هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (Chochang_2010@yahoo.com)



Re: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۳:۲۲ جمعه ۱۵ مهر ۱۳۹۰
#1
ماریه تا در شکنجه گاه مشغول درست کردن خرابکاریش بود. نمیتوانست باور کند که در اولین روز ورودش به جمع مرگخوارها خرابی به بار اورده است.

ناگهان در باز شد و ایوان با دلخوری وارد شو و با صدای بلند گفت : بلا... این چی بود که گفتی؟؟ تو که می دونی در حال حاضر ما به هیچ کدوم از سفیدا دسترسی نداریم... حالا چه جوری تا فردا یه مشترک مورد نظر پیدا کنم؟؟

بلا در حالی که خونسرد به نظر میرسید و با موهایش بازی می کرد گفت : ایوان اگه دوروبرتو خوب نگاه کنی می تونی یه مشترک پیدا کنی و لبخند شیطانی زد
همه ی مرگخوارها با تعجب به بلا نگاه کردند.

ـ بچه ها شما که خنگ نبودین. و با سرش به ماریه تا اشاره کرد.

لینی: اما بلا اون تازه وارده...

ـ اره ، تازه واردی که قبلا یکی از اون سفیدا بوده. ارباب خواسته اموزشش بدیم، خب اینم یه جور اموزشه. باعث میشه مرگخوار محکمی بار بیاد.

لونا خواست مخالفت کند که ایوان گفت : حق با بلاست... این تنها راهه...اگه تا فردا کسی رو پیدا نکنیم خودتون می دونین چی میشه.
همه به ماری خیره شدند.

ماری که از همه جا بی خبر بود، سعی می کرد اب دهانش را قورت دهد. با لکنت گفت : بچه ها به ریش مرلین قسم نمی خواستم دستگاهتونو خراب کنم


معصومیت قدرتی دارد که شیطان نمی تواند تصور کند


Re: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۰:۴۶ چهارشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۰
#2
سوژه ی جدید


مرگخواران در شکنجه گاه مشغول تفریح و سرگرمی های خود بودند.
لینی و رز شطرنج بازی می کردند. لونا مشغول وصله پینه کردن عروسک محبوبش بود ، با دیدن سوسکی که روی زمین راه می رفت دست از کار کشید و دمپایی را به طرفش پرت کرد و بی تفاوت مشغول کار خود شد.

ـ پرتاب خوبی بود لونا ، زدی به هدف.

ـ مرسی ریگولس.

بلاتریکس که روی صندلی دراز کشیده بود و سعی می کرد ماسک صورتش به هم نریزد زیر لب به روفوس گفت: حواست باشه به همه ی موهام برسه. نمی خوام جلوی لرد زشت به نظر بیام.

روفوس با حالت تنفری گفت: اخه بلا این روغن قورباغه داره حالمو به میزنه ... موهای تو هم که...

ـ موهای من چی ؟؟؟...ها؟؟؟ کارتو بکن تا یه کرشیو نصیبت نکردم.

در همین حین در باز شد و انتونین همراه شخص دیگری وارد شد. مرگخوارها سریع خود را جمع و جور کردند. انتونین به همه اشاره کرد که جمع بشوند.

ـ این عضو تازه واردمونه. همین امروز به ما پیوسته. ارباب خواستن تا خوب اموزشش بدین. یه زمانی هم عضو الف دال بوده. سپس سرش را برگرداند و به دختر اشاره کرد تا نزدیک شود. بچه ها این ماریه تاست ، ماریه تا اجکامب. و بعد از گفتن این حرف بیرو رفت.

ماریه تا که معذب به نظر میرسید سرش را پایین انداخت. لینی خودش را از جمع بیرون کشید و به طرف او رفت.

ـ ماری...احساس غریبی نکن، اینا همه خودین. کم کم به همه چی عادت می کنی. نمیدونی این جا چقدر خوبه.

بار دیگر در باز شد. ایوان در حالی که پیشبند بسته بود داخل شد.

ـ بچه ها غذا حاضره، یالا همه بیاین کافه.

مرگخوارها به سمت در هجوم بردند. بلاتریکس که با اکراه راه می رفت قبل از اینکه از در خارج شود نگاهی به سر تا پای ماریه تا انداخت و با خشم خاصی گفت : فکر نکن چون لینی و لونا هواتو دارن می تونی از زیر کارا در بری. برای اموزش هم بهتره از همین حالا شروع کنی. تا ما میریم غذا بخوریم بهتره کمی این جارو تمیز کنی، و نگاهی به اطراف انداخت و با پوزخندی که به لب داشت خارج شد.

ماریه تا نگاهی به اطراف شکنجه گاه انداخت. از کجا باید شروع می کرد؟؟؟


ویرایش شده توسط ماریه تا اجکامب در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۱۳ ۲۰:۵۱:۰۵

معصومیت قدرتی دارد که شیطان نمی تواند تصور کند


Re: خادمان لرد سياه به هم مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۹:۰۷ یکشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۰
#3
1. سابقه ی عضویت در گروه مرگخواران؟ نداشتم


2. سابقه ی عضویت در محفل؟ نه ولی مدتی در الف دال بودم اما فعال نبود.


3. مهم ترین تفاوت بین دو جبهه ی سیاه و سفید؟ در اهدافشون


4. نظر شما درباره کچلی و جادوگران کچل؟ ابهتشون بیشتره


5. بهترین و مناسب ترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟ یه طلسم اوداکداورا نصیبش کنی


6. در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟ نجینی تاج سر ماست. روی چشمای ما جا داره


7. به نظر شما چه بلایی سر موها و دماغ لرد سیاه آمده است؟ چه فرقی داره مهم اینکه جذابشون کرده


8. یک نمونه از کارهای بی رحمانه و سنگدلانه و سیاهانه خود را شرح دهید. نمیدونم این کار بیرحمانه هست یا نه ولی الف دال رو لو دادم. اگه قبولم کنین کارهای بیرحمانه ی زیادی انجام میدم


9. نظر خود را بصورت کاملا خلاصه درباره این واژه ها بین کنید:

ریش: مضحک

طلسم های ممنوعه: منتظرن تا اجراشون کنم

الف دال:



( از الف دال استعفا دادم اما هنوز جوابی نیومده. اگه میشه تاییدم کنین)


ماریه تای عزیز

متاسفانه تا تکلیف عضویت الف دالتون روشن نشده نمیتونم کاری بکنم.چون هر دو دسترسی رو با هم نمیتونین داشته باشین.اگه به درخواستتون رسیدگی شد و استعفاتون پذیرفته شد شما به من یه پیام شخصی بزنین و اطلاع بدین که همین درخواستتونو دوباره بررسی کنم.

موفق باشید.


ویرایش بعد از پذیرفته شدن استعفا:
لو دادن الف دال تا یه مدت سوژه خنده ارباب بود...و شاد کردن ارباب کار بزرگیه.
ضمنا بهتره نجینی رو روی چشماتون نذارین.خطرناکه!

فعالیت ایفای نقشتون زیاد نیست.بهتره کمی بیشترش کنین.البته کیفیتش خوبه.

خوش اومدین.

تایید شد.



ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۱۱ ۰:۳۱:۰۴
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۱۳ ۰:۰۱:۳۲

معصومیت قدرتی دارد که شیطان نمی تواند تصور کند


Re: تنبیه سرای هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۳۲ یکشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۰
#4
گراوندور


تالار ریون در سکوت نا امید کننده ای فرو رفته بود.اعضا ساکت نشسته و در افکار خود غرق بودند. سه روز دیگر امتحان داشتند اما هنوز امادگی لازم را پیدا نکرده بودند.

پس از مدتی لینی سکوت را شکست و با دلسردی گفت: مثل اینکه این ترمو باید بیخیال اول شدن شیم

ماری: یعنی چی لینی؟؟؟ به هر حال باید راهی وجود داشته باشه. نمی تونیم همین طور کنار بکشیم.

ارگ با خونسردی جواب داد: خب اگه راهی هست تو بهمون بگو.

_ خب راستش چیزی به ذهنم نمیاد اما می دونم هنوز امیدی هست.

تری که انگار داشت با خودش حرف می زد گفت: از ذهن گریفی ها که چیزی به دست نیومد، جزوه هاشونم که کامل نبود پس می مونه...اااا... و ناگهان فریاد زد: فهــــــــــــــــــــمیدم! باید سوالارو بدزدیم.

ملت:

تری ادامه داد: اگه خوب فکر کنین می فهمین تنها راهی که برامون مونده همینه. سوالارو بدزدیم.

لونا: اما این کار خلاف قوانین مدرس...

مری بدون توجه به حرف لونا گغت: رای میگیریم.

اکثر اعضای ریون دست خود را به نشانه ی موافقت بالا اوردند. لینی که برقی از امید در چشمانش می درخشید گفت: عالیه، پس انجامش میدیم.
من و ارگ و ارنولد و تری.

ارگ: چرا باز مـــــــــــــــن؟


ویرایش شده توسط ماریه تا اجکامب در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۶ ۲۱:۳۵:۰۳

معصومیت قدرتی دارد که شیطان نمی تواند تصور کند


Re: تنبیه سرای هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۳۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۰
#5
گراوندور

لینی و لونا در حالی که نقشه ی خود را مرور می کردند به اهستگی به گودریک نزدیک می شدند.

لینی: فهمیدی باید چی کار کنی دیگه؟ یه وقت خراب نکنی.

لونا که از این حرف لینی حرصش گرقته بود و دلش می خواست لگدی نثارش کند گفت: اره بابا فهمیدم.

_ خب پس یه بار دیگه نقشه رو بگو!

لونا اهی کشید و گفت: تو میری سمت گودریگ و حواسشو پرت می کنی ، منم سعی می کنم هرچی تو ذهنش هست رو به دست بیارم.

لینی زد و به سمت گودریک رفت.

_ سلام گودریک.

گودریک که تعجب کرده بود به سمت صدا برگشت.

_اوه...لینی وارنر... حالت چطوره؟ اینجا چی کار می کنی؟

_ داشتم قدم میزدم...هـــــی... ببینم این شمشیر خودته؟ درسته؟

گودریک که از این موضوع به خود می بالید ،با افتخار گفت: اره، درسته. شمشیر معروف خودمه و با غرور ادامه داد: می خوای ببینیش؟

لینی به پشت گودریک، جایی که لونا ایستاده بود نگاه کرد و وقتی لونا به او اوکی داد سریع گفت: ااااا... راستش نه... الان وقت ندارم باید برم. و با سرعت از گودریک دور شد.

گودریک اهی از سر تاسف کشید و با خود گفت: باید یه بار دیگه اون کتاب رو بخونم.

لینی و لونا با خوشحالی به سمت بچه های ریون به راه افتادند.


تالار ریون

ریونی ها دور یکدیگر جمع شده و منتظر ارگ بودند. بلاخره ارگ پیدایش شد و کنار ارنولد نشست.

ملت ریون:

ارگ: خب دست خودم نیست... هر وقت قراره کار هیجان انگیزی بکنیم قبلش باید برم دستشویی.

لینی: خب لونا هرچی اطلاعات به دست اوردی خالی کن توی این کاسه.
همه ی ریونی ها روی کاسه خم شده بوند. ذهن گودریک خیلی اشفته بود. بلاخره چیزی نمایان شد. یک جزوه... یا شاید هم یک کتاب... ریونی ها مشتاق تر از قبل به ان نگاه می کردند.
تری گفت: چی نوشته؟

ماری با سرعت خواند: چطور می توانیم یک پسر دختر کش شویم. و با تعجب به بقیه نگاه کرد.

لینی سردرگم گفت: این دیگه چه مزخرفیه؟

ارگ: اسم یه کتاب. پس گودریک هم اره

لینی با عصبانیت رو به ماری و تری کرد: شما دوتا هرچی از ذهن جرج گرفتین بریزین این تو.در ذهن جرج هم چیزی جز اختراع یه وسیله ی شوخی نبود.
انتونین و لیسا هم نتوانسته بئدند چیز مهمی از دابی به دست اورند.

لینی که نا امید شده بود با لحنی درمانده گفت: یعنی این گریفی ها درس نمی خونن؟؟؟؟؟

لونا: چند روز دیگه امتحان داریم باید یه فکر دیگه ای بکنیم.


ویرایش شده توسط ماریه تا اجکامب در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۵ ۱۷:۳۶:۵۹
ویرایش شده توسط ماریه تا اجکامب در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۵ ۲۲:۵۴:۲۱

معصومیت قدرتی دارد که شیطان نمی تواند تصور کند


Re: تنبیه سرای هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۴:۵۰ چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۰
#6
گراوندور

کلاس ماگل شناسی

گریفی ها پشت در کلاس تجمع کرده بودند و ریونی ها با قدم های اهسته به ان ها نزدیک می شدند.فرد از به گروهش چشمکی زد و از ان ها جدا شد و به سمت ماریه تا رفت.

_اوه...سلام ماریه تا، می شه من امروز پیش تو بشینم؟ و ارام در گوش ماریه تا گفت: می خوام راجع به مهمونی فردا شب گریف باهات مشورت کنم. ماری که ذوق زده شده بود رو به تری کرد و گفت: اشکال نداره امروز تنها بشینی؟
تری که تعجب کرده بود گقت: نه اشکالی نداره.

در کلاس باز شد و پروفسور از بچه ها خواست که داخل شوند. لینی و لونا به طرف نیمکت خود که اول کلاس بودند رفتند اما با دیدن لی لی و دابی که سر جای ان ها نشسته بودند ، تعجب کردند.

لینی: اااا...لی لی فکر کنم اشتباه نشستین جای شما اون عقبه.

لی لی لبخندی زد و پاسخ داد: می دونم لینی ولی چشم های دابی ضعیف شده واسه همین با خودم گفتم اشکال نداره اگه یه روز شما جاتونو با ما عوض کنید

لینی:

لونا دست لینی را کشید و به عقب کلاس رفت. تری تنها نشسته و منتظر شروع درس بود. جرج به او نزدیک شد و پرسید: می تونم اینجا بشینم؟ و تری با تکان سر موافقت خود را اعلام کرد.

جرج: تری می خوای از شیرینی های جدید من و فرد بخوری؟ مزشون حرف نداره.

تری با سوظن به او نگاه کرد . جرج بلافاصله گفت: نترس از اون سر کاریا نیست و کیسه ی شیرینی هارو به تری داد. تری با دیدن شیرینی ها از خود بیخود شد و در رویا فرو رفت.
در همین حین پروفسور گفت: خب درس رو شروع می کنیم و این صدا برای لینی و لونا طوری بود که انگار از فرسنگ ها دورتر به گوش می رسید...


معصومیت قدرتی دارد که شیطان نمی تواند تصور کند


Re: اثر گذار ترین شخصیت کتاب روی زندگیتون کی بود؟و چرا؟
پیام زده شده در: ۱۵:۰۰ جمعه ۱۳ خرداد ۱۳۹۰
#7
فقط و فقط سوروس اسنیپ. چون به نظرم یه عاشق واقعی بود و اون طور که باید هیچ کس درکش نکرد.


معصومیت قدرتی دارد که شیطان نمی تواند تصور کند


Re: صحنه محبوب کتاب 7 که میخواین توی فیلم ببینین؟
پیام زده شده در: ۱۳:۱۲ چهارشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۰
#8
نبرد هاگوارتز و از همه مهم تر خاطرات شاهزاده ( اسنیپ )


معصومیت قدرتی دارد که شیطان نمی تواند تصور کند


Re: ضرب المثل های جادویی
پیام زده شده در: ۲۰:۰۸ سه شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۸۹
#9
ولدی همه را یاور خود پندارد


معصومیت قدرتی دارد که شیطان نمی تواند تصور کند


Re: حماسه ی گرگ و میش (The Twilight Saga)
پیام زده شده در: ۱۹:۴۹ پنجشنبه ۹ دی ۱۳۸۹
#10
روونای عزیز حرفتو اصلاح میکنم:

میتونســــــــت رمان جالبی باشه

اما اینکه چرا پر فروش شده خب شاید حق با Hermione Granger Shadowsong باشه که تونسته یه عشق ممنوعه رو به تصویر بکشه و اینکه شخصیت اول این کتاب (بلا) هیچ خصوصیت فوق العاده ای نداره و حتی زیبا هم نیست یا اینکه دست و پا چلفتی هست.

به هر حال بازم میگم کتاب هیجان نداشت و تنها جایی که به خواننده شوک میده لحظه ایه که جیکوب در مورد رنسمی دچار نقش پذیری میشه که اونم باز زیاد در خور توجه نیست.
این که باعث میشه خواننده ادامه بده شاید این باشه که میخواد بدونه که این عشق چه سر انجامی داره که به نظرم میشد از همون اول هم حدس زد .


ویرایش شده توسط ماریه تا اجکامب در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۹ ۲۰:۱۱:۱۷

معصومیت قدرتی دارد که شیطان نمی تواند تصور کند






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.