هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۰:۰۷ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
#1
من اومدم به نوبه خودم از مدیران تشکر کنم به چند دلیل:
1- انگیزه و اراده قویشون که سایت رو هنوز سرپا نگه داشته. واقعا ینی اراده پولادین می‌خواد! :D
2- گرفتن دسترسی مدیریت آنتونین دالاهوف. ایشون همین هشت سالی که مدیر بودن تمام صندوق ارزی گالیون‌های جادوگران رو به اسم مسکن مهر به فنا دادن.
3- عوض کردن نام شاهزاده‌ی خالص. ما با این شخص بیشتر از شما آشناییم و اگر ایشون جای هیتلر بود قطعا جنگ جهانی رو به نفع خودش تموم می‌کرد، اینکه این تهدید رو در نطفه خفه کردید نشون از بصیرت چندبُعدی شما داره و واقعا جای تقدیر و تشکره!
4- نکته ویرایشی: من هنوز تو ایفای نقشم؟ :)) ایول آقا ایول :))


این مدتی که ما نبودیم به دنبال کسب مهارت‌های مختلف از سرتاسر این کره خاکی بودیم. برای مثال سرژ در دوره‌های نجاری نظامی شرکت کرده و در حال حاضر مجهز به اره‌های دیسکی مرگ‌باره. خلاصه که به حزب اجازه فعالیت آزادانه بدید، خود دانید البته ولی از ما گفتن بود!


ویرایش شده توسط هدویک در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۲۱ ۰:۱۳:۳۸



Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۶:۴۶ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
#2
بنده هم حمایت کامل خودم از این طرح که به نظر تنها راه چاره میرسه با فرشدن دکمه 1 بر روی کیبرد اعلام می دارم و به خودم می بالم که یکی از آدمهایی بودم که به لرد خیلی سیاه راه دادم!




Re: باجه ی تلفن وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۰:۰۹ شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۸
#3
گويا لازمه اين پست زده شه!


نقل قول:

اشتباهِ بعدی شما اطلاعیه زدن و تعیین محدوده برای بیناموسی نویسی هست ! بیناموسی نویسی چیزی نیست که بشه براش محدودیتی گذاشت و محدوده خاصی مشخص کرد ! یعنی نمیشه مشخص کرد ! که شما بیای بگی از این عبارات استفاده کنید و اینها !

ايول پرسي بازم از اين چيزا ول بده! خيلي رديفه!
درك عده‌اي از بي‌ناموسي به شدت مشكل داره و بايد اصلاح شه. بي‌ناموسي نويسي معنيش اين نيست كه شما بياي پاراگراف بي‌ناموسي محض بي هدف بنويسي چون خنده داره، بلكه اينجوريه كه طرف توي نوشتش، مياد يه تيكه‌اي رو با توجه به پتانسيلش يه مقدار تغيير مي‌ده و بي‌ناموسيش مي كنه تا مسئله جالبتر به نظر بياد.
يه مثال تپل هم از پست پرسي بزنم روشن شيد!

نقل قول:
پرسی (که واسه خودش اون ور ولوئه کف زمین هنوز): نامرداااا.... یکی بیاد به من تنفس مصنوعی بده!

ملت :
آبرفورث بدونِ توجه به ایوان به سمتِ پرسی میاد ، لبخند شیطانی ای میزنه و میگه : اگر موافق باشید من به پرسی تنفس مصنوعی میدم .

آبرکس : تو برای چی ؟! من دلم میخواد خودم افتخار تنفس مصنوعی دادن به خدای رول رو کسب کنم .

تره ور که لحظه ای در افکارش غوطه ور شده بود و اشک توی چشماش حلقه زده بود قور قور کرد : بذارید من بهش تنفس مصنوعی بدم ، یادمه اون موقع که برای اولین بار میخواستم بپرم تو مردابِ پشتِ قلعه هاگوارتز که شنا کنم ، داشتم خفه میشدم که پرسی بیخیالِ پسر های سفیدِ اون اطراف شد و پرید توی مرداب و منو نجات داد و کلی بهم تنفس مصنوعی داد .

هدویگ که تا الان بی توجه به این اتفاقات در حال استحمام بود ، با به یاد آوردنِ خاطراتِ زمان هایی که پرسی با دهانش به جغدش هرمس غذا میداد و هدویگ هم با حسرت این صحنه رو نگاه میکرد ، جلو پرید و گفت : نه ! بذارید من این کارو کنم ! من قبلا آرزوم این بود که از هرمس نوک بگیرم میدونم که پرسی تا حالا چند بار نوک های هرمسو تو دهنش کرده ، بذارید من تنفس مصنوعی بدم بهش !

پرسی : آهههههه ( افکت بالا نیومدنِ نفس ) خواهش میکنم ... ن ... ن ... نفس مص ... نوعی بد... ین

آبرفورث که افکار مخوفی در سرش جریان داره و میخواد از این واقعه به نحو احسن استفاده ببره فریاد میزنه : بحث تموم ! یه کاری میکنیم ، همه بیاید به من تنفس مصنوعی بدید ، بعد من به نمایندگی از همه به پرسی تنفس مصنوعی میدم ، چطوره ؟!

ملت :

به این صورت تمام ِ افرادی که در حمام هستن به صف میشن و به ترتیب میان جلو و به آبرفورث تنفس مصنوعی میدن .

ملت :
ادی ماکای که تازه برای استحمام اومده بود ، با دیدنِ تخلیه شدنِ انرژی آبرفورث ، با عجله یه پارچ شیر موز میبره و میریزه تو دهن آبرفورث .

آبرفورث انرژی میگیره و به سمتِ پرسی میره که الان دیگه صورتش کبود شده کاملا ، روی شکم پرسی میشینه ، موهای اون رو نوازش میکنه ، صورتش رو پایین و پایین تر میاره و لب هاش رو برای دادنِ تنفس مصنوعی به لب های پرسی میچسبونه : :

ملت که تا الان به حالت به این صحنه نگاه کردن ، با دیدنِ تنفس مصنوعی دیگه اختیار خودشون رو از دست میدن و هیجان زده میشن ؛ در همین حال آبرفورث مقدار زیادی مایع سفید رنگ که به سر و صورت خودش و بدنِ پرسی پاشیده رو از جلوی چشماش کنار میزنه و با خیالِ اینکه ادی یکی از پارچ های شیرموزش رو روی اونها خالی کرده دوباره مشغولِ تنفس مصنوعی دادن میشه .

بعد از لحظاتی پرسی به هوش میاد ، لبخندی تحویل آبرفورث میده و در همون حال برای تقدیر از آبرفورث دست میکنه تو جیبش و یه مسلسل در میاره و میده دستِ آبر .

ریگولوس که تا الان معلوم نبود کجا بوده ، دوان دوان وارد حمام میشه و فریاد میزنه : خاک بر سرتون ، هنوز که سرگرم ِ پرسی این شما !

ملت نگاهی تحسین آمیز به استیل پرسی و آبرفورث که مسلسلی که از پرسی گرفته بود رو در بغلش گرفته میکنن ، آبرکس میپرسه : مگه سوژه ی بهتری پیدا کردی ؟

ریگولوس فریاد میزنه : سوژه بهتر ؟! همین الان خبر دادن که کوییرل میخواد بیاد حموم ! تازه بلیت زده که ملتی که هیکل ِ ورزیده ای دارن برای مشت و مال دادنش حاضر باشن .

پرسی مسلسلش رو از دستِ آبرفورث میکشه بیرون و از جاش بلند میشه ، تلو تلو خوران میگه : اوه ! کوییرل !

(زحمت نكشيد بفهميد از كجا تا كجاست، كل پستشه)
به نظر من اين پست بي‌ناموسي نيست دري وريه. دليل هم دارم.
اول اينكه اين پست هيچ هدف و سوژه خاصي نداره، سوژش اينه كه ملت به پرسي تنفس مصنوعي بدن( قاه قاه قاه! ) و ببينيد "تك جمله" پست قبل ابركسس كه اول پست پرسي نقل قول شده، چقد توي پست بعدي بي دليل كش پيدا كرده. اينكه آدم اينجوري به يه ديالوگ بي‌ناموسي بچسبه و سوژش كنه و ولش نكنه، خواننده رو به شدت زده مي‌كنه و اصلا هم بامزه نيست.
و ديگه اينكه :
نقل قول:

ملت که تا الان به حالت به این صحنه نگاه کردن ، با دیدنِ تنفس مصنوعی دیگه اختیار خودشون رو از دست میدن و هیجان زده میشن ؛ در همین حال آبرفورث مقدار زیادی مایع سفید رنگ که به سر و صورت خودش و بدنِ پرسی پاشیده رو از جلوی چشماش کنار میزنه و با خیالِ اینکه ادی یکی از پارچ های شیرموزش رو روی اونها خالی کرده دوباره مشغولِ تنفس مصنوعی دادن میشه .

اين پاراگراف وسط يه پست كه تمام جملاتش بي‌ناموسيه به عنوان يه پاراگراف فوق بي‌ناموسي كه من اگه ناظر بودم به خاطرش پست رو پاك مي‌كردم اومده. آدم نبايد شور بي‌ناموسي رو در بياره توي پستش. چند خط مي‌نويسه يه خط هم وسطش بي‌ناموسي مي‌چپونه كه جالب تر شه نه اينكه همه پست رو بي‌ناموسي هاي بي‌هدف بنويسه وسطش هم يه پاراگراف پورن اضافه كنه كه پست بي‌ناموسيش خنده‌دار‌تر!!! شه.
بنده بازم مي‌گم مشكل خيليا درك غلطشون از بي‌ناموسي نوشتنه كه باعث مي‌شه شورشو در بيارن.
و مگي جان به نظر من اين وظيفه توئه كه توي فروم خودت يا اصلاحش كني يا اگه پتانسيلشو ندارن جلوشو بگيري.
امروز برا تره‌ور يه سخنراني طولاني داشتم تو مسنجر! اونجا هم گفتم كه من از پست 15 به بعد حمام ديگه خوشم نيومد و رغبتي برا ادامه داشتن نداشتم چون داشت به خاطر اوردوز بي‌ناموسي(از نظر من) بي‌مزه مي‌شد.


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۴ ۰:۱۱:۳۹



Re: حمام مختلط وزارت
پیام زده شده در: ۴:۲۰ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۸
#4
*****‌ فلش بك *****

ابركسس: پايگاه رهايي ما از استكبار آبرفورث بايد حمام وزارت باشه!
- آره! قارتتت!
- قلپ قلپ قلپ‌!‌ آره!
- هوووولي شيت!(افكت تاب دادن به زلف شهلا) موافقم!
ابركسس: ما نبايد هيچ‌وقت بذاريم آبرفورث به اونجا تجاوز كنه! ما هيچ‌وقت نبايد بذاريم سوژه اونجا شهيد شه! پس برادران من، بيايد همينجا به هم قول بديم كه ...
- اههههه!
- خفههههههههههههههه!
- جمش كن بااااااااو!
جورت!(افكت برخورد گوجه با صورت)

***** پايان فلش‌بك *****

- نمييييييييذاااااااااارممممممممممممممم!
#$%&#$%*#@$%&@#$%*!

(فضاسازي درون پرانتزي: ديوار حموم شكسته مي‌شه و هدويگ كه وقتي قبلتر ابركسس داشته راجع به اهميت استراتژيك حمام مختلط صحبت مي‌كرده گوش وايستاده بوده و همه حرفاشو شنيده بوده و قصد داشته در راستاي اهداف اونا رول بزنه، وارد حموم مي‌شه و به صورت خشانت‌بازي بازو مي‌گيره و ملت رو از نظر مي‌گذرونه. در همين حين قطره كوچك و معصوم و فضاساز و ناظرپسند عرقي كه خيلي تلاش كرده بود خودش رو از زير پوست هدويگ به روي پوست برسونه، بالاخره به هدف والاي زندگيش مي‌رسه و از روي پيشوني هدويگ مي‌چكه و به دريا مي‌پيونده!)

=== دقايقي بعد ===

- توئم بيرون! هرررري!
و هدويگ ساحره‌اي ارزشي رو كه در حال بندري زدن بود با لگد مي‌اندازه بيرون. نگاهي به سالن حموم مي‌اندازه و عله و نميد رو مي‌بينه كه به هم خيره() شدن.
- همممم فقط شما دو تا مونديد. نمي‌اندازمتون بيرون دِرِك كلي فسفر سوزوند شما رو ارائه كرد! و ضمنا من آبرفورث نيستم!
- بچه‌ها بپاچيد تو!
در حموم باز مي‌شه و ابرسكس با كلاه گروه‌بندي بر سر در كنار ريگولي و سيريوس و فيني و باقي اراذل مي‌ريزن تو و لخت مي‌شن و مي‌پرن تو آب!
خلاصه همه شاد و خوشحال و خندان بودن كه ...
نميد و عله در حين تعجب لحظه به لحظه به هم نزديكتر مي‌شدن ... نزديكتر ... نزديكتر ... نزديكتر ... بيشتر ... بيشتر ... بازم ... بازم ...
كه ابركسس يه زيرآبي مي‌ره تا اين صحنه رو از بهترين شاتش ديد بزنه و ...
- جيييييييغ!
ابر سفيد شده و روي آب مياد. عله و نميد هم از ترس مي‌پرن بغل ريگولي و فيني.
ابركسس: ر ر ر ر رووووووووح!
صدايي در استخر مي پيچه:
- من شما رو **** ... مي‌دونيد چند تا پيام شخصي به عله زدم تا مدير شدم؟‌ مي‌دونيد چه كارها در راه مدير شدن كردم؟ مي‌دونيد دستم به خون و باقي جوارح چند نفر آلوده شده؟ مي‌دونيد؟ بعد زرتي ميايد دو خط مي‌نويسيد منو مي‌كشيد؟‌ همين؟ هيچي به هيچي؟ من دهن شما رو آسفالت مي‌كنم! من از روتون رد مي‌شم! من تك تكتونو پاره پوره مي‌كنم! من ... من ... اگه نكنم دالاهوف نيستم!
ملت : جييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييغ!


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۲ ۴:۲۵:۰۹



Re: حمام مختلط وزارت
پیام زده شده در: ۴:۲۴ چهارشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۸
#5
ولدي: دستو بندا!
ابركسس: ببخشيد!
عله:‌ ابركسس صد دفه نگفتم جلو باقي مديرا با من شوخي دستي نكن؟
ابركسس: ببخشيد!
عله : آبرومو جلو ايوان بردي.
ايوان: راس مي‌گه آبروشو جلو من بردي.
ابركسس: ببخشيد!
آبرفورث: همش كه ديالوگه . فضاسازي نكني جرقه مي‌زنما!
پس كله ولدمورت: من همه چي رو ديدم!
ولدي: كوييرله. اونم ديد!
عله: خيلي بد شد. چقدشو ديدي كوييرل؟
كوييرل: همشو ديدم!
آبرفورث: همش كه ديالوگه . فضاسازي نكني جرقه مي‌زنما!
عله: خيلي ضايع بود نه؟
كوييرل: نه خيليم خوب بود منم مي‌خوام!
عله: خجالت بكش تو زير دست مني خاك بر سر!
كوييرل: راز و نياز كه زيردست و بالادست نمي‌شناسه!
عله: آهاااااااا اون دو تا رو مي‌گي كه ... هوففففف خيالم راحت شد. ما رو نديده. ولي ابركسس اين تو رو تبرئه نمي‌كنه. خيلي بي حيايي!
ابركسس: ببخشيد!
آبرفورث: همش كه ديالوگه . فضاسازي نكني جرقه مي‌زنما!
عله: اه چقد تو حرف مي‌زني! شتلق!
آبرفورث:‌ ديالووووووووووووووووووووووووووووو..........
ولدي:‌ ابركسس هنوز دستتو از رو پاي من برنداشتيا.
ابركسس: ببخشيد!
ولدي:


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۱ ۴:۲۵:۵۶



Re: حمام مختلط کارکنان وزارت
پیام زده شده در: ۱:۵۱ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۸
#6
مديرا بعد از جروبحث طولاني راجع به اينكه كي بره حموم مختلط رو ببينه اعصابشون خورد مي‌شه و به اتاقاشون مي‌رن.
-ياافتم!
همه مديرا جلو در اتاق كوييرل ميان: چيو يافتي؟
كوييرل: هيچي هيچي داشتم خواب مي‌ديدم!
وقتي مديرا ميرن كوييرل نفس راحتي مي‌كشه و گوشيشو درمياره و به ولدي اس ام اس مي‌ده:
- يه پيشنهاد رديف برات دارم. اصل حاله! قضيه از اين قراره كه ...

===

- اي جان! چه دلاكايي!‌ اصن آدم حظ مي‌كنه كارشونو مي‌بينه!
تره‌ور دور محوطه حموم مي‌چرخه و ملت رو از زير نظر مي‌گذرونه كه ناگهان به يه چيزي مي‌خوره.
- س س س سلام!
كوييرل عمامشو دور سرش محكمتر مي‌كنه: سلام.
- ش ش شما اينجا چ چ چي كار مي‌كنيد؟
- اومدم حموم! اشكالي داره؟!
- ن نه!
كوييرل نگاهي به حموم مي‌اندازه و چشماش برق مي‌زنه. سريع لباساشو مي‌كنه و عمامشم در مياره و مي‌پره تو آب!

- تو ديدت رديفه؟
ولدي از پس كله كوييرل مي‌گه:‌ آره توپ توپ! چه منظره توپي!
كوييرل : مال من بهتره! من يه تنفس مصنوعي تو كادرم دارم!
ولدي : چههه! من شاهد راز و نياز زنده‌ام!
كوييرل: مااااا! بيا جاها عوض!
كوييرل مي‌چرخه و نگاهي به مرد پشمالوي چاق زشت درب و داغون روبروش مي‌اندازه كه با دندوناي كپك زده‌ي زرد و يكي بود يكي نبودش داره بهش لبخند مي‌زنه!
ولدي: ركب خوردي موهاهاهاهاها!

---

مگي كه از آفتاب گرفتن و ديد زدن خسته شده بود لب آب مياد تا يه استحمامي بكنه. پاهاشو توي آب فرو مي‌كنه و به شامپويي كه بغل چند تا داف اسمي لب استخر بود نگاه مي‌كنه و وقتي دافا حواسشون نيست شامپو رو كش مي‌ره. فشارش مي‌ده تا باهاش سرشو بشوره كه ...
- آآآآآآآآآآخ!
شامپو تو دست مگي ناپديد مي‌شه و ايوان روزيه بغلش ظاهر مي‌شه!
- لامصب يه خرده بالاترشو فشار مي‌دادي خب! آآآآآآآآآآآي! حالا من چه غلطي كنم؟ گلرنگ دو تا بچه مي‌خواد ما فقط يكي داريم!


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۰ ۱:۵۵:۱۳



Re: شورای مدیران!
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶ دوشنبه ۹ شهریور ۱۳۸۸
#7
به عنوان حامي تازه واردا منم موافقم!




Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۰:۲۲ جمعه ۶ شهریور ۱۳۸۸
#8
حزب تي‌وي تقديم مي‌كند

مستند انتقادي-اجتماعي درام-موزيكال ِ "جادوگران ارزشي ندارد!"

ديش دارام دارام ريم دام دارام دام دي ديش دام!
دوربين از خيلي خيلي دور به خيلي خيلي نزديك روي صورت هدويگ زوم مي‌كند كه سرش را پايين انداخته و سيگاري دود مي‌كند. هدويگ خيلي خيلي سريع يك نخ سيگار را تمام كرده و يكي ديگر روشن مي‌كند و شروع به حركت مي‌كند. دوربين خيلي خيلي نرم قدم‌هاي هدويگ را دنبال مي‌كند. هدويگ سرش را پايين انداخته و زير چشمي خيلي خيلي دقيق حركات اطرافييانش را دنبال مي‌كند. دوربين خيلي خيلي ناگهاني مي‌چرخد و روي فردي زوم مي‌كند كه دوستش را به خيابان زير ماشين هل مي‌دهد و نواي "آهاهاهاها!" سر مي‌دهد. تصوير به روي هدويگ برميگردد و روي پوزخندش زوم مي‌كند. هدويگ همينطور مسير خود را ادامه مي‌دهد. از كنار مغازه‌اي رد مي‌شود و نگاه خيلي خيلي مختصري به تلويزيون كوچك داخل ويترين مي اندازد. دوربين روي صفحه تلويزيون زوم مي‌كند:
-به پيشبيني همكاران ما در واحد هواشناسي حزب ارزشي‌ها ...
...
...
...
..نكات ايمني را رعايت كنيد.

حزب ارزشي‌ها


-چهه! حيف لقب ارزشي!
هدويگ ته‌سيگارش را به صورت خيلي خيلي حرفه‌اي به سمت سطل آشغال گوشه خيابان پرت مي‌كند و به حركتش ادامه مي‌دهد. دوربين او را از كنار دنبال مي‌كند. سايه‌اي روي او مي‌افتد و سرش را بلند مي‌كند.
- سلام! اسم من گابريله دنبال شوهر مي‌گردم!
هدويگ نگاه چپي به شيء! روبرويش مي‌اندازد. زير لبي چيزي (آمار فسادم بالا رفته!) مي‌گويد و طعنه‌ي خيلي خيلي ملايمي به زني كه در مقابلش ايستاده بود مي‌زند و مي‌رود. در ذهنش خاطراتش با چو و لونا و مريدانوس و بقيه همسرانش را مرور مي‌كند و آهي مي‌كشد. سيگاري روشن مي‌كند و به سمت ورودي مترو مسيرش را تغيير مي‌دهد.
دوربين عوض مي‌شود و پايين آمدن هدويگ از پله‌ها را نشان مي‌دهد. هدويگ خيلي خيلي منظم پله‌ها را طي مي‌كند. با شنيدن صدايي ناگهان مي‌ايستد.
- آهاهاها ما خيلي خفنيم! مي‌دوني چرا؟ چون ما ساحره‌ايم! ما الان به يكي از اين جادوگرا خواهش مي‌كنيم تا چرخ دستي ما رو تا دم فطار مترو حمل كنه! چقد مردا بدبختن! ما گولشون مي‌زنيم! آهاهاها!
- چقد تو خوش فكري عزيزم! خيلي نقشه خوبيه! همين كارو مي‌كنيم!‌ آهاهاهاها!
هدويگ خيلي خيلي موذيانه با چرخ دستي نزديك مي‌شود و با پايش سنگ زير چرخش را كنار مي‌زند. چرخ دستي شروع به حركت مي‌كند و چند لحظه بعد ساحره‌ها با جيغ و داد به دنبالش راه مي‌افتند!
هدويگ سرش را تكان مي‌دهد و مي‌خندد و به راهش ادامه مي‌دهد.

لوكيشن عوض مي‌شود و كوچه پس كوچه‌هاي لندن را نشان مي‌دهد. هدويگ در حال دود كردن سيگار ديگري در كوچه‌اي راه مي‌رود. سيگار را در دهانش مي‌گذارد تا يقه باراني‌اش را صاف كند. ناگهان خيلي خيلي سريع به سمت چپ مي‌چرخد و به كوچه باريك بن بستي نگاه مي‌كند كه در آن مردي در حال كتك زدن مرد ديگريست.
- به من راي مي دي لعنتي فهميدي1؟ همين الان ميري ستاد ترين‌ها و به من به عنوان خفن‌ترين جادوگر اعصار راي مي‌دي! وگرنه ...
هدويگ سيگارش را تف مي‌كند و به راهش ادامه مي‌دهد. دوربين همينطور او را از پشت دنبال مي‌كند تا اينكه جلوي دري مي‌ايستد. كليد را در قفل مي‌اندازد و در را باز مي‌كند. سپس خيلي خيلي خشن آن را پشت سرش مي‌بندد و دوربين خيلي خيلي آرام روي چوب در زوم مي‌كند و صفحه سياه مي‌شود...


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۶ ۰:۲۷:۰۲



Re: مدیریت جلسات حضوری سایت (غیر رسمی)
پیام زده شده در: ۱۱:۱۴ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۸
#9
از اونجايي كه سورنا تونست فقط در "يك" ميتينگ چاق‌ترين فرد جمع نبودن رو حس كنه!(با حضور ريموس) به شدت مشعوف شده!


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۳۱ ۱۱:۱۶:۳۱



Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۱۰:۴۴ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۸
#10
قاضـــــــــــــــــــــــــــي!!!!
گوپس!(افكت با عصبانيت كوبيدن در!)
- ها چي كو كجا!
قاضي كه چرتش به شدت! پريده بود يه نگاه به هدي كه گردن رودولفو گرفته مي‌اندازه.
- چي شده؟
- من مي خوام همين الان يه دادگاه تشكيل بدي!
- الان كه نمي شه ...
- حالا!

===

تق تق تق
- دادگاه رسميست. از وكيل مدافع مي خوايم كه ...
هدويگ وسط حرف قاضي مي‌پره رو ميز:
- ببين قاضي من اين چيزا حاليم نيس! همين الان طلاق اين دست و پا چلفتي( به رودولف اشاره مي كنه) رو برا من مي‌گيري تا بيشتر از اين آبروريزي نشده!
- ولي به اين راحتيا ...
- چرا به هميـــــن راحتيه! دليلشم زيرش بنويس عدم توانايي اداره خود. اين بي عرضه خودشم نمي تونه جمع كنه مي خواد زن داشته باشه؟ يه مشت ساحره جماعت ريختن سرش هركار دوس دارن با اين مي‌كنن اين خاك بر سرم خفه خون گرفته هيچي نمي‌گه! من همين الان! طلاقشو مي‌خوام!
- ولي من نمي‌تونم ...
- چييييييييييييييييييييييييييييي؟!
گرومپس!(افكت با نوك تو شيكم قاضي رفتن!)
*خون در تمام رول پخش مي‌شه و از در و ديوار پست مي‌چكه. عبارت "اين يه حركت قديمي بود" ميون درياچه‌ي! خون حك مي‌شه. خون‌ها كم كم محو‌ مي‌شه...*

===

هدويگ رودولف در يك پر! و حكم طلاق در پر ديگر! از در دادگاه خارج مي‌شه. جلوي در بلاتريكس رو مي‌بينه كه نفس نفس مي‌زنه و به طرفشون مياد.
- رودولف؟ اينجا چه خبره؟ طلاق؟ دير رسيدم به جلسه؟
هدي يه نگاه چپ به بلاتريكس مي‌اندازه:
- چهههههه!
و با رودولف از اونجا خارج مي‌شه!

========

پ.ن : طلااااااااااااااااااق!!!


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۳۱ ۱۰:۴۸:۴۰







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.