آخر شب کار در حذب به پابان رسیدن بود و 42 انسان مشکوک از دفتر حذب خارج شده برادر حمید و ققی که خیلی(بوق) تشریف دارن رفتن سر چهار راه که تا چهار راه بعدی با اتوبوس برن!!(همش 1 چهار راه به این آدما می گن....)
هر دو سوار اتوبوس شدن
برادر به خاطر پول زیادی که اون روز در آورده بودن جو گیر شد و گفت به ما یه جا بده که تخت داشته باشه!!
راننده اتوبوس:ببخشین کجا پیدا میشین!!
ققی:ایناهاش سر همون چراغ قرمز
راننده:
رو هم دیگه میشه 1 نات(معادل 1 قرون)
ققی و حمید به راهروی اتوبوس رفتند
ققی:راستی من تخت اول می خوابم تو می ری تخت آخرا!! از الان گفته باشم
برادر با قیافه ای شکست خورده در حالی که زیر لب بوق می زد گفت :
-باشه!!ولی تو اصلا به من اعتماد نداری
در همون لحظه که ققی و حمید داشتند با هم بحث می کردند اتوبوس سر چهار راه ایستاد و برادر و ققی روی تخت نخوابیده باید از اتوبوس پیاده می شدند!!
هر دو داشتند از در خارج می شدند که از در آداس ماذمول و ونوس خارج شده و به طرف اتوبوس آمدند
ققی و حمید از ترس رویارویی با ماذمول 10 گالیون کف دست راننده ریختند وسریع به عقب اتوبوس رفتند!!
ونوس در حالی که داشت از کادوهای تولدش تعریف می کرد وارد اتوبوس شد!!
ونوس:...یه ادکلن گرفته واسم!!
تازه ریتا هم یه سایه چشم برام خریده!!!
هر دو دقیقا اومدند روی صندلی نشستند که ققی و حمید پشت اون قایم شده بودند!!
ونوس:...خلاصه بگم بهمنی ها ذاتاً باهوشن!!
ققی و برادر حمید در حالی که بلخند به لبشون نشسته بود گفتند:کاملا درسته!!
ونوس:صدا از کجا بود؟!!
ماذمول:نمی دونم!!
ونوس:ذاتاً باهالن!!
ققی و حمید:دقیقا!!
ونوس:
ماذمول:
ونوس:ذاتاً مشکوکن
ققی و حمید:یقیناً
ونوس:
ماذمول:
من مشکوکم
ققی و حمید:شدیداً
ماذمول:...مشکوکه داشتند حرف های آداسی ها رو یعنی استراق سمع می کردند!!
برارد حمید و ققی پوز خند زدند(آخه آداسی ها معمولا حرف های مهمی مثل همین حرفایی که الان داشتند می زدن نمی زنن)((در نتیجه نیازی به استراق سمع نیست))
ماذمول و ونوس:
در همون لحظه اتوبوس ایستاد و کرام و عله وارد اتوبوس شدند ماذمول و ونوس هر دو پشت صندلی قایم شدند تا کرام و عله اونا رو نبینن!!
عله و کرام هر دو روی صندلی جلوی ماذمول و ونوسو نشستند!!
ونوس آروم به ماذمول گفت:
-من انقدر از این پاتر بدم میاد یاد جلبک های رقصان کف دریا می افتم!!
ماذمول به ونوس گفت:
-من انقدر از کرام بدم میاد یاد جلبک های رقصان کف درسا می افتم!!
ونوس:مگه من الان چی گفتم...منم همینو گفتم!!همین کار ها رو می کنی که می گن ساحره ها هیچی نوفهمن!!
از صندلی جلو صدای صحبت عله و کرام می یومد:
عله:آره داشتم می گفتم این ونوس خیلی آرایش می کنه!!فکر کرده با آرایش کردن من تحولیش می گیرم!!نه که تحویلش نمی گیرم تازه پدرشم در میارم
کرام:آره داشتم می گفتم این ماذمول خیلی آرایش می کنه!!فکر کرده با آرایش کردن من تحولیش می گیرم!!نه که تحویلش نمی گیرم تازه پدرشم در میارم
عله:مگه من الان چی گفتم...منم همینو گفتم!!همین کار ها رو می کنی که می گن وب مسترا هیچی نوفهمن!!
((نتیجه گیری اخلاقی هیچکدوم از ساحره ها و وب مسترا هیچی نوفهمن))
اتوبوس جلوی در ریز آب زنی(یا به اصطلاح امروزی آکادمی فانتزی توقف کرد)
و مملی و حاجی وارد اتوبوس شدند عله دست کرام و گرفت و پشت صندلی قایم شدند!!
مملی و حاجی روی صندلی نشستند که پشت آن کرام و عله قایم شده بودند
عله:انقدر از هر دوشون بدم میاد که نگو و نپرس!!
کرام:خوب منو چرا آوردی اینجا من که مشکلی ندارم با اینا
عله:خوب اینا تو رو ببینن بر می گردن منو می بینن!!
حاجی:آخی یادش بخیر چقدر دلم برای جادوگران تنگ شده!!حیف اون سایت که افتاده دسته عله
عله:به جون تو اینو نکشم از اینجا بیرون نمی رم!!
ناگهان اتوبوس توقف کرد و سعید(ولدمورت قدیمی) و سوسک وارد اتوبوس شدند
حاجی و مملی پشت صندلی قایم شدند!!
سعید و سوسک روی صندلی که مملی و حاجی پشت آن بودند نشستند
مملی تا سعید رو دید رگ آستکبارش گل کرد و یه سیم مفتول از جیبش در آورد و مقداری از اونو برید و بقیش رو پرت کرد زیر صندلی عقب
مملی:سعید با من سوسک با تو
و هر دو شروع کردن کردند مملی گردن سعید رو به صندلی گره زد
و حاجی هم به خاطر زور زیادش که حواسش نبود سیم رو دور گردن سوسک پیچید و انقدر فشار داد تا ریق سوسک در اومد!!
حاجی و مملی خرسند از کار پلیدانشون به صندلی تیکه دادند!!
عله سیم مفتولی که مملی به عقب پرتاب کرده بود رو برداشت و یه کم از اون رو برید و بقیه اونو به صندلی عقب پرت کرد!!
عله:حاجی با من مملی با تو!!
کرام:آخه من چرا؟!!
عله:مگه یادت نیست چرچیل چقدر تو رو سر جریان ناظر بودن آبرفورث بعد از دو ماه از رفتنش ضایع کرد!!دست به کار شو!!
آتش خشم در کرام شعله ور شد
عله به سرعت سیم رو در دور گردن حاجی و صندلی پیچید و انقدر در این کار عجله کرده بود که مقداری از موهای حاجی به صندلی ضمیمه شد!!
کرام هم همین کارو کرد ولی چون هنوز وجدانش ناراحت بود یه قیچی در آورد و موهای سامورایی مملی رو قیچی کرد!!
ومملی جز گریه کار دیگری نمی تونست بکنه!!
ونوس سیم مفتول رو برداشت و مقداری از اون رو بردی و به عقب پرتاب کرد!!
و 1 سیم داد به ماذمول داد
و هر دو دست به کار شدند ونوس و ماذمول کرام و عله رو از گردن به صندلی بستند!!
برادر حمید باقی مونده سیم رو 2 قسمت کرد و داد دست ققی
ققی:آخه ما چرا!!
حمید:کم نیاریم برای خالی نبودن عریضه!!
و ققی گردن ماذمول رو بست و حمید گردن ونوس رو
ونوس:خارم خخه می خم(دارم خفه می شم)
ماذمول:آق قمق مق الاق مقیریم(آی کمک کم الان می میریم)
حمید:اینا چی میگن؟!!
ققی:دارن به زبون آداسی حرف می زنن!!
ققی و حمید نگاهی به اتوبوس کردند ودلشون سوخت و همه رو باز کردن جز سوسک که به علت فشار زیاد حاجی جان باخته بود!!
لحظه حساسی بود همه کینه های خودشون رو فراموش کردن(کاش به همین راحتی بود) عله و حاجی با هم روبوسی کردن و اون ور تر مملی مشغول گفتگو با کرام شد و همه مشکلاتشون رو فراموش کردند!!
ونوس و ماذمول اون وسط می پلکیدند شاید داخل آدم حساب بشن و سعید هم با مملی و حاجی و عله رو بوسی کرد!!
و همه عامل مشکلاتشون رو ققی بیان کردند!!در کمال قاطعیت هم گفتند تازه
و 5 مدیر اسبق و حال به طرف ققی حرکت کردند
حاجی و مملی پاهای ققی رو گرفتند!! کرام و عله دست های ققی رو گرفتند و سعید دم ققی رو گرفت و اونو به علت شرکت رد اتوبوس حذب به مدت 1 سال حذف شناسه کردن!!
و برادر حمید هم سریع مظلوم نمایی کرد و خودش رو به کرام چسبوند و ققی تنهای تنها موند
((نتیجه نهایی:سایت با همه این آدماست که حال میده!!من اینجا به خیلی ها اشاره نکردم ولی چه دوران خوبی بود!!
)
ققی هم در پایان دشمن خونی خودش یعنی کیچر رو خفه کرد تا عقده هاش خالی بشه!!
راستی یه نکته رو هم ذکر کنم!!شاید خیلی ها سر در نیارن ولی بیشتر قدیمی ها و کسایی که تو بعضی از جریان ها بودند می فهمند مخصوصا کرام
((یاد خوابگاه دختران بخیر))