هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: دفتر اطلاعات کارکنان وزارت خانه و...!
پیام زده شده در: ۱۹:۳۱ چهارشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۴
#1
نام:ققنوس
شغل:معاون وزیر
سابقه عضویت:حدود 1 ماه دیگه میشه 2 سال( 3 فروردین 83)
فعالیت های پیشین در وزارت خونه:حدود ادیبهشت همین سال به ریاست دفتر کاراگاهان رسیدم و تا شهریور در اونجا بودم تا از اون زمان تا امروز نظارت فروم وزارت و سحرو جادو رو به عهده دارم
القاب:ققی،کفتر
در ضمن من نتونستم مثل دمبول برم از تو کتاب سیری در دنیای هری پاتر کپی کنم اینجا بگم یا هرجای دیگه وگرنه اونجوری معرفی می کردم

بایگانی شد ... امیدوارم بیش از قبل فعالیت کنی چون به عنوان معاون خیلی بیش از اینها باید فعال باشی !


از اون بالا کفتر میایَ یَک دانَه ققنوس میایَتصویر کوچک شده


Re: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۲۳:۰۶ دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۴
#2
او قبل از اینکه خارج شود و رو به سرژ کرد!!
دراکو:آخ داشت یادم می رفت اومدم یه سری بهت بزنم
سرژ تعظیم کرد به طوری که موهاش ول شد رو زمین!!
دراکو که سرژ رو ندیده بود پاش روی موهای سرژ گذاشت و جوری که انگار داره سوسک له می کنه کمی پاش رو به زمین فشار داد!!
سرژ:آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآییییییییییییییییی....مــــــــــــامان!!
دراکو:مشکلی پیش اومده آقای تانکیان؟!
سرژ سریع راست شد و در حالی که موهاش رو تو دستش گرفت بود گفت:
- نه قربان
دراکو:شما همیشه عدت دارید موهاتون رو بکنین!!!
سرژ:ها...چی...من...نـــه!!
دراکو:شما چرا انقدر استرس دارین؟!...و یه کاغذ در آورد
-....دارای خود زنیست!!موهاش رو میکنه!!استرس هم داره!!
سرژ: جووووون؟!!
دراکو:بسه با این اوصاف اگه شما بخوای مغازه رو داشته باشی باید خرج زیادی رو تحمیل کنی؟!!
سرژ:چرا؟!!
دراکو:آخه واسه یه آدمی که 3 نفر رو تو مغازش نگر می داره و کلی بیماری روانی داره که نمیشه خیلی ارزون بمونه اینجا!!
سرژ:این دوتا رو میگی؟!!اینا مال مغازه روبه رویی بیدن؟!!
دراکو:من یادم نمیاد!!دوما بیدن نه بودن!!ما فرهنگ سازی می کنیم!!
سرژ:بله حالا چی رو بیاد تحمیل کنین؟!!
دراکو:مالیات سالیانه!!
سرژ:جووووووون؟!!
دراکو:دفه دیگه نگی جون که این خوشگل رو می فرستم یه بوست کنه(اشاره به دیمیتور)
دراکو:میشه 200 گالیون؟!!
سرژ:جووووووووووووووون؟!!
دراکو:شات آپ!!
ملت:
دراکو:یعنی دهنتو ببند
ملت:
دراکو:راس می گم
ملت: نه بابا!!
دراکو:از ما گفتم بود پول رو جور کنین ما رفتیم!!...


از اون بالا کفتر میایَ یَک دانَه ققنوس میایَتصویر کوچک شده


Re: روز عشق و عاشقی !
پیام زده شده در: ۱۹:۲۰ دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۴
#3
زاخی با سالی وارد کافه شد...
زاخی:ببخشید من چند لحظه بیشتر وقتتون رو نمی گیرم...ما یه حرف خصوصی داریم!!
زاخی و سالی تنها به گوشه ای رفتند که توی دید نباشه!!
ونوس که بسیار مشکوک سده بود و نمی تونست جلوی فوضولی خودش رو بگیره!!یک میکروفن تو کافه گلاسه سالی قایم کرد
و کافه گلاسه رو گذاشت روی میز!!
سالی که خیلی نخورده بود سریع کافه گلاسه رو خورد و میکروفن هم تو گلوش موند!!
ونوس سریع به اتاق فرمان(عدس)رفت و هتفون رو گذاشت رو گوشش!!
به علت اینکه سالی میکروفون رو خورده بود فقط صدای سالی می یومد!!

سالی:آه...آه... قلبم به شدت درد می کنه این چه عشقیست که اینگونه مرا دیوانه کرده؟!!ز خیلی وقت بود می خواستم بگم!!من عاشقم!!...زاخی چیکار کنم حالا!!بدخت شدم!!زاخی عریان!!

ونوس از تعجب دو تا شاخ در آورده بود و بهتر دید که قضیه رو از نزدیک بشنوه!!
و سریع رفت پشت دیواری که سالی و زاخی اونجا نشسته بودن!!
زاخی:خوب نمیشه آخه پیشنهاد های زیادی شده من باید فکر کنم!!...ولی تصمیم گیری سخته!!
باید روش فکر بشه!!

و ناگهان ونوس سایه ای را دید روی دیوار که به کسی گل می داد بی شک آن سایه ها کسی نبودند جز زاخی و سالی....


از اون بالا کفتر میایَ یَک دانَه ققنوس میایَتصویر کوچک شده


Re: دفتر وزیر سحر و جادو - دراکو مالفوی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۶ یکشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۸۴
#4
سیریوس عزیز آب که از سر ما گذشت چه 1 .جب چه 100 وجب
کاش می ذاشتی مالفوی خودش یه دغتر بزنه راحت تر بود

خوب دراکوی عزیز هدف از پست من معلوم کردن چند چیز بسیار مهم بود
1-دفتر معاون اول وزیر
راستیش اونجا محلی بود برای پاسخ دادن ناظران در غیاب وزیر به ارباب رجوع پاسخ می دادن!!حالا اگه معاونی هست بفرست اونجا و ما دفتر جدیدی بزنیم
2-چسبان کردن تاپیک های مربوط به وزیر
دومین پیشنهادم چسبان کردن تاپیک هاست و به روز کردن تاپیک در راهنمای وزارتخونه بدست وزیر و متصدیانشون
3-تصمیم گیری باری هاگوارتز برای تابستان!!
با توجه به اینکه تو تابستون وقت همه آزاد تره از الن به فکر هاگوارتز باشین تا اون موقع مشکلی پیش نیاد


از اون بالا کفتر میایَ یَک دانَه ققنوس میایَتصویر کوچک شده


Re: ستاد انتخاباتی دراکو مالفوی
پیام زده شده در: ۰:۰۳ یکشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۸۴
#5
منم به دراکو تبریک می گم امید وارم لیاقتشو داشته باشه


از اون بالا کفتر میایَ یَک دانَه ققنوس میایَتصویر کوچک شده


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۰:۳۱ شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۴
#6
آخر شب کار در حذب به پابان رسیدن بود و 42 انسان مشکوک از دفتر حذب خارج شده برادر حمید و ققی که خیلی(بوق) تشریف دارن رفتن سر چهار راه که تا چهار راه بعدی با اتوبوس برن!!(همش 1 چهار راه به این آدما می گن....)
هر دو سوار اتوبوس شدن
برادر به خاطر پول زیادی که اون روز در آورده بودن جو گیر شد و گفت به ما یه جا بده که تخت داشته باشه!!
راننده اتوبوس:ببخشین کجا پیدا میشین!!
ققی:ایناهاش سر همون چراغ قرمز
راننده: رو هم دیگه میشه 1 نات(معادل 1 قرون)

ققی و حمید به راهروی اتوبوس رفتند
ققی:راستی من تخت اول می خوابم تو می ری تخت آخرا!! از الان گفته باشم
برادر با قیافه ای شکست خورده در حالی که زیر لب بوق می زد گفت :
-باشه!!ولی تو اصلا به من اعتماد نداری

در همون لحظه که ققی و حمید داشتند با هم بحث می کردند اتوبوس سر چهار راه ایستاد و برادر و ققی روی تخت نخوابیده باید از اتوبوس پیاده می شدند!!
هر دو داشتند از در خارج می شدند که از در آداس ماذمول و ونوس خارج شده و به طرف اتوبوس آمدند
ققی و حمید از ترس رویارویی با ماذمول 10 گالیون کف دست راننده ریختند وسریع به عقب اتوبوس رفتند!!
ونوس در حالی که داشت از کادوهای تولدش تعریف می کرد وارد اتوبوس شد!!
ونوس:...یه ادکلن گرفته واسم!! تازه ریتا هم یه سایه چشم برام خریده!!!

هر دو دقیقا اومدند روی صندلی نشستند که ققی و حمید پشت اون قایم شده بودند!!

ونوس:...خلاصه بگم بهمنی ها ذاتاً باهوشن!!
ققی و برادر حمید در حالی که بلخند به لبشون نشسته بود گفتند:کاملا درسته!!
ونوس:صدا از کجا بود؟!!

ماذمول:نمی دونم!!
ونوس:ذاتاً باهالن!!
ققی و حمید:دقیقا!!
ونوس:
ماذمول:
ونوس:ذاتاً مشکوکن
ققی و حمید:یقیناً
ونوس:
ماذمول: من مشکوکم
ققی و حمید:شدیداً
ماذمول:...مشکوکه داشتند حرف های آداسی ها رو یعنی استراق سمع می کردند!!
برارد حمید و ققی پوز خند زدند(آخه آداسی ها معمولا حرف های مهمی مثل همین حرفایی که الان داشتند می زدن نمی زنن)((در نتیجه نیازی به استراق سمع نیست))
ماذمول و ونوس:

در همون لحظه اتوبوس ایستاد و کرام و عله وارد اتوبوس شدند ماذمول و ونوس هر دو پشت صندلی قایم شدند تا کرام و عله اونا رو نبینن!!

عله و کرام هر دو روی صندلی جلوی ماذمول و ونوسو نشستند!!

ونوس آروم به ماذمول گفت:
-من انقدر از این پاتر بدم میاد یاد جلبک های رقصان کف دریا می افتم!!
ماذمول به ونوس گفت:
-من انقدر از کرام بدم میاد یاد جلبک های رقصان کف درسا می افتم!!

ونوس:مگه من الان چی گفتم...منم همینو گفتم!!همین کار ها رو می کنی که می گن ساحره ها هیچی نوفهمن!!

از صندلی جلو صدای صحبت عله و کرام می یومد:
عله:آره داشتم می گفتم این ونوس خیلی آرایش می کنه!!فکر کرده با آرایش کردن من تحولیش می گیرم!!نه که تحویلش نمی گیرم تازه پدرشم در میارم

کرام:آره داشتم می گفتم این ماذمول خیلی آرایش می کنه!!فکر کرده با آرایش کردن من تحولیش می گیرم!!نه که تحویلش نمی گیرم تازه پدرشم در میارم

عله:مگه من الان چی گفتم...منم همینو گفتم!!همین کار ها رو می کنی که می گن وب مسترا هیچی نوفهمن!!

((نتیجه گیری اخلاقی هیچکدوم از ساحره ها و وب مسترا هیچی نوفهمن))

اتوبوس جلوی در ریز آب زنی(یا به اصطلاح امروزی آکادمی فانتزی توقف کرد)

و مملی و حاجی وارد اتوبوس شدند عله دست کرام و گرفت و پشت صندلی قایم شدند!!

مملی و حاجی روی صندلی نشستند که پشت آن کرام و عله قایم شده بودند

عله:انقدر از هر دوشون بدم میاد که نگو و نپرس!!
کرام:خوب منو چرا آوردی اینجا من که مشکلی ندارم با اینا
عله:خوب اینا تو رو ببینن بر می گردن منو می بینن!!

حاجی:آخی یادش بخیر چقدر دلم برای جادوگران تنگ شده!!حیف اون سایت که افتاده دسته عله
عله:به جون تو اینو نکشم از اینجا بیرون نمی رم!!

ناگهان اتوبوس توقف کرد و سعید(ولدمورت قدیمی) و سوسک وارد اتوبوس شدند
حاجی و مملی پشت صندلی قایم شدند!!
سعید و سوسک روی صندلی که مملی و حاجی پشت آن بودند نشستند
مملی تا سعید رو دید رگ آستکبارش گل کرد و یه سیم مفتول از جیبش در آورد و مقداری از اونو برید و بقیش رو پرت کرد زیر صندلی عقب

مملی:سعید با من سوسک با تو
و هر دو شروع کردن کردند مملی گردن سعید رو به صندلی گره زد
و حاجی هم به خاطر زور زیادش که حواسش نبود سیم رو دور گردن سوسک پیچید و انقدر فشار داد تا ریق سوسک در اومد!!

حاجی و مملی خرسند از کار پلیدانشون به صندلی تیکه دادند!!

عله سیم مفتولی که مملی به عقب پرتاب کرده بود رو برداشت و یه کم از اون رو برید و بقیه اونو به صندلی عقب پرت کرد!!

عله:حاجی با من مملی با تو!!
کرام:آخه من چرا؟!!
عله:مگه یادت نیست چرچیل چقدر تو رو سر جریان ناظر بودن آبرفورث بعد از دو ماه از رفتنش ضایع کرد!!دست به کار شو!!

آتش خشم در کرام شعله ور شد
عله به سرعت سیم رو در دور گردن حاجی و صندلی پیچید و انقدر در این کار عجله کرده بود که مقداری از موهای حاجی به صندلی ضمیمه شد!!

کرام هم همین کارو کرد ولی چون هنوز وجدانش ناراحت بود یه قیچی در آورد و موهای سامورایی مملی رو قیچی کرد!!
ومملی جز گریه کار دیگری نمی تونست بکنه!!

ونوس سیم مفتول رو برداشت و مقداری از اون رو بردی و به عقب پرتاب کرد!!
و 1 سیم داد به ماذمول داد

و هر دو دست به کار شدند ونوس و ماذمول کرام و عله رو از گردن به صندلی بستند!!

برادر حمید باقی مونده سیم رو 2 قسمت کرد و داد دست ققی

ققی:آخه ما چرا!!
حمید:کم نیاریم برای خالی نبودن عریضه!!

و ققی گردن ماذمول رو بست و حمید گردن ونوس رو

ونوس:خارم خخه می خم(دارم خفه می شم)
ماذمول:آق قمق مق الاق مقیریم(آی کمک کم الان می میریم)

حمید:اینا چی میگن؟!!
ققی:دارن به زبون آداسی حرف می زنن!!

ققی و حمید نگاهی به اتوبوس کردند ودلشون سوخت و همه رو باز کردن جز سوسک که به علت فشار زیاد حاجی جان باخته بود!!

لحظه حساسی بود همه کینه های خودشون رو فراموش کردن(کاش به همین راحتی بود) عله و حاجی با هم روبوسی کردن و اون ور تر مملی مشغول گفتگو با کرام شد و همه مشکلاتشون رو فراموش کردند!!

ونوس و ماذمول اون وسط می پلکیدند شاید داخل آدم حساب بشن و سعید هم با مملی و حاجی و عله رو بوسی کرد!!

و همه عامل مشکلاتشون رو ققی بیان کردند!!در کمال قاطعیت هم گفتند تازه

و 5 مدیر اسبق و حال به طرف ققی حرکت کردند

حاجی و مملی پاهای ققی رو گرفتند!! کرام و عله دست های ققی رو گرفتند و سعید دم ققی رو گرفت و اونو به علت شرکت رد اتوبوس حذب به مدت 1 سال حذف شناسه کردن!!

و برادر حمید هم سریع مظلوم نمایی کرد و خودش رو به کرام چسبوند و ققی تنهای تنها موند

((نتیجه نهایی:سایت با همه این آدماست که حال میده!!من اینجا به خیلی ها اشاره نکردم ولی چه دوران خوبی بود!! )

ققی هم در پایان دشمن خونی خودش یعنی کیچر رو خفه کرد تا عقده هاش خالی بشه!!

راستی یه نکته رو هم ذکر کنم!!شاید خیلی ها سر در نیارن ولی بیشتر قدیمی ها و کسایی که تو بعضی از جریان ها بودند می فهمند مخصوصا کرام
((یاد خوابگاه دختران بخیر))


از اون بالا کفتر میایَ یَک دانَه ققنوس میایَتصویر کوچک شده


Re: ستاد انتخاباتی آرتیکوس دامبلدور
پیام زده شده در: ۲۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۴
#7
از این لحظه تمامی ستاد ها تا پایان انتخابات قفل می باشد و پس از انتخابات به مدت 24 ساعت باز می گردد و سپس برای همیشه قفل خواهند شد!!

با تشکر


از اون بالا کفتر میایَ یَک دانَه ققنوس میایَتصویر کوچک شده


Re: ستاد انتخاباتي سيريوس بلك
پیام زده شده در: ۲۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۴
#8
از این لحظه تمامی ستاد ها تا پایان انتخابات قفل می باشد و پس از انتخابات به مدت 24 ساعت باز می گردد و سپس برای همیشه قفل خواهند شد!!

با تشکر


از اون بالا کفتر میایَ یَک دانَه ققنوس میایَتصویر کوچک شده


Re: ستاد انتخاباتی ونوس
پیام زده شده در: ۲۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۴
#9
از این لحظه تمامی ستاد ها تا پایان انتخابات قفل می باشد و پس از انتخابات به مدت 24 ساعت باز می گردد و سپس برای همیشه قفل خواهند شد!!

با تشکر


از اون بالا کفتر میایَ یَک دانَه ققنوس میایَتصویر کوچک شده


Re: ستاد انتخاباتی رون ویزلی
پیام زده شده در: ۲۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۴
#10
از این لحظه تمامی ستاد ها تا پایان انتخابات قفل می باشد و پس از انتخابات به مدت 24 ساعت باز می گردد و سپس برای همیشه قفل خواهند شد!!

با تشکر


از اون بالا کفتر میایَ یَک دانَه ققنوس میایَتصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.