هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دفتر دیوانه سازها
پیام زده شده در: ۱:۳۵ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶
#77

ادوارد بونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۵ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۹
از اینوره!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 475
آفلاین
دیوانه ساز به حال خیلی هالیوودی بی ناموسانه طوری به سمت آملیا خیز برداشته بود. آملیا چند قدم عقب عقب رفت و دیوانه ساز هم چند قدم جلو جلو آمد!! آملیا دست کرد تو کوله ش و با کمک ستاره ها تلسکوپشو کشید بیرون، اما دیوانه ساز کوله اینا نداشت که دست کنه چیزی در بیاره پس وایستاد نگاه کرد. آملیا تلسکوپ رو بالای سرش برد و فریاد زد:

- آرسینوس.. آرسینوس.. فکر نکنی ما زنیم.. تو دهنت می زنیم!!

دیوانه ساز هم که نه چیزی داشت که در بیاره و نه چیزی در آورده بود که بالای سرش ببره و نه حتی شعر بلد بود با صدای زاااارپ تلسکوپ رو تو صورت خودش پذیرا شد و همون جا دراز افتاد!

- آخیشش.. دم ستاره ها گرم!

آملیا تازه از شر یه دیوانه ساز راحت شده بود که دید هفت هشت ده تا(!) دیوانه ساز دیگه یورتمه روآن به سمتش سرازیر شدن، از اونجایی که یه بار تلسکوپ رو در آورده بود دوباره درش نیاورد و برد بالا سرش و فریاد زد:

- تو همه وجود منی.. همه تار و پود منی!
-

که البته بعدش فهمید این شعرو اشتباهی خونده و اینجا کاربرد نداره پس تلسکوپ رو تو حلق دیوانه ساز فرو کرد. تازه بعدشم دید اون تلسکوپ خیلی فرو رفته و دیگه قابل استفاده نیست. پس رهاش کرد و با دوپای همچون آهو! تکنیک جنگی بسیار موثر فرار رو به کار برد!

همینجوری هی آملیا بدو و دیوانه ساز بدو و از این تام و جری بازی ها ناگهان آملیا از پنجره می پره بیرون و دیوانه ساز ها با سر می رن تو تنه ی یه درخت! بعدم نقاب سر می رسه و چون می بینه نمی تونه آرسینوس رو بیاره پیش درخت.. درخت رو می بره پیش آرسینوس تا محاکمه ش کنه!! حالا اینکه چرا اینطوری شد یهو فقط و فقط به این دلیله که نویسنده در خشکسالی و کم آبی به سر می برده و بیشتر از این نمی تونسته آب ببنده تو داستان؛ تازه حوصله شم سر رفته بوده می خواسته سریع بره سر اصل مطلب!

اندر محضر آرک سینوس و نقاب و محکمه ی درخت!

- هوی درخت.. حرف بزن ببینم کی هستی و چی می خوای و قصدت از دخول به محضر ما چی بود؟!

مقام شاهی که خودش دچار عارضه ی چیز شده بود و نمی تونست حرکت کنه، حرف می تونست بزنه ها ولی حال اونم نداشت؛ پس روی صندلی چرخ دارش لم داده بود و می نگریست. نقاب هم چون دچار عارضه ی چیز نشده بود یه تبر گرفته بود دستش و ورجه وورجه می کرد! از اون طرف درخت هم خودشو به هیپوگرییفی زده بود و حرف نمی زد!

- بزنم با این تبر دو شقه ت کنم یه دست مبلمان تر و تمیز ازت در بیارم!؟

که بازم با سکوت و شاخ بازی درخت رو به رو شد. یه لحظه خواست حمله کنه تبر بزنه که با یه "اهممممممم ححخ" غلیظ از سمت شاهش مواجه شد و برگشت سمت اون.. آرسینوس به حالت به نقاب گفت که اول بیاد لگن زیرشو جا به جا کنه بعد بره هیزم بیاره پای درخت آتیش بزنه تا هرکی رفته تو جلد این درخت سه سوته بپر بیرون و موقور بیاد، واسه همین نقاب اول رفت هیزم آورد پای درخت آتیش بزنه و بعد بره لگن پادشاه رو عوض کنه!

دقایقی پس از سوزوندن پای درخت بدبخت!

دقیقا همونطور که شاه فرموده بودن در واشد و یه جوجه پرید و اومد تو کوچه! ینی همون کسی که رفته بود تو جلد درخت از ترس جان پرید اومد بیرون و پس از سلام و احوالپرسی و ماچ و بوس خواست فلنگو ببنده که متاسفانه نتونست و فلنگ همونطوری واز موند.. اصلا از قدیم گفتن فلنگ وازش قشنگه!

- خب؟
- خب که.. زیاد مصدع اوقات همایونی نمی شیم.. آقاشاه می دونستید ما با هم همکاریم؟!

آرسینوس به مجسمه ی ماری که سمت راستش بود اشاره کرد، نقاب گفت: "حضرتشان می فرمایند به مار راستم!"

- میگم می دونی محفل فقط همین یه دونه خانواده ی ویزلی رو داره که تو همه ی خار و مادرشون رو تحت تعقیب گذاشتی؟ می دونی محفل خیلی خلوت میشه اگه نباشن ازدیوارا هی سوز میاد تو این سرما!؟

آرسینوس پرتره ی شیر گریفیندوری که سمت چپش بود رو نشون داد و نقاب گفت: "حضرتشان می فرمایند به شیر چپم!" درخت خواست بگه شاخه هایم را هم نمی توانید بخورید؛ بعد دید محضر جای این داستانا نیست و اگه یه وقت تونستن و خوردن چی؟! پس منصرف شد!

- می دونستی بهترین چیزی که از آدم باقی میمونه.. همیشه نام نیکه؟!

آرسینوس به پایین اشاره کرد و نقاب گفت: "حضرتشان می فرمایند به ... " که یه پس گردنی از آرسینوس دریافت کرد و فهمید که حضرت والا فرمودن: "حیف نون! هنوز لگن رو خالی نکردی خفه شدیم.. اون پنجره های اینور و اونورم باز بذار هوا بیاد این بچه رو هم بفرست کنده و شاخه ش رو جمع کنه بره رد کارش امروز خیلی خسته ایم!"

و این گونه شد که آن گونه نشد خلاصه!



می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



پاسخ به: دفتر دیوانه سازها
پیام زده شده در: ۱۸:۳۴ شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶
#76

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
- من میخوام جینی و پروتی رو نجات بدم! بابا بزرگ رو هم!

دیوانه سازها، با تهدید موچ موچ میکردند. البته، کمی هم خوشحال بودند، از اینکه با زندانی شدن این دونفر، عده زیادی را در بند کرده بودند. اعتراض، پشت اعتراض. در همین حین که مسئولین زندان، که دیوانه سازهای پلیس بودند، سعی در "کیش کردن" آملیا و عده ای که دور و برش قرار داشتند، میکردند، دیوانه سازی که از همه بزرگتر بود، جلو آمد.

- هو هو! هــــــو!

دیوانه سازها به هم نگاهی کرده و سرشان را به نشانه تایید تکان دادند.
- هــــو! هو هو هو هو هـــــــو!

و به کناری رفته تا جمعیت وارد شوند. دیوانه ساز پیر، به هرکدام برگه ای داد. سپس درحالی که با انگشت شست استخوانی اش، به پشت سرش اشاره میکرد، گفت:
- هو هو، هو هــــــــو! هو؟!

دیوانه سازها تایید کردند. هیچکس از مکالمه آنها سر در نمی آورد. اینکه برایشان مهم نبود نیز بی تاثیر نبود. آملیا سرش را در برگه اش فرو کرد و نوشت:

" باشد که سلطنت موروثی از میان برود!

اینجانب، آملیا فیتلوورت، درخواست آزادی سه گریفندوری محفلی عزیز: پروتی پاتیل، جینی و پدرش، آرتور ویزلی را دارم. بلد نیستم رسمی بنویسم اینو... آغا چیکار ملت گریفی محفلی دارین؟ حالا محفلی که هیچی! آرسینوس خودش گریفیه که! کلا ملت گریفی رو روسفید کرده! فعلا چیزی ندارم که بگم، یادم اومد بازم مزاحم دیوانه سازهای مهمون نوازتون میشم!

امضا:
ستاره ها آملیا فیتلوورت

به محض اینکه برگه را زمین گذاشت، متوجه شد همه ساپورترهایش، خارج شده و دیوانه سازها نیز همچنان، به او خیره مانده اند.

- ام... خب من برم دیگه!

و به محض اینکه روی پاشنه پا چرخید، با دیوانه ساز چماق به دستی مواجه شد که میگفت:
- هو هو هو هو هـــــو؟!
- مـ... میشه دیوانه سازهارو با تلسکوپ زد دیگه؟! نه؟... نمیشه؟!



پاسخ به: دفتر دیوانه سازها
پیام زده شده در: ۱۷:۵۷ پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۶
#75

نقاب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۳ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۲۵ دوشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۷
از روی صورت پادشاه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 18
آفلاین
آرتور غرق در توهمات انقلابیش بود و فکر میکرد چگوارا و کاسترو و گاندی شده و با یه مهر و امضا میتونه سلطنت رو پایین بکشه و انقلاب کنه و ملکه فرانسه رو بخاطر خوردن کیک اعدام کنه و با ناپلئون بره توی دشت واترلو توپ بندازه و توی روسیه تزارها رو بکنه توی گونی. اما آرتور خبر نداشت که فقط یه ویزلیه! و قطعا هزاران ویزلی دیگه هم مثل آرتور هستن که به آپاندیس پادشاه و ولیعهدش هم نیستن!
و درست تو لحظه ای که آرتور داشت بلند میشد که نامه بلندبالاش رو لوله کنه و بندازه توی صندوق انتقادات و پیشنهادات، در اتاق باز و یه نقاب شناور توی هوا وارد شد. توی دهن نقاب، پستونکی دیده میشد و دور گردن نامرئیش هم یه زنجیر خودنمایی میکرد تا به بار خفانت و سلطنتی بودن نقاب اضافه شه.
نقاب لبخند نامحسوسی زد و پشت بندش هم پستونکش رو گاز گرفت.

-اگور گوگور! گی گورگور!

آرتور با تعجب به نقاب نگاه کرد. طبیعتا هیچکس نمیتونه حرفای یه نوزاد رو بفهمه. ولی آرتور خودش یه پا نوزادشناس بود و تجربیات عدیده ای توی زمینه بزرگ کردن رون ها و جینی ها و فرد ها و جرج ها و چارلی ها داشت. به همین دلیل ژن مترجمش فعال شد و گفت:
-سلام حضرت نقاب... جان؟ برگه انتقادم رو بکنم توی... توی دماغم و برم به ورودی سلول های آزکابان؟

پشت سر نقاب، دو هیکل گنده و کت و شلوار پوش که به سبک ماتریکس عینک دودی زدن و توی گوششون سیم کردن، وارد اتاق میشن. آرتور رو میذارن توی جیبشون و میبرن تا با دختر حماسه آفرین و غمگین از فراق یارش، بندارن تو یکی از سلول های آزکابان.

و بدین ترتیب، دولت داس و کرواتی که به انتقاد و پیشنهاد اعتقادی نداره، مشتی میزنه بر دهان مخالفان موقرمزش.




پاسخ به: دفتر دیوانه سازها
پیام زده شده در: ۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۶
#74

آرتور ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۲ جمعه ۱۵ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۳:۲۰ جمعه ۲۵ شهریور ۱۴۰۱
از خانه ویزلی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
ساعت ظهر فرا رسیده بود و آرتور طبق معمول با پرونده ها دست و پنجه نرم میکرد. وزارتخونه شلوغ بود و پر سر و صدا. آرتور توی دفترش نشسته بود و چاییشو میخورد و پرونده ها رو بررسی میکرد. صدای تق تق در اومد:
-بیا تو.

در باز شد و آرتور، آلبوس دامبلدور رو دید که وارد شد:
-سلام آرتور. خوبی فرزندم؟
-آآآآآ! پروفسور. از دیدنتون خوشحالم. چیشد که به اینجا اومدید؟
-مشکلی پیش اومده آرتور. مشکلی که هیچ کدوم از اعضای مدرسه نباید ازش با خبر شن. باید سریع باشیم وگرنه همه متوجه اتفاقی که افتاده میشن و این هم برای مدرسه و هم برای وزارتخونه میتونه دردسر ساز باشه.
-چیشده پروفسور؟ چه کمکی از دست من ساختس؟

دامبلدور در رو بست و به سمت آرتور برگشت:
-دو زندانی. دو زندانی کاملا بی گناه که هرچه زودتر باید آزاد شن.
-کی پروفسور؟ اون دو نفر کی هستن؟
-پروتی پاتیل و نیوت اسکمندر. دو دانش آموز گریفیندوری که بی گناه به زندان افتادن. میتونی براشون کاری کنی؟
-بله پروفسور. میتونم ولی یکم زمان میبره تا به کارای اداریش رسیدگی شه.
-هر کار میکنی سریع تر آرتور. نمیخوام کسی متوجه این موضوع بشه.
-چشم پروفسور. الساعه نامه ای مینویسم به بخش نگهبانی تا به پروندشون رسیدگی بشه.
-ممنونم آرتور.

دامبلدور به طرف در رفت تا وزارتخونه رو ترک کنه:
-پروفسور میشستید تا یه چای در کنار هم بخوریم.
-وقت تنگه آرتور. زمان محدوده.

دامبلدور این رو گفت و از در خارج شد. آرتور کاغذ و قلمی برداشت و مشغول نوشتن شد:
-موضوع: رسیدگی به پرونده دو زندانی، پروتی پاتیل و نیوت اسکمندر.
به نام مرلین.
سلام و درود بر نگهبان زندان آزکابان، نقاب.
از شما درخواست میشود که هر چه سریعتر به پرونده دو زندانی آزکابان با نام های پروتی پاتیل و نیوت اسکمندر رسیدگی شود. دو زندانی بی گناه بوده و بدون وجود مدرکی از طرف زندان آزکابان و وزارتخونه متهم خوانده شده‌اند. لذا از شما در خواست میشود که هرچه سریع تر دو زندانی را آزاد کرده و بفرستید برن پی زندگیشون بدبختای بی گناه رو.

مهر و امضاء
Arthur weasley
زارت


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: دفتر دیوانه سازها
پیام زده شده در: ۱۵:۲۶ پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۶
#73

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲
از سرزمین تنهایی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
تالار گريفيندور طبق معمول سرشار از خنده و شادي بود. تمامي اعضاي گريفيندور درحال شادي و خوشحالي بودند. جرج و فرد با كارهاي خارق العاده شان باعث افزوده شدن اين خوشحالي شده بودند. هري و هرمايني و رون در كنار شومينه نشسته و غرق در خنده بودند. اما هيچ كدام از آن ها از اتفاقي كه براي دوستانشان افتاده بود خبر نداشتند.

اندكي آن طرف تر – در يكي از راهرو هاي هاگوارتز:

- شما مطمئن هستيد پروفسور؟
- آره. اين خبر تازه به دستم رسيده.
- حالا چه بلايي سرشون ميارن؟
- نميدونم. اما نميتونيم ساكت بشينيم. بايد يه كاري انجام بديم.
- درسته. نميشه اجازه داد كه پروتي و نيوت توي آزكابان بمونن.
جيني ويزلي كه از مدتي قبل، شنونده ي مكالمه ي ميان پروفسور دامبلدور و مك گونگال بود، دستش روي دهانش گرفت و جيغ خفه اي كشيد. به سرعت از راهرو خارج شد و خودش را به راه پله ها رساند. نميتوانست باور كند كه صميمي ترين دوستانش در سلول هاي مخوف آزكابان اسير هستند. تصميم گرفت كه اين خبر را به همه ي هم گروهي هايش برساند. پس پا تند كرد و به سمت تالار گريفيندور به راه افتاد.

تالار گريفندور:

تمامي گريفيندوري ها غرق در بازي بودند كه ناگهان جيني وارد تالار شد.

- عه جيني! تو اينجايي؟ كجا بودي از اون موقع؟ حالا ولش كن. داريم بازي ميكنيم. تو هم دوست داري شركت كني؟
جيني اما، هيچ كدام از حرف هاي برادرش را نشنيد. فقط به صورت هاي خندان و خوشحال گريفيندوري ها نگاه ميكرد. سرش را كمي تكان داد و زير لب زمزمه كرد:
- نه. من نميتونم اين خبرو بهتون بگم.
- چيزي گفتي جيني؟
جيني به سرعت سرش را بلند كرد و رو به جرج گفت:
- نه. گفتم خستم. امشب حوصله بازي ندارم.
سپس بدون اينكه منتظر جوابي از طرف جرج باشد به سمت پله ها به راه افتاد و هم زمان صداي هم گروهي هايش به گوش ميرسيد:
- چيشده؟
- اتفاقي افتاده؟
- هري، تو خبر داري؟
- نه. من...
و صدا ها كم كم محو شدند. جيني به اتاقش رسيد. نگاهش به تخت پروتي افتاد. ديشب را به خاطر آورد كه صداي خنده شان باعث اعتراض همه ي بچه ها شده بود.
تصميم گرفت كه كاري انجام دهد. او نه فقط براي پروتي، بلكه براي نيوت هم خيلي نگران بود. پس كاغذ پوستي و قلمش را برداشت و شروع به نوشتن كرد:

به نام مرلين!
از جيني ويزلي به زندان بان آزكابان، نقاب:
من ازدليل زنداني شدن پروتي پاتيل و نيوت اسكمندر هيچ گونه آگاهي ندارم. اما اينو ميدونم كه شما دو نفر از بهترين و عزيزترين دانش آموزان گريفيندور رو زنداني كردين. اعضاي گريفيندور هيچ وقت نميتونن اونقدر بد باشن كه سزاوار رفتن به آزكابان باشن. پس به عنوان يكي از اعضاي گروه گريفيندور اين درخواست رو ازتون درخواست دارم كه هر چه زودتر نيوت و پروتي رو به كانون گرم گريفيندور برگردونين.
جيني ويزلي – 9 اكتبر

جيني پس از نوشتن نامه، آن را به جغدش داد تا به دست نقاب برساند. سپس به سمت تختش رفت و روي آن نشست. در همين زمان صداي داد و فرياد گريفيندوري ها بلند شد.

- پس بالاخره بقيه هم فهميدن.
و قطره اشكي از گوشه چشمانش چكيد.


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر دیوانه سازها
پیام زده شده در: ۲۳:۲۲ جمعه ۲۴ مهر ۱۳۹۴
#72

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۸:۳۸ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 371
آفلاین
نقل قول:
سلام بر دوشیزه دامبلدور.
یه درخواستی دارم و شاید هم نباید اینجا بگم.
خواهشا یه دستی برروی سوژه های انجمن بکشید. خیلی وقته کسی پست نزده پس اگه تو تاپیک ها پست بزنیم بیاث بالا احتمالا بازم پست میخوره.
حالا من خودمم تلاش میکنم ولی یه نفره نمیتونم.


سلام اورلاي عزيز

اگه توجه کنيد من يکى از تاپيک ها رو آوردم بالا. ان شاا... سعى مى کنم روزى يه تاپيک رو درست کنم.

بازم ممنون که قصد همکارى داريد.


Do you hate people
I don't hate them...I just feel better when they're not around




پاسخ به: دفتر دیوانه سازها
پیام زده شده در: ۱۹:۵۰ جمعه ۲۴ مهر ۱۳۹۴
#71

اورلا کوییرکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۰۸ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۹۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 477
آفلاین
سلام بر دوشیزه دامبلدور.
یه درخواستی دارم و شاید هم نباید اینجا بگم.
خواهشا یه دستی برروی سوژه های انجمن بکشید. خیلی وقته کسی پست نزده پس اگه تو تاپیک ها پست بزنیم بیاث بالا احتمالا بازم پست میخوره.
حالا من خودمم تلاش میکنم ولی یه نفره نمیتونم.


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: دفتر دیوانه سازها
پیام زده شده در: ۲۰:۵۸ جمعه ۱۴ فروردین ۱۳۹۴
#70

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
نقل قول:

ویولت بودلر نوشته:

ملتفت فرمایشات ِ حاجی‌تون نشدی سیب؟
زبون زیمینی می‌خوای آبـجـ.. دادا؟
تیزی‌م زبونش زیمینیه، می‌خوای بکشم ملاحظه کُنین وزیــــــــــــــــــــــــر؟!

رد کُنین بیاد اون پسر برگزیده‌ی ما رو تا روی این دیوونه‌سازاتونو نیم‌رو نکردم می‌گم!


زاغی!چشم!

شما از این لحظه به بعد به جرم اغتشاش و آشوب و تهدید و توهین به وزیر تحت پیگرد قانونی قرار میگیری!

آرسینوس!


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۱۴ ۲۱:۲۵:۴۳


پاسخ به: دفتر دیوانه سازها
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ جمعه ۱۴ فروردین ۱۳۹۴
#69

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین

ملتفت فرمایشات ِ حاجی‌تون نشدی سیب؟
زبون زیمینی می‌خوای آبـجـ.. دادا؟
تیزی‌م زبونش زیمینیه، می‌خوای بکشم ملاحظه کُنین وزیــــــــــــــــــــــــر؟!

رد کُنین بیاد اون پسر برگزیده‌ی ما رو تا روی این دیوونه‌سازاتونو نیم‌رو نکردم می‌گم!



But Life has a happy end. :)


پاسخ به: دفتر دیوانه سازها
پیام زده شده در: ۲۰:۱۸ جمعه ۱۴ فروردین ۱۳۹۴
#68

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
نقل قول:

ویولت بودلر نوشته:
نفـــــــــــــــــــــس‌کـــــــــــــــــــــــــــــــش!!


از مادر زاده نشده کسی که بچه‌محل ِ ویولت بولدوزرو زندونی مندونی کُنه!
وِل کنین رفیق ما رو تا فرم ِ آزکابونو نافُرم نکردم! معه از روو نعش!! ِ من رد شین که پسر برگزیده رو چپوله کنین!


بذ بره بیرون اون مادر مُرده تا دکور ِ دفترتونو راس و ریس نکرده حاجی‌تون!

زت زیات!

دوشیزه محترمه!
شما اول برو یه سر کلاس زبان زمینی چون با این لهجه مریخی که تو داری کسی متوجه منظورت نشد اینجا.البته از کسی که با یه گربه شل می پره و تو جیبش پر از جک و جونوره و قاصدک فوت میکنه نمیشه توقع بیشتر از این داشت!
بعدم بدمت دست آرسینوس؟هوس کردی بری بغل دست رفیقت دمنتورا بوسه بارونت کنن؟
جمع کن برو جلوی در محفل خودتون بازی کن ببینم!در ضمن 20 امتیاز از ریونکلا کم میشه!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.