هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خبرگزاري سياه
پیام زده شده در: ۱۷:۰۴ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۹۸

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
تصویر کوچک شده

جنایات لرد سیاه، از تولد تا مرگ
به قلم بلاتریکس لسترنج


در روایات جادویی آمده که حوا (نام کامل: Eve Lestrange) در هنگام هبوط به زمین، آبستن بود. وی صاحب دو فرزند به نام‌های لرد سیاه (نام کامل: Dark Lord aka Ghabil) و هابیل شد. پدر او، آدم (نام کامل: Adam Slytherin) لرد را قابیل صدا می‌زد تا با برادرش هم‌قافیه شود. لرد که از این موضوع خرسند نبود، اول هابیل را به خاطر اسم مسخره‌اش و سپس آدم را به خاطر استفاده از این نام کشت تا اولین قتل جادوگران را به نام خود ثبت کند.

چند سال بعد، جادوگری سفید به نام ابراهیم (نام کامل: Abraham Dumbledore) ظهور کرد و شبی که لرد سیاه به همراه مرگخوارانش در کافه تفریحات سیاه مشغول خوش گذرانی بود، مجسمه اجداد لرد را شکست و تبرش را به دست مجسمه سالازار گذاشت. لرد پس از بازگشت از کافه، دستور داد ابراهیم را در آتش بیندازند تا اولین جادوگر سفید بزرگ دنیا را نابود کرده باشد.

چندی بعد جادوگر سفید دیگری که خود را موسی (نام کامل: Moses Dumbledore) می‌خواند ظهور کرد و از لرد خواست مرگخواران را به همراه او بفرستد. موسی برای به کرسی نشاندن خواسته خود، عصایش را به زمین انداخت و آن را به اژدها تبدیل کرد. لرد نیز به سرعت چوبدستی‌ کشید و ماری برای خود خلق کرد و آن را نجینی نامید. نجینی اژدهای موسی را بلعید و خواسته موسی محقق نشد. موسی که خود را در مقابل لرد سیاه ناتوان می‌دید، پا به فرار گذاشت اما مرگخواران او را تعقیب کردند. عاقبت موسی به دریا رفت و خود از ترس ابهت لرد سیاه، غرق شد.

اندکی از ماجرای موسی گذشته بود که عیسی (نام کامل: Jesus Dumbledore) ادامه دهنده راه جادوگران سفید شد و شروع کرد به زنده کردن مشنگ‌هایی شد که مرگخواران کشته بودند. لرد اجازه این کار را به عیسی نداد و او را به صلیب کشید تا عبرتی برای آیندگان شود. گفته می‌شود یکی از مرگخواران در هنگام این اتفاق به انبار شراب کره‌ای عیسی دست یافت و از آن ذخیره‌ای برداشت که همچنان پابرجاست.

سال‌ها جهان از خیر جادوگران سفید آسوده بود تا این که لرد فهمید جادوگر سفیدی در مناطق دوردست شروع به تبلیغ علیه او کرده. لرد چند جاسوس از جمله سوروس اسنیپ (نام کامل: Aboo-Obaydah) را به آن مناطق فرستاد تا در صورت بروز خطر، اوضاع را کنترل کند. او در اولین جغدی که برای لرد فرستاد، خبر از وفات آن جادوگر داد و ضمنا خیال لرد را این‌گونه آسوده کرد: «نفوذ چاکران درگاه لرد سیاه در ارتش سفید بسیار مستحکم شده. هنوز ساعاتی از مرگ رهبر فقید ارتش سفید نگذشته که آن‌ها راضی شدند به جای عمل به وصیت او، یکی از مرگخوارانتان را به عنوان جانشین پذیرفته و با او بیعت کنند.» لرد این اعمال نفوذ را بسیار موثرتر و مهلک‌تر از بلایی می‌دانست که بر سر جادوگران سفید پیشین آورده بود.

سال‌های بعد از این واقعه، لرد و مرگخواران در خانه ریدل به شر و بدی زندگی می‌کردند تا این که جغدی رسید و خبر آورد پیروان موسی که خود را یهودی می‌نامند در حال زاد و ولد هستند تا ارتشی در برابر لرد سیاه فراهم کنند. لرد به محض شنیدن این موضوع، دستور داد در شکنجه‌گاه اتاق آواداکداورا بسازند و اجساد آن‌ها را نیز در کوره مشنگ سوزی بیندازند.

ادامه دارد ...


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: خبرگزاري سياه
پیام زده شده در: ۲۳:۲۶ دوشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۵

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۱۰:۲۴
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
از لودو بگمن تــــا باروفیوی روستایی

به راستی چه شد که بگمن در قالب یک روستایی به دنیا بازگشت؟


تصویر کوچک شده


آیا سوارزها علت اصلی این اتفاق بودند؟

~~~ بگمن در سوژه‌ای که خود به راه انداخته بود اسیر شد، و بعنوان باروفیو نجات یافت ~~~


تقریبا یک سال و نیم پیش بود که لودو بگمن در حالی که نزدیک به سه سال بود کلاه وزارت را به گوشه‌ای انداخته بود، چشم از جهان بست و به جای او، شاهد برخاستن یک باروفیو از نوع روستایی در جامعه‌ی جادویی بودیم. باروفیویی که مجددا کلاه وزارت را از همان گوشه برداشت و بار دیگر آن را بر سر نهاد تا برای دومین بار وزارت سحر و جادو را در اختیار گیرد.

اما علت حقیقی این تغییر هویت چه بود؟ آیا هرگز از خود پرسیدید چه شد که بگمن رفت و باروفیو آمد؟

بالاخره این سه روز پیش بود که پرده از راز نهفته‌ی وزیر باروفیو در تالار ریونکلاو برداشته شد.

و ما اینجا هستیم تا به افشاسازی این راز در ملا عام بپردازیم. جایی که یک حشره‌ی ریونکلاوی حقایق فاش شده در تالار خصوصیشان را برای همگان بازگو می‌کند.

بامداد دوشنبه، # تیر سال %&* بود که لودو بگمن به علت باخت در شرطی که با کلاه بسته بود، حاضر به پرداخت گالیون نشد و در مقابل آن پذیرفت تا سوارزی را تحویل بگیرد و سوژه‌ای نو را در باغ وحش ریونکلاو به راه اندازد.

لودو که یک ریونکلاوی وفادار به گروهش بود، سوارز را در یکی از قفس‌های باغ وحش ریون گذاشت تا همگان از گزند این موجود خطرناک گازگیرنده در امان بمانند. اما طولی نمی‌کشد که شکایت ریونکلاوی‌ها از خورده شدن وسایل مختلفشان به هوا برمی‌خیزد و همین شک لودو را برمی‌انگیزد که مبادا سوارز گریخته باشد.

لودو با بیشترین که سرعتی که در توان داشت به باغ وحش می‌آید و با قفسی خالی از سوارز مواجه می‌شود!

وقتی کار به جایی می‌رسد که ریونکلاوی‌ها از گم شدن اندام بدنشان از جمله گوش، دست و کله گله می‌کنند، لودو عنان از کف می‌دهد و در یک لحظه‌ی حساس تصمیم به جمع کردن خرابکاری‌ای که کرده است می‌کند.

اما دیگر برای این کارها دیر شده بود...

ناگهان سر و کله‌ی مردی ناشناس پیدا می‌شود، زمان در تالار ریونکلاو متوقف می‌شود و مرد با کلیک بر روی تنها سوارز موجود، مقادیر زیادی از همان تک سوارز را کپی کرده و در اقسا نقاط تالار پیست می‌کند.

سپس برای بالاتر رفتن درجه‌ی سختی کار ملت ریونکلاوی، لودو بگمن که تنها کسی بود که راه نجات تالار و هم‌گروهی‌هایش را می‌دانست، توسط همان شخص ناشناس حذف شده و به Recycle Bin منتقل می‌شود. لودو که تالار ریونکلاو را پوشیده از سوارزها می‌دید، در تلاشی بی‌پایان سعی می‌کند راهی برای فشردن دکمه‌ی Restore پیدا کند و به سرجای اولش بازیابی شود تا به کمک هم‌گروهی‌های در چنگال سوارزها کمک کند. چندی بخوانید از این واقعه:

نقل قول:
آن سوی میدان در صندوق بازیافت (Recycle bin)

لودو خم شد و سنگ دیگری برداشت و آن را با تمام توانی که در خودش سراغ نداشت به سمت دکمه ی بازیابی (Restore) پرتاب کرد... این بار هم پرتابش به خطا رفت.
لودو آرزو میکرد کاش کمی هم آموزش مهاجم بودن دیده بود تا میتوانست توپ را با دقت به سمت هدف پرتاب کند... اما او یک مدافع بود... و ضربه زن! در این لحظه چشمانش بر روی پایه ی چوبی میز غراضه که در گوشه ی صندوق بازیافت افتاده بود جلب شد. مالی نبود اما برای یک ضربه چماق خوبی میشد..!

و او بالاخره موفق می‌شود خودش را بازیابی کند اما...

به نظر ‌می‌آمد مشکلی این وسط رخ داده است و مراحل بازیابی به درستی طی نشده است. خودتان شاهد لحظه‌ی چشم گشودن بگمن پس از بازیابی باشید:

نقل قول:
میان راهروهای تاریک هاگوارتز

کسی که تا دقایقی پیش لودو نام داشت، با صدای "ما ما"هایی که سراسر راهرو رو پر کرده بود چشم باز می‌کنه. گله‌ی گاومیش‌ها دور تا دور لودو رو پر کرده بودن.
- آخ جون! هاگوارتز هسته! من بازیابی شدمه! باید برم تالارمونه ره نجات بدم... این گاومیش‌هاره کی ول کرده؟ وسط هاگوارتز ره چه می‌کنن؟ چرا یک احساس محبتی نسبت به ایناره در من شکل گرفته؟

لودو با شنیدن لهجه‌ی خودش تعجب می‌کنه. با سردرگمی به سمت شیشه می‌ره و نگاهی به هیکل جدید و روستایی خودش می‌ندازه. به نظر میومد مراحل بازیابی لودو به درستی انجام نشده بود و تبدیل به یک عدد باروفیو شده بود!
(و این چنین می‌شه که تغییر شناسه‌ی لودو بگمن به باروفیو رخ می‌ده!)


و همان‌گونه که دیدید، این چنین می‌شود که لودو بگمن دچار دگرگونی شده و باروفیویی روستایی جایگزین او می‌شود.

اگر تا به امروز این تغییر شخصیت ناگهانی لودو بگمن به باروفیو برایتان یک سوال بی‌پاسخ بود، به لطف اینجانب و تمام ریونکلاوی‌های دست‌اندرکار دیگر یک سوال با پاسخ است.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۲۴ ۰:۰۶:۲۳

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: خبرگزاري سياه
پیام زده شده در: ۲۱:۴۰ شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۵

الیزابت امکاپا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۶ یکشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۶
از اربابم بترس!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 93
آفلاین
سلام عرض می کنم خدمت تمام مرگخواران وفسقلی....ببخشید محفلی های عزیز!
امروز مصاحبه ای داریم با آقای آرتور ویزلی.امروزه دردنیای جادوگران،خبرهای تازه ای پخش شده که...که همه ی ماروشگفت زده کرده.آقای ویزلی اینجا هستند که موضوع رو روشن کنند.

-البته!باید این رو بگم که بسیاری از جادوگران عزیز،خبر چندانی ندارند.

-آهان بلــــــه!حق با شماست.بزارید یه توضیح کوچیک بدم.در حقیقت گفته شده که آقای ویزلی وسایل طلسم شده رو..... ارائه می ده دیگه.آمــــ بله دیگه از خودشون بشنویم

-فقط در یک جمله کوتاه می تونم بگم،بنده شغلم اینه که از این کار جلوگیری کنم!

-دقـــــــیقا به همین دلیل این اتفاق افتاده واین تهمت یا واقعیـــ ـ ـ ت مطرح شده...!

-منظورتون چیه؟نکنه...نکنه شما هم به من شـــــــــــک دارید؟!!واقا متـــأسفم!حتی برای من...حتی برای من دادگاهی هم تشکیل نشده.چطور می شه....؟؟!وای متأسفم فقط همین.....
★ترک صحنه توسط آرتور ویزلی وپــــایـــــانــــ★


زنده باد لردولدمورت

σŋℓყЯムvεŋ


پاسخ به: خبرگزاري سياه
پیام زده شده در: ۲۲:۱۲ جمعه ۱۱ دی ۱۳۹۴

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۱۰:۲۴
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
فعالیت‌های مشکوک در وزارتخانه


دوربین ابتدا عبور چندین جفت پا را نشان می‌دهد و سپس صدای بلند حاصل از جا به جایی صندلی‌ها به گوش می‌رسد. با توجه به اینکه دوربین در جای نه چندان مناسبی تعبیه شده بود، جنبش پاها و تکان صندلی، موجب لگدمال شدن دوربین کوچک و پرت شدنش به گوشه‌ای دیگر می‌شود.

دوربین در وضعیتی وارونه و نه چندان مناسب، به فیلمبرداری‌اش ادامه می‌دهد. صدای برخورد مداوم پای شخصی به زمین که درست بغل دوربین قرار داشت، مانع از به گوش رسیدن درست صدای افراد حاضر در اتاق می‌شود. ضربه‌ی وارده بر دوربین نیز مدام صدای خش‌خشی را بعنوان پارازیت تحویل بینندگان می‌دهد تا تشخیص صدای فردی که سخن می‌گفت دشوار یا حتی غیرممکن شود. اما همچنان تغییر صدای سخنگو قابل تشخیص بود.

#: تق‌تق... پس برای آخرین بار قوانین رو... خش‌خش...
.
.
.
^: خش‌خش ... حتما محـ... خش‌خش...
&: لازمه که باشه... تق‌تق...
#: ... چطور زنده... خش‌خش... خودشونو نجات می‌دن!
$: اهمیتی نداره! مرگ هم بخشی از... خش‌خش...
.
.
.
^: پس همگی موافق هسـ... تق‌تق...
#: خش‌خش ... تصویب شد!

بالاخره پاهایی که کنار دوربین قرار داشتند آرام گرفته و صداهای بیشتری قابل تشخیص می‌شوند.

&: روزش هم 15ام فکر می‌کنم وقت مناسبی باشـ... خش‌خش...
^: هیس!
#: ... آره 15 دی واسه شروع عالیه.
$: خودتو آماده کن پیـ...
^: خش‌خش... یه صدای عجیبی میاد!

صدای کشیده شدن صندلی‌ای به گوش می‌رسد. سخنان افراد حاضر در اتاق برای مدت کوتاهی قطع شده و سکوت حکم‌فرما می‌شود.

#: چی شده لینـ...
^=لینی: داشتن به حرفامون گوش می‌دادن!

دوربین برای لحظه‌ای چهره‌ی لینی وارنر را به وضوح نشان می‌دهد که دوربین را در دست گرفته بود و ثانیه‌ی بعد تصویر و صدا هردو قطع شده و دوربین از دست می‌رود.

صحنه عوض می‌شود و اینبار دو جادوگر بر روی صفحه نمایان می‌شوند. یکی از آن‌ها ردایش را مرتب می‌کند و دیگری با صاف کردن گلویش بحث را آغاز می‌کند.

- تصاویری که دیدین از یک اتاق مخفی تو وزارتخانه گرفته شده بود که ما به زحمت تونستیم دوربینی رو توش جاسازی کنیم.

جادوگر دوم چهره‌ی متفکری به خود می‌گیرد.
- اگه موقع دیدن فیلم دقت کرده باشین، حتما متوجه شدین که 8 تا پا از جلوی دوربین رد شد. پس طبق شواهد چهار نفر تو این جلسه‌ی سری حضور داشتن. که آخرین تصویر به وضوح نشون می‌داد یکی از اونا لینی وارنره!
- باید از همون اول می‌فهمیدیم. اخیرا رفت و آمدای وارنر به وزارتخونه خیلی زیاد شده بود.
- درسته. شاید با در نظر گرفتن همین رفت و آمدا بتونیم سه نفر دیگه رو هم تشخیص بدیم.

جادوگر اول قلم پرش را بر روی کاغذ پوستی‌ای تکان می‌دهد.
- البته روزانه افراد زیادی به وزارتخونه مراجعه می‌کنن و حالا که این تصاویر افشا شدن حتما احتیاط بیشتری به خرج می‌دن تا چیزی از موضوع درز پیدا نکنه.
- فعلا اونچه که الان بدیهیه اینه. هرچی تو اون جلسه راجع بهش صحبت شده، مربوط به 15 دی می‌شه.
- 15 دی. این یکیو واضح شنیدیم. پس 4 روز تا افشای نهایی این موضوع باید صبر کنیم.
- امیدوارم ارزش صبر کردن رو داشته باشه.

جادوگر اول قلم پرش را رها می‌کند و می‌گوید:
- با این همه احتیاط... اتاق مخفی... رفت و آمدای مشکوک... مسلما چیز هیجان انگیزیه.
- پس بی‌صبرانه منتظر 15 دی می‌مونیم.
- اما هنوزم به تلاش‌هامون برای بدست آوردن اطلاعات بیشتر ادامه می‌دیم. حرفای تیکه تیکه‌ای که همه گوش کردیم قطعات پازلی هستن که باید بقیه‌شون رو پیدا کنیم. پس مارو دنبال کنید. خدافظ!
- تا افشای بعدی به مرلین می‎سپارمتون.

و برنامه به اتمام می‌رسد و یک سوال باقی می‌ماند...
این همه رفت و آمدهای مشکوک چه ارتباطی با روز پانزدهم دی ماه دارد؟


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۴/۱۰/۱۱ ۲۲:۱۹:۴۸
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۴/۱۰/۱۱ ۲۲:۲۶:۵۰

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: خبرگزاري سياه
پیام زده شده در: ۱۸:۲۷ یکشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۴

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
از (او) تا (او) با (او)...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 204
آفلاین
با سلام و درود خدمت جادوگران.
به خبر گذاری سیاه خوش امدید.
طبق اخرین اخبار به دست رسیده،شب گذشته جمعی از ویزلی های محفل ققنوس ناپدید شدند!
کاراگاهان پس از جستجو های بسیار،موفق به کشف جسد5679 ویزلی شدند و پس از بازرسی دلیل مرگ را اصابت (تیله) عنوان کردند.
هم اکنون اطلاعات بیشتری از بقیه ویزلی ها در دسترس نیست اما مشکوک است که عده ی دیگری از انها به دنیای مشنگی و مابقی دیگر انها برای استتار به سمت گوجه فروشی ها و کدو تنبل فروشی ها متواری شدند.
هم اکنون تمام اعضای محفل ققنوس مورد بازجویی قرار گرفتند اما باز هم اطلاعات دقیقی دستگیر کاراگاهان نشد.البته به جز مالی ویزلی که ادعا میکند زنی با شنل یشمه ای رنگ را درحال عبور از محوطه خانه ویزلی ها دیده است.
هم اکنون ارتباط مستقیمی را برقرار میکنیم با خبر نگار افتخاری واحد خبری،ورونیکا اسمتلی در حوالی محفل ققنوس و محل شناسایی شده وقوع حادثه:
ـ سلام به ورونیکا،من همگی هستم.همانطور که مشاهده میکنید،اثار تیله ها در جای جای دیوار این خونه مشاهده میشه و چند سوراخ ایجاد شده برروی در هم بیانگر اینه که شخص تیله پرتاب کننده ادم ماهری بوده.
ـ و حالا ما یه کم به خونه نزدیک تر میشیم...اوه خدای من!تار موی قرمز!همونطور که میبینید یک انبوه تار موی قرمز در زمین مشاهده میشه که به نظر میاد بر اثر ریزش موی ناشی از ترس بوده باشه.
ـ یه تیله!لطفا دوربین رو به دست من نزدیکتر کنید...ممنونم.تا الان که میشه از شواهد فهمید که شخص یه تیله باز بوده و شنل یشمه ای داشته.اما هنوز چیزی مشخص نمیکنه که دقیقا چه کسی مقصر اصلی بوده اما فعلا کاراگاهان ایلین پرنس رو مضنون اصلی میدونن که...البته هنوز اثبات نشده.
ـ این بود از گذارش ما!خبر گذاری واحد خبری سیاه حمید معصومی نژاااااد،ررررررررروم،ورونیکا اسمتلی،محفل!
*****
ـ وبله،گذارش همکارمان هم شنیدید.سپاس گذارم که تا این لحظه با ما همراه بودید،شبتان به شر و خدانگهدار!


eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me



پاسخ به: خبرگزاري سياه
پیام زده شده در: ۱۱:۴۶ شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۴

مادام پامفری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۴ دوشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۴:۰۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۵
از ازاون دور دورا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 58
آفلاین

سلام بییندگان شبکه بوق طبق آخرین خبر ها ویروسی که مادام پامفری معروف به پاپی ساخته است به شدت واگیر است این ویروس حتی از طریق نگاه کردن هم منتقل میشود از خانه هایتان بیرون نیامده
کات کات
چی شده یکی دیگه گرفتار شده
کی؟ گربه فلیچ (و باران شروع به باریدن میکند)
شوخی میکنی؟
نه به ریش پشمک دروغم کجا بود هی صبر کن از دماغت داره خون میاد این فقط یه معنی داره تو هم ویروس تو وجودته
این یعنی پس منم گرفتم.
رفیقم مرگ سر راه همه قرار داره چه زود چه دیر.
خفه بابا بوقی من برم پاپی و قبل از مرگ ازش تشکر کنم باورت میشه دارم از دست زنم راحت میشم.
اما خبرنگار ناراحت غمگین دز میان بارش باران تنها به راهش ادامه میدهد و برای خود آواز میخاوند چون هر لحظه مرگش نزدیک تر میشود.
آروم رد میشم
بابابرون تر میشم
هر چی دورتر میشم
خود داغون تر میشم
میابرتش بی شک
هر روز و شب بی شک.
.
.
.
اولین پستم خودم میدونم زیاد خوب نبود بهتر میشه قول میدم این قولو پاپی میده شوخی نیستش که



پاسخ به: خبرگزاري سياه
پیام زده شده در: ۱۱:۵۲ چهارشنبه ۸ مهر ۱۳۹۴

آملیا سوزان بونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۴۹ جمعه ۱۷ خرداد ۱۳۹۸
از زیر گنبد رنگی عه آسمون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 151
آفلاین
این یک اعتراض است!


طبق مطلبی که همگان اطلاع دارند دیروز در ساختمان سازمان ملل در نیویورک سران مقدار زیادی کشور مشنگی به صحبتهای خسته کننده و تکراری خود پرداختند!
ولی نکته جالب توجه در رابطه با این نشستِ به ظاهر بی اهمیت، حضور لودو بگمن در این نشست بود. وی که به تازگی به سمت لرد مرگخواران جهان رسیده است، خود را در این جلسه حاضر نمود. وی بعد از صحبتهای پربارش دلیل شرکت در این جلسه را رساندن صدایش به ملت ماگل دانست.

لودو بگمن در صبح روز بیست و هشت ستامبر در نیویورک و ساختمان سازمان ملل حضور یافت. در ابتدا ورود، مقداری مشکلات برای راه دادن او به داخل سالن وجود داشت که با کشته شدن ده تن از نگهبانان این مشکل حل شد. وی با رودولف لسترنج، دست چپ خودش، به درون سالن رفته و بعد از پرتاب کردن چکمه، رئیس جمهور روسیه، به کنار پشت میکروفون رفته و سخنرانی یک ساعته ای ارائه کرد.
در زیر چکیده از صحبتهای وی را می خوانیم.

-ما امروز اینجا جمع شده ایم تا لرد شدن خود را به جهان مشنگان نیز اعلام کنیم. تا قبل از ما شخصی کچل و بدون دماغ لرد تاریکی بود و بعد از سالیان طولانی مرگخواران برآن شدند که شخصی جدید و بیرحم تر را برای خود انتخاب کنند.

وی در حالی که سعی میکرد به دلیل شکم گنده اش میکروفون را به خود نزدیکتر کند، ادامه داد:
-لرد قبلی اولین، بی کفایت ترین و سفیدترین لرد تمام دوران به شمار می رفت. وی نه اقتدار داشت و نه عظمت. شخصی که دفترچه خاطرات، تاج سر، گربند بند، حیوان خانگی، لیوان طلایی و انگشترش برای مهمترین چیزهای زندگی وی هستند یک دختر بچه است نه یک لرد تاریکی. شخصی که جانش به جان یک پسر نوجوان بند است یک دختر بچه است نه یک لرد تاریکی! او حتی بویی از لرد داخل کتاب نیز نبرده! او چشمان قرمزی ندارد ولی چشمان ما قرمز است. او یک دختربچه ی بی دماغ نورافکن بیش نبوده، ولی ما یک لرد چاق و ریشو و بیرحم هستیم.

او زمانی که دیگر از جادو برای انتقال صدایش استفاده می کرد، اضافه کرد:
-او نمی توانست سیاهی مرگخواران را شکوفا کند. مرگخواران وی عده ای سوسول شده بودند! عده ای جوجه ی کراوات زده ی حیوان پرست! نه یکسری ادم کش بی رحم. ما در اینده به شما تاریکی و شومی واقعی را نشان خواهیم داد.

وی این چنین به صحبتهایش پایان بخشید:
-این است قدرت مرگخوارانِ مرگخوار!

پس از گفتن این سخن رودولف لسترنج از خود بیخود شد و قمه های خود را بیرون کشیده به طرفین پرتاب کرد. این کار وی باعث قتل شصت و یک نفر از سران کشورهای مختلف شد. دو مرگخوار زمانی که نگهبانان به آنها حمله می بردند به خانه ریدل آپارات کردند.

تاریخ دقیق مصاحبه بعدی اقای بگمن هنوز مشخص نیست. باید منتظر بمانیم و شومی تازه ی مرگخواران را به چشمان خود ببینیم! آیا جامعه جادوگری دوباره نیازی به پسری برای زنده ماندن دارد؟


من وراج نیستم!
من فقط با وسواس شرح میدم!

اسبم خودتونید!
اسیر شدیم به مرلین!



پاسخ به: خبرگزاري سياه
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ شنبه ۴ مهر ۱۳۹۴

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۵۰:۵۳ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
صدای خش خش بلندی به گوش رسید و بعد از آن، آرم رادیو سیاه بر صفحه تلویزیون نمایش داده شد. چند لحظه بعد، صدایی زیر و جیغ جیغی به گوش رسید.

ای مردم خوب اجنه! و بقیه!

میدانید و میدانم که میدانید که میدانیم! به ما اجنه سالها در مراتب مختلف و سالهای متوالی ظلم کرده اند! قیمت بنزین را گران کردند و با آن بر سر ما کوبیدند. چه بسا که هزاران اجنه با همین بانکه های سه چهار لیتری آزاد شده اند و بعد، آنقدر همان بنزین ها را خورده اند تا بال در آوردند و شدند ذرت مکزیکی!

ای اجنه! آیا وقت آن نرسیده که به ارباب لودو ایمان بیاورید؟ آیا وقت آن نرسیده که فریاد :مسلسل؛ مسلسل؛ مسلسل! سر دهید و به ارباب لودو خدمت کنید؟ تا کی می خواهند اجنه را بالا ببرند و در جامعه به آنان ارج نهند؟ تا کی میخواهند قیمت بنزین را هی بالا پایین کنند؟ تا کی میخواهند سوار نمودار قیمت بنزین شوند و آنقدر بپر بپر کنند که توهمِ سوار موتور گازی شدن بهشان دست دهد؟ تا کی؟ تا کجا؟

ای اجنه فرو مایه! دیگر نگران نباشید! کابوس دابی تمام شده است! با ارباب لودوی اصل فقط بشورید و بسابید! دیگر به وعده های پوچ هرمیون ها گوش فرا ندهید. مگر نه آنکه هرمیون ها اهل آتش دوزخند؟

ای اجنه! اکنون وقت انقلاب نظام ساختاری کار است! انتخاب کنید که بشورید و بسابید یا آنکه ذرت مکزیکی شوید! انتخاب با خودتان است! هر جنی که به ارباب لودو ایمان نیاورد به حکم شخص شخیص ایشان از همین لحظه آزاد است ها!


گوینده این بخش: مترجم سخنان اجنه! حاج گوش دراز مستوفی!



ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۷/۴ ۲۱:۳۸:۳۹


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: خبرگزاري سياه
پیام زده شده در: ۲۱:۱۵ شنبه ۴ مهر ۱۳۹۴

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
شنبه چهار مهر 1394
ستون اخبار مهم
*کودتا علیه لرد ولدمورت*


دوربین ابتدا علامت شوم و سپس عده ای از مرگخواران که با چوبدستی های کشیده شده رو به روی خانه ریدل ایستاده اند را نشان میدهد، پس از آن روی صورت یکی از مرگخواران که کمی عقب تر از دیگران است زوم میکند و خبرنگار که یک میکروفون پوسیده که روی آن علامت شوم را به طرزی ناشیانه کشیده اند، را به صورت وی نزدیک میکند.
- اممم... قربان...

مرگخوار مذکور سرش را برمیگردد و دوربین پس از دیدن اینکه وی صورت ندارد کمی به لرزه در میاید، بانز صدایش را صاف میکند:
- بله؟
- امروز اخبار مشکوکی در مورد خانه ریدل شنیده شد، نظر شما چیه؟ علت تجمع مرگخوارا خارج از خانه ریدل چیه؟
- ما امروز اومدیم با لرد بیعت کنیم!

این حرف را یک عدد هکتور دگورث گرنجر، که با تنه ای به بانز خودش را میان کادر انداخت، گفت.

- لرد جدید جناب گرنجر؟! متوجه منظورتون نمیشم!
- بفرمایید از معجون های "متوجه شدن منظور هکتور" بخورید!
- نه، نه... متشکرم... میل ندارم واقعا. داشتید منظورتون رو میفرمودید!
- بله... ما یه کودتا کردیم... لرد کچل درب و داغون دماغ قشنگ قبلی رو انداختیم بیرون، بعد ارباب لودوی کبیر رو آوردیم... اینم صف مرگخواراست که دارن میرن داخل با ایشون بیعت کنن!

صحنه کات میخورد و سپس دوربین، لرد لودو را که روی صندلی پر زرق و برق و مجللی نشسته است، نشان میدهد.

- بله... هم اکنون ما داریم لرد سیاه جدید دنیای جادوگری رو میبینیم... و این هم سخنانی هرچند کوتاه از تعدادی از مرگخواران:

سخن اول، سخن دوم!

پس از به نمایش در آمدن سخنان مرگخواران روی صفحه، تصویر خبرنگار روی صفحه ظاهر شد، وی در حالی که کبود شده بود و به سختی نفس نفس میزد، گفت:
- هم اکنون دارید من رو از میان ازدحام مرگخواران آماده بیعت با لرد جدید مشاهده میکنید... وقت برنامه رو به اتمامه، برای همین شمارو به ارباب لودو و مرلین میسپاریم، با تشکر، خبرگذاری سیاه.



پاسخ به: خبرگزاري سياه
پیام زده شده در: ۱۴:۵۶ شنبه ۴ مهر ۱۳۹۴

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
خبربان محترم خبرگزاری سیاه!

این نامه را با اشک چشم و رژ لب برای شما می نویسم و با نگاهی به آواتار من می توانید بفهمید که دومی برای من بسی مهم تر است.

مطمئن نیستم نامه من رو منتشر کنین.

خسته شدم!

از این سیاهی و تاریکی که وجودم را فرا گرفته خسته شدم.

از سکوت و دم بر نزدن خسته شدم. از تحقیر و قدر نشناسی ها خسته شدم. از این که شب و روز کار کنم و همه این کارها وظیفه تلقی بشه خسته شدم. خلاصه بگم: از لرد سیاه خسته شدم!

لرد سیاه که خیلی از شما از بردن نامش وحشت دارید جادوگری بسیار خودخواه و خودپسنده که با استفاده از اسم و لقبش و وحشتی که در دنیای جادویی ایجاد کرده از جادوگران، ساحره ها و موجودات جادویی بیگاری میکشه. از حقوق گذشتیم...دریغ از یک تشکر. دریغ از یک "دستتون در د نکنه"!

وقتش بود که یه نفر این حرفا رو بزنه. من مطمئنم که حرف من حرف خیلیای دیگه اس ولی همشون از شدت وحشت و نگرانی برای امنیت جانی خودشون و خانواده هاشون چیزی نمیگن. همین جا ازشون خواهش می کنم. حرف دلتون رو بزنین. شما واقعا از این وضع راضی هستین یا دارین نقش بازی می کنین؟ نقش افراد خوشحال رو؟

وقتش نرسیده کاری کنیم؟

من...با این قیافه...تا آخرش می رم...تا عوض کردن این وضعیت...حتی اگه لازم باشه آرایشمم پاک می کنم.

از مسئولین هم خواهش می کنم به وضعیت اسفبار ما رسیدگی کنن.کمرمون زیر بار این ظلم و ستم خم شده.

از این کچل گذشتیم...با خون خود نوشتیم...یا مرگ یا آزادی!



هم جادویان عزیز... رنج نامه وینسنت کراب را خواندیم. شاید تصور کنید در صورت گله یا شکایت، فریاد اعتراض شما را در گلو خفه خواهیم کرد...

ولی نخواهیم کرد...

نترسید. حرف بزنید. شاید زمان تغییر فرا رسیده باشد.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.