-سو تو فوق العاده ای!
-ایول!
لینی با هیجان رو به سو گفت:
-خب سو حالا که این جانفشانی رو در حق ریون کردی بیا این قصه رو تمومش کن و به چندتا از اینا یاد بده جانورنما شن ماعم بریم سر خونه ریدل و زندگیمون...
سو که از هیجان ریونکلاوی ها به وجد امده بود سریع قبول کرد. اما مشکلی بود! سو طوری که کسی نشنود به لینی گفت:
-اع...خب...لینی یه مشکلی هست...
هر موجودی کاسه صبرش به یک اندازه است و نمیتوان گفت چون لینی هم پیکسی و هم انسان است به اندازه هردوی انها کاسه صبر دارد. خیر کاسه صبر طی تحقیقات اخیر ریونکلاویون تنها به موقعیت و موضوع تاپیک بستگی دارد، هرچند که لینی بسی خوش قلب و صبور و برخلاف مرگخوار بودنش با اعضای گروهش مهربان بود...ولی خب ...کاسه صبرش لبریز شد بهترین جمله برای وصف حال او بود:
-چیییییییییییییی؟! مشکلللللللل؟!!! دوباره؟! چیه؟ نکنه بخواطر تعطیل شدن کتابخونه افسردگی گرفتین؟! یا بخواطر موهای آندریاعه؟؟ یا مشکلتون منم ؟!!! میخواین منم بکشین راحت شین! خستم کردین به روونا...
ریونکلاوی ها که تا کنون خشم لینی گریبان گیرشان نشده بود نمیدانستند بهتر است هرچه زودتر سنگر بگیرند ولی خب چیزی که جلو رویشان بود انقدر تعجب برانگیز بود که حتی لیسا هم (برای چند صدم ثانیه)قهر بودن با همه کس را به فراموشی سپرد. در این میان تنها یک نفر بود که سکوت مرگبار لینی را درحالی که از سر و کله اش اتش میبارید و با خشم به ریونیان نگاه میکرد شکست:
-مگه موهای من چشه؟
در ان لحظه بس تعجب برانگیز و خفن ناک کسی به اینکه لینی موهای آندریا را جز معضلات جامعه ریون شناخته بود اهمیت نمیداد ولی خب چند نفری امدند تا نگذارند آندریا درحالی که تاسف بارانه بر روی زمین زار میزد و سعی میکرد موهایش را دسته دسته بکند صحنه تماشایی را از دست بدهد.
نگهان پنه با تته پته گفت:
-لی...لینی تو انسان شدی!
بله انگار جانورنمای لینی کاسه صبرش زیادی پر شده بود و سر ریز کرد و بروی دم دستگاه مغز لینی ریخت و اتصالی کرده بود.
لینی درحالی که ناباورانه به دست و پاهای بزرگش زل زده بود گفت:
-چ ... چی؟چرا اینطوری شد؟
و بعد درحالی که سعی میکرد روبه روی هزار جفت چشم دوباره پیکسی شود متوجه شد که برای مدتی طولانی جانورنما ماندن معضلاتی هم دارد مانند بیاد نیاوردن چگونگی تغییر شکل.
ناشیانه سعی میکرد راه برود تا به سو برسد (که البته در طول مسیر دو متری رکورد پنی را شکست بس که زمین خورد) و بعد دستان سو را که الان هم اندازه دست خودش شده بود فشرد و گفت:
-سو ...
و بعد برای اینکه ریونیان نشنوند و امیدشان به کف پایشان سقوت نکند در گوش سو گفت:
-فکر کنم باید به منم یاد بدی چطوری به حالت قبلم برگردم.
-هعییییییییی
این «هعییییییییی» صدای تمام ریونکلاویان(بجز یکی که قهر بود و یکی که به حال خودش و موهایش زار میزد) بود که بطور نامحسوس درحال استراق سمع بودند و بعد از فهمیدن مشکل جدید نتوانستند خودشان را کنترل کنند تا ابراز بدبختی نکنند.