هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲:۱۹ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳

اسلیترین

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۱:۱۳ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۰۰:۲۱
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
پیام: 2
آفلاین
نام: تام

نام خانوادگی: ریدل

نژاد: مشنگ

چوبدستی: چوبدستی دیگه چیه ؟ من اینجا فقط بیلمو میشناسم.

گروه:گروه دیگه چیه؟ گروه خونی منظورته؟ نمیدونم این مروپ چیز خورم کرد آورده اسلیترین نمیدونم چه خبره اسمه گل و گیاهه؟ خوردنیه؟

جارو: یه دونه چمن زن دارم یه بار با عشقم سیسیلیا تا عشق آباد باهاش رفتیم جای مروپ خالی نباشه.

ویژگی ظاهری: زیبا فرح بخش و دلربا! هر جنس مونثی که تاحالا از کنارم رد شده دستشو با چاقو بریده! موهایی نرم و مجعد مثل شبق دارم. از چشمان مشکیم که دیگه نگم براتون، توی روح آدما نفوذ میکنه (البته همه آدما که نه فقط جنس مونثشون). خلاصه مثل این مروپ چلوس باقالی و زوار در رفته نیستم.

اندر احوالات این جوان ناکام: خدمتتون عارضم ما داشتیم توی عمارت همایونیمون زندگی میکردیم و همراه دوست دختر وفادار و جیگرم سیسیلیا برنامه عقدمونو اوکی میکردیم و خورشید سعادت بهمون لبخند میزد که ناگهان یه بلای آسمانی روی سرم نازل شد.
یه روز از روز های رمضونی مثل همیشه بود که ما بعد کلی گل کاری تو گلخونه تشنمون بود این مروپ مادر مرده مارو کشوند پشت این پرچینای خونشون یه آب پرتقال بهمون بده. خوردن آب پرتقال همانا و شروع فلاکت همان.
من تو زندگیم آزارم به یه مورچه نرسیده. همیشه نگاه پاک و معصومم پروانه رو به رقص و آواز در میاورده و حتی فرشته ها گاهی من رو با خودشون اشتباه میگرفتن. حالا من فرشته خو چه گناهی توی زندگیم کرده بودم که گیر یه غول بد سیرت و بد طینت افتادم. شما نمیدونین از روزی که این عجوزه ی بوالهوس منو از راه راست منحرف کرد چطوری با قلب لطیف و نحیفم بازی کرد.
از همه بدتر آزادیمو ازم گرفت! به جان شما یه لقمه خوش نذاشت از گلوم پایین بره. دائم منو کنار خودش نگه می داشت که مبادا یه وقت از اون زندون تاریک و نمورش فرار کنم.
اوه مای بیبی سیسیلیا! کجایی که عشقتو بردن.
آی مردم! بزرگ خاندان ریدل هارو بردن به اسارت! دیگه کدوم بنی بشری میتونه از این همه زیبایی و وقارم بهره ببره وقتی گیر این موجود خبیث و جادوگر افتادم.
حالا وقتی میگم جادوگر شما ممکنه باور نکنید ولی طرف واقعا جادوگره! خودم دیدم کدو تنبلو به کالسکه تبدیل کرد، به همین اسمانتوسم قسم.
همشم غر میزنه سرم...میگه من بهانه گیرم و غر غرو! زبونش لال میگه من لوسم. آخه من کجام لوسه. من فقط میگم پوست تخم مرغ میریزی پا گلدونام دیگه نیاز نیست زرده و سفیده شم ول بدی تو گلدون.
تازه اون دفعه خود مرغم گذاشته بود تو گلدونم نصف گلمو خورد!

اونم از غذاهاش... آخه کی پیتزا کرفس و بروکلی درست میکنه، میگه خاصیت داره! آقا من خاصیت نمیخوام. من میخوام سرطان بگیرم بمیرم! حداقلش از دست تو راحت میشم زن! اصلا من دوست دارم همبرگر چرب و چیلیمو با روغن پالم دار بخورم. دوست دارم نمکدونو رو غذام خالی کنم. دوست دارم توی چاییم یه کیلو شکر بریزم. اصلا به کسی چه.

یکی منو از دست این دیو دو سر نجات بده!

لطفا شناسه قبلیمو ببندین.



تایید شد. خوش برگشتی
شناسه قبلیت رو هم تو پروفایلت وارد کردم. لطفا اگه نمی‌خوای بگو تا پاکش کنم.


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۲۹ ۱۱:۵۷:۵۱


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۱:۰۹:۲۷ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳

گریفیندور

ساکورا آکاجی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۰:۵۲ دوشنبه ۴ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۴۵:۱۴
گروه:
کاربران عضو
گریفیندور
ایفای نقش
پیام: 76
آفلاین
نام : ساکورا
نام خانوادگی : آکاجی
معنی نام: شکوفه درخت گیلاس (نام ژاپنی است)
تاریخ تولد : 2 جوئن ۲۰۰5
ملیت : دو رگه ژاپنی آمریکایی
محل تولد : یوکوهاما ، ژاپن
محل سکونت : خانه ای در جایی نا معلوم
تایپ شخصیتی : ENTP / مجادله گر

گروه های چهارگانه هاگوارتز : گریفیندور
رده خونی : دو رگه
پاترونوس : روباه قرمز
چوبدستی : ۱۲ اینچ طول دارد، جنس آن از چوب راش و دارای مغزی از پر ققنوس و انعطاف پذیر است.

جارو: صاعقه2024
نام جغد: بانداژی
وابستگی ها: دانش آموز هاگوارتز و جستجوگر تیم کوییدیچ گریفیندور،محفل ققنوس(سابقا)
شغل : کاراگاه آژانس کاراگاهی جادویی مستقل.

خصوصیات ظاهری:
موهای قهوه ای تیره و حالت دار تا کمر ، چشم های قهوه ای تیره که از فرق باز شده اند و مقداری از آنها معمولا روی صورتش می ریزند.
دست ها از مچ تا ساعد و گردن و قفسه ی سینه باند پیچی شده اند، قد کمی بیشتر از متوسط . لباس هایش معمولا شامل کتی کرمی رنگ تا زیر زانو که زیر آن پیراهن مردانه سفید پوشیده می شود. به جای کروات از گیره ای با سنگ سبز استفاده میکند و شلوار ساده ای به رنگ قوه ای نسبتا روشن به پا دارد.

علاقه مندی ها : گربه ها، کتاب، چاقو ، خودکشی، معما و چرونده های جنایی، بانداژ، امتحان طلسم های جدید.
تنفر: تقریبا هر چیزی که از نظرش به درد نمی خورد، پیشگویی، الکل، سگ.

اخلاق: مرموز، باهوش، شاد و فعال، کرم ریز، باهوش و متظاهر، اهل شوخی در حد عادی.

توانمندی ها: داشتن اطلاعات به دلیل مطالعه و سر و کله زدن با تقریبا تمامی پدیده ها بجز پیشگویی . یادگیری سریع، تند خوان، کوویدیچ ، زندگی کردن، مار زبان.

خصوصیات اخلاقی:
به راحتی نمی توان با او دوست شد اما در صورت جلب اعتماد میتوانید هر وقت نیاز داشته باشید کنارتان باشد حتی اگه به معنی باشد که در برابر تمام دنیا بایستید. بسیار اهل کتاب است و زود عصبانی می شود اما به همان سرعت آرام می شود زیرا نمی خواهد درگیر کاغذ بازی های بیمارستان و کفن و دفن شود هرچند احتمالا فردا صبح آن روز خود را در حالی که قصد پرتاب خود از پنجره به بیرون را دارید پیدا کنید. علی رقم هوش بالایش معمولا خود را دختری خنگ نشان می دهد تا مسئولیت زیادی به عهده اش نباشد زیرا کم حوصله است. ساکورا با اینکه اصالتا دو رگه ژاپنی است اما بسیار خوش چهره است گرچه از آن برای اجرای نقشه هایش استفاده چندانی نمی کند. افراد زیادی در زندگی او حضور ندارند که شناخت کاملی از شخصیتش داشته باشند.

پیشینه:
مادر و پدر ساکورا در ژاپن آشنا شدند، مادرش ساحره و پدرش ماگل بود اما توانایی خاصی داشت و کاراگاه بود. هنگامی که مادر و پدرش درگیر یک پرونده شدند که پایان غم انگیزی برایشان رقم زد و جانشان را برای نجات ساکورا که چهار ساله بود فدا کردند. تا شش سالگی عملا ناپدید شده بود اما درست یک روز پیش از رسیدن نامه هاگوارتز در انگلستان در یک دکه نان فروشی ظاهر شد و هیچ ردی از او در این دو سال پیدا نشد. او از آن مدت به بعد در یک خانه ی کوچک زندگی میکند و به ژاپن رفت و آمد دارد. رابطه خوبی با هر دو جامعه ماگلی و جادویی دارد و از همین سن شاغل است هرچند برای داشتن مدرک مشغول تحصیل در هاگوارتز است و شاید به دنبال اطلاعات؟ نام فامیلی اش در زمان ناپدید شدن تغییر پیدا کرده اما اطلاعاتی از فامیلی اولش وجود ندارد.

شعار شخصی: گاهی باید زندگی ای که به ما داده میشه رو از دست بدیم تا قدرشو بدونیم. افتخار میدی با هم خودکشی دونفره کنیم؟


جایگزین بشه لطفا چون خیلی عجیب شده


چه سریع چک کردی که متوجه شدی.
انجام شد.


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۲۸ ۲۱:۱۷:۳۴

It's all game...want this or not you are player. soo let's play!wwwwww




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۳:۳۹:۴۰ دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۳

ریونکلاو، مرگخواران

سوزانا هسلدن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۶ دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۱۷:۲۰
از بچگی دلم می خواست...
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 93
آفلاین
نام : سوزانا - القاب : سو ، سوزاننده ی سوزن ها
نام خانوادگی : هسلدن
اسم کامل : سوزانا سرئوس هسلدن
تاریخ تولد : ۵ اکتبر ۲۰۰۷
ملیت : بریتانیایی
محل تولد : بیرمنگام ، انگلستان
محل سکونت : لندن ، انگلستان
تایپ شخصیتی : ENTP / مجادله گر

گروه های چهارگانه هاگوارتز : ریونکلا
جبهه : سیاه
رده خونی : اصیل زاده
پاترونوس : پروانه
چوبدستی : شاخ تراشیده شده ی اسب تک شاخ، با لایه ی نازک چوب درخت بید مجنون، ٢٩ سانتی متر، انعطاف ناپذیر

ظاهر و باطن

چهره : چشمان سبز آبی تیره | رنگ چشمانش در فاصله دور از سیاه غیر قابل تشخیص اند. لاغر و قد بلند. دارای ماه گرفتگی‌ای پشت گردن.

ظاهر : هرآنچه را که قابل پوشیدن باشد می پوشد. تقریبا به هر نوع پوششی کراوات را نیز اضافه می کند.

باطن :
خصوصیات رفتاری ای که دارد / ندارد :
شکاک؛ از آنهایی که سوال را با سوال پاسخ میدهند.

دارای اعتماد به نفس کاذب؛ گاها در تلاش است خط فک بی نقصش را به مخاطب نشان دهد.

سر به هوا؛ ممکن است در هر یازده قدم ده بار زمین بخورد و این اتفاق را با گفتن چنین جمله ای: "نگاه همه انسان های موفق به پیش رو و به سمت اوجه، نه به زیر پاهاشون" توجیح کند.

لجباز؛ اگر بگوید مطلبی غلط است، حتما غلط است؛ حتی اگر درست باشد.

تکذیب کننده؛ مهم ترین خصیصه اخلاقی اش است؛ او در حالت عادی قابليت این را دارد که وجود زمین و زمان و حتی خودش را انکار کند، پس قبل از اینکه درباره چیزی با او به گفت و گو بپردازید اول باید ثابت کنید آن چیز وجود دارد.

خنده رو؛ به شما میخندد. با شما می خندد. اما به جوک شما نمی خندد.

جاه طلب؛ از بچگی هر چه را که می دید یا حتی نمی دید می خواست. هرچه را که می فهمید یا حتی نمی فهمید می خواست. خلاصه که کودکی پر خواسته ای را از سر گذراند و هنوز که هنوزه کودک درونش فعال است.

پاچه خوار؛ این مورد‌ بارها جانش را نجات داده است!

به طور ژنتیکی در خانواده هسلدن نماد ها جایگاه خاصی دارند به احتمال زیاد برای همین است که سعی دارد رفتار هایش را به رفتار هایی نمادین تبدیل کند.
متاسفانه یا خوشبختانه او دروغگو ی قهاری است.
پوزخند، لبخند، انواع خنده، چشمک، ابرو بالا انداختن و پشت چشم نازک کردن اعضایی جدا نشدنی از شخصیتش هستند.

خصوصیات رفتاری ای که دارد / ندارد :
به هیچ عنوان فرد مرموزی نیست و همیشه یک پیشینه برای ارائه دارد.‌
به راحتی اعتماد نمی کند و محتاط است.
از تجربیاتش در خانه ریدل آموخته است که گاهی زیادی رک بودن می تواند سرت را به باد دهد.‌

زندگی نامه

از بچگی دوست داشت زندگی نامه جالبی داشته باشد اما از آنجایی که ذاتاً بچه شری نبود، برای تحقق رویایش و داشتن یک زندگی جالب مجبور بود دنبال شر بیوفتد. پس تصمیم گرفت بچه ی شری شود و زندگی نامه اش را کتاب کند و با فروش آن میلیاردر شود؛ در نتیجه به جبهه ی مرگخواران پیوست و اکنون می تواند ادعا کند کم کم دارد بچه ی شری می شود.
پس از مدتی فهمید که بچه ی بی خبری هم بوده و تصمیم گرفت دیگر بچه ی بی خبری نباشد پس با حشرات همیشه حاضر در صحنه قراردادی امضا کرد که در ازای سهمیه ی دائم العمر کیک شکلاتی هر گونه خبری ها را اول از همه به او برسانند و او را باخبر کنند.
مدتی بعدتر هم فهمید که علاوه بر بی خبر، بچه ی سطحی نگری هم بوده و معیار های دنیوی داشتند او را کور می کردند؛ پس تصمیم گرفت چشم بصیرتی تهیه و هر روز آن را باز و باز تر کند.

خاندان

خانواده ای پرجمعیت، ثروتمند، پر از چشم و هم چشمی و دشمنی و مسائل مهم ارث و میراث.
دو برادر به نام های سباستین سموئل هسلدن و سم سامانتا هسلدن دارد.

نکات تکمیلی

-از آنجایی که به زبان بیشتر موجودات زنده دنیا مسلط است بزرگترین ترسش جانورانی هستند که زبانشان را نمی فهمد.
-بر روی تلفظ هر اسم حساس است پس نام‌تان را از عمد اشتباه تلفظ می کند.



جایگزین بشه لطفا.


انجام شد.


ویرایش شده توسط سوزانا هسلدن در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۲۸ ۰:۰۱:۴۱
ویرایش شده توسط سوزانا هسلدن در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۲۸ ۰:۳۹:۵۱
ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۲۸ ۱:۵۳:۳۷

˹.🦅💙˼



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۱:۰۰:۱۴ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳

ریونکلاو

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۳:۰۲:۴۲
از هرجا که تو بخوای!
گروه:
گردانندگان سایت
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
پیام: 12
آفلاین
نام: گابریل

نام خانوادگی: دلاکور

لقب: گابِر

گروه: ریونکلاو

نژاد: نیمه‌پریزاد-ساحره

پاترونوس: تک‌شاخ

توضیحاتی راجع به خانواده: مادربزرگش پریزاد و پدربزرگش جادوگر بودن و نتیجه‌ش این شد که گابریل هم نیمه‌پریزاد-ساحره‌س. مامانش آپولین و باباش موسیو دلاکور هستن. یه خواهر بزرگ‌تر به اسم فلور داره که یکی از قهرمانان آخرین دوره مسابقات سه جادوگر بود. خانواده‌ای اهل فرانسه هستن و به واسطه ازدواج خواهرش با بیل ویزلی، با خانواده ویزلی از انگلستان پیوند خوردن.

ویژگی‌های ظاهری: پریزادها به زیباییشون شهرت دارن و گابریل هم به خاطر نیمه‌پریزاد بودنش از این ویژگی بهره برده. رنگ موهاش نقره‌ای-بلوند هست و چشمای آبی تیره داره. در نگاه اول همه اونو ورژن کوچیک‌تر خواهرش فلور می‌بینن.

ویژگی‌های اخلاقی: گابریل به شدت دختر شاد و شنگول و خوش خیالیه. همه‌ش دنبال اینه که خوبیو تو بقیه ببینه. معتقده حتی بدترین آدما هم به راه راست هدایت می‌شن و خوبی تو وجودشون هست. بنابراین با همه مهربونه و کلا بعیده اونو یه روز عصبانی یا دلخور پیدا کنین، اما احتمالش بالاس که هرچی می‌گین باور کنه و زود سر کار بره! رابطه خوبی با حیوونا و در و دیوار و گل و طبیعت و اجسام و هرچی بگین داره و از علاقمندی‌هاش ساخت انواع و اقسام حیوانات با جادوئه (نمونه‌ش تو آواتار هست).

زندگی‌نامه: خانواده دلاکور اهل فرانسه هستن و به همین دلیل، خانوادگی به مدرسه جادوگری بوباتون که مختص این کشور هست رفتن و اونجا تحصیل جادوگریشونو به پایان رسوندن. وقتی فلور به نمایندگی از مدرسه بوباتون به همراه قهرمانان دو مدرسه دورمشترانگ و هاگوارتز تو مسابقات سه جادوگر شرکت کرد، گابریل دلاکور به هاگوارتز فراخونده شد تا تو مرحله دوم مسابقات بعنوان شخص عزیزی که فلور باید بره از زیر آب نجاتش بده اونجا حضور پیدا کنه. فلور تو این مرحله شکست می‌خوره و موفق نمی‌شه به گابریل برسه و اونو نجات بده، اما به جاش هری پاتر که یکی دیگه از قهرمانا بود گابریلو نجات می‌ده. این مقدمه‌ای می‌شه برای آشنایی خانواده دلاکور با ویزلی تا جایی که در نهایت فلور با بیل ویزلی ازدواج می‌کنه و به انگلستان نقل مکان می‌کنه، گابریل هم سنت‌شکنی می‌کنه و برخلاف تمام اعضای خانواده‌ش که به بوباتون رفتن، به مدرسه جادوگری هاگوارتز در بریتانیا می‌ره. اونجا کلاه گروه‌بندی گابریل رو نه به خاطر هوش زیادش، بلکه به خاطر قوه‌تخیل بالایی که داره برای ریونکلاو مناسب می‌دونه. گابریل که در حالی بزرگ شد که خواهرش تو مسابقه‌ی مهمی مثل سه جادوگر شرکت داشت، تصمیم می‌گیره به شیوه دیگه‌ای بتونه مثل خواهرش افتخارآفرین خانواده‌ش باشه. برای همین به کوییدیچ رو میاره و به خاطر فرز بودنش و استعدادی که تو جاروسواری داره، جستجوگر تیم کوییدیچ ریونکلاو می‌شه.


شناسه قبلی



----------
تایید شد.


ویرایش شده توسط گابریل.دلاکور در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۲۳ ۲۲:۰۹:۰۷
ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۲۴ ۳:۱۰:۳۱


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۰:۳۱:۳۸ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳

گریفیندور

الستور مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۹:۵۳ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۳۷:۳۱
از ایستگاه رادیویی
گروه:
گردانندگان سایت
کاربران عضو
گریفیندور
ایفای نقش
پیام: 8
آفلاین
نام و نام خانوادگی: الستور مون

ویژگی‌های ظاهری: موهای قرمز و مشکی، عینک تک چشمی، چشمای قرمز، کت قرمز، همواره در حال لبخند زدن.

ویژگی‌های اخلاقی: همواره شاد و خندان، معمولاً به صورت طعنه‌آمیز صحبت می‌کنه و به موسیقی جاز / Jazz علاقه زیادی داره.

چوبدستی: چوب افرا (Maple)، با طول 12.5 اینچ، معادل 31.75 سانتی‌متر و مغز ریسه قلب اژدها.

گروه هاگوارتز: گریفیندور

پاترونوس: -

زندگی‌نامه:
الستور توی خانواده‌ای با پدر بریتانیایی و مادر اهل نیواورلئان که یه ساحره وودو بود به دنیا اومد که البته این موضوع فاقد اهمیته و صرفاً جهت طولانی شدن زندگی‌نامه نوشته شده. الستور در سن یازده سالگی مثل بقیه به مدرسه جادوگری هاگوارتز رفت و توی گروه گریفیندور جا گرفت. بعد از فارغ‌التحصیلی از هاگوارتز، الستور خیلی گیج شده بود که حالا با زندگیش چی‌کار کنه، و برای همین از مادرش کمک خواست، چون پدرش توی یه سیرک جادویی کار میکرد و تقریباً هیچ‌وقت پیششون نبود. و مادرش هم چون خیلی تشویقش میکرد که دنبال علایقش بره و همیشه حمایتش میکرد، یک مقدار زیادی علایق این بچه به گوزن‌ها و رنگ قرمز رو جدی گرفت و بهش دوتا شاخ گوزن کوچیک و چشمای قرمز داد، که البته الستور حسابی کیف کرد و افسردگی بعد از فارغ‌التحصیلیش هم درمان شد. و بعد هم تصمیم گرفت بره دنبال حرفه گویندگی رادیو و انقدر به کارش علاقه پیدا کرد که از مامانش خواست صداش رو هم رادیویی کنه حتی که همیشه در حال گزارش دادن باشه! همچنین یه عصا برای خودش خرید و یه رادیو توش جاسازی کرد که همه‌جا بتونه از صداهای رادیویی مختلف واسه پرت کردن حواس ملت، یا رفتن رو مخشون یا حتی در گفت‌گوهای عادی استفاده کنه، چون قطعاً این کاریه که آدم‌هایی که از سلامت روان کامل برخوردار هستن انجام میدن، البته نباید فراموش کرد عصا باعث افزایش استایل میشه و یک سلاح سرد عالیه. همچنین کت و شلوار قرمز میپوشه که همیشه تو چشمه، و انقدر از تکنولوژی‌های جدید مثل فیلم‌برداری و عکسای جادویی متحرک متنفره که توی همه‌شون به صورت شطرنجی میفته و گند میزنه تو عکس و کلاً نمیشه باهاش عکس دسته‌جمعی گرفت. آها! سایه‌ش هم مستقله و خیلی وقتا سعی میکنه بکشونتش توی دیوار، یا از تو دیوار در بیاد، یا بره ملت رو اذیت کنه یا از این کارای خوب خوب، چون خب بهرحال مگه یه مرد بدون لبخند و سایه‌ش چی برای عرضه داره؟

شناسه قبلی



----------
تایید شد.


ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۲۴ ۳:۱۰:۴۲

Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۷:۳۷:۴۳ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳

هافلپاف

کدوالادر جعفر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۴:۴۸ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱:۳۵:۵۲
از این سو به اون سو با پیچگوشتی چارسو
گروه:
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
اسم: جعفر

فامیل: کدوالادر(KADVALEDER)

الان شاید خُد (خُد= با) خُدتون فکر کنید ایی که شد جعفر کدوالادر، اما خو چه فرقی میکنه مرلین بزنتون؟ شما بگیرین کدوالادر جعفر!

گروه: دردا بلاش هافلپاف!

لقب (لقب ها): کدو لای در، جعفر کدو، جعفر چُپون، جعفر بچپون!

ویژگی های ظاهری: سبیلی هیتل... چارلی چاپلینی، با کلاهی نمدی برروی سر و موهای کوتاه، ژاکتی با پشم شتر بر تن حتی در دمای 70 درجه، ابروان، چشمان، سبیل و موهای مشکی، شلواری به گشادی دلش بر پا. خیلی گشاد. خیلی خیلی گشاد. خیلی خیلی خیلی... و چوبی همیشه در دست.

کار: چُپونی( شما بچه تیرونیا بش میگین چوپان!)

حاج خانم (رابطه عاطفی): اقدس کدوالادر( دختر عاموم!) به بند تمبون آقام مرلین اِقع خاطرشه میخوام! ( رابطه آنها تا مرز طلاق و جدایی پیش رفته است.)

فرزندان: اولی به یاد پدرم مرلین بیامرز مش حمدالله کدوالادر، دومی به یاد ننه پدرم مرلین بیامرز گل نساء کدوالادر، سومی به یاد عموی پدرم مش خیرالله کدوالادر، چهارمی به یاد اونیکی عموی پدرم مش فتح الله کدوالادر، پنجمی هم که والا الان بچه 12 ساله داره بدون اسم می گرده، همیطو صداش میزنیم کُچه عو تا وقتی دایی پدرم عمرشو بده به شما به یادش اسمشو بزاریم مش همایون کدوالادر. اما مش همایون تو کورسه با *نتی!

تایپ: شارژر تایپ سی! گوشیم عَ ایی جدیدو هاس! اِقَع گوشیو طلاییه. به ارواح خاک پدرم! مش حمدالله یادم داده میرم تو ایی برنامه عویی شبیه کرَه زمینیه، بعد میزنم یه سایتویی میا بالا، بعد من میزنم یس، بعد اوو سایته خودش همش میگه یس، یس، یس. بعد مَع هرچی میزنم نو، نو، نو نمیره!

بوگارت: هِع! بوگارت چیزه؟ شما منه نمیشناسین؟ مع فقط عَ مرلین میترسم. بقیه چیزا عَ مَع میترسن.
- با زبون خوش نمیگی نه؟ معجون راستی رو بیارین.
- نه! نه! به آیات مرلین شکنجم نکنین! مَع چُپون بدبختیم. میگم به ریش مرلین. بوگارتم اقدسه. اقدس!

پاترونوس (طلسم محافظتی): یِع به کتاب مرلین اینا همش قرتی بازیه. ایکسپیکتی پیترینیم! هرکی اومد جلوت تیزیه ور میداری صورتشه میزنی!

مصاحبه کننده با نگاهی عاقل اندر سفیه به جعفر نگریست. جعفر که از ترس تارهای صوتی اش متحول شده، صورتش نیز غرق در عرق شده و رنگ خود را باخته بود. با صدایی زیر گفت:
- ببعیه!
- چی؟ دوباره بگو.
- ببعی.
- آها. ببعی!

جعفر صدایش را صاف کرد و ادامه داد:

- یِع ببعی چیه آقا؟ گُسفند! گُسفندم نی که. قوچیه! یه قوچ 100 کیلویی قُتُر(قُتُر= فربه، چاق) عزیزی! به کتاب مرلین میبینمش لذت عَ عمرم میبرم!

چوبدستی: یه ترکه اناری هَع. خَدم عَ درختی کندمش. یه یک، یک و نیم متری میشه. دادم ایی یارو گرگرویچ برام یه چوب نازی درست کرد. باهاش بچه هایه میزنم. گُسفندای هو میکنم. بعضی موقعا خُد همی کمرمه، پاهامه، مرلینگاهمه، جلوی مرلینگاهمه، خلاصه همه جایه خُد همی میخارونم! بقول خِیرو بابا اِقع فاز میده.



زندگینامه:

والا عارضم خدمت شریف انور منور نورانیتون که پدر ما، آقا حمدالله ننهه ماره (ننه مار نه! ننه ما. مادر من!) تو جنگلی میبینه. مادرم تعریف می کرد که اونموقع یسری آدم که کاه گِل بودن یا کاگل بودن؟ ماه گل بودن؟ درست تو یادم نی. خلاصه انداخته بودن اَرُدش.(= افتاده بودن دنبالش.) ایی شل ناموسا میخواستن ننه ماره شکار کنن. مرلین شاهده اگ ننه ما مارم بود نباید ایی کاره میکردن. مگه ننه مَع چیزیه که میخواستین شکارش کنین؟ به هرحال، پدر ما مث شیری نجاتش میده؛ حالا خودش به صدها روش غیر استاندارد بی ناموس میشه بماند!

هِچی. اوموقعا اسم ننه ما فلاور لاوندر بوده. که پدرم طی حرکتی مرلین ناپسندانه اسمشو فارسی میکنه و میزاره گل نساء. یعنی اسم مادرشه میزاره رو مادر مَع. یعنی مادر مَع گل نساءعه مادر پدرمم گل نساءعه. بعد، اونزمان که اطراف دهات ما هاگوارتز ماگوارتزی نبود که پروفسورا مرلین ماره بدن تو مشتمون؛ مادر ما جاهدانه و خودجوش توله های خُدشه به دندون میگیره و جادوگرشون میکنه. به همیی خاطر من و برادرم اکبر بچه مکتبی های جادو هستیم. البته خواهرمون نبود. ننم به خواهرمون میگُ فشفشه. بچه گنأزا اصلنم شیطون نبودا، اتفاقا خیلی دختر خانوم و آروم و مظلومویی بود. ولی مادرم بهش میگف فشفشه. منم نفهمیدم چرا؟

پدر و مادر ما اسم و فامیل ماره بین خودشون تقسیم کردن. فامیلمون، فامیل ننمون باشه و اسمامونو پدرمون بزاره. اسم منو گذاشت جعفر، اسم برادرمو گذاشت اکبر اما تو اسم خواهرم موند. تا اینکه یه جنگی شد. پدر مَع رفت جنگ. برگشت، اسم خواهرمو گذاشت سنگر! دلیلشم این بود که اگه ایی سنگرو نبود، 8 بار مرده بود! آخرشم به قولی که به ننم داده بود عمل نکرد و فامیل مایه گذاشت فامیلو خودش. لَنگو! ما شدیم جعفر لَنگو. جعفر لاوندر کجا؛ جعفر لنگو کجا؟ مَع به پدرم گفتم پدر مَع لنگو چیه؟ تو قبلا که لنگ میزدی بت میگفتن لنگو! نکُ ایی کاره خُد ما. به مَع گف حرف نزن بچه. برو پی بازیت!

آقا خلاصه زندگی ما همیطو به هزار و یک درد و بدبختی گذشت. دختر عاموم، اقدسُ به زور دادن بم. من اونو نگرفتم. او منو گرفت! همیطو گذشت و زد و... مادر ما مریض شد و افتاد گوشه خونه! به مَع وصیت کرده بود بعد ایکه مَع مردم، برین لندن. بابو! مرلین نیاره! وقتی به اقدس گفتم باید بریم لندن یَک شلافه بازی و لولی بازی درآورد. به کتاب مرلین، مرلینمو داد تو مشتام. آخه مادر مَع! مرلینت برا خودت، ایی چه وصیتی بود؟ خلاصه... زمینمو فروختم. گله امو فروختم. کلیه خودمو فروختم. کلیه اقدسو نفروختم، بجاش دو سه تا از دندونای شکستمو که اشتباهی خوردن به دمپایی اقدسو فروختم! زنده اییمو فروختم بار کردم طَرَ لندن.
الان ما تو روستای استمفرودیم. کور عَ دو چشم بشم، اِقع قشنگه که اصلا باباش بسوزه!

راستی... اینم بگم که چی شد فامیلیم شد کدوالادر! رفتم ثبت احوال ایی خارجکیا. گفتم اسم مایه بزنین شناسناممونو بدین. ایی کُچه عو توی همیجا دنیا اومد. به ما اقامت دادن. بعد آقا این یارو به مَع گف وات ایز یور نیم؟ منم که میدونید! انگلیسیم فول! خیلی مسلطم به زبان انگلیسی! زیاد! خارق الانگیز! فهمیدم که میگه شغلت چیه! گفتم آی اَم کدو داریم بالا ده! یدفعه یارو گفت وات؟ گفتم کدو... کدو بالا ده! یدفعه دوتا یس یس کرد و 7 تا شناسنامه داد زیر بغل ما! رفتیم خونه. دیدم تو شناسنامه زده کدوالادر جعفر!

***

شناسه قبلی: نیوت اسکمندر! جهت پیوستن به تاریخ!

دقت کنید نام جعفر حتما توی شناسه ام باشه! اصلا اون کدوالادرشم نبود، نبود! جعفرش باشه! جعفرش مهمه.
با تشکر.



———————
تایید شد!


ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۱۷ ۲۲:۲۷:۵۸


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۰:۵۵:۰۱ چهارشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۳

ریونکلاو

دات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۵:۱۳ چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۹:۰۵:۴۴ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
نام: دات.
گروه: ریونکلاو.
زاده‌ی یک نقطه و یک نقطه ویرگول.

***

کلمات یکی پس از دیگری نوشته می‌شدند. جمله با هر کلمه طولانی‌تر از پیش می‌شد و کنترلش سخت‌تر و شدت بیماری‌اش بیش‌تر، برای تمام کردن این جمله‌ی بیمار تنها نیاز به یک نقطه بود. کلمات با صدای بلند نقطه را صدا زدند.
نقطه‌ای که نامش دات بود از گوشه‌ی کاغذ بلند شد و به سمت کلمات رفت، بالشش را در کنار آخرین واژه انداخت و بر رویش نشست. حال انتظار تشویق داشت، ولی دریغ از یک تشکر؛ کلمات پس از آمدن دات به خواب فرو رفته بودند.

دات غمگین، خشمگین و افسرده شده‌بود.
- بی‌ریشه‌های بی‌تربیت. می‌دونین من تا حالا کنار چند تا کلمه مشتق بودم؟ می‌دونین من چند بار کنار سعدی مِی نوشیدم؟ آخه گرافیت ناپاک‌خورده‌ها، یه نگاه به کلاس من بندازین؟ من تا حالا کنار جمله با فعل کمتر از اسنادی نبودم، اونوقت شما جای تشکر از اینکه من نجاتتون دادم از مرگ می‌گیرین می‌خوابین؟ ای گرافیت ناپاک‌خورده‌ها.

کلمه‌ی "از" از خواب بیدار شد و با چشمان نیمه‌بازش رو به او گفت:
- چقده جیغ می‌زنی مگه صندلیتو ازت گرفتن؟

دات از شدت خشم بالشش را به سوی "از" پرتاب کرد. نقطه‌ی "از" افتاد و تبدیل به "از" شد.
- وای نقطه‌مو از من گرفت!

کلمات دیگر نیز بیدار شدند. آنها هر چه را در اطرافشان بود از جمله بچه کلمه‌ها را به سوی دات پرتاب می‌کردند.

دات با غضب و افسوس به آن‌ها نگاه کرد.
- الهی بمیرین و هر گرافیتی که می‌خوریم تو گلوتون گیر کنه.

دات سر به بیابان زد. او از تمام علاقه‌هایش و دوستان و خانواده و فامیل‌هایش گذشت.
آنقدر راه رفت و راه رفت... تا اینکه سرانجام له شد.
دات در زیر پای شخص غر می‌زد، تا اینکه سرانجام به زمین یک تالار بزرگ طلایی رنگ کشیده‌شد. دات به سمت وسط تالار رفت... اینبار له نشد ولی کلاهی بر روی سرش افتاد.
ناگهان کلاه با صدای بلند فریاد زد:
- ریــونــکـلاو!

مسئولان کلاه را برداشتند. نگاهی متعجب به آن انداختند. و سپس آن را بر روی سر پسری کوچک در میانه تالار قرار دادند.


تایید شد.


ویرایش شده توسط erfanemi در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۱۵ ۱۰:۵۹:۴۱
ویرایش شده توسط erfanemi در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۱۵ ۱۱:۰۰:۳۱
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۱۵ ۱۱:۱۲:۲۶


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۳:۴۰:۰۲ چهارشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۳

هافلپاف

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۸:۲۸ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۲۲:۵۵:۴۸ چهارشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
هافلپاف
ایفای نقش
پیام: 2
آفلاین
نام: املیا فیتلوورت
سن: ۱۴
جنسیت: مونث...
گروه: هافلپاف
پاترونوس: گرگ
چوب دستی:چوب خار سیاه با هسته قلب اژدها تقریبا انعطاف پذیر ۲۲.۶۷ سانت
رده خونی: دو رگه
استعداد جادوگری: نگهبانی جانوران جادویی. گیاه شناسی. ساخت معجون
استعداد ماگل ای: نقاشی
علایق:.......
حیوان خوانگی: گربه کوکی
تایپ شخصیتی: intp
ظاهر: موهای کوتاه و حالت دار و چشم تقریبا قهوه ای... قد متوسط
......
کلا دختر ارومیه و اول فکر میکنه بعد تصمیم میگیره
شاید هم بگن بیش از حد ریلکسه
کتاب نوشتن رو دوست داره و بیشتر وقت ها ترجیح میده با شبح ها حرف بزنه.... دوست صمیمیش یه گیاهه که حرف میزنه...
کلا ادمی نیست که دردسر درست کنه اما اگه کسی از گروهش بد بگه یا اذیتش کنه...
••••••
همین

اینم از این



تایید شد.


ویرایش شده توسط Charlotte:))))) در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۱۵ ۳:۵۵:۲۵
ویرایش شده توسط Charlotte:))))) در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۱۵ ۳:۵۸:۰۹
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۱۵ ۱۰:۱۸:۴۷

lovendergirl:)


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۳:۲۵:۴۷ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۵:۵۶:۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 439
آفلاین
سلام

مامان درخواست برگشت دسترسیشو به ایفای نقش و اسلیترین داره.

پیشاپیش سپاس.


سلام. انجام شد. خوش برگشتی.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۱۵ ۰:۱۲:۳۶



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۰:۴۸:۴۶ دوشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ریونکلاو

سارا کمپستون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۹ پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱:۰۵:۰۹ دوشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
پیام: 10
آفلاین
سلام
دسترسی منو لطف میکنین؟

سلام.
انجام شد.


ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۱۳ ۱۴:۲۹:۰۳







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.