هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۲۲:۱۱ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۲

هافلپاف، مرگخواران

جیمز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۶ جمعه ۱۱ شهریور ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۲۲:۲۰:۴۵ چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 14
آفلاین
فلش‌بک

لینی در تهِ چاه بود، در ته‌ترین حالت چاه؛ بعضی چیز‌ها خیلی عجیب است، مثل این‌که اکنون که در تهران ما هوا گرم است، در آفریقا هوا سرد است؛ مثل سانتر‌های بی‌هدفی که... گل هم نمی‌شوند؛ مثل این ریبوزوم‌هایی که به‌خاطر سریال چهارشنبه‌خانم و تم "من می‌رقصم، می‌رقصمم، می‌رقصممم با دستای منن" حواس‌شان نیست پروتئین‌هایی را که می‌سازند را در چاه شبکه‌ی آندوپلاسمی کامل بریزند و تکه‌ای از آن به دیواره گیر می‌کند و مادر هسته و پدر دی‌ان‌ای به‌خاطر این گیر کردن پروتئین، مجبور به پذیرایی از عمه باکتری و عمو اچ‌آی‌وی می‌شوند و یک خانه، یک خانواده و بی‌شمار کودک دوست‌دار چهارشنبه‌خانم از دست می‌روند، درد و غم و آه و فغان؛ مثل این‌که لینی -وارنر‌شان- بال‌هایش را با خرده چوب‌های تهِ چاه به صلیب کشید تا مبادا خاکی شود.
لینی به لایه اوزون خیره شد.
- آه، اوه، اَه. دسیسه می‌چینین؟ توطئه می‌کنین؟ ایلومیناتی؟ فراماسونر‌ا؟ آااااااه‌ه. اربابا... توطئه‌ها در کار است.

عنکبوتی با ریش‌هایی عنکبوتی بیرون آمد.
- وای، عروس ننم میشی؟
- نه، نمی‌شم. نه، نمی‌شم. من یه ارباب دارم که دلم براش تنگ شده.
- چرا نمیشی، چرا نمیشی؟
- تو هم بخشی از توطئه‌ی اونایی. من دیگه رکب نمی‌خورم.
- برده‌‌ی ننم چطور؟
- نه.
- یه تار وسیع داریما.
-
- زمینی می‌برمت تو درخت هلو. امشب می‌برمت اگه زنم بشی یا برده‌ی ننم بشی.

انعکاس نور خورشید در چشمان لینی حلقه زد. او مرگخواری بس سواستفاده‌گر و سودجو بود.
- اول ببر تا بهت بله رو بگم.

عنکبوت سوتی زد. عنکبوتَک‌هایی که بچه‌های عنکبوتِ ریشو، حاصل از عروس‌های قبلی ننه‌اش، بودند، به سراغِ لینی آمدند و خرده چوب‌های صلیب‌مانندی را که بال‌های لینی به آن متصل بودند، از زمین درآوردند و آن‌ها را با پاهایشان گرفتند؛ سپس از طریق دیواره‌های چاه به سمت علف‌های موجود بر روی زمین حرکت کردند.

لینی رسیده‌بود به علف‌ها.
- حالا عروس ننه‌ام میشی یا که برده‌اش میشی؟
- هه، رکب خوردی. من فقط برده‌ی اربابمَم.
- مواَاَاَاَاَ. با من بازی شد، مواَاَاَاَاَاَاَ.

عنکبوت و عنکبوتَک‌هایش، در حالی که آلانین و گلیسین گریه می‌کردند، به سمت داخل چاه برگشتند.

حال نوبت انتقام لینی بود، انتقامی که خون تمام توطئه‌ها و توطئه‌کِشان و خائنان را می‌مکید و ریشه‌ی آن‌ها را می‌خشکاند.
لینی در حالی‌که وزن تکه چوب‌های صلیب‌مانند بر پشتش سنگینی می‌کرد، بلند شد و خودش را صاف کرد؛ عطش انتقام در خون آبی‌رنگش به او انرژی هرکاری، از جمله بلند کردن تکه چوب‌های صلیب‌مانند را می‌داد. او شروع به حرکت به سمت بی‌بینی‌ترین خانه‌ی شهر کرد؛ اما متاسفانه پیش از رسیدن و انتقام، لِه شد.

لینی ماموریتش هنوز تمام نشده‌بود، نمی‌توانست خودش را در زیر پا‌های هکتور دگورث گرنجر رها کند.
- اِوا، یه چیز آبی رنگی رفت زیر پام، تو معجون جدیدم برا ارباب می‌ریزمش!

هکتور کفشش را درآورد. با کمک انگشت اشاره‌اش خون آبی‌رنگ لزجِ لینی مرلین‌بیامرز را جمع کرد و آن را در پاتیل زنگ‌زده‌ای که دستش بود، ریخت و برای اسراف نشدن یک قطره‌ی آن، زبانش را درآورد و کفِ کفشش را لیسید.

لینی مرده‌بود، جسدش در معجون ریخته شده‌بود و روحش هم با دیدن این صحنه‌ها داشت گریه‌کنان بابت تک‌تک ناکامی‌هایش بالا می‌رفت، که سیستم انتقال روحانیِ ازرائیل، خطای چهارصد و چهار داد.
ازرائیل پیامی روحانی برای روحان در مسیر مانده، فرستاد.
- روحان، به علت نبود زیر ساخت‌های مناسب، مسیر‌های انتقال روح فرو ریختن و قراره دیگه ساخته نشن، حالا یا دوباره بمیرید تا بیایم ببریمتون یا روح سرگردون بشین. هیچ عرض عذرخواهی‌ای هم نمی‌کنم! من که نریختمش.

لینی دیگر بهشت سیاهش را هم نداشت. روح لینی با شدت بیشتری گریه کرد و ضجه زد. روحش، از شدت ناراحتی و غم و اندوه، به سمت روح هکتور هجوم برد و آن را از تنش درآورد.
- عههههه، لینی!
- اَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَ!

لینی روح یک تکه چوب را که بر روی علف‌ها افتاده‌بود، درآورد و آن‌را به نیش بُرَنده‌ی خودش متصل کرد و سپس سامورایی‌وارانه، شمشیر ترکیبی‌اش را در گردنِ روح هکتور فرود آورد.
- یَــععععععععععع!
گردنِ روح هکتور بریده‌شد، اما خونی نپاشید. دردی هم نیامد، حتی آهی هم بلند نشد؛ هر چه باشد عالم روحانی باید تفاوتی می‌داشت.

هکتور می‌خندید، آن‌هم به‌شدت. هرچه باشد پرواز بدون محدودیت آرزوی هر بنی‌بشری‌ست.

لینی پاهایش را در گردن بدون سر هکتور فرو برد، سپس روح بی‌وزن ترکیبی‌اش را شناوران به سمت بدن هکتور برد.

پایان فلش‌بک

***


- اربابا؟ پرتم نمی‌کنید که؟
- نمی‌دانیم، نمی‌خواهیم مغزمان را الکی درگیرش کنیم.
- اما ارباب برای منم نمی‌خواید درگیر کنین؟
- خیر. اصلا یارانمان هر بلایی می‌خواهید سرش بیاورید. مزاحم ما و مغز همایونی‌مان نشوید.

لرد ولدمورت صحنه را ترک کرد. حال مرگخواران مانده‌بودند و لینی هکتور‌نما و معجون‌های هکتور فقید.
- وااایــســیــد!

بلاتریکس توان دستور شنیدن نداشت، آن‌هم از هکتور.
- حالا که اینطور شد می‌شینیم.
باقی مرگخواران نیز پشتش، چهار زانو، نشستند.

لینی به‌دنبال فکری برای نجات بود، اما روح‌ها که مغز ندارند؛ هکتور هم که مغزش سوراخ بود. او فشار آورد، بیشتر و بیشتر فشار آورد؛ تنها نتیجه‌ای که اعضا و جوارح داشته و نداشته‌ی هکتور برایش می‌آوردند، یک کلمه بود، معجون.
- یـه معجونی می‌دم که هرکی زود‌تر به ارباب بدتش شایسته میشه!
لینی نزدیک‌ترین معجونی را که به هکتور وصل بود، بالا برد و... امان از دل پاک و شفاف مرگخواران که مثل سرِ همایونی و والای ارباب لرد ولدمورت براق بود.

مرگخواران به جان معجون صورتی رنگی که در دست لینی هکتور نما بود، افتادند. سرانجام کوین کارتر از روی دوش‌های خاله بلاتریکسش بالا رفت، معجون را گرفت، پایین پرید، به سمت اتاق لرد ولدمورت رفت و با سرش درِ اتاق او را شکست و وارد آن شد.
- ارباااااب ژووون!
- کوین، زهر عقرب. مگه نگفتیم پارک نمی‌بریمت؟
- ارباب اینو بقولین.

کوین، ناگهان به‌خاطر پرش اسکورپیوس، بلاتریکس، دیزی، کتی و جمعی دیگر از مرگخواران بر رویش، شیشه‌ی معجون را به سمت لرد ولدمورت پرتاب کرد.
شیشه چرخید. با مولکول‌های اکسیژن واکنش داد و اندکی شعله در هوا ایجاد کرد؛ سرانجام به سرِ لرد ولدمورت برخورد کرد و شکست و تمام ماده‌ی صورتی رنگ درونش بر روی صورت لرد ولدمورت ریخت، قسمتی از آن هم وارد دهانش شد، لغزید و لغزید و از گلوی لرد ولدمورت پایین رفت.

همانجا، همان افراد، فقط چند میلی‌ثانیه بعد.

- حبیبی یا نور العین یا ساکن خیالی
عاشع بعالی سنین و لا غیرک فی بالی
اجمل عیون فی الکون انا شفتاها
الله علیک الله علی سحراها
عیونک معایا عیونک کفایا
تنور لیالی
قلبک ندانی و قال بتحبنی
الله علیک الله طمنتنی
معالک البدایه و کل الحکایه
معاک للنهایه!

- اربابا برای کی می‌خونین؟


ویرایش شده توسط جیمز در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۱۶ ۱۹:۵۰:۳۱

او نیست با خودش،

او رفته با صدایش اما،

خواندن نمی تواند.


پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ سه شنبه ۲۴ مرداد ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
در کسری از ثانیه کوهی از مرگخوار های در هم گوریده تشکیل شده بود که در تلاش برای پیشی گرفتن از بقیه برای نشون دادن شایستگی هاشون در هم گره خورده بودن.

کاسه صبر لرد که قبل از این چکه چکه ازش میریخت، حالا قطره قطره هاش جمع شده بود و وانگهی دریا شده بود.
- یاران ما! چرا هیچوقت نمیتونید شایسته باشید؟

از وسط گلوله ی مرگخواران در هم پیچیده، دستی بندری زنون بیرون اومد و سعی داشت چیزی رو بگه که خیلی مشخص نبود چیه.

- دست ناشناس متعلق به کدوم یار ماست؟ ما همه یارانمون رو میشناسیم حتی از دست. ولی این یکی رو یادمون نمیاد!

سر لرزون دیگه ای از سمت دیگه ی گلوله ی در هم پیچیده بیرون اومد.
- من بودم ارباب!

لرد سیاه نگاهش رو به کله ی سخنگو انداخت. از چشم هاش میشد فهمید که کله ی مورد نظر رو شناخته ولی اصلا دل خوشی از اون کله ی مورد نظر نداشت. بنابراین تصمیم گرفت کله رو نشناسه.
- یارانمون این هک رو ما نمیشناسیم. این هم گره بزنید به یقه ی ایوان بندازیدش بیرون.

هکتور بسیار نادم و پشیمان بود.
- اربابا رفته بودم دنبال اکتشافات جدید. با پاتیل پر سرعت آخرین مدل اومدم.

مرگخوار ها منتظر تصمیم لرد بودن تا ببینن چه اقدامی باید بکنن.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۱:۳۳ شنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

لینی مرگخوار مورد علاقه‌ لرده و مرگخوارای دیگه از این موضوع راضی نیستن. برای همین لینی رو توی کیسه می کنن و توی چاه می ندازن.
مرگخوارا در حال تلاش برای جلب توجه لرد هستن و خیال دارن بهش بگن که لینی خیانت و فرار کرده.

تری بوت هم این وسط توسط مرگخوارا آواداکداورا خورد و کشته شد.

.....................................


تری بوت شفاف و خشمگین رو به مرگخواران کرد.
- کی بود منو کشت؟ خیلی بهم برخورد!

مرگخواران همچنان پشت در اتاق لرد سیاه در حال درگیری فیزیکی بودند که کاسه صبر لرد سیاه لبریز شد.

در اتاق باز شد و به محض باز شدن در، مرگخواران آرام گرفته و مودب و دست به سینه ایستادند.

لرد سیاه کاسه ای در دست داشت.
- می بینین؟

مرگخواران به ماده سیاهرنگی که کاسه را پر کرده و در حال سرریز شدن بود نگاه کردند.

- به به!
- صبرتان بسیار زیباست ارباب!
- ارباب اجازه می دین به همین مناسبت خبری رو به شما اعلام کنم؟

- خیر!
لرد سیاه قاطع و محکم گفت. او زیاد از ایوان روزیه خوشش نمی آمد و خاطره خوبی از اخبارش نداشت.

نگاهی به گروه مرگخواران انداخت. چیزی به نظرش کم بود. چیزی کوچک و کم اهمیت و ناچیز...

- تری... این چه ریخت و قیافه ایه؟ چرا از زمین فاصله گرفتی؟

- ارباب... چشم شما رو دور دیدن و منو کشتن... ولی من قاتلم رو پیدا خواهم کرد...

هنوز هم چیزی کم بود. لرد سیاه هر چه فکر کرد آن را نیافت.
-یاران ما. یکی از شما شایستگی خودشو نشون بده و یقه این ایوان رو بگیره و از پنجره بندازه بیرون. قیافش رو آزاردهنده تشخیص دادیم.

فرصتی برای اثبات شایستگی فراهم شده بود!




پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۱۳:۵۶ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۲

گریفیندور، مرگخواران

کوین کارتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۹:۱۳:۳۳ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از تو قلب کسایی که دوستم دارن!
گروه:
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 150
آفلاین
- تری بیا اینجا کارت داریم.

با این حرف مرگخوران، تری ناگهان از فکر و خیال بیرون پرید. اما متاسفانه ابر فکر بالای سرش، هنوز درحال پخش مجرای نجات یافتن لینی بود. تا متوجهش شد فوری آن را از بین برد. خودش هم نمی دانست در این گیری ویری چرا یاد همکلاسی اش، لونا لاوگود افتاده است.

- این چه پایانی بود که برای داستان رقم زدی تری؟

پسر که دید یک دفعه ای کلی مرگخوار دوره اش کردند; علاوه بر پای بی قرار، دچارسندروم فک بی قرار هم شد. ولی از آنجایی که می خواست مشکلات را از طریق صحبت کردن و بدون خون و خونریزی حل کند، با زور و زحمت سعی کرد خود را آرام نموده و جلوی ترس و لرزش فکش را بگیرد.

- چ..چیزه... خب... من... من داشتم به لینی فکر می کردم که یهو یاد حشرات مورد علاقه ی لونا لاوگود افتادم...
- خب؟
- خ...خب نداره دیگه... از اونجایی که لونا دوست صمیمیه لینیه (باور نمی کنین برین اطلاعات بیشتر شناسه لینی رو بخونین) دوست نداشت که لینی تو چاه اسیر بمونه، براش یه پایان خوش رقم زد.

حلقه مرگخواران تنگ تر و تنگ تر می شد.
- یه پایان خوش واسه اون و یه پایان بد واسه ما آره؟
- آر.. نه چیز... وای رحم کنین!

ولی مرگخواران بی رحم بودند و متاسفانه از خدایشان بود یکی دیگر از رقبای خود را حذف کنند. بنابرین آوادایی نثار تری بوت بخت برگشته کردند و او را پیش مرلین فرستادند.

- خب، داشتیم چی کار می کردیم؟
- وسط دعوا بودیم که چطور به ارباب خبر بدیم.
- اهان یادم اومد. مرسی... حالا مجددا حمله!

و دوباره مرگخواران به جان هم افتادند.


...I hold them tight, never letting go
...I stand here breathing, next to those who are precious to me





تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده



پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۱۵:۲۸ شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۰ پنجشنبه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۲۳:۱۶ شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
مرگخوارا به شدت مشغول دعوا بودند و هیچکس متوجه صدای قدم هایی نشد که وارد سالن شد و گوشه ای مخفی شد .

صاحب قدم ها همانجا ماند تا فکری کند و نقشه ای برای انتقام بکشد ، او هر لحظه عصبانی تر میشد اما صبر کرد و منتظر فرصت شد .

ده دقیقه گذشت و صدای مرگخوارا انقدر بالا رفت که ارباب بالاخره امد و داد زد :(( مگر شما کار و زندگی ندارید که همیشه اوقات ما را تلخ میکنید ؟ ))

همه ی مرگخوارا دست از دعوا کشیدند و به چهره ی درهم ارباب زل زدند ‌. تا یکی از انها خواست بهانه ای جور کند ، لینی با چهره ای که خشم در ان موج میزد از پشت کاناپه پرید بیرون و زحمت را کم کرد .

لینی با حرارت حرف میزد و از صفر تا صد ماجرا را توضیح میداد و چشمان ارباب هر لحظه سرخ تر و باریک تر میشد .
مرگخوار ها در دلشان لینی را که مانند خاری در چشمانشان بود سرزنش کردند . اما هیچ توجیهی برای کارشان نداشتند اگر داشتند هم نمیتوانستند به زبان بیاورند . لینی مرگخوار محبوب بود و ارباب بیشتر از هر کسی به او اطمینان داشت . او پیمان وفاداری بسته بودو حتی لباس های پاره و دستان زخم و زیلی اش نشان میداد که حقیقت را گفته و برای بیرون امدن از آن چاه چه زحمت هایی کشیده است .
دیگر کارشان تمام بود و همگی فهمیده بودند که باید تا دو سه روزی از جلوی چشم ارباب دور باشند و این طرفی ها پیدایشان نشود .



پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۱۴:۰۳ جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
همزمان با فریاد لرد، تعداد زیادی دهن که برای سخن گفتن گشوده شده بودن، بی آن‌که صدایی ازشون خارج بشه دوباره بسته می‌شن. مرگخوارا ابتدا نگاهی به هم می‌ندازن و وقتی می‌بینن تو چهره همه، فرار رو بر قرار ترجیح دادن نقش بسته ، دست از پا درازتر اتاق لرد رو ترک کرده و هرکدوم یه گوشه‌ای از سالن اصلی ولو می‌شن.

پاهای تری که تا چند ثانیه پیش مرگخوار محبوب شدنو پیش روی چشماشون می‌دیدن، حالا سندروم بی‌قراریشون به ناگاه فروکش کرده بود و گوشه‌ای آروم گرفته بودن.

پلاکس که برای پرت شدن حواسش به نقاشی کشیدن رو آورده بود، قلمش یاری نمی‌کرد... یا شاید بهتر باشه بگیم، دستش یاری نمی‌کرد!

کلاه سو روی سرش کج شده بود و میلی به صاف و با ابهت قرار گرفتن روی سر سو رو نداشت.

خلاصه که مرگخوارا به شیوه‌ی خودشون دوباره ماتم گرفته بودن. انگار نه انگار که این لینی بود که حبس در کیسه توی چاهی گیر افتاده بود. لینی بنده روونای مورد ظلم واقع شده. لینی مرگخوار محبوب. لینی دوست داشتنی. لینی... اهم. ()

بله مرگخوارا متوجه نبودن که شاید الان نتونستن خبرو بدن، اما در نبود لینی هنوز هزاران فرصت برای مرگخوار محبوب شدن داشتن و هنوز به بن‌بست نرسیده بودن.
یا شاید هم داشتن می‌فهمیدن چون ناگهان مغزها منور می‌شه!

- به نظرم که پاشیم بریم یجوری با ارباب حرف بزنیم که خبر جالبی داریم و کنجکاو شن ببینن چه خبری داریم.
- ولی به نظر من اینقد با ارباب حرف نزنیم که خودشون حوصله‌شون سر بره و بگن زودباشین یه خبری بهم بدین.
- خب اصن بریم پشت در اتاق لرد رژه بریم و فریادزنان خبرو اعلام کنیم، بالاخره می‌شنون دیگه!
- ولی من می‌گم پشت در پچ‌پچ کنیم و خودشون کنجکاو شن بپرسن چی می‌گین شما.
- چرا من هرچی می‌گم تو متضادشو پیشنهاد می‌دی؟
- چون می‌تونم!
- نفس‌کش!
- سیفونو بکش با دستکش!

و این‌چنین می‌شه که انفجار فکری ناگهان به دعوای فیزیکی مبدل می‌شه!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۲۱:۲۷ دوشنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱۰:۳۴:۵۴
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آفلاین
اما کتی که با شتابی برابر صد اسنیچ بر ثانیه به روی لرد پرتاب شد فرصت هرگونه واکنشی را از او گرفت. نفس مرگخواران در سینه حبس شد و به صحنه سهمناک روبرویشان خیره شدند. کتی به روی لرد افتاده بود و نوک دماغش در فاصله ای چند میلیمتری با صورت ارباب قرار داشت!

از زاویه دید کتی تنها چشمان لرد به وضوح دیده می‌شد که حالا با گذشت هر ثانیه باریک تر و خشمناک تر میشد. کتی میخواست چیزی بگوید تا کمی از گندکاری‌اش را جبران کند اما لرد با طلسمی بی کلام او را همچون یک گوجه فرنگی رسیده به سمت دیوار کناری پرتاب کرد و از روی زمین بلند شد.

... چطور جرات کردی؟
کتی که به آرامی از روی دیوار به سمت زمین سر میخورد سعی کرد از خودش دفاع کند:
- ارباب باور بفرمایید...عمدی نبود، حادثه بود!

لرد که حالا چشمانش دیگر نمیتوانست از این باریک تر شود با خشم گفت:
- عمدی یا غیر عمدی! چطور جرات کردی ما را روی زمین بندازی و بدتر از آن...خودت هم روی ما بیفتی؟ بدهیم مروپ از تو کوکتل درست کند؟

ایوان که میخواست جو را کمی آرام کند جلو آمد و گفت:
- ارباب میخواستیم خبر مهمی رو سمع و نظر شما برسونیم و اون هم اینه که...
لرد به ایوان نزدیک شد و استخوان‌های ایوان بر اثر احتمالاتی که ممکن بود لرد برایش در نظر گرفته باشد به رعشه افتاد!
-... هیچ کس تا زمانیکه ما خودمان اجازه نداده باشیم هیچ خبری به ما نمیدهد. حالا همگی بیرون!

ایوان آب دهان نداشته‌اش را قورت داد:
- ولی ارباب...
-بییییییییرووووووووون!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۱۶:۵۰ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۱

ARTINWIZARD


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۱ جمعه ۱۰ تیر ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۹:۳۰:۱۸ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از جایی در ناکجاآباد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 20
آفلاین
همانطور که مروپ گانت سعی در پیدا کردن لرد بود در یک لحظه کوتاه به پنجره نگاهی گذرا انداخت و با چهره ای با شکلک عصبانی، خسته و خجالت زده روبرو شد. تا دقایقی هردو به یکدیگر خیره شده بودند. مرگ خواران هم جرعت حرف زدن نداشتند. حتی ساعت هم به افتخار این لحظات تاریخی سکوت اختیار کرده بود. تا اینکه سکوت با من من هایی از کتی شکست.( اگرچه صداش نمیومد)مروپ با کمی لرزش گفت:
- میدونید مامانی ها؟ حس میکنم امروز خیلی خسته ام. وقتشه بر روی کاناپه دراز بکشم. هروقت دلتون آب کدوحلوایی خواست بگین.

و به نوعی فلنگ را بست و رفت. لرد چندثانیه بعد با صدایی اهسته گفت:
- رفتن؟

بین مرگ خواران همهمه ای راه افتاد اما وقتی متوجه شدند اصل مطلب ادا شده ساکت شدند.
لرد از کمد بیرون اومد و گفت:
-هوووممممم، کی لردش رو از این مخمصه نجات داد؟

کتی از پشت پنجره هرچقدر داد و فریاد میکرد فایده ای نداشت. یکی از مرگ خواران که تنها برای چاپلوسی اومده بود با ترس و لرز گفت:
- ارباب با توانایی های خیره کننده شون این کار رو انجام دادن.

لرد با افتخار گفت:
-بله معلومه خودم بودم. کس دیگه ای توانایی هاش در مقابل من به چشم نمیاد. هوم آره خودم بودم...

پس از این وقایع کتی طاقت نیاورد و پنجره رو با افسونی شکوند. لرد از خیالاتش بیرون اومد و سرش به طرف پنجره چرخید اما....



پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ دوشنبه ۹ آبان ۱۴۰۱

ریونکلاو، مرگخواران

آیلین پرینس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۸
آخرین ورود:
امروز ۱۰:۵۸:۴۷
از من به تو نصیحت...
گروه:
مترجم
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 304
آفلاین
مرگخواران با چهره هایی مملو از ناامیدی دم در اتاق لرد به دیوار تکیه کرده بودند و به هم نگاه می کردند تا شاید کسی چیزی به ذهنش برسد. در این میان، ناگهان صدایی آشنا از آنسوی راهروی دراز به گوش رسید:
- کــــــــــــــــــــــی آب پرتقال دوست داره؟

با این صدا که از ورای هدفون لرد سیاه فریاد زده شد، هدفون روی گوش لرد خرد، و به ذراتی کوچک تر از کوچک ترین ذرات هستی تقسیم شد. لرد سیاه از جایش بلند شد و به سوی کمد کوچکش در آن سوی اتاق شتافت، نفسش را بیرون داد و خود را وکیوم کرد و داخل کمد رفت.

مرگخواران که دیگر می توانستند مروپ گانت را با یک سینی پر از آب پرتقال به آنها نزدیک می شد به خوبی ببینند، پراکنده شدند.

- مرگخوارای مامان؟ آب پرتقال میل ندارین؟

مرگخواران به جنب و جوش افتادند. مروپ از کنار آنها گذشت و بدون در زدن در را باز کرد و با سینی آب پرتقال، وارد اتاق شد، اما کسی را ندید.
مرگخواران دزدکی نگاهی به داخل انداختند، ولی وقتی کسی را ندیدند، به آرامی و با تعجب وارد اتاق شدند.

همه تعجب زده بودند.
مروپ گفت:
- ارباب تاریکی های مامان؟

لرد در کمد با قاطعیت بیشتری نفسش را حبس کرد.





............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده


پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۱۵:۱۰ دوشنبه ۹ آبان ۱۴۰۱

محفل ققنوس

یوآن آبرکرومبی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۸ جمعه ۹ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۲:۱۱:۲۴
از اکسیژن به دی‌اکسید کربن!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 436
آفلاین
خلاصه:

لینی مرگخوار مورد علاقه‌ی لرده و مرگخوارای دیگه از این موضوع راضی نیستن و تصمیم می‌گیرن زیرآب لینی رو بزنن. اونا لینی رو می‌کنن توی کیسه و میندازنش توی چاه. کتی هم میره به لرد بگه که لینی خیانت و فرار کرده. ولی حرف زدنش انقدر سریعه که لرد متوجه حرفاش نمیشه و اونو خیلی جدی نمی‌گیره و از پنجره‌ی اتاق میندازه بیرون.
حالا از یه طرف، کتی سعی می‌کنه از پشت پنجره توجه لرد رو جلب کنه و از طرف دیگه، مرگخوارا که همه‌شون می‌خوان مرگخوار مورد علاقه‌ی لرد باشن، در اتاقش رو می‌زنن.

★★★


تق تق تق!

چند ثانیه سکوت...
هیچ جوابی نیومد.

تق تق تق!

بازم هیچ جوابی به گوششون نرسید.

جاگسن خیلی بی‌شرمانه گوشش رو گذاشت روی در.
- یه صداهای خیلی ریزی دارم می‌شنوم.

مرگخوارا به همدیگه زل زدن...

داخل اتاق لرد

لرد هدفون گابریل رو که به جادوی Noise Cancelling مجهز بود، گذاشته بود روی گوشاش و کاملاً خارج از آلودگی صوتی، داشت کیفیت مأموریت‌ها و فعالیت‌های مرگخوارا رو بررسی می‌کرد.

نه اهمیتی به کتی می‌داد که ظاهراً داشت از پشت پنجره واسش شکلک در میاورد و به در اشاره می‌کرد.
و نه در زدن‌های مرگخوارا به گوشش می‌رسید.


If you smell what THE RASOO is cooking!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.