هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: جشن تولد چهار سالگی سایت جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۱۵ سه شنبه ۱۱ دی ۱۳۸۶
#72

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
گزارش ميتينگ!

ساعت 12.5!(گفتگو بين من و پرسي)

-الووو..آرش كجايي!؟پس چرا نميايي!؟
-باشه باب..تازه از دم خونه اومدم بيرون!
-چييييي!؟

همون ساعت!(گفتگو بين من و سالازار)

-هووووي مرتيكه بوق(بييييب..بيييب،سانسور شد)!چرا نيومديد!؟
-باب آرش نيومده خب..چيكارش كنم!؟

بعد از كلي كاشته شدن من،سالي،دوستش و مرلين بالاخره سر و كله ي يه شخصيت بوقي پيدا شد.اين شخصيت مثل اينكه رفته اينترنت و گير كرده و قرار يادش رفته!

(در اين اتفاق من دم ورودي مترو،سالي اينا تو مترو و پرسي تو راه مترو بوده)!

----------------------------
تو مترو،با سرعت به طرف ميرداماد

-هوووي برو اونور سورنا..نچسب به من!برو اونور
-باشه باب..حالا مثلا انگار كي هست.دامبلدورم نمياد طرف تو !
-نه سورنا نرو..تو بايد هميشه پيش من باشي !
-اييي خدا..منو از دست اينا نجات بده و خلاصمون كن.

-------------------------------
بيرون مترو،منتظر اتوبوس هاي تجريش!

-بچه ها جك بي ناموسي بگيد بخنديم!
-ببينم اون كيه؟عله نيست!؟

همه بچه ها به طور ناگهاني روشون رو برگردوندن تا از نظر پنهون بشن.عله ترسناك بود !

بچه ها از ترس ديگه سوار اتوبوس نشدن!ترجيح دادن پياده برن عله پشتشون باشه.پس قدم زنان از اونجا دور ميشدن كه..

-ببين سورنا،من دستمالم اونجا افتاده!بذار برم بيارم!
-آره به نظر منم همينه..بريم با دستمالامون يه كاري بكنيم آرش!

به اين ترتيب سالازار و پرسي با دستمال هاي همه كاره اسكاور به سمت عله رفتن..خوش به حال عله !

----------------------------------
تو راه!بچه ها به همراه عله!

دريييينگ،درييييينگ!

-الو بله كميل؟
-سلام سورنا،كجايين پس؟همه اومدنا!
-باشه ما هم مياييم.

دريييينگ،دريييينگ!
-اينو بله كميل!؟
-سلام عليرضا،كجايين پس؟چي شد؟
-عله با ماست!داريم مياييم.
-اوه اوه!مواظب باشيد گرم نشه!

-----------------------------------
داخل تاكسي در راه تجريش!

-آره آقا علي!من بچه هام دانشجوئن..ميخوان كاميپوتر رو ارتقا بدن!
-آقا نده!يعني چي؟ارتقا بده..بده كلا عوض كنن.مثلا يه ساختمون ... !

-------------------------------------
تو رستوران پولين!همه حيرت زده.

-سلام ملت!كميل جووون!خوبي؟ميلاد سلام..ايول غذا هم خورديد كه..خوبه خوبه!

كم كم ملت اضافه شدن..همه ميومدن و اول با تعجب به صورت هاي خشمگين عله و ماندي نگاه ميكردن كه تو بحث عجيبي بودن!با جلوگيري هاي به موقع كشت و كشتار و عواقب بعدي كنترل شد.

فقط اين وسط من چندين كليو لاغر كردم اينقدر رفتم و اومدم!يه كلمه نتونستم با ملت درست حسابي حرف بزنم.حتي با عده اي از ساحره ها سلام وعليك هم نكردم..زشته زشته !

ولي خب خوش گذشت.كيك خيلي خوشمزه بود.فقط يه مقدار كم بود چون به همه نرسيد.

عكس هاي قشنگي گرفته شد كه البته به شخصه از بعضي عكس ها ناراضي بودم..با فنگ ميخواستم عكس بگيرم،نشد!

ليست اسكاور هم نگاه كردم كامل بود،شخص ديگه اي به ذهنم نرسيد.فقط فكر كنم جوليا تراورز و دوستش رو ننوشته بود.اونا هم بودن تو جشن!

آخرم كه سوار تاكسي شده بودم داشتم ميومدم خونه به فكر فرو رفتم..اينقدر گزارش هاي اين اسكاور رو خوندم روم تاثير گذاشت!

تو فكر فرو رفتم و فقط و فقط به اين فكر ميكردم كه آيا ميشه اين جمع رو سال ديگه دور هم جمع كرد!؟آيا جادوگراني وجود داره و آيا اين دوستي ها پايدار ميمونه!؟

و آخر هم كه رسيدم خونه احساس كردم دلم براي خيلي ها تنگ ميشه..حتي كساني كه شايد زياد هم باهاشون رابطه نداشته باشم.به همين دليل به سرعت به فكر ميتينگ بعدي افتادم كه با اسكاور هم مشورت شده،بعدا اعلام ميشه!


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



جشن تولد چهار سالگی سایت جادوگران
پیام زده شده در: ۳:۲۳ سه شنبه ۱۱ دی ۱۳۸۶
#71

اسکاور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹
از کارخانه ی دستمال سازی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 387
آفلاین
ای بابا...بیست نفری اصرار کردن که من بیام گزارش میتینگ بنویسم و چون من نمیخوام دلشونو بشکونم میام مینویسم!(بیست نفر=اریکا زادینگ!!)


خب اصولاً گزارش های تولد از سه قسمت قبل از تولد، تولد و بعد از تولد تشکیل میشه!...و خب به هر حال باید از یه جا شروع کنیم و اونم قبل از تولده!



*قبل از تولد*

من از روز قبل با شهاب(دراکو مالفوی...و.س.م!) قرار گذاشته بودم و مثل همیشه به موقع رفتم سر قرار!(انقدر میگین بنویس بنویس پس بشینین این اراجیفی که در مورد خودم مینویسمم بخونین!)...خلاصه بعد از دو سه دقیقه ایستادن در جلوی سینما بهمن تصمیم بر آن شد که عجله در پیش بگیریم و به سمت تاکسی های تجریش برویم!...بله ما میدان انقلاب بودیم!


تاکسی رو گرفتیم و مدتی گذشت و من با شهاب یک مقدار گپ زدم تا اینکه سر سئول یه زلزله ی خفیف اومد و من گوشیمو برداشتم:


-الو سلام!
من: الو سلام عزیزم!...چه خبر از این ورا؟!...میای از این ورا گذری...دلو هر جا بخوای میبری!
-کجایین شما؟!
من: ما سئولیم یه بیست دقیقه دیگه میرسیم!
-پس چرا انقدر دیر دارین میاین؟!...مطمئنی 20 دقیقه دیگه میرسی تجریش؟!
من: تَج؟!...تَج چرا؟!
-مگه تو با متین(کریچر) نیستی؟!
من: نه بابا من غلط بکنم...با شهابم!
- آها اوکی پس هیچی میبینمت!

و اینگونه بود که من با محبوبم، فنگ، صحبت کردم تا قبل از تولد شارژ روحی گردم و بعد یک مقدار هم مخ دراک رو تیلیت کردم تا اینکه رسیدیم به دم رستوران پولین!




*تولد*

وارد که شدیم به ساعت مبارک نگاه کردیم و دیدیم که یه بیست دقیقه ای زودتر رسیدیم ولی حدود 25 نفر تو رستوران هستن!

موقعیت جغرافیایی مکان تولد: ما فکر کردیم که شاید مثل سال قبل رستوران پولین طبقه ی بالایی چیزی داره ولی بعد متوجه شدیم که تولد تو زیرزمین برگذار میشه!...بعد یک نگاه به علی نیلی کردیم که اونجا بود بعد یک مقدار خودمونو خیس کردیم و بعد به سمت مرلین گاه رفتیم!

با دوستان گرم گفتگو شدیم و در اون ابتدا شروع کردیم بحث در مورد بلاک های اخیر سایت که خب من معتقد بودم "شناسه هایی که بلاک شدن باید برای همیشه بسته بمونن" که این حرف من خیلی به مزاج علی نیلی خوش اومد و او یکی از گدازه هاش رو تقدیم من کرد که من سوختم و فریاد زدم و او گفت که "چرا فریاد میزنی؟!" و من گفتم "سوختم!"...گفت اشکالی نداره سوزش این گدازه به از خنده های مصنوعی!!!(چی شد!...منظور کلی این قسمت یه چیز فوق سری و گولاخ(کپی رایت بای ققی!) بود که بی خی خی!)

نکته: در این قسمت علی نیلی یک کارت مخصوص رو به من نشون داد که روش نوشته شده بود: مدیر سایت تخصصی هری پاتر(یا یه همچین چیزی)، جادوگران!....خیلی مشکوک بود!...عکس و اسم هم داشت و خیلی مشکوک بود!(باید بررسی های لازم روی این مورد انجام بگیره!...چرا هیچکس دیگه ای از اینا نداره واقعاً؟!)


خلاصه منتظر موندیم تا ملت اضافه بشن که تو این مدت حدود 15 جادوگر و 15 ساحره به جمع ما پیوستند و تعداد جمع تقریبا به 55 نفر یا شاید بیشتر رسید!...من تا اونجایی که بچه هارو یادم میاد لیست اعضای حاضر در تولد رو اینجا میگم:
(هیچ ترتیبی قائل نمیشم همین شکلی هر کسی به ذهنم رسید اسمشو مینویسم!)


1-خودم!
2-کریچر
3-دراکو مالفوی(وزیر مردمی)
4-سیریوس بلک
5-دایی ماندانگاس سابق
6-وینکی
7-پنه لوپه کلیر واتر
8-مادام رزمرتا
9-الکسا بردلی
10-هری پاتر
11-بارون خون آلود
12-مونالیزا
13-ماندانگاس فلچر
14-پرسی ویزلی
15-فنگ
16-برودریک بود(برادر حمید)
17-آبرفورث سابق(ارباب خاندان)
18-امپراطور تاریکی
19-ایگور کارکاروف
20-بووبو
21-بلید
22-لی جردن
23-استرجس پادمور(مدیر جشن تولد)
24-مرلین مک کینن
25-کالین کریوی
26-بلیز زابینی
27-بلیزا زابینی
28-ریتا اسکیتر سابق
29-ابوالهول
30-سسیلیا
31-سالازار اسلیترین(توماس جانسون خودمون)
32-آرشام
33-استوند داولیش
34-تئودور نات
35-مریدانوس
36-atheist
37-پرشین پاتریست
38-دوست سالازار اسلایترین
39-كرنليوس اسوالد فاج
40-ریموس لوپین
41-ایوانا اسمیت
42-بادراد ریشو
43-جیمز پاتر سابق(عمو جیمز)
44-هلنا گرنجر سابق
45-یک همراه از سایت آکادمی
46-مدیر یکی از سایت ها
47-همراه یکی از ساحره ها
48-همراه دیگر یکی از ساحره ها
49-هکتور
50-راجر دیویس
51-آنتونیون دالاهوف
52-پرمیس دورانین
53-یک ساحره که شناسش یادم نیست ولی تو گریف بود!
54-یک ساحره ی دیگه که شناسشونو نمیدونم ولی دوست همین ساحره قبلیست!


فرد دیگه ای به ذهنم نرسید و فکر میکنم همین افراد تو تولد حاضر بودیم و تعداد از 55 تجاوز نمیکنه!



خب بعد از اینکه کم کم تمام بچه ها تو تولد حاضر شدن تمام میزهای طبقه ی زیر همکفِ رستوران به اشغال بچه های ما دراومد و به واقع بچه ها به جای اینکه بر روی صندلی های رستوران بشینن همش از این طرف به اون طرف میرفتن که خوشبختانه از طرف رستوران زیاد ازمون ایراد نگرفتن و تذکر ندادن ولی خب من شاهد بودم که صاحاب رستوران بعضی مواقع بد نگاه میکرد!

از همون اول تولد بچه ها دوربین هاشون رو درآورده بودن و بر و بر از هم عکس میگرفتن که میتونین شاهکارهای بچه هارو در گالری سایت مشاهده فرمایید!


تولد به همین منوال پیش رفت تا اینکه نوبت به سخنرانی علی نیلی رسید که من یک مقدار از متن سخنرانی علی نیلی رو که تو فیلم های گرفته شده دارم اینجا مینویسم:


...در واقع این کتاب رو سرلوحه ی خودشون قرار دادن و ازشون یک چیزهایی فهمیدن...میتونن اینارو به بقیه انتقال بدن...میتونن با هم ارتباط برقرار بکنن...(من: در این قسمت داشتن در مورد کتاب هری پاتر صحبت میکردند)

از ابتدایی که این سایت تاسیس شده فراز و نشیب های زیادی رو طی کرده...افرادی بودن که از اینجا رفتن به پله های بالاتر...رفتن مثلاً به کتاب هایی دیگر...تونستن مثلاً چی کار بکنن؟ از لحاظ فرهنگی پیشرفت بکنن...ما خوشحالیم که مثلاً اینجا یه پله ی پرتابی باشه و افرادی بیان اینجا و پیشرفت بکنن...

ما دقیقاً نظرسنجی هم گذاشتیم...آمار مثلا اعضای سایت رو ببینیم سناشون به چه ترتیبه و خب میدونستیم که افراد بالای 16 سالِ ما تقریباً بیشتر هستن...خب این افراد بیان اینجا(سایت جادوگران) از این طریق بتونن یه کار فرهنگی انجام بدن...یه خرده در واقع افرادی رو به فکر کردن وادار کنیم...که در واقع از مقوله های مختلف با هری پاتر آشنا بشن که بتونن اینو از ابعاد مختلف بررسی بکنن...هر چند که اهدافی که بوده از نظر من 20 درصد هم تحقق پیدا نکرده و خب ما الان کسی رو تو سایت نداریم که بیاد هری پاتر رو از ابعاد مختلف تحلیل بکنه...

در بخش دیگه ی حرفام میخواستم در واقع در مورد خود کتاب هری پاتر صحبت بکنم...ببینید ما میگیم که مثلًا هری پاتر از نگاه های مختلف قابل بررسیه...خب من این مسئله رو یک مقدار بازش میکنم و چندتا مثال میزنم......


(من صحبت های علی نیلی رو در این قسمت که حساسه تموم میکنم تا شما ترغیب بشین تا فایل فیلم های تولد رو بعداً بگیرین!)


بعد از سخنرانی علی نیلی، او به ته سالن رفت تا یک مقدار خستگی در بکند!

به جای ایشان بچه های شوخ و بامزه ی جمع شروع کردند به سخنرانی که خب در این بین همه ی نگاه ها به علی نیلی بود و عکس خوبی از این قسمت نداریم متاسفانه!

علی نیلی هم در قسمت دیگه ی رستوران داشت در مورد مدیریت سایت حرف میزد و میگفت که در حال حاضر سایت 3 مدیر فعال بیشتر نداره و خب باید بررسی بشه که سایت به مدیر جدید نیاز داره یا نه...شاید اصلاً نیاز نداشته باشیم!(اینم خبر دست اول برین حال کنین!)


اما بعد از چند دقیقه ییهو دیده شد که هری پاتر(علی نیلی) و استرجس پادمور(توحید) و کالین کریوی(میلاد) غیب شدن و مثل اینکه در شیرینی فروشی محل(!) ظاهر شدن و رفتن که کیک سفارش شده برای تولد رو تحویل بگیرن!


کیک مورد نظر همون طور که تو گالری سایت دیدین به صورت یک کتاب بود که عکس یک کلیسای قهوه ای روش بود که خیلی بی شباهت به هاگوارتز نبود که البته این وسط افرادی سوء استفاده کردن و گفتن که این "نو چرچ" هستش که من همین جا این افراد رو به کل تکذیب میکنم!...یعنی خودشونو من تکذیب میکنم چه برسه به نو چرچشون رو!(برای اینکه دشمن برام تراشیده نشه باید واقعیت رو بگم!...واقعیت هم اینه که این قسمت رو به شوخی عرض کردم!)

خب کیک کم کم آورده شد...کیک مورد نظر شمع نداشت ولی به جاش خیلی بزرگ و به نظر خوش مزه میومد!...البته متاسفانه سمت چپ کیک یه انگشتی بهش خورده شده بود و زشت شده بود!

کیک مورد نظر توسط لی جردن و کالین کریوی و آرشام و علی نیلی و مونالیزا و چندتا دیگه از بچه ها بریده شد و همه شروع کردن به کف زدن و بعد از این بود که من رفتم و چاقو رو گرفتم و چاقو رو تالاپی کوبیدم رو کیک و کیک رو اُریب بریدم!...یه لحظه دیدم همه ترسیدن که نکنه یه وقت من قاتل بشم و اونا مقتول ولی بعد همه کف زدن و من هم جو گیر شدن و یه برش دیگه دادم این هواااااا و گفتم این برای "علی نیلی"!...یه تیکه کیک اندازه ی مورچه هم بریدن برای آرشام!(این قسمت از گزارش جشن تولد خیلی پاچه خوارانه نوشته شد و من از همه عذرخواهی میکنم!...چاکر همه ی بچه های دستمال همه کاره و یزدی و این حرفا!)


خلاصه کیک به تکه های مختلف تقسیم شد و بین همه تقسیم گردید که در این بین بچه ها چون خیلی علاقه به خوردن داشتن کمتر شلوغ کردن و بچه های خوبی بودن!...در این بین چندین عکس از علی نیلی گرفته شد که علی نیلی مجبور شد که اعتراف بکنه که:
"زیر ذره بین هستم!"(البته من منظورش رو دقیق متوجه نشدم...شاید منظورش این بود که خیلی ریزم منو میذارین زیر ذره بین میبینین...یا یه همچین چیزی...در هر صورت من چون در حال حاضر هنوز طعم گدازه ی هری روی زبونمه ونمیخوام بلاک بشم از گفتم بقیه ی پرانتز خودداری میکنم!)


در ضمن یادم رفت بگم که عده ای بچه ها قبل از همه ی این ماجراها و قبل از سخنرانی علی نیلی سفارش غذا دادن که البته به غیر از سفارش غذا از هر نفر 2000 تومان گرفته شد که البته در این بین استرجس پادمور 4000 تومان از من گرفت که الهی کوفتش بشه!(البته شوخی کردم با پول غذا بود!)...در این بین سوتی هایی داده شد که مثلا نوشابه ی یکی از بچه ها روی زمین ریخت که باعث شد مدیر رستوران باز یه جور بدی نگاه بکنه به ما!

در این بین لیستی هم دست مدیران تولد بود(که تو گالری هم عکسشو گذاشتم) و توی این لیست حاضر بودن افراد، پول گرفته شده، غذای سفارش داده شده و تحویل غذا علامت خورده و نوشته شده بود که معلوم نیست این لیست رو کی برده خونه...هر کی برده جون من ازش عکس بگیره باحاله!...پشتشم من نقاشی کشیدم...ماندانگاس و پرسی و استرس رو هم کشیدم!

در تمام این مدت برودریک بود هم در گوشه ی سالن نشسته بود و به طرز مشکوکی اس ام اس بازی میکرد و پرشین پاتریست یا یکی که شبیه پرشین پاتریست بود شناسش(:hamemr:) هم یک گوشه نشسته بود و به حرکات جلف بچه ها نگاه میکرد که من خیلی شرمنده شدم!(منظورم همون آقاییه که کلاه داشت عینک داشت ریش داشت!...تو عکسا ببینین میفهمین!)


خلاصه بعد از خورده شدن کیک دیگه کم کم تولد به پایان رسیده بود و همه غمگین به قیافه ی هم نگاه میکردن...تا اینکه استرس اومد به من گفت که "میلاد دیگه کم کم بچه هارو بلند کنین بریم ساعت پنج شد دیگه"...خلاصه ما هم بچه هارو راس ساعت 5 از رو صندلی ها بلند کردیم و سریع بردیمشون بیرون!


نکته در بین گزارش: در این بین لازمه اشاره بکنم که مدیریت رستوران همکاری خوبی کرد ولی در یک قسمت بود که چنگال مجانی بهمون نداد که کیک بخوریم و مثل اینکه مجبور شدیم چنگال هارو بخریم که خب من از همین جا بوقی میفرستم خدمت مدیر رستوران بابت این حرکت قبیح!



خلاصه بچه ها به جلوی رستوران رفتن که خوشبختانه این دفعه دیگه جلوی رستوران مشکلی پیش نیومد و بچه ها کم کم با خداحافظی متفرق شدن و البته چندتا عکس هم اونجا گرفته شد!



*بعد از تولد*

بعد از تولد من و کریچر و بادراد ریشو و دراکو مالفوی و راجر دیویس و عمو جیمز و دوتا از ساحره ها که شناسشون یادم نیست و ایوانا اسمیت و سیریوس بلک با هم به اون طرف خیابان رفتم و حدود نیم ساعت معطل تاکسی دربست شدیم که خب کریچر و بادراد زودتر تاکسی گیزر آوردن رفتن و بعد از اون بود که ما تصمیم گرفتم به سینما برویم و فیلم توفیق اجباری رو مشاهده کنیم که خوشبختانه سانس مورد نظر گیر اومد و دوستان رفتیم و این فیلم رو مشاهده نمودیم و لذت بردیم و خندیدیم(البته بنده بار دومم بود!) و من فکر میکنم این فیلم الان دومین فیلم پرفروش سینماهای ایران شده که خب خیلی جالبه!...یاد همشهری جوان سه هفته پیش و مطلب محمدرضا گلزار افتادم!(چه حرفا که وسط گزارش میتینگ نمیزنم!)...بی خی خی!


خلاصه در این بین یادی هم باید از ققنوس، کفنوس، کفی، ققی، سینا بکنم که در حال حاضر در خارج از کشور برای تحصیل به سر میبره که جاش خیلی خالی بود!
همچنین جای حسین اکتاویوس و آناکین و شاهزاده نیمه خالص و سیریوس سابق و همشیرشون و پروفسور بینز و یکی از بچه های کرجی و سالازار اسلایترین سابق(مانی) و بقیه ی بچه هایی که الان یادم نمیاد رو خیلی خالی کردیم که هنوز به یادشون هستیم و امیدوارم بتونم بازم ببینمشون!(در این بین جای سرژ هم همیشه تو میتینگا خالی بوده...آوریل و ادی ماکای هم جاشون حسابی خالی بود!)








بعد از همه ی این ها بود که من مثل همیشه از میدان انقلاب پیاده به سمت خونمون میرفتم و در راه بسیار فکر میکردم!...به تولد و به دوستام و به تمام کسایی که تو تولد حضور داشتن و به اتفاقاتی که افتاد.(البته طاقت نیاوردم و در بین راه به کریچر یه زنگی زدم و یه صحبتی کردیم با هم!...در حالی که دو سه ساعت پیش پیشش بودم و کلی صحبت کرده بودیم!)


خلاصه مثل همیشه به جمله ی قدیمی فلور فکر میکردم و مثل همیشه اونو تو ذهنم پرورش میدادم و تغییر میدادم و بازم پیش خودم و تو ذهنم تکرار کردم که:

"دلبستگی من به اعضای جادوگران بیشتر از اون چیزیه که فکرشو میکنید!"


و این جمله پایان بخش تمام تفکرات من بود.


ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۱ ۱۸:۰۵:۴۱

[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro


Re: جشن تولد چهار سالگی سایت جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸ دوشنبه ۱۰ دی ۱۳۸۶
#70

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
سلام


از اونجایی که میدونم ، اعضا برای خوندن گزارش های تولد لحظه شماری میکنن ، میخواستم اولین گزارش رو بزنم همون روز تولد و ملت رو ذوق مرگ ! کنم ... ولی خوب نشد ! هووووم ، الان جبران میکنم و سعی میکنم پستی باشه که در عین طولانی بودن ، چشم شما رو در نیاره و خوب خونده بشه ! برای اینکه جو گیر بشید و برید تو جو واقعی از اسامی واقعی استفاده میکنم !


خانه و رفتن به محل مورد نظر

ساعت 10 بیدار شدم و نشستم تا 11.30 پای نت ... ملت ده بار زنگ زدن و زمان قرار و عوض کردن ... 12 ... 12:30 ... 12:15 ... نه دیره دوباره 12 و ...

منم بدون توجه به ملت ، ساعت 12 اومدم بیرون و توی ترافیک گیر کردم و بالاخره ساعت 12:30 رسیدم به متروی صادقیه ، البته شخصی مجهول الحال با نام سورنا ، که فکر میکنم توی سایت هم باید عضو باشه با شناسه ایگور کارکاروف زنگ زد و از خونه تا مترو ما رو از تنهایی در آورد ( )

بالاخره رسیدم و اونجا سورنا رو دیدم که گفت بچه ها اون طرفن ... بعد از تهیه بلیت رفتیم اونور و یه سری بچه باحال رو دیدم ، احسان و علیرضا و دانیال . در حین سلام و علیک و ماچ و لاو و مسائل دیگه ، احسان یه سی دی که از کمیل گرفته بود رو داد بهم که دیگه حواسم از سلام و علیک پر کشید به اون سی دی و یه مسائل دیگه

بالاخره سوار مترو شدیم و بعد از مدتی به مکان مورد نظر رسیدیم ، یعنی متروی میرداماد ! رفتیم و توی ایستگاه اتوبوس ایستادیم و بعد از مدتی که این ملت با کمیل و ... تماس گرفتن ، نتیجه گرفتیم که نه کمیل حال داره بیاد نه ما حال داریم بریم ، ولی خوب زور کمیل بیشتر بود و مجبور شدیم ما بریم .

از اونجایی که من آب هویج زیاد میخورم چهره آشنای علی نیلی رو انتهای جمعیت رهسپار بسوی اتوبوس دیدم ، نمیدونستیم چیکار کنیم و اینا ، ملت گفتن بیاید بریم ، من از اونجایی که بچه ی فوق العاده مهربون و خوب و گل و اینایی هستم سی ثانیه مونده به حرکت رفتم بالا و گفتم علی آقا بیا پایین با هم بریم ، پارک ملت منتفی شد و زمانی که در اتوبوس داشت بسته میشد من پریدم پایین و ایشون هم اومدن و من نمیدونم که چطور از موندن لای در جون سالم به در بردن ( مراجعه کنید به مقاله ی اگر هری پاتر زیر تریلی هم میرفت چیزیش نمیشد ، اگر از ساختمون 100 طبقه هم میفتاد چیزیش نمیشد چون اون یه ... تا اینجاشو میدم ، حوصله نداشتم برم بخونم ) اومندیم پایین و گفتیم ملت اون ور رفتن ، با علیرضا بودیم ... نزدیک خیابون رفتیم و دیدم اون ملت بس بوقی ( احسان ، سورنا و دانیال ) مثل بوق وایستادن وسط پل هوایی و دارن ما رو نگاه میکنن !


رفتیم بالا و سلام و علیک و اینا ، که بالاخره یه دختر خانوم جوانی به علی که سد معبر کرده ، گفت ایییشش و ما بالاخره راه افتادیم

از متروی میرداماد ، تا سر یا ته میرداماد ( نمیدونم کدوم وری بود ) رو پیاده رفتیم و عین این راه رو من با علی آقا صحبت کردم درباره همه مسائل مورد نظر که جواب های منطقی هم دادم و گرفتم و در کل یه بحث خوب و جامع بود .

بالاخره اون جا سوار ماشین شدیم و به سمت بالا رفتیم ، یعنی به سمت رستوران پولین ، توی ماشین هم با علی صحبت کردیم و راننده که دید ایشون چه جواب هایی میدن گفت : ببخشید یه سوالی دارم ، این بچه های ما میخوان یه سری دستگاه بگیرن ، شما اطلاع دارید کجا میشه خرید ... میخوان سیستمشونو ارتقا بدن و یه همچین چیزایی !

که علی نیلی کامل جواب داد و توی یه برگه همه رو نوشت ، به علاوه آدرس سایت جادوگران رو که راننده خواسته بود ، البته ذکر کرد که وقت اعضای سایت و گرفته و بیچاره کرده سایت اعضا رو !

اومدیم توی رستوران و به سمت طبقه پایین رفتیم ، اونجا ملت جمع شده بودن و سلام و بوس و لاو و اینها ، که ما دستشویی رفتیم و وقتی اومدیم ملت بیشتر شده بودن . هر دفعه دسته بیشتری میومدن و مثل بوق با چهار نفر اون جلو ملو ها سلام علیک میکردن و میشستن یه جا ، انگار نه انگار که اون ته هم ملت نشستن ! البته من خودم جلو بودما ، ولی کلی میگم

میلاد و علی و توحید برای گرفتن کیک رفتن و منم که موقعیت رو دیدم ، یه چیز برگر ( که منو خیلی یاده مرلین میندازه ) گرفتم و خوردم ... تا اینکه مسعود هم از راه رسید .

البته در این بین قبل از رفتن برای خرید کیک کمیل و پویان و علی و رضا و علی ( آنتونین ) و من بحث میکردیم سر شناسه های بسته شده و اینا . و از اون طرف مجتبی و بلید و فراز ، چیزایی خنده دار میگفتن و خستگی رو از تن ما در میکردن ! البته بلید و مجتبی زحمت بیشتری کشیدن ! خدایی دمش گرم این مجتبی عجب پسره باحالیه ، خیلی حال کردم از دیدنش .

بالاخره ما هم اومدیم با ملت آشنا شدیم ، یه سری رو میشناختم و یه سری خودشونو معرفی کردن ، البته من منتظر مهرداد بودم تا ببینمش ، که البته شلوغ بود و نتونستم باهاش صحبت کنم که موکول میکنیمش به میتینگ های بعدی ... بالاخره رفتم یه جا نشستم و بعد از چند مین ! پویان اومد که پول ها رو جمع کنه و گفت که خسته شده و یکی بیاد ... منم از اونجایی که جذب ، جذبه و رفتارش شده بودم و دیدم بچه باحالیه و یه چند تا خط تعریف خفن دیگه گرفتم و شروع به جمع کردن پولا کردم و این باعث شد که از سخنرانی علی نیلی جا بمونم ، البته شدت خنده ها میگفت که خیلی خفن بوده و من از خودم عذر میخوام که از دستش دادم


کیک و آوردن و این ملت بوقی هی عکس گرفتن ... عکس یه ساختمون روش بود ، یکی گفت این هاگوارتزه ، اون یکی گفت نه خوابگاه مختلطه ، از اون طرف گفتن بیشتر شبیه نیوچرچه ... ولی به نظرم من حذب بیناموسی بود

بالاخره قرار شد بریم بیرون تا ملتم همراه ما بیان ، چون وقت رزرو ته کشیده بود ، اومدیم و خداحافظی و ماچ و بوس و لاو و اینا برای بار ... هوووم ... سوم ! و به همراه مسعود و علیرضا و سورنا و احسان و دانیال به سمت پایین حرکت کردیم که اواسط راه کمیل زنگ زد به علیرضا و گفت بیان اونجایی که هست ؛ سورنا و علیرضا هم بدون اطلاع رسانی ما رو ول کردن و خداحافظی و رفتن بالا ... قیافشون عجیب بود ! احسان چیزه باحالی گفت ، گفت : اینا دارن میرن ... ( سانسور شد بشدت نشد جلوی خودمو بگیرم دیگه باب )

پس ما با تعدادی ملت رفتیم به سمت پایین و سوار ماشین شدیم و تا ونک با هم رفتیم ، از اونجا از مسعود و دانیال و احمد جدا شدیم و به همراه احسان به سمت آریا شهر رفتیم ... اونجا هم از هم جدا شدیم و من سوار شدم که به سمت دهکده برم و بلید رو دیدم و گفتم بیا با هم بریم و تا دهکده رفتیم و از دیدنش اون جا هم خوشحال شدیم .



ملتی که بودن و ذهنم یاری میکنه و جزو رفقای ما بودن :

مسعود ( آرشام )
کمیل ( ماندانگاس فلچر )
علیرضا ( سالازار اسلیترین )
سورنا ( ایگور کارکاروف )
دانیال ( مرلین مک کینن )
میلاد ( کالین کریوی )
مجتبی ( مونالیزا )
علی ( هری پاتر )
علی ( آنتونین دالاهوف )
مهرداد ( بلیز زابینی )
میلاد ( اسکاور )
سهیل ( فنگ )
شهاب ( دراکو مالفوی )
رضا ( راجر دیویس )
پویان ( سر بارون خون آلود )
توحید ( استرجس پادمور )
فراز ( لی جردن )
احسان ( دوست سالازار )
راضیه ( بلید )
سینا ( سیریوس بلک )
کیوان ( ریموس لوپین )
تئودور نات ( احمد )

همینا یادم بود !

در ضمن ملتی که نیومدن جو گیر نشن ، اصلا جاشون خالی نبود ، تازه جا برای نشستنم کم بود ، دیسک کمر آوردیم باب


قربون همگی
بای !


ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۰ ۱۹:۴۰:۱۴

چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: جشن تولد چهار سالگی سایت جادوگران
پیام زده شده در: ۲:۱۷ دوشنبه ۱۰ دی ۱۳۸۶
#69

پدرام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۵ جمعه ۲۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۰:۱۴ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۱
از دفتر دامبلدور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 207
آفلاین
خوب خوب خوب..
يک سال ديگه هم گذشت........
چه اتفاقاتي که توي اين يک سال نيفتاد !!
خيلي ها اومدن , خيلي ها رفتن..
خيلي ها مثل من موندن!!
جادوگران, درسته که خيلي برات پست نميزنم,
درسته که تا حالا نتونستم بيام تولدت,
اما اينم درسته که به خاطر خودت,
بخاطر تک تک اعضات دوست دارم!
به قول اون کسي که اولين بار توي امضاش اين جمله رو گذاشت;
""دلبستگي من به جادوگران, بيشتر از اوني بود که فکر مي كردم!""
.
اميدوارم هميشه باشي ,(مديرا يوقت جعمش نکنين ها)!
.
هميشه باشي, تا هميشه اين آدمها رو دور هم جمع کني!
کاري که "هاگوارتز" هم مي كرد !!
.
همانا روزي از ايام ماضي ........که بودست تا کنون راه درازي
بپيدا کرده ام جادوگران را .........بکردم من درونش عشق بازي
ولي پدرام برو فکر دگر کن .......... که اين جادوگران هم بود بازي!


آخرين باري که مي دونستم و گفتم کسي جدي نگرفت پس از اين به بعد


[url=http://www.jadoogaran.org/modules/article/view.article.php/2168]مودونوم او نوموگوم[/u


Re: جشن تولد چهار سالگی سایت جادوگران
پیام زده شده در: ۰:۰۶ دوشنبه ۱۰ دی ۱۳۸۶
#68

لی جردن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۱ شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۱۷ چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶
از fozool sanj
گروه:
کاربران عضو
پیام: 280
آفلاین
صبح کمللاه و باالخیر والعافیه:

خوب خوب خوب. این بلید عزیز که یلی تعریف کرد. منم که همش شا بلید بودم پس گزارشی در کار نیست.
ولی یه جاهایی رو خودم میگم.
زمانی که به رستوران رسیدیم. مجتبی عزیز رو دیدم. ابتدا کلی به ریش مرلینی مردم خندیدیم. بعدش از غم دوری حسین آناکین گرییدیم. بعدش ملت رو پیچوندیم رفتیم ددر!!!
تو راه داشتیم اکسیجن میزدیم تو رگ که ییهو جلومون چی دیدیم؟ ددم وای. حلیم بوقلمون با آش با جاش. گفتیم بگیریم بریم سر تللد با بچس بزنیم حال میده. دیدیم مامان بابای یه سری از ساحره ها اومدن ضایع بازی. گفتیم چی کار کنیم چی کار نکنیم که. ییهو یه فکری روی سرم سنگینی کرد که: بریم بیسکوییت مادر(نون بربری) بگیریم با کیک بزنیم سیر شیم. آخه کم بود به ریش مرلین. به راجر بنده خدا هم نرسید مجبور شد کلوچه بخوره!!!
بعدشم که همه رو بلید عزیز گفت.
البته اونجاهایی که میگه دختر کش. شما دقت نکنین. بنده ی حقیر ساحره کشم. :دی... ولی نه... دخترا ما رو نکشن. ما باهاشون..... حالا دیگه!!! شما توجه نکنین. خلاصه من از بودن با کل بچه ها لذت بردم. امیدوارم که سایت 1001 ساله شه!! نه بیشتر نه کمتر!!!
راستی این عله به ما پیشنهاداتی داد ها .. نظارت و مدیریت و اینا. آقای عله مرده و قولش. نبینم زدی زیرش.
از بودن با شهاب عزیزم. سهیل گلم که تازه از امین آباد قزوین گذر کرده بود شاد شدم. از همراهی مونالیزا و بلید و کمیل بلاک شده و کالین دلبندکم هم خوشحالیدم. از دیدن تمام بچس هم مسرور گشتم باشد که این جمع همیشه در جمع باشد.
والسلام.


همه ی بدبختیا از اونجایی شروع میشه که فکرای بد به سرت میزنه.
همه ی بدبختیا از اونجایی شروع میشه که فکرای خوب از سرت پر میزنه


Re: جشن تولد چهار سالگی سایت جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۱۰ یکشنبه ۹ دی ۱۳۸۶
#67

بلید


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۴ شنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۵۹ چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰
از هر کجا که خون اشامی باشد بلید هم هست .
گروه:
کاربران عضو
پیام: 251
آفلاین
سلام و اینا...
من شاهد و ناظر میباشم که کسی به انگشتان مبارک زحمت نوشتن در مورد تولد رو نداده و به شخصه آستینهای کوتاهم را بالا زدم...
فکر کنم گزارش من کامل بتونه باشه چون جزو اولین نفرها رسیدم.
خوب ساعت 12 زدم از خونه بیرون در راه با ماگلهای عقده ای زیادی برخورد کردم که جادوگر به این خوش تیپی ندیده بودن و جو تیکه پرونی مثل همیشه گرفته بودشون شفاف سازی(در راستای تعریف از خود ....(چکش))
سر چهار راه ایرانپارس با رفیق شفیقم لی جردن عزیز ملقب و متخلص به فراز قرار گذاشتم .فراز مانند همیشه بسیار خوش تیپ و با کلاس و دختر کش وارد صحنه جنگ شد از دور برایم لبخندی ملیح زد و وقتی نزدیک شد گفت بریم یک ساعت علافیم چون تا اونجا یک ربع راه هست و الان ساعت ده دقیقه به یک میباشد و تولد ساعت 3 میباشد.خلاصه به این نتیجه رسیدیم که بریم و وقتی رفتیم اونجا اندکی ولگردی کنیم و گپ بزنیم. خلاصه....رفتیم و اینا......
نمیدونم کجا از ماشین پیاده شدیم اما شدیم... وارد پارک کنار تقاطع نیایش و ولی عصرشدیم. یعنی ابتدای پارک ملت.....
آنجا شاهد بودیم که استخر بزرگ داخل پارک کاملا یخ زده بود و ابشار آن نیز قندیل عظیمی بسته بود. فراز با چهره ای شیطانی و ابلیس گونه گفت : بلید بیا بریم پاتیناژ....منم که پایه گفتم :بیاااااااااااااا
در آن زمان بود که به یاد انجمن بزرگ آسلام جادوگری افتادیم و دست از پا درازتر از کنار آن گذشتیم مدت مدیدی راه رفتیم و بحث های فلسفی و منطقی و عرفانی کردیم .....همینطور در پارک پیش میرفتیم که چهره ای آشنا را در آن دوردستها دیدیم که داشت با گوشکوبش حرف میزد ...فراز یعنی لی: هی بلید به نظرت اون کمیل نیست؟..من با چهره ای بشاش:آره خودشه!!!!!!!!
کمیل با دیدن ما خطاب به فردی که پشت گوشکوب بود گفت :من الان دو تا از بچه ها رو دیدم بای.
بعد از سلام و احوال پرسیو فشردن دست یکدیگر به نشانه ی همبستگی جادوگران با هم به سوی انتهای پارک حرکت کردیم که خارج بشیم. به سر تقاطع که رسیدیم به کوشکوب من اس ام اس اومد یا همون پیامک آسلامی.دیدم اس ام اس از برادر کالین کریوی ملقب و متخلص به میلاد دخترکش شماره دوکه گفته بود بیاید اونور چهارراه بریم من با ماشین اومدم.....
منو لی و کمیل راهی ان دست چهار راه شدیم و به همراه کالین کریوی وزیر سابق و دختر کش شماره دو مردمی به سمت رستوران پولین (مکان گرد همایی و هم پیمان شدن اعضا )حرکت کردیم.
وارد که شدیم و به طبقه پایین که کمپلت در اختیار جادوگران گذاشته شده بود رفتیم دو دوست قدیمی توهی جان و مونالیزا را دیدیم که با ولع سیب زمینی سرخ کرده که البته سرد هم شده بود با سس قرمز میخوردند و با دیدن ما آنچنان خوشحال شدن که گویی سر از دست و پا نمیشناختن دو نفر دیگر هم بودند که من به شخصه نمیشناختم خلاصه بعد از احوال پرسی چشمم به لیست اعضا خورد که قرار بود نفری دو هزاااااااااااااااار تومان برای حضورشان پرداخت کنن.البته بگم دختر کش شماره دو کالین کریوی 6 تومن داده...
بعدش لی و کمیل ابراز گرسنگی کردن و گفتن:بلید پایه ای بریم ناهار بزنیم به بدن؟ منم که پر خور......وسوسه شدیم و رفتیم هات داگ با پنیر سفارش دادیم .فیش رو که گرفتیم و به طبقه پایین برگشتیم مونالیزا لی را تحریک به خروج از رستوران کرد تا اندکی با هم حرف بزنند و فراز به من قول داد 5 دقیقه ای برگردد ولی این 5 دقیقه اونقدر طول کشید که پیجر 10 بار شماره 26 یعنی شماره غذای ما رو پیج کرد و من با عصبانیت به لی زنگ زدم چون فیش غذارو هم برده بود...شفاف سازی ( خوب فیش رو میدادی به ما خودت میرفتی تا ساعت 10 شبم بر نمیگشتی..الان غذا مهمه) خلاصه لی سراسیمه رسید و غذا رو تحویل گرفت در این میان یک نوشابه اضافه هم گرفته بودیم که کالین کریوی ماند بوق پرید و نوشابه رو کش رفت ...کمیل هم تنها ابراز کرد :من فکر میکنم یک نوشابه کمه.
کالین :
در حین خوردن بودیم که برادر مونالیزا از ما عکس انداخت که هنوز تو سایت قرار نداده اند..خوردیم و خوردیم و خوردیم ...بازم خوردیم تا سر و کله عده دیگه ای از دوستان پیدا شد از جمله اسکاور. هری پاتر معروف به عله. راجر ...سیریوس بلک ملقب و متخلص به سینا . متین کریچر. بارون خونالود متخلص به پویان برادر حمید و...
من اندکی با سیریوس بلک عزیز راجب اتفاقات اخیر صحبت کردیم و به من گفت برادر عزیز آرشام متخلص به مسعود تا 1 ساعت و اندی بعد خواهد امد.
همه گرد میزی نشستیم تا در مورد جریانات بلاکیت با هری متخلص به عله صحبت کنیم
بحث بسیار گرم بود و نزدیک به میدان جنگ... در آن میان ساحره ای نیز داخل شد که من نمیدونستم کیه شرط میبندم نصفی ها هم نمیدونستن ...خوب برمیگردیم سر جنگ.. بارون خونالود یک نظرداشت هری یک نظر من یک نظر کمیل یک نظر و نظرها ی متفاوت دیگر برای اثبات بی گناهی یا گناهکاری آرشام متخلص به مسعود آخرش هم جنگ به نتیجه ای نرسید و ما نفهمیدیم بالاخره رای به بی گناهی داده شد یا گناهکاری اندر کف این بحثها بودیم که لی و مونالیزا در گوشی چیزی گفتن و به من هم گفتن که در سر چه نقشه شیطانی میپرورانند ..میخواستند پنل ضبط ماشین کالین کریوی متخلص به میلاد رو کش برن مدتی منتظر شدن تا هنگام بحث داغ هری متخلص به عله و کالین پنل رو کش برن اما از هر زاویه ای سعی کردن نشد چون کالین دستش را به گونه ای قفل پنل کرده بود که از هیچ زاویه ای قابل دزدیدن نبود خلاصه لی متخلص به فراز دخترکش به اینجانب گفت من حواسشو پرت میکنم شما کش برید بلند شد و کالین را به عقب کشید تا مثلا در گوشش چیزی بگوید اما کالین متخلص به میلاد سیریش تر از این حرفها بود و حتی وقتی لی او را عقب کشید دستش را روی پنل گذاشت و چون ما دیدیم شکست خوردیم از خنده ترکیدیم و لو رفتیم که چه قصدی داشتیم و اینا.....
کم کم جمع داشت شلوغ میشد در آن میان چهره های آشنای قدیمی را میشد شناسایی کرد مملی. حاجی دارک لرد درکو مالفوی وزیر سابق. پرسی ویزلی .آرشام برادر بسیار عزیز. جیمز پاتر. داولیش. مریم و پریسا که آخراش اومدن و.....
بعد از بحث ها و سفارشات و اینا عده ای از بچه ها شامل هری ...کالین...کمیل..رفتن برای اوردن کیک....
من نمیدونم چرا کیک کتاب بود ...احتمالا یکی از کتابهای بخش ممنوعه بوده. بعدش اون کاکائو مثلثی که روش بود یعنی هاگوارتس بود که به تصویر کشیده شده بود؟(چکش چکش چکش )
قبل از رسیدن کیک، لی متخلص به فراز دخترکش کنار گوش اینجانب زمزمه ای کرد و گفت :قصد دارد بالای تصویر آقا ...مقداری خنده بیفشاند و به یاد آسلام جادوگری عمامه ای ساخت و بر سر نهاد وشروع کرد به ارشاد ملت وما را آنچنان به خنده وا داشت که اندک مدت مدیدی دل درد گرفتیم عکس های این نمایش زیبا با نام (لی حذب الله آسلام جادوگری) گرفته شده که به زودی در آرشیو عکس جادوگران به نمایش در خواهد آمد افرادی که خواهان دیدن این نمایش زیبا هستن باید دو هزاااااااار تومان به سایت واریز کرده تا این قسمت در دسترسشان قرار گیرد.
وقتی کیک رسید شروع شد به عکس گرفتن از کتاب بخش ممنوعه و هاگوارتس شکلاتی(چکش)
کالین کریوی معروف به میلاد ودخترکش شماره دو پیتزا گرفت به همه تعارف کرد اما همش رو خودش خورد..
هری پاتر معروف به عله ایستاد و سخنرانی سراسر خوب و پر باری به ما کرد و آنچنان باعث ارشاد شد که من به شخصه تمام گناهانم را ترک کردم و به آغوش آسلام شتافتم...باشد که خداوند روحم را شاد گرداند
کمیل مسئول برش کیک از طرف جادوگران بود و اینجانب بلید مسئول از طرف ساحران البته بگم این لی متخلص به فراز دخترکش این وسط باز هم نقش ایفا کرد و ساکت نشست من را در برش کیک همراهی کرد و چاقوی کیک بری را با پارتی بازی به دوستانش هم داد ....شفاف سازی(جالب اینجاست که خیلی عادلانه هم تقسیم میکرد. برشی بند انگشتی را پیشکش همه ی جادوگران و ساحران کرد و قصد داشت ما بقی کیک را خودش بردارد) که من پیشدستی کردم و کیک را به قصد فرار به خارج از کشور برداشتم ولی عبر جادوگرانی دورم را فرا گرفتن که منصرف شدم خلاصه کیکها نه چندان عادلانه پخش شد ...این مملی هم (همان آقای قربانی)مرتب به من میگفت یه سفرشی بده به من یه سفارشی بده اون واسه همه دارو دستش از من کیک سفارشی گرفت شفاف سازی( یکی نیست بگه یه برش سفارشی، دو تا برش سفارشی ..مگه کیک چقدر بود که به همه سفارشی بدیم)
جمع کنار هم، بسیار صمیمی و زیبا و مهربان کیک خوردند و بحث کردند.
لی قصد داشت دعوایی راه بیندازد برای گرم کردن هر چه بیشتر جمع تا حد داغی و سوختن و بسیار مصمم بود بالاخره دو نفر را به جان هم بیندازد حالا کر کی بود فرقی نمیکرد ...اما موفق نشد.و در این یکی موضوع کاملا ناکام ماند.
بعد از کیک خوری ساعت 5 و اندی قبل از این که مارو بیرون بندازن خودمان بیرون رفتیم چون اونقدر سروصدا کرده بودیم که مسئول رستوران یک دقیقه هم ماروتحمل نمیکرد رفتیم بیرون و 20 دقیقه ای هم بیرون سر و صدا کردیم تا خداحافظی کنیم.شانس آوردیم ارشاد مرشاد آسلامی اون دوروور نبود وگرنه باید با دو تا اتوبوس سبزرنگ به رنگ استکبار اسلیترین به سازمان منکرات آسلامی میرفتیم و ما بقی میتینگ رو در بازداشتگاه به سر میبردیم .البته با یک چادر رنگی بازداشتگاه رو به دو بخش تقسیم میکردند تا ساحران و جادوگران از فاصله آسلامی برخوردار باشند. در آن هنگام من نمیدانستم به بخش ساحران باید منتقل بشم یا جادوگران شفاف سازی ( بلید جادوگریا ساحره؟؟؟؟
هرکی فهمید به من خبر بده)
خلاصه همه رفتن سی خودشون ..منم با برادر لی متخلص به فراز دختر کش به سمت منزل راهی شدیم...البته با ماشین کالین کریوی متخلص به میلاد.....
خیلی زیادتر از این حرفها خوش گذشت اما دستم درد کرفته شرمنده........


ویرایش شده توسط بلید در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۹ ۲۳:۲۴:۱۳
ویرایش شده توسط بلید در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۰ ۱:۱۱:۲۶

خوشحالم كه دوباره برگشتم.


Re: جشن تولد چهار سالگی سایت جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۳۲ یکشنبه ۹ دی ۱۳۸۶
#66



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۸ جمعه ۲۹ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۰۶ جمعه ۱۳ خرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 32
آفلاین
آقا مخلصونتيم بابت گزارش.
علنا اعتراف مي كنم حسرت بزرگي تا اينجام گير كرده داره فشار مياره :ying:



Re: جشن تولد چهار سالگی سایت جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۵۶ یکشنبه ۹ دی ۱۳۸۶
#65

سالازار اسلیترینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۷ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۳۰ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷
از پایان...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 121
آفلاین
گزارش

- بدو...بدو...پر شد دیگه نفله!
- با بعدی میریم...
"ترق..."
- چی بود؟
- کندیش؟
- آره...خیلی تابلو بود!!!


چند دقیقه بعد

"پیـســــــس"
- جونم؟ داریم سوار اتوبوس میشیم...کجا؟...آها‌ آها...میدونم...باشه...
- آرش...یه چهره‌ی آشنا می‌بینم!
- علیه...صداشو در نیار...

چرخش °۹۰ جماعت حاضرین، رویایی با چهره‌ی مذکور، عدم بروز هیچ گونه حرکت مبنی با آشنایی، سوار شدن فرد مذکور در وسیله‌ی نقلیه‌ی مذکور!
حرکت جماعت به سمت پل هوایی متروی میرداماد.
- آقا! حرکت باحالی نبود...بدبخت الان میره آواره میشه...
- هان؟! راست میگه، من میرم بیارمش...
- منم میرم که تنها نباشه!!!


چند لحظه بعد، بالای پل

- ببخشید آقای نیلی...شناسه‌ی شما چیه؟ قیافتون خیلی آشناس!
- شما هم قیافتون آشناس...شناسه‌ی من هری پاتر هست و پیش استاد دامبلدور تعلیمات شخصی دیدم...!


بخشی از یک مکالمه تلفنی


- ما سر نفتیم، شما کجایین؟
- من و کالین داریم بچه‌ها رو از توی مسیر جمع می‌کنیم. شما آروم بیاین سر میرداماد، توی مسیر قاعدتا می‌خوریم به هم!
- اوکی... الان کیا هستن؟
- هستن...شما چی؟
- ما با عله داریم میایم!
- چی؟اوکی...خوب اسکورتش کنین...بیارینش ببینم در چه حاله


در مسیر


- بله...خب...خیلیا جادوگران رو با اورکات و فیس بوک اشتباه گرفتن...
- خب توی سایتای کامیونیتی طبیعیه!
- بله...ولی نه فرندشیپ به این شدت...
"بوووووق...بوووووق"
- آقای نیلی...بیا تو پیاده رو بابا...ماشین میزنه بهت فنا میشی!
- فکر کنم باید یه نسبتی با آوریل داشته باشه ...یا شایدم با کلیپ آیم ویت یو!! بیا تو پیاده رو بابا...چه علاقه ای به وسط خیابون داری!‍
"بوق بوق...بوبوق!!"(عدم شباهت با مورد مذکور در سطرهای بالاتر)
- آخ جون ماشین عروس...سورنا...تصمیمت رو بگیر...با من ازدواج میکنی؟
- ملت...کسی اسکیتای پاتیناژ منو ندیده؟!(بدون شرح)


در کنار پولین


- به نظر من نمیصرفه که شما بری یه سیستم رو ارتقا بدی...
- حال سیستم جمع کردن بیشتره!!
- آقایون...فکر کنم به ساحل رسیدیم!!
- آره...منم فکر کنم همینجا باشه...نظر تو چیه آرش؟!


داخل پولین

- یدونه قبل از عمل بگیر...ببینیم آخرش که اینجا رو به آتیش می‌کشیم چقدر عوض میشه...
- وااااییی...کمیل...مای لاووو...

"ماچ...بوس...بقل...کلی از اعضا در این میتینگ تحت تاثیر دامبل بودند"
- این میزا رو بچسبونین به هم...من هم میرم عله رو سرویس کنم!

بخشی از مکالمه‌ی دوستانه و گروهی

- منو بلاک میکنی؟! الان بچه ها رو صدا میکنم بیاین بدنت به دست باد!
- خب...من گفتم بحث باید خاتمه پیدا کنه...
- من این حرفا حالیم نیست...مونالیییییززااا...این عله رو بخور!
- دانگی جون...خودتو کنترل کن...شیرت خشک میشه ها..
- منو بلاک میکنی؟ خودم کبابت میکنم...
- بگیرین اینا رو...کشتش!


در سویی دیگر از مجلس

عده ای با پاهای روی هم افتاده، با متانتی با وقار در گوشه‌ای نشسته‌اند و با هم تبادل مکتوبات و لوح‌های فشرده می‌کنند. صدای دعوایی که در سوی دیگر جاریست، روح بلبلان و درختان منطقه‌شان را آزرده می‌ساخت.
"جییییییییییغ...جییییییغ...."
- کشتش...کشتش....وااااایی....خون!!!
- امــــم....ببخشید مزاحم اوقاتتون شدم...شما یه سر ندیدین این اطراف؟!
- هان؟!


مدیریت منسجم میتینگ

- ماندانگاس فلچر!
- حاضر!
- ایگور کارکاروف!
- حاضر!
- آناکین مونتاگ!
- آقا نیستش...نیومده!
- آرشام اسلاگ‌ویندر!
- میاد!
- ببین استر...من فکر میکنم یه سری اینجان که توی لیست نیستن!
- اشکال نداره...ملت...پاشین نفری ۲۰۰۰ تومن بدین بیاد!
- آقا من پول دادم...
- تو به من ۴ سال پیش ۷۰۰ تومن بدهکار بودی...حساب کن!


ملت و سخنرانی

- سایت جادوگران به عنوان اولین سایت تخصصی هری پاتر در تاریخ...
- تکبیر...
- ما منتظر دومیش هستیم...
- ام...آرش...این چرا زوم کرده رو من؟!
-
- عله بت شکنی...عله ف.ی.ل.ت.ر شکنی!
- وزیر مردی رو بفرستین سخنرانی کنه!
- عله پشتتم...بریم همشان رو بکشیم!


کیک

- هاگوارتزه...
- ولی بیشتر شکل کلیساس
- کی گفت نیو چرچ؟خودم بدمش به دست باد؟
- آره راست میگه...اینم گلا رو هم با اون کود مکزیکیا بار آوردیم...تا دیروز نهال بودنا...صبح که رفتیم دیگه آفتاب به زمین نمیخورد!!!!


اصل مطلب

میتینگ دیروز قرار بود به طور غیر رسمی از ساعت ۱ بعد از ظهر در محل پارک بین المللی ملت شروع بشه و تولد رسمی از حول و حوش ۳-۴ شروع و در ساعت ۶ به کلی تموم بشه!
میتینگ اول در تاریکی برگذار بود، بعد از نیم ساعت و این طرفا یه نیروگاه در باغ فردوس راه اندازی شد و کلا روشن شد دیگه!
نصف بیشتر میتینگ دعوا بود...نصف بقیش هم تحلیل دعوا!
برای رفع کدورت ها همه با هم کیک رو برش دادن!
پس از اتمام میتینگ و در مراسم نخود نخود، باز هم ملت تجمع کرده بودن جلوی پولین.
تقریبا همه رو یادمه کیا اومده بودن، ولی خب اطمینان لیست بیشتره. ولی در حدود ۳۹ نفر شرکت کردن!
۲۰۰۰ تومان هزینه ورودی و رزرو بود! یاد سرزمین عجایب بخیر!
بعضیا دفعه‌ی اول بود که بعضیا رو توی میتینگ می‌دیدن.
شاید سال دیگه اصلا تولدی دیگه عملا وجود نداشته باشه...شایدم خیلیا نباشن!

و در نهایت

آشنایان، اقوام، بستگان و وابستگان، قدر هم‌دیگه رو بدونین، پشت سر هم انقدر مکالمه نکنین، خالی نبندین، زیراب نزنین، غیبت نکنین، در راه خدا انفاق کنین و به مظلومین ظلم نکنین!
با یه حساب ساده میفهمین این دوستیا خیلی محکمه و خیلی ها بعد از سال‌ها دوستی، هنوز رفاقت‌هاشون به اندازه‌ی رفاقت‌های نهایتا چهار ساله‌ی به وجود اومده در اینجا نیست.
جا داره از دوتا شعار محبوب و مشهور سایت استفاده بکنم:
دلبستگی من به جادوگران و اعضایش بیشتر از اون چیزیه که فکرش رو میکنید!
جادوگران برای همه به یک اندازه!

خوش باشید...هم دیگه‌رو دوست بدارید!


[b]The sun enter


Re: جشن تولد چهار سالگی سایت جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۵۰ یکشنبه ۹ دی ۱۳۸۶
#64

پرسیوال دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۴ یکشنبه ۱۱ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ چهارشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۸
از دره گودریک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 63
آفلاین
من فکر نکنم بتونم بیام.اما امید وارم خوش بگذره


اینجا جهان آرام است

من پرسیوال دامبلدور،سوگند یاد می


Re: جشن تولد چهار سالگی سایت جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۴۹ شنبه ۸ دی ۱۳۸۶
#63



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۸ جمعه ۲۹ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۰۶ جمعه ۱۳ خرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 32
آفلاین
آقا من دلم سوخت نيومدم
نمي شه يه بار ديگه به يه بهونه ديگه جشن بگيريم؟
الان كه من دارم پست مي دم 9916 نفر عضو داره اين سايت
ميگم مثلا به مناسبت 1000 عضوه شدنش يه جشن باحال با برنامه هاي باحال تر برگزار كنيد ديگه

اصلا اون 86 تا عضو ديگه هم تا 1000 تا رو من جور مي كنم خوبه؟








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.