هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: اتاق بوسه
پیام زده شده در: ۲۱:۴۹ جمعه ۷ آذر ۱۳۹۳
#39

فلورانسو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۴ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 350
آفلاین
فلورانسو مبايلي كه فادرش خريده بود به دست گرفت.

- عه يه پيام داريم از..تسترال اول. آهنگ پيشواز معرفى کرده:
1- تسترال دنیا ديگه مثل تو نداره.
2- دوستت دارم منه تسترال
3- تسترالى تسترالى امشب دلم مست توئه.
جشنواره ى تستراله و تخفیف ميدن، کدوم رو بخرم؟
- فلو فادرمون نيست، آهنگ مى خواى چى کار؟

فلورانسو سرش را به زير انداخت و گفت:

- راست ميگى..ولى خب مگه روونا مبايل داره؟
- بابا روونا يکى از بنيانگذاران هاگوارتزه، يعنى يه 1100 نداره؟
- امم..داره، لابد داره. خب اسم روونا رو تو دفتر چى نوشتى؟
- روونى جون.

و فلورانسو شروع به جستجو کردن با صداى بلند نمود.

- روباه مکار، کلاغ پر طلايى، قاصدک، گرگی، ديگ، دربون سبیل قشنگ، روونى جون..پيدا کردم.

و درحالى که انگشتانش را محکم به صفحه گوشى مى کوبيد، شماره را گرفت.
ديد..ديد..دود..دود..
بووووق..بوووق

- أأأألووووو؟
- امم..الو سلام خوبی؟ :aros:

بووووق

- قطع کرد. بى ادب!
- دوباره بگیر!

ديد..ديد..دود..دود
بووووق..

- هاااا؟
- عزيزم روونى!
- تسترال صفت، برو مزاحم عمه ت شو!

بووووووق

فلورانسو باناباورى روى مبل نشست.

- چى شده فلو؟ :worry:
- ما..ما يه عمه داريم. گفت برو مزاحم عمه ت شو!

دورا کمى سرش را خاراند و بعد با لحنى جدى گفت:

- زنگ بزن بگو يا بگه عمه ما کيه، يا با عخاب من طرفه.

ديد..ديد..دود..دود
بووووووق..

- الو؟
- يا بگو عمه ى ما کيه، يا با عخاب آبجى طرفى.
- آخه خواهر من، عمه ت کيه؟ روونا کيه؟ اشتباه گرفتید. من رونى بازيکن منچستريونايتدم.

فلورانسو گوشى را به سمت دورا گرفت و با بغض گفت:

- ما يه داداش داريم..به من گفت خواهرم.

دورا گوشى را گرفت.

- الو..داداشى!
- الو..ببينيد اشتباه گرفتید.
- داداش نيستى؟
- نه!
- عمه رو نمى شناسى؟
- نه!
- دروخ گو!

و تماس را قطع کرد، کنار فلورانسو نشست و گفت:

- حالا چى کار کنيم؟
- به رووناى واقعى زنگ مى زنیم.

و دوباره به دفتر تلفن خيره شد تا شماره ى درست را بگيرد.


ویرایش شده توسط فلورانسو در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۷ ۲۳:۳۷:۵۸

تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: اتاق بوسه
پیام زده شده در: ۱۸:۱۶ جمعه ۷ آذر ۱۳۹۳
#38

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 533
آفلاین
- من نمیام! نمیام!

دیوانه ساز ها بدون توجه به داد های آنتو، وی را درون سلول انداختند و در را بستند. آنتو به اطراف سلول نگاه کرد و به جز کوهی از کاه و یک میز و یک لپ تاپ چیزی ندید. به سرعت پشت میز نشست و به لپ تاپ نگاه کرد. ناگهان با شگفتی گفت:
- پنج مگ اینترنت؟ یــــــــــــــــس!

چند دقیقه بعد

- چه قدر گرسنه ام ... چرا این بوقیا چیزی نیاوردن بخوریم؟

از پشت میز بلند شد و به سوی در سلول رفت و به حیوان خانگی گیدیون و لیلی، دیوی، نگاه کرد. بعد از چند دقیقه به آرامی دیوی را صدا زد و گفت:
- دیوی؟ پس این غذا چی شد؟

دیوی از زیر کلاهش که تا روی چشمان ندیده اش کشیده شده بود نگاهی به آنتو انداخت. کمی به سلول نزدیک شد و با صدای کلفتش به آنتونین گفت:
- تو آزکابان تو هر سلول یا نت عالی میدن یا غذا ... هردو رو نمیتونن بدن.
- یعنی یا غذای جسم یا غذای روح؟ از دست این روزگار نامرد.

آنتو از در سلولش فاصله گرفت و روی کوه کاه نشست. ناگهان لیلی لونا به همراه دمنتورش نگاهی از در سلول به آنتو انداخت، لبخندی زد و با صدای نازکش گفت:
- عمو؟ هنوز نمیخوای بیای اتاق بوسه؟
- لیلی اونجا غذا میدن؟
- البته عمو.

در خانه ی آنتو اینا

- باید ددی رو نجات بدیم فلو.

فلورانسو در نشیمن خانه شروع به قدم زدن کرد. نیمفادورا نگاهی به فلو انداخت و با بغض به عکس آنتو که روی دیوار بود انداخت.

- یه فکر دورا.
- چه فکری؟
- شاید بتونیم لیلی رو گول بزنیم که فادرو فراری بده. فکر کنم روونا بتونه راضیش کنه.


ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق بوسه
پیام زده شده در: ۲۰:۵۴ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳
#37

مالسیبر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۱ یکشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۰۱ چهارشنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۴
از JusT iN helL
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 22
آفلاین
دالاهوف با فرمت به دختر نگاه کرد و گفت : "عمرا اگه باهات بیام من همین جا میشینم تا محکومیتم تموم بشه."

قاضی که از کوره در رفته بود با اخم گفت:" نگهباناااااااااا :vay: بیاید این پیری رو ببرید اتاق بوسه تا اون روم بالا نیومده ."

پریوت هم نتونست کاری کنه تا اینکه دالاهوف بلند شد و گفت : به یه شرط میرم تو سلولم اونم اینکه باید یه اینترنت با سرعت 6 مگ با مودم رایگان و خدمات پس از فروش برام وصل کنید.

پریوت که قیافش تفاوت چندانی با دیوی نداشت گفت : "جمع کن بینم کاسه کوزتو تا مردک جلف ، خز وخیل اینترنت هنوز اختراع نشده."

در همین صحبت ها نگهبان ها زندانی دیگری رو اوردن که به محض ورود با قیافه داغونش به افراد حاضر در لاوی زندان خیره شد .

انتونین به قیافه زندانی نگاه کرد و فورا اورا شناخت و به مالسیبر گفت : "بیا این افتابه چوبی هم که اینجاست . با عصبانیت از مالی پرسید: تو واس چی افتادی اینجا ؟

مالی که تا حالا خودشو نگه داشته بود بغضش عین بمب اتم توی هیروشیما ترکید و گفت : "به مرلین قسم من کاری نکردم تقصیر اون فلورانسو بود منو اغفال کرد گفت بیا بریم از روغن اسنیپ استفاده کنیم صادر کنیم به جای روغن حلزون تو کشور هایی مثل ایران خیلی فروش داره نونمون تو معجونه منم خام شدم ."

قاضی که عین پشمک ایستاده بود و به گفتگوی آن دو گوش میکرد گفت : "مابی اصن قضاوت نمیخواد یه سال باید جورابای بلاتریکس رو بشوری ."


مالی گفت:" اسم من مالیه نه مابی"
ولی تو دلش خیلی خوشحال بود

که ناگهان یه جغد از دودکش اومد بیرون و یه نامه کوبید تو صورت مالسیبر اما قبل از اینکه بتونه برش داره آنتونین برش داشت و بازش کرد. (زندان نیست که هتله هر کی هرکاری میخواد میکنه)

از نامه یه صدای فریادی بلند شد همه فهمیدن نامه ماله رودلف لسترنجه که با عصبانیت میگفت : مالی با مادر بچه های من چیکار داری؟ مگه گیرت نیارم مردک بوووووووووووق

گیدیون که از شدت عصبانیت ترک خورده بود نگهبانا رو صدا زد و گفت: بیاید اینارو ببرید به سلولشوننننننننننن و با عصبانیت رفت و درافق محو شد

______________________________

این اولین داستانمه امیدوارم سیانور هاتونو اماده کرده باشید که بعد از خوندن این بخورید با تشکر


تصویر کوچک شده

ارزشی خونخوار
تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق بوسه
پیام زده شده در: ۱۵:۴۳ یکشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۳
#36

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
داستان جدید


دم در آزکابان

یک لیموزین سیاه رنگ و شیش در جلوی درهای دوتکه و بزرگ زندان دستی کشید و دود سیاه رنگی از خیابان بلند شد و شخصی از آن پیاده شد که سیگار برگ خوش رنگی روی لب هایش داشت() و نگهبانان آزکابان کاملا با احترام با او برخورد کردند و به درون زندان راهنماییش کردند.

از آن سو نگهبانان دست مردی را گرفته بودند و به درون زندان میکشیدند در حالی که دخترش گریه و زاری میکرد...
دختر: ددی، میام ملاقاتت!
مرد: بیا عزیزم، کمپوت هلو یادت نره.
نگهبان: بیا دیگه! چقدر لفتش میدی!
دختر: بذارید من با ددیم خدافسی کنم!
نگهبان: زود تند سریع!

نگهبانان دستان مرد را رها کردند و آن مرد دستی درون موهایش کشید! میخواست وقتی جلوی دخترش می ایستد مرتب باشد. هیچکس متوجه نشد که او چند قطره آب را نیز از روی پلک هایش پاک کرد. مرد روبروی دختر ایستاد و گفت:
_ دخترم، وقتی برگشتم برات آفنفات چوبی میخرم!
دختر: شترخ! ددی آفنبات درسته نه آفنفات!
مرد: نگهبانا بیاین منو ببرید!


درون زندان


قاضی رو به مردی کرد که سیگار برگش هنوز روی لب هایش بود و گفت:
_ مورفین گانت، تو به یک سال حبس در سونا و استخر و جکوزی آزکابان محکوم شدی!

سپس قاضی رو به مردی کرد که سعی میکرد گردنبند یادگاری دخترش را درون جیب هایش مخفی کند و گفت:
_ آنتونین دالاهوف، تو به یک سال حبس در اتاق بوسه محکوم شدی!

بنظر می آمد آن دو مرد محکوم، با هم کل کل دارند و بهمین خاطر، مورفین گانت در حالی که پوزخند میزد از جلوی دالاهوف رد شد و با پای خودش درون محوطه آزکابان رفت اما از آن سو نگهبانان به زور سعی میکردند دالاهوف را ببرند ولی او مقاومت میکرد. قاضی که خسته شده بود گفت:

- به گیدیون بگید بیاد اینو ببره!

لحظاتی بعد گیدیون پریوت، رییس فعلی زندان آمد و گفت:
_ هوی آنتو! بیا بریم دیگه! خرس گنده خجالت بکش!
دالاهوف: برو بابا! نمیام!

در همین حین دختری که اسمش لیلی بود و دست یک دیوانه ساز سفید را گرفته بود!!! جلو آمد و به دالاهوف گفت:
_ عمو! بیا نترس! میریم اتاق بوسه با دیوی و بچه ها بازی میکنیم!



پاسخ به: اتاق بوسه
پیام زده شده در: ۱۶:۰۹ جمعه ۱۶ آبان ۱۳۹۳
#35

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 533
آفلاین
( پست پایانی )

- تام؟ بیا ببین این لباس مروپه. خاطره ی خوبی یادت نیومد؟

تام ریدل که در افسردگی عمیق بود نگاهی به لباس کهنه ی زنانه انداخت. ناگهان ویبره زنان به سوی لباس رفت و آن را به دست گرفت. در حالی که اشک شوق ... جان؟ ... تو چشم تام ریدل اشک جمع نمیشود؟ خب اشکال ندارد... تام با خوشحالی نگاهی به لباس انداخت و گفت:
- مامان!

رویس زندان نگاهی به معاونش انداخت و گفت:
- این چی میگه؟ مامان چیه؟
- نمیدونم قربان جک گفت این لباس مروپه.

تام دوباره گفت:
- مامان!لباس مامانم! لباس مامان بزرگ پسرم.

رئیس زندان و معاون:

رئیس چشم غره ای به معاون رفت و معاون با فرمت به حرف هایی که جک به او گفته بود، فکر کرد. بعد از چند دقیقه رئیس دریافت که حال میتواند دیوانه ساز ها را صدا کند.

چند دقیقه بعد.

- خب دیگه اینم از افسردگی در اومد، برید ماچش کنید قال قضیه رو بکنید.

دیوانه ساز سرش را تکان داد و به سوی تام که همچنان با لباس درد و دل میکرد، حرکت ... یعنی پرواز کرد. در شعاع چند متری تام ایستاد و به او نزدیک نشد. رئیس زندان که به مرز انفجار رسیده بود نگاهی به معاون انداخت و گفت:
- دیگه چی شده؟
- قربان به نظر میرسه تامان قدر خوشحاله که زور دیوی بهش نمیرسه.
- برای من دیگه بسه، من قید این شغلو زدم. اصن میرم شغل گردگیری هاگوارتزو به عهده میگیرم. در اولین فرصت به رئیس جدید بگید یه راهی برای این زندانی پیدا کنه.

با این حرف، کلاه ریاست را زمین انداخت و به سوی در حرکت کرد. معاون و دیوانه ساز به فرمت نگاهی به یکدیگر انداختند. معاون لبخند کمرنگی زد و گفت:
- بالاخره چطوری اینو اعدام کنیم؟

یکی از معاون های ایشون ( بله معاون ها هم معاون دارن. ) گفت:
- نیازی نیست درباره اش کر کنیم قربان به نظر میاد تام از خوشحالی زیاد سکته کرده.

ملت:

-------------------------------

بله. به قول ویدا اسلامیه تا نیروی عشق است چه باک از بوسه ی دیوانه سازان. میدونم همین نبود و گند زدیم به جمله ی ایشون. پایانی بسیار داغون برای سوژه ی لرد.

پایان.


ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق بوسه
پیام زده شده در: ۱۷:۳۸ سه شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۳
#34

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
مسئول زندان به جزیره مخوف آزکابان برگشت و صاف رفت تو اتاق بوسه. تو اتاق، تام ریدل نشسته بود و همینطوری خیره و مغموم و سردرگم به در نگاه میکرد.

مسئول زندان که سیبیل داشت و سرش طاس بود، رفت جلوی تام ریدل و دستی به سیبیلش کشید و گفت:
_ دیده شده که در اینجا یک زندانی داریم که هیچ خاطره خوبی نداره! بنابراین من رفتم براش یک دست لباس از یک شخص آشنا آوردم تا خاطره هاش یادش بیاد!

مسئول زندان این را گفت و سپس رو به دیوانه ساز همکارش کرد و گفت:
_ دیوی، بیا جلو کارت دارم!

اما دیوانه ساز مذکور که نامش "دیوی" بود، رفت عقبتر...
مسئول زندان: اوه، یادم رفته بود تو برعکسی! دیوی برو عقب!

دیوی اومد جلو و وقتی با مسئول زندان دماغ به دماغ شد گفت:
_ ماچ ماچ ماچ! خاله ماچ!

مسئول زندان: دوباره شروع شد! ... صد دفعه بهت گفتم منو نباید ماچ کنی باید زندانی هارو ماچ کنی!
دیوی که خَرکِیف شده بود پرید رو مسئول زندان تا ماچش کنه که مسئول در لحظه آخر و قبل از ماچیده شدن با صدایی از ته حلق گجفت:
_ ماچم کن ماچم کن!

دیوی از مسئول زندان دور شد و بر و بر اونو نگاه کرد!

مسئول زندان که دوباره یادش افتاده بود دیوانه سازا برعکس جملات رو میفهمن با غر غر کردن و فحش و ناسزا زیر لب به تام ریدل نزدیک شد تا لباسی را که هنوز کاملا مشخص نیست متعلق به مروپی هست یا نه به تام نشان دهد تا بتواند او را خوشحال کند...



پاسخ به: اتاق بوسه
پیام زده شده در: ۲۱:۰۳ جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۳
#33

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
ده دقیقه بعد-اتاق لرد

تــق تــق تــق
لرد که مشغول نوازش نجینی بود، با اخم گفت:
-کی مزاحم خلوت ما با دخترمون شده؟
مرگخوار تازه واردی با زانو هایی که مثل ژله میلرزید داخل شد:
-ارباب... اربـــــــاب... اربـــــــــــــاب!
-زهر نجینی و ارباب. کروشیو! زودتر بگو چرا اومدی بیشتر از این وقت ما رو نگیر. اسمتم بگو انقد نویسنده مرگخوار تازه وارد، مرگخوار تازه وارد نکنه خاطرمون مکدر شد.
مرگخوار ذکر شده (خب چی کار کنم هنوز که اسمشو نگفته ) بعد از اینکه نفسش سر جایش برگشت گفت:
-ارباب خب این نویسنده بوقی که باید منو بشناسه. خودشو زده به اون راه بوقی! من هکتورم ارباب. اومدم بگم رختشور اومده لباسا رو بشوره میخواد اگه اجازه بدید بیاد از اتاق شما هم رخت چرک ها رو ببره.
-چرا باید یک غریبه کروشیو ندیده رو به اتاقمون راه بدیم؟ اون هم در زمان خلوتمون با دخترمون؟
-اممم... خب ارباب بگم نیان؟
-لازم نکرده بگو زودتر بیان. در دید ما هم ظاهر نشن زودتر لباس ها رو برداره بره بیرون.
هکتور تعظیمی کرد و داد زد:
-آهـــــــــــــای...
-کروشیو! داد نزن دخترمون ترسید.
-من... ببخشید ارباب.
و رفت بیرون و با جو برگشت:
-این لوبیاست... امم نه جک بودی؟ نه اونم نبود آها جو بودی!
جو که هنوز در اثر سی لنسیو لوبیا قدرت تکلم نداشت، به چشم غره ای اکتفا کرد.
لرد غرید:
-بسه دیگه! تو زودتر لباسا رو بردار برو ما میخوایم استراحت کنیم.
جو، در حالی که بدون صدا زیر لب غر میزد، مستقیم به سمت کمد شخصی لرد رفت. در دل مرلین، مرلین میکرد که لرد از نقشه مطلع نشود وگرنه آوادا غنیمت بود. در کمد را باز کرد و چشم گرداند تا بلکه لباس مورد نظر را بیاید. درست زمانی که داشت نا امید میشد چشمش به لباس زنانه ای افتاد و با اشتیاق آن را بین لباس های دیگر چپاند و در کمد را بست.

اما آیا لباس مورد نظر همانی بود که باید باشد؟ بعدا مشخص میشد...



پاسخ به: اتاق بوسه
پیام زده شده در: ۱۳:۱۹ جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۳
#32

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
-نام؟
-جک...
-فامیل؟
-نمیدونم قربان...آشا نگفت.

آشا قیافه مظلومی به خودش گرفت و گفت:
-من؟

لودو دوباره به جک نگاه کرد و جلسه رو ادامه داد:
-محل زندگی؟
-رخت شو خونه!
-نام پدر؟
-لوک...
-لقب پدر؟
-خوش شانس!
-توانایی کروشیو زدن؟
-دارم...
-توانایی آوادا زدن؟
-دارم...
-چک شد!

لودو به بقیه مرگخواران در جمع نگاهی انداخت و اشاره کرد که دوتن از آنان دو طرف صندلی ای که جک را رویش بسته بودند بگیرند و ببرند چند متر عقب تر پیش لوبیا و جو!

لودو چانه اش را خاراند و چند قدم عقب رفت.در سکوت و تاریکی محض سیاه چال محال بود کسی به سیاهپوشی مرگخواران را ببینید اما شما که آنهارا نمی بینید...آنهارا می خوانید
آیلین با بدگمانی گفت:
-پاکن همشون؟

لودو کلاهش را مرتب کرد و گفت:
-پاک پاکن.بالاخره از خانواده رز ـــن دیگه!

و به رز نگاه کرد که کمی در هوای تاریک دچار جنون فتوسنتزی شده بود و مدام سکسکه میکرد سپس ادامه داد:
-لوبیا و جو رو ببرید تو گلخونه بکارید تا میوه بدن...این یارو رو هم ببرید تا رخت هاتونو بشوره و بعدش هم...

-خواب ببینی باو! به من میگن ر...
-سی لنسیو...

لوبیا، جو را ساکت کرد و با یه لبخند حجیم گفت:
-ادامه بدید...

و لودو ادامه داد:
- ببریدش غصال خونه تا فوتی های جدید رو بشوره!

جک کمی خودش را روی صندلیش جابجا کرد و تکانی به طناب های دورش انداخت و صرفا جهت وقت کشی گفت:
-مطمئنی میگن غثال خونه؟
لودو به جک خیره شد و گفت:
-قصال خونه!
-شاید بگن قسال خونه!
لودو تکانی به خودش داد و پرسید:
-غسال خونه؟
-نه...قصال خونه!
-ساکت.غصال خونه!هرچی من بگم!

جک با دیدن چماق در دست گراوپ که به تازگی از جیب لودو بیرون اومده بود ساکت شد و گفت:
-چشم...غصال خونه...بعدش بریم غصال خونه!

ادامه دارد...


ویرایش شده توسط باری ادوارد رایان در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۳۱ ۱۳:۳۵:۵۷
ویرایش شده توسط باری ادوارد رایان در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۳۱ ۱۳:۴۰:۲۰

خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: اتاق بوسه
پیام زده شده در: ۱:۴۵ جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۳
#31

آشاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۸ شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۴۷ دوشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۴
از طرز فکرت خوشم اومد!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 162
آفلاین
خلاصه :
تام ریدل( پدر لرد سیاه) محکوم به بوسه دیوانه ساز ها شده. ولی دیوانه ساز ها بهش نزدیک نمی شن. چون تام افسردگی گرفته و خاطره خوبی نداره. مسئولای زندان که باید تام رو شاد کنن، تصمیم می گیرن به عنوان رخت شو وارد خانه ی ریدل شودند و وسایلی از مروپی گانت را بدون جلب توجه لرد، بیرون بیارن و به تام ریدل پدر نشان دهند، تا که شاید خاطرات خوشی از مروپی را به یاد آورده و شاد شود.
----------------------------

رئیس زندان همراه معاونش، معماونش همراه معماونش و معاونش همراه معاونش، زنبیل به دست راهی خونه ی ریدل میشن. از اقبرستون ریدل و گلخونه و فرهنگستان و ... میگذرن تا به خود خونه ی ریدل میرسن.

تق تق تق!

- کیه کیه در میزنه؟

- ماییم ماییم ... هیچ نسبتی هم با زندان و آزکبان و دیوونه سازها هم نداریم.

- دستاتون رو ببینم! ... اه چقدر سیاهه! جای درست اومدین بیاین تو!

در باز میشه و ...

رئیس زندان: پس کوشن اینا؟

صدایی نازک اومد و گفت: اینجام!

معاون رئیس: رئیس یه صدایی می شنوم ولی کسی رو نمی بینم!

صدا درباره تگرار شد: هـــــــوی! کوری؟ اینجام!

معاون معاون رئیس: صداشم خیلی واضحه هــــــــــــا!

صدا سه باره تکرار شد: روی طاقچم!

جک (رئیس جو (معاون رئیس) ولوبیای سحر آمیز ( معاون معاون رئیس (+ چیه مگه؟ اسمی به ذهنم نرسید)) با هم به روس طاقچه نگاه کردن و دیدن طاغی کس دیگه ای اونجا نیست.

- تا دقایقی دیگر به اپراتور متصل می شوید ... مشترک گرامی، برای در آوردن چشم شخصی، یک پر بکنین. برای رساندن پی ام دو پر بکنین. برای ارتباط با ساکنین خانه، سه پر بکنین. قــــــــــــــــار! مشترک گرامی، شما گزینه ی سوم، ارتباط با ساکنین خانه را انتخاب کردین.
صدای پیرمردی به گوش رسید که داد زد:

- کیه؟

- سلام آقا! ... ما از رخت شویی، بهشت مورگانا خدمتون می رسیم.

- کـــــــــــیه؟

- آقا ما ....

- کــــــــــــــــــیه؟

ناگهان جک به لوبیای سحرآمیز سلقمه ای زد و گفت:
- بهشت مورگانا رو از کجا آردی؟ طرف الآن سکته نکرد خوبه!

- خب باشه!... آقا ما از رخت شویی مورگانا لعنت المرلین علیه میایم خدمتتون!

- کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیه؟

ناگهان صدای خش خشی اومد و از پس آن صدای خانمی به گوش رسید.
- آخه جد بزرگوار! زاف یه وسیله ی شخصیه! چرا بی اجازه دست می زنین ... الو؟ بله؟

- درد بانو! ما از رخت شویی مورگانا لعنت المرلین علیه میایم خدمتتون!

- ما نخواستیم! شما زنگ همسایه رو بزن!

- خونه ی ریدل مگه اینجا نیست؟

- بله!

- رخت شویی مورگانا لعنت المرلین علیه، برای تبلیغ محصول جدیدی به ایم هد اند شولدرز به طور رایگان ما رو خدمت شما فرستادن تا در صورت پسند محصول عضو مشترکین ما بشین.

جک همچنان شعر سرایی می کرد و به حرف های لووبیای سخر آمیز و جو که می گفتن " هد اند شولدرز شامپوی جادویی هست نه شیشه شور" و یا " رایگان چیه؟ بگو 10 درصد تخفیف!" توجهی نمی کرد. ( چه انتظاری دارین یه عمر با دیوونه سازها سر کردن)

خانم پشت خط گفت:
- که این طور؟ ... بفرمایین داخل! ... برای ورود, روی در دریچه ی روی زمین بایستین و اون دگمه ی روی دیوار رو فشار بدین.

- خیلی ممنون خانم!

جک و جو و لوبیای سحرآمیز روی دریچه ایستادن و دکمه ی روی دیوار رو فشار دادن، غافل از اینکه، دریچه تله ای بود برای مهمونای ناخونده. با باز شدن دریچه، سه تن روی سرسره ای طویل سر خوردن و در نهایت به اتاقی تاریک و نم دار افتادن.


یکی از اتاق های خونه ی ریدل

- نمی خوره آدمای بدی باشن!

- پس این یعنی دشمنن؟ یعنی یکی از آباژورای اون پشمکن؟

- باید بریم ازشون اعتراف بکیریم.

همه مرگخوارها دستشون رو، روی هم گذاشتن و داد زدن:
- یکی برای ارباب! همه برای ارباب !

و با رای اکثریت، که بلا و الا و خندان بودن، قرار شد برای اعتراف گرفتن ازسه شخص ناشناس، پیششون برن.


....I believe I can fly

تصویر کوچک شده



پاسخ به: اتاق بوسه
پیام زده شده در: ۲۳:۲۳ چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۳
#30

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
- آقا وایسین بینم. من اصن این ایده رو قبول ندارم. مگه عشق تام ریدل به مروپ گانت fake و فقط به خاطر معجون عشقی که به زور به خوردش میدادن نبود؟ پس الان دقیقا چرا انتظار دارین که با دیدن مروپ گانت شاد شه یا حتی با لمس وسیله ای ازش خاطرات خوبی براش زنده شه؟ اون که بالاخره همه حقایقو فهمید و اونو به امون سالازار ول کرد و رفت.

رئیس زندان و معاون زندان و معاون معاون زندان و سایر افرادی که تو اون مکان حضور داشتن، البته به جز گوینده کلام، بی توجه به حرفای فرد مذکور به نقشه کشیدن برای چگونگی راضی کردن لرد ادامه میدن.

- ای بابا حداقل به خاطر سخنرانی طولانیمم که شده یه جنبشی از خودتون نشون بدین خب. اصن میزدین تو سرم می گفتین چرت گفتی. فقط بی محلی نکنین خواهشا. این چه حرکتیه؟ از شما بعیده والا. من تقاضای رسیدگی مجدد دارم.

ملت حاضر در صحنه که میبینن این به این سادگیا خفه بشو نیست، ترجیح میدن تو دو کلوم ته و توی قضیه رو هم بیارن تا از شر غرغراش خلاص شن.

- ببین فرزندم ...

- من که بچه ت نیستم.

- هرچی آقا هرچی! چرا گیر الکی میدی خب؟ هرچقدرم که اون احساس fake بوده باشه به هر حال مهم اینه که بواسطه همین معجون احساسات خوبی بهش منتقل میشده و همین برای ما کافیه تا دیوونه سازا حاضر شن ببوسنش.

- حله.

حضار نفس راحتی می کشن و دوباره تمرکزشونو رو بحث اصلی میذارن. معاون معاون رئیس زندان پیشنهاد میده:

- اصلا نظرتون چیه که به لرد چیزی نگیم؟ بعنوان رخت شو وارد خونه می شیم، اتاق مادر مرحوم اربابو نشونه می ریم، لباس یا هر وسیله دیگه ای رو بر میداریم. بعدش به سلامت و بی دغدغه خارج میشیم و تمام. اینطوری مجبورم نیستیم با لرد هم مواجه شیم. نظرتون؟

رئیس و معاونش همینطور که چونه هاشونو مالش میدن، نگاه عاقل اندر سفیهی به هم میندازن. اگه جواب میداد که راه قابل اجرا و راحتی به نظر می رسید.

- تصویب شد! بریم تو کارش!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.