ای بابا...بیست نفری اصرار کردن که من بیام گزارش میتینگ بنویسم و چون من نمیخوام دلشونو بشکونم میام مینویسم!(بیست نفر=اریکا زادینگ!!)
خب اصولاً گزارش های تولد از سه قسمت قبل از تولد، تولد و بعد از تولد تشکیل میشه!...و خب به هر حال باید از یه جا شروع کنیم و اونم قبل از تولده!
*قبل از تولد*من از روز قبل با شهاب(دراکو مالفوی...و.س.م!) قرار گذاشته بودم و مثل همیشه به موقع رفتم سر قرار!(انقدر میگین بنویس بنویس پس بشینین این اراجیفی که در مورد خودم مینویسمم بخونین!)...خلاصه بعد از دو سه دقیقه ایستادن در جلوی سینما بهمن تصمیم بر آن شد که عجله در پیش بگیریم و به سمت تاکسی های تجریش برویم!...بله ما میدان انقلاب بودیم!
تاکسی رو گرفتیم و مدتی گذشت و من با شهاب یک مقدار گپ زدم تا اینکه سر سئول یه زلزله ی خفیف اومد و من گوشیمو برداشتم:
-الو سلام!
من: الو سلام عزیزم!...چه خبر از این ورا؟!...میای از این ورا گذری...دلو هر جا بخوای میبری!
-کجایین شما؟!
من: ما سئولیم یه بیست دقیقه دیگه میرسیم!
-پس چرا انقدر دیر دارین میاین؟!...مطمئنی 20 دقیقه دیگه میرسی تجریش؟!
من: تَج؟!...تَج چرا؟!
-مگه تو با متین(کریچر) نیستی؟!
من: نه بابا من غلط بکنم...با شهابم!
- آها اوکی پس هیچی میبینمت!
و اینگونه بود که من با محبوبم، فنگ، صحبت کردم تا قبل از تولد شارژ روحی گردم و بعد یک مقدار هم مخ دراک رو تیلیت کردم تا اینکه رسیدیم به دم رستوران پولین!
*تولد*وارد که شدیم به ساعت مبارک نگاه کردیم و دیدیم که یه بیست دقیقه ای زودتر رسیدیم ولی حدود 25 نفر تو رستوران هستن!
موقعیت جغرافیایی مکان تولد: ما فکر کردیم که شاید مثل سال قبل رستوران پولین طبقه ی بالایی چیزی داره ولی بعد متوجه شدیم که تولد تو زیرزمین برگذار میشه!...بعد یک نگاه به علی نیلی کردیم که اونجا بود بعد یک مقدار خودمونو خیس کردیم و بعد به سمت مرلین گاه رفتیم!
با دوستان گرم گفتگو شدیم و در اون ابتدا شروع کردیم بحث در مورد بلاک های اخیر سایت که خب من معتقد بودم "شناسه هایی که بلاک شدن باید برای همیشه بسته بمونن" که این حرف من خیلی به مزاج علی نیلی خوش اومد و او یکی از گدازه هاش رو تقدیم من کرد که من سوختم و فریاد زدم و او گفت که "چرا فریاد میزنی؟!" و من گفتم "سوختم!"...گفت اشکالی نداره سوزش این گدازه به از خنده های مصنوعی!!!(چی شد!...منظور کلی این قسمت یه چیز فوق سری و گولاخ(کپی رایت بای ققی!) بود که بی خی خی!)
نکته: در این قسمت علی نیلی یک کارت مخصوص رو به من نشون داد که روش نوشته شده بود: مدیر سایت تخصصی هری پاتر(یا یه همچین چیزی)، جادوگران!....خیلی مشکوک بود!...عکس و اسم هم داشت و خیلی مشکوک بود!(باید بررسی های لازم روی این مورد انجام بگیره!...چرا هیچکس دیگه ای از اینا نداره واقعاً؟!)
خلاصه منتظر موندیم تا ملت اضافه بشن که تو این مدت حدود 15 جادوگر و 15 ساحره به جمع ما پیوستند و تعداد جمع تقریبا به 55 نفر یا شاید بیشتر رسید!...من تا اونجایی که بچه هارو یادم میاد لیست اعضای حاضر در تولد رو اینجا میگم:
(هیچ ترتیبی قائل نمیشم همین شکلی هر کسی به ذهنم رسید اسمشو مینویسم!)
1-خودم!
2-کریچر
3-دراکو مالفوی(وزیر مردمی)
4-سیریوس بلک
5-دایی ماندانگاس سابق
6-وینکی
7-پنه لوپه کلیر واتر
8-مادام رزمرتا
9-الکسا بردلی
10-هری پاتر
11-بارون خون آلود
12-مونالیزا
13-ماندانگاس فلچر
14-پرسی ویزلی
15-فنگ
16-برودریک بود(برادر حمید)
17-آبرفورث سابق(ارباب خاندان)
18-امپراطور تاریکی
19-ایگور کارکاروف
20-بووبو
21-بلید
22-لی جردن
23-استرجس پادمور(مدیر جشن تولد)
24-مرلین مک کینن
25-کالین کریوی
26-بلیز زابینی
27-بلیزا زابینی
28-ریتا اسکیتر سابق
29-ابوالهول
30-سسیلیا
31-سالازار اسلیترین(توماس جانسون خودمون)
32-آرشام
33-استوند داولیش
34-تئودور نات
35-مریدانوس
36-atheist
37-پرشین پاتریست
38-دوست سالازار اسلایترین
39-كرنليوس اسوالد فاج
40-ریموس لوپین
41-ایوانا اسمیت
42-بادراد ریشو
43-جیمز پاتر سابق(عمو جیمز)
44-هلنا گرنجر سابق
45-یک همراه از سایت آکادمی
46-مدیر یکی از سایت ها
47-همراه یکی از ساحره ها
48-همراه دیگر یکی از ساحره ها
49-هکتور
50-راجر دیویس
51-آنتونیون دالاهوف
52-پرمیس دورانین
53-یک ساحره که شناسش یادم نیست ولی تو گریف بود!
54-یک ساحره ی دیگه که شناسشونو نمیدونم ولی دوست همین ساحره قبلیست!
فرد دیگه ای به ذهنم نرسید و فکر میکنم همین افراد تو تولد حاضر بودیم و تعداد از 55 تجاوز نمیکنه!
خب بعد از اینکه کم کم تمام بچه ها تو تولد حاضر شدن تمام میزهای طبقه ی زیر همکفِ رستوران به اشغال بچه های ما دراومد و به واقع بچه ها به جای اینکه بر روی صندلی های رستوران بشینن همش از این طرف به اون طرف میرفتن که خوشبختانه از طرف رستوران زیاد ازمون ایراد نگرفتن و تذکر ندادن ولی خب من شاهد بودم که صاحاب رستوران بعضی مواقع بد نگاه میکرد!
از همون اول تولد بچه ها دوربین هاشون رو درآورده بودن و بر و بر از هم عکس میگرفتن که میتونین شاهکارهای بچه هارو در گالری سایت مشاهده فرمایید!
تولد به همین منوال پیش رفت تا اینکه نوبت به سخنرانی علی نیلی رسید که من یک مقدار از متن سخنرانی علی نیلی رو که تو فیلم های گرفته شده دارم اینجا مینویسم:
...در واقع این کتاب رو سرلوحه ی خودشون قرار دادن و ازشون یک چیزهایی فهمیدن...میتونن اینارو به بقیه انتقال بدن...میتونن با هم ارتباط برقرار بکنن...(من: در این قسمت داشتن در مورد کتاب هری پاتر صحبت میکردند)
از ابتدایی که این سایت تاسیس شده فراز و نشیب های زیادی رو طی کرده...افرادی بودن که از اینجا رفتن به پله های بالاتر...رفتن مثلاً به کتاب هایی دیگر...تونستن مثلاً چی کار بکنن؟ از لحاظ فرهنگی پیشرفت بکنن...ما خوشحالیم که مثلاً اینجا یه پله ی پرتابی باشه و افرادی بیان اینجا و پیشرفت بکنن...
ما دقیقاً نظرسنجی هم گذاشتیم...آمار مثلا اعضای سایت رو ببینیم سناشون به چه ترتیبه و خب میدونستیم که افراد بالای 16 سالِ ما تقریباً بیشتر هستن...خب این افراد بیان اینجا(سایت جادوگران) از این طریق بتونن یه کار فرهنگی انجام بدن...یه خرده در واقع افرادی رو به فکر کردن وادار کنیم...که در واقع از مقوله های مختلف با هری پاتر آشنا بشن که بتونن اینو از ابعاد مختلف بررسی بکنن...هر چند که اهدافی که بوده از نظر من 20 درصد هم تحقق پیدا نکرده و خب ما الان کسی رو تو سایت نداریم که بیاد هری پاتر رو از ابعاد مختلف تحلیل بکنه...
در بخش دیگه ی حرفام میخواستم در واقع در مورد خود کتاب هری پاتر صحبت بکنم...ببینید ما میگیم که مثلًا هری پاتر از نگاه های مختلف قابل بررسیه...خب من این مسئله رو یک مقدار بازش میکنم و چندتا مثال میزنم......(من صحبت های علی نیلی رو در این قسمت که حساسه تموم میکنم تا شما ترغیب بشین تا فایل فیلم های تولد رو بعداً بگیرین!
)
بعد از سخنرانی علی نیلی، او به ته سالن رفت تا یک مقدار خستگی در بکند!
به جای ایشان بچه های شوخ و بامزه ی جمع شروع کردند به سخنرانی که خب در این بین همه ی نگاه ها به علی نیلی بود و عکس خوبی از این قسمت نداریم متاسفانه!
علی نیلی هم در قسمت دیگه ی رستوران داشت در مورد مدیریت سایت حرف میزد و میگفت که در حال حاضر سایت 3 مدیر فعال بیشتر نداره و خب باید بررسی بشه که سایت به مدیر جدید نیاز داره یا نه...شاید اصلاً نیاز نداشته باشیم!(اینم خبر دست اول برین حال کنین!)
اما بعد از چند دقیقه ییهو دیده شد که هری پاتر(علی نیلی) و استرجس پادمور(توحید) و کالین کریوی(میلاد) غیب شدن و مثل اینکه در شیرینی فروشی محل(!) ظاهر شدن و رفتن که کیک سفارش شده برای تولد رو تحویل بگیرن!
کیک مورد نظر همون طور که تو گالری سایت دیدین به صورت یک کتاب بود که عکس یک کلیسای قهوه ای روش بود که خیلی بی شباهت به هاگوارتز نبود که البته این وسط افرادی سوء استفاده کردن و گفتن که این "نو چرچ" هستش که من همین جا این افراد رو به کل تکذیب میکنم!...یعنی خودشونو من تکذیب میکنم چه برسه به نو چرچشون رو!
(برای اینکه دشمن برام تراشیده نشه باید واقعیت رو بگم!...واقعیت هم اینه که این قسمت رو به شوخی عرض کردم!
)
خب کیک کم کم آورده شد...کیک مورد نظر شمع نداشت ولی به جاش خیلی بزرگ و به نظر خوش مزه میومد!...البته متاسفانه سمت چپ کیک یه انگشتی بهش خورده شده بود و زشت شده بود!
کیک مورد نظر توسط لی جردن و کالین کریوی و آرشام و علی نیلی و مونالیزا و چندتا دیگه از بچه ها بریده شد و همه شروع کردن به کف زدن و بعد از این بود که من رفتم و چاقو رو گرفتم و چاقو رو تالاپی کوبیدم رو کیک و کیک رو اُریب بریدم!...یه لحظه دیدم همه ترسیدن که نکنه یه وقت من قاتل بشم و اونا مقتول ولی بعد همه کف زدن و من هم جو گیر شدن و یه برش دیگه دادم این هواااااا و گفتم این برای "علی نیلی"!...یه تیکه کیک اندازه ی مورچه هم بریدن برای آرشام!
(این قسمت از گزارش جشن تولد خیلی پاچه خوارانه نوشته شد و من از همه عذرخواهی میکنم!...چاکر همه ی بچه های دستمال همه کاره و یزدی و این حرفا!
)
خلاصه کیک به تکه های مختلف تقسیم شد و بین همه تقسیم گردید که در این بین بچه ها چون خیلی علاقه به خوردن داشتن کمتر شلوغ کردن و بچه های خوبی بودن!...در این بین چندین عکس از علی نیلی گرفته شد که علی نیلی مجبور شد که اعتراف بکنه که:
"زیر ذره بین هستم!"(البته من منظورش رو دقیق متوجه نشدم...شاید منظورش این بود که خیلی ریزم منو میذارین زیر ذره بین میبینین...یا یه همچین چیزی...در هر صورت من چون در حال حاضر هنوز طعم گدازه ی هری روی زبونمه ونمیخوام بلاک بشم از گفتم بقیه ی پرانتز خودداری میکنم!
)
در ضمن یادم رفت بگم که عده ای بچه ها قبل از همه ی این ماجراها و قبل از سخنرانی علی نیلی سفارش غذا دادن که البته به غیر از سفارش غذا از هر نفر 2000 تومان گرفته شد که البته در این بین استرجس پادمور 4000 تومان از من گرفت که الهی کوفتش بشه!
(البته شوخی کردم با پول غذا بود!)...در این بین سوتی هایی داده شد که مثلا نوشابه ی یکی از بچه ها روی زمین ریخت که باعث شد مدیر رستوران باز یه جور بدی نگاه بکنه به ما!
در این بین لیستی هم دست مدیران تولد بود(که تو گالری هم عکسشو گذاشتم) و توی این لیست حاضر بودن افراد، پول گرفته شده، غذای سفارش داده شده و تحویل غذا علامت خورده و نوشته شده بود که معلوم نیست این لیست رو کی برده خونه...هر کی برده جون من ازش عکس بگیره باحاله!...پشتشم من نقاشی کشیدم...ماندانگاس و پرسی و استرس رو هم کشیدم!
در تمام این مدت برودریک بود هم در گوشه ی سالن نشسته بود و به طرز مشکوکی اس ام اس بازی میکرد و پرشین پاتریست یا یکی که شبیه پرشین پاتریست بود شناسش(:hamemr:) هم یک گوشه نشسته بود و به حرکات جلف بچه ها نگاه میکرد که من خیلی شرمنده شدم!(منظورم همون آقاییه که کلاه داشت عینک داشت ریش داشت!...تو عکسا ببینین میفهمین!)
خلاصه بعد از خورده شدن کیک دیگه کم کم تولد به پایان رسیده بود و همه غمگین به قیافه ی هم نگاه میکردن...تا اینکه استرس اومد به من گفت که "میلاد دیگه کم کم بچه هارو بلند کنین بریم ساعت پنج شد دیگه"...خلاصه ما هم بچه هارو راس ساعت 5 از رو صندلی ها بلند کردیم و سریع بردیمشون بیرون!
نکته در بین گزارش: در این بین لازمه اشاره بکنم که مدیریت رستوران همکاری خوبی کرد ولی در یک قسمت بود که چنگال مجانی بهمون نداد که کیک بخوریم و مثل اینکه مجبور شدیم چنگال هارو بخریم که خب من از همین جا بوقی میفرستم خدمت مدیر رستوران بابت این حرکت قبیح!
خلاصه بچه ها به جلوی رستوران رفتن که خوشبختانه این دفعه دیگه جلوی رستوران مشکلی پیش نیومد و بچه ها کم کم با خداحافظی متفرق شدن و البته چندتا عکس هم اونجا گرفته شد!
*بعد از تولد*بعد از تولد من و کریچر و بادراد ریشو و دراکو مالفوی و راجر دیویس و عمو جیمز و دوتا از ساحره ها که شناسشون یادم نیست و ایوانا اسمیت و سیریوس بلک با هم به اون طرف خیابان رفتم و حدود نیم ساعت معطل تاکسی دربست شدیم که خب کریچر و بادراد زودتر تاکسی گیزر آوردن رفتن و بعد از اون بود که ما تصمیم گرفتم به سینما برویم و فیلم توفیق اجباری رو مشاهده کنیم که خوشبختانه سانس مورد نظر گیر اومد و دوستان رفتیم و این فیلم رو مشاهده نمودیم و لذت بردیم و خندیدیم(البته بنده بار دومم بود!) و من فکر میکنم این فیلم الان دومین فیلم پرفروش سینماهای ایران شده که خب خیلی جالبه!...یاد همشهری جوان سه هفته پیش و مطلب محمدرضا گلزار افتادم!(چه حرفا که وسط گزارش میتینگ نمیزنم!)...بی خی خی!
خلاصه در این بین یادی هم باید از ققنوس، کفنوس، کفی، ققی، سینا بکنم که در حال حاضر در خارج از کشور برای تحصیل به سر میبره که جاش خیلی خالی بود!
همچنین جای حسین اکتاویوس و آناکین و شاهزاده نیمه خالص و سیریوس سابق و همشیرشون و پروفسور بینز و یکی از بچه های کرجی و سالازار اسلایترین سابق(مانی) و بقیه ی بچه هایی که الان یادم نمیاد رو خیلی خالی کردیم که هنوز به یادشون هستیم و امیدوارم بتونم بازم ببینمشون!
(در این بین جای سرژ هم همیشه تو میتینگا خالی بوده...آوریل و ادی ماکای هم جاشون حسابی خالی بود!)
بعد از همه ی این ها بود که من مثل همیشه از میدان انقلاب پیاده به سمت خونمون میرفتم و در راه بسیار فکر میکردم!...به تولد و به دوستام و به تمام کسایی که تو تولد حضور داشتن و به اتفاقاتی که افتاد.(البته طاقت نیاوردم و در بین راه به کریچر یه زنگی زدم و یه صحبتی کردیم با هم!...در حالی که دو سه ساعت پیش پیشش بودم و کلی صحبت کرده بودیم!)
خلاصه مثل همیشه به جمله ی قدیمی فلور فکر میکردم و مثل همیشه اونو تو ذهنم پرورش میدادم و تغییر میدادم و بازم پیش خودم و تو ذهنم تکرار کردم که:
"دلبستگی من به اعضای جادوگران بیشتر از اون چیزیه که فکرشو میکنید!"
و این جمله پایان بخش تمام تفکرات من بود.
[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro