هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۲۳:۲۰ چهارشنبه ۱۲ مهر ۱۴۰۲

ریونکلاو، مرگخواران

ایزابل مک‌دوگال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۵ یکشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۱
آخرین ورود:
امروز ۱۱:۵۴:۳۵
از حدشون که گذشتن، از روی جنازشون رد میشم...!
گروه:
مرگخوار
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
پیام: 138
آفلاین
سکوت سنگینی بر جمع حاکم بود اما با در آمدن صدا از دیوار، توجه تعداد زیادی از مرگخواران ریونی به سمت آن جلب شد. ایزابل که به راحتی از نگاه های خیره هم گروهی هایش ذهنشان را خوانده بود، از میان جمع بیرون آمد و توجه همه، به صدای پاشنه کفش هایش جلب شد.

برقی که در چشم هایش بود و نیشخندی که بر لب داشت، نمایانگر فعال شدن هوش ریونکلاوی اش بود.
- تو چقدر منو یاد در ورودی تالار ریونکلاو میندازی... .

- چی چی کلاو؟ برو خانوم من با این کلکا تسترال نمیشم.

ایزابل بی توجه به حرف های دیوار، دستی روی سنگ هایش کشید و زمزمه کرد:
- من از طرف بلاتریکس عذرخواهی میکنم. حیف دیواری به قشنگی توعه... !

حق با ایزابل بود. دیوار نقوش و حکاکی های زیبایی از تاریخ جادوگری داشت. اما بلاتریکس که از این حرف آتش گرفته بود، داد کشید:
- از خودت مایه بزار دختره ی فلان فلان شده.

لینی بال زد و کنار بلاتریکس متوقف شد.
- مرلین وکیلی کسی نفهمیده که داریم با یه حکاکی تسترال چک و چونه میزنیم؟
- عمت تستراله.

- من انقدر محو نقش و طرح های دیگه شده بودم نفهمیدم یدونه تسترالم هست.
- من همیشه نادیده گرفته شدم. هرکی به ما رسید راهشو کج کرد برگشت رفت سمت راهرو بغلی.

ایزابل با حالت مرموزانه ای گفت:
- نباید اینو میگفتی.

بلاتریکس چنان سر لینی داد کشید که لینی از همان جا شوت شد به راهرو بغلی:
- بلد نیستی مثل آدم نقشه بخونی یه کلمه بگو بلد نیستم.


•« ʜᴇ ᴡᴀs ʜɪᴅɪɴɢ ʜɪs sᴀᴅɴᴇss, ʙᴜᴛ ɪ ᴄᴏᴜʟᴅ sᴇᴇ ʜɪs ᴛᴇᴀʀs »•
تصویر کوچک شده


پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۲:۵۶ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۲

ریونکلاو، مرگخواران

دیزی کران


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۹ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۵۹:۱۶
از کنار خیابون رد شو. ಠ_ಠ
گروه:
مرگخوار
ریونکلاو
کاربران عضو
ایفای نقش
ناظر انجمن
پیام: 231
آفلاین

با فروکش نسبی خشم بلاتریکس، عملیات نجات لرد سیاه بار دیگر از سر گرفته شد. لینی چشم به کمر نارلک دوخته بود و نقشه خوانی میکرد. ملت مرگخواز نیز پشت به پشت لینی و نارلک راه افتادند.

-این راهرو رو که رد کردیم باید بپچیم دست راست تا برسیم به... آخ سرم!

لینی همانطور که سر کوچکش را گرفته بود، نگاهی به بالای سرش انداخت. دیواری بلند بالا راهشان را سد کرده بود.

- همینو کم داشتیم!
- هر کی این دیوار رو ساخته خیلی علاف و بیکار بوده.
- یعنی این دیوار رو اوستای بنا با چوب نعنا تنهای تنها نساخته؟!
- فکر نمیکنم آخه ببین جنسش چوبی نیست! این رو حتما...
مرگخوار جوانمرگ هنوز جمله اش را تمام نکرده بود که یکی از چاقو های بلاتریکس وی را به دیار باقی فرستاد.
کمی بعد بلاتریکس همانطور که چاقویش را تمیز میکرد به سمت دیوار رفت.

- باید سریع خرابش کنیم. تا حالا هم خیلی دیر شده.
- دستتون بهم بخوره جیغ میزنم.
در بیشتر مواقع اصولا از دیوار ها صدایی در نمی آید ولی این بار کاملا برعکس بود؛ از دیوار صدا در آمد ولی از مرگخواران ابدا. حال نه وجود دیوار بلکه صدای دیوار نیز مانع جدیدی بر سر راهشان بود.



تصویر کوچک شده

بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~


پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۰:۴۶ چهارشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۱

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۲:۳۶ یکشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۲
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
خلاصه: لرد سیاه دستگیر شده و توی آزکابانه. مرگخوارها تصمیم گرفتن از روی نقشه ای که از آزکابان دارن پیداش کنن و فراریش بدن. حالا قراره با پودر پرواز برن به شومینه اتاق اعتراف آزکابان.

................................

-اتاق اعتراف آزکابان!

آتشی با شعله های زمردین به یک باره در شومینه جان گرفت و برای لحظه ای به سقف اتاق هم نزدیک شد؛ اما به همان سرعت خاموش شد و خالی بودنش که نشان از عزیمت مسافرانش بود را، به نمایش گذاشت.

-عـــــــــــــــــــــا...

جمعیت مرگخواران در شومینه قدیمی و نسبتا کوچکی روی هم افتادند. ظاهرا آنقدر به هم اعتماد نداشتند که به نوبت از پودر پرواز استفاده کنند.
-دستتو از تو چشم من در بیار. می‌خوام ببینم دندونام کجا افتاده.
-بذار تری اول زانوشو از روی گردن من برداره که بفهمم دستم از کدوم طرف رفته تو چشمت... باید بکشمش یا هل بدم؟
-کسی یه پاتیل گم نکرده؟ به نظر میاد زیادی داره قل‌قل می‌کنه ها!
-من یه نقشه پیدا کردم. اگه مال شما نیست خودمو باهاش سیر کنم...

مدتی طول کشید که مغز مرگخواران جمله ایوا را به طور دقیق تحلیل کرده و متوجه منظور او شوند. و خب... به قدر کافی دیر شده بود!

-خوردیش؟
-آره.

سرخی رنگ صورت بلاتریکس بیشتر میشد و غلظت دودی که از میان موهایش خارج میشد نیز بی سابقه بود. همه به خوبی می‌دانستند اگر نتوانند او را کنترل کنند، نه تنها نقشه نجاتشان با شکست مواجه می‌شود، که حتی خودشان ساکن سلول کناری لرد سیاه می‌شوند؛ شاید هم سلول روبرویی!
-ببین بلا... اینجا که چوبدستی کار نمی‌کنه. خون و خون‌ریزی هم راه بندازی دردسره. می‌دونم نقشه رو از دست دادیم ولی...
-نقشه رو که داریم!

نارلک لبخند منقارنمایی زد و جلوی مرگخواران ایستاد. پرهای شکمش را بالا زد تا آنچه زیر آنها مخفی بود را به نمایش بگذارد.
-از اونجایی که من خیلی لک‌لک آینده نگری هستم و می‌دونستم اگه دستگیر بشم هیچکس برای نجاتم نمیاد، تمام نقشه آزکابان رو روی تنم خالکوبی کردم. اینا مال قسمت سلول‌هاست.

چرخید و این بار پرهای روی کمرش را بالا زد.
-این یکی هم نقشه راهروهاست. با همینا می‌تونیم ارباب رو پیدا کنیم.

به نظر می‌رسید خشم بلاتریکس اندکی فروکش کرده بود.


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ دوشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۸

کنت الاف old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۶ جمعه ۶ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۰۰:۴۹ جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲
از یتیم خانه های شهر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 206
آفلاین
و کریس مُرد!

- نه آقا، چه خبرتونه.

تام جاگسن - زندانبان جدید آزکابان - خودشو از گروه مرگخوارا جدا کرد تا راحت تر دیده بشه. رو به نویسنده پست کرد و گفت:

- چتونه هی زارت و زارت کریس رو می‌کُشین؟

کنت الاف، سرش رو به مانیتور نزدیک کرد تا بتونه راحت تر تام رو ببینه. از پشت مانیتور فریاد کشید:

- خب اون رفته دیگه، باید یجوری از سوژه حذف بشه.
- آره ولی کو شخصیت پردازی؟ کو داستان سرایی؟ یهویی که نمیشه!
- باشه، برگرد سر جات تا ادامه بدیم.

الاف به پشتی صندلی تکیه داد و انگشتاش رو روی دکمه های کیبورد گذاشت.
-----------------
مرگخوارا نمیتونستن که مسیر خونه ریدل تا آزکابان رو قدم بزنن. قبل از اینکه به اونجا برسن قطعاً مورد ماچ و بوسه دمنتور ها قرار می‌گرفتن. از طرفی آپارات هم نمی‌شد کرد. بلاتریکس نگاهی به بقیه انداخت و گفت:

- باید از پودر پرواز استفاده کنیم. میریم توی شومینه دروئلا و از اونجا خودمون رو به اتاق اعتراف آزکابان می‌رسونیم.

جمیع مرگخواران احسنتی گفتن و سری به نشانه تایید ایده بلاتریکس تکون دادن.

- خیله خب، کریس برو از دفترت توی وزراتخونه پودر پرواز بیار.
-

کریس نگاهی به بقیه انداخت.

- من برم واقعاً؟
- آره دیگه. پودر ها توی دفتر کارت هستن.

گابریل کریس رو هل داد تا بلکه بیوفته توی سرپایینی و استارت بزنه و حرکت کنه به سمت دفترش.

- باشه هل نده آپارات می‌کنم.
- برو تا کروشیو نزدم.

کریس از ترس کروشیو هم که شده زودتر و با صدای پاق آپارات کرد.

- حالا...
بلاتریکس مشتی پودر پرواز از جیب ردایش درآورد.
- ... راه میوفتیم به سمت آزکابان!


ویرایش شده توسط کنت الاف در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۲۵ ۲۱:۴۰:۰۰


پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۴:۱۵ چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۸

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
همه مرگخوار ها آماده شدن.

-کریس! چرا ماسک زدی؟
-خیر سرم وزیر مملکتم...باید ناشناس باشم...

کریس این را گفت و سرش را چرخاند.
-عه! گابریل! خیر سرت معاون وزیر مملکتی...باید ناشناس باشی...ماسکت کو؟
-من ماسک دارم که!

گابریل ماسک داشت ولی خب ماسک، کثیف بود برای همین انقد اونو شسته بود که نامرئی شده بود.

بانز با خشم به گابریل نگاه کرد.
-پس همه‌ش تقصیر توئه! نامرئی شدن من بخاطر توئه!
-موقعی که تو نامرئی شدی...من اصلا تورو می‌شناختم؟

گابریل حرف منطقی‌ای زد ولی خب این حرف رو به آدم بی منطقی زد.

-پس محفلی بودی...منو نامرئی کردی. بعد عذاب وجدان گرفتی اومدی مرگخوار شدی...اینو به ارباب می‌گم!
-کروشیو! ارباب توی انفرادیه بعد شما دوتا دارین دعوا می‌کنین...راه بیفتین ببینم!

اگه بلاتریکس نباشه هیچ کاری پیش نمیره.

مرگخواران به سمت آزکابان حرکت کردن.




تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۲۱:۰۹ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۸

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۸:۳۸ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 371
آفلاین
سوژه جدید

آریانا نفس نفس زنان وارد شد.
_ آوردمش...آوردمش...
_ این چی چی بود آوردی، گندشو درآوردی؟
_ اکسپلیارموس!

مرگخوار ناشناس دود شد و به هوا رفت.

_ خب... داشتم می گفتم که آوردمش.
کاغذ توی دستش را بالا گرفت.
_ البته کریس نمی دونست نقشه ی زندان رو برداشتم. اگه گفت این چیه بگید هک نقاشی کشیده.

در همین حین کریس هم وارد.
_ خوب شد نرفتید آ. منم میام برای نجات ارباب. ولی نمی تونم اصول وزارت رو زیر پا بذارم و هیچ کمک اضافه ای نمیکنم.

بلاتریکس چاقویی پرتاب می کنه سمت کریس. وزیر لحظه آخر سرش رو خم می کنه و چاقو با اختلاف چند سانتی از بالای سرش رد می شه و دیوار پشت سر رو می شکافه.
_ هک نقاشی کشیده لازم نیست کاری کنی. ارباب الان توی انفرادی تنهاست. باید زودتر راه بیافتیم.

با حرف بلاتریکس مرگخوارها آماده شدند بروند و خود را تحویل زندان بدهند.


Do you hate people
I don't hate them...I just feel better when they're not around




پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۱:۵۶ پنجشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
(پست پایانی)


-بچش فنر!

فنریر قدرت مقاومت نداشت. با دو پنجه بینی اش را گرفت و ملاقه را سر کشید...


یک ساعت بعد!


-نامرد...حداقل حقوقمونو بده!

بقچه ای از پنجره روی سر ملانی پرتاب شد و ساکتش کرد.
و به دنبال آن سر مسئول هتل دیده شد.
-برین گم شین! آبرومو بردین...سی نفر به خاطر نون سنگک مسموم شدن...عروس و داماد موقع رقص دو نفره پاشونو رو پوست موز گذاشتن و زمین خوردن. پای چپ عروس رو هنوز نتونستن پیدا کنن. مشتری اتاق شماره هفده کلا ناپدید شده...و آخرش هم که مسابقه سوپ خوری به شرط پیدا کردن آدم کوچولو گذاشتین! خبری از حقوق نیست...گم شین!

برخورد صاحب هتل با یک ارباب و یاران وفادارش اصلا صحیح نبود...

-ما خسته شدیم...آواره شدیم...اثری از اربابیت روی ما و ردای ما و قیافه ما نموند. ما باید به خانه ریدل هایمان برگردیم. خانه ما از کدام طرف است؟

فنریر شستش را داخل دهانش کرد...بیرون آورد و در مسیر باد قرار داد، و به سمتی اشاره کرد.
-از اون طرف ارباب!

لرد فرصت نکرد به این موضوع فکر کند که یک شست، کی و چگونه این اطلاعات را به فنریر رسانده...برای این که ماشین مشنگی آبی رنگی جلویشان توقف کرد. راننده فریاد کنان اعلام کرد:
-سیزده نفر...سیزده نفر سرو مرو گنده و سالم و پرقدرت!

لرد منظور مشنگ را نفهمید...ولی او هم سرو مر و گنده بود و هم سالم و پر قدرت! برای همین جلو رفت.
-ما! ولی قبلش بگین از کدوم طرف می رین؟

مشنگ دقیقا به سمتی اشاره کرد که شست فنریر اشاره کرده بود. لرد ابراز رضایت کرد.
مشنگ نگاهی به لرد و مرگخواران پشت سرش انداخت.
-خب...خوبه دااش. ولی شرایط خاصه...بیایین که سرکارگر براتون توضیح بده.


دقایقی بعد...اتاق سرکارگر...


-متوجه شدین؟ سوال بی سوال. جایی که می ریم کمی متفاوته. شما سرتونو بندازین پایین و کارتونو انجام بدین. هیچی نمی بینین...هیچی نمی پرسین...به اطرافتون توجه نمی کنین.

لرد و مرگخواران موافق بودند.
برای همین بعد از تحویل گرفتن چند بیل و کلنگ، سوار قسمت پشتی ماشین آبی رنگ شدند و به سمت خانه به راه افتادند!

دو ساعت گذشت و راننده نامرد حتی برای رفع احتیاجات طبیعی بدن انسان هم توقف نکرد!

نیم ساعت دیگر هم که گذشت...بالاخره متوقف شد!

-خب...رسیدیم. بیل و کلنگ ها به دوش...بپرین پایین. این ساختمون کمی قدیمیه...چند تا هم حفره و پنجره داره که باید پوشونده بشن. گچ و سیمان رو آماده کنین. تا هفت عصر کار می کنین. بعد نفری یه تخم مرغ آب پز و یک چهارم گوجه فرنگی می گیرین...بعد بازم کار می کنین. کسایی که اینجا زندگی می کنن کمی متفاوتن. لباسا و رفتار و حرفاشون. شما توجه نکنین.


لرد سیاه گوش نمی کرد...
مرگخواران هم گوش نمی کردند...
همگی فقط مات و مبهوت به ساختمان روبرویشان خیره شده بودند.
فنریر به سختی دستش را بلند کرد و تو سری محکمی به شستش زد.
-ای ابله! این طرف بود آخه؟ این خونه اس؟ این که...

-آزکابانه!

لرد سیاه با دیدن مدیر زندان که با آغوش باز به سمت کارگران به ظاهر مشنگ می آمد، سعی کرد تا هر چه کمترشبیه لرد سیاه به نظر برسد...ولی نشد!

چوب دستی هایی که از گوشه و کنار زندان آن ها را هدف گرفته بود نشان می داد که خیلی وقت است که لو رفته اند!

-ارباب...غصه نخورین...شاید همه ما رو بندازن تو یه سلول انفرادی!



پایان




پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۰:۵۱ پنجشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۷

مرگخواران

ادوارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۰۲ پنجشنبه ۲ آذر ۱۴۰۲
از باغ خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 196
آفلاین
- بیا فنریر. بچشش.

شلپ!

با ریخته شدن سوپ داخل ملاقه به وسیله ویبره های هکتور, فنریر نفس راحتی کشید.

- الان دوباره میارم ارباب.
- ببینید ارباب. این یه نشونس. نشونه این که من نباید این سوپ رو بچشم. بگین یکی دیگه بیاد بچشه ارباب.
- نه فنر. ما نشونه تایین می‌کنیم. این نشونه نبود. باید بچشیش.
- اما...
-

شلپ!

- دوباره میارم ارباب.
-
- ارباب؟
- نه.

مرگخوار ها که برای این نمایش جذاب تدارک دیده بودن, کم کم صدای هو کردن از بینشون شنیده می‌شد. اونا ریخته شدن سوپ توسط هکتور رو نمی‌خواستن. اونا می‌خواستن تاثیر سوپ روی فنریر رو ببینن.

شلپ!


چندین شلپ بعد:

- ارباب؟
- نه.

بعد از چند دقیقه, لرد که دید اگه به همین صورت اوضاع پیش بره دیگه سوپی نمی‌مونه و خودش و مرگخوار هاش لذت دیدن تاثیر سوپ روی فنریر رو از دست می‌دن, تصمیم گرفت کس دیگه‌ای رو برای آوردن سوپ انتخاب کنه.
- بلا! سوپ!

بلاتریکس که منظور لرد و فهمیده بود, به سمت دیگ رفت, هکتور رو پرت کرد یه گوشه و یه ملاقه پر سوپ رو برای فنریر برد.

- ارباب؟
- نه.


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

نهی از معروف و امر به منکر.


پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۸:۰۵ چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۷

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
فنر خیال می‌کرد ایده‌ی نابش اونو از این سرنوشت تلخ نجات می‌ده، ولی وقتی می‌بینه نقشه‌ش با شکست مواجه شده، فرار رو بر قرار ترجیح می‌ده. برای اینکه کم‌تر قابل شناسایی باشه توانایی‌های خارق‌العاده‌ای از خودش بروز می‌ده!

اول خودشو مچاله می‌کنه و داخل قابلمه‌ای پرتاب می‌کنه. بعد به آرومی قابلمه رو سُر می‌ده و وقتی به انتهای میز می‌رسه با جهشی از قابلمه بیرون میاد و خودشو مث کاغذ صاف می‌کنه و به دیوار می‌چسبه. همون‌طور کاغذ مانند، پاورچین پاورچین مسیر بین دیوار تا در خروجی رو طی می‌کنه. در آخرین مرحله می‌خواد خودشو لوله کنه و از سوراخ در عبور بده که...

- برگرد اینجا ببینیم فنر!

ناگهان از یقه بلند می‌شه و دوباره جلوی هکتور پرتاب می‌شه!
- ارباب!
- بچش فنر!

فنریر آخرین زور خودشو هم می‌زنه.
- ارباب من این همه مغز گریفیندوریمو به کار ننداختم که تهش برگردم پله اول که.
- به جاش می‌تونی شجاعت گریفیندوریتو به حضار نشون بدی.

فنر با چهره‌ای که انگار آوار بر سرش خراب شده باشه آهی می‌کشه و می‌ره تا سرنوشت تلخشو بپذیره.
هکتور در حالی که تو یه دستش کرابو آماده نگه داشته بود و تو دست دیگه‌ش ملاقه‌ای پر از سوپ قرار داشت، به سمت فنر میاد!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۴ چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۷

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
تصویر کوچک شده


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.