هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۳:۴۷ پنجشنبه ۲۲ دی ۱۳۸۴
#4

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
فلور زیر لب زمزمه کرد:
_ اه.....این دختره ی فسقلی هم اومده منو نصیحت کنه، باز!!!
و آماده شد تا اونو ضربه فنی کنه که وقتی دختر به اورسید با خنده گفت:
_ قربون آدم چیز فهم!!!! ایول به تو!!!!
فلور که انتظار چنین حرفی رو نداشت با تعجب گفت:
_ چی می گی آنی؟؟؟
آنی که باغ، باغ دلش بود سریع پشت میز نشست و در حالی که نیشش بسته نمی شد گفت:
_ باب دعوای تو و بیل توی همه جا پخش شده!!!!
فلور چینی به صورتش انداخت. آنی ادامه داد:
_ وقتی دیدم اون همه پسر رو زدی درب و داغون کردی، اونقدر حال کردم که دیدم نمی شه یه جا بشینم!!! اومدم به شیر زنی چون تو افتخار کنم!!!
فلور که حالا آروم شده بود با خندهئ گفت:
_ قربانت!!
آنی متفکر پرسید:
_ آقا می شه یه کم به منم کار با چکشو یاد بدی؟؟؟؟
فلور که دیگه بیل رو یادش رفته بود گفت:
_ فقط به خاطر حرفات!!!
و سرع پسر جوانی رو که داشت از اونجا رد می شد صدا زد و گفت:
_ آهای ......یه دقه می یای پیشم؟؟؟
پسر که مث چی شده بود سریع اومد اونجا و در حالی که هنوز مست نگاه کردن فلور بود؛ فلور سریع گفت:
_ خب ببین اول چکشو بلند می کنی، یعدش می زنی فرق سرش؛ اینجوری!!!
و آقا چنان می کوبونه فرق سر پسره، که اون بدبخت همونجا غش می کنه !!!
آنی در حالی که سری تکان می دادگفت:
_ خب......حالا اون چکشو بده به من ببینم یاد گرفتم یا نه!!!!
فلور هم با شادمانی چکشو می ده به آنی. اما چکش دادن به آنی همان و .....
آنی هم چکشو بلند می کنه و میگه:
_ اینجوری، نه؟؟؟
فلور سری تکان میده و می گه: آره!!!
آنی هم جیغ میزنه:
_ حالا می زنی توی دماغ بابای من؟؟؟؟؟؟؟
و چکشو فرود می یاره روی کله ی فلور!!!!
و باد کردن کله ی فلور، همان!!!!!!
آنیتا هم پوزخندی زد و خواست که مرخص بشه که ناگهان سر و کله جناب x پیدا شد!!!!!
---------------
X که بود؟؟؟
آیا آنیتا می تونه مرخص بشه؟؟


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۷:۱۲ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۴
#3

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
اون كاغذ رو ميخونه و با صداي بلند ميگه: بيل اونو ترك كرده !!!!
همه ملت:
مرلين هنوز گوش رون رو ول نكرده بود كه با شنيدن اين حرف از دهن گيليدي به سمت فلور اومد
_بالاخره كار خودتو كردي؟؟!!!
فلور مثل اينكه بايد دوباره يك حالي به همتون بدم اون چكش غلاف شدشو در مياره و دوباره جيغ ميزنه ولي اين بار به همراه جيغش به سمت پسرا و مرلين ميره.....
آخ...دنگ...بووومممممممم......جيغغغ......درد...واي.....ا...خ
اون همهي پسرا رو نقش زمين كرده بود و فقط رون مونده بود حتي مرلين هم نقش زمين بود
رون در حالي كه آب دهانش رو قورت ميداد با صداي ضعيفي گفت:
فكر كنم من بايد برم
فلور :پخ !!!!
رون با صداي داد بلندي از در كافه بيرون رفت فلور اين بار به سمت گيليدي رفت و در حالي كه جيغ جيغ ميكرد گفت:
اون كاغذ رو بده!!!
گيليدي سريع كاغذ رو بهش داد و به سمت در خروجي دويد ولي
آخ......(بدون شرح)
اونم نقش زمين شد
فلور به سمت ميزش برگشت, نشست.
تاي كاغذ رو باز كرد توي اون نوشته بود:
ديدار به قيامت!!!
اون تاي كاغذ رو بست و با خودش گفت:
چه بهتر كه رفت
غييبببببيييييژژژژژژژژژ
در كافه دوباره باز شد
فلور برگشت كه ببينه اين بار كيه وقتي اونو ديد دستشو محكم زد به پيشونيش و گفت:نه دوباره!!!
صداي قدم ها همين طور نزديكتر ميشد.

----------------------------------------
آيا بيل و فلور دوباره آشتي ميكنن؟؟؟
صداي پا مال چه كسي بود؟؟


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۵:۳۶ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۴
#2

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
تو همون گیر و دار همه نشستن که برادر حمید غیب می شه و تق مرلین ظاهر می شه!
فلور: ببینم تا منو کلافه نکنید دست بردار نیستید؟
مرلین که کتاب تاریخ ازدواج جادوگران دستشه رو باز می کنه و شروع می کنه به خوندن و پند و اندرز!آخرشم می گه:فلور خواهر کوچیک من قدر این بیل رو بدون!

فلور که کم کم داره از کوره در می ره چکشو می خواد بکوبه تو سر مرلین که مرلین کتاب رو رو سرش می گیره!
فلور: حالا حال منو می گیری؟
مرلین: همچین چیزی!
و داد فلور در می یاد و تا می تونه جیغ می کشه!

ناگهان عده ای پسر جوان که در حال رد شدن از کنار کافه هستن صدای فلور رو می شنون و وارد کافه می شن!و تا فلور رو می بینن با دستپاچگی کاغذ و قلم در می یارن و می پرن رو سره فلور!
فلورم با ناباوری تند تند امضا می ده

ناگهان یکی از اون پسر جونا که کسی جز رون نبوده با ذوق می گه: فلور یکم دیگه بخون عجب صدای قشنگی داری!
فلور:
مرلین اون وسط با عصبانیت گوش رون رو می گیره و می برتش یه گوشه
و فلور هنوز تو حالت تعجب استپ زده!
که ناگهان بیل غیب می شه و یک یاداشتمی یوفته رو سر فلور و همه پسرا می پرن که یاداشتو بگیرن

که ناگهان گیلدی از سوراخ گوش پسر جوانی می پره وسط و کاغذ رو می گیره!و ناگهان خنده ای شیطانی روی لبانش بسته می شه!


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۵:۲۱ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۴
#1

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
به اين دليل كه اين تاپيك مفقود الاثر گرديد دوباره زده شد تا مورد عنايت پستهاي ارزشي اينجانب و شما قرار بگيرد!
---------------------------------------------------------------------------
كافه شلوغ شلوغ بود و همه در حال گفتگو با يكديگر بودند.در گوشه اي از كافه يك ميز كوچولو موچولو با دوتا صندلي تپل مپل! قرار داشت و دو نفر بوقي بر روي آن نشسته بودند!

-عزيزم من دوستت دارم ولي باور كن اين يه دونه كار رو نميتونم بكنم.
-تو هيچ وقت منو دوست نداشتي....من اصلا نميخوامت.بهتره حرفاي آخرت رو بزني.
-بابا چي ميگي تو ميگم نميشه ديگه!
-مثل اينكه تو آدم بشو نيستي خب به جهنم!!
-جهنم جاته!

ناگهان دختر بوقي دستش رو ميكنه زير صندلي و يك چكش بيرون مياره و بر سر پسر جوان ميكوبه!

*پنج دقيقه بعد*

تعداد صندلي هاي دور ميز به سه عدد رسيده و فردي ريش دراز در پشت سومين صندلي نشسته.كله ي پسر جوان باندپيچي شده و دختر بوقي چكش رو در دستانش بازي ميدهد!!

دومبول:دخترم فلور شما كوتاه بيا!...بيل خيلي پسر آقاييه...حالا پول نداره تورو ببره اون ور آب كه دليل نميشه كه پسر بدي باشه....منو نگاه كن با اين سن و سالم تا حالا از قزوين اون ورتر نرفتم!
فلور:خب به من چه!...اصلا شما هم مشكل داري!!
و در يك حركت انتخار با چكش به وسط بيني دامبلدور ميكوبه كه به ترتيب چنين چيزهايي پيش مياد!:
1-دامبلدور صداي آخي از خودش در مياره!
2-عينك دامبلدور از وسط به چهار نيم تقسيم ميشود!
3-فلور لبخند مليحي ميزنه
4-يكي از مشتري ها نفس ميكشد!
5-دامبلدور از درد خم ميشه!
6-صداي تق بلندي مياد و لحظاتي بعد الستور مودي در حالي كه به دامبلدور چسبيده ديده ميشه!
7-دامبلدور دومين آهش رو ميكشه!!
8-دامبلدور به سنت مانگو منتقل ميشه!


لحظاتي بعد مودي سر جاي دامبلدور نشسته و در حال نصيحت فلوره...

فلور:من نميدونم اگه نخوام با بيل آشتي كنم بايد كي رو ببينم؟
مودي:خواهر من احتياجي به ديد زدن كسي نيست!...شما كافيه....اون چيه رو زمين؟
فلور برميگرده و خودكار معروف مودي رو بر روي زمين ميبينه!!
مودي:ها!...خودكار منه...ميشه يه كم خودتون رو خم كنيد و بهم بدينش؟....من پام چلاقه نميتونم!
فلور نگاه عاقل اندر صفيحي مي اندازد:
مودي كه ترسيده بود:فقط ميخوام كمكتون كنم!!!

فلور كه از افكار پليد برادر حميد مطلع شده بود بار ديگر مجبور به استفاده از چكشش ميشود و در يك عمليات انتحاري چكشش را ... و در حالي كه مودي در حال قرمز شدن است لبخند مليحي ميزند!
فلور:حيف كه دلم برات ميسوزه!
و چكش را در مي آورد و غلاف ميكند!
--------------------------------------------------------------------------
آيا بيل و فلور آشتي خواهند كرد؟


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۱ ۱۵:۲۷:۰۰

شناسه ی جدید: اسکاور







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.