زمان:ساعت 10 شب(برو بخواب بچه)
مكان :تالار عمومي گريفيندور / خوابگاه پسران
استرجس روي تختش دراز كشيده بود و داشت به عضويت در ارتش فكر ميكرد
اون با خودش ميگفت چه جوري ميتونه عضو ارتش بشه
هيييييييييييييييييييييييييييييي
استرجس از جاش پريد اون در حالي كه ضربان قلبش به شدت افزايش يافته بود يادش افتاد پايين جشن
اون به خودش گفت:
(برين تو توهم)
خب العان آنيتا پايين برم بهش بگم ميتونم عضو ارتش بشم يا نه
(بياين بيرون)
اون با اين فكر از جاش بلند شد كه بره به آنيتا بگه ولي تا خواست در خوابگاه رو باز كنه دوباره..............................
(دوباره برين تو توهم)
اون جلوي آنيتا ايستاده بود و داشت ميگفت ميتونه عضو ارتش بشه يا نه ؟؟؟؟؟
آنيتا عصباني شد و گفت:
بي خود كردي پسره ي پر رو به چه جرئتي ميخواي بياي تو ارتش !!!!!!!!!
بعدش با يك چوب زد توي سر استرجس...................
(از توي توهم بياين بيرون)
استرجس در حالي كه نيمي از در خوابگاه رو باز كرده بود با اين فكر ماتش برد
(بابا بيا بيرون ديگه از توهم
)
اون به خودش گفت:
يا اين توهم اتفاق ميفته يا توهم قبلي
اون اين دفعه به سمت تالار حركت كرد
وقتي به تالار رسيد شروع به جست و جو كرد بلكه آنيتا رو پيدا بكنه
آره
اونو پيدا كرد به سمتش حركت كرد و گفت:
آنيتا؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!
آنيتا برگشت و گفت:چي؟؟؟ كاري داري؟؟؟؟!!!!!!!!!!!
استرجس در حالي كه من من مي كرد گفت:
ميتونمعضوارتشبشم؟؟؟؟؟
آنيتا :
!!!جانم ميشه يك بار ديگه بگي؟
استرجس اين دفعه خودشو كنترل كرد و گفت:
ميتونم عضو ارتش بشم ؟؟؟
آنيتا:آهان پس اينو گفتي؟؟؟ بايد فكر كنم بهت خبر ميدم!!!
استرجس:ممنونم!!!!!
سپس رفت كه در كنار دوستاش به جشن بپردازه
-------------------------------
اميدوارم خوب شده باشه