شب تاریکی بود.همه در خواب بودند.اما گلوری خوابش نمی برد.روی تختش نشسته بود و فکر می کرد.
در همان زمان بود که گلوری احساس کرد کسی دارد بدنش را از هم تکه پاره می کند و بعد خود را در محل دیگری دید.برگشت تا به کسی که داشت او را اذیت می کرد نگاه کند.
مرد موهای سفید بلندی داشت و در تاریکی شب باچشمانی که از بدجنسی می درخشید به گلوری نگاه می کرد.
او که بود.گلوری لحظه ای به یاد دراکو مالفوی افتاد:
موهای سفید و چشمانی که همیشه با بدجنسی به او نگاه می کردند.
او پدر دراکو بود.لوسیوس مالفوی.کسی که با بودن دامبلدور در مدرسه و مدیر بودنش شدیدا مخالف بود.
لوسیوس از جیب کتش شیشه ای در آورد.روی شیشه با خطی زیبا نوشته شده بود:
معجون فرمان
گلوری از دیدن این نام شدیدا به وحشت افتاد.معجونی را داشت می دید که مرگخوار ها برای به فرمان درآوردن دیگران استفاده می کردند.
لوسیوس قهقهه ای زد و گفت:ترسیدی نه؟
گلوری:نه نترسیدم.
لوسیوس:خب باید ارام دهانت رو باز کنی خیلی آرام!!!!
گلوری:نه!نمی خوام!!!!لعنت بر لرد سیاه!لعنت بر اون!!!!
لوسیوس:هیچ کس نمی تونه کمکت کنه!!هیچ کس
گلوری:من نمی خورمش!نه نه نه !!!!
لوسیوس مالفوی با شنیدن این جمله فریاد بلندی کشید:
(( کرشیو ))
گلوری اصلا حالش خوب نبود.انگار کسی داشت با وسیله ی تیزی
بدنش را تکه پاره می کرد.
گلوری و هرمیون رمزی برای صدا زدن خود داشتند.
گلوری با تمام قدرتش داد زد:مسیر سبز......
هرمیون که در خواب بود با شنیده شدن فریاد گلوری از خواب بیدار شد و با وحشت زیاد به تخت خواب گلوری که رویش تکه مویی ریخته بود نگاه کرد.گلوری نبود.
هرمیون به راحتی توانست حدس بزند این مو مال چه کسی است:
((لوسیوس مالفوی))
هرمیون با تمام سرعتی که داشت لباسش را پوشید و به سرعت خود را به خوابگاه پسران رساند و وارد شد.
فرد و جرج را بیدار کرد.
هرمیون به آن ها گفت:دستگاه ردیابتون کجاست؟
فرد گفت:تو چمدون.چه طور مگه؟
هرمیون:بعدا براتون توضیح می دم.ممنون الان می رم برش می دارم و می رم!!!
فرد و جرج با تعجب به هرمیون نگاه می کردند که با عجله ردیاب را برداشت و از آن جا دور شد.فرد و جرج هم لباسهایشان را برداشتند و زود به تن کردند و همراه هرمیون راه افتادند.
هرمیون مو ها را در قسمت مخصوص ردیاب گذاشت.به سرعت ردیاب محل را مشخص کرد لوسیوس مالفوی در جنگل ممنوعه حضور داشت.
هرمیون به سرعت ردیاب را برداشت و به سمت اتاق دامبلدور حرکت کرد و به سرعت موضوع را با دامبلدور در میان گذاشت و به دامبلدور گفت تا اعضای محفل را خبر کند تا آن ها هم او را همراهی کنند و گلوری را از چنگ او نجات دهند.
همه ی اعضا راه افتادند و وقتی به جنگل رسیدند نور هایی ناشی از رد و بدل شدن ورد ها دیدند.نورها را دنبال کردند تا به لوسیوس مالفوی رسیدند.لوسیوس مالفوی با دیدن اعضای محفل گلوی گلوری را با چوب دستی اش نشانه گرفت و گفت:
دفعه ی بعد سفید ها رو شکست می دم.این دفعه می خواستم به مدرسه حمله کنم.ولی دفعه ی بعد یک جور دیگه وارد عمل می شم.
در همان زمان بود که فرد و جرج لوسیوس مالفوی را با ورد سختی نقش برزمین کردند.
گلوری هم بعد از آن به همراه خواهرش و بقیه به سمت هاگوراتز راه افتادند.
فردا صبح:
دامبلدور پشت میز سخنرانی اش به همراه گلوری ایستاده بود.
دامبلدور و استادان به عنوان تشکر از این کار بسیار بزرگ کارت عضویت در محفل را به او هدیه کردند.و به عنوان تشکر ازز فرد و جرج 2 جاروی نیمبوس 2006 به آن ها هدیه شد.
پایان
گلوری عزیز
پیشرفت فوق العاده ای داشتی و به اون چیزی که من میخواستم نزدیک شدی .سعی کن بازم روی فضا سازی کار کنی چون دیالوگ هات رو خیلی بهتر از موارد قبلی کرده بودی.
حواست به طنز هم باشه و اگر این پشتکاری که برای بهتر شدن پست هات در این تاپیک رو انجام دادی در همه موارد به کار ببری میتونی خیلی بهتر از اینی که الآن هستی بشی .به خاطر این پشتکار بهت تبریک میگم و همه جا ازش استفاده کن
تایید شد!!
ویرایش شده توسط سیریوس(God Father) در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۳۰ ۱۹:۰۰:۰۱
[size=small][color=FF0000]عضو افتخاری ارتش الف د