هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: *ماموريت غير ممكن*
پیام زده شده در: ۱۶:۳۱ چهارشنبه ۵ بهمن ۱۳۸۴
#4

آرامیس بارادا old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ پنجشنبه ۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۲۶ یکشنبه ۸ دی ۱۳۸۷
از مخوفستان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 137
آفلاین
لارا به خودش دل و جرات داد و کمی جلو رفت. با هر قدم او مقدار فراوانی گرد و غبار به هوا بر می خاست.
دراکو: این جا دیگه کودوم جهنم دره ایه؟
لارا: ساکت باش. ممکنه صداتو بشنون.
دراکو: بشنون؟ مگه کسی این جا هست؟
لارا نگاهی به دراکو انداخت که او را ملتفت کرد که باید خفه شود.
لارا در حال بررسی اشیایی که روی میز بود گفت: به نظر تو ما دقیقا باید دنبال چی باشیم؟
دراکو برگه را از جیبش در آورد و دوباره به آن نگاه کرد:
" دره ي گودريك-شماره ي 5 " " نام ماموريت:جلبك!"
هیچ معنی ای نداشت. مگر این که...
دراکو: هی... به نظر تو چرا اسم این ماموریت جلبکه؟
لارا: به ما چه؟ مهم اینه که ما الان این جایی و نمی دونیم که باید چه غلطی بکنیم.
و با حرص پایش را محکم به پایه میز کوبید.
دراکو: مگه می شه لرد سیاه ما رو به جایی بفرسته و بهمون نگه که چی کار کنیم؟ احتمالا راز توی همین کاغذه.
و باز هم به آن خیره شد. لارا دلش می خواست او را خفه کند. اما دست نگه داشت و به چیزی نگاه کرد که روی زمین افتاده بود. دلیل آن که آن جسم توجهش را جلب کرده بود نور عجیبی بود که از خود می داد.
لارا: ببین چی پیدا کردم...
دراکو با کنجکاوی سرش را از روی کاغذ بلند می کند و به شی ای که در دست لاراست نگاه می کند. نفسش از تعجب بند می آید.
دراکو: نه... این نمی تونه... نگو که این همون...
لارا: خودشه.


تصویر کوچک شده


Re: *ماموريت غير ممكن*
پیام زده شده در: ۱۳:۰۱ چهارشنبه ۵ بهمن ۱۳۸۴
#3

بلاتریس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۱ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 123
آفلاین
در پشت سرشون بسته ميشه و يک مار کنارشون ميخزه و به سمت تاريک اتاق پيش ميره دراکو در حالی که از ترس می لرزيده میپرسه کی اونجاست صدايی ميگه : فيش فيش فيش ( يا يک چيزی در اين مايه ها) مار به پيش مياد و دور دراکو میپيچه . يک صدای نا بهنجار ميگه : دير کردين و تو کسی به تو ياد نداده که از من سوال نپرسی .
لارا سريع تازيم ميکنه - لرد سياه ما رو ببخشيد .
دراکو در حالی که با مار دست پنجه نرم ميکنه ميگه : نميدونستم شما هستين .
دوباره صدای فيش فيش مياد و مار دراکو رو رها ميکنه و به پيش لرد سياه بر ميگره
لرد ميگه : همين الان راه ميوفتين ۶ کيلومتر دور تر از اينجا غاری توی کوه مخفي شما اونو پيدا ميکنيد و با اين انگشتر به شما اجازه ی ورود داده ميشه شما بايد اون لوح که توی غاره رو برام بيارين

------------------------------------------------------------------
ريگلوس عزيز!
پستت بد نبود.در واقع با اينكه تازه واردي خوب بود.ولي بايد بگم كه فاقد فضاسازي مناسب بود.ديالوگ هاي خوبي هم نداشت.
در ضمن با موضوع ارتباط بر قرار نكردي...
من پستت رو پاك نمي كنم ولي نفر بعدي خواهشا از پست لارا ادامه بده.

با تشكر
پيتر پتيگرو.......ناظر انجمن!


من کی هستم


Re: *ماموريت غير ممكن*
پیام زده شده در: ۵:۰۰ چهارشنبه ۵ بهمن ۱۳۸۴
#2

لارا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۲ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹
از خانه ريدلها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 202
آفلاین
لارا با نگراني پشت كاغذ رو هم نگاه ميكنه به اميد اينكه اونجا توضيحي درباره ماموريتشون پيدا كنه ...
ولي بي فايده اس..
روي كاغذ جز همين دو سه كلمه چيز ديگه اي نوشته نشده...
دراكو كاغذ رو توي جيب رداش ميذاره:خوب..به نظر توحالا چيكار بايد بكنيم؟
لارا درحاليكه خودش هم از چيزي كه ميگه مطمئن نيست:لرد از سوال كردن خوشش نمياد...بايد بدون حرف و سوال بريم به اين آدرس.حتما اونجا به چيزي بر ميخوريم كه راهنماييمون كنه..
دراكو كه ناگهان دلش به شدت براي هاگوارتز تنگ شده بود:همين الان؟الان كه نيمه شبه..نميشه تا صبح صبر كنيم؟
لارا:خودت كه ميدوني نميشه ..حالا راه بيفت.بايد قبل از صبح ماموريت انجام بشه...
با اشاره لارا هر دو غيب ميشن و وقتي كه ظاهر ميشن خودشونو وسط دره تاريك گريفيندور ميبينن...
هواي تاريك و زوزه باد كه در لابلاي شاخه هاي درختان مي وزه و سايه هاي وحشتناكي كه برگ درختها بوجود مياره لحظه به لحظه بيشتر باعث ترس و وحشت دو مرگخوار ميشه....ولي با وجود همه اينها هيچكدوم جرات سرپيچي از دستور لرد سياه روندارن و به راهشون بطرف شماره پنج ادامه ميدن...
ندونستن اين كه چه چيزي در اونجا انتظارشون رو ميكشه اونا رو مضطربتر ميكنه...
بعد از 15 دقيقه پياده روي بالاخره....
لارا:رسيديم...حالا بايد چيكار كنيم؟
دراكو در حاليكه لارا رو به جلو هل ميده:تو اول برو..تو با تجربه تر از من هستي...
لارا به آرامي در رو باز ميكنه...
در با صداي جير جير بلندي باز ميشه...
لارا به آرومي به داخل كلبه سرك ميكشه.
درون كلبه ساكت و تاريكه و به نظر نميرسه موجود زنده اي اونجا باشه...
-لوموس...
لارا با عصبانيت بطرف دراكو برميگرده:ميشه لطف كني قبل از اجراي ورد به من بگي ..نزديك سكته كنم...
هر دو وارد كلبه ميشن..
در نور كمي كه ورد دراكو بوجود آورده به اطراف نگاه ميكنن..يك ميز بزرگ و چند صندلي كهنه و شكسته... يك شومينه خاموش....حتي نميدونستن بايد دنبال چي باشن...
تنها چيزي كه مطمئن بودن اين بود كه بايد كاملا مواظب باشن..بعد از اون همه تمرين و آماده سازي احتمالا بايد با چيز خطرناكي روبرو ميشدن...


تصویر کوچک شده


گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۱۸ سه شنبه ۴ بهمن ۱۳۸۴
#1

پيتر پتي گرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۲۵ جمعه ۲ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۴۵ شنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۵
از بالاي ديوار آخري!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
- حالا!!!
- كروشيو!
-كروشيو!
نه صداي هماهنگ و يك صداي پارازيت وار شنيده شدن.موش هاي روي زمين از درد به هم مي پيچيدن...فريادي بي صدا.....
- خب خوبه بسه بچه!
همه يكي يكي طلسم هاشون رو خنثي كردن و به طرف ناهار خوري به راه افتادن.
-پيتر تو بمون.
صداي جادوگر اينبار عاري از هر گونه احساس بود.با چهره اي بي احساس و لبخندي سرد به طرف پيتر رفت.
- تو چرا بعد از بقيه جادو كردي؟خيلي كندي....خيلي....شايد بايد به لرد گزارش كنم...
با شنيدن اين صحبت ها رنگ از چهره ي پيتر فرار كرد!با لحني آزرده و هراسان و با حالتي ملتمسانه گقت:
- نه سوروس ببخشيد!ديگه تكرارا نمي شه....منم سعيمو مي كنم...
سوروس اسنيپ از ناله هاي پيتر لذت مي برد.با چهره اي كه اين بار ميزبان لبخند تمسخر آميزي بود گفت:
- برو...شايد...حالا برو!
پيتر با ناراحتي و سري خميده دور شد و به دنبال سايرين رفت.سوروس اين بار به سمت جادوگر ديگري رفت كه با چشماني بسته بر روي زمين نشسته بود.جادوگر پسرك 17-18 ساله اي بود.
- دراكو ! پاشو كارت دارم!
دراكو چشماش رو باز كرد.نگاهي بي احساس و لبخندي سرد رو به صورت اسنيپ انداخت.از جاش بلند شد و رو به روش ايستاد.
- تو و لارا براي ماموريتي دعوت شدين!برو به دفتر.
- چشم پروفسور!!!
- مگه نگفتم نگو پروفسور!
- ببخشيد يادم رفت!
و از اونجا دور شد.

*دفتر*

زني بر روي يك ميز نشسته و با بي خيالي داشت روزنامه مي خوند.دراكو با ترديد جلو رفت .هميشه آرزوي اين لحظه را داشت.
- سلام لرد من رو احضار كرده.
زن بدون هيچ كلامي به يك لوله كاغذ بر روي ميزش اشاره كرد.دراكو كاغذ را برداشت و باز كرد.
در همان هنگام لارا آمد.با شور و شوق ريادي به دراكو گفت:
- چه دير اومدي! من ماله خودمو برداشتم....قرار...
- ساكت مگه نمي دوني سريه!
و با ترديد به اطرافش نگاهي انداخت.آنگاه كاغذ را باز كرد.درونش تنها يك چيزي نوشته شده بود:
" دره ي گودريك-شماره ي 5 " " نام ماموريت:جلبك!"

....................................................

فكر مي كنم موضوع تاپيك روشنه...اينجا يك قرار گاهه سريه كه ماموريت هاي فوق سري رو به مرگ خوارا مي ده.زير زمينش هم محل آماده سازي و تمرين افراده.
توي اين تاپيك هم نوشته ي طنز مورد قبوله هم جدي..به شرطي كه در هيچ كدوم زياده روي نشه.
مي شه افراد سايت و بعضي مسايلي رو كه به داستان آسيب نمي زنه وارد كرد ولي هيچ وقت سير داستاني و حوادث رولينگ يادتون نره.
در ضمن پستي كه بي توجه به مطالب پست قبلي باشه بدونه چون و چرا پاك مي شه!

موفق باشيد!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۷ ۱۶:۳۱:۰۷
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۳ ۱:۳۲:۰۸

[b][size=large][color=003300][font=Georgia]و ازش پرسيدم كه:خ







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.