هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: جام جادو
پیام زده شده در: ۱۶:۰۶ جمعه ۲۱ بهمن ۱۳۸۴
#2

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
رون كه شگفت زده شده بود گفت: هي پسر اينجارو!!!!!!
لباسي سراسر كار شده با طرحي نقره اي كه آستينهاي كلوش زيبايي داشت در كنار قفسه آويزان شده بود!
دني به محض اينكه چشمش به لباس افتاد ، خود را به او رساند و غرق در زيبايي آن شد!
تدي و استرجس هم به اطراف نگاه ميكردند و كنجه ها و كمد ها را زير و رو ميكردند!
استرجس كه در حال پاك كردند دستهاش بود گفت: حالا چي كار كنيم .... ؟؟
تدي به جام نگاهي كرد و گفت: به نظر من خيلي توپ ميشه اگه سفر كنيم......
دني ، زير چشمي به تدي نگاه كرد و در حالي كه به ماسك مخصوص بالماسكه نگاه ميكرد گفت: البته منم موافقم ....
سپس روش رو سمت رون ميگيره و ميگه:تو چي ميگي؟؟
رون دستي به موهاش ميكشه و ميگه:خوب.....ميتونه تجربه ي خوبي باشه!!!!!


بدون ما ميخواستين برين؟؟؟؟؟؟؟ حتي بدون چوبدستي؟؟؟؟؟؟؟
استرجس كه شوكه شده بود گفت: جسي.....تو اينجا چيكار ميكني؟؟؟
جسي و ليلي در حالي كه چوبدستي پسرا رو در دست داشتن وارد اتاق شدند!!!!!!
جسي به محيط مرطوب و خاك گرفته ي اطراف نگاه كرد و گفت: دنبالتون ميگشتيم كه يه دفعه پروفسور اسنيپ رو ديديم كه از در اين اتاق اومد بيرون با خودمون فكر كرديم كه شايد مجازات شدين! در نتيجه ليلي رفت تا سر اونو گرم كنه ممنم رفتم توي دفترش كه ديدم ....بهله.....چوبدستيهاتون توي دفتر اونه.....گفتم شايد لازم داشته باشين....درسته؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!
همگي با دهان باز به حرفهاي جسيكا گوش ميدادند ، چنانكه سكوت همه جا را پر كرده بود.
ليلي كه كنار رون ايستاده بود و به هر آنچه در كنارش بود نگاه ميكرد ، ولي براي اينكه سكوت را بشكند گفت: تا اونجايي كه ما شنيديم قرار بود جايي ببرين؟؟؟؟؟؟
تدي جام رو بالا گرفت و گفت: درسته ...مي خواستيم با اين جام سفر كنيم!!!!
جسي كه خيلي هيجان زده شده بود گفت: كجا؟؟؟.....آينده يا گذشته؟؟؟؟
دني ماسك رو سر جاش گذاشت و گفت: ما 7 ساعت وقت داريم كه به گذشته سفر كنيم!!!!!
ليلي و جسي دست هم رو گرفتند و با هم گفتند : ما هم ميايم!!
همگي:
استرجس كه عصباني به نظر ميرسيد گفت: اين سفر ممكنه خطرناك باشه!!!....شما بهتره همينجا بمونين!!
تدي كه دلهوره پيدا كرده بود گفت: هي استر.....بزار بيان دوره هم باشين خوش ميگذره!!!!!!
رون كه تيك گرفته بود گفت: درسته .... شايد خواستيم بجنگيم نميشه كه همين 4 نفر باشيم؟؟؟؟؟
جسي كه خيلي اميدوار بو گفت: خوب دني تو هم موافقي مگه نه؟
دني هيچ چيزي نگفت و فقط سرش رو پايين انداخت!!
ليلي با خوشحالي گفت: ما آماده ايم!!! مگه نه جسي؟؟؟
جسي چشمكي زد و حرفش را تاييد كرد!!!


دني به سمت تدي رفت و جام را گرفت و گفت: وقت زيادي نداريم بهتره بريم و لباسامونو بپوشيم!!!
استرجس كه از شدت عصبانيت راه ميرفت گفت: درسته ...
جسي و ليلي به سرعت به سمت كمد حمله كردند تا لباس انتخاب كنند!
جسي در حالي كه به لباسهاي شب و پيراهن هاي شيكي كه در آنجا قرار داشت نگاه ميكرد با صداي بلند گفت: كسي ميدونه لباسي مناسبه؟؟؟؟
رون كه خودش لباس رزم پوشيده بود گفت: شماهارو نميدونم ولي من يكي اقدامات امنيتي رو به جا آوردم!!!
اين لباس خوبه جسي؟؟؟
واااااااي ليلي خيلي بهت مياد!!! بهتر نيست منم اين بلوزو شلوار رو بپوشم؟؟
استرجس در حالي كه چوبدستيشو بررسي ميكرد گفت: همين خوبه جسي...... وقت تلف نكن...... يه ملتي رو الاف كردي؟؟
جسي كه خيلي بهش برخورده بود، گفت:


ادامه دارد...

**_**_**_**_**_**_**_**_**_**_***_**_**_**_***_**_

1- آيا جسي ميخواست جواب دندانشكني به استرجس بدهد؟
2- آيا گروه به مكاني نامعلوم سفر ميكرد؟؟
3- چه اتفاقاتي در شرف وقوع بود؟؟؟



جام جادو
پیام زده شده در: ۱۴:۴۳ جمعه ۲۱ بهمن ۱۳۸۴
#1

تدی اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۳ شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۲۹ پنجشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۴
از یه جای خوب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 67
آفلاین
به نام خدا
این تاپیک از امروز شروع به کار می کنه اینجا بیشتربه موضوع گذشته می پردازه. در این تاپیک افراد توانایی سفر به گذشته و تاثیر بر اونو پیدا می کنن. می دونید که گذشته و اتفاقات اون در کتابهای هری پاتر نقش مهمی دارندو در صورتی که بتونیم اتفاقات رو حدس بزنیم برای بسیاری ازحوادث اکنون دلیلی موجه خواهیم یافت. در ضمن این تاپیک جدی است و احتیاج به اعضای قوی و نمایشنامه های پخته و زیبا داره البته استفاده از طنز در صورتی که در سیر داستان تاثیر بدی نذاره مهم نیست و حتی گاهی ممکنه که به ماجرا جذابیت بیشتری بده . در این صورت از طنز استقبال می شه.متاسفانه در نمایشنامه ی اول نتونستم همه ی افرادرو وارد کنم پس یه نمایشنامه برای ورود بزنید
تدی لگدی زیر یک جعبه ی خالی زد و گفت: من نمی فهمم این آشغال دونی چه احتیاجی به تمیز کردن داره.
استرجس گفت :منم نمي فهمم اگرما یه کم از مواد دفتر اسنیپ رو برای ساخت چند تا معجون مفید قزض بگیریم چی میشه ؟
دنی:منظورت از مفید همون غیر قانونیه؟
رون: راست می گه بچه. چه قدر این اسنیپ خسیسه .همینا هستن که به ما فرصت شکوفایی نمی دن.
تدي:هوووووووووي درست صح.........
در ناگهان بازشد و اسنیپ داخل شد.
_آدم مبهوت می شه که شما تونستید با این سرعت کل انبارو برق بندازید. آقای پادمور فکر می کنم پاک کردن این مجسمه ی کوچیک در عرض دو ساعت خیلی مشکل بوده . بنابراین مجبورم دو ساعت دیگه بهتون وقت بدم تا به تلاشتون ادامه بدین.
آه و ناله ی بچه ها بلند شد._شب خوبی داشته باشید آقایون و در محکم به هم خورد.
رون: ببینم تدی تو توی خونه تونم همین بدبختی رو داری؟
تدی:نه بابا.پدر من اینجا یه خورده جوگیر می شه. تو خونه این قدر ضد حال نیست.
دنی: هی اینجارو.دنی و استرجس داشتند یه عالمه کارتونو به یه طرف هل می دادند.کاتونا یه دفعه روی کف انبار افتادند و گرد و خاک زیادی رو به هوا بلند کردند.همه شروع کردند به سرفه کردن . هوا اون قدر تار بود که همدیگر رو نمی دیدند.وقتی که گرد و خاک فرو نشست بچه ها دنی رو دیدند که روی کف انبار نشسته بود و یه دسته ی فلزی رو می کشید.دنی: بچه ها بیاین کمک کنین. من یه دریچه پیدا کردم.
استرجس:اگه چوبامونو نگرفته بودن دیگه مجبور نبودیم این قدر زور بزنیم.
رون:من نمیدونم که چی می شد که ما اینجارو با جادو تمیز کنیم.
تدی:این طوری دیگه پدرم از تنبیه ما حال نمی کرد.دریچه با صدای مهیبی باز شد. زیر اون یه تونل تاریک دهن باز کرده بود و یه نردبون طنابی از اون آویزون بود که تا اعماق سیاهی ادامه داشت.
رون: حالا کی اول می ره تو؟ تدی: دنی این دریچه رو پیدا کرده .خودشم اول میره.
دنی:من؟ آخه چرا؟ استرجس دنی رو به طرف تونل هل می ده و می گه: زود باش تو که این قدر ترسو نبودی. ما تز تینجا مراقبتیم.دنی:خیلی ممنون . این قدر فعالیت شدید براتون ضرر داره.
رون: لوس نشو برو دیگه.دنی با ترس و لرز پاشو روی اولین پله گذاشت.صدای ناله ی طناب پوسیده بلند شد.
دنی:این خیلی پوسیده ست. ممکنه بیفتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم. یکی از طنابهای دو طرف نردبان پاره شد و دنی در تاریکی فرو رفت.هر سه با هم شروع کردند به فریاد کشیدن.
_دنی ی ی ی ی ی.یکدفعه صدایی اونا رو به خودشون آورد. _بچه ها بیاین پایین.
_حالت خوبه؟..... _نمردی؟..... دنی جواب داد: ببخشید که نا امیدتون می کنم. متاسفانه هنوز زنده ام.
بچه ها آهی از سر آسودگی کشیدند. رون گفت: چه طوری بیایم پایین یکی از طنابا پاره شده. دنی: یه طنابو بگیرید و ازش سر بخورید.خیلی عمیق نیست.استرجس به طناب آویزون شد اما بلافاصله شروع کرد به جیغ زدن.دنی از اون پایین فریاد زد: ببخشید. یادم رفت بهتون بگم که یه پارچه بگیرین تو دستتون تا طناب اونو نبره.
استرجس فریاد زد: وقتی بیام پایین اون قدر می زنمت که دیگه چیزی رو فراموش نکنی. دنیل واتسون.
وقتی بچه ها به پایین رسیدند دنی در حالی که لبخند بزرگی صورتشو پوشونده بود گفت:متاسفم استرجس.
استرجس پرید و یقه شو گرفت: دیگه فرستی برای متاسف بودن وجود نداره. تدی از پشت سرش گفت: هی استرجس ولش کن با تو ام ... جسی.
استرجس:توبه من چی گفتی ؟ تدی:جسی. استرجس دنبال تدی دوید و آن دو در پیچ یک راهرو گم شدند بعد از چند لحظه صدای تدی به گوش رسید :بچه هابیاید اینجا . رون ودنی از در کو تاهی گذشتند در مقابل آنها اتاقی پر از جامهای سنگی بود که این طرف و آن طرف افتاده بودندجای جای اتاق پر از تار عنکبوت بود و لایه ی کلفتی از گرد و خاک همه چیز را پو شانده بود در وسط اتاق سکویی بود که یک جام بزرگ که به نظر میآ مد از مرمر سفید باشد قرار داشت تدی جلو رفت و یکی از جامها روبا آستین ردایش پاک کرد نوشته ای روی آن حکاکی شده بود تدی نوشته را بلند خواند : شما از طریق این جام می تو نید به گذشته سفر کنید ولی فرقی که این جام با بقیه ی جامهای خاطرات این است که شما میتونید در گذشته تاثیر بگذارید و اونو تغییر بدیداما شما نباید توسط خودتون یا اجدادتون شناخته بشیدپس لباسهایی که براتون آماده شده رو می پوشیدو به اونجا میروید یادتون باشه که این جام افرادو دقیقا بعد از 7 ساعت و در همون مکانی که بودن به آینده برمی گردونه و اگر افراد در اون زمان مشخص سر جاشون حاضر نباشن هرگز نمیتونن به آینده برگردندر ضمن شما اگرماسکتون رو بردارید موجب می شید که مشکلات زیادی براتون پیش بیاد پس پیشنهاد میشه هیچوقت این کارو نکنید و اگر در گذشته بمیرید یا زخمی بشید به خودتون مر بوطه
موفق باشید
دنی_منظورش چیه این جا که لباسی نیست .ناگهان صدای بلندی شنیده شد و قسمتی از دیوار کنار رفت ویه میله ازش اومد بیرون که 4 دست لباس سیاه ازش آویزون بود لباسها یه بلوز و شلوار ساده با شنل و یه ماسک بود . همه بی اختیار و بهت زده گفتند :واااااااای.........


ادامه دارد.....


فردا خواهد آمد خواهید دید هر کس آنچه نیست که می بینید
و اما پشت دریا ها یقین شهری ست رویایی

[img]http://www.jadoogaran.org/modules/xcgal/watermark.php?[/img]







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.