هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۰:۱۱ دوشنبه ۱ اسفند ۱۳۸۴

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ یکشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۶
از برزخ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 375
آفلاین
چند تا راهرو این ورد تر !! جایی که رونان و سیریوس قرار داشتند …

دو سایه هر لحظه نزدیک تر میشدند…
لارا با نگرانی نگاهی به پیتر انداخت و پیچ و تابی آهسته به بدنش داد ، انگار قصد داشت کاری کند اما مغزش قد نمی داد ! سپس دوباره به پیتر نگاهی انداخت با صدایی آهسته به پیتر گفت :
- پیتر ! چی کار کنیم ؟
- نمی دونم ... احساس بدی دارم ... باید راه فراری وجود داشته باشه شاید اگه بتونیم قافل گیرشون کنیم و سریع فرار کنیم... (!) ... اما ...
لارا به سرعت پرسید:
- اما چی ؟
- این کار عملی نیست ! ... من یک انگشت ندارم و همیشه تو ورد فرستادن مشکل دارم ! ... نمی تونیم قافل گیرشون کنیم و فرار کنیم ... متاسفم !
لارا بار دیگر کش و غوسی به به بدنش میده و این پا ، اون پا می کنه ! ... که دلیل آن هم قطعا از ترس و ندانستن راه فرار بود ...
لارا خواست چیزی بگه که ناگهان نور خیره کننده ی سبزی فضای را پر کرد و باعث شد که رونان با صدای بلندی فریاد بزند ... کنار دیوار روی زمین بیوفتد ...
برای لحظه ای کوتاه انگار زمان ایستاد ...
دگر هیچ چیز مشخص نبود ... فقط سیریوس بود و تنه بی حرکت رونان ! دیگر صدای پچ پچ خفیفی که از پشت دیوار بود هم شنیده نمی شد ... !
--[]--
یک کم کوتاه بود ولی باز برا بقیه راحت تره من خودم مخم ترکید این پست های طویل قبلی رو خوندم تا داستان دستم بیاد !

=======================

اهم...اهم...
سوروس عزيز!
ها.....افتخار دادي!!!

پستت تيكه هاي خيلي جالبي داشت مخصوصا قسمتي كه پيتر به نداشتن انگشتش اشاره مي كرد و همينطور قسمت پيچ و تاب(!) ها!!!
كلا با وجود كوتاهيش خيلي جالب بود.هم فضاسازي و توصيفات مناسبي داشت و هم ديالوگهاش به جا و خوب بودند!!
همين ديگه زيادي بنويسم پول تلفنم زياد مي شه!!!

موفق باشي
پيتر پتيگرو!


شک نکن!


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ یکشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۴

پيتر پتي گرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۲۵ جمعه ۲ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۴۵ شنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۵
از بالاي ديوار آخري!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
سيريوس با حركت سرش به رونان گفت كه به دنبالش بره.به سمت راست راهرو پيچيدند و در مقابل دري قرار گرفتند كه صدا ازش بيرون مي آمد.
ولي اتاق ديگر ساكت بود.سيريوس و رونان چوبدستي هايشان را آماده كردند و ه وارد اتاق شدند. ولي اتاق خالي بود.
- من مطمئنم كه صداي كسي اومد....تو هم شنيدي نه؟!
- آره...صداي زنانه اي هم بود....
از اتاق بيرون اومدن.

كمي اونورتر*

- احمق داشتي لومون مي دادي!!
- به من نگو احمق كله پوك! حالا بيا زودتر بريم! مگه يادت رفته؟ مثلا ما دو نفر بايد مي رفتيم تعدادشونو شناسايي كنيم!
لارا و پيتر بعد از اينكه مطمئن شدند كسي توي راهرو نيست به راهشون ادامه دادن. كمي جلوتر يكدفعه صدايي توجهشون رو جلب كرد...
- فكر مي كنم قراره فردا بيارنش... واي اگه بياد چي مي شه!!!
- حالا سيريوس براي چي اون مي خواد!؟
- خب با اون بمب مي تونيم خيلي كارها بكنيم.....
صداي تو دو تا مرد بود كه داشتند با هيجان با همديگه صحبت مي كردن. از سايه هايي كه مشعل ها ايجاد كرده بودند معلوم بود كه يكيشان چاق و قد بلنده و ديگري هم لاغر اندام و بلند. مرد چاق هنوز هم داشت حرف مي زد و دستهاش رو با هيجان تكون مي داد. اون و دوستش كم كم به مخفي گاه لارا و پيتر نزديك مي شدن....

كمي اونوتر
چند راهرو اونورتر*

- هي دراكو بنظرت لارا از من خوشش مياد!؟
- عمرا!!! حالا هم خفه شو حواستو جمع كن.
بليز و دراكو در حال باز كردن يك سوراخ توي ديوار بودن. بليز نگهباني مي داد و دراكو سعي مي كرد تا ورد مورد نظر رو به ياد بياره!!!
- آهان! قفليوس سريتوس باز!!!
و يك شكاف باريك بين ديوار باز شد. دراكو اهرم كوچكي را كه درون شكاف بود به سمت پايين كشوند.
بلافاصله در پشت سرشو يك در باز شد. بلير با تعجب به در نگاه مي كرد.
- اين چيه!؟
- به تشكيلات فوق سري دژ مرگ خوش آمديد....


[b][size=large][color=003300][font=Georgia]و ازش پرسيدم كه:خ


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۰:۳۱ جمعه ۲۸ بهمن ۱۳۸۴

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۵ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۱
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 253
آفلاین
هوكي ري زمين ولو شده بود، و به همون صورت مونده بود...سرش كه محكم به زمين خورده بود، داشت به شدت درد مي‌كرد، و احساس مي‌كرد مغزش داغون شده...!!!
صداي لرد كه ديده نمي‌شد، از كنار قفس خالي به گوش رسيد:
"هوكي...شنيدي كه...! بهت گفتم رو بقيه رو صدا كن...و حال هم ندارم يه آواداكداورا حروم كنم...!"
پيام كاملا واضح بود...هوكي بلند شد، و در حالي كه با خشم به جلو خيره شده بود، با قدم‌هايي سريع شروع كرد به حركت طرف اتاق شكنجه‌ي مخصوص لرد...

**كمي اون طرف تر...!**
رونان، در حالي كه داشت با دقت به ديوارهاي سياه و سوخته و داغون و ترك خورده و قديمي و...(!) نگاه مي‌كرد، گفت:
"راستي سيريوس...فكر مي‌كني بقيه هم به بقيه ملحق شده‌ن...؟"
سيريوس ايستدد، و با تعجب به رونان خيره شد...بعد، نگاه عاقل اندر سفيهي به اون انداخت، و گفت:
"يعني چي بقيه به بقيه ملحق شده‌ن...؟!"
رونان هم ايستاد، و با بي‌حوصلگي تكرار كرد:"
خب يعني فكر مي7كني اونا به اينا ملحق شده‌ن تا حالا...؟!"
سيريوس كه داشت از اين شوخي بي‌مزه‌ي رونان، جوش مياورد، با خشانت گفت:
"دستت درد نكنه ديگه...! ما رو هم سركار مي‌ذاري...! نا سلامتي كار داريم ها...!"
و با قدم‌هايي بلند به راه افتاد...
رونان با تعجب رفتن اون رو نظاره كرد، و گفت:
"چرا قهر مي‌كني خب...!! دارم سوال مي‌كنم...!"
سيريوس ايستاد، و بدون اينكه برگرده، گفت:
"تو جنگل شما اينجوري سوال مي‌كردين...؟!!!"
رونان هم كه داشت از كوره در مي‌رفت، با صداي بلندي گفت:
"خب عزيز...! مي‌گم تا حالا اونايي كه رفتم بهشون خبر بدم همه چي امن و امانه، رسيدن به اون دوستان عزيزي كه يه كم پيش با ما اومدن...؟!!!"
لبخندي بر لبان سيريوس نشست، و گفت:
"آهـــان...!فهميدم منظورت رو...!آره فكر كنم...بايد رسيده باشن..."
رونان هم كه كمي دلخور شده بود، سرش را به نشانه‌ي تاييد تكان داد، و به دنبال سيريوس به راه افتاد تا راهي را كه آمده بودند، برگردند...
هوز چند قدمي نرفته بودند، كه صداي قرچ قروچي شنيده شد...
هر دوشون كه توي اون سكوت قبل از اون صداها، گوشاشون كاملا تيز شده بود، ايستادند و در جا خشكشون زد...
يعني صداي چي بود...؟سيريوس برگشت، و با تعجب به رونان كه چند قدم عقب تر بود، خيره شد...و و قتي ديد كه اون هم خشكش زده، فهميد كه منبع يه جاي ديگه‌س...!
صداي قرچ قروچ، بار ديگه، اما اين بار بلندتر به گوش رسيد...بعد، صداهاي ديگه شبيه آه كشيدن، فروريخت چوب و سنگ، پچ پچ...!
چه خبر بود...؟! معلوم بود صداها درست از آن طرف ديوار راهرويي كه در آن رونان و سيريوس در حرك بودند، ميومد...! ولي صداي چي مي‌تونست باشه...
سيريوس دهانش رو در حاليكه چوب‌دستيش رو محكم تر گرفته بود، بازكرد كه يه چيزي بگه كه...
"آخيـش...!!! گردنم گرفته بابا...! چند روز بود اينجوري مونده بوديم...؟! ارباب كو...؟!"
.........................................................................


تصویر کوچک شده


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۸:۴۹ پنجشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۴

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
همه محفل بووقی ها در تمام قسمتهای زیر زمین ریدلها یا به عبارتی دژ شکنجه پخش شده بودند . هر کس از یک طرف میرفت تا بلکه زودتر از دیگری بتواند اجساد کشته نشدگان رو پیدا کند
رونان و سیریوس نیز با هم به سمت اتاق شکنجه سالی راه افتاده بودند .
رونان در حای که چپ چپ داشت سیریوس رو نگاه میکرد گفت :
_ میبینم که مسیر رو به خوبی بلدی
سیریوس که تمام حواسش به اطرافش بود با صدای آهسته ای که تنها تا سه اتاق دیگری شنیده میشد گفت :
_ آره خب خود من چند بار تجربه داشتم ! تا حالا اینجا زیاد برای شکجه شدن اومده بودم یادش بخیر
رونان که به شدت تعجب کرده بود گفت :
_ دیگه چرا یادش بخیر ؟
سیریوس گفت :
_ آخه اینا همه کار میکردن غیر از شکنجه دادن ! من که خیلی از اقامتم لذت میبردم !
رونان کمی فکر کرد و گفت :
_ سیریوس فکر میکنم نمک خونت رفته بالا ها !
با این حرف هر دو زدند زیر خنده . مدتی سکوت بر قرار شد . رونان و سیریوس راهرو ها رو یکی پس از دیگری طی مینمودند و با احتیاط دیوارها رو علامت گذاری میکردند تا اینکه .....
_ آهان اینم اتاق شکنجه سالی !
هر دو به پشت در اتاق رسیدند . سیریوس لحظه ای درنگ کرد سپس لگد محکمی به در زد . بلافاصله در از لولا در آمد و از پشت محکم به روی زمین افتاد به همین دلیل خاکی از روی زمین بلند شد .
سیریوس و رونان یکی از پس از دیگری با احتیاط وارد اتاق شدند و با دقت به اطرافشان نگاه کردند .
همه وسایل آنجا به هم ریخته و پخش و پلا بودند و دود سیاهی تمام فضای اتاق رو پر کرده بود . سیریوس آروم زیر لب گفت :
_ لوموس !!!
بلافاصله نوک چوبدستی اش روشن شد . سیریوس چوبدستیش رو بالا گرفت و با دقت به فضای خالی درون اتاق چشم دوخت !
رونان که کمی ترسیده بود گفت :
_ خب اینجا هم که کسی نیست ! خیلی عجیبه پس جسدها کجا هستن من فکر میکردم حالا هر جا میریم پر از جسده
سیریوس خواست جواب رونان رو بده اما ناگهان .....
بووووووووووووووووومممم!!!
هر دو با ترس برگشتند و به پشت سرشان نگاه کردند . یکی از قفسهای نسبتا بزرگ که بر دیوار آوزیرون شده بود با شدت به پایین سقوط کرده بود و به همین دلیل صدای مهیبی را به وجود آورده بود .
سیریوس و رونان چند لحظه با وحشت به قفس خیره شدند سپس سیریوس در حالی که سعی میکرد صدایش را عادی جلوه بدهد گفت :
_ آخیش ! نصف جون شدم ! فکر کنم انفجار تمام دیوارهای اینجا رو سست کرده ! بهتره دیگه بریم به بقیه ملحق شیم !
رونان سری تکون داد و گفت :
_ آره موافقم بهتره بریم .
بدین ترتیب هر دو از اتاق خارج شدن ! صدای قدمهایشان شنیده میشد که هر لحظه از اتاق فاصله بیشتری میگرفت تا اینکه دیگه هیچ صدایی شنیده نشد ! مدتی گذشت اتاق همچنان ساکت بود ! اما ناگهان صدایی از درون اتاق شنیده شد ....
_ سالی دیدی چی کار کردی ! داشتی همه مارو لو میدادی !
سالی که در اثر سقوط قفس کبودیه بزرگی روی صورتش ایجاد شده بود با عصبانیت گفت :
_ به من چه خب تو هم با این نقشه هات آخه تو قفسم جای قایم شدنه ؟ ما که شنل نامرئی داشتیم ! خب مثل آدم یک گوشه دیگه پنهان میشدیم !
صدای هیجان زده لرد از درون قفس خالی به گوش رسید :
_ اصلا همش تقصیر این هوکیه !
_ د.... به من چه ارباب !
ولدمورت نگاه موزیانه ای به هوکی انداخت و گفت :
_ بدو برو بقیه رو خبر کن !
_ آخه......
_ کروشیو ......
صدای جیغهای هوکی در درون فضای خالی پیچید
ناگهان در قفس باز شد و هوکی که تا به آن لحظه دیده نمیشد از درون قفس به بیرون پرت شد و با دماغ روی زمین افتاد بلافاصله صدای خنده هایی از درون قفس خالی به گوش رسید .......
------------------------------
آقا کلا موضوع کلی این داستان اینه که محفلی ها فکر میکنن که یک بمبی توی دژ ترکیده و همه مرگخواران مرده اند و به همین دلیل همشون برای جستجو وارد دژ شدند . اما تمام اینا یک نقشه هوشمندانه از طرف خود سیاهان است و حالا همه سیاهان توی دژ مخفی شدند تا در یک فرصت مناسب به سفیدا حمله کنن و اونا رو اسیر کنند


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۲۸ ۱۰:۴۲:۱۹



Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۷:۰۵ پنجشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۴

پيتر پتي گرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۲۵ جمعه ۲ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۴۵ شنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۵
از بالاي ديوار آخري!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
دژ باري ديگر در سكوتي مرگبار فرورفته بود.بعد از چند دهه فعاليت هاي متمادي همانند استخوان هاي دفن شده در زيرش،خموش بود.
چندين نسل از جادوگرها در زير ديوار هاي مخوف آن - كه هنوز هم ترس و وحشت در دل قديمي تر ها مي افكندند- خفته بودند.
بي دليل نبود كه نامش را " دژ مرگ " نهاده بودند.
شب سردي بود.ابرهاي سياهي سرتاسر آسمان را پوشانده بودند.باد،درب رنگ و رو رفته ي حياط عمارت ريدل را حركت مي داد.
قيژ...قيژ...
برگها با هر بار وزش به پرواز در ميامدند.صداي جغدي شنيده شد.بار ديگر....و باري ديگر.....
- واي چه وحشتناك.....
صداي يك مرد بود كه به خودش جرات داده بود تا سكوت و آرامش را از اين مكان بربايد.چند نفر وارد محوطه ي باز اطراف ساختمان شده بودند.همگي جادوگر بودند و به آرامي به سوي درب اصلي مي رفتند.
دژ هم فهميده بود.مي دانست كه اين ها براي از بين بردن آرامشش مي آيند.سعي كرد ظاهرش را مخوف تر كند تا كسي وارد نشود.اما....
درب اصلي با صداي بلندي باز شد.لولا هايش زنگ زده بودند.....
جادوگرها در تالار توقف كردند.همه چيز نشان مي داد كه اين مكان زماني باشكوه بوده.اما مدت ها از آن زمان گذشته بود.
از چوبدستي آنها نوري بر روي ديوار ها افتاد.ديوار هاي نم گرفته و تخريب شده.
- خيلي خب بايد بريم زير زمين.بعدش تو رونان به بقيه خبر بده كه بيان...
سنتور سرش را به نشانه ي اطاعت تكان داد.
- سيريوس...سر سياها چي اومده؟!
- با يكي از بمب هاي خودشون نابود شدن!ولي الان وقتش نيست راه بيفتين.
جادوگرها در سكوتي به دنبال هم به راه افتادند.از راهرو ها و دالان هاي زيادي كه همگي خاك گرفته و مخوف بودند رد شدند.
سر انجام به زير زمين مشهور اين خانه وارد شدند.از اين مكان بوي مرگ مي آمد.چندتن از آنها مي دانستند كه اجساد سياها در يكي از اين اتاق ها مخفي شده اند.
- رونان برو خبر بده كه همه چيز درسته!!!بيان.....!
سنتور حر كت كرد و از نظر ناپديد شد.بقيه ايستاده بودند و به سيريوس نگاه مي كردند.
- خب دوستان منتظر چي هستيد!؟ما اين همه وقت در انتظار اين لحظه بوديم!!!بريد و شروع كنيد!!!
همگي به راه افتادند تا در اتاق ها مستقر بشن!!بر لبان همگي لبخندي قرار داشت!!!

=============================

زير زيرزمين خانه ريدل*

- اه..اه...(صداي سرفه) چقدر اينجا رو خاك گرفته!!!
- پاشين ديگه...!تنبلا!
- دستم....دستم كو...دستمو دزديدن!!!
- اينجاس كله پوك!
- آهان مرسي بليز!
چندين نفر در حال داد و بيداد بودند و از چند تابوت بيرون آمدند.كمي گيج بودند و رنگشان هم به طرز غير عادي سفيد بود.
- هي...ما زنده ايم!!!
- سالي اين كارتوئه؟!
- معلومه اگر دست تويه بي عرضه بود كه الان هنوز مرده بوديم.!همه نواده دارن ما هم داريم!!!
لرد ولدمورت آشاكارا رنجيده بود...!از توهيني كه جدش در مقابل مرگ خوارانش انجام داده بود.
- پيتر چرا اينوري اي؟
- كدوم وري؟
- اين وري ديگه!
- بزار من درستش كنم.
رودولف جلو آمد و با يك حركت تكنيكي سر پيتر را 180 درجه چرخاند تا درست شد!
- خب اين كاري كه من كردم يك نوع افسون بود!!به محض اينكه كسي وارد دژ مي شد و قصد بدي داشت ما دوباره زنده مي شديم!
-يعني....؟!
- يعني چند تا متجاوز توي دژ هستن!!!

===========================
خب اين يه موضوع جديد براي دژه.سعي كنين به فكر تموم كردن نباشين.مي شه اين موضوع رو خوب كشش داد.بايد هم كاملا توانايي هاي سفيد ها در نظر گرفته بشه و هم سياه ها!!!متاسفاه هر پست بي ربط...و بدون رعايت اصول پاك مي شه!!!

موفق باشيد!


[b][size=large][color=003300][font=Georgia]و ازش پرسيدم كه:خ


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۹:۵۱ پنجشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۴

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
مدتی گذشت همه مرگخواران به اضافه لرد بر روی سکوی تماشاچی ها نشسته بودند و شاهد تعقیب گریز سالی و هوکی بودند .
سالی در حالی که به سمت هوکی طلسمهای سبز رنگی میفرستاد فریاد زد : حالا دیگه طلسم منو خنثی میکنی هان ؟
هوکی : غلط کردم !
هوکی به طور پی در پی در مقابل طلسمهای سالی جا خالی میداد و سالی نیز همچنان در تعقیبش بود و تماشاچیان نیز برای اینکه مبادا صحنه ای رو از قلم بندازند سرهاشون با سرعت به طور هماهنگ بر روی گردنشان میچرخید و نگاهشان سالی و هوکی رو تعقیب میکرد .
حال سالاز و هوکی بر روی سقف داشتند به صورت سر و ته دور چهل چراغ بزرگ سالن میچرخیدند ( بر گرفته از کارتون تام و جری )
لرد از میان تماشاچیان فریاد زد : بگیرش سالی ! بگیرش !!! سرژ تو هم تشویقش کن دیگه !
اما سرژ ظاهرا هیچ توجهی به اطرافش نداشت ! او همچنان داشت صحنه ای را که اتفاق افتاده بود در ذهنش دوباره و دوباره تجسم میکرد و از فکر زمانی که سالی بر روی زمین افتاده بود و جیغ میشید لذت میبرد ! موقعی که سالی میگفت غلط کردم و هوکی تنها قهقه میزد ! سرژ از فکر این صحنه لبخند شیرینی بر لبانش نشست
ناگهان سرژ احساس کرد که کسی ریش او را گرفته . سرژ : آی آی ولم کن ! مااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا!!!
لرد در یک اقدام خیره کننده با ژیلت مرلین نشانش ریش سرژ رو از ته زده بود !!!
سرژ که داشت زور میزد که ریشش رو از چنگ ولدمورت در بیاورد با کنده شدن ریشش از پشت برگشت و محکم زمین خورد . همه سالن ساکت شد و همه سرها به سمت لرد و سرژ برگشت . حتی سالی و هوکی نیز دست از دویدن برداشتند و به لرد و سرژ چشم دوختند !
لرد بدون توجه به مرگخواران گفت : سرژی جون خوشت اومد ؟ حالا بدو برو سطل رو بیار پیشم تا من این ریشات رو بریزم تو سطل !!!
همه با تعجب به سرژ نگاه کردند . سرژ کاملا تغییر رنگ داده بود . هر لحظه این احتمال وجود داشت که سرژ به ولدمورت حمله کند اما او این کار رو نکرد ! او بدون هیچ حرفی رفت سطل رو از کنار دیوار برداشت و اونو به نزد لرد آورد . لرد با خونسردی ریشهای سرژ رو در آن ریخت .
لرد که لبخند ملیحی به لب داشت با سرخوشی گفت : دیگه نبینم ادای منو دربیاری ها !
سرژ با لحن خشک و رسمی گفت: تموم شد ؟
لرد با قیافه خودنمایانه ای گفت : آره میتونی ببریش !
اما سرژ از جایش حرکت نکرد . لحظه ای گذشت همه مرگخواران به اضافه سالی با تعجب به هم و سپس به لرد و سرژ چشم دوختند . لرد نیز که به خوبی متوجه موضوع شده بود با لحن سرخوشی گفت : مگه نشنیدی ! گفتم برو !!!
سرژ با صدای غیر عادی گفت باشه میرم اما قبلش
ناگهان سرژ در یک اقدام بسیار عجیب سطل آشغال را کرد توی کله ولدمورت . لرد که کاملا غافل گیر شده بود محکم خورد زمین . سرژ فرصت رو غنیمت شمرد و بلافاصله چوبدستیش رو دراورد و در مقابل چشمهای حیرت زده مرگخواران به اضافه آنیتا که از سقف آویزون بود فریاد زد : کروشیو
ولدمورت بر روی زمین شروع کرد به جبغ زدن و تکان خوردن. تمام مرگخواران از شدت تعجب سر جایشان میخکوب شده بودند و هیچ کدومشون حتی نمیتونستند حرف بزنند .
سرژ سرژ از غفلت بقیه استفاده کرد و روش رو از ولدمورت برداشت و به سمت پنجره دوید .
سالی که کاملا هوکی رو فراموش کرده بود فریاد زد : نزارید فرار کنه!!! بگیریدش !!!
اما دیگه دیر شده سرژ با یک شیرجه پنجره را شکوند و از نظر ناپدید شد . همه برای لحظه ای فکر کردند سرژ خودکشی کرده اما بعد از چند لحظه سرژ بر پشت ققی پرواز کنان دوباره در قاب پنجره پدیدار شدند . ققی در آسمان چرخی زد و هر دو آنجا دور شدند ( توجه : سرژ و ققی از قبل با هم قرار گذاشته بودند )
ولدمورت که داشت به زور سطل آشغال رو از سرش جدا میکرد نفس نفس زنان فریاد زد : بگیریدشون هر کس زودتر بگیردشون آنیتا دامبلدور رو میتونه شکنجه بده !!!
بلافاصله همه مرگخواران به سمت در و پنجره هجوم بردند و البته لازم به ذکره که چون هوکی و سالی وسط سالن ایستاده بودند حسابی زیر دست و پا لگد مال شدند ....
---------------------
ببخشید میدونم واقعا مسخره شد لازم نیست کسی بگه ! فقط میخواستم تاپیک رو دوباره فعال کنم




Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۹:۲۰ دوشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۴

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۵ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۱
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 253
آفلاین
صبر كن بابا...!
اين صداي سرژ بود، كه با صدايي حاكي از ترس و وحشت، و در حاليكه داشت محكم يه چيزايي رو روي دسته‌ي پلي‌استيشن مي‌‌زد، فرياد زد:من هنوز شخصيت لرد رو وارد نكرده‌م...!
هوكي اخم كرد، ولي چيزي نگفت...!
بعد، سرژ دسته رو داد دست لرد و پلي رو زد...! لرد هم دسته رو گرفت ، و در حالي كه تو چشاش برق هيجان ديده مي‌شد، به صفحه خيره شد...! بازي آماده بود...!
هوكي فرياد زد: 3...2.......1!
ترق ترق...!
هر دو طرف داشتند با هيجان خاصي مي‌كوبيدند رو دسته...!سالي به صحنه خيره شده بود و داشت يه وردهايي رو روي دسته مي‌زد...!
لرد كه ديد هيچ وردي توي اون لحظه به ذهنش نمي‌رسه، برگشت طرف سرژ و فرياد زد:زود باش بابا...! يه چيزي بگو...!
سرژ هم كه داشت به شدت عرق مي‌ريخت،‌رفت طرف دسته كه يه چيزي بزنه، كه يهو چشاش رو صفحه ثابت موند، و يه دفعه گشاد شد...!!!
لرد هم با ديدن چهره‌ي اون، به صفحه خيره شد، و يه لحظه خشكش زد...!
سرژ و لرد:مااااااااااااااااا...!!!!
(توي صفحه...):
يه گردباد بزرگ و خوشگل، داشت از چوب‌دستي سالي خارج مي‌شد...! بعد يهو شروع كرد به رفتن طرف لرد...! لرد هم كه تحت سلطه‌ي لرد اصلي بود، شروع كرد به فرار...!‌ يهو پاش گير كرد به يه سنگ رو زمين، و محكم خورد زمين...! گردباد هم اومد و اون رو برداشت و با خودش برد...!!!
(بيرون صفحه...):
همه قهقهه‌ي خنده رو سر دادند...!سالي از روي صندليش رو زمين ولو شد و شروع كرد با صداي بلند خنديدن...! كرام هم از شدت خنده، از چشاشاشك ميومد...!
تنها كساني كه نمي‌خنديدند، سرژ و لرد بودند، كه سرژ هم لبخندي كه به زور سعي داشت پنهونش كنه، به لب داشت...! لرد به شدت اخم كرد، چوبدستيش رو درآورد،و فرياد زد:كروشيو سند تو آل...!
همه‌ي صداي خنده‌ها، جاشون رو دادن به جيغ و فرياد..!بعد وقتي لرد چوبدستيش رو آورد بالآ، و همه در حالي كه هنوز مي‌لرزيدن، پا شدن، ديگه اثري از خنده نبود...!‌ سالي چوبدستيش رو درآورد كه جواب لرد رو بده، ولي صداي هوكي اون رو متوقف كرد:قبول نيست...! شما نمي‌تونين يه دفعه طرف مقابل رو بكشين...! بايد حد_
سالي با خشم بي‌نهايت:كروشيو ماكسيموم...!
هوكي كه آمادگي داشت، پريد پشت سر يكي از مرگخوارا، و طلسم به اون بيچاره اصابت كرد و فرياد اون هم تا 100 متري اون اتاق رسيد...!
هوكي يه كارت زردرنگي از جيبش درآورد، اون رو بالا گرفت، و فرياد زد:كارت زرد...!
اين‌بار هم لرد و سرژ شروع كردن به خنديدن در حد اعلا،‌ و سالي كه چشاش داشت از حدقه بيرون مي7زد و سرخ شده بود، با خشم گفت:اي پر رو...!حسابت رو مي‌رسم...! صب كن...!
و با خشم روي صندليش نشست تا بازي رو از اول شروع كنه، و كرام هم كه اخم كرده بود، نشست كنارش...!
لرد و سرژ هم وقتي خنده‌شون تموم شد،برگشتن و به سالي شكلكي درآوردن، و آماده‌ي بازي شده‌ن...
هوكي كه داشت كارت زردي رو كه روش اسم سالي رو نوشته بود، مي‌ذاشت تو جيبش،و با خشم سالي رو زير نظر داشت، فرياد زد:3...2......1....استارت...!!!
باز هم همون شور و هيجان اتاق رو پر كرد...يه طرف اتاق، داشتن لرد رو تشويق مي‌كزدن، يه طرف هم داشتن سالي رو با شور و هيجان تشويق مي‌كردن...هياهوي عجيبي اتاق رو پر كرده بود...!يهو از كله‌ي سرژ، يه جرقه‌اي بيرون اومد(!) واون دسته رو به زور از دست لرد گرفت، و در برابر چشماي كرام كه داشت با دقت كاراي اون طرف رو مي‌پاييد، يه رمزي رو زد:
(توي صفحه...):
لرد، در مقابل سالي كه داشت حركات نمايشي انجام مي‌داد، يه تفنگ (!) درآورد،و شروع كرد به شليك طرف سالي...!!! ولي اتفاقي واسه سالي نيفتاد...!
(بيرون صفحه...):
قبل از اينكه دوباره كرام و سالي شروع به خنديدن كنن، هوكي باز سوت زد و ضدحالش رو دوباره زد: ا...! جون بي‌نهايت ممنوعه...!كرام آخه خجالت نمي‌كشي چيزاي ممنوعه رو به جناب سالازار ياد مي‌دي...؟
سالازار هم كه اين بار هم نتونست ديگه خودش رو كنترل كنه، فرياد زد:كروشيو خيلي ماكسيموم...!
ولي هوكي هم كه ديگه عصباني شده بود، در برابر چشاي حيرتزده‌ي تمامي مرگ‌خوارا،حتي لرد، فرياد زد:پروتگو خيلي قوي...!!!
همه:ماااااااااااااااا...!!!
و فرياد سالي بود كه ديوارهاي دژ رو لرزاند...!!!(من آخرش اين رو نگم نمي‌شه...!اين جمله‌ي ساله...!)


تصویر کوچک شده


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲ دوشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۴

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
سرژ لای چشماش رو باز کرد و گفت : کجا بیام من خوابیدما مثلا ؟
لرد سریع ژیلتش رو از تو جیبش دراورد و فریاد زد : پس مثل اینکه زبون خوش سرت نمیشه !
سرژ که از دیدن دوباره ژیلت ولدمورت چشماش شبیه چراغ راهنما شده بود با عجله اضافه کرد : البته حالا که فکر میکنم میبینم که منم خوابم نمیبره خب باشه موافقم بریم پلیستیشن بازی کنیم

در راهرو :

ولدمورت که از خوشحالی در راهرو بالا و پایین میپرید جلو حرکت میکرد و سرژ هم با یک پتو که روی خودش انداخته بود در حالی که دستاش رو به دیوار گرفته بود که از فرط خواب آلودگی زمین نخورد پشت سر ولدمورت میامد .
سرژ در این فکر بود که چه چیزی باعث شده که ولدمورت در اون موقع شب بخواد پلیستیشن بازی کنه که ناگهان از صدای لرد از جا پرید .
_ خب رسیدیم آماده ای ؟
سرژ خواست جواب لرد را بدهد که توجهش به صداهایی جلب شد که از پشت در اتاق شنیده میشد ! ظاهرا عده زیادی در اونجا بودند سرژ از بین صدای هیاهوی جمعیت توانست صدای کرام رو تشخیص بدهد که داشت چیزی رو میگفت :
_ خب سالی جون دقت کن این فنه جون بی نهایته
میدونم بابا چند بار میگی !
سرژ با تعجب به چشمان ولدمورت نگاه کرد که از فرط هیجان گنده تر به نظر میرسید
سرژ : به ریش مرلین قسمت میدم بگو جریان چیه ؟
ولدمورت در حالی که آروم قرار نداشت فریاد زد : باورت نمیشه بعد مدتها یک نفر رو برای شکنجه کردن آوردن اینجا ما هم روش شرط بندی کردیم که هر کی تو بازی تونست اون یکی رو شکست بده خودش میتونه تنهایی گروگان رو شکنجه بده
سرژ میخواست چیزی بگوید اما ولدمورت در همون لحظه یقه اونو گرفت و فریاد زد : و منم تو رو به عنوان مربی خودم انتخاب کردم وای به حالت اگر سالی منو ببره !!!
سرژ
ولدمورت در رو باز کرد و سرژ رو به داخل پرت کرد . سرژ آروم از روی زمین بلند شد و ریشش رو صاف کرد ( نکته : دیدم سرژ عینک نداره برای همین از ریشش استفاده کردم ) و به جمعیت حاضر نگاه کرد و آنجا بود که متوجه شد که انگار تمام دژ آن شب بیدار هستن . عده کثیری از مرگخواران در آنجا حاضر بودن . عده ای در سمت راست نشسته بودند و در حالی که ولدمورت رو تشویق میکردند پرچمهایشان را در هوا تکان میدادند و عده ای دیگر نیز در سمت چپ نشسته بودند و سالاز رو تشویق میکردند . با وارد شدن ولدمورت بلافاصله تماشاچیان سمت راست شروع به تشویق ولدمورت کردند و ولدمورت نیز دستاش رو بالا گرفت . سرژ که کاملا تحت تاثیر جو اتاق قرار گرفته بود ناگهان گیتارش رو از تو شلوارش دراورد و شروع کرد به آهنگ زدن و خوندن بلافاصله صداها فروکش کردند و همه جذب آهنگ زیبای سرژ شدند اما در همون لحظه صدایی اومد . صدا فریاد زد : کروشیو
سرژ بر روی زمین افتاد و شروع به جیغ زدن کرد . ولدمورت در حالی که چوبدستیش رو بالا میاورد با خشم نعره زد : نا سلامتی تو مربیه من هستی این چه کاریه که میکنی ؟
سرژ سریع گیتارش رو تو شلوارش مخفی کرد و آنگاه چشمش به جایگاه مخصوص بازیکنان افتاد و دهنش از تعجب باز ماند . تلویزیون بسیار بزرگی در وسط اتاق قرار داشت و در جلوی آن قسمتی خالی بود و در وسط این قسمت شیشه ای قرار داشت که یک قسمت رو به دو قسمت تبدیل کرده بود و دو قسمت را از هم جدا میکرد در یک سمت کرام و سالی قرار داشتند و در طرف دیگر نیز ولدمورت قرار داشت که داشت با خشم به سرژ نگاه میکرد .
سرژ دید که بیش از آن نمیتواند صبر کند چون در اون صورت امکان دارد روی خودش شرط بندی کنند .به مین دلیل سرژ بادو به طرف ولدمورت رفت و در پیش او ایستاد . هوکی که لباس داوری راه راه سیاه و سفیدی پوشیده بود در حالی که سوتی در دهنش بود فریاد زد : ساکت !!!
همه جمعیت ساکت شدند . هوکی خواست حرف بزنه اما در همان لحظه یکی فریاد زد : کروشیو !!
هوکی بر روی زمین افتاد و شروع به جیغ زدن کرد . سالی در حالی که چوبدستیش رو بالا میگرفت گفت : دیگه نبینم بی اجازه به بقیه دستور بدی ها ! حالا اجازه داری حرف بزنی ؟
هوکی با ترس و لرز از سر جاش بلند شد و دزدکی نگاهی به سالی انداخت سپس با صدای لرزانی گفت : خب همون جور که میدونید من داور این مسابقه زیبای پلستیشن هستم ( اگر نمیدونید چه بازیی هست به نمایشنامه های قبلی مراجعه کنید )
هوکی لحظه ای مکث کرد تا مطمئن شود دست از پا خطا نکرده است سپس در حالی که به سقف اشاره میکرد گفت :
خب آقایون لرد و سالی قرار گذاشته اند که هر کس برد میتونه گروگان امروزمون رو شکنجه بده و........
در این بین سرژ به سقف نگاه کرد و بعد از دیدن آنیتا دامبلدور که برعکس از سقف آویزون شده بود از تعجب و شگفتی دهنش به اندازه یک وجب و نیم باز شد .
هوکی ادامه داد : و نفر بازندم میتونه مربی خودش رو شکنجه بده
سرژ که دهنش از فرط ترس خشک شده بود نگاه خیره ولدمورت رو به خودش احساس میکرد پس با این شرایط او بخاطر خودشم که شده بود باید کاری میکرد که ولدمورت این بازی رو ببره . سرژ نگاهی به کرام انداخت و در همون لحظه کرام هم به او نگاه کرد و برای لحظه ای نگاهشان روی هم ثابت ماند سرژ از نگاه کرام فهمید که او هم مثل خودش از این وضعیتش کاملا ناراضی هست .
هوکی صداش رو صاف کرد و گفت : حالا با شمارش من......
در همون لحظه سالاز گفت : کر.......
هوکی که کاملا آماده و هوشیار بود با یک جهش جانانه به گوشه ای پرید تا از معرض طلسم سالی در امان بماند و این کار باعث شد که با مخ روی زمین فرود بیاید
سالی با تعجب نگاهی به هوکی انداخت و حرفش رو ادامه داد : کرام هوا منو داشته باشی ها !
با این حرف همه مرگخواران زدند زیر خنده هوکی که سرخ شده بود آروم از رو زمین بلند شد و دوباره به جایگاه برگشت .
هوکی سر و وضعش رو درست کرد و سپس گفت : خب آماده شید با شمارش من بازی شروع میشه .
ولدمورت و سالاز هر کدوم روی صندلی های مخصوص خود نشستند و سرژ و کرام نیز روی صندلیهای کنار آنها نشستند سرژ نگاهی به دسته ولدمورت انداخت و با خشم گفت : دسته رو از اون ور میگیرن
ولدمورت که از فرط هیجان نفس نفس میزد گفت : میدون...میدونم....یک کروشیو طلبت الان وقت ندارم
هوکی فریاد زد :
1...2....
-----------------------------
اول اینکه خیلی معذرت میخوام از اینکه نمایشنامم بلند شد دوم اینکه ببخشید اگر موضوعش یکم تکراری بود آحه رو حرف ولدی که نمیشه حرف زد .




Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۵:۰۰ پنجشنبه ۲۲ دی ۱۳۸۴

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۵ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۱
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 253
آفلاین
كرام به تعجب به سرژ نيگا مي‌كنه، و مي‌گه:جريان چيه…؟!
سرژ هم در حالي كه به زور حرف مي‌زد، گفت:هيچ بابا…3 روز پيش داشتم با موبايل (خندبد…!) حرف مي‌زدم، بعد لرد منو(خنديد…!)ديد…! از اون روز تا حالا(باز هم…!) گيزر داده كه بگم چي_
لرد، با شور و شوق فراوان:زود باش…بگو ديگه…نترس شكنجه‌ت نمي‌كنم…!
سرژ هم در حالي كه از شدت خنده، از چشاش اشك ميومد، با صداي بلند گفت:ارباب جون…به خدا چيز خاصي نبود…داشتم با يكي از اعضاي سيستم حرف مي‌زدم تا يه كنسرت 2 روز بعد بذاريم…!
لرد پاي اون رو ول كرد، اخم كرد و گفت:خب اين چه چيز خاصي داشت كه از من مخفي مي‌كردي…!
سرژ ، بعد از يه مدت خنده‌ش تموم شد، و نفس‌زنان گفت:خب ترسيدم شما اجازه ندين برم ديگه…! گفتم اگه بگم خشان مي‌شين…!
لرد هم عصباني شد و به پيتر رو كرد:بدو اون شلاقه رو بيار…!زود باش…!
دم باريك هم زود از فرمان اطاعت كرد، و در برابر چشمان وحشتزده و حيرتزده‌ي سرژ، از اتاق خارج شد…!
سرژ به من‌من افتاد و با وحشت گفت:ا…ا…ا…ارباب…شما كه گفت…ت…ت…تي شكنجه‌م نمي‌كني…؟!
لرد با خشم گفت:ساكت…دم‌باريك زود باش ديگه…!
كرام كه از ديدن قيافه‌ي سرژ، خنده‌ش گرفته بود، پوزخندي زد…!
پيتر دود توف‌و در برابر لردش تعظيم كرد، و شلاق رو داد به اون…!
لرد هم نيشخندي زد، و با لبخندي شبطاني، شروع كرد با تماوم جون به شلاق زدن سرژ…سرژ هم داد و فرياد مي‌كرد و جيغ مي‌كشيد…! لرد اونقدر زد كه از صورت سرژ خون اومد…!
بعد، در حالي كه نفس‌نفس مي‌زد، شلاق رو روي زمين انداخت، و با صداي بلندي گفت:خب ديگه…اجازه نداري بري…! حالام پاشين برين بخوابين…!
طلسم خودش رو باطل مي‌كنه و در حالي كه به نگهبونا اشاره مي‌كرد كه اونا رو به اتاق خوابشون ببرن، به سمت اتاق خودش به راه افتاد…! وقتي رسيد و لباسش خواب و كلاه منگوله‌دارش رو پوشيد(!)،رتفت وروي تختش دراز كشيد، و بلافاصله خوابش برد…

**ساعت 12 نيمه شب…!**
لرد فريادي شنيد:ارباب…ارباب…!
لرد از خواب پريد و سرش محكم با سقف برخورد كرد، و وقتي افتاد سرجاش، يه تيكه‌اي از گچ سقف خورد شد رو سرش…! سرش رو شروع كرد به ماليدن، و به جايي خيره شد كه فرياد ازش مي‌اومد…و لوسيوس رو ديد كه سراپاش خيس بود…!
لرد چوب‌دستيش رو در آورد، و گفت:ا…لوسيوس خجا_
لوسيوس، ژيلت مرلين‌نشان رو از جيبش در آورد، و با شور و شوق نشون داد…! لرد هم كه تازه يادش افتاده بود لوسيوس رو كجا فرستاده بود، ژيلت رو گرفت و با خشم گفت:اين همه وقته كجا بودي…؟!
لوسيوس هم گفت:ارباب…نمي‌دونين چي شد…! داشتم مي‌رفتم با چوب جارو، كه يهو رفتم تو ابرا…!اونم كه مي‌خواست بباره، كلا خيس شدم…!بعد كه خيس شدم، چون سنگين شده بودم و سردم بود، داشتـ_
لرد در حاليكه دنبال يه چيزي مي‌گشت، گفت:اين دمپايي من كوش…؟
لوسيوس:داشتم مي‌گفتم…داشتم سقوط مي‌كردم…تا اومدم تعادلم رو به دست بيارم، يهو يه جغد اومد خورد تو صور_
ترق……!
لرد محكم دمپاييش رو كوبيد تو كله ‌ي لوسيوس…!
لوسيوس هم نقش بر زمين شد، و لرد فرياد زد:برو بيرون…ديگه نمي‌خوامت…!
لوسيوس هم پا شد، و در حاليكه بسيار رنجيده بود،‌گفت:ار_
لرد فرياد زد:بيـــــرون…
لوسيوس هم زود دويد بيرون و لرد رو با ژيلت تنها گذاشت…

**ده دقيقه بعد…اتاق خواب سرژ و كرام…!**
سرژ يهو يه وزن سنگين رو شيكمش حس كرد، و احساس كرد يكي محكم يقه‌ش رو گرفته و تكون مي‌ده…!
بيدار شد و چون نمي‌ديد كيه و فكر كرد يكي داره مي‌كشتش، يه سيلي محكم خوابوند تو صورت لرد…!
لرد هم چپه شد، و بعد از اينكه سرژ كروشيويي رو كه مطمئن بود نصيبش خواهد شد، نوش جان كرد و لرد هم كنترلش رو به دست آورد، لرد باز رو سرژ نشست و گفت:راستي سرژ…اون كنسرتي كه مي‌گفتي، كي تشكيل مي‌شه…؟!
سرژ با سردرگمي گفت:آخه لرد عزيز…شما كـ_
لرد گفت:بگو كِي بود...!
سرژ:خب 2 روز بعد مي‌خواست باشه…!
لرد هم گفت:خب…مي‌بخشمت…مي‌توني بري و تشكيلش بدي…!
سرژ هم ناخوداگاه و از فرط خوشحالی، لپ لرد رو گرفت و كشيد:ايول…ايول لردي جون…!!!
بعد، باز هم كروشيو رو نوش جان كرد، و لرد گفت:خب…بليت واسه من مجانيه ديگه نه…؟!
سرژ كه داشت از درد به خودش مي‌پيچيد، من‌من كرد:ا…نه…!
لرد هم ژيلت مرلين نشان رو درآورد و شروع كرد به بررسي كردنش…!
سرژ تند گفت:ا…چي…آهان…چرا ارباب…واسه شما مجانيه…تازه به شما پول هم مي‌ديم كه مياين…!
لرد هم برقي از شادي تو چشماش ديده شد، و گفت:چي…؟ چه قدر؟!
سرژ هم كه پشيمون شده بود، گفت:مگه من گفتم پول مي‌ديم…؟شوخي كردم بابا…!
لرد هم ژيلت رو نزديك ريش خوشگل سرژ برد، و اون فوري گفت:آهان…10 گاليون…!
لرد هم لبخندي از رضايت زد و گفت:خب بده ديگه…!
سرژ هم در كمال تاسف، ده تا گاليون خوشگل بهش داد، ئ اون هم با خوشحالي پول رو گرفت و رفت…!

**ساعت 3 شب…!**
سرژ باز هم همون احساس قبلي رو كرد، و وقتي با نارضايتي چشاش رو باز كرد، و لرد رو ديد، با خواب‌آلودگي گفت:باز چي شد ارباب…؟
لرد با شنگولي گفت:پاشو بريم پلي‌استيشن بازي كنيم…! همون بازيه ها…!‌ اين بار ديگه مي‌برم…خوابم نمي‌بره آخه…
رونان عزيز نمايشنامه هاي شما خوب و جذابه.تنها مشكلي كه وجود داره اينه كه شخصيت لرد ولدمورت رو كمي سبك نشون ميدي..بهتره ديالوگهاي لرد و حركات و رفتارش كمي سنگين تر و با ابهت تر باشه.دوستان ديگه هم توجه كنن كه دامبلدور و لرد ولدمورت شخصيت هاي خاصي دارن و بايد در نوشتن ديالوگ براي اونا دقت بيشتري بشه.


ویرایش شده توسط لارا لسترنج در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۲ ۱۷:۲۸:۵۹

تصویر کوچک شده


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۴:۳۸ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۴

پيتر پتي گرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۲۵ جمعه ۲ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۴۵ شنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۵
از بالاي ديوار آخري!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
بلافاصله چند مرگ خوار وارد اتاق شدند.در دستان هر كدام وحشتناكترين ابزار شكنجه اي را كه مي شد تصور كرد ديده مي شد.
سرژ و كرام همچنان مبهوت مانده بودند.هيچ يك قدرت صحبت كردن را نداشتند.
در اين ميان ولدمورت دائم به آن دو نگاه مي كرد و پوزخندي وحشتناك را نثارشان مي كرد.
- حالا بهتون نشون مي دم كه سزاي مرگخواري كه لردشو مي كشه(!) چيه! هوكييييييييييييييييييييييي
جن خانگي به سرعت وارد اتاق شد.تعظيمي كرد و با نگراني به لرد چشم دوخت.ولدمورت با تعجب نگاهي به دستان هوكي انداخت و با سردرگمي آشكاري پرسيد:
- اين چيه؟
- ارباب اين سوهان ناخنه! داشتم ناخن هاي جناب سالازار رو .........
صداي خنده ي همه بلند شد فرصت ادامه ي صحبت را از هوكي گرفت.
- بسيار خب!كافيه!
صداي خنده ها قطع شدند.
- هوكي دم باريك اومد؟
- بله ارباب تازه رسيده داشت.....
ولدمورت دوباره نگاهي به سرژ و كرام انداخت .
- بهش بگو بياد!
جن خانگي خارج شد و يك دقيقه بعد همراه پيتر پتيگرو بازگشت.پيتر خودش را جلوي پاي لرد انداخت و با شادماني گفت:
- آوردم ارباب.همشونو آوردم!
از جلوي لرد پاشد و كنار رفت.پشت سرش چندين وسيله ي عجيب ديده مي شدند.
- اون چهار پايه رو با اون چيزا فعلا خوبه.بقيه هم بيروووووووووووووون! اونارم كه آوردين ببرين!!!
- اطاعت!
در اتاق فقط پيتر،لرد،سرژ و كرام مانده بودند.پيتر 2 تا چهارپايه را جلوي سرژ و كرام گذاشت.سپس لرد با جادويي آن دو را كه گويي زبانشان بند آمده بود روي زمين خواباند و پاهايشان را برهنه بر روبي چهار پايه ها قرار داد.
پيتر يك پر را به لرد داد و كنارش ايستاد.
- اين پر چيه؟
- پر ققنوسه قربان!
لرد پر را به خوبي نگاه كرد و بعد غافلگيرانه به كف پاهاي سرژ كشيد.
صداي خنده هاي سرژ كه با ناله هاي متناوبي همراه بودند بلند شدند و در فضاي كوچك اتاق پيچيدند.
- باشه....باشه .... (صداي خنده ).....هرچي شما بگين.... (صداي خنده بلندتر)......تورو خدا بسه.....
لرد از كارش دست كشيد و نگاهي پيروزمندانه به پيتر انداخت.
- خيلي خوبه دم باريك خيلي خوبه.......
و رو كرد به كرام كه از ترس چشمان از حدقه در آمده اش روي صورت سرژ ثابت مانده بودند.
- اينو مي بيني؟.....اگر اون موضوع رو نگي تا فردا صبح همين وضعه.....
و خنده ي شيطانيش به همراه خنده ي پيتر فضا را پر كرد.


[b][size=large][color=003300][font=Georgia]و ازش پرسيدم كه:خ







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.