دامبل و خانواده در طرف دیگر خیابانی که خانه ی ریموس و نیمفادورا آنجا بود ایستاده بودند.
ولدی:خب بچه ها دستتونو بدین به عمو ولدی از خیابون ردتون کنه!
دامبل:
ولدی هم اینقدر خاله باز؟!
دامبلدور و خانواده به همراه ولدمورت به دم در خونه ی ریموس و نیمفادورا میرسن.از درون خونه صدای سوت بلبلی و صدایی شبیه به بوغ شیپور میومد!
تق تق تق....
در خود به خود باز میشه و دامبلدور از در وارد خونه میشه....
دامبلدور به عنوان اولین نفر وارد سالن میشه و همه ی نگاهها به سمت اون میچرخه....
ریموس:به ببین کی اومده!....سلام آلبوس!....خوش اومدی...
ماندانگاس:سلام!....چه سنجاق سینه قشنگی داری آرتیکوس!...ببینمش!
لحظه ای بعد سنجاق سینه ی آرتیکوس دودره شد!!!
در همون حال که هرمیون و برادر حمید هم به سمت آلبوس میان...
دامبل:سلام هرماینی!...بیا بقل عمو!!!
و در همان حال که خم شده بود تا هرماینی را بقل کند برادر حمید سرعت بیشتری میگیرد و از پشت بوووووووووووق!!
***چند دقیقه بعد***
مادام پامفری:آها...درست شد!!
آلبوس در حالی که از تختخواب مخصوص مهمانهای خانه ی ریموس بلند میشد بانداژهای بدنش را وارسی کرد که یک موقع سوراخی باقی نمونده باشه که برادر حمید رو هوسی کنه!!!
دامبل دوباره وارد سالن اصلی خونه شد که جمعیت یک صدا با هم شروع کردن به شعار دادن:
-دامبل باید برقصه...از مینروا نترسه!......دامبل باید برقصه از مینروا نترسه!!
ناگهان دامبلدور در یک عملیات انتحاری جوگیر میشه و با همون حالت درد عضلات بدن شروع میکنه به بندری زدن در وسط جمعیت!!!!!
تررررررررررررررررق!!!!!!در خانه از جایش کنده میشه و در حالی که همه نفسهاشون رو در سینه حبس کردند گراپی با هیکل گندش وارد میشه....
-عالیجناب دارکی حاجی وارد شد!!!
ناگهان حاجی با قدمهای کوتاه وارد میشه....
حاجی نگاهی به جمعیتی که در حال رقص خشک شده بودند میکنه و میگه:اگه میدونستم اینقدر بی ناموسیه نمیومدم!...ولی حالا چه میشه کرد.آزادید!!
**چند دقیقه بعد**
مجلس گرم گرم بود!!!:banana:
سیریس در وسط سالن در حال هلیکوپتری زدن بود!
در گوشه ای از سالن هری و کینگزلی بساط رو راه انداخته بودند!
کینگزلی:هری ژون نژرت درباره اینکه بریم وشط برقشیم شیه؟!!من دلم واسه هلیکوپتری ژدن تنگ شده!
هری:کی حال داره بره این همه راهو!
کینگزلی:راشت میگی!...بزن دوباره بریم تو کارش!
بعد از یه ساعتی شام آماده شد و همه پشت میز نشستند...
ریموس:به نظرم میاد جای یکی خالیه!
همه به اطراف میز نگاه کردند و نگاهشان بر روی یک صندلی ثابت ماند....دامبلدور!
همگی با هم سرشان را به سمت وسط سالن چرخاندند و دامبلدور رو که داشت با چشمهای بسته بندری میزد رو پیدا کردند!!
**در آشپزخانه**
نیمفادورا:آنیتا دستت درد نکنه....بعد از شام باید سریع کیک رو بیاری
آنیتا:خواهش میکنم....حتما!
نیمفادورا از آشپزخانه به سمت میز شام میره و آنیتا شروع میکنه به گذاشتن شمع بر روی کیک...
آنیتا به سمت ظرفشویی میره تا دستاشو بشوره که ناگهان صداهایی از سمت شیر آب میشنوه....
قلپ قلپ قلپ ماچ ماچ قلپ قلپ ماچ ماچ قلپ قلپ.....
آنیتا:یعنی این صدای چی میتونه باشه؟
در یک عملیات انتحاری گیلیدی همراه با یک قطره آب از درون سوراخ شیر آب بیرون میفته و.......... :bigkiss:
آنیتا شروع میکنه به جیغ کشیدن!!!
---------------------------------------------------------------------------
خاله باز خودتی و جد و آبادت!!!!