صدای تشویق جمعیت هر لحظه اوج میگرفت .
سرژ که تیغ مرلین نماش رو از توی جیبش دراورده بود دور دراکو میچرخید منتظره فرصتی بود تا بهش حمله کنه !
دراکو که آروم و قرار نداشت با نگرانی به اطرافش نگاه میکرد تا بلکه بتواند از اسموت شدن نجات یابد .
سرژ چند لحظه درنگ کرد سپس به سمت دراکو هجوم آورد اما دراکو از زیر دستان سرژ رد شد و به سمت دیگر زمین فرار کرد .
سرژ دوباره برگشت و آروم به سمت دراکو حرکت کرد !
دراکو نیز با چوبدستیه خودش یک تیغ مرلین نشان دیگر ظاهر کرد . حال دو مبارز با هم برابر شده بودند .
سرژ همان طور که تیغش رو از این دستش به اون دستش مینداخت جلو میامد ! دراکو نیز تیغش رو جلویش نگه داشته بود تا در صورت حمله سرژ بتواند از خودش دفاع کند .
سرژ دوباره به سمت دراکو هجوم آورد اما اینبار دراکو کاملا آماده بود ! او با یک جهش تماشایی خودش رو به ریش سرژ رساند و با یک دستش ریشش رو گرفت و با دست دیگرش که حاوی تیغ بود ریش سرژ رو از ته زد .
سرژ با چشمان اشک آلود از دراکو فاصله گرفت و به کناری خزید و در حالی که دستش رو روی صورتش گذاشته بود تا معلوم نباشد فریاد زد :
_ نه ! ریشمو زدش ! ریشم رو زد ! این دراکوی نامرد ریشم رو زد ! ریشم کو ! من گیتارم رو میخوام !
لرد که از این رفتار سرژ بسیار رنجور شده بود از توی جیبش گیتار سرژ رو دراورد .
سرژ چند لحظه با خوشحالی به گیتارش نگاه کرد سپس فریاد زد :
_ گیتارم رو بده !
لرد چند لحظه با لذت به سرژ نگاه کرد سپس گفت :
_ یا دراکو رو اسموت میکنی یا با گیتارت خداحافظی میکنی !
سرژ چاره دیگری نداشت . او به ناچار از جایش بلند شد و دوباره روبه روی دراکو ایستاد !
دراکو ریشای سرژ رو که در دستانش بود بالا گرفت و لبخندی زد سپس گفت :
_ حالا نوبت موهاته
سرژ که قادر نبود خشانت خودش رو کنترل کنه با یک حرکت روی دراکو که کاملا غافل گیر شده بود پرید و با این کار هردویشان را نقش بر زمین کرد . دراکو روی زمین و سرژ هم روی دراکو
هر دو سعی میکردند که زودتر دیگری رو اسموت کنند به همین دلیل تیغ مرلین نشان در میان سر هردویشان در نوسان بود ! لحظه ای به سر دراکو نزدیک میشد و لحظه ای به کله سرژ !
صدای تشویق جمعیت به اوج رسیده بود همه یک صدا فریاد میزدند :
_ وزیر باید اسموت شه ! وزیر باید سموت شه !
حال دیگه تقریبا تیغ سرژ به موهای دراکو رسیده بود ! فقط یکی دو سانتیمتر با موهاش فاصله داشت ! لرد که انتظار این لحظه را میکشید با لذت روی صندلی اش خم شد تا مبادا صحنه ای رو از دست بدهد .
اما ناگهان برق ها رفت به طوری که هیچ کس دیگری رو نمیدید .
ولدمورت با خشم فریاد زد :
_ هوکی این برقا کجا رفت ؟ باز تو پول برق رو ندادی ؟
صدای لرزان هوکی از پشت سر ولدمورت به گوش رسید که گفت :
_ قربان فکر میکنم فیوز پریده !
ولدمورت با خشم سعی کرد که زمین رزمشگاه رو نگاه کند تا ببیند آیا کله دراکو اسموت شده یا نه ! اما هیچ چیز قابل رویت نبود