هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۹:۳۴ چهارشنبه ۳ خرداد ۱۳۸۵

الیور وودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۶ جمعه ۱۹ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۴۳ دوشنبه ۶ اسفند ۱۳۸۶
از پادلمیر یونایتد
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 146
آفلاین
خوب من از الان مدیریت بیمارستان سنت مانگو رو بر عهده دارم . اینجا چون سر پرستی نداشت طبق در خاست من ناظرای عزیز اینجا رو به من واگذار شد . اینم بگم که از الان کاری به پست های قبلی ندارم و نمایش نامه ی جدیدی را شروع می کنم . در ضمن اینجا هم میتونین طنز بنویسین هم جدی هم ...
-----------------------------------------------------



همه ی مردم به یک دیگر سر تیتر روز نامه ی پیام امروز را نشان میداد ند د ر شرق ، غرب و شمال و جنوب کشور خبر تغییر یافتن مدیر بیمارستان سنت مانگو پی چیده بود .
این فقط روز نامه ی پیام امروز نبود که این خبر را در سر تیتر خود قرار داده بود بلکه تمامی روزنامه ها پس از چند روز این خبر را در سر تیتر خود قرار داده بودند . در کشور معدود کسی پیدا می شد که از این خبر اطلاع نداشت .



سنت مانگو ---------



پس از جشن الیور وود رئیس جدید بیمارستان جادویی سنت مانگو به دفتر کار خود رفت و بر پشت میز کار خود رفت و قلم پری برداشت و به نوشتن نوشته ای مشغول شد .
پس از یک ربع نوشته را در جیبش قرار داد و به سمت طبقه ی هم کف رفت .

----------- طبقه ی هم کف ----------===
نور ممد در حال جارو کردن بیمارستان بود . قریچ .... قروچ ... ( صدای جارو ) الیور با دیدن نور ممد به سمت اورفت و نوشته را به او داد و گفت : نور ممد جون برو اینو بده به دفتر روزنامه ی پیام امروز بگو چاپش کنن .
سپس چند گالون از جیبش در آورد و به نور ممد داد وگفت : بیا اینم پولش



---- فردا صبح دکه ی روزنامه فروشی ---***********


ممد قلی در دکه ی روز نامه فروشیش ایستاده بود و داشت روزنامه ها رو جا به جا میکرد که ناگهان چشمش به یک تبلیغ در پشت روز نامه ی پیام امروز افتاد .

-------------------------------تبلیغات ------------------------------


بیمارستان جادویی سنت مانگو

بیمارستان جادویی سنت مانگو در پی تصمیمات جدیدی که گرفته قرار شده است که به تجدید قبای شفا دهندگان خود بپردازد .
شما هم میتوانید به جمع این شفا دهنده گان بپیوندید .

مشخصات

نام :
سن:
رشته ی تحصیلی :
چوب جادو :


رئیس بیمارستان سنت مانگو ((الیور وود ))*
----------------------------------------------------------------------


... ادامه بدین
-------------------------------------------------------------------

خوب شما اگر بخواهید به جمع این شفا دهنده ها بپیوندید فقط کافیه یه نمایش نامه بزنین و توش خودتون رو معرفی کنین .

هر کیم که عضو شد من تاییدش کردم میتونه آرم سنت مانگو رو بگذاره تو امضاش

تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط الیور وود در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۳ ۱۹:۳۶:۳۲
ویرایش شده توسط الیور وود در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۳ ۱۹:۳۹:۳۸
ویرایش شده توسط الیور وود در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۳ ۱۹:۴۲:۲۳


Re: سنت مانگو
پیام زده شده در: ۰:۳۸ چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۴

حسن مصطفیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۶ یکشنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۲۰ یکشنبه ۹ دی ۱۳۹۷
از القزوین- مصر- قلعه‌ی الفرانکشتاین
گروه:
کاربران عضو
پیام: 38
آفلاین
باد سردی نمی‌ وزید! وضعیت اصلن هیجان انگیز نبود. هیچ موضوع خاصی هم نبود. دکتر در حالی که زیر لب داشت به زبان شیرین و شکرشکن جنوبی به عالم و آدم فحش های دوران سرکشی! رو می داد داشت توی خیابون قدم می زد. بعد از جریان انفجار در خوابگاه مدیران دکتر در حالی که با ورد تخصصی خودش معروف به آمپلیوس ماتحتیوس ماکسیومم به لوپین حمله کرده بود مجبور شده بود به دلیل آسیب‌ های بالینی و غیربالینی ای که به لوپین وارد کرده بود از اونجا فرار کنه و در خیابون داشت قدم می زد... که ناگهان اون اتفاق افتاد و اونجا بود که دکتر یاد سوگندی افتاد که به در هنگام گرفتن مدرک پزشکی جادویی به نام هرپوی دیوونه خورده بود " فرزندان من! علم پزشکی خوب است. ولی تزریقاتی بیشتر کیف میده بیرین تو نخش! " البته دکتر همیشه فک می کرد که چطور 2000 سال پیش هرپوی تونسته بگه برین تو نخش ولی این زیاد اون لحظه مهم نبود...

- عالیجناب باک بیک مدیریت نیرومند اخبار... مدیریت وزنه ... یار دیرینه رهبر کبیر جادوگران هری پاتر (رحمه‌ الله) و عضو باشگاه "زوپیس در قلب منی" وارد می شوند...

در اون لحظه بود که دکتر متوجه شد که باید به سوگند پزشکیش وفادار باشه....

باک بیک: هووووم. خوب است خوب است... ای مردم کوچه و بازار! پیش بایید!
جارچی: ای کوته فکران جمع گردید. باک بیک دانا از مرو آمده است! گوش فرا دهید تا در دنیا و آخرت رستگار شوید!
در این لحظه مردم جمع گردیند.
باب بیک: گوش فرا دهید ای فرومایگان هر کس دو کیلو پاچه خواری مدیریت را بکند دو وجب از دسترسی ها را برای خود خریده است! هر کس سه کیلو پاچه خواری مدیریت را بکند سه وجب وکذا!
در این میان شخصی با کت و شلوار و قلاده تمدن به پیش آمد و گفت: ای مدیر دروغین! سنت رسولمان رولینگ را به فراموشی سپردی‌ ای؟ وای بر تو! حدیث دروغین؟
- آقا ببخشید؟ یه لحظه وقتتون رو می تونم بگیرم؟
دکتر: بگو ای جوان... تو نیز زین همراهان سست عناصر دلت بگرفته است؟
- والا من اسمم ویلیام ادوارده گفتم چون شوما تازه واردی بگم که من مدیر کل اینترنتم
- و این را چه شود با ما؟
- هیچی داداش اینجور نمایشنامه ها اینجا جواب نمیده! بعدش هم کمتر مجموعه بهلول دانا رو نیگا کن
دکتر: جان تو؟
- آره (ویلیام ادوارد در اثر قسم دروغ دار فانی را در این لحظه وداع گفت!)
دکتر: عجب! ببین باکی! ملتفتی؟ یا همینجا بس می کنی یا خودم خط خطیت می کنم!
باک بیک:‌ نفس کش! بروبچز تیزی رو دربیارین... می خوم روی کف سرش چهارراه قصر درس کنین!
دکتر: با منی؟ من خودم بچه نظام آبادم بگیر که اومد...

و در این درگیری بود که دکتر متوجه آن موضوع شد!
دکتر: یه لحظه! استاپ!
باک بیک: هوایی؟
دکتر: نه جانم استاپ تفنگیه! اون چیه روی دهنت... ا منظورم منقارته!
باک بیک:‌ این خاله دیگه... از جد بزرگم بهم رسیده
دکتر:‌تو از کی انحراف بینی داشتی؟
باک بیک: منو شطرنجی کنید... والا یادم نیست ولی رفقای ناباب باعث شدن من منحرف بشم!
دکتر: توی بالای چپت چندتا پر داری؟
باک بیک:‌والا دروغ چرا نشمردم!
دکتر: وایییییییی پناه بر خدا! واییییییی بیچاره شدیم! کمک کمک! فرار کنید!
باک بیک: چیه؟
دکتر:آنفلولانزای مرغی!
باک بیک: نه چی یعنی چه! من مدیرم! تو نمی تونی این کارو با من بکنی! حذف کاربرت می کنم ها!
دکتر: الو کشتارگاه تهران؟ سلام! ...آقا یه مورد آنفولانزای مرغی داریم.. البته این موردش خروسه!... آره آقا چه فرقی داره مگه... چی؟ آهان یه لحظه گوشی؟ چن کیلویی؟
باک بی: 300!
دکتر: 450 کیلوئه! چربه آقا کیلویی 1000 ! آب نزده ! ... حله پس!
... صدای آژیر ماشین های امداد و قرنطینه میاد....
باک بیک:‌ د درو ! به قول پست های نسل سوخته جادوگران ! اجکت کنیم بهتره! اجکتیوس!

و به این ترتیب بود که دکتر برای اجرای وظیفه پزشکی خودش و به احترام لباس سفیدی که هیچ وقت نمی پوشید!‌به سمت سنت مانگو حرکت کرد!
====
حتماً ادامه دارد اصلا ذره ای شک نکنید!


Prof.Dr Hasan Mostafa ::: Professional Master Alchemist

[size=medium][co


Re: سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۴:۲۳ چهارشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۴

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
با فریاد بلندی که دکتر زد همه یهو خفه شدند و با سرعت از اتاق خارج شدند( به قول خودمون زدن به چاک)

دکتر که به نظر می رسید دست و پاشو گم کرده سر پرستار فریاد زد:
- این چه بیمارستانیه...اه..اه..تو وضعیت اوراژانسی نه دکتر داره....
نه امکانات داره..نه هیچی..آخه من بدبخت چرا اومدم اینجا استخدام شدم..

پرستار: دکتر جون..به نظر من اگه می تونی با این امکانات و وضعیت
عمل کنی که بسم الله...اما اگه نمی تونی ولشون کن تا بمیرن...دیگه..

دکتر در حالی که به بیماران نیگا می کرد و به طور عمیق در فکر فرو رفته
بود رویش را به طرف پرستار چرخاند و گفت:
مسلما که نمی تونم عمل کنم....اما اگه بخوام ولشون کنم که بمیرن دوستای
اینا مگه ول کن من میشن...

پرستار پوزخند بسیار ضایع و مسخره ای زد و گفت:
خواب..دکتر جون باید فراری بشی...

دکتر با تعجب و چشمان از حدقه در اومده گفت:
خواب به کجا فرار کنم...اگه برم یه شهر دیگه حتما پیدام می کنند...
باد به یک کشور دیگه برم...


و همینطور با پرستار مشغول صحبت سر مکان فرار کردن و نحوه فرارش شد..

2 ساعت بعد....

- تق..تق..تق..
کیه؟؟؟؟
- دکتر جون این عملت تموم نشد...
- نه بابا مثل اینکه 4 نفر هستند نه یک نفر
برو یک ساعت دیگه بیا...

و دکتر بازم به بحثش با پرستار ادامه داد...

1 ساعت بعد....

- بابا دکتر ما رو کشتی کی عمل تموم میشه
دکتر باز خالی بست:
من تازه دارم یه چیزایی تو بدن اینا پیدا می کنم...

و بعدش به پرستار چشمک زد و دوباره مشغول بحث شد...

ادامه دارد................


[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im


Re: سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ شنبه ۲۴ دی ۱۳۸۴

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
خب سالی جان من با دقت به پستهای کسانی که قبل از من و بعد از من رول نوشته بودن طریقه صحیح پست زدن رو یاد گرفتم . واقعا فضا سازی از پست همه میبارید . من نمیدونم اعضای سایت از این همه فضا سازی خسته نمیشن من که سر درد گرفتم
--------------------------
مرگخواران به درون اتاق هجوم آوردند . سرژ در حالی که لبخند شیطانی بر روی لبانش ظاهر شده بود سرنگ رو بالا برد تا در بدن بارتی بیچاره فرو کنه . اما در همون لحظه مرگخواران سرژ رو از پشت گرفتند و مانع کار او شدند سرژ که غافل گیر شده بود فریاد زد : نه با خلبان شوخی نکنید الان سقوط میکنیم ..نههههههههه
کاملا مشخص بود که اعمال سرژ در دست خودش نیست . و او دچار توهم شده !!! سرانجام سرژ بعد از مدتی تقلا از حال رفت .
مرگخواران بلافاصله سرژ رو رها کردند و به سمت تخت اربابشان رفتند :
_ ارباب جون قربونت برم چه بلایی سرت اومده
_ ارباب خدا بد نده چه اتفاقی برای اون صورت خوشگلتون افتاده ؟
_ وای بی ارباب شدیم رفت
_ کروشیو سند تو آل
همه مرگخواران به زمین افتادند و شروع به جیغ زدن کردند ولدمورت آروم چوبدستیش رو بالا گرفت تا شکنجه متوقف شود و شروع کرد به غر زدن :وای ببینین صورتم به چه روزی افتاده! اون مرگخوار احمق ببین چی کار با من کرد دیگه روم نمیشه با این قیافه برم بیرون .
همه جمعیت سرهایشان را به نشانه همدردی تکون دادند هوکی از بین جمعیت مرگخواران با خودش فکر کرد که حالا نه اینکه خیلی خوشگل بودی و بعد از اینکه ولدمورت او را شکنجه کرد فهمید که باز بلند فکر کرده
در بلندگوی بیمارستان :
تختهای اتاق عمل رو خالی کنید سرژ به یک نفر دیگه هم حمله کرده ....!!!
در همون لحظه در اتاق باز شد و با برانکارد زاخی رو وارد اتاق کردند . او نیز مانند ولدمورت و بارتی کاملا قیافش تغییر کرده بود و روی تخت با صدای ضعیفی ناله میکرد . در کنار زاخی ققی و سام در حالی که زار زار گریه میکردند پشت برانکارد زاخی وارد اتاق شدند .
بلافاصله چند پرستار نیز وارد اتاق شدند یکی از آنها در حالی که ماسکش رو روی صورتش میگذاشت فریاد زد : ملاقات کننده ها برن بیرون بجنبین زاخی رو هم بین ولدمورت و بارتی بخوابونینش سرژ رو هم اون کنار بخوابونین باید همه شون رو عمل کنیم
ققی : آقای دکتر ! چرا سرژ یک دفعه اینطوری شد اون که حالش خوب بود ؟ چرا به همه داره حمله میکنه ؟
دکتر چپ چپ به یکی از پرستارا که برای ققی و سام چهره آشنایی داشت نگاهی انداخت سپس گفت : مثل اینکه به سرژ داروی اشتباهی تزریق کرده بودند ( توجه : در همون لحظه پرستار از خجالت سرش رو پایین انداخت )
ققی: آقای دکتر حالشون خوب میشه ! اهو اهو اهو
دکتر با ناخشنودی گفت : نمیدونم
سام : آقای دکتر زندگی رو به زاخی برگردونین اون هنوز جوونه ! آرزو داره ! اهو اهو اهو
دکتر که میخواست به این بحثها خاتمه بدهد گفت : سعیم رو میکنم !
هوکی : ما اربابمون رو از شما میخوایم آقای دکتر !
دکتر فریاد زد : همه بیرون وضعیت اورژانسیه باید هر چهارتاشون رو عمل کنیم........
ببخشید من تا جایی که یادمه دیشب قبل از من مریدانوس رول نوشته بود و رول فعلی منم ادامه رول ایشون بود ولی امروز رول مریدانوس برداشته شده برای همین رول منم بی معنی شده مریدانوس نوشته بود که خلاصه بارتی رو میارن به اتاق عمل میبینن سرژ بالا سرشه بارتی با دیدن سرژ شروع میکنه به کمک خواستن و از ولدمورت کمک میخواد و سرژ به تخت بغلیه بارتی اشاره میکنه که ولدمورت روی آن خوابیده بود و میگه که ولدمورت هم مثل خودش شده بعد سرنگ رو آماده میکنه که به بارتی یک ماده ای تزریق کنه که در همون لحظه در باز میشه و مرگخواران میان تو و از ادامه این قضیه رول منه !!!


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۵ ۹:۵۱:۰۳



Re: سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ شنبه ۲۴ دی ۱۳۸۴

بارتیموس کراوچ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۳ جمعه ۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۱۷ دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۶
از تالار اسلیترین
گروه:
کاربران عضو
پیام: 165
آفلاین
بیب بیب بیب بیب آسن لا وبم آ(بر عکس بخوانید ) با بیب های مکرر به بیمارستان نزدیک میشه ... آمبولانس به بیمارستان میرسه راننده از ماشین پیاده می شه ومیره و در عقب را باز میکنه یه چیزی رو تخته شبیه ادم که نیست بیشتر شبیه میمونه پرستار ها اون به اسطلاح ادم را با بران کارد به بیمارستان می برن ...

در اتاق

دکتر رو به پرستار میکنه و میگه:ها ؟ این چیه یعنی کیه ؟
پرستار :اسمش بارتیموس کراوچه ... انتی ساحریال مصرف کرده .
دکتر تعجب میکنه چی؟انتی ساحریال دیگه چیه ؟
پرستار هم که خودش سر در گم بود :نمیدونم فقط رو سرنگی که تو جیبش بود فهمیدم .
دکتر: سرنگ را بدید ازمایش گاه مخ اینم بدید شستشو ... نه نه معدش را بدید شستشو بعد بدید لیزیکش کنن.
بعد شستشو بارتی را میبرن تو اتاقش تا برای لیزیک امادش کنن..

یک دفعه بارتیموس بیدار میشه :
:::: ها چی شده؟؟؟؟؟؟ من کجائم؟ میاد از روی تخت بلند شه ولی از درد نمیتونه ... یه چیزی رو روی دستاش حس میکنه به دستاش نگاه میکنه ::: از فرط وحشت فریاد بلندی میکشه وایییییییییییییییی .
پرستارا میدون طرف اتاق بارتیموس...
بارتی با فریاد:چرا من این شکلیم ؟چرا من این شکلیممممممممم؟
پرستار بارتیموس را با زور روی تختش میخوابونه :چیزی نیست تو لیزیک میشی لیزیک ...
بارتی با نگرانی میگه:خوب می شم خوشکل میشم
پرستار در حالی که زوری دستای بارتی را نگه داشته:اره عزیز خوب مثل اولت...و تا خواست یه مرفین به بارتی تزریق کنه ...
بارتی زد به دست پرستار و مرفین پرت شد روی زمین :نه نه من انتی ساحریال نمی خوام ولم کنیدددددددددد.
پرستار عصبانی مشه :این فقط مرفینه
و یه پرستار دیگه صدا میکنن ... پرستار بارتی را نگه میداره تا اون یکی بهش مورفین بزنه. بعد زدن مورفین بارتی کمی اروم میشه.
وقت لیزیک بارتی میرسه.
بارتی رو با برانکارد میرن به اتاق عمل بارتی به هوش بود که سرژ را بالا سرش میبینه.
بارتیموس:نههههههههههههههههههههههههههههههه
-------------------------------------------
سرژ با بارتیموس چی کار کرده بود که بارتی از اون میترسید؟


[مواظب افکارت باش که تبدیل به گفتار می شود.
مواظب گفتارت باش که تبدیل به رفتارت می شود.
مواظب رفتارت


Re: سنت مانگو
پیام زده شده در: ۴:۴۰ جمعه ۲۳ دی ۱۳۸۴

ماندانگاس فلچر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۹ دوشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۲:۲۴ پنجشنبه ۱۰ آذر ۱۴۰۱
از كوچه ناكترن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 136
آفلاین

همون طور كه سالازار گفت پستهاي ايفاي نقش بايد همراه با فضا سازي باشه كه تا پيك هاي زيادي هستن كه از اينگونه پست ها دارن و ميتونين با مراجعه به تاپيك هاي قديمي اين گونه پست زدن رو ببنين؛ دوستان ميتونن به اين تاپيك مراجعه كنن و ببينن كه بحث اعضاي سايت در مورد فضا سازي پست هاست و پست زدن دايالوگي زياد قشنگ نيست و با فضا سازي بهتر ميشه
ماندانگاس



Re: سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۲:۲۲ شنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۴

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
-=-=-==-=-

پست كاملا پاك شد!!

من نميدونم واقعا چطور ناظر ها اجازه ميدن اينطور پست ها زده بشه!!

برادرا و خواهرا لطف كنن اول روش نوشتن رو ياد بگيرن بعد بيان دويست متر پست بزنن!

قانون جديد!: پست هايي كه در آنها فضاسازي رعايت نشده و بدون هيچ سرمشقي فقط نشوته شده بايد توسط ناظرين هر تالار پاك گردد در غير اين صورت ناظر از نظارت بركنار خواهد شد و به مدت يك هفته بلاك ميشود!

باشد كه ديگر شاهد چنين كم لطفي هايي از كاربران نباشيم!

با تشكر سالازار اسليترين!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۲۷ ۰:۰۹:۳۸
ویرایش شده توسط سالازار (Gray Lord) در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۳ ۴:۲۹:۴۰



Re: سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۸:۱۶ جمعه ۲۵ آذر ۱۳۸۴

آوریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
از کارتن!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 789
آفلاین
سر و کله زاخی پیدا میشود ولی با پیدا شدن سرو کله وی کل اتاق مورد تعجب واقع میشود.....
ققی : این چرا اینجوریه؟ زاخی....زاخی این خودتی؟
سام : این چقد سرش برام اشناس......اه..این که زاخیه خودمونه.....زاخی (نکته وزن یابی : این که علی خودمونه....علیِیییییی).
پرستار در جا با دیدن سر زاخی غش میکنه و سرژ دیوانه وار فریاد میزنه.....
سرژ : آخه تو چرا فقط سرت اینجاس؟؟؟؟ ولدی سر تورو هم برید؟؟؟؟ زاخی رو بردن......کاش نمیبردن.....زاخی رو کشتن.....کاش زودتر میکشتن.....
زاخی : بابا چه خبره؟ مگه چی شده؟ سرژ تو جرا قیافه ات این شکلیه؟
کله زاخی بدو بدو!!! به سمت سرژ میره که با این کار موضع ققی و سام و سرژ تغییر میکنه و هر یک قدمی چند (در اینجا منظور 24 قدم است) به عقب میرن.
ققی : بهت اخطار میدم.....جلو نیا.....جلو بیای با نوکم همه اون موهات رو از کلت در میارم تا سرت مثه چونه سرژ بی مو و پرخون بشه......
سام : منم گفته باشم.....بیای جلو از همه انجمن های زیر دست من معلق میشی.....
زاخی در حالیکه پرستار رو گرفته بود بغلش و دوره اتاق دنباله لیوان آب میگشت (در سرتاسره اتاق لیوان آب وجود دارد) برای لحظه ای ایستاد.
زاخی : بابا جرا انقده میترسین....مگه چیه؟ چه تغییری در من میبینین؟
سرژ : تو چرا فقط کله ای؟ چرا فقط سرت اینجاس؟ تنه ات کجاس؟ اون ولدیه بیناموس تنت رو چیکار کرد؟ تنی که بدونه اون من سردمه.....زاخی...بی تنت سردمه....
زاخی : تو چرا انقده مزخرف میگی؟ نکنه دامبی بهت نوشیدنی غیر مجاز با مواد توهمزا داده....ای بابل......تبم که داری (نکته مچ گیری : به نظر شما از فاصله 24 متری میشه دمای بدن رو اندازه گرفت؟)
پرستار که در بغل زاخی به هوش اومده ناگهان با دیدن اینکه روی هواس و تنها جسم نزدیکش کله زاخیه جیغ بنفشی میکشه و با گوشکوبش محکم بر کله زاخی میکوبه (نکته گوشکوب : وی مدتی با فلور دلاکور هم اتاق بوده و کمال همنشینی در او اثر نموده)......
زاخی از شدت درد پرستار را به سمت سقف پرت کرده و خود بر زمین میفتد.....
پرستار به سقف خورده و دوباره بر زمین و بر روی زاخی میفتد.....
زاخی : آخ مادر......و شنل نامرئی را از تنش در میاورد....
زاخی : این همه بدبختی به خاطر این؟ به خاطر یه قایم موشک؟

فلاش بک (قبل از اینکه زاخی به بیمارستان بیاد)
زاخی همراه با دوتا دختر به خاله بازی مشغول است......
زاخی : بیاین یه بازیه خوب بکنیم.....
دخترا : چی بازی؟
زاخی : قایم موشک.....تو چشم بذار.....
و وقتی دخترک چشم میگذارد زاخی شنل را سرش کرده و ...... سرانجام از بیمارستان سر در میاورد
-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
هوم عزيز دل برادر يه نگاه به پست خودت بنداز! از اول تا آخر صد تا اسم گذاشتي از طرف هركدوم دو سه تا جمله گفتي! بهنظر تو اين روش درستيه ؟ بدون فضا سازي و ايجاد داستان فقط با حرف ؟ سعي كن بتوني روشتو عوض كني و گرنه به زودي شاهد پاك شدن پستهات توسط ناظرين و مديران خواهيم بود!!
سالازار اسليترين


ویرایش شده توسط پروفسور لاوین در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۲۵ ۱۹:۵۷:۴۹
ویرایش شده توسط سالازار (Gray Lord) در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۳ ۴:۳۴:۱۴

[size=small]جادوگران برای همÙ


سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱:۰۴ سه شنبه ۲۲ آذر ۱۳۸۴

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
پرستار به سمت در ميره و از اطاق خارج ميشه و در رو سه قفله ميكنه!
همون موقع ققي و سام ميريزن رو پرستار!
ققي:خانم پرستار!چي شده؟....بگو من طاقت شنيدنشو دارم!....اهو اهو اهو اهو
سام با چهره اي گريان:اگه چيزي شده بگين خانم پرستار!....جون مادرت بگو!!
پرستار اخمي ميكنه و انگار نه انگار كه دوتا مرد! دارن دور و برش ضجه ميزنن!

سام و ققي مثل شكست خورده هاي جنگ گريه كنان بر روي زمين مينشينند و همديگر را در آغوش ميگيرند.

ققي(در همان حالت):سام!سرژ با خودش چي كار كرد؟....اهو اهو اهو....
سام پشت ققي رو ميمالونه و چيزهايي رو زير لب در گوش ققي زمزمه ميكنه!(نكته انحرافي:فكرهاي قزويني را دور بريزيد!....منظور دلداري دادن است!)

**نيم ساعت بعد**
سام و ققي هنوز در بغل هم قرار دارند ولي در پشت پنجره اتاق سرژ قرار دارند و در حال نگاه كردن كنسرت سرژ از پشت شيشه هستند!!

پرستار بدو بدو مياد به سمت ققي و سام.
پرستار:اينجا چه خبره؟...كل سنت مانگو رو گذاشتين رو سرتون!
ققي و سام به پنجره اتاق اشاره ميكنند.
پرستار به جلوي پنجره و ميره و فردي رو ميبينه كه دماغش رو به شيشه چسبونده و در حال خوندن آهنگي در ميكروفونيه كه در دستشه!

پرستار جيغ زنان:اين چه وضعشه!
و در اتاق رو باز ميكنه و ميكروفون رو از سرژ ميگيره و با يك حركت فني از زمين بلندش ميكنه و ميكوبدش رويه تخت!

پرستار:بار آخرت باشه!
و بدو بدو ميره كه مريضاي ديگش برسه.
قبل از اينكه از در اتاق بره بيرون سرژ شروع ميكنه به صحبت كردن.
سرژ:........
-----------------------------------------------
آيا سرژ بيماري صعب العلاجي داره كه در اتاق زندانيش كردن؟
1)بله 2)خير 3)كسي چه ميدونه؟! 4)تشخيص دكترها اشتباه بوده است!

آيا زاخي به داد سرژ ميرسه؟
1)بله! 2)خير.زاخي در حال خاله بازيست! 3)اگه زنش اجازه بده حتما! 4)زاخي خود نيز به اين بيماري مبتلاست!

آيا پرستار پرروي دريدست؟
1)صددرصد! 2)شصت درصد! 3)درسته! 4)بستگي به قيافش داره!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۲۳ ۲:۳۹:۱۴

شناسه ی جدید: اسکاور


Re: سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۸:۵۲ دوشنبه ۲۱ آذر ۱۳۸۴

کارداک دیربون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۰ شنبه ۱۲ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۵ جمعه ۶ مهر ۱۳۸۶
از ولايتمون!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 60
آفلاین
سرژ :بابا خانوم این کارا اخر عاقبت نداره ها !!!

پرستار نه نه هیچم زشت نیست . می شه می شه....

سرژ: گیر دادی ها بی ادب..

پرستار : چرا که نه !می شه به من یه یه امضا بدین اخه من عاشق گروه سیستم اف ا پایینم

مخصوصا اون اهنگ b.y.o.b!

سرژ : آخیش فکر کردم که بوق بوق بازاره

پرستار مرتیکه تو خجالت نمی کشی .......

........................................................

ایا سرژ ایدز می گیرد؟؟

ببخشید ایا ققی ایدز می گیرد؟؟

ای سام به یاد خواهد اورد که پرستار همون ( ..... ) است( خودتون حدس بزنید که کیه)


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.