هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۹:۱۴ یکشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۴
#24

به تو هیییییییییچ ربطی نداره!


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۳ دوشنبه ۳۰ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۵
از اتاقم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 36
آفلاین
مک خودشو میندازه وسط:من لواشک می خوام!
جرج:چی کار کنم؟
مک:بخر!
جرج:نداره!
آرشام:بربرک می خوای؟(بربری یه کوچک)
مک مثل بچه های 6 یا 7 ساله پاشو می کوبه به زمین و می گه اگه تا یه ربع دیگه لواشک نداشته باشین......
جرج:چی کار کنیم ارشام؟این یه چیزی بگه حتما می کنه!
ارشام:بیا بریم پشت مغازه من یه فکری دارم!
مک کینن:
جرج به همراه ارشام میرن پشت مغازه که یه حیاط خلوتی داشت و پر از آتشغال بود.
جرج:می خوای چی کار کنی؟؟؟؟
آرشام:لواشک مگه نمی خواست ....می خوام درست کنم!!!
جرج:با اینا؟
ارشام:اره!
یه ساعت میگذره و کلی کار می کنن و عرق میریزن که لواشک با ارم استاندارد بین المللی جادوگران درست میشه......کاملا بهداشتی با مواد تازه و خوشمزه.
جرج:خدایا به امید تو!
ارشام:ترسو کاری نمی تونه بکنه!
میان طرف در اصلی یه مغازه.درو باز میکنن میبینن مک کینن یه دستشو بالش سرش کرده خوابیده و داره از دهنش اب میچکه!
_ارشام:سرفه!
مک کینن یه متر میپره هوا ...
مک کینن: لواشکم کو؟
ارشام:بیا!
مک:از کجا خریدیش؟
ارشام:سر قبر من می فرختن!
مک:
ارشام:بخور دیگه!
مک کینن:میل ندارم
ارشام از درون:ای کته کله بخور!
اوضاع و احوال اون جا تو جرج اثر کرده بود و قاط زده بود:من.....تو....او....ما....شما....ایشان!
مک کینن:مرسی که اینو برام خریدی
ارشام:باشه!
مک:ولی من چون خیلی دوست دارم می دمش به تو
ارشاماز درون:
مک کینن اینو گفت ولواشک و گرفت طرف ارشام:بیا بخور
_من؟
_اره
_میل ندارم بعدا می خورم!
_الان بخور!
_نه
_چی ی ی ی ی !وقتی گفتم بخور باید بخوری!
_گفتم نمی خورم مثلا میخوای چی کار کنی؟
_می خورونم!
جرج اونجا ولو شد..............بعد هز تلاش های مکرر مک ارشام اون لواشک و خوردوالانم تو پیش مادام پامفری یه......در اخر باید از این داشتان نتیجه گرفت که هرکی لواشک درست کنه برا مردم خودش میخوره



Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۷:۱۵ جمعه ۲۶ اسفند ۱۳۸۴
#23

لرد بلرویچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۳ یکشنبه ۲۰ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۴۴ پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۲
از bestwizards.com
گروه:
کاربران عضو
پیام: 403
آفلاین
گفت:ما كه تازه شروع كرده بوديم
آرشام با حالتي عجيب جواب داد :اين نون بر بري واسه شما نيست واسه خودمه كه اينقدر خوب مينويسم
جرج گفت:من رو كه ميبي ني نون بر بري ندارم تو سايت فقت چرتو پرت نوشتم البته تو اين مدت كوتاهي كه نوت بوك تو دستم بود
مك كينن گفت:پسر تو مگه چقدر پست زدي تو اين 10 دقيقه اي كه بهت نوت بوك رو دادم
جرج كه داشت فكرميكرد در حالتي خم وايستاد و گفت:من رو كه ميبيني در هر 10 دقيقه 30 پست ميزنم هر كدوم هم 2 كلمه .منم ميخوام نون بر بري بگيرم
ملت كه كف كرده بودن با هم گفتن:مرگ بر زد ولايت فقيح........
تكبير ها كه تموم شد آرشي گفت :من واسه شما ها هم يك نوت بوك ميخرم سور بهتون ميدم حال كنيد چون من بردم
جرج كه حسوديش گرفته بود گفت :منم ميخوام
و پا هايش را به زمين ميزد
پرسي نگاهي به برادرش كرد و گفت مثل من پست بزن 1 ختي بهتره
و همه با هم داد زدن اي ارشام قهرمان امشبو اينجا بمان...................
ارشام رو به ملت كرد و گفت :من مخلص شماهستم .......امشب هم اينجا ميمونم..........
----------------------------------------------------------------------
ارشام عزيز واقعا منظور من رو خوب فهميدي دستت درد نكنه حالا ادامه بده


هریپاتر را هنوز هم دوست میداریم


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۵:۲۴ جمعه ۲۶ اسفند ۱۳۸۴
#22

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
تیپ مشنگ خیلی خنده دار بود.
یه شلوار لی ابی پوشیده بود که جلوش سفید شده بود و به جای کفش یه گیوه تو پاش بود که روی گیوه نوشته بود آل استار.روی تی شرتش هم نوشته بود دیزل.
جرج یه نگاه به مک کینن کرد و زدند زیر خنده.
مک کینن زیر لب گفت:این چه ادمه خزیه.به جای ردا ببین چی پوشید.نگاه کن یه چیزی هم تو دستشه.به نظرت اون چیه تو دستش جرج؟
جرج یه نگاهی به دست مشنگه کرد و گفت :نون بربریه.
مک کینن گفت:ای کیوت اندازه کرمه فلوبره.اون دستش رو نگفتم.اون یکی دستش منظورم بود.
جرج به اون یکی دست مشنگ نگاه کرد و گفت :اون نوت بوکه .
و خودش نفهمید که این کلمه رو بلند اعلام کرده.
مشنگ صدای ویزلی رو شنید و به او نگاه کرد.
و جرج تازه مشنگ رو شناخت.
ارشی:جرج ویزلی عزیز بالاخره نون بربری رو بردم.دیدی مهم زیاد نظر دادن نیست.مهم ارزشی نوشتنه.
مک کینن که گیج شده بود......
----------------------------------------------------------------چ
به قول جرج ویزلی.حالا ادامه بده......


[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۳:۴۴ جمعه ۲۶ اسفند ۱۳۸۴
#21

لرد بلرویچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۳ یکشنبه ۲۰ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۴۴ پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۲
از bestwizards.com
گروه:
کاربران عضو
پیام: 403
آفلاین
مك كينن عزيز فحش تو نوشته هات نزاز
-----------------------------------------------------------------
در همي لحظه جرج مياد پيش مك كينن و ميگه: كي اينو از ما خريدي
مك كينن كه داشت از خنده ميتركيد گفت:هه هه هه من اينو ديروز گرفتم يادت نيست
جرج با حالتي متعجب گفت نه ولي بي خيال خيلي باحال بود خوشمان آمد
پرسي كه حالش گرفته شده بود برگشت و با يك حرف ركيك(وا واي واي) به مك كينن گفت:مگه مرض هاتو نفروخته بودي
مك با عصبانيت جواب ميده:نه يه خورده ديگه داشتم كه از مغازه شوخي فرد و جرج گرفتم
جرج:نه بابا خالي مي بنده حالا بي خيال مك واسه چي اينجا اومدي
مك:به خواتر اين كه كرم بريزم
پرسي :نگفته بودي كرم هم داري
مك:بابا ما همي چيز داريم من آزار هم دارم
جرج:منم ميخوام تو مغازه از اينا نداريم
در همين حين در باز ميشه و يك مشنگ وارده مغازه ميشه
اين مشنگ كيست؟
اوچيست؟
چه كار دارد؟
از كجا آمده است؟
چقدر ادبي شد
-------------------------------------------------------------------
حالا ميتوني ادامه بده


هریپاتر را هنوز هم دوست میداریم


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۱:۲۷ جمعه ۲۶ اسفند ۱۳۸۴
#20

به تو هیییییییییچ ربطی نداره!


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۳ دوشنبه ۳۰ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۵
از اتاقم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 36
آفلاین
همه با هم می رن که بشینن روی صندلی همین که می خوان بشینن پایه ی صندلی یا میشکنه و با کله می رن رو زمین!......کافه از خنده منفجر می شه!.......در بین ملت مک کینن که عامل اصلی یه این مصیبت بزرگ(از زبون پرسی گفتم)بقود بلندتر از همه هر هر میکرد!
پرسی از رو زمین بلند می شه و می یاد طرف میزی که من نشستم.....
_مرض داری؟
_اره!
_کیلو چند؟
_نمی فروشم!راستی پرسی آقای کراواچ یه نامه داد که بدم به تو!
_خر خودتی
_باشه!
تو فاصله ای که من پرسی رو به حرف کشوندم باربارا(دوستم)چوب دستیشو از توی جیبش ور داشت و بجاش یه چوب دستی قلابی گذاشت(از همونایی که جرج و فرد می سازن)
پرسی برگشت که بره پی کارش...چوب دستی رو تکون دادم بلافاصله جلوی صورت پرسی یه دست ظاهر شد.......شکل مشت به خودش گرفت و قبل از اینکه پرسی بخواد کاری کنه زد تو صورتش........پرسی برای بار دوم بر زمین نقش بست!
**********************************
الان تو بگو!



Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۸:۱۲ پنجشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۴
#19

لرد بلرویچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۳ یکشنبه ۲۰ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۴۴ پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۲
از bestwizards.com
گروه:
کاربران عضو
پیام: 403
آفلاین
كسي نبود جز سرژ كه با مو هاي اشفته مياد وا به همه سلام ميكنه اما هيچ كس جوابش رو نميده سرژ دوباره با صداي بلند سلام ميكنه اما كسي حسابش نمياره با عصبانيت مي پرسه :
-چرا جوابه من رو نميديد همه شما رو به مدير تحويل ميدم مگه نميدونستيد من ناظرم احمق ها
ملت كه از دست سرژ عصباني بودند به خاطرماجراي ديشب هيچ حرفي نمي زنند ولي پرسي به حرف مياد و ميگه :
- مگه يادت رفته ديشب فلان چيز خورده بودي حاليت نبود چي كار داري ميكني و با تانك اومدي داخل مغازه
سرژ كه لحظه به لحظه قرمز تر ميشد تركيد و گفت :
-من حال همه شما رو ميگيرم اگه به مديرها نگفتم
با حالتي غمگين از مغازه بيرون ميره و بعد از رفتن سرژ مادام پامفري مياد واسه مداواي حميد و فلور. تا فرداي آن روز اتفاقي نمي يفته تا زماني كه فلور در حالي كه عصايي در زير دست داشت وارد ميشه و با معذرت خواهي همه چيز درست ميشه و چو هم ميره پي كارش همه چيز به خوشي تموم ميشه
يك هفته بعد پرسي با برادرانش براي صرف غذا وارد مغازه ميشوند...................................................
---------------------------------------------------------------------------
حالا ادامه بديد ولي يك مقدار بيشتر به خودتون زحمت بدید


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۲۵ ۱۲:۱۲:۵۰
ویرایش شده توسط جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۲۵ ۱۸:۴۷:۱۶

هریپاتر را هنوز هم دوست میداریم


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۶:۵۲ چهارشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۴
#18

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
چه خبر شده برای چی انقدر جاروجنجال راه انداختین .
پرسی که داشت سرش رو میمالید آهسته بلند شد و گفت چیزی نیست پروفسور دامبلدور دعوامون با فلور بود که جرج حسابش رو رسید تا دامبلدور از راه رسید کسی اومد که همه تعجب کردن اون کسی نبود جز..................
حالا ادامش بده


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۴:۴۸ چهارشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۴
#17

لرد بلرویچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۳ یکشنبه ۲۰ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۴۴ پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۲
از bestwizards.com
گروه:
کاربران عضو
پیام: 403
آفلاین
سپس جرج با خوشحالي بر مي گرد و ميگه :سلام دادش اصلا انتظار نداشتم تو رو اينجا ببينم
پرسي:داداشي ها به درد همين كار ها مي خورن ديگه
جرج ميگه:برادر حميد هنوز تيكه تيكه رو زمين مونده يكي بره جمعه كنتش
تا بر ميگر دن كه ببينن چه خبره يه چكش به سر پرسي و يه گلوله آتشين به سر مك كينن كه تا اون لحظه متعجب مونده بود ميخوره و جرج جا خالي ميده (مثل ماتريكس) بعد وينچسترش رو كه يك متر اونور تر بود ور ميداره و به طور عجيبي هم برادر حميد هم فلور رو با هم به 3 قسمت مساوي تقسيم ميكنه (جدي نگيريد)
چو كه در حال نگاه كردن اين ما جرا بود متوجه نگاه بد جرج ميشه و تخمه ها رو زمين ميندازه و ميره كه دامبي رو صدا كنه
چند لحظه بعد دامبي (همون دامبلدور خودمون)مياد و ميگه............
اگه حالا ميتونيد ادامه بديد


هریپاتر را هنوز هم دوست میداریم


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۶:۰۶ سه شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۴
#16

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
ولی از اونجا که فلور هم مثل اون دوتا بوده و تازه از هند اومده بود خودش رو به دیوار میکشه و بلافاصله بدنش عادی میشه و سریع دنبال اون دوتا میره چوبدستیش رو در میاره و با ورد سایلنشیو صداش رو بلند میکنه و میگه ویزلی و کینن اگه تسلیم نشید انقدر شکنجتون بدم که دیوانه نشید در جا بمیرید .
همونطور که جرج میدوید چوبدستی خودش رو دراورد و یک طلسم لغزش پا برای فلور زد .
پرسی ویزلی هم برادر جرج در حالی که داشت با چوب جاروش از اونجا رد میشد جرج رو دید سلام کرد ولی وقتی دید رنگ جرج مثل گچ شده تازه موضوع رو فهمید و به سمت فلور رفت و از پشت با دسته ی چوب دستی اش محکم به سر فلور زد اون هم بیهوش شد و افتاد .
جرج که تازه متوجه شد برگشت و دید و متعجب شد سپس
-------------------------------------------------------------------------
ادامش بدید


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۳:۵۲ سه شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۴
#15

لرد بلرویچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۳ یکشنبه ۲۰ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۴۴ پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۲
از bestwizards.com
گروه:
کاربران عضو
پیام: 403
آفلاین
دمت گرم حال كردم
-------------------------------------------------------
جرج ميره سمت مك كينن و ازش تعريف تمجيد ميكنه در همين حين برادر با يه قمه بزرگ كه بيشتر شبيح شمشير بود وارد ميشه و همچين ميزنه تو سره فرد كه فرد از وست به 2 نيم تقسيم ميشه (از اينجا فيلم هنديه)جرج با يك ورد خودش رو تعمير ميكنه و به كمك مك كينن بلند ميشه يه هو متوجه ميشه فلور از پشت بهشون حمله داره ميكنه (حالا بيا و درستش كن)جرج يه وينچستر جادويي در مياره و مك كينن يه دو لول جادويي (البته جادوييش الكيه)هر دو با هم شليك ميكنن و برادر به شيش قسمت و فلور به 12 قسمت تقسيم ميشن.................
----------------------------------------------------
حالا ادامه بده


هریپاتر را هنوز هم دوست میداریم







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.