ساعت 10 شب بود ... پیام مخوفی مبنی بر دعوت شدن وزير دريافت شد !
شب شد ... خوابیدم !
صبح شد ... بیدار شدم !
راه افتادم ... رسیدم !
( این مراسم قبل از ورود بود !
)
در کاباره به صورت تمام اتوماتیک باز شد و وزير مردمی وارد کاباره شد !
صدای موسیقی مستهجنی فضای اونجا رو پر کرده بود و در اون ته سالن چهار نفر به صورت مشکوکی نشسته بودند و صحبت میکردند .
هلنا , حاجی ( امپراطور تاريکی مفقود شده ) , دومبول و کرام به گرمی با هم صحبت میکردند و هلنا هم با موبایلی که از جوب پیدا کرده بود بازی میکرد و نمیدونم چرا دامبل هی بهش گیر میداد .
یک عدد پیتزای اوچولو هم اون وسط ولو شده بود که یک عدد قارچ فقط ازش باقی مونده بود ... البته بعد از تحقیقاتی مشخص شد که وبمستر مردمی سایت اون رو نوشخوار فرموده است .
خلاصه ساعت یک و ربع شد و با دومبول در حال گفتگو بودیم که سه تفنگدار وارد شدند .
سدريک ، ققی و حمید !
متاسفانه چون میز پنج نفره بود ( البته شش نفره بود اما یه ورش رو چسبونده بودن دیوار ) مجبور شدیم یک عدد میز دیگر رو هم بزنیم تنگ میز و جلسه رسمی تر شد .
اندکی با فک زنی دوستان گذشت و یه هو یک عدد جن خانگی به نمایندگی بقیه جنها وارد شد اون کسی نبود جز
کری چر ! ( تلفظ صحیحش رو دوستانی میتینگی خودشون میدونن با افزوده شدن این فرد وزير دیگه نتونست نفس بکشه !
کريچر و حاجی افتادن روبروی وزير مردمی و مسخره کردن های وزير شروع شد .
وزير اون چیه گردنت ... وزير این چه وضعشه ... وزير چرا موهاتو این مدلی زدی ؟ وزير اسمت چیه ؟ وزير نظرت درباره اسموت کردن چیه ؟ خلاصه ما رو به وضوح نمودند و حتی من در یک حرکت انتحاری یک عدد تیغ کینگزلی نشان اندر کف دست حاجی دیدم که میخواست آسلام را نجات دهد .
بعد از شفاف سازی در مورد مسائل مختلف تصمیم گرفته شد که یک عدد پیتزا از نوع خونوادگیش گرفته بشه ولی وزير همین که دستش رو به سمت کیف برد مشاهده کرد که کیفش مشاهده نمیشه و بعد از یک نگاه ذره بینی مشخص شد که دومبول بعد از زدن کیف وزير میخواد پیتزا بخره
البته سدريک هم یک سکه بیست و پنج تومنی داشت و اخر مشخص نشد اون رو اهدا کرد یا نه ؟
خلاصه سفارش رو دادیم و شماره 96 فکر میکنم بهمون افتاد و باید منتظر میشدیم تا حاضر بشه و یک عدد جوان بیکار شماره ما رو صدا کنه .
در همین احوال یک ساحره ( پنه لوپه ) به همراه برادرش وارد شد و ما خواستیم یک میز دیگر هم بزنیم تنگ این دو میز که یک عدد مامور با لباس زرد ظاهر شد .
- هوووو ... گند زديد به کاباره ما رفت !! چی کار میکنید ؟؟؟
این عملیات رو کرام انجام میداد اما بعد از مشاهده خشانت اون یارو نمیدونم چرا وزير رو انداخت جلو ! ( وزير مردمیه دیگه
)
اگر سه میز تنگ هم زده میشدن عملا کاباره رو ما از وسط بسته بودیم و دیگه کسی نمیتونست رد بشه و برای همین مجبور شدیم برای رفاه حال بقیه کاربران اون کافه ،جای خودمون رو تغییر بدیم آما بهتر شد چون منظره بهتری نصیبمون شد و جلوی شیشه افتادیم و میشد عبور مردم ماگول رو مشاهده کرد ( کسی البته نمیدونست ولی وزير تیزه تو این چیزا
)
در همین احوالات پیتزا آماده شده بود و تا شماره 139 سفارش ها حاضر شده بود ولی ما که 96 بودیم هنوز نگرفته بودیم و دیدیدم اخرش اون یارو اومده دست به کمر و با خشانت میگه سی بار شما رو صدا کردم چرا نمیاد ؟!
دو عدد پیتزای خانواده رو دومبول اورد و نوشابه هایی هم به صورت مخوفی از تو جوب بقل اماده شد و در دسترس همگان قرار گرفت .
البته در همین احوالات یک عدد استرجس هم وارد شده بود و ساحره هایی هم به جمع ما اضافه شده بودند .
سالی و عمو دانگ هم به جمع جادوگران در به در اضافه شده بودند .
جاتون خالی پیتزا رو زدیم ولی بدبختانه فردی به نام حاجی ، هم غذای ما بود و در یک چشم به هم زدن دیدیم نصف پیتزای ما رفته !
ساعت دو و اندی بود که صحبت وزير و دامبل گرم شد !
اگر اشتباه نکنم حدود یک ساعت و نیم حرف زدیم ... از هرچیزی که فکرش رو کنید ما گفتیم ... اما مشکل افرادی بود که روبروی ما نشسته بودند !
کريچر و حاجی و استرجس !! مگه میذارن حالا ادم حرف بزنه ؟؟
من هی خودم رو کنترل میکنم که نخندم و تیکه هاشون رو نادیده بگیرم اما میبینم دامبل هم خندش گرفته و منم ناخوداگاه خندم میگیره .
پدر ما رو در اوردن این سه نفر !! ما حالا جدی داريم با هم حرف میزنیم و اینا از حرفای ما سوژه میگیرن .
سیاها میخوابن اوج سوتی ای بود که از وزير گرفتن !!
خلاصه یک ساعت و نیم جلسه من و میلاد تموم شد و اخرش یه لحظه بهم خیره شدیم و همدیگه رو نشناختیم ... مخمون سوت میکشید :bigkiss:
اخرش به این نتیجه رسیدیم که برای اجراش باید از بقیه کمک بگیریم و قرار شد با این چند نفری که هستن صحبت کنیم و ازشون کمک بگیریم اما نمیدونم چرا دامبل اصرار داشت که بريم تو مسنجر با همینا حرف بزنیم ؟!
همه اونجا نشستن اون وقت بذاريم بعدا بريم تو مسنجر بگیم ؟!
به هر حال مجبور بودیم برای گفتگو مکان استقرار خودمون رو تغییر بدیم تا حاجی و کريچ از گردونه خارج بشن و رفتیم اون ته نشستیم و ققی و سدريک و حمید و استرجس رو به زور نشوندیم تا توضیح بدیم اما صد رحمت به حاجی !! مگه میذاشتن ادم حرف بزنه ؟! مقدمه یک دقیقه ای رو دامبل گفت و بقیه رو انداخت گردن وزير بیچاره ...
آقا مام یه لحظه سکوت کردیم که همه ساکت بشن و همین که خواستم حرف بزنم دامبل شروع کرد :
- راستی ققی وبلاگت خیلی قشنگه ها !! منو بکن وبمستر وبلاگت !
ما رو میگی ؟! دیگه داشتم کلافه میشدم ! کمال همنشین در دامبل هم اثر کرده بود !
پرمیس و رطتا هم البته بودند و مملی هم نیم ساعتی میشد که به جمع ما اضافه شده بود و از اول تا اخر با دانگ مشغول گوش دادن به اهنگهای مستهجن بودند و از طرف دیگه کاباره چی هم یک عدد موسیقی مستهجن دیگر پخش میکرد .
استرجس و پنه لوپه در همون لحظه جداگانه کاباره رو به سمت منزل ترک کردند و رفتند .
یهو همون ادم زرده که مسئول اونجا بود پیداش شد و با اردنگی ما رو انداخت بیرون !
اما ما پررو تر از این حرفا بودیم ! جلوی در تجمع کردیم و به خاطر این حرکت ناشایست با وزير میخواستیم شیشه های کاباره رو بیاریم پایین اما حاجی فتوا داد و مام بیخی شدیم .
هلنا در اخرين لحظات حرکت ، مقادیر هنگفتی پول از بچه ها جمع کرد که مام بفهمیدیم برای چی بود ؟
دیدیم داره خوش میگذره برای همین تصمیم گرفتیم بريم پارک لاله !
جماعتی در همون جلوی در کاباره از ما جدا شدند و موند وزير و سالی و دانگ و ققی و مملی و کرام و دامبل و حاجی و کريچر و سدريک و حمید به همراه سه تفنگدار ( هلنا و ريتا و پرمیس ) !
در راه کرام با شور و حال یک بچه ها گل آقا رو پیدا کرده بود که توش اسم سایت جادوگران رو اورده بود و وبمسترها رو نوشته بود ! ( بچه ارزوی معروف شدن داشت
)
وزير و دامبل باز هم در راه با هم گفتگو میکردند و این بار مسائل شخصی بود و نیم ساعتی که پیاده رويم داشتیم باز مخ همدیگه رو زدیم ولی خداییش خیلی حال داد !
در راه کريچر جوگیر شد و یک اعلامیه رو از دیوار تا چنگولهاش کند و دست همه بچه ها داد تا بخونن ! واقعا جن به این بی ادبی ؟؟! یک عدد تبلیغ بی ناموسی بود که به دیوار زده بودن و کريچر هم که عاشق این چیزا !
اعلامیه دست همه چرخید ولی نذاشتیم حاجی ببینه :bigkiss:
بالاخره ساعت پنج رسیدیم دم در پارک که مملی از ما جدا شد و رفت .
به سمت مکان مخوفی حرکت کردیم و یک جای مناسب رو یافتیم برای نشستن که تپه بود و کسی ما رو نمیدید !
دامبل وققی یه دفعه نیست شدند و جو هنرنمایی همه رو گرفت و دانگ و بچه ها تصمیم گرفتن که یک عدد فیلم بسازند از دوئل و سالی و کرام چوب درخت رو با دندون کندن و چوب دستی ساختن و دانگ با گوشی فیلم میگرفت و کارگردان بود !
من و حاجی از این ژيگول بازی ها حوصلمون سر رفت و رفتیم دور بزنیم اطراف ... واقعا چقدر رومانتیک بود . :bigkiss:
همه جا ساکت بود ... نگاهی به دور و بر پارک انداختیم !
تئوری نسبیت انیشتن در اون پارک قابل مشاهده بود ... همه صندلی ها به صورت زوج زوج پر شده بود و همه هم خدا بده برکت جوون که مشغول بی ناموس بودن
حاجی کل راه چشم منو گرفته بود اما وزير با حالتر از این حرفها بود و از بغل دستش همه چیزو میدیدم
نیم ساعتی با حاجی گپ زدیم و خندیدیم و در راه سه تفنگدار رو دیدیم که اونها هم در حال قدم زدن هستن !
برگشتیم به صحنه فیلم برداری و قسمت اخر بود که ساخته میشد .
کرام با هیجان اینکه اسمش تو گل آقا نوشته شده چنان خودش رو میکوبید زمین که نصف استخونهاش پودر شد .
جالب اینجا بود که چمن رو تازه آب داده بودن و کرام از خدا بی خبر هم خودش رو هزار بار انداخته بود زمین و لباسش گل خالی شده بود و وقتی بهش گفتیم داشت گريه میکرد و به بچه ها گفت یکی باهاش بره آب پیدا کنه تا لباساش رو آب بزنه اما هیچ کس حاضر نبود بره و باز هم وزير مردمی غم خوار بینوایان بود .
البته قرار بود این فیلمها رو میکس کنن و برای دانلود بذارن و نمیدونم اخرش چی شد اما دقیقا یک ساعت و نیم طول کشید تا راه افتادیم .
گشنمون شده بود و رفتیم یه چیزی بزنیم تو رگ !
بقل مجسمه پدربزرگ دومبول تو پارک آش میفروختن که با همگی خوردیم و البته یک عدد چیپس اون وسطا افتاد دست من که نفهمیدم مال کی بود ولی به هر حال قسمت این بوده حتما !
آش رو خوردیم و بعد از چند دقیقه راه افتادیم و سه تفنگدار از ما جدا شدند و حاجی و کرام و کريچ و بقیه هم زندگی خودشون رو تموم کردند و برگشتند اما ما هنوز زنده بودیم .
مقصد بعدی گیم نت بود !!!!!!
وزير ، دامبل ،، سالی ، سدريک ، ققی حمید رفتیم گیم نت و بقیه از ما جدا شدند و بازم نیم ساعتی قدم زدیم و کلی حال داد تا رسیدیم گیم نت و دانگ هم از اون ور رسیده بید اونجا !
کلا گیم نت هفت تا کامپیوتر داشت که مام هفت نفر بودیم اما همه کامپیوتر ها پر بود!
سدريک و ققی و حمید با مشاهده این جمعیت از زندگی سیر شدند و تصمیم گرفتن برگردن خونه هاشون و با یک خداحافظی گرم رفتن و وزير مردمی هم داشت میرفت که یهو دامبل فرستادش تو کاباره کامپیوترها !! چنان وزير رو محاصره کردن سه نفری که مجبور شدم بمونم !
وزير و دومبول کنار هم نشستن و سالی و دانگ هم یک فرسخ اون ورتر مشغول بودند .
یک دست فیفا 06 با دامبل زديم که شکست سنگینی خورد !
جالب اینجاست که قرار شد دور برگشت همون بازی رو بزنیم اما وسط بازی دیدم بهع دامبل به جای بارسا شده رئال !!!
بعد از فیفا یک عدد بازی مخوف جنگی رو اورد که اصلا من نفهمیدم چی هست ... بازی خفنی بود .
سالی و دانگ هم از یک فرسخی با ما بازی میکردند !
من یه قدم هم نمیتونستم برم جلو ... زرتی میکشتن منو !
بعد از کلی ماجرا فهمیدم که دانگ و سالی و دامبل منو میکشتن و من فکر میکردم اینا با من هستن ! :bigkiss:
خلاصه ساعت نه شب شد و از گیم نت در اومدیم و وزير مردمی با سالی و دانگ و دوومبول خدافظی کرد و این سه تفنگدار جدید هم به سمت تناول غذایی چرررب حرکت کردند .
این بود خلاصه میتینگ هشت ساعته ما ...
در کل میتینگ خیلی تووووپی بود ... واقعا خوش گذشت !
جای همگی شما خالی ...