هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مدیریت جلسات حضوری سایت
پیام زده شده در: ۲۳:۰۷ دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۴

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
جونه من بی خیال
کی حال داره این همه ÷ست 100000 خطی را بخونه؟


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: مدیریت جلسات حضوری سایت
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲ دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۴

هلنا گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۵۶ یکشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۰:۴۵ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 443
آفلاین
اهم..خوب من قرار بود ساعت 10 از خواب بیدار شم که مامانم با هزار زحمت 10:20 دقیقه من و تونست از خواب بیدار کنه خیلی عجیب بود این موقعه ی صبح از خواب بیدار شدم ساعت 12 به این فکر رسیدم که هاجی گفته زودتر اونجا باشم در نتیجه حاضر شده و ساعت نمیدونم چند مونده به 1 اونجا بودم...رسیده و مشاهده کرده اون یک عدد پیتزای خورده شده رو من تو دلم(شیکموها)در اون لحظه هاجی ،کرام و زاخی رو مشاهده کرده همینا بودیم دیگه؟بعدش منن مثله همیشه با کمال پروئی و فوضولی گوشیو میلاد رو گرفته و تمام عکساشو دید زدم خیلی حال داد.. یواش یواش جمعیت به جمع ما اضافه شده و هاجی باز گشنش شد چند عدد پیتزای خانواده خورده شد در این جاها بود که پرمیس گفت ونوس گفته بهش بزنگم...طی صحبتهای مشکوکی که شد ونوس میخواست با یکی خدافظی کنه که حدودا شایدم بیشتر 15 مین طول کشید مشکوکه تو همینجاها بود که من به این نتیجه رسیدم که به موقعش باید کرام و رو بکشم بعدش دیدم جمعیت بلند شده و به طرف درهای خروجی در حرکتن ریتا:چی شد پرتمون کردن بیرون؟من:مثله همیشه مثله اینکه..در اینجا چون من قرار بود ساعت 4 خونه باشم ساعت 3 تما سی با مامنم داشته و گفتم 4:30 خونم...4:30 دوباره تماسی داشته و مامانم رو راضی کرده که 6 خونم ...خلاصه جمعیت به طرف پارک لاله حرکت نموده در پارک لاله شاهد محیط زیبایی بودیم که خیلی زیبا بود در گوشه ای دایره ای شکل البته پشت به هم میز گردی تشکیل داده.!در وسطاش بود که من متوجه حرکات موزونی از جمعیت شدم که به طرز فجیهی مشکوک موندم خلاصه جادوگرا بلند شده و با گوشیه عمو دانگ به فیلم برداری پرداخته البته ما ساحره ها که در مورد چیز دیگری بحث داشتیم فقط حرکات عجیبی ازشون دیدم که من دسته اخر گفتم اینا زده به سرشون حوصلمون سر رفته و برای دیدن همه جای پارک هیمنجوی بلند شدیم و به راه رفتن ادامه دادیم که به طرز مشکوکی در چند جا با ققی و زاخی برخورد نموده و در جای دیگر با هاجی و وزیر که البته من وقتی پرسیدم که اینجا چی کار میکنین؟گفته شد که به دنبال زاخی و ققی هستن که وقتی رفتن به طرز مشکوک تری دوباره زاخی و ققی رو دیدم و من فهمیدم این هاجی سر وزیرو گل مالیده و معلوم نیست الان کجا هستن دلم به حال وزیر سوخت البته اخرشم نفهمیدم کجا رفتن خلاصه ساعت 6 تماسی با مامانم داشته و گفتم مامان 7 میام که جیقی شنیده و فوشی که گفته شد نیای خونه کشته میشی خدافظی انجام شد و در حالی که جمعیت هنو در حال اش خوردن بودم منو پرمیس به طرف خونه هامون حرکت کردیم!! اخیش اینم گذارش من دیگه نگفتم کیا بودن تو پست قبلیه گفته بودم و اما چند نکته ی مشکوک دیگر:
1.ایول پولا جمع شد و کسایی که باید میرسوندم رسوندم!البته مانی اخرش پرسید راستی ما پول برای چی دادیم؟و من فهمیدم مانی عاشق شده بوده البته منحرف فکر نکنین یه پوست مار مدل 2006 دیده بوده عاشقش شده بوده!
2.به طرز مشکوکی این اقایون اومده بودن فقط بخورن و شیکمی از عزا در بیرن!!!
3.از این نگهبان پارک پرسیدیم اب اشامیدینی کجاست؟دو جارو نشون داد گفت اینجا اما اینجا نرین شلوغه. ما اونیکی جاهه رفتیم اما به طرز مشکوکی شلوغ تر بود!!
4.خیلی خوشگذشت جاتون خالی و در ضمن عیدتونم مبارکک


««دلبستگی من به جادوگران و ""اعضایش"" بیشتر از اون چیزیه که فکرش رو میکنید»»
دامبل جمله Û


Re: مدیریت جلسات حضوری سایت
پیام زده شده در: ۱۸:۱۳ دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۴

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1028
آفلاین
ساعت 10 شب بود ... پیام مخوفی مبنی بر دعوت شدن وزير دريافت شد !
شب شد ... خوابیدم !
صبح شد ... بیدار شدم !
راه افتادم ... رسیدم !
( این مراسم قبل از ورود بود ! )

در کاباره به صورت تمام اتوماتیک باز شد و وزير مردمی وارد کاباره شد !
صدای موسیقی مستهجنی فضای اونجا رو پر کرده بود و در اون ته سالن چهار نفر به صورت مشکوکی نشسته بودند و صحبت میکردند .
هلنا , حاجی ( امپراطور تاريکی مفقود شده ) , دومبول و کرام به گرمی با هم صحبت میکردند و هلنا هم با موبایلی که از جوب پیدا کرده بود بازی میکرد و نمیدونم چرا دامبل هی بهش گیر میداد .
یک عدد پیتزای اوچولو هم اون وسط ولو شده بود که یک عدد قارچ فقط ازش باقی مونده بود ... البته بعد از تحقیقاتی مشخص شد که وبمستر مردمی سایت اون رو نوشخوار فرموده است .
خلاصه ساعت یک و ربع شد و با دومبول در حال گفتگو بودیم که سه تفنگدار وارد شدند .
سدريک ، ققی و حمید !
متاسفانه چون میز پنج نفره بود ( البته شش نفره بود اما یه ورش رو چسبونده بودن دیوار ) مجبور شدیم یک عدد میز دیگر رو هم بزنیم تنگ میز و جلسه رسمی تر شد .
اندکی با فک زنی دوستان گذشت و یه هو یک عدد جن خانگی به نمایندگی بقیه جنها وارد شد اون کسی نبود جز کری چر ! ( تلفظ صحیحش رو دوستانی میتینگی خودشون میدونن
با افزوده شدن این فرد وزير دیگه نتونست نفس بکشه !
کريچر و حاجی افتادن روبروی وزير مردمی و مسخره کردن های وزير شروع شد .
وزير اون چیه گردنت ... وزير این چه وضعشه ... وزير چرا موهاتو این مدلی زدی ؟ وزير اسمت چیه ؟ وزير نظرت درباره اسموت کردن چیه ؟ خلاصه ما رو به وضوح نمودند و حتی من در یک حرکت انتحاری یک عدد تیغ کینگزلی نشان اندر کف دست حاجی دیدم که میخواست آسلام را نجات دهد .
بعد از شفاف سازی در مورد مسائل مختلف تصمیم گرفته شد که یک عدد پیتزا از نوع خونوادگیش گرفته بشه ولی وزير همین که دستش رو به سمت کیف برد مشاهده کرد که کیفش مشاهده نمیشه و بعد از یک نگاه ذره بینی مشخص شد که دومبول بعد از زدن کیف وزير میخواد پیتزا بخره
البته سدريک هم یک سکه بیست و پنج تومنی داشت و اخر مشخص نشد اون رو اهدا کرد یا نه ؟
خلاصه سفارش رو دادیم و شماره 96 فکر میکنم بهمون افتاد و باید منتظر میشدیم تا حاضر بشه و یک عدد جوان بیکار شماره ما رو صدا کنه .
در همین احوال یک ساحره ( پنه لوپه ) به همراه برادرش وارد شد و ما خواستیم یک میز دیگر هم بزنیم تنگ این دو میز که یک عدد مامور با لباس زرد ظاهر شد .
- هوووو ... گند زديد به کاباره ما رفت !! چی کار میکنید ؟؟؟
این عملیات رو کرام انجام میداد اما بعد از مشاهده خشانت اون یارو نمیدونم چرا وزير رو انداخت جلو ! ( وزير مردمیه دیگه )
اگر سه میز تنگ هم زده میشدن عملا کاباره رو ما از وسط بسته بودیم و دیگه کسی نمیتونست رد بشه و برای همین مجبور شدیم برای رفاه حال بقیه کاربران اون کافه ،جای خودمون رو تغییر بدیم آما بهتر شد چون منظره بهتری نصیبمون شد و جلوی شیشه افتادیم و میشد عبور مردم ماگول رو مشاهده کرد ( کسی البته نمیدونست ولی وزير تیزه تو این چیزا )
در همین احوالات پیتزا آماده شده بود و تا شماره 139 سفارش ها حاضر شده بود ولی ما که 96 بودیم هنوز نگرفته بودیم و دیدیدم اخرش اون یارو اومده دست به کمر و با خشانت میگه سی بار شما رو صدا کردم چرا نمیاد ؟!
دو عدد پیتزای خانواده رو دومبول اورد و نوشابه هایی هم به صورت مخوفی از تو جوب بقل اماده شد و در دسترس همگان قرار گرفت .
البته در همین احوالات یک عدد استرجس هم وارد شده بود و ساحره هایی هم به جمع ما اضافه شده بودند .
سالی و عمو دانگ هم به جمع جادوگران در به در اضافه شده بودند .
جاتون خالی پیتزا رو زدیم ولی بدبختانه فردی به نام حاجی ، هم غذای ما بود و در یک چشم به هم زدن دیدیم نصف پیتزای ما رفته !
ساعت دو و اندی بود که صحبت وزير و دامبل گرم شد !
اگر اشتباه نکنم حدود یک ساعت و نیم حرف زدیم ... از هرچیزی که فکرش رو کنید ما گفتیم ... اما مشکل افرادی بود که روبروی ما نشسته بودند !
کريچر و حاجی و استرجس !! مگه میذارن حالا ادم حرف بزنه ؟؟
من هی خودم رو کنترل میکنم که نخندم و تیکه هاشون رو نادیده بگیرم اما میبینم دامبل هم خندش گرفته و منم ناخوداگاه خندم میگیره .
پدر ما رو در اوردن این سه نفر !! ما حالا جدی داريم با هم حرف میزنیم و اینا از حرفای ما سوژه میگیرن .
سیاها میخوابن اوج سوتی ای بود که از وزير گرفتن !!
خلاصه یک ساعت و نیم جلسه من و میلاد تموم شد و اخرش یه لحظه بهم خیره شدیم و همدیگه رو نشناختیم ... مخمون سوت میکشید :bigkiss:
اخرش به این نتیجه رسیدیم که برای اجراش باید از بقیه کمک بگیریم و قرار شد با این چند نفری که هستن صحبت کنیم و ازشون کمک بگیریم اما نمیدونم چرا دامبل اصرار داشت که بريم تو مسنجر با همینا حرف بزنیم ؟!
همه اونجا نشستن اون وقت بذاريم بعدا بريم تو مسنجر بگیم ؟!
به هر حال مجبور بودیم برای گفتگو مکان استقرار خودمون رو تغییر بدیم تا حاجی و کريچ از گردونه خارج بشن و رفتیم اون ته نشستیم و ققی و سدريک و حمید و استرجس رو به زور نشوندیم تا توضیح بدیم اما صد رحمت به حاجی !! مگه میذاشتن ادم حرف بزنه ؟! مقدمه یک دقیقه ای رو دامبل گفت و بقیه رو انداخت گردن وزير بیچاره ...
آقا مام یه لحظه سکوت کردیم که همه ساکت بشن و همین که خواستم حرف بزنم دامبل شروع کرد :
- راستی ققی وبلاگت خیلی قشنگه ها !! منو بکن وبمستر وبلاگت !
ما رو میگی ؟! دیگه داشتم کلافه میشدم ! کمال همنشین در دامبل هم اثر کرده بود !
پرمیس و رطتا هم البته بودند و مملی هم نیم ساعتی میشد که به جمع ما اضافه شده بود و از اول تا اخر با دانگ مشغول گوش دادن به اهنگهای مستهجن بودند و از طرف دیگه کاباره چی هم یک عدد موسیقی مستهجن دیگر پخش میکرد .
استرجس و پنه لوپه در همون لحظه جداگانه کاباره رو به سمت منزل ترک کردند و رفتند .
یهو همون ادم زرده که مسئول اونجا بود پیداش شد و با اردنگی ما رو انداخت بیرون ! اما ما پررو تر از این حرفا بودیم ! جلوی در تجمع کردیم و به خاطر این حرکت ناشایست با وزير میخواستیم شیشه های کاباره رو بیاریم پایین اما حاجی فتوا داد و مام بیخی شدیم .
هلنا در اخرين لحظات حرکت ، مقادیر هنگفتی پول از بچه ها جمع کرد که مام بفهمیدیم برای چی بود ؟
دیدیم داره خوش میگذره برای همین تصمیم گرفتیم بريم پارک لاله !
جماعتی در همون جلوی در کاباره از ما جدا شدند و موند وزير و سالی و دانگ و ققی و مملی و کرام و دامبل و حاجی و کريچر و سدريک و حمید به همراه سه تفنگدار ( هلنا و ريتا و پرمیس ) !
در راه کرام با شور و حال یک بچه ها گل آقا رو پیدا کرده بود که توش اسم سایت جادوگران رو اورده بود و وبمسترها رو نوشته بود ! ( بچه ارزوی معروف شدن داشت )
وزير و دامبل باز هم در راه با هم گفتگو میکردند و این بار مسائل شخصی بود و نیم ساعتی که پیاده رويم داشتیم باز مخ همدیگه رو زدیم ولی خداییش خیلی حال داد !
در راه کريچر جوگیر شد و یک اعلامیه رو از دیوار تا چنگولهاش کند و دست همه بچه ها داد تا بخونن ! واقعا جن به این بی ادبی ؟؟! یک عدد تبلیغ بی ناموسی بود که به دیوار زده بودن و کريچر هم که عاشق این چیزا ! اعلامیه دست همه چرخید ولی نذاشتیم حاجی ببینه :bigkiss:
بالاخره ساعت پنج رسیدیم دم در پارک که مملی از ما جدا شد و رفت .
به سمت مکان مخوفی حرکت کردیم و یک جای مناسب رو یافتیم برای نشستن که تپه بود و کسی ما رو نمیدید !
دامبل وققی یه دفعه نیست شدند و جو هنرنمایی همه رو گرفت و دانگ و بچه ها تصمیم گرفتن که یک عدد فیلم بسازند از دوئل و سالی و کرام چوب درخت رو با دندون کندن و چوب دستی ساختن و دانگ با گوشی فیلم میگرفت و کارگردان بود !
من و حاجی از این ژيگول بازی ها حوصلمون سر رفت و رفتیم دور بزنیم اطراف ... واقعا چقدر رومانتیک بود . :bigkiss:
همه جا ساکت بود ... نگاهی به دور و بر پارک انداختیم !
تئوری نسبیت انیشتن در اون پارک قابل مشاهده بود ... همه صندلی ها به صورت زوج زوج پر شده بود و همه هم خدا بده برکت جوون که مشغول بی ناموس بودن
حاجی کل راه چشم منو گرفته بود اما وزير با حالتر از این حرفها بود و از بغل دستش همه چیزو میدیدم
نیم ساعتی با حاجی گپ زدیم و خندیدیم و در راه سه تفنگدار رو دیدیم که اونها هم در حال قدم زدن هستن !
برگشتیم به صحنه فیلم برداری و قسمت اخر بود که ساخته میشد .
کرام با هیجان اینکه اسمش تو گل آقا نوشته شده چنان خودش رو میکوبید زمین که نصف استخونهاش پودر شد .
جالب اینجا بود که چمن رو تازه آب داده بودن و کرام از خدا بی خبر هم خودش رو هزار بار انداخته بود زمین و لباسش گل خالی شده بود و وقتی بهش گفتیم داشت گريه میکرد و به بچه ها گفت یکی باهاش بره آب پیدا کنه تا لباساش رو آب بزنه اما هیچ کس حاضر نبود بره و باز هم وزير مردمی غم خوار بینوایان بود .
البته قرار بود این فیلمها رو میکس کنن و برای دانلود بذارن و نمیدونم اخرش چی شد اما دقیقا یک ساعت و نیم طول کشید تا راه افتادیم .
گشنمون شده بود و رفتیم یه چیزی بزنیم تو رگ !
بقل مجسمه پدربزرگ دومبول تو پارک آش میفروختن که با همگی خوردیم و البته یک عدد چیپس اون وسطا افتاد دست من که نفهمیدم مال کی بود ولی به هر حال قسمت این بوده حتما !
آش رو خوردیم و بعد از چند دقیقه راه افتادیم و سه تفنگدار از ما جدا شدند و حاجی و کرام و کريچ و بقیه هم زندگی خودشون رو تموم کردند و برگشتند اما ما هنوز زنده بودیم .

مقصد بعدی گیم نت بود !!!!!!
وزير ، دامبل ،، سالی ، سدريک ، ققی حمید رفتیم گیم نت و بقیه از ما جدا شدند و بازم نیم ساعتی قدم زدیم و کلی حال داد تا رسیدیم گیم نت و دانگ هم از اون ور رسیده بید اونجا !
کلا گیم نت هفت تا کامپیوتر داشت که مام هفت نفر بودیم اما همه کامپیوتر ها پر بود!
سدريک و ققی و حمید با مشاهده این جمعیت از زندگی سیر شدند و تصمیم گرفتن برگردن خونه هاشون و با یک خداحافظی گرم رفتن و وزير مردمی هم داشت میرفت که یهو دامبل فرستادش تو کاباره کامپیوترها !! چنان وزير رو محاصره کردن سه نفری که مجبور شدم بمونم !
وزير و دومبول کنار هم نشستن و سالی و دانگ هم یک فرسخ اون ورتر مشغول بودند .
یک دست فیفا 06 با دامبل زديم که شکست سنگینی خورد ! جالب اینجاست که قرار شد دور برگشت همون بازی رو بزنیم اما وسط بازی دیدم بهع دامبل به جای بارسا شده رئال !!!
بعد از فیفا یک عدد بازی مخوف جنگی رو اورد که اصلا من نفهمیدم چی هست ... بازی خفنی بود .
سالی و دانگ هم از یک فرسخی با ما بازی میکردند !
من یه قدم هم نمیتونستم برم جلو ... زرتی میکشتن منو ! بعد از کلی ماجرا فهمیدم که دانگ و سالی و دامبل منو میکشتن و من فکر میکردم اینا با من هستن ! :bigkiss:
خلاصه ساعت نه شب شد و از گیم نت در اومدیم و وزير مردمی با سالی و دانگ و دوومبول خدافظی کرد و این سه تفنگدار جدید هم به سمت تناول غذایی چرررب حرکت کردند .

این بود خلاصه میتینگ هشت ساعته ما ...
در کل میتینگ خیلی تووووپی بود ... واقعا خوش گذشت !
جای همگی شما خالی ...



وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه


Re: مدیریت جلسات حضوری سایت
پیام زده شده در: ۱۳:۵۹ دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۴

سدريك ديگوري


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۴ شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۸۵
از لبه ي پرتگاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 523
آفلاین
خب ظاهرا كسي نميخواد گزارش ميتينگ رو بنويسه پس خودم آستينها را بالا ميزنم و شروع مينمايم.

گزارش ميتينگ ٢٨ اسفند

ساعت ١٢ با برادر حميد و ققنوس از تجريش همراه با يك عدد دستگاه اتوبوس به سمت محل ميتينگ كه بوف زرتشت بود حركت كرديم و به دليل اينكه اتوبوس از خط ويژه ميرفت كلي حال داد.
مرد مشكوك به گراوپي در كنار برادر حميد نشسته بود و با حركاتي ناموزون تمام ما را به وجد آورد.

خلاصه بعد از حدود يك ساعت و ربع به مكان مورد نظر رسيديم و يهو يادمون اومد كه چيزه خاصي نبايد به يادمون ميومد,پس به راهمون ادامه داديم و وارد بوف شديم.
افراد حاضر در اون لحظه عبارت بودن از(حاجي داركي,هلنا گرنجر,كرام ملقب به كريم و عده اي نيز به او كرم ميگويند,وزير معلوم الحال و مردمي به نام دراكو مالفوي و دامبلدور كه گويا در جاي نامناسبي بود و بعد از چند دقيقه به ما پيوست.)
آثار و بقاياي يك پيتزاي خانواده در روبروي اين جمع ديده ميشد كه ما را حسابي از خود بي خود كرد و همه احساس ضعف شديدي در ناحيه معده كرديم كه البته بايد منتظر ميمونديم تا بقيه بيان.
كريچر يگانه جن سايت هم پس از چندي وارد شد و ما را با سخنان خاموشش(پارادوكس) روشن كرد.

بعد از يك سري اتفاقات خاله بازي پنه لوپه كلير واتر به همراه برادرش(اگه اشتباه نكنم اسمه ايشون آرش بود)هم به جمع ما اضافه شدن و بچه هاي تيم جادوگران بلند شدن تا يك ميز اضافه كنن تا اونها هم بتونن بشينن ولي متاسفانه يك فرد كلاهدار و مشكوك اومد گفت نميشه راه بسته ميشه(نميدونم مگه جاده چالوس بود؟ )خلاصه همه بلند شدن و جاي ديگه اي رو براي نشستن انتخاب كردن كه بتونيم همه در كنار يكديگر بشينيم و از رويارويي با هم لذت ببريم.

بعد از گذشتن چندي دو پيتزاي خانواده نيز به جمع اين خانواده اضافه شد و ما را مزين نمود و ما هم با نهايت ادب آن را ميل نموديم(با چنگال و كارد)بعد از چندي فردي به نام مملي و ملقب به آستكبار خالص با استيل خاصي وارد شد و در اين وسط سيدي مشكوكي بين من و او مبادله شد كه پس از تجشش گروه خاله بازان معلوم شد آلبوم جديده هايده به نام فرياد از زير خاكها بوده و چيزه خاصي نبوده.

در اين ميان فردي مشكوك با چهره اي غريب وارد شد كه خود را استرجس پادمور معرفي نمود كه ما هم باور كرديم و كلي لذت برديم الكي
خلاصه پس از چندي دايي ماندانگاس يكي از ترينهاي سايت و ريتا اسكيتر و يك دختره ديگه كه شناسشو نميدونم اسمشم شايد نخواد بگم وارد شدن
حالا ميرسيم به شرح حال اعضاي حاضر در ميتينگ:
از سمت چپ ميز شروع ميكنيم:مملي و دانگ در حال شنيدن موسيقيهاي بيگانه و آستكبار پسندانه بودند.
برادر حميد و من در حال درست كردن دروازه هاي كاغذي براي بازي فوتبال روميزي بوديم.
كفتر اندراحوالات فردي ملقب به زاخي مانده بود و چشمانش گرد شده بود,
دامبل هم چون ديد كسي تحويلش نميگيره گير داد به اين وزير بدبخت و تا ميتونست مخه ايشان را مورد عنايت قرار داد تا ايي كه ممن در اواخر ميتينگ حساس ميكردم چيزي مشكوك به دود از سره وزير بدبخت به هوا ميرفت.(البته ممكنه وزير مخه دامبل بدبخت را به كار گرفته باشد ما نميدانيم!!)
دخترهاي سايت حرفهاي مشكوكي با هم ميزدند كه ما هم نفهميديدم.
در آن سمت ميز كرام با شور و شوق خاصي درباره ي فعاليتهاي سايت و اهداف آن براي آقا آرش توضيح ميداد.
حالا ميرسيم به حاجي
اين مرد آسلام با كريچر در حال سخن نمودن بود و فردي مشكوك به استرجس پادمور هم آنها را با دقت گوش ميداد تا شايد روزي بتواند مرد آسلام شود.ولي از حق نگذريم حاجي اصلا نبود حال نميداد.)
در اواسط ميتينگ من و ققنوس و برادر حميد محل ميتينگ را به منظور خوردنه هواي تازه ترك كرديم و سرنوشت ما را به زمينبازي كودكان رساند

راستي هلنا گرنجر هم پولهايي رو كه براي كمك به نيازمندا قرار بود جمع كنه جمع كرد.

سالازار اسليترين كبير هم وارد ميتينگ شدند و مجلس را با موبايلشان گرم نمودند.(البته بيشتر توي محوطه ي جلوي بوف بود نه تو خودش)

بعد از خوردن كلي تاپ و سرسره دوباره برگشتيم توي ميتينگ.
خلاصه بعد از خوردن سيب زميني و سخنرانيهاي وزير و دامبل تصميم گرفتيم تا ميتينگ را به سويي ديگر بكشانيم و همگي به سمت پارك لاله به راه افتاديم.
البته متاسفانه پنه لوپه و برادرش و فردي مشكوك به استرجس پادمور مارا ترك كردند و رفتند.
در راه پارك خيلي خوش گذشت و نكاتي هست كه بايد گفته شود وگرنه توي اين دله من ميمونه ميپوسه

١_كرام بعد از ديدن نامش در مجله ي وطني و ارزشي بچه ها گل آقا از خود بي خود شد و توانست حركات غير قابل باوري كه در بعدا ميخوانيد را انجام دهد.
٢_اعلاميه اي مشكوك توسط كريچر از روي ديوار كنده شد و به دست ما رسيد و ما را حسابي خنداند(براي اطلاعات بيشتر به خوده من مراجعه شود )
٣_خيلي مشكوكه گ
٣_خيلي مشكوكي
٣_خيلي مشكوكند

خلاصه به پارك رسيديم و رفتيم توي پارك و جايي خوش آب و هوا را گزينش نموديم.
ناگهان دسته دايي ماندانگاس درخشيدن گرفت و دست در جيب كرد و گوشيه مشكوكي را بيرون آورد و گفت كه ميخواهيم فيلم بسازيم.

البته در همين لحظات كفتر و دامبل رفتند :poser:
و حاجي و وزير هم به طور مشكوكي ناپديد شدند
فيلمهاي زيبايي با هنرنمايي سالازار اسليترين و بازي فوق العاده حرفه اي كرام ساخته شد و البته هنر پيشه هاي مكملي همچون من و كفتر و دومبول و عده اي از بانوان ساخته شد.
كارگرداني اين فيلمها توسط دايي ماندانگاس انجام شد و افكتهاي صوتي و موسيقي متن هم كريچر استادش كرد.
از برادر حميدم به دليل حمل و نقل واقعا تشكر ميشود.
حاجي هم در اين فيلمها بسيار درخشيد و اينقدر درخشيد كه ما جايزه بهترين نورپردازي رو هم به ايشون اهدا مينماييم.
خلاصه بعد از ساختن چهار فيلم كوتاه با نامهاي:
١_سالي غيب ميشود.
٢_كرام بازيگر ميشود.
٣_ققي كجاست؟
٤_آسلام ميدرخشد.
همه از اين قسمت از پارك به سمت آن قسمت از پارك حركت كردن تا بعد از فعاليتهاي فيلمسازي دلي از عزا دربياورن.
بعد از خوردن آش و درآوردن دلي از عزا ميتينگ رسمي به پايان رسيد و تازه ميتينگ غير رسمي شروع شد.

بانوان حاضر در ميتينگ ما را ترك نموده همچنين حاجي هم مارا ترك نموده و همچنين كريچ هم ما را ترك نموده و دوباره ما را پيدا نموده و در ميدان انقلاب ما را ترك نموده و دانگ هم ما را ترك نموده و قرار شد در جلوي درب گيم نت ما را پيدا نموده و راستي كرام هم ما را ترك نموده.

من موندم و برادر حميد و دامبل و ققي و وزير مردمي و سالي و پس از راهپيمايي فراوان به سمت گيم نت فهميديم كه گيم نت پره و ما را حسابي ناراحت نمود.
البته سالازار تلاشهاي فراوواني كرد كه ما بمونيم ولي سرنوشت ما را به سمت خونه فراخواند
خلاصه اينجا بود كه ميتينگ غير رسمي هم تموم شد و من و برادر حميد و ققي هم رفتيم خونه هامون.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------

اندر فوايد اين ميتينگ:
١_كرام مشهور شد.
٢_كرام بازيگر شد.
٣_كسي كشته نشد.
٤_دانگ كارگردان شد.
٥_هوا خوب بود.
٦_حاجيه ميتينگ يه ذره كم بود اگه ميشه بيشترش كنيد.
٧_جاي تمام دوستان و اعضاي سايت واقعا توي اين ميتينگ خالي بود اميدوارم روزي برسه كه همه ي ما دوره هم جمع شيم.(يعني اون دنيا )
خوش باشيد ببخشيد اگه طولاني بود چون خوده ميتينگم خيلي طولاني بود


[size=medium][color=0000FF]غم و اندوه را مي ستايم زيرا همواره همراه من بوده Ø


Re: مدیریت جلسات حضوری سایت
پیام زده شده در: ۷:۴۵ دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۴

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
خب منم بوق ميزنم
واقعا براي من كه اولين بارم بود رفته بودم ميتينگ خيلي جذاب بود و واقعا بهم خوش گذشت البته برام يك كاري پيش اومد و زود رفتم ولي تا اون دقيقه اي كه بودم حسابي از دست حاجي خنديديم
ميلاد پاشو برو يك سيب زميني بگير

راستي يك حرفي بود كه وزير زد من بايد بگم
وزير:سياها ميخوابن

در كل جاي همه ي كساني كه نيومدن خالي بود....


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


مدیریت جلسات حضوری سایت
پیام زده شده در: ۲:۰۲ دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۴

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
هاااااااااا!
خیلی خوش گذشت...!
جای اونایی که نیومدن خالی!
میتونم بگم از خیلی از میتینگای امسال جادوگران بیشتر حال داد...مخصوصا از جشن تولد دوسالگی

من فردا گزارش جلسه رو حتما میزنم(اول قرار شد ققی بزنه بعد گفت خودم بزنم)
فقط بگم که برای اولین بار بود نصف روز بنده با جادوگرانیا بودم!
از ساعت 12:30 دقیقه که اولین جادوگرانی یعنی کرام(پویان) رو دیدم و آخرین جادوگرانی ها هم ساعت 23:30 سالازار و دایی مانداگاس بودن!
جالب بود!

فعلا همه بوق بزنین کسایی که اومدن میتینگ تا من برای فردا گزارش میتینگ رو کامل و جامع در خدمت کاربران ارزشی این سایت ارزشی قرار بدم!

همین دیگه!

پی نوشت:بیا سدریک...خودمو انداختم وسط بخندی!!!


شناسه ی جدید: اسکاور


Re: مدیریت جلسات حضوری سایت
پیام زده شده در: ۲۱:۳۷ یکشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۴

هلنا گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۵۶ یکشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۰:۴۵ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 443
آفلاین
اول بگم جاتون خالی ...اونایی که اومده بودن:کرام ، مانی،وزیر،برارد حمید،سدریک،کفی(کفی اسم جدیدشه =کفتر)عمودانگ ،هاجی،پرمیس، ،ریتا،استرجس،کریچر،مملی،زاخی، پنه لوپه که با اومدنش خیلی بااومدنش خیلی دل مارو شاد کرد البته با داداشش..اگه کسی دیگرو جا انداختم من رو ببخشید ..
کلا اصلا حسش نیست گزارش بدم.اما همینو بگم که هاجی فقط برای شیکمش اومده بود بعدشم بعد خوردنو حمله کردن بر سر اون پیتزای بدبخت پارک خیلی خوشگل بودد بعدشم مثله اینکه اون آشه خیلی بهشون چشسبیده اهم گفتم که خستم اصلا جا نداره الان بگم فقط جاتون خالی من تا 6 بودم اما بقیه تا 7 باشه تا بقیشو بعدا بگم

ویرایش.:راست میگه خیلی خوش گذشت منم بگم یکمی دلتون اب بشه..


ویرایش شده توسط هلنا گرنجر در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۲۹ ۴:۰۶:۳۱
ویرایش شده توسط هلنا گرنجر در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۲۹ ۴:۰۹:۲۹

««دلبستگی من به جادوگران و ""اعضایش"" بیشتر از اون چیزیه که فکرش رو میکنید»»
دامبل جمله Û


Re: مدیریت جلسات حضوری سایت
پیام زده شده در: ۱۱:۲۳ یکشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۴

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
میبینم که قدیمیا اومدن!
خب پس دیگه سایت میترکونه
حاجی جان بیا یه ذره با لرد جدید این ققی رو بچلونیم


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: مدیریت جلسات حضوری سایت
پیام زده شده در: ۱۰:۴۴ یکشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۴

هلنا گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۵۶ یکشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۰:۴۵ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 443
آفلاین
هاجی من سر کارم اینجا یا قضیه همون پنهان و ایناست؟


««دلبستگی من به جادوگران و ""اعضایش"" بیشتر از اون چیزیه که فکرش رو میکنید»»
دامبل جمله Û


Re: مدیریت جلسات حضوری سایت
پیام زده شده در: ۱:۱۳ یکشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۴

دارک لرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۱ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱:۳۷ دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
از پیش دافای ارزشی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 821
آفلاین
سلام بچه ها میتیگه....؟
شاید منم اومدم...
قربونتون
فری جیگر!


!ASLAMIOUS Baby!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.