هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۱:۰۴ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
#50

لوئیس لاوگودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۹ چهارشنبه ۹ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۴۲ جمعه ۲۱ دی ۱۳۸۶
از Silent Hill,The Church
گروه:
کاربران عضو
پیام: 292
آفلاین
دارن ناگهان با صدایی بلند گفت: اونو بگیرین... با خیال ساز واقعی از تالار خارج شد!!!
سپس دیوانه کننده را روی یک صندلی انداخت و به سرعت به سمت خروجی تالار دوید. تدی گفت: مال خودمه.
و پشت سر دارن راه افتاد. لوییس گفت: یعنی توی تالار عمومی گریفیندور هم؟ من ک باورم نمی شود.
سپس قدم زنان به سمت خروجی تالار رفت. سارا که به خروجی تالار خیره شده بود گفت: لزومی ندارد ما هم دنبالشان برویم؟
استرجس پاسخ داد: فکر نکنم... سه نفر کفایت می کند.
جسیکا با تکان دادن سرش حرف استرجس را تایید کرد و در حالیکه دیوانه کننده را برمی داشت گفت: به احتمال زیاد کار یکی از بچه های اسلایترینه.
بیل پرسید: آخه چطوری؟ اونا که رمز را بلد نیستند.
آرشام دیوانه کننده را از دست جسیکا گرفت. آن را ورانداز کرد و گفت: احتمالا از یک حقه زیرکانه استفاده کرده اند... مثلا معجون مرکب پیچیده... می گم فعلا بهتر است که ما منتظر برگشتن بچه ها بشیم.
بدین ترتیب دقایق از پی هم گذشتند تا اینکه پس از حدودا چهل دقیقه لوییس در حالیکه خیال ساز واقعی را در دست داشت از حفره تابلو وارد تالار شد. سارا با هیجان گفت: عالیه...ولی...دارن و تدی کجان؟
لوییس چشمکی زد و گفت: دارن میان...با اون یارو دزده.
هیجان در نگاه تک تک بچه ها موج می زد. رومسا پرسید: کی بود؟! دزده رو می گم...
لوییس پاسخ داد:الان می بینید.
در آن لحظه حفره ی تابلو باز شد و ............


[color=0000FF]گاهی اوقات دلت میخواد که زندگی ر�


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۰:۲۴ شنبه ۵ فروردین ۱۳۸۵
#49

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
تدی گفت:
ولی من که داوطلب نشده بودم....کی اسم منو انداخت توی قرعه کشی؟.....
استرجس:
خب بابا......بیل یه اسمه دیگه در بیار ....مثله اینکه این پسر کوچولوی ترسو دلش نمی خواد یه ذره حال کنه....
تدی که دید فرصت خوبیه و شانسش گفته،مانع این کار شد و گفت:
خب باشه...خودم امتحانش می کنم.....فقط اگه دیگه ما رو ندید حلالمون کنید......
بیل:
اگه این جوری بشه که خیلی خوب می شه.....فقط اگه بشه.......من که شک دارم......
تدی:
زبونتو گاز بگیر....حالا ما یه چیزی گفتیم.....تو که نباید بل بگیری.......
لوییس:
انقدر دیگه حرف نزن.....بیا بیا اینو بگیر ببینیم چی میشه......
تدی به استوانه ایی که در دستان لوییس بود نگریست و آب دهنش را قورت داده و گفت:
حالا کی از اون فضا برمی گردم؟.......
دارن:
شاید دیگه هیچ وقت.....
و شروع کرد با صدای بلند خندیدن که استرجس گفت:
صبر کنید بابا.....مگه تدی نگفت نمی خواسته اسمش باشه...دقل بازی نکنید که حرف مرد یکیه....
تدی همان طور که به طرف لوییس می رفت تا خیال ساز را از او بگیرد گفت:
حالا کی گفته من مرد شدم.........
تدی می رفت که چشمانش را ببندد و به دنیای دیگری سفر کند که کسی فریاد زد:
نه اونو بزارش کنار.....اون تقلبیه.....اون یه بطریه دیوانه کنندست.....
بچه ها به طرف صدا برگشتند....جسیکا گفت:
سارا......تو اینا رو از کجا می دونی؟.....کی این چیزا رو بهت گفته.....
سارا:
اگر دقت کنید اون شیشه قهوه اییه با این حال که بطری های خیال ساز صورتین....فکر می کردم دارن اینو می دونه......
و نگاهی به دارن انداخت.دارن جلو آمد و گفت:
ولی وقتی که من دیدمش صورتی بود....شیشه را از تدی گرفت و در دستش فشرد و گفت:
حتما یکی اونو عوضش کرده.....یکی که با ما دشمنه......
و چرخی در سال زد و ناگهان دید که یک نفر به سرعت از تالار خارج شد همان طور که شیشه ایی صورتی رنگ در دستانش بود........
________________________________________________

تدی جان فکر نمی کنی خیلی زیاد نوشتی؟
دستت درد که نگرفت؟!!!!!
فکر کنم فقط می خواستی ابراز وجود کنی؟آره!!!



Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۴:۴۴ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
#48

تدی اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۳ شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۲۹ پنجشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۴
از یه جای خوب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 67
آفلاین
ناگهان اسم تدی در آمد.
_________________________________________________خارج از رول:
خواستم کوتاه بنویسم .
ایا اسم تدی در آمد؟
چرا اسم تدی در امد؟
کجا اسم تدی در آمد؟
تدی آیا اسم در امد؟
درآمد آیا تدی اسم؟
آیا من مردم آزار و بی کار هستم؟
آیا ضد حالم؟
ببخشید بچه ها یه ذره قاطی کردم.فکر کنم باید برم امین آباد.


فردا خواهد آمد خواهید دید هر کس آنچه نیست که می بینید
و اما پشت دریا ها یقین شهری ست رویایی

[img]http://www.jadoogaran.org/modules/xcgal/watermark.php?[/img]


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۸:۰۲ سه شنبه ۱ فروردین ۱۳۸۵
#47

دارن الیور فلاملold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ دوشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۳۹ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۶
از میدان گریملود شماره ی 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 290
آفلاین
لوییس با لبخندی بر لب گفت:یه چیزی تو این مایه ها.
لوییس برای صدمین بار گفت:کی می خواد اینو امتحان کنه؟
آرشام گفت:من
استرجس گفت :من
جسیکاگفت:من
رون گفت:من
لوییس گفت:این طوری نمیشه باید قرعه کشی کنیم.اسم هرکی در اومد اون خیال ساز رو امتحان می کنه.؟همه موافقن؟
همه به نشانه ی موافقت سرهایشان را تکان دادند.
آنها بیل را برای بیرون آوردن قرعه انتخاب کردند.
بیل برای بیرون آوردن قرعه دستش را به درون کاسه برد وکاغذ را بیرون آورد.نفس همه در سینه حبس شده بود که ناگهان بیل اسم....................


[i][size=small][color=3333CC]هيچ وقت نگوييد كه اي كاش زندگي بهتر �


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۶:۳۶ سه شنبه ۱ فروردین ۱۳۸۵
#46

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
قبل از اینکه کسی اظهار علاقه کند.ارشام گفت:خوب سلام دارن جان من ارشامم.دانش اموز سال ششم.
دارن نیز برای بار نودم تو چند دقیقه گفت:من هم دارن الیور فلاملم.خوشبختم.و با هم دست دادند.
بقیه هم جلو امدند و خودشون رو معرفی کردند.
دارن الیور هم نامردی نکرد و هر سری خودش را معرفی کرد.
وقتی همه یکدیگر را شناختند.لوییس گفت:خوب از ماجرا پرت نشیم.کی میخواد برای اولین بار از این خیال ساز استفاده کنه.
ارشام به لوییس نگاه کرد و پرسید:این یه جورایی توهم میاره دیگه؟
لوییس:توهم؟
ارشام:اره دیگه.مثل همون حالتی که مواد مخدر و شیشه به وجود می اورند.ادم رو میبرند تو فضا.
لوییس با لبخندی بر لب....
----------------------------------------------------------------------------
از قصد کوتاه نوشتم که اگر خواستید ادامه بدید حوصله خوندن پست را داشته باشید.


[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۲:۳۳ دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۴
#45

دارن الیور فلاملold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ دوشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۳۹ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۶
از میدان گریملود شماره ی 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 290
آفلاین
ناگهان پسری با موهای سیاه وقدی بلند به طرف آنها آمد وگفت:من اسم رمز رو بلدم
لوییس که تعجب کرده بود گفت:این امکان نداره.
پسر گفت:چرا امکان داره.اسم رمز آبنبات لیمویی.
دهان لوییس از تعجب باز شد.
لوییس پرسید:تو کی هستی ؟ اسم رمز رو از کجا میدونی.؟
پسر گفت:اسم من دارن الیور فلامله.من نوه ی نوه ی نوه ی نوه ی نیکلاس فلامل کیمیاگر هستم.
جدم من خیلی از این خیال سازها درست می کرد.اینم یکی از خیال سازهای جدم هست.
میدونید هر خیال ساز نشونه ی خودشو داره ومن با استفاده از اون عقاب که بالای خیال ساز هست اونو شناختم.
خب فکر کنم وقت معرفیه.نمی خواید خودتونو معرفی کنید.؟
همه ی بچه ها یا او دست دادند.و دارن خیلی زود پسر خاله شد.
آرشام پرسید :تو جدتو دیدی.؟
دارن گفت:البته.همین دیروز پیش اون بودم.البته کم کم اکسیر
حیاتش تموم میشه.فکر کنم تا دو سال دیگه میره اون دنیا.
جسیکا پرسید:تو کیمیگری بلدی؟
دارن گفت:یه کمی از جدم یاد گرفتم.ولی هیچ وقت به پای اون نمیرسم.
لوییس گفت:حالا کی میخواد این خیال سازو امتحان کنه؟
.....................
ادامه دارد


[i][size=small][color=3333CC]هيچ وقت نگوييد كه اي كاش زندگي بهتر �


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۳:۲۱ دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۴
#44

لوئیس لاوگودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۹ چهارشنبه ۹ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۴۲ جمعه ۲۱ دی ۱۳۸۶
از Silent Hill,The Church
گروه:
کاربران عضو
پیام: 292
آفلاین
لوییس گفت: خب داشتیم به طرز خوابیدنت می خندیدیم...خیلی ناز می خوابی
جسیکا خندید و گفت: نه، لوییس ما داشتیم به انتخاب جا برای خوابیدنش می خندیدیم.
رون گفت:آررررررررررررررره...
سپس در حالیکه خودش خنده اش گرفته بود گفت: اما راستش من با دیدن آرشام یاد یه خاطره افتادم و به خاطر همین خندیدم.
بیل که جدی تر از سایرین به نظر می رسید رو به آرشام گفت: باید با پروفسور در این باره صحبت کنی. اون حتما ترتیب اثر میده.
آرشام تکرار کرد: پروفسور؟ کدوم پروفسور؟
کوئنتین با تعجب گفت: خب معلومه دیگه، پروفسور...ارررررر...پروفسور...چی بود؟
رون به شانه کوئنتین زد و گفت: پروفسور دامبل دور دیگه...
جسیکا آهی کشید و اعتراض کرد: شماها نابغه اید. پروفسور دامبل دور منظور بیله.
آرشام بلند شد و گفت: آره باید همین کا را بکنم. باید با پروفسور دامبل...اه ه ه...پروفسور مک گنوگال صحبت کنم.
لوییس گفت: اگر شکایتی از اوضای خواب در هاگوارتز داری بگو تا پدرم یه گزارش ازش توی مجله منتقد چاپ کنه.
آرشام گفت: نه...ممنون...اِه...یه جغد پشت پنجره است.
همگی به جغد پشت پنجره نگاه کردند. نیک گفت: جغد کیه؟
لوییس گفت: وای این قلدره...جغد من.
رون که انگار چندشش شده بود گفت:چی؟! اسمش چیه؟!
لوییس گفت: قلدر...خیلی نازه نه؟ به جفت جغدهای لونا و پدرم حمله میکنه این اسم را روش گذاشتم.
استرجس گفت: اسم جالبیه، بهش میاد... چون اگه به زودی پنجره را باز نکنی میشکونتش!!!... اوهو...چه محکم هم می زنه به پنجره!!!
لوییس که به سمت پنجره رفت، رون گفت: احتمالا بعدش هم می خواد که به ما حمله کنه!!!
لوییس پنجره را باز کرد، گلوی قلدر را گرفت و آن را به داخل تالار عمومی آورد. در حالیکه قلدر را از گردن آویزان کرده بود جعبه ای را که به پای آن بسته شده و اندازه کف دست خودش بود باز کرد. سپس قلدر را به سمت پنجره پرت کرد. استرجس گفت: لوییس هم خشنه ما نمی دونستیما!!!
جسیکا به لوییس گفت: خب بنده خدا جغده حق داره وحشی بشه... خدا به بچه هات رحم کنه!!!
لوییس بی توجه به نظر اطرافیان گفت: می دونید این چیه؟ دوست آلفرد برام فرستاده.
و شیءِ استوانه مانندی که دربی از نقره داشت به همه نشان داد.
آرشام و نیک با هم پرسیدند: چیه؟!
و آرشام ادامه داد: باید چیز جالبی باشه.
لوییس جواب داد: این یه خیال سازه...اگر این را در دستتان بگیرید و رمزش را بگویید، یه روز تمام همه چیز و همه کس شکل تصویری که شما از آن چیز یا آن کس در ذهنتان دارید می شود که البته سایرین هم قادر به دیدنش هستند... دقیقا یعنی...
رون میان حرف لوییس پرید: یعنی اینکه اگر من ازش استفاده کنم همه تو رو به مدت یه روز شبیه غاز پرکنده می بینند.
بیل با صدای بلندی گفت: رون...
و خیلی جدی به چشمان رون خیره شد. رون صرفه(یا سرفه) ای کرد و رویش را از بیل برگرداند.
لوییس که اصلا بهش برنخورده بود ادامه داد: خب... رون درست گفت. اما موضوع اینه که توی کل زندگی اتان فقط یک بار می توانید این کار را انجام دهید.
جسیکا پرسید: حالا رمزش چیه؟
لوییس جواب داد: اگه قول بدید که یواشکی ازش استفاده نکنید، رمزش هست..............
ادامه دارد


[color=0000FF]گاهی اوقات دلت میخواد که زندگی ر�


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۷:۴۱ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
#43

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
به محض اینکه دست لوییس به پوست موز خورد آرشام و لویس با هم شروع به چرخیدن کردند.اخرین تصاویری که آرشام دید چهره ی متعجب نیک و استرجس و کونتین و رون بود.
آرشام تا به خود امد بر روی زمین پرتاب شد و بر روی پوست موز لیز خورد و از پشت به زمین افتاد.در حالی که خودش را میتکاند از روی زمین بلند شد و به لوییس گفت :این به اون در.
سپس نگاه خود را از لوییس متوجه دیوار های اطراف کرد و گفت:ما الان باید کجا باشیم.
لوییس سر خود را گرداند وبه دالانی که در ان بودند نگاه کرد.ان محل بیشتر شبیه سرداب های قرون وسطی بود.نور شمع ها نیز از ان محل فرار میکردند.و هوا بسیار...
چه هوای سرد و خفه ای (این جملات را آرشام گفت)
لوییس گفت بله این جا پایین تر از سطح زمین است.من چند تا راه مخفی بلدم.میتونیم سه سوته به خوابگاه بریم.
آرشام گفت: بزن بریم.و با سرعت برق و باد به راه افتادند.
حدود نیم ساعت بود که در حال راه رفتن بودند .
آرشام گفت :مگه نگفتی راه مخفی بلدم و لوییس پاسخ داد بلد بودم اما یادم رفته.
آرشام که ناامید شده بود گفت خوب ایرادی نداری ان قدر میگردیم تا مسیر را پیدا کنیم.
بعد از یک ساعت دیگر راه رفتن به در خواگاه رسیدند.و وارد شدند.رون و کوئنتین و استرجس در خواب عمیقی فرو رفته بودند.لوییس نیز به سمت تخت خود رفت وخود را بر روی تخت پرتاب کرد.اما ارشام در جای خودش ایستاد.
لوییس گفت پس چرا به دیوار خیره شدی برو بخواب دیگه.
آرشام:من میخوام بخوابم ولی کجا؟تخت خالی نیست.حتما یادشون رفته تخت مرا قرار دهند.اخه من امروز به هاگوارتز امده ام.
و به اطراف نگاه کرد.خوب مجبورم برم تو تالار عمومی بخوابم.فردا می بینمت.شب بخیر.
و از خوابگاه به سمت تالار عمومی بیرون امد.
ان قدر خسته بود که بر روی مبل خوابش برد.
وقتی چشمانش را باز کرد احساس دردی در ناحیه سر و دستش وجود داشت.به اطراف نگاه کرد و متوجه افراد بسیاری شد که دور او ایستاده بودند.یکی از دانش اموزان گفت:ساعت خواب.و همه زدند زیر خنده.ارشام دلیل خنده ی ان ها را نمیدانست ولی توانست از افرادی که میخندیند بیل و استرجس وکوئنتین و جسیکا و لوییس و رون را تشخیص دهد .بلند پرسید برای چی میخندید.و بلند شد.اما سرش به شدت درد میکرد و مجبور شد که دوباره در جای خود قرار گیرد.و منتظر جواب ان ها شد.


[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۰:۱۴ پنجشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۴
#42

لوئیس لاوگودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۹ چهارشنبه ۹ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۴۲ جمعه ۲۱ دی ۱۳۸۶
از Silent Hill,The Church
گروه:
کاربران عضو
پیام: 292
آفلاین
...آرشام پس از چند لحظه متوجه شد که اصلا لوییس تو باغ نیست و به نقطه ای نامعلوم که ظاهرا روبرویش بود زل زده است. دستش را جلوی چشمان او حرکت داد.آنگاه لوییس به حرف آمد: سلام... من لوییس لاوگود هستم. شما؟
آرشام با تعجب نخست به لوییس و سپس به سایرین نگاه کرد. استرجس شانه هایش را بالا انداخت و خطاب به آرشام گفت: ما هم همین الان با او(لوییس) آشنا شدیم...
رون گفت: و اصلا هم از آشنایی با او خوشبخت نیستیم.
نیک در حالیکه از بچه ها رد می شد و داد همه را در می آورد گفت: خب بهتر است برگردیم به هاگوارتز...آرشام می توانیم از پوست موز تو استفاده کنیم؟ محض تفنن...
آرشام به لوییس نگریست و جواب داد: حتما...
لوییس گفت: من راه بهتری بلدم که خیلی کیف دارد.اگه شماها بخواهید...
رون به مسخره گفت: نخیر ما ها نمی خواهیم...
لوییس گفت: هر طور میلتونه...
و در همان لحظه غیب شد. برای چند لحظه کوتاه همه باورشان شد که لوییس عمل غیب و ظاهر شدن را با موفقیت انجام داده است اما وقتی که او درست وسط نیک ظاهر شد از خنده روده بر شدند.
کوئنتین گفت: تا تو باشی که به قانون احترم بذاری...چون نه سنت قانونیه و نه در هاگوارتز میشه غیب و ظاهر شد.
لوییس در حالیکه می لرزید از بین نیک بیرون آمد و درست به سمت پوست موز رفت. احتمالا در دنیایی دیگر سیر می کرد چون پایش را روی پوست گذاشت و محکم به زمین خورد. ابتدا همگی خندیدند ولی همینکه دست لوییس به سمت موز رفت ساکت شدند آرشام فریاد زد:
نه، خوهش می کنم
و خود را به سمت پوست موز پرت کرد. چند ثانیه بعد هم لوییس و هم آرشام ناپدید شدند. رون فریاد زد: خدا نسل لاوگود ها رو منقرض کن... حداقل خوبیش اینه که از دستش راحت شدیم.
استرجس گفت: طفلک آرشام که با اون برگشت... حالا دیگه بهتره ما هم برگردیم رفقا...


[color=0000FF]گاهی اوقات دلت میخواد که زندگی ر�


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۷:۰۸ چهارشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۴
#41

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
سلام به همهی دوستان من پریدم قاطی مرغا..........قد قد قدا قدا............امیدوارم بتونم خوب بنویسم
--------------------------------------------------------------------------------
لوییس لبخند ملیحی زد و گفت:((نمیخواد بقیه ی ان را تعریف کنی نیک. چون به احتمال زیاد اون دوستت در حال حاضر جزو گروه سر پاتریکه و البته اگر سریع به دادش میرسیدند میتونسته نجات ....شششششپپپپلللللللللللللقققققققققققققق.....
پسری قد بلند با موهای نا مرتب و لباس های خاکی جلوی ان ها افتاد و باعث شد لوییس و رون وکوئنتین به عقب بپرتد تا با او برخورد نکنند.همه چوب دستی های خود را بالا بردند تا از خود دفاع کنند.پسر دستانش را بالا برد و گفت:(( نه من قصد حمله به هیش فردی را ندارم فقط داشتم توی هاگوارتز شب گردی میکردم,دیدم یه پوست موز رو زمین افتاده. وقتی ان را برداشتم تا به سطل اشغال بندازم به اینجا امدم. عضو گروه گریفیندور هستم اسمم ارشامه.سال ششم هستم و از مدرسه ی پارسه به اینجا امده ام.5 سال را در انجا درس خواندم.هنوز هاگوارتز را درست و حسابی نمیشناسم.امیدوارم که بتونم با شما دوستان به تمامی راه های هاگوارتز پی ببرم.
از این به بعد شب خواستید بگردید من هم پایه ام.))
وطی سه سوت فامیل شد.
لبخند لوسی تحویل ان ها داد.و در حالی که قصد دست دادن با لوییس را داشت گفت :((من خودم را معرفی کردم شما نمیخواهید خودتون را معرفی کنید.به نظرم این که هممون در این وقته شب اینجاییم, نشانه ی اینه که عشق شر بازی هستیم...........))


[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.