هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۶:۲۰ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۵
#23

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
- جیغ جیغ جغ
- می کشمت جغد خبیث
مک بون که با شنیدن این کلمات کاملا مفهوم ازشادی سر از پا نمی شناخت وارد اتاق شد
مک بون:جغد عزیز حالت چه طوره بیا تو بغلم
هدویگ که با دیدن مکبون به این صورت تصویر کوچک شده درآمده بود به آرامی گفت:پنج تا پا داره؟؟؟
هدویگ این را گفت و به هوا پرید و پرواز کرد
پرستار:نـــــــــــــــــه اون یه نمونه ی خطرناک بود بگیریدش

بیرون از اتاق هدی
- منهدمش کنید،نباید فرار کنه
صدای فریادهای بلند که ورد های خطرناک از جمله آواداکداورا می خواندند به گوش می رسید و هدی هم با مهارت جا خالی میداد
تا اینکه نعره ای وحشتناک به گوش رسید
مک بون:هدی بیا پایین ببینم
هدی: تصویر کوچک شده
مک بون بعد ازدیدن حرکت کاملا ارزشی هدی به هوا پرید و با پای اول زد توی صورت هدی،با پای دوم زد توی پای هدی، با پای سوم زد توی دماغ هدی و با پای چهارم هم زد توی بال هدی و در آخر با پای پنجم فرود آمد
هدی:له شدم می فهمی؟؟لــــــــــــــــــــــه
همه ی اعضای انستیتو که بیشتر از 13یا 14 نفر نبودند با دیدن حمله ی مک بون دست زدند
مک بون: خواهش می کنم قابلی نداشت شرمنده کردید
یکی از پرستار ها در حالی که مشغول ورق زدن پرونده ها بود جیغی کشید و گفت:بگیریدش اون فرار کرده بوده فرار کرده بوده
همه ی ملت در حالی که چوب و چماق هایشان را تکان میدادند به سمت مک بون هجوم بردند
تقریبا دو ساعت وقت گرفت تا ملت انستیتویی توانستند دست و پای مک بون را ببندند
مک بون در حالی که تقلا می کرد از شر طناب ها خلاص شود با ناامیدی گفت:باور کنید من نمونه ی آزمایشی نبودم کمک
یکی از پرستار ها یه عکس نشون مک بون داد و پرسید:پس انی کیه؟؟؟
مک بون که عکس پسر عمویش را دیده بود با خنده گفت: هر هر اینکه پسر عمومه
اما ملت توجهی به حرف های مک بون نداشتند در نتیجه او را در اتاقی ، به همراه هدی زندانی کردند تا دو روز دیگر منهدم منهدم شود
مک بون:مــــــــــنـــهـــدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پرستار:آره تو ممکنه برای جامعه مشکل درست کنی ناسلامتی محصول آزمایشگاهی هستی
مک بون: آخه به کی بگم من محصول نیستم اصلا الکتو کجاست؟؟؟
پرستار:رفته مسافرت تا پنج روز دیگه هم نمیاد
پرستار این را گفت و از زندان خارج شد و مک بون را به همراه هدی بیهوش تنها گذاشت
مک بون در حالی که سعی می کرد توجه هیچ کس را جلب نکند رو به هدی گفت:هی هدی بیا فرار کنیم
هدی:ههه ها ها
مک بون:بیدار شو هدی ده میگم بیدار شو
مک بون لگدی نثار هدی کرد و هدی از حالت بیهوش بیرون آمد
هدی:چته؟؟؟ نکنه بازم می خوای لهم کنی؟؟؟؟


تصویر کوچک شده


Re: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۳:۳۴ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۵
#22

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
رول رو می زنم تا تاپیک فعال شه!
در ضمن جیگر بودن مک بون به پشمالو بودنشه!تصمیمت جالب نبود!

===========================

مک بون شاخه گل پنج پر رو روی زمین انداخت و نگاهی به در بزرگ اسنتیتو کرد.نفس عمیقی کشید و داخل شد.
در راهرو پرستاری ایستاده بود و داشت پرونده ای رو بررسی می کرد.روی پرونده عکس آشنایی به چشم می خورد!
مک بون با خودش:این که عکس هدویگ خودمونه!برم ببینم چه خبره!این اینجا پرونده داره؟چه مشکوک!
مک بون جلو رفت و در حالی که سعی می کرد خشن به نظر نرسه گفت:
_سلام پرستار.بخش حیوونای اهلی کدوم وره؟!
پرستار سرشو بلند کرد و با دیدن مک بون جیغ کوتاهی کشید و پرونده از دستش افتاد و پا به فرار گذاشت.
مک بون به روی پرونده رفت و با پای اولش پرونده رو برداشت!بعد در حالی که روی پاهای دوم و سومش ایستاده بود و سعی می کرد تعادلشو حفظ کنه پای چهارمشو بلند کرد تا سرشو بخارونه و پای پنجمشو هم کرد تو دماغش!
_آخیش!چقدر این دماغ لامصب می خارید!
پرونده رو باز کرد و خوندن صفحه اولشو شروع کرد.

_نام بیمار:هدویگ!
جنسیت:نامعلوم!
درجه خشانت:خیلی خشن!
توضیحات:این موجود بسیار گاز می گیرد!تا حالا 10 بار دست الکتو را به شخصه گاز گرفته!
سوابق بیماری:آبله جغدون!آنفولانزای جغدی!

مک بون پرونده رو بست و شروع به جستجو به دنبال بخش حیوانات اهلی کرد.می دونست که هدویگ اینجاست.
اتاق ها رو یکی یکی پشت سر گذاشت و به بخشی رسید که روش نوشته بود:
_WC For You Room ! در صورت حساسیت به پر جغد وارد نشوید!
مک بون:باید اینجا باشه!برم تو ببینم چه خبره!
..........




Re: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۵:۵۰ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۵
#21

مك بون پشمالو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۳۰ پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۴۸
آخرین ورود:
۱۳:۱۳ سه شنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۸
از پيش چو !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 198
آفلاین
غير رول :
( هوووق انقدر از اين لغت بدم مياد ...لغتي به يادگار مانده از دوران خاله بازي !! ) ...

ناظر جديد انجمن كيه ... اگه منظورت چو هست بايد بگم دياگون متعلق به اونه ... خاندان چانگ جد اندر جد از زمان مرلين تا حالا چسبيده ان به دياگون ولش نمي كنن !! ( همر .. يعني شوخي )!
هووومك چو تو گفتي اينجارو مي بندي ... يه ندا هم به من بده گاهي اوقات ضايع نشم !! ...

{ دوستان عزيز از اين به بعد لازم نيست جدي بنويسيد ولي پست بزنيد !!! } !
اين يعني چي مورگان جان ... با اين حرفت مطمئن باش تاپيك به فنا ميره ... جمله رو ويرايش مي كنم !!

( دوستان عزيز از اين به بعد پست بزنيد ولي پست هاي زيبا و جذاب }!

هووومك بهتر شد !
البته خودم اينكارو نكردم !!!!!!‌


------------

آره اون صدا بي شباهت به صداي كفي نبود ... يكم شباهت داشت ! ... ولي مطمئنا صداي كفي نبود !!! (‌ كفي اينجا .. كفي اونجا .. كفي همه جا ... باب سايت اعضاي ديگه اي هم داره به جان كريچر !! )!
مورگان به طرف صدا حركت مي كنه ... صدا لحظه به لحظه بلند تر ميشه ...
شرررررررررررررر ...
اه بازم !! ... الو تعميرات چاه فاضلاب برادران سوسك ... دستشوييمون خراب شده ... آدرس .. دياگون .. انستيتو ژنتيكي دياگون !!

يك روز كاري ديگه در انستيتو ژنتيكي دياگون شروع شده بود ..
مورگان با خودش : از آخرين مراجعه به ما حدود يه ماه گذشته ... تازه اونم سركاري بود !!

فلاش بك .
هدويگ از تخت بلند ميشه ...
هدويگ : هو هاااا. سركاري بود !!
چند دقيقه بعد ...
هدويگ : آخخخخخخخخخخخخ..... غلط كردم .. قول ميدم از اين به بعد تاپيك فعال نكنم !!
پايان فلاش بك .




بيرون در انستيتو ..
مك بون يه گل پنج پر گرفته دستش ...
برم .. نرم .. برم .. نرم .. برم !!!
مك بون با خودش : آخ جون ميدونستم پر آخرش ميشه برم !!
مك بون پشمالو وارد انستيتو ژنتيكي دياگون ميشه ..
مك بون : خداحافظ پشم هاي خوشگلم !!!



تصویر کوچک شده

رون ويزلي !
___________________


Re: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۵:۰۶ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۵
#20

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
الکتو در حالی که با آشفتگی در اتاق قدم میزد نگاهی به کاغذی که در دست داشت انداخت کاغذ که به طرز فجیهی نگران کننده بود همین چند لحظه پیش از طرف ناظر جدید انجمن به دست مورگان بیچاره رسید که مبنی بر نابود شدن انستیتو در صورت فعال نبودن بود
الکتوکه سخت در فکر بود کاغذی از جیبش درآورد و شروع به نوشتن کرد:
بیانیه ی شماره ی یک انستیتوی ژنتیکی
ارزشی نویسی و طنز نویسی و غیره نویسی توسط رئیس انستیتو آزاد شد از این به بعد به هر کسی که پست بزند یک عدد سکه ی تمام معنوی اهدا می شود.حصور سبزتان را قرمز کنید

الکتو سریعا کاغذ را برداشت و به طرف تابلوی اعلانات هجوم برد
در هیمن بین صدای نعره ی جانور مانندی که بی شباهت به صدای کفی نبود به گوش رسید که بسی گوشخراش بود

_________________________________________________
دوستان عزیز از این به بعد نیازی نیست جدی بنویسید ولی پست بزنی جذاب بزنید


ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۱۸ ۲۰:۳۵:۴۵

تصویر کوچک شده


Re: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۳:۰۸ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۵
#19

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 248
آفلاین
_خب...خب ...جناب مارولوو شما يه دقه تشيريف بياريد اينجا!
و اين صداي الكتو بود كه لحظه ايي بعد در پشت در با مارولوو پچ پچ كنان در مورد حال هدويگ به گفتگو نشستند!
مارولوو: جنونه جغديه......آه.....خداي من ما هدويگ رو زود از دست داديم اون فقط 6 ماهش بود..........
الكتو: اين حرفا چيه ...جغدا كه مثل ما آدما بيماريه جنون ندارن.....جغدا فقط سرما مي خورن! ....اما اين جغد عزيز ما كه حتما بگو مامانش واسش اسپند آتيش كنه يه كم گلبول هاي قرمز خونش كم شده و متاسفانه بايد بگم بيماريه آنمي (كم خوني قابل توجه بي سواد ها) از نوع مينور گرفته كه بايد هر روز يه 3 4 تا قرص آهن بخوره....گلبول هاي قرمزش راه بيفته!!!
مارولوو: يعني چيزيش نيست......اوه...صبر كنيد....خواهش مي كنم صبر كنيد...شما حتما حداقل براي دو شب كه مي تونيد اينجا نگه داريدش ....ما خب راستش داريم اسباب كشي مي كنيم . مادرم گفته كه:...........
الكتو: بذار ببينم ...نه آقا لطفا اصرار نكنيد. اينجا كه هتل نيست!
در همين هنگام پرستار به سرعت خودش رو به الكتو رسيد و در حالي كه فرياد مي زد گفت:
_خواهش مي كنم لطفا عجله كنيد ....يه مورد فوق العاده اورژانسيه...مرگ خوارا بيمارستان رو تهديد كردن كه اگه فقط اگه فقط يه تار مو از سر لردشون كم شه اينجا رو با خاك يكسان مي كنن!!!
الكتو: لرد......منظورت ارباب لرد ولدمورت كبيره....
پرستار: اوهوم....
الكتو: همين الان اومدم.
و در حالي كه مي دويد به مارولوو كه به شدت عصباني بود اطمينان داد كه 3 ماه از اون قرصا بخوره عين شير مي شه!

در اتاق خصوصيه بيمارستان:

لرد: آخ دندونم......آخ....مادرجون......يكي به دادم برسه....مردم....آخ مردم!
پرستار: راه رو باز كنيد ....زود باشيد ....جناب الكتو اومدن!
الكتو به سرعت مرگ خوار ها رو كنار زد و خودش رو به لرد كه روي تخت دراز كشيده بود رساند!
لرد كه در حال ناله كردن بود هنگامي كه چشمش به الكتو افتاد نعره زد:
_تا حالا كجا بودي ....الان مي كشمت...
و با گفتن اين حرف يك كروشيو نثار الكتو كرد!
سامانتا: داداش...خواهش مي كنم خودتو كنترل كن.....درسته كه اكنون بايد از وسط نصفش كني اما الان به اون احتياج داريم.
لرد يه نگاهي به الكتو پهن كف رمين و يه نگاهي به سامانتا انداخت و بعد گفت:
_آخ........خيلي خب.....مي تونه زنده بمونه...اما اگه تا سه سوت اين درد منو نخوابونه براي هميشه تو قبر مي خوابونمش!
الكتو كه اجازه زنده ماندن يافته بود از زمين بلند شد و بعد از اين كه خود را تكاند به سمت لرد رفت!
خوب كه تا گردن سرش رو تو حلق لرد كرد و آن دندان مايوس خراب را يافت پس از گذشت اندي ساعت با حول و هراس اول يه آمپور به دندان زد كه البته در اين بين 1000 كروشيو و آواداك..... تحمل كرد...
الكتو با نگراني رو به لرد:
_اوه......قربان ...واقعا متاسفم...هيچ كار ديگه ايي نمي شه كرد به جز....
الكتو آب دهنشو غورت داد و به جمع كثيري از مرگ خوار ها كه بر او چشم دوخته بودند نگريست. چشماشو بست و ادامه داد:
_ به جز اينكه....دندونشون رو بكشيم!
با گفتن اين حرف همهمه ايي بي نظير درون اتاق به وجود آمد.
سامانتا: چي بكشي؟.............چطور جرئت مي كني......!!!


از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۱:۰۲ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۵
#18

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
*آقا برو کنار...برو که اورژانسیه...از سر راه برو کنار...بیب بیب...

این صدای ماروولو گانت بود که داشت هدویگ رو که تو بغلش بود به سرعت به سمت انستیتو ژنتیکی دیاگون می برد!

_ماروولو...کمک...حالم بده...حالم بده...نگو جغد بودن به من نیومده...آخه خیلی وقته دلم برای پرواز لک زده ، جغدی که پرواز نکنه انگار تو حبس ابده!!!

*الان میرسیم...تحمل کن!

ماروولو با دستی که آزاد بود در انستیتو رو باز می کنه و سریعا به بخش حوادث غیر مترقبه می ره!

*الکتو...الکتو...بیا اینجا که این وضعش خرابه!

#چی شده ماروولو؟

*باب بیا ! اه ! این حالش خیلی بده...مثل اینکه داره هذیون می گه...کمکش کن!

_گنجشک شدم...کاش ندونه...پر دمم رو نخونه!...اگه بدونه می دونم...دیگه به من نمی دونه(نمی دونه یعنی دون نمی ده!!!)

*می بینی؟همش چرت و پرت می گه...یه معاینه بکنش...حالش خیلی خرابه!

#بزارش رو این تخت تا ببینم چی کار می شه کرد.

دقایقی بعد

#هدویگ آآآآآ کن...دهنتو باز کن عزیزم!

_آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ...آم

#بی شعور چرا دستمو گاز می گیری؟آخ دستم!

_اه اه اه....تف...چه بد مزه بود دستت!

#بدو اون دهنتو باز کن ببینم...باید ببینم چت شده!

هدویگ طی یک حرکت انتحاری-خفنز! دهنشو به اندازه کله الکتو باز می کنه!

#مااااااااااااااااااااااااا...این چه حرکتی بود...باب یه خورده ببندش خیلی باز کردی!

هدویگ طی یک عمل آنتی انتحاری-خفنز! دهنشو کاملا می بنده و دوباره دست الکتو رو گاز می گیره!

#مرتیکه بوقی...گفتم دهنتو باز کن!

_آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ...آم

#ای بابا!باز که گاز گرفتی!شیطونه می گه *#@* *@#* ها!

_هوی!درست صحبت کن...زود باش ببین چمه می خوام برم!

هدویگ تو دلش:
(چه حالی میده بچه مردم رو سر کار بذاریا!)


ادامه دارد...


________________________________
دیدم تاپیک خوابیده گفتم راش بندازیم!
خودتون یه مریضی بهم نسبت بدید دیگه!فقط آخرش زنده بمونم...خیلی ممنونز!




Re: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۲:۰۳ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۵
#17

اوتو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۰ دوشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۱۲ شنبه ۹ تیر ۱۳۸۶
از اون بالا جغد میایَ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 286
آفلاین
و نگاهی عاشقانه به ققی انداخت
و هر دو وارد انستیتو ژنتیکی شدند...
همین طور که کرام داشت از پله هابالا میرفت ققی از پشت شروع به زبون درآزی کرد و پشتشو به زاخی کردو و ...(سانسور اونم از نوع شدیدش)زاخی که سرتا پا چیز شده بود گفت
زاخی:د لامثب چرا ...اخه چرا
کرام که تا با لای پله ها رسیده بود به ققی گفت :
ققی جان بخون...و ققی شروع به خواندن کرد
کرام: هرمیون نشکن دلمو... به خدا آهم میگیره دامنتو آغبتی...نگو بیخبری...نگو نمیدونی دلم پر از یه نفرین سینه سوز

در همان حال بودند که یه دفعه زاخی باز پیداش شد.
زاخی:کرامی...کرامی...ای بابا عاشقم بد دردیه... و به آرامی گفت:
زاخی:کرام هرمیون...
کرام برگشت و دو رو برو نگاه کرد.
کرام: ها کو کجاست !!...اما وقتی به صورت خندان زاخی نگاه کرد متوجه شد که سر کاری ه....
کرام:ببینم تو خندیدنی اینقدر زشت میشی..زاخی(عجب ضد حالی)
زاخی: ببین کرام منکه سایتو تمیز میکنم برات ,لیست شخصیتهارو به روز میکنم برات ,جلسات حضوری درست میکنم برات بزارم برم...
کرام:خوب چندتا پست زدی.
زاخی:هزارو دویستا پست کرام جون.
کرام:میدم پستهاتو صفر کنند .تا حال کنم .
وباز شروع کرد به بالا رفتن تا جای که ناپدید شد.
زاخی: ای توف به این شانس ببین برای مدیریت باید چیکارا بکنی.
...اما خودمونیم مدیر نبودنم فاض میده ها

کرام وارد اتاق شد و با دیدین حاجی و حمید جا خورد ,اما ققی همین جور داشت میخوند که کرام گفت :بسه ققی
اما نه مثله اینکه ققی رفته بود تو بحرش
کرام که دید ققی نمیشنوه یه مشت نثار ققی میکنه.اما وقتی مشت رو میزنه باعث میشه آب دهنه ققی بپره تو گلوش...
ققی داشت خفه میشد...خخخخ...ککک....ممم...للل.
کرام وای خاک بر سرم شد یکی کمک کنه,حاجی و حمید همین جور نگاه میکردند و دکترهم تکانی نمیخورد ...
کرام دو دستشو به هم میبنده و روی سینه ی ققی میزاره و چند با فشار میده ,معلوم نبود آب قورت داده بود یا چیزه دیگه قورت داده بود چون به قیر از آّب هر چی بگی از دهنش در میومد :پای جوجه,کله پاجه,چشم ,پا,دست ,
حاجی: ببینم حمید این ققی چی میخوره...
حمید: والا بقیر از آّب که هرچی ازش بیرون میاد معلوم نیست.
کرام: دکتر بپر دستگاه شوکو وردار بیار تا نمرده

------------------------------------------------------
آیا ققی میمرد؟
آیا زاخی از خیر مدیر شدن میگذشت؟


فعلا با این حال میکنیم...


شخصیت جدید


Re: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۱:۱۱ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۵
#16

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
صدای ترمز گوش خراشی جلوی انستیتو ژنتیکی اومد...و ثانیه ای بعد زاخی در حالی که زیر بازوهایش را برادر حمید و حاجی گرفته بودن وارد انستیتو ژنتیکی شد...
تلاش زاخی برای رهایی از دست آن دو بی فایده بود...
زاخی:بابا شما اشتباه فکر می کنین ها راه دیگه ای هم وجود داره...بیاید بریم بیرون با هم کنار میایم...
حمید:البته من هم موافقم یه پسر تپل مپل سیفید یه چیز دیگس...حاجی می خوای همینجوری باشه بهتره...هان؟
حاجی:نه بابا نمیشه آخه حرف در میارن واسه آدم...
زاخی:اه شما چرا انقدر گیر می دید به من شما هنوز امتحانم نکردید...
حاجی:خوب اومدیم امتحان کنیم دیگه...بریم تو اتاق دکتر...
زاخی:نه ببین حاجی من دکتر اینجا رو می شناسم خیلی جَلَبِ برای منافع خودش رای مثبت اعلام می کنه...
حاجی:خوب بذار قبل از اون امتحانت کنم...
حاجی یه سیگار برگ روشن می کنه و یه پک می زنه بعد تمام دود رو میده تو صورت زاخی
زاخی:اواووهوهوواو
حاجی:بیا ثابت شد..
حمید:چه ربطی داشت؟ من یه آزمایش بهتر و مورد تایید استاندارد جهانی بلدم...
حمید دستش رو مشت می کنه و محکم(بووووووووق)(سانسور)
حمید:زاخی جان اتفاقی نیفتاده...
زاخی:نه مگه باید اتفاقی می افتاد...
حمید:خوب بیا این مهر تاییدی بود بریم تو اتاق دکتر...
همین که حاجی اومد دست زاخی رو بگیره زاخی خیلی چست و پابک از در انستیتو ژنتیکی بیرون رفت و از پله ها اومد پایین...
***جلوی در***
زاخی با استیل خشایاری در حال دویدن بود که جلوی در کرام و دید و ققی هم روی شونه کرام نشسته بود و داشت برای کرام سنفونی جدید کیرسته ققنوس رو می خوند...
کرام هم چشماش رو بسته بود و وارد فضایی آسمانی شده بود...
کرام: هرمیون دلمو شکستی هرمیون...توی قلب من نشستی هرمیون... هوراهوراکس من تویی تو هرمیون...من ...
کرام در پایان شعر چشماش رو باز کرد و زاخی جولوی چشم خودش دید...
کرام:اه شت مار از پونه بدش میاد جولو لونه اش سبز می شه...تو اینجا چیکار می کنی نفله...
زاخی:هیچی من از دست حاجی و حمید در رفتم منو می خواستن ببرن انستیتو ژنتیکی...
کرام:آفرین ای ولد چموش...خوب ما کارایی بیشتر از اینها داریم...
زاخی:راستی مدیریت من چی میشه من هزارو دویستا پست زدما...
کرام:پس فعلا تو صف بمون...خیلی ها جلو ترن
و نگاهی عاشقانه به ققی انداخت
و هر دو وارد انستیتو ژنتیکی شدند....
------------------------------------------------------------
کرام در انستیتو ژنتیکی چیکار داره؟!!
آیا کرام هم مشکلی داره؟!!
آیا کرام با دکتر دوسته؟!!


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۸:۲۷ شنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۵
#15

الیور وودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۶ جمعه ۱۹ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۴۳ دوشنبه ۶ اسفند ۱۳۸۶
از پادلمیر یونایتد
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 146
آفلاین
ببخشید من نمی تونم یه نمایشنامه ادامه ی اليور زد زير گريه ( ) الكتو اروم گفت :‌مي دونم خيلي احساس بر انگيز بود اما...
ولي حرفش رو قطع كرد چون به يك باره (!)توسط يه دست پشمالو از زمين بلند شده بود !
بنویسم پس با اجازه دنباله ی
الكتو اروم برگشت و زمزمه كرد : بچه ها مي دونم سخته اما گاهي اوقات بايد بين تعهداتمون و ... رو مینویسم الکتو جان در صورتی که موافقت نکردی میتونی پیام منو پاک کنی . در ضمن من کل متنو نوشتم ( از اول داستان تا اگه کسی خواست یه پست دیگه بزنه نره دنبال متن قبلی نگرده )
نوشته های ( الکتو ، تریسی ویلیامز ) و اکنون ا لیور وود . نوشته ی شماره ی 1 الکتو * نوشته ی شماره 2 تریسی ویلیامز * نوشته ی 3 الیوور وود .

کل متن :
[ در باد و باران شدید آن روز سبز پوشی رضایت مندانه قدم برمی داشت.بطری کوچکی را که حاوی مایعی آبی رنگ را چنان در دستانش می فشرد که انگار شیشه ی عمرش است.باخود می اندیشید که قدرتش چندین برابر می شود هنگامی که بطری را سر بکشد.درست چندین کیلومتر آن طرف تر الکتو باخیال آسوده روی صندلی راحتش لم داده بود و لبخندی شیرین برلب داشت.اما این خوشی زیاد هم دوام نیاورد.و با چند ضربه ی در به پایان رسید.الکتو گفت:بیاتو.
هوکی با سر وضعی آشفته وارد شد سرتاپایش را گل و لجن پوشانده بود چندین زخم عمیق هم جای جای بدنش دیده می شد که خون ازشان آهسته بیرون می ریخت.باصدایی که بی شباهت به صدای شیون نبود فریاد زد:قربان.قربان.معجونی که من ساختم و شما دستور انهدامش رادادید.....
هوکی کمی ایستاد تا نفسی تازه کند و با صدای آهسته ای گفت:دزدیده شد.
الکتو گفت:چطور .چطور ممکنه.اون معجون برای جامعه خیلی خطرناکه.
الکتو به فکری وحشتناک که لحظه ای ذهنش را ترک نمی کرد اندیشید معجون ((همراسکا)) معجونی بود که اگر به دست جادوگر تبهکاری می افتاد ممکن بود تمام جامعه ی بشریت را از بین ببرد.شخصی که چند جرعه از این معجون را می نوشید.روحش به مانتیکورها پیوند می خورد یعنی به عبارتی هم می تونست آنها را سازماندهی کند و ارتش به وجود آورد و هم خود نیز قابلیت های مانتیکور را تا حدودی به دست می اورد.
الکتو گفت:خودت که می دونی چیکار کنی نه؟
- بله باید انهدام گرها رو خبر کنم.و بهشون مشخصات اون دزد لعنتی رو بدم.
- تو چه جوری جون سالم به دربردی؟
- اون فقط معجون رو می خواست انگار هیچ چیزی رو غیر از معجون نمی دید. ]

...


[ الكتو دستش رو طبق عادت هميشگي فرو كرد توي موهاش ....بعد به هوكي نگاه كرد : بقيه كجا بودند؟ تو نبايد اون موقع تنها میموندی ....
هوكي دست هاش رو مشت كرد و گفت : راستش... هيچ كدوم ....
الكتو دويد سمت چوبدستيش كه روي ميز بود و داد زد : چي ؟ كجاند ؟
هوكي با صدايي نامفهوم گفت : اونها...ما فكر كرديم امشب....
الكتو چوبشو گرفت بالا : كجا رفتند ؟
هوكي اروم در رو باز كرد : مي رم بيدارشون كنم ...
------------------------
قرص ماه ناقص بود ...چيزي كه در يك عمليات جستوجوي معمولي ميتونست خيلي تعيين كننده باشه اما در تاريكي غليظي كه جنگل رو فرا گرفته بود حتي خورشيد هم نميتونست تفاوتي ايجاد كنه ...
اليور اروم گفت : ناسلامتي اخه معاوني گفتند..انهدام گري گفتن...
هوكي نور چوبدستيش رو انداخت توي چشم اون : تو كه هنوز معاون نشدي ! تازه شده بوديم فرقي نمي كرد ... مگه نشنيدي الكتو گفت به علت كمبود نفرات يا چيزي در اين حدود...
اليور با بلندترين صدايي كه در هنگام عمليات مجاز بود گفت : پس به عنوان يه انهدام گر ازت مي خوام اون نورو بندازي پايين !
در همين وقت صدايي باعث شد هر دو بيحركت بشند ...هوكي بي صدا نور چوبدستي رو روي بوته هايي انداخت كه بر اثر عبور يك نفر به لررزه در اومده بودند .گروه اروم از بين بوته ها رد شد (البته نه چندان اروم ) و بعد با راهنمايي اليور نشانه هايي رو كه اون فرد از خودش بر جا گذاشته بود تعقيب كردند ...يك دفعه الكتو متوقف شد و پچ پچ كرد :داريم مي رسيم به يه فضاي باز ...
هوكي چوبدستيشو خاموش كرد و گفت : خب برسيم ...
چند دقيقه نگذشته بود كه به يك محوطه بي درخت رسيدند ...جايي كه در نور اندك ماه مي شد سبز پوشي رو ديد كه داشت يه شيشه معجون رو به سمت لب هاش مي برد و اطرافش رو مانتيكور ها گرفته بودند .... الكتو اروم برگشت و زمزمه كرد : بچه ها مي دونم سخته اما گاهي اوقات بايد بين تعهداتمون و ... ]

...

((ادامه ی داستان : الكتو اروم برگشت و زمزمه كرد : بچه ها مي دونم سخته اما گاهي اوقات بايد بين تعهداتمون و ... ))

[ الیور : اشکال نداره ما جز این کار کار دیگه ای نمی تونیم انجام بدیم ...
الکتو : پس همگی با شمارش من حمله میکنین !
الکتو : 1 ... 2... ناگهان : الکتو : صبر کنین

ناگهان درختانی که در ان سوی مرد سبز پوش بودند تکان خوردند و صدها مانتیکور از لا بلای انها بیرون امدند ... اکنون تقریبا تعداد مانتیکور ها دو برابر شده بود
الکتو : بچه ها هیچ حرکتی نکنین اونا تعدادشون خیلی زیاده و ما نمی تونیم با اونا بجنگیم اگه با اونا وارد جنگ بشیم مرگ مون ....
الیور وود : ... پس ازشون فا صله میگیریم و بعد حواسشون رو پرت میکنیم و بعد غیب میشیم .
هوکی : اخه ای کیو برای چی حواسشون رو پرت کنیم ؟؟؟!!!
الیور : برای اینکه اون مرد سبز پوش فعلا اون معجونو نخوره، اگه بفهمه کسی این دور براست از این جا فرار میکنه و فعلا معجونو نمی خوره .
الکتو : درسته
الیور وود : پس همگی اروم از این جا دور میشیم .

...

پس از اینکه از ان محل مقداری دور شدند .
هوکی : خوب حالا چیکار کنیم .
الیور وود : بقیه ی چیز ها رو بگذارین به عهده ی من ؟
الیور : آپوگنو ...
ناگهان پرندگانی ظاهر شدند و به سمت ان مرد سبز پوش هجوم بردند .
الکتو :. تو دفتر من میبینمتون 1... 2... 3...
..................................................................................،،،


همگی در دفتر الکتو ظاهر شدند
الکتو پس از ظاهر شدن دستش را بر روی میزش گذاشت و ...

الکتو : خوب پس ما فعلا به هیچ وجه نمی تونیم با اونا مبارزه کنیم درسته ؟

همگی حرف او را تایید کردند .
الکتو در حالی که دست هایش را در موهایش فرو برده بود گفت : کسی هیچ نظری داره .؟
... پس از چند لحظه .....
الیور وود : من یه فکری به ذهنم رسید ؟
هوکی : مگه تو فکرم میکنی ؟
...
الکتو : هوکی لطفا ساکت شو ... خوب بگو الیور ؟
الیور وود : خوب ،،،، ما می تونیم یه موجود به وجود بیاریم که با مانتیکو ر ها بجنگه .
هوکی : خندید .... چی یه موجود .!!!!
الکتو : ... ( پس از چند لحظه ) خوب ... ایده ی خوبی بود کسی نظر دیگه ای داره ؟
... هیچ کس حرفی نزد ...
الکتو : خوب پس چاره ی دیگه ای نداریم جز این که به حرف الیور عمل کنیم .
.... هوکی برو په ازمایشگاه و
تریسی ویلیامز رو خبر کن بگو سریع خودشو برسونه این جا


هوکی : چشم ... ( او به سرعت در را باز کرد و به آزمایشگاه رفت )

پس از رفتن هوکی سکوت سنگینی فضا را فرا گرفت اما این سکوت بیشتر از جند لحظه دوام نیاورد ...]


امید وارم بتونین این متنو خوب ادامه بدین .(( الیور وود معاون انستیتو ژنتیکی دیاگون . ))

در اخر برای الکتو جان یه زحمتی داشتم . الکتو اگه میشه نام تمام اعضا رو با پستی رو که دارن برام پی ام بزن .؟ [(((اگه زحمتی نیست .)))]



...



Re: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۰:۳۹ جمعه ۱۸ فروردین ۱۳۸۵
#14

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
جالب بود اما چند اشکال جزئی داشت:
1:معمولا اگر قرص ماه کامل باشد توصیف می کنند در غیر این صورت قرص ماه که اکثر اوقات ناقص است.مثلا می تونستی بگی نور مهتاب ذره ای از محیط را روشن کرده بود.
2:لطفا از این بعد از قول من چیزی نگو.من طی یه پی ام الیور وود را مطلع کردم که معاون شده.و الان هم اینجا می گم الور وود معاون من هست.
خوب شما به داشمندی نایل شدی.اگر این دو اشکال را رفع کنی می توانی به مقام دانشمند عالی رتبه نیز برسی.البته منظور من این نیست که همین را تغییر دهی.منظور نمایشنامه ای دیگر است.


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.