هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۰:۳۶ سه شنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۵
#12

اریکا زادینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۷ دوشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۲ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۸
از يه جايي نزديك خدا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 570
آفلاین
تالاس با ديدن رفتار ديانا با نا اميدي به روي عرشه كشتي برگشت و در حالي كه ناراحتي از سر و روش مي باريد رفت روي يه صندلي نشست .
تو همين موقع اريكا از يه جاي نامعلوم سر و كله ش پيدا شد و اومد روي عرشه و با ديدن تالاس كه سرش رو گذاشته بود روي دستاش، با تعجب به سمتش رفت و دستاش رو گذاشت روي شونه ي تالاس و آروم تكونش داد . تالاس كه همينطور تو حال خودش بود به خيال اينكه دياناست كه داره تكونش ميده با صدايي غمگين گفت :
بالاخره اومدي ؟ فقط مي خواستي دل منو بشكني ؟
اريكا كه كم مونده بود از تعجب شاخ در بياره آروم پرسيد :
ببينم مگه تو دل هم داشتي كه بشكنه ؟
تالاس يه دفعه برگشت و پشت سرش رو نگاه كرد و با ديدن اريكا فورا خودش رو جمع و جور كرد و صاف نشست و گفت : خب ، مگه من هم آدم نيستم ؟ بالاخره من هم دل دارم ! خيال مي كني همه مثل خودت بي احساسن . تو با اينكه يه دختري اما به انداره يه قاشق چايخوري احساس نداري.

========================================
يه ربع بعد اريكا بالاخره تونست علت ناراحتي تالاس رو از زير زبونش بكشه بيرون .
اريكا در حالي كه از شدت خنده دلش رو چسبيده بود بريده بريده پرسيد : تو....تو...عاشق...ديانا شدي ؟
اما بعد با ديدن چهره ي غمگين تالاس خنده ش رو قطع كرد و با لحني جدي گفت :
خب من يه مختصر آشنايي با ديانا دارم . در واقع از بين اونا ديانا از همه شون نسبتا خوش اخلاق تره و خيلي به مالفوي ها شبيه نيست . ببينم نظرت چيه كه من برم پيش ديانا و اون رو به يه بهونه اي بكشم بيرون تا تو تنهايي باهاش صحبت كني ؟
تالاس با شنيدن اين حرف از خوشحالي يه متر پريد هوا و پريد اريكا رو بغل كنه كه با ديدن اخم هاي اون خودش رو كنترل كرد و سر جاش آروم گرفت.
اريكا در حالي كه اخمهاش هنوز توي هم بود به تالاس اشاره كرد همينجا بمونه و خودش رفت پيش ديانا .

-----------------------------------------------------------------------
تالاس هنوز روي عرشه ي كشتي هست و منتظره تا ببينه بالاخره اريكا چه كاري ميتونه بكنه . اريكا هنوز هم به خاطر حركت تالاس از دستش عصبانيه اما باز هم طاقت نداره كه تالاس رو ناراحت ببينه .

دوستان عزيز
اينجا قرار بود تاپيك اسكله تفريحي باشه نه كشتي عشق...
لطفا موضوع رو عوض كنيد چون طبق تجربه اي كه پيدا كردم ميدونم موضوعات عاشقانه در سايت آخرو عاقبت خوشي نداره..لطفا تفريح كنين ولي تفريحات سالم..(ناظر بي احساس ...لارا)


ویرایش شده توسط لارا لسترنج در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۱۲ ۳:۵۶:۳۷
ویرایش شده توسط لارا لسترنج در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۱۲ ۳:۵۷:۵۹

The power behind you is much greater than the task ahead of yo

JUST JUST HUFFELPUFF !


Re: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۹:۰۸ دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
#11



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۲ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۰۶ شنبه ۲ تیر ۱۳۸۶
از اونجا!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 46
آفلاین
تالاس که نمی دونست که چطوری این احساس مسخره ره ( عشق ) به دیانا حالی کنه ولی ... اون هم خجالت میکشید هم به نظرش کار مفیدی نمی اومد ولی بر ترسش غلبه کرد و به سمت دیانا رفت خودش رو مرتب میکرد و زیر لبش حرفایی که باید میگفت رو زمزمه میکرد ...
وقتی سرش رو بالا اورد دید که هانا و دیانا و همینطور پاتریشا دارن با هم حرف میزنن و بعضی اوقات بر میگردن و به تالاس نگاه میکنن
دیانا برگشت و با اخم به تالاس نگاه کرد در حالی که تالاس لبخندزده بود .
دیانارو به تالاس : ها..چیه ..چیزی میخوای بگی ...
تالاس : نه .. اما .. اره ..شایدم و از راهی که اوومده بود برگشت
--------------------------------------------------------------------
تالاس نا امید از اینکه احساسش رو میتونه با دیانا بگه برمیگرده تا یه راهی پیدا کنه


زندگي قصه ي مرد يخ فروشي ست كه از او پرسيدند فروختي؟؟ گفت نخريرند تمام شد!


Re: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۶:۴۵ دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
#10

آنجلا ماروولو ریدل بلک مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۷ چهارشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۲۰ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۵
از قصر خاندان مالفوی !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 44
آفلاین
نانسی بیرون اتاق ایستاده بود و با حرص به زمین نگاه میکرد....
هم از نگاه تالاس ، هم از از زمین خوردن و هم از این که تالاس بدون مشورت با نانسی گفت که پاتی و دیانا بیان تو خیلی خیلی عصبانی بود...
جوش آورده بود و داشت میترکید ....
پاتی که لبخند موذیانه ای بر لب داشت دست دیانا رو گرفت و کشون کشون اونو از توی اتاق کشتی بیرون آورد....
دیانا که معنی این کار پاتی رو اصلا نفهمیده بود با حالت عصبی دستشو از توی دست پاتی بیرون کشیدو گفت : برای چی این کارو کردی؟!
پاتی که هنوز اون لبخند نگران کننده رو بر لب داشت با تمسخر گفت : نمیخواستم تنها تنها خوش گذرونی ....
دیانا که تازه دوزاریش افتاده بود کمی آروم شد اما کمی بعد به کار پاتی فکر کرد و از دست اون عصبی شد....
تالاس که امیدشو از دست نداده بود با دل و جرئت فراوانی بیرون اومد و خواست به دیانا بگه که .....
----------------------------------
فشار کار نانسی بیچاره رو خیلی خسته کرده و اون کمی عصبی شده .. و با هر اتفاق کوچکی زود حرص و جوش میخوره ... تالاس به نظر خودش احساس مسخره ای درباره دیانا پیدا کرده و لی اون نمیدونهکه ای احساس مسخره عشقه !


[img align=left]http://i4.tinypic.com/10ofltg.g


Re: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۵:۲۲ دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
#9

جيمز ايوان تالاس ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۵ شنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۵۴ شنبه ۳ آبان ۱۳۹۳
از در آغوش سلنا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 254
آفلاین
ديانا رو به نانسي گفت : حالا اجازه هست بيايم تو كشتي شما … وضعيتمونو كه مي‌بيني
نانسي اومد چيزي بگه ولي تالاس اين اجازه رو به اون نداد و گفت : چرا نمي‌شه …هر دوتاتون بيايد بالا …
اين حرف باعث خوشحالي پاتريشيا و ديانا و ناراحتي نانسي شد …
بعد از چند دقيقه همه مشغول به كاري بودن . تالاس داشت نقشه رو نگاه مي‌كرد تا يه جايي رو براي رفتن پيدا كنه . اون روي زمين به شكم خوابيده بود و لنگاشو از پشت بالا و پايين مي‌كرد . ديانا و پاتريشيا هم روي مبل كنار اون نشسته بودن . همون موقع نانسي اومد تو . تو دستش يه كتاب بود و سرش هم توي اون كتاب كه يكدفعه پاش گير كرد به پاهاي تالاس و با مخ اومد رو زمين . ديانا و پاتريشيا كر كر زدن زير خنده … تالاس قرمز كرده بود و نانسي رو نگاه مي‌كرد . نانسي با حرص از روي زمين بلند شد و رو به تالاس گفت : پسره‌ي آشغال بي مصرف بي كار اين وسط چرا ولو شدي عوضي …
تالاس كه انگار يكي داشت غرورشو عين گل لقد مي‌كرد خواست كه جوابشو بده ولي با حرف ديانا مواجه شد كه گفت : هي ... هي ... بچه‌ها ... بابا بي خيال ... شما چتون شده ؟
نانسي كه داشت از حرص مي‌تركيد گفت : تو ساكت شو اسليِ...
ولي ديگه حرفي نزد و از اتاق خارج شد
ديانا كه هنوز در تعجب بود گفت : من حرف بدي زدم ؟
تالاس گفت : بي خيال ... يكم حالش بده ... تو خودتو ناراحت نكن
پاتريشيا اون وسط با نگاه خاصي بين تالاس و ديانا بود مواجه شده بود ولي هر چي صبر مي‌كرد اين نگاها عميق‌تر مي‌شد تا لبخندي نيز به اون نگاها اضافه شد . در همون موقع پاتريشيا دست ديانا رو كشيد و از اتاق كشون كشون به بيرون بردش . در راه ديانا گفت : چته ؟ چيه؟ كجا مي‌بري منو ؟
و به اين ترتيب از اتاق خرج شدن . تالاس دوباره سرشو تو نقشه كرد ولي اين بار برق خاصي تو چشماش بود و لبخند عميقي بر لباش ... همون موقع ايدي وارد اتاق شد و با ديدن چهره‌ي تالاس حركت خودشو قطع كرد و به صورت مرموزي به تالاس گفت :چيه ؟ خوشحالي
ولي تالاس فقط با حركت سر گفت كه هيچي
...



Re: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۹:۰۰ یکشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۵
#8

دیانا مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۵ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۰۹ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۴
از خونمون( قصر مالفوی ها)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 196
آفلاین
کشتی به راه افتاد و با سکانداری ایدی مثل جت میرفت !
نانسی که دیگه مجبور شده بود با یه اسلی کنار بیاد کنا رایدی ایستاده بود و به حرکات او نگاه میکرد
حتی یه دونه از انگشت های ایدی به سکان نمیخورد بلکه ایدی این حرکات رو با چوب جادوییش انجام می داد!
نانسی باتعجب و کمی غرور پرسید :
ببینم شما اسلی ها همیشه عادتونه همه جا رو میگردین حتی جاهایی رو که بهتون مربوط نیست و میتونم بگم اونا رو تصرف میکنین !(مثل اینکه زیادی تاریخ خوندم )
ایدی: مگه ما نادرشاه افشاریم که بیام و تاپیک های درپیت شما رو تصرف کنیم ( من میگم زیادی تاریخ خوندم هی شما بگید نه !)
نانسی : خوب حالا مهم نیست این حرکات رو از کجا یا گرفتین ؟!
منظورم هدایت کشتی با چوب...
ایدی با خنده ای موذیانه : دیگه ...دیگه ! جز اسراره !
یهو صدای برخورد یه چیزی رو به کشتی شنیدن و بعدش انگار کسی تو کشتی پرید !
نانسی و ایدی خیلی سریع به روی عرشه اومدن تا از قضیه با خبر بشن
اول چشمشون به کشتیه پاتی افتاد که شبیه کشتیه دزدا بود و فکر کردن که دزدا بهشون حمله کردن !
هر دو قایق ایستاده بودن
بعد که ایدی دو تا دختر مو طلایی افتاد قضیه رو فهمید و رفت از پشت موهای دوتاشونو کشید و داد زد : دیانا .... پاتریشیا ! این کارا یعنی چی ؟
دیانا روشو برگردوند و با تعجب نگاه ایدی کرد و گفت : واااااااااای ...ایدی .... ایدی تو اینجا چکار میکنی ؟
بعد به پاتریشیا نگاه کرد : تو میدونستی ایدی اینجاست پس چرا به من نگفتی وایسا بریم خونه این جوریت میکنم
پاتی : فکر نمیکردم باهاشون بیاد تا اینجا !
ایدی : میخوم از زبون خودتون بشنوم ! زود .. زود
دیانا با ترسو لرز : خوب من تو اتاقک کشتی خودمون خوابیده بودم و سکانو به پاتی داده بودم که اون اتفاق ها افتاد که خودتون میدونید !
بعدش پاتی اومد همه رو واسه من تعریف کرد الا اینکه تو هم اینجایی ! ما دیدیم که این بچه ها هافی ولو شدن رو عرشه و دارن می چرتن گفتیم بیایم یه حالی ازشون بگیریم بلکه خودمون حال کنیم !
بچه های هافی :
جل الخالق شما سه تا چه قدر شبیه همین !؟
تالاس عین نخود پرید وسط حرف و گفت : البته ابعادتون فرق فوکوله !
که با این حرف ایدی نگاهی بهش کرد ( از اون خفن ها) که ...
نانسی با عصبانیت : اولا شما ها ( هافی ها ) چرا خوابیدین که این جوری بشه !
دوما مگه من به هرکدومتون یه کاری نداده بودم !
سوما ای خدا ما هر جا میریم از دست این اسلی ها اسایش نداریم !
دیانا و پاتریشیا و ایدی :


تصویر کوچک شده
مهاجم یک تیم همیشه پیروز فمن


Re: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۰ شنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
#7

نانسی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۷ یکشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۰۹ دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۵
از یه جای خوب !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 22
آفلاین
خب..خب..خب... مر30 از دوستان عزیزی که پستای قشنگی زدن اما متاسفانه هیچ کدومشون یه نکته ای رو رعایت نکردن... اگه به پست من نگاه کنید اون بالا میبینید که بعد از پستم خلاصه مطلبو به طور واضح توضیح دادم به طوری که خواننده اگه پست منم نخونه با خوندن خلاصه مطلبم به کلی از موضوع آگاه میشه .... پس لطفا شما هم از این به بعد بعد از زدن پستتون خلاصه مطلبو توضیح بدین ... مر30... امید وارم منظورمو کاملا متوجه شده باشید... اگه بازم مشکلی پیش اومد از طریق پی ام به من گزارش بدید...
---------------------------------------------------
و مایک غش کرد ...
سکوت تلخی که نشونه نارضایتی شدید بچه ها از این اوضاع درهمو برهم بود و خیلی نگران کننده بود .. همه جا رو فرا گرفته بود ... و لی این سکوت بالاخره به وسیله صدای شلپ افتادن ماهی کوچکی که مرغ ماهی خوار اونو به منقارش گرفته بود.. شکست ... پاتی که خیلی خیلی عصبانی بود بدون هیچ حرفی گاز قایقشو گرفت و دور و دورتر شد.... مایک هم که دیگه کاملا به هوش اومده بود با دیدن این اوضاع آشفته تصمیم گرفت که هر چه زودتر کشتی رو ترک کنه .. مایک با نگرانی گفت : خب.. ببخشید مثل اینکه خیلی وقتتونو گرفتم.. دیگه رفع زحمت میکنم...
نانسی که به نظر از همه شاکی تر میومد با تمسخر گفت : نه تو روخدا.. میخوای بمون...
مایک دید اوضاع خیته خیته.. پس هرچه زودتر کشتی رو ترک کرد .. ( حالا چطور خودشو به ساحل رسوند خدا میدونه !!! )
کشتی سر گردان روی آب شناور بود ...
همه نگران به نظر میرسیدند .. نانسی با حالتی خونسردانه گفت : خب ..خب.. بچه ها جمع و جور شید میخوایم راه بیفتیم ..
بعضیا خوشحال شدن بعضیام تعجب کرده بود .. پچ پچ ها شروع شد ...
اما نانسی پچ پچ ها رو خاتمه داد ...
- : ایدی تو... سکاندار...
ایدی که لبخندی سرشار از رضایت و غرور بر لبانش نشسته بود با صدای محکمی گفت : بله قربان !
نانسی همه بچه ها رو جمع و جور کرد خودشم رفت پیش ایدی...
ناننسی گفت : خب.. راه میفتیم ... اما کجا ؟ خدا میدونه !!!!
---------------------------------------------------
مایک کشتی رو ترک کرده بود و اضاع به حالت عادی برگشته بود...
نانسی بالاخره با سکانداری ایدی موافقت کرده بود و دستور حرکت صادر کرده بود
اما کجا؟؟؟ ( فقط خدا میدونست !!!! )


[b][size=medium][color=993366][font=Impact]همیشه حرفی رو Ø


Re: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۴:۱۶ شنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
#6

آنجلا ماروولو ریدل بلک مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۷ چهارشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۲۰ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۵
از قصر خاندان مالفوی !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 44
آفلاین
نانسی : هی.. مایک ؟ چی شدی؟
هلگا : چرا ولو شدی ؟
ایدی : هی.. اونا...
نانسی : اونا ؟ اونا کین؟
ایدی به حرف نانسی توجهی نکرد و یدفعه با یه حرکت جانانه پرید تو قایق دزدا !!!!
ایدی گردن اون دزد رو گرفت ولی یهو ولش کرد و در کمال ناباوری دید که اون آفا دزده پاتیه !!!!!
ایدی که دهنش سه متر باز شده بود با تعجب گفت : پاتی ؟؟؟
پاتی که خیلی عصبی به نظر میرسید با لحنی سرد و خشن گفت : لوری دیوونه از اون موقع تا حالا دنباله من کرده ....
اون دزدایی که دنباشونه از اون طرف رفتن.... من چه گناهی کردم که قایقم شبیه قایق نکبتیه اوناس؟؟؟!!!!
رز و هلگا که در حال باد زدن مایک بودن گفتن : داره به هوش میاد ....
مایک چشماشو باز کرد و کمی سرشو بالا آورد ببینه چه خبره .. اما وقتی دید آقا دزدی که دنبالش بوده پاتیه تالاپی افتاد و دوباره غش کرد.....

................( ادامه دارد )


[img align=left]http://i4.tinypic.com/10ofltg.g


Re: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۵:۲۰ پنجشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۵
#5

ایدی مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۱ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶
از قصر باشکوه مالفوی...!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 166
آفلاین
که یکهو همان صدای با وقار مالفویی بلند شد:
-" اهای اقای لوری بایستید من شما را میبرم "
با شنیدن این خبر خوش لوری کمی ناباورانه دست از شنا کشید و با کمک پیتر وارد کشتی شد .
ایدی با دیدن چهره ی چون موش اب کشیده ی لوری پوزخندی زد و یکراست به سمت سکان کشتی رفت .با چنان سرعتی کشتی حرکت میکرد که نفسها در سینه حبس شده بود . نانسی با چشمهای گرد شده پرسید:
-" این کشتی با این سرعت هم میتونست بره ما نمیدونستیم "
ایدی با لبخند موذیانه ای گفت :
-"باید بیشتر مطالعه کنی "

کشتی لب به لب قایق حرکت میکرد که لوری فریاد زد :
-"پلیس ، تسلیم شید "
ولی این فریاد با جیغ گوش خراش لوری پایان یافت و همه دیدن که بر روی عرشه کشتی ولو شد ..........

--------------------
با احترام
A.M


"صبحدم مرغ چمن با گل نو خاسته گفت...ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت"


[b][color=006600]"گل بخندید که از ر


اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۴:۳۰ پنجشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۵
#4

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
-"بین شما یک اسلی هم نیست؟"
نانسی با غرور گفت:
نخیر...ما همه هافلی هستیم و اصولا با اسلی ها لج هستیم...
ایدی مالفوی که گویا از بی توجهی نانسی دلخور شده بود با صدای بلند تر گفت:
ببخشید..اما مثل اینکه متوجه نشدید...من تقاضای عضویت دادم مثلا سکاندار باشم..یا یه چیز دیگه ای دستیار شما...نظافت چی....یه کوفت زهرماری...
نانسی با پرخاش جواب داد:
لطفا صدایتون رو بالا نبرید...تقاضاتون رو شنیدم..من اصولا نمی تونم همینجوری بهتون جواب بدم...باید فکر کنم...من اصلا شناخت درست و دقیقی از شما ندارم...
هلگا و تالاس هم با اینجوری کردن=>( ) حرف نانسی رو تائید می کردن....( با سر تکان دادن...)
یهو مردی اط طرف اسکله پرید تو کشتی کوچولو....
او مایک لوری رئیس ژاندارمری هاگزمید بود...
لوری نفس نفس زنان گفت:
بدو..بدو..نانسی دیگوری راه بیفت....اون قایق رو دنبال کن و با انگشتش به قایقی که گازشو گرفته بود و داشت فرار می کرد اشاره کرد....
نانسی بدین شکل =>( ) ابرو بالا انداخت و گفت:
- اهم..مگه تو اون قایقی مجرمیه...اصلا ما که نمی تونیمم بهشون برسیم..ما کشتی هستیم سرعتمون کمتره...عمرا به اونا برسید جناب لوری...
لوری: ا....!!! من فکر کردم سوار قایق شدم....بله مثل اینکه چاره ای نیست...
و پرید تو آب و با شنا رفت دنبال آدم بدا....
نانسی: قاطی داره نه؟
هلگا: وای از این حرفا نزن که اگه به گوشش برسه افسون بارانت میکنه...

نانسی خواست در جواب به هلگا چیزی بگه که یهو....

ادامه دارد.


[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im


Re: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۰:۱۷ چهارشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۵
#3

ایدی مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۱ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶
از قصر باشکوه مالفوی...!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 166
آفلاین
از چهره‌ي پيتر خستگي عجيبي فوران مي‌كرد كه اون سعي مي‌كرد با لبخند ان را بپوشاند.بهمین خاطر همان جایی که ایستاده بود دراز کشید و با پلک بر هم گذاشتن خر و پفش همه جا را برداشت.بچه ها که از خواب پریده بودند،با این حرکت شل شدند و انها نیز سر جا خودرا روی زمین انداختند.
نانسی در حالیکه خون خونش را می خورد با لحنی پرخاشگرانه گفت:
-"شما ها اومدین بخوابین یا کشتی رو بچرخونین؟تنبلای کته کله!"
با شنیدن این حرفها بعضی از بچه ها پلکهایشان را نیمه باز نگاه داشتند و به طرزی مشکوک به نانسی و پشت سرش زل زدند و به حالت نیم خیز در امدند. نانسی که از این تکان ناگهانی به وجد امده بود،گوئی شروع به سخنرانی مهمی کرده باشد گفت:
-"بله...ما باید کشتی رو بگردونیم.خوشحالم که متوجه شدید..."
-"ببخشید....این کشتی کجا میره؟"
شخصی که تا الان پشت سر نانسی ایتاده و منتظر تمام شدن حرف او بود این جمله را با لحن کشدار و ظریف در خور یک مالفوی اداکرد.نانسی که از شنیدن این صدا به طرز عجیبی به عقب پریده بود،پای شخص تازه وارد را لگد کرد و به پشت سرش نگاه کرد.دختری با موهای طلایی ،قامت بلند و چشمان آبی که شیطنت از آن میریخت با لبخندی از نگاه نانسی استقبال کرد.سپس آن دستش را که عینک آفتابی در آن نبود جلو اورد و گفت:
-"من آیدی مالفوی هستم.میخواستم جزو اولین نفراتی باشم که اسکله را میبیند که چشمم به این کشتی تفریحی افتاد.میدونید توی فرانسه خانواده من دو تا از مدل F2010آن دارند که من هم چند باری ناخداش بودم.اوه...ببخشید میشه بگید قصد دارید با این کجا برید؟اینها کشتیهای قدرتمندی هستند،میتونند هزارها مایل رو یکجا سفر کنند.راستی این مدل بالداره؟"
نانسی در جواب او تنها خنده ای تحویل داد و شروع به فکر کردن راجع به این همه اطلاعات که یکدفعه گرفته بود کرد.پیتر از جا جست و کلاهش را که تا الان مانند سایبانی چشمانش را محافظت میکرد عقب داد و مانند فردی با تجربه گفت:
-"این مدل فقط تفریحی دریایه...و نمیتونه پرواز کنه.البته ما در صددیم که اونرو مجهز به بال بکنیم.ولی یه چند وقتی طول میکشه.مسیر سفر هم هنوز سریه و بین اعضا به شور گذاشته نشده...."
-"میتونم من هم عضو گروهتون بشم؟مثلا سکاندار چطوره؟"
لحن صحبت او با چند دقیقه پیش کاملا متفاوت بود.این بار مغرورانه و تفاخر امیز حرف میزد.سپس صدایش را پایین اورد و زمزمه وار گفت:
-"بین شما یک اسلی هم نیست؟"
----------------------------------------------
امیدوارم تاپیک موفقی داشته باشید.
با احترام
A.M


"صبحدم مرغ چمن با گل نو خاسته گفت...ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت"


[b][color=006600]"گل بخندید که از ر







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.