هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۷:۴۸ دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
#85



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۲ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۰۶ شنبه ۲ تیر ۱۳۸۶
از اونجا!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 46
آفلاین
در همون موقع اریکا وارد میشه و میگه : هوی یرژ مگه تو با من نبودی ؟؟
سرژ که شبیه یه مرغ پر کنده بود اومد جلو : خ..خ..خوب از دستم ناراحت نشو من.. خوب ریموس مساد با تو
اریکا : نه من ریموس رو نمی خوام من تو رو میخوام و اگه تو هم نشدی...
ارنی در حالی که نیشش تا بنا گوشش باز بود گفت : با من
هلنا با تمام خشمش به ارنی نگاه کرد و...
شپلق
-وای نه مرد؟
-هانا چی کار کردی ؟
- حقش بود ..
ریموس که کم کم داشت میومد گفت : خوب هانا ارنیی که الحمد الله مرد ... هلنم که من رو نمی خواد پس ... هانا با من میای ؟
هانا که همیشه ارزو داشت با ریموس بره و همچنین هلن هم بد جوری قبلا جلوش پز میداد گفت : با کمال میــــــل
در همون لحظه ارنی پا شد و به اریکا نگاه کرد و گفت : میای ؟
اریکا با سر تایید کرد ...
و هنوز هلن با تعجب به هانا و ریوس زل زده بود و داشت سعی میکرد که عصبانیتش رو بروز نده
----------------------------------------------------------------
کمتر از 2 ساعت به جشن مونده و فقط هلن و فرانک هستن که یاری ندارن و فرانک هنوز به هلن پیشنهاد نداده ...


زندگي قصه ي مرد يخ فروشي ست كه از او پرسيدند فروختي؟؟ گفت نخريرند تمام شد!


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۰ دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
#84

رز زلرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۸ سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۳۶ جمعه ۲ تیر ۱۳۸۵
از خوابگاه مختلط هافلپاف!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 181
آفلاین
هلگا با سرعت به سمت اتاق پسران رفت و با هلن كه داشت گريه مي كرد و كمك مي خواست برخورد كرد
هلگا : هلن چي شده ؟؟؟؟
هلن :م م مممممممم....... اما آنقدر نگران و وحشت زده بود كه نتونست حرفش رو بزنه البته نيازي هم نبود چون ريموس آويزون از دار رو ديد
هلن : حا حا حاللللللللا مممن بببا ككي بببرم ؟؟؟؟؟؟؟
هلگا :ها؟
با اين حرف هلن رز كه تازه وارد اتاق شده بود زد زير خنده
رز : اون چيزي كه زياده پسره مثلا ....
در همين موقع صداي ريموس از اونور اتاق اومد كه گفت :(( من))
رز و هلگا زدند زير خنده . اما اين دليل نمي شد كه هلن هم بخنده صورت هلن به شدت برافروخته بود و معلوم بود كه حتي يه لحظه ديگه هم نمي تونه ريموس رو تحمل كنه
هلن با قاطعيت تمام گفت :‌خب حالا كه ريموس جان اينقدر شوخ طبع هستند بهتره يك دختر شوخ گير بيارن چون من يه لحظه هم حاضر نيستم با اون تو يول بال باشم
رز :
هلگا اونقدر تعجب كرده بود كه نتونست جلوي زبونش رو بگيره : ميشه بگي اگه ريموس با تو نياد كي مي خواد با تو بياد ؟
صداي از پشت هلن به گوش رسيد اما اين صداي ريموس نبود بلكه صداي سرژ بود !
هلن هم كه سر از پا نمي شناخت گفت : بله درسته
ريموس : چي ؟؟؟؟؟؟؟
اريكا : نهههههههههههههههههههه
......................................
يالاخره بعد از يه ماه و خورده اي يه نمايشنامه زدم


هافلپاف هرم نبض آتشين ماست در شرجي عشق و اشتياق
تصویر کوچک شده


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۰:۵۵ یکشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۵
#83

جيمز ايوان تالاس ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۵ شنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۵۴ شنبه ۳ آبان ۱۳۹۳
از در آغوش سلنا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 254
آفلاین
همه در حال جنب و جوش و ديدن تدارك براي جشن بودن ...ولي نه همه
تالاس و نانسي نبودن ... هلگا همين‌طوري داشت دنبال اونل مي‌گشت ولي بين بچه‌ها نبودن . خواست پيتر رو صدا كنه ولي ديد كه سر پيتر از همه شلوغ‌ تر . فقط سوالي از همه پرسيد : بچه‌ها...شما تالي و ناني رو نديديد ؟
بعضي‌ها گفتند نه و بعضي با حركت سر پاسخ منفي گرفت ...
پس تصميم گرفت به دنبال اونا بره چون كمك مي‌خواست
همين كه از در خارج شد ديد كه دو نفر توي سالن غذا‌خوري مي‌خندن و اصلا متوجه حضور هلگا نشد...
هلگا رو به تالاس با عصبانيت گفت : نانسي يه دختره ... نبايد انتظار داشت كه تو رو ول كنه ولي تو كه مي‌توني چند ساعت اونو ول كني ... مگه نه؟
تالاس كه از بدو ورود به هافل تا الان رابطه‌ي چندان خوبي با هلگا نداشت با دهان كجي اداي هلگا را در آورد و موجب شد كه نانسي قهقه‌ي بلندي بزنه و به دنبال خنده‌ي نانسي تالاس هم نيش خندي زد
هلگا با حرص : الان موقع خالي كردن عقده نيست چون خودت مي‌دوني اگر موقعش بود خودم حالتو مي‌گرفتم..نانسي كه قهقهش تبديل به لبخند شده بود گفت : خب حالا ما دوتا بايد چي كار كنيم ؟؟؟
هلگا:شما بايـــــــ.....
ولي نتونست حرفشو ادامه بده چون صداي جيغ بلندي كه با گريه همراه بود شنيده شد
- ريـــــــــــــــــموس ... كمك كنيد
اين صداي هلن بود كه اين اسم رو با جيغ بر زبان آورده بود
هر سه نفر به سمت خوابگاه رفتن و ديدن كه ...
ادامه دارد .


ویرایش شده توسط پيتر پتي گرو در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۱۵ ۹:۵۲:۱۶


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۷:۲۴ یکشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۵
#82



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۲ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۰۶ شنبه ۲ تیر ۱۳۸۶
از اونجا!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 46
آفلاین
هانا از ته اتاق به طرف اریکا رفت و گفت : خوب حالا تو چی کار میکنی ؟؟
اریکا: نمی دونم تازه اومدم اخه... هیچی و به طرف پسرا نگاه کرد که دید سرژ چشماش برق میزنه
اریکا : اره؟؟؟
سرژ : اوهوم
پس اریکا هم معلوم شد با کی میره !!!
هلگا در حالی که داشت همینطوری راه میرفت گفت : حالا کیا موندن ؟؟
و در کمال تعجب دید که کسی دستش رو نبرد بالا ...
-خوب پس همه چی رو به راهه
- ایول...ایول ..
- اخیـــــــــــــــَش راحت شدیما !!!
----------------------------------------------------------------
تقریبا دو ساعت مونده تا جشن و همه در حال جنب و جوش برای دیدن تدارکات جشن هستند .


زندگي قصه ي مرد يخ فروشي ست كه از او پرسيدند فروختي؟؟ گفت نخريرند تمام شد!


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۷:۰۵ یکشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۵
#81

هلگا هافلپافold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۳ یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۲
از كجا باشم خوبه؟!؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
بعد از اينكه نانسي شرطش رو گفت همه از جمله تالاس در حالت شك فرورفته بودن!آخه شرط نانسي اين بودش كه تالاس با اون بره به جشن و هانا هم بايد يه همراه ديگه پيدا كنه!در اينجا بود كه بايد گفت:ماااااااااا..
هلگا با قيافه وا رفته كه معلوم دلش واسه خواهرش(هانا)سوخته يه نگاه به تالاس كرد و يه نگاه به نانسي بعد گفت:
هلگا:ولي اخه نانسي..اون به هانا گفته بود...
نانسي:خب حالا هم بايد به من بگه!چيز سختي نيستش كه..
هلگا كنار نانسي روي مبل نشست و رو به تالاس گفت:
هلگا:حالا ببينم تو هنوز ميخواي با هانا بري يا اينكه نانسي رو ترجيح ميدي؟..
تالاس دستي به موهاش كشيد و بعد قبل از اينكه مجبور به بيان تصميم خودش كه در هر صورت دل يه نفر رو ميشكوند بشه خدا بهش رحم كرد و هانا از اون سر اتاق در حالي كه كنار ارني ايستاده بود داد زد:
هانا:هلگا نميخواد توي منگنه بذاريش من در هر صورت با اون به جشن نميرفتم!البته ببخشيدا ولي خب ترجيح ميدم كه به خواهش ارني جواب بدم!
همه ي پسرها و حتي دخترها هم با دهن باز به ارني نگاه ميكردن و صداي "لعنتي" گفتن چند تا از پسرا هم از اون ور اتاق به گوش رسيد!مطمئنا كساني بودن كه ميخواستن از هانا دعوت كنن!تنها چهره به وضوح خوشحال جمع به غير از هانا و ارني تالاس بود كه معلوم بود خودش هم دلش ميخواسته با نانسي به جشن بره!تالاس با صداي بلند و خوشحال رو به نانسي گفت:
تالاس:اينم از اين..حالا با من به جشن مياي نانسي؟...
********************************************
شب ساعت هفت و نيم جشن شروع ميشد و بيشتر بچه ها همراه خودشون رو پيدا كرده بودن...پيتر با هلگا ميرفت..هانا با ارني..هلن با ريموس..گتا با رز..نانسي با تالاس..ولي خب هنوز چندنفري بودن كه همراه نداشتن ولي بايد در عرض پنج شيش ساعت قبل از اينكه جشن شروع بشه پيدا ميكردن...حالا چي ميشه؟...


هاف[size=large][color=FF0066]ل[/co


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۶:۰۱ یکشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۵
#80

اریکا زادینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۷ دوشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۲ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۸
از يه جايي نزديك خدا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 570
آفلاین
پيتر با كم حوصلگي گفت : خب بيايين بريم بشينيم و حرف بزنيم . اينجوري بهتره .
همه مثل بچه خوب رفتن و روي مبلها نشستن و با سكوتشون سعي داشتن به نانسي بفهمونن كه منتظر هستن .
نانسي همونطور كه روبروي تالاس نشسته بود‍، داشت موشكافانه اونو برانداز مي كرد وبدجوري توي فكر بود .بالاخره بعد از دو دقيقه نانسي سكوت رو شكست و شروع كرد به حرف زدن . اما هنوز اولين كلمه رو نگفته بود كه يه دفعه در خوابگاه باز شد و يه نفراومد تو . همه با با تعجب سرهاشون رو برگردوندن و با ديدن اريکا که انگار کوهی بر روی دوشش بود نزديک بود از شدت تعجب شاخ در بيارن .
رز فريادی کشيد و به سمت اريکا دوئيد و اونو محکم بغل کرد و در گوشش داد زد : تا حالا کجا بودی اريکا ؟! دلمون برات تنگ شده بود .
اريکا که خستگی از سر و روش می باريد در حالی که تک تک دوستاش (هلگا ، هلن ،‌هانا و نانسي) رو بغل می کرد ، چيزی در مورد سنگينی درسها زير لب زمزمه می کرد و ....
نيم ساعت بعد رز و هلن و هلگا و هانا تمام وقايعی رو که در نبود اريکا اتفاق افتاده بود داشتن با آب و تاب براش تعريف می کردن .اريکا وقتی خبر جشن رو شنيد در حالی که دهنش از تعجب باز مونده بود پرسيد :
امکان نداره .... بعد از اينهمه وقت ... چه عجب بالاخره جشنی برپا شد .
پسرا كه تا به حال ساكت بودن و به اريكا چشم دوخته بودن يه دفعه با حالتي مرموز نگاهي با هم رد و بدل كردن و سراشون رو كردن توي هم و شروع كردن به پچ پچ كردن كه نانسي گفت :
هي بچه ها ، من هنوز شرطم رو نگفته م !!!
همه با كنجكاوي چشم به دهان نانسي دوختن . نانسي نگاهي پر از راز و رمز به اريكا انداخت و شروع كرد .

=======================================

موضوع اينه که اريکا هيچ همراهی نداره و همه ی دوستانش هم دوست دارن اون توی جشن شرکت کنه .
و نانسي هم با ديدن اريكا به دليل نا معلومي شرط اوليه خودش رو تغيير ميده و براي تالاس شرطي رو ميذاره كه همه رو واقعا غافلگير مي كنه.


The power behind you is much greater than the task ahead of yo

JUST JUST HUFFELPUFF !


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۴:۵۷ یکشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۵
#79

هلن هافلپافold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۳ یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۰۳ پنجشنبه ۳ آبان ۱۳۸۶
از اون جا!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 174
آفلاین
...
_آی نمی خوام....ولم کنین...اه...آخ دستمو ول کن...!
صدای نانسی بود که تقلا می کرد که از دست هلن و هانا در بره که داشتن تلاش می کردن اونو پیش بقیه ببرن...
هلن که دیگه خسته شده بود با عصبانیت گفت:
_اه بیا دیگه شورشو در اوردیا!
_اصلا نمی خوام چی کارم دارین؟
رز داد زد:
_هلـــــــــــــــــــــــــگا...بیا!
_نه...میام میام...

کمی بعد...

همه جمع شدن و نانسی دست به سینه و شق و رق رو به روی تالاس وایساده و بقیه دور تا دور اونا وایسادن البته پیتر هم کنار تالاس وایساده که دست از پا خطا نکنه و هلگا هم پیش نانسیه...
هلگا رو به تالاس گفت:
_خب؟!...
تالاس با سر در گمی پرسید:
_خب...خب چی؟
پیتر پای تالاس رو لگد کرد و زیر لب گفت :
_بگو دیگه...اه...زود باش!
_چی بگم؟
نانسی با عصبانیت گفت :
_اه من میرم...بی کار هم نیستم که الکی اینجا وایسم!
تالاس هول شد و گفت:
_نه...نه...وایسا...خب........(بقیه ی حرفش رو نا مفهوم گفت!)
نانسی:
_چی؟نشنیدم دوباره بگو!
_...............(نامفهومه!)...........
نانسی گفت:
_اصلا من باید برم...
_نه...خب ....ببخشید !راضی شدی؟
_نه!من یه شرط دارم!
همه با ناراحتی ناله کردن:
_نـــــــــــــــــــــه
=========================
تالاس غرورشو شیکست و معذرت خواست همه هم فکر کردن الان راحت می شن ولی نانسی یه شرط داره...حالا باید ببینیم شرطش چیه...همه می خوان این قضیه زودتر تموم شه!فردا جشنه....اما هنوز بعضی ها یاری ندارن!


[size=large][color=0033FF


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۷:۳۱ شنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
#78

نانسی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۷ یکشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۰۹ دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۵
از یه جای خوب !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 22
آفلاین
نانسی با عصبانیت واد خوابگاه شد و کتاباشو محکم روی تخت پرتاب کرد و با دیدن قیافه ی شادمان هانا بغضش ترکید و زار زار شروع کرد به گریه کردن ....
هانا دست از شادی کردن کشید و رفت به سوی نانسی تا ببینه که موضوع از چه قراره ....
اما بی فایده بود ... نانسی همینطور گریه میکرد و هیچی نمیگفت ...
پیتر که داشت زل زل به نانسی نگاه میکرد سریع متوجه قضیه شد و شروع کرد به خندیدن ... انقدر بلند بلند خندید که بالاخره هانا از دست پیتر شاکی شد و باصدایی سرشار از نا امیدی گفت : هی .. پیتر ... بجای اینکه نانسی رو دلداری بدی داری میخندی ؟
پیتر با قهقه گفت : آخه .. آخه .. اگه بدونی چرا نانسی داره گریه میکنه هیچ وقت نمیتونستی جلوی خندتو بگیری !!!!
و دوباره شروع کرد به خندیدن !!!!!
هانا دست از دلداری نانسی کشید و رفت پیش پیتر و گفت که ماجرا رو براش تعریف کنه ...
و ماجرا از این قرار بود :
امروز صبح نانسی و تالاس برای انجام تکالیفشون به کتابخونه رفتن .. بعد توی کتابخونه یه نفر که ظاهرن بیمار بوده برای نانسی زیر پا میگیره و نانسی با مغز میخوره زمین...
بعد تالاس عصبانی میشه و با کتاب میاد که بزنه تو سر اون کسی که برای نانسی زیر پایی گرفته بوده بعد اون طرف جاخالی میده و کتاب محکم میخوره تو مغز نانسی ..
بعد نانسی خیلی عصبانی میشه و اصلا به حرفای تالاس بدبخت گوش نمیده و باهاش دعوا میکنه ....
بله ، موضوع از این قراره .....
پیتر هنوز ادامه حرفش رو نزده بود که دید هانا داره از شدت خنده غش میکنه ....
اما کمی بعد هانا با لحنی جدی و صدای بسیار آهسته گفت : میدونی ما باید این دو تا رو باهم آشتی بدیم .. چون هم برای من خوبه هم برای تالاس و هم برای نانسی .
میدونی من با یه نفر دیگه آخه میخوام برم جشن ...
اما نتونستم به تالاس بگم....
پیتر : که اینطور..........
-----------------------------------
تالاس و نانسی به دلایل ذکر شده باهم دعوا میکنن اما پیتر و هانا در صدد بر میان که این دو تا رو باهم آشتی بدن ودر واقع بهشون کمک کنن !!!!!


[b][size=medium][color=993366][font=Impact]همیشه حرفی رو Ø


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۷:۰۱ شنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
#77

جيمز ايوان تالاس ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۵ شنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۵۴ شنبه ۳ آبان ۱۳۹۳
از در آغوش سلنا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 254
آفلاین
تالاس كه ديگه با نانسي به جشن نمي‌خواست به مهموني بره (به علت دعوا) با چهره‌اي غمگين وارد اتاق شد و خودشو روي مبلي ول كرد ؛دستاشو كنار هم گرفت و پيشونيشو روي اونا گذاشت ...
همون موقع بود كه متوجه شد چند تا از پسرا دور دستشويي دخترا جمع شدن ولي چون زياد با اونا دوست نبود نرفت ازشون دليل اجتماع اونجا رو بپرسه ...
در اون لحظه هانا از دستشويي بيرون اومد . چون عصبي بود درو محكم كوبيد؛تالاس كه حالش خوب نبود سرشو بلند كرد تا به كوبنده‌ي در بد و بيراهي بگه ...
همين كه دهنشو باز كرد چشمش به صورت هانا افتاد و زبونش بند اومد . روي صندلي خودشو صاف كرد ، دكمشو بست،موهاي سيخشو مرتب كرد و همينجوري به هانا خيره موند . مي‌ديد كه چند تا از پسرا دور بر هانا رفتن و دارن باهاش حرف مي‌زنن ... توي قلبش صدايي مي‌گفت كه : "برو جلو!"
از جاش بلند شد ، با يه سرفه صداشو صاف كرد و جلو رفت ؛ سر راهش يكي دو تا از پسراي اون طرفا رو كنار زد تا كه به هانا رسيد
با صدايي لرزان گفت : هانا ...! چيزه ...اِاِاِاِاِ... خوبي؟
هانا :ممنون ...كاري داشتي؟؟
با شنيدن صداي هانا همه‌ي اعضاي بدن تالاس شل شد ؛ مي‌خواست آب بشه بره توي زمين ولي خودشو جمع و جور كرد و گفت : ممكنه ... اِ... ممكنه منو به عنوان همراه توي مهموني قبول كني؟؟
در همين لحظه صدايي در ته دل تالاس گفت : خاك تو سرت ... اين چه طرز درخواست كردن؟؟؟بي كلاس...بي............
هانا براندازي بر هيكل نه متوسط تالاس انداخت و از سوي ديگر با چشمك هلن مواجه شد...
هانا:خــــــــــــــــب ...من كه نمي‌تونم به اين زودي جوابتو بدم ... باشه براي فردا
بعد هانا از اتاق خرج شد
تالاس فكر كرد كه گند زده به همين خاطر دوباره خودشو به صندلي رسوند و روي اون ول شد...
پيتر اومد و روي شونه‌ي تالاس زد و اميدوارانه گفت : موفق باشي ...
تالاس با خودش فكر كرد كه پيتر يه همراه خوب پيدا كرده ولي من چي؟؟؟ هيچي...



Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۷:۰۴ جمعه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۵
#76



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۲ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۰۶ شنبه ۲ تیر ۱۳۸۶
از اونجا!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 46
آفلاین
ریموس هنوز خجالت میکشید که به هلن چیزی بگه اما ... خوب رفت جلو : ه..هلن میخواستم ..ام...چیزه .. اره دیگه ... هلن.. میای با من توی جشن ...
هلن نزاشت که حرف ریموس تموم بشه و بهش نگاه کرد و سرش رو به علامت رضایت تکون داد
در همون لحظه گتا اماده شده بود : بچه ها ... رز کوش ..؟
هلن که هنوزاز خوشحالی نمی دونست چیکار کنه با دستش با خوابگاه اشاره کرد و خودش به طرف دستشویی خانوم ها رفت ... که در اونجا متوجه هانا شد که داشت گریه میکرد هلن رفت جلو و به هانا نگاه کرد .... : هانا ؟؟ چی شده چرا گریه میکنی ؟؟؟
هانا میگه : اخه .. اخه گتا به من پیشنهاد داده بود برای جی همه میگن رز ؟؟؟ نکنه رفته با رز ؟؟
هلن تازه متوجه میشه که همه اشتباه کردن و گتا در جشن با رز میره و هانا هنوز یاری پیدا نکرده ..
هلن از دستشویی میره بیرون و به پیتر میگه : پیتر .. میدونی چی شده گتا به رز زلر پیشنهاد داده و هانا هنوز تنهاست
بقیه ی پسرا که با این حرف سر از پا نمیشناختن با خوشحالی به هلن و در دستشویی نگاه کردن ...
--------------------------------------------------------------
موضوع اینه که هانا هنوز یاری پیدا نکرده و پسرا در صدد این بر اومدن که به اون پیشنهاد بدن


زندگي قصه ي مرد يخ فروشي ست كه از او پرسيدند فروختي؟؟ گفت نخريرند تمام شد!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.