هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: آنسوی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۹:۴۹ یکشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
#25

پروفسور بینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۱۸ سه شنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۱۳ جمعه ۱۰ تیر ۱۴۰۱
از تالار عمومی ریون کلاو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
آرم برنامه آنسوی کوئیدیچ
همون قضیه ی جغدی که با دوربین برخورد میکنه و در نهایت معلوم میشه که هدویگه
استدیو
مجری : با عرض سلام خدمت همه ی بینندگان هدف این برنامه ضایع تر کردن فردی است به نام بینز
به یک باره بینز وارد سالن میشه و روی صندلی مینشیند
مجری : با عرض سلام خدمت پروفسور
بینز : سلام به شما و همه ی بینندگان محترمتون
مجری : خوب خودتون رو معرفی میکنید
بینز : پروفسور بینز
مجری : همین
بینز : بله
مجری : خوب شما اسم کوچیک ندارین
بینز : معلومه که دارم پس پروفسور چیه ؟
ملت جادوگر :
بینز :
مجری : عجب اسم با حالی داریها . خوب الان یه تصویر نشون میدیم نظرتون رو بگید
بینز : آماده ام
تصویر
تصویر بچگیه بینزه که دقیقا مثل الآنه و فقط کوچیک تره
روی تصویر این جمله نقش میبنده
بینز از بچگی روح بوده ؟
تصویر بینز رو نشون میده در حالی که با لرد بلرویچ ( در زمان کودکی ) در حالی بازی و دویدن تو جوب هستن . اونا دارن دنبال یه مارمولک میکنن و در نهایت بینز موفق میشه مارمولک رو بگیره و با لرد مشغول معامله میشه
بچگی بینز : خوب چقدر بالاش میدی ؟
بچگی لرد : خوب یه گالیون بیشتر نمی ارزه
بچگی بینز : چی یه گالیون اگر تو گرفته بودیش صد گالیون میفروختی الان یه گالیون
بچگی لرد : خوب چیکار کنم دو گالیون
بچگی بینز : اصلا به تو نمیدمش
بینز به سرعت مارمولک رو تو قسمتی از صورتش محو میکنه
تصویر فید میشه به استدیو
مجری : خوب نظر شما در باره ی این تصویر چیه ؟
بینز : ای بابا این تصویر رو از کجا آوردید
مجری : از آرشیو
بینز : هی یاد قدیما به خیر چقدر بهمون خوش میگذشت عجب دورانی بود
مجری :
بینز : آره چه روزائی داشتیم با لرد
مجری : شما واقعا روح به دنیا اومدید ؟
بینز : بله آخه من در هنگام تولد مردم
مجری : به حق چیزای ندیده خوب چرا پس هی بزرگتر میشید روحا که سن ندارن
بینز : نه میتونیم تا هر چقدر که بخواهیم رشد کنیم
مجری : نه
بیز : بله
مجری : خوب از لرد برامون بگو از بچگیاش
بینز ": خوب خیلی با نمک بود از همون موقع پشت مو داشت این هوا همه میخواستن اسموتش کنن ولی لرد زرنگ تر از این حرفا بود دم به تله نمیداد خیلی با هم دوست بودیم یک کارائی میکردیم که بنا به دلایلی نمیتونم بگم
مجری : خوب یه تصویر دیگه ببینیم
تصویر یکی از کلاسهای مدرسه ی هاگوارتز رو نشون میده بینز کمی بزرگتر شده و سر کلاسه همراه با لرد کلاس اسلایترین با ریونکلاو با همه . معلم آلبوس دامبلدوره که داره آموزش زدن بندری رو میده
آلبوس : حالا یک دو سه حالا این ور یک دو سه
بینز و لرد دارن نقشه میکشن
یهو ریش آلبوس آتیش میگیره و بندری زدنش تند میشه
لرد و بینز
تصویر فید میشه به استدیو
مجری : خوب نظرتون پروفسور
بینز : وای عجب دورانی داشتیم مدرسه ی خوبی بود منو لرد یکم شیطونی میکردیم البته فقط یکم کلاس آلبوس دامبلدور بهترین کلاس هاگوارتز بود بنده خدا از اول کلاس تا آخر کلاس بندری میزد نمیدونید چه شاگردائی داد بیرون ......... و ........ از شاگردای کلاس ایشون بودن
مجری : نه
بینز : آره شاگرد خصوصیش بودن
مجری : عجب حالا یه تصویر دیگه میبینیم
مدرسه ی هاگوارتز
بینز و لرد کمی بزرگتر شدن دارن دنبال یک جغد ( بچگیای هدویگه ) میکنن اونا جغد رو یه گوشه ای گیر میندازن
بینز :
لرد :
جغد :
لرد : خوب گیر افتادی بدبخت
بینز : کارت تمومه الان یه کاری میکنم که دیگه فضولی نکنی
بینز با چوب دستیش میزنه تو صورت جغد
نوک هدویگ کج میشه و همش چرت و پرت میگه
هدویگ : من من من داغون شدم و داغون نشدم و معروف شدم و نشدم و .........
بینز و لرد
تصویر فید میشه به استدیو
مجری : خوب پروفسور اولین سوال اینه که هدویگ یه جغده پس چطوری تونست بیاد هاگوارتز
بینز : خوب اون که اونجا درس نمیخوند که چون با نمک بود و خیلی مسخره بود اورده بودنش برا تفریح بچه ها ولی خیلی فضول بود به خاطر همین قضیه شده بود تفریح همه البته اینقدر پر رو بود که کم نمی آورد ولی خدائی خوب تفریحی بود
مجری : خوب با گذشته ی شما آشنا شدیم البته یه تصاویر دیگه هم داریم که در برنامه ی بعدی نشون میدیم پس فعلا تا آخر دوران مدرستون رو نشون دادیم
بینز : پس تا برنامه ی بعدی بای
مجری : بای
تیتراژ همون آرم معروف خوردن هدویگ به دوربینه


[b][color=0000FF]بينز نام


Re: آنسوی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۸:۲۲ یکشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
#24

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 248
آفلاین
! به اينجام رسيده......مي فهمي ...مي خوام برم...ديگه نمي تونم كار كنم.............!!!!
پروفسور بينز اين داد آخر رو سره بلرويچ زد و از در بيرون رفت.هيچ كس نمي دانست پروفسور بينز كه با عشق و علاقه داور مسابقات شده بود حالا ديگر چرا جا زده بود و نمي خواست ادامه دهد....
به گزارش واحد مركزي خبر.....لندن!!!
در راستاي اين موضوع مهم مهمان عزيز امشب ما لرد بلرويچ به اين جا برنامه آن سوي كوييديچ آمده اند تا پاسخگوي سوالات ما راجع به پروفسور بينز باشن ....
بدون هيچ مقدمه ايي مي ريم سر سوالامون!!!

-جناب بلرويچ پروفسور بينز رو از كجا مي شناسين؟
لرد:خب ما نون و نمك خورده هميم از همون اولايل كودكي به جاي اينكه بريم با بچه هاي دور برمون الك دولك بازي كنم يه چوب دارم روزي 20 مايل مي پره بازي مي كرديم...به خاطر همين هميشه شيشه خونه همسايه شكسته بود!

-پروفسور بينز چي شد كه به اين مسابقات اومد؟
لرد: بالا رفتن تورم و هزينه و خرجي زندگيه و بالاخره يه آب باريكه ايي بايد بياد بره ديگه ..ماشاا.. خودتون سرتون تو حساب كتابه!

-چطور شد پروفسور بينز كه يه روح بود جواز داوري اين مسابقات رو كسب كرد؟
لرد:همون طور كه مي دونيد داوري اين مسابقات بسيار خطرناكه شما فرض كنيد كه يه آدم داور باشه اون وقت رفتنش به داوريه بازي با خودشه و برگشتنش با خداست...نمي دونيد ملت چقدر خشمناك بازي مي كنن ...اين روزا كمتر كسي به داور مسابقات رحم مي كنه ..همين بازيه گريف يونايتد و فمن رو تصور كنيد پروفسور بينز مجبور شد در اين بازي از سكوي تماشاچيا داوري كنه!!

-چرا پروفسور بينز از مدرسيه هاگوارتز اومد به داوريه كوييديچ؟
لرد:والا...اين مادام هوچ نشست زير پاشو هي خوند و خوندو خوند و گرنه عرق اين كار رو نداشت....

-پروفسور بينز فكر مي كنم واقعا كم خرج باشه ..،نه چيزي مي خورن و نه مي خوابن؟
لرد:دقيقا ....واقعا هيچ كس نمي تونه جاي ايشون رو بگيره ....البته بايد اضافه كنم كه خوب هم نمي گيرن!!!

-نگاه پروفسور بينز رو به چي تشبيه مي كنيد جناب لرد؟
لرد: به چشماي جغد سر كوچمون....نمي دونيد چه چشايي داره لا مصب.......!
-نه منظورم اون نگاه نبود منظورم فكرشون بود؟
-لرد: اوه بله فكرشون.....روح مگه فكر هم مي كنه؟

-اگه قرار باشه يك روز با پروفسور بينز به يك رستوران بريد شما چي سفارش مي ديد؟
لرد:عمرا ...مگه از زندگي سير شدم...يه بار با هم رفتيم..چشمتون اون روزا رو نبينه...گشنه سه تا بازي رو داوري كردم!!!

-به نظر شما پروفسور بينز در زمان جونياشون منظورم وقتيه كه زنده بودن چه شكلي بودن؟
-لرد:من فكر مي كنم نسبتا خوش تيپ بوده ...به برو بازوهاش نگاه كنيد ولي مي زده ها.............!!!!

آيا پروفسور بينز ديگه مايل نيستن برگردن؟
-لرد: معلومه كه بر مي گرده..بابا فيلمش بود...يعني منظورم اينه كه اين قسمت رو ضبط كرده براي تست بازيگري بفرسته دوبي!!!آخه خرج خيلي بالاست بايد يه شغل سومي هم داشته باشيد واقعيت اينه كه من در همين جا مي خوام از وزير محترم يه گله كوچيك بكنم!
-بله البته بفرماييد؟
-بابا ...يعني چه...300 هزار گاليون...مفت مفت كمك به تيم مجازيش كرده ...اون وقت رفتم پيشش براي وام چي در مياد ميگه ...ميگه قربون اخلاق ورزشكاريت دستم تنگه!!!

-حالا اگه فرض كنيم پروفسور بينز فيلش نبود و ديگه برنگشت چي؟
-الله اعلم.....در مسابقات رو تخته مي كنيم و رو سر درش هم بزرگ مي نويسيم:
زت زياد!!!!!!

در آخر اگه قرار باشه از همين جا يه جمله به پروفسور بگيد اون چيه؟
لرد:مرام و معرفت و غيرت هر چي روحه ...اي ول...بابا دستت دوروس!!!

در همين جا گفتگوي من به پايان رسيد خدا نگه دار!!!!!!!!

______________________________________
در راستاي اينكه بعضيا براي تيم فمن مي زنن!!!!


از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: آنسوی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۳:۵۹ یکشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
#23

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
بینندگان عزیز!به دلیل اهمیت بیش از حد محتوای این برنامه از نشون دادن تیتراژ و پیام بازرگانی و غیره معذوریم...به گیرنده های خود دست نزنید!مشکل از فرستنده است!

کلمات بالا روی صفحه نمایش تلویزیون نقش بست و بعد از چند لحظه تصویر استودیوی برنامه آنسوی کوییدیچ رو نشون داد.
دکور برنامه مثل قبل نبود.میز وسط رو بداشته بودن و جاش دو تا مبل چرمی گذاشته بودن.
مجری برنامه هم مجری قبلی نبود.
نه!اشتباه نمی کنید!این هدویگ خودمونه که امروز جای مجری برنامه رو گرفته.
هدویگ با عینکی که زده بود شبیه جغد دانا تو کارتون شده بود!
هدویگ با خنده ای زیبا! رو به دوربین کرد و گفت:
_سلام به همه ی برو بچ کوییدیچ دوست.امروز در راستای ضایع کردن یکی از عوامل لیگ! برنامه ای ترتیب دیدیم که الان دارید این برنامه رو مشاهده می کنید.
عامل مورد نظر پرفسور بینزه.پس کفو برید تو کارش.
دوربین بینز رو نشون داد که با یه کلاه شاپو یه لنگ تو دستش وارد شد.تیکه ی قشنگش اینه که پشت مو هم گذاشته بود این هوا!
بینز:
_سام اولیک می فرستیم خدمت همه برو بچ با مرام کوییدیچ دوست...نوکرتونیم!
شترق...لنگشو تند رو هوا تکون می ده که باعث می شه یه صدای قشگ فضا رو مزین کنه!
هدویگ:
_خوب بینندگان امیدوارم که تا الان متوجه شده باشید که این پرفسور بینز چقدر ضایع است!!!اگه متوجه نشدین پس بقیه ی برنامه رو نگاه کنید!
هدویگ به بینز نگاهی انداخت که داشت با سیبلای قیصریش ور می رفت.
هدویگ:ماااااااااااااااااااا...تو که الان اومدی تو سیبیل نداشتی که...
بینز:
_لوطی...امر امر بلرویچه...الان آمار داد که باهاس سیبیل بزارم!!!منم گفتم ای به چشم بلر جون!
هدویگ:
_چه جلب!خوبی همونطور که همتون متوجه شدید لرد بلرویچ ناظر سازمان کوییدیچ شده و طبق صحبتهای قبلی قرار بود پرفسور بینز که کمک داور ایشونه هم ناظر بشه ولی نشده!
پرفسور ناظر نشدنتونو چطور توجیه می کنید؟!
بینز:
_ایول...زدی تو خال...خیلی نامردیه...قرار بود منم ناظر بشم ولی نشدم...نامردا زدن زیر قولشون
هدویگ:
_که اینطور...پس واسه همینه که انقدر تریپ جواتیت زدی...می خوای لرد از تو خوشش بیاد ناظرت کنه...ای شیطون!!!
بینز:
تلفن جادویی استودیو زنگ می نه:رینننننننننننگ...رینننننننننننننننگ...رینننننننننننننگ!
هدویگ:
برنامه ی آنسوی کوییدیج بفرمایید!
ناشناس:
_به اون بینز بگید خیلی لوطیه...بگید نوکرو عشق لاتیم...چاکرو زیر پاتیم...
بینز یهو جو گیزر می شه و می گه:
_نوکرتیم ، چاکرتیم ، خوب چه کنیم عشق لاتیم...اگه با معرفت باشی چاکرتیم زیر پاتیم...
و دوباره شترق!!!
هدویگ که دیدی اوضاع خیطه گوشی رو گذاشت و گفت:
_مثل اینکه طرفدار هم زیاد پیدا کردی!!!
بینز:
هدویگ:
_خوب بینندگان عزیز امیدوارم تا اینجای برنامه فهمیده باشید که این بینز چه آدمیه...اگه نفهمیدید مشکل از گیرنده است...به فرستنده دست نزنید!!!
تا برنامه ی بعد برید تو کف!




Re: آنسوی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۷:۳۳ جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
#22

اوتو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۰ دوشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۱۲ شنبه ۹ تیر ۱۳۸۶
از اون بالا جغد میایَ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 286
آفلاین
معلوم نبود این تیمها کی برای مسابقات حاضر خواهند شد چون هر کدوم به کار غیر کوئیدیچی مشغول بودند
لرد هم از این آموزشی که میداد دیوانه شده بود گفت:
لرد:بابا اونجوری نه اینجوری
لرد:پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم قرح بولاغ
همه جوادیها: گومبا نگومبا ... گومبا گومبا آگومبا زلفلی گومبا توگمبا
گزارشگر کمکم نزدیک لرد میشه اما ناگهان یکی از جواد های هوایی به زبونشون میگه
گانگا توگوماگا شی شی گاگا
و با دست گزارشگر رو نشون میده
وبا این حرکت همه اونها دست به پشتشون میبرند و تبرهایی به اندازه ی سر گاو بیرون میارند و به سرعت به طرف گزارشگر میآیند
گاگا ماگا توتو اسکاچی آنی مانی کالاچی
گزارشگر بیچاره هم به سرعت به طرف دوربین میره
در آن طرف در دریا کوسه ای بیرون میاد و از پشتش فضولاتی بیرون میاد وبیچاره از درد دهنشو نشون میده .البته دیگر دندونی برایش نمونده بود،معلوم نبود کفی چه بلایی به سرش آورده بود
ناگهان از فضولات دو پرنده به وجود آمدندو به سرعت شروع به پرواز کردند اما مدتی از حرکات عاشقانشون نگذشته بود که ناگهان نهنگی از زیر آب بیرون آمد و هردوی آنها را در یک چشم به هم زدنی بلعید در هنگام افتادن در آب ضربه ای به سطح آب زد سپس به زیر آب رفت تا در خیال آسوده کفی و کفیه را بخورد.
رفته رفته سطح آب اوج گرفت و به ارتفاع حدود 20 متر رسید و به سرعت به طرف خشکی آمد
در آن طرف بعضی از ملت خیلی ارزشی به زیر این آب میرفتند و غیب میشدند.
اما اون ارزشی هایی که داشتند موج سواری میکردند از این فرست استفاده میکردند و موج سواری میکردند
اما ملت بیچاره ی فوق ارزشی که در حال عشقولونه ی خود بودند رفته رفته به زیر این آب میرفتند و میموردند
سرژکه صدای جیغ و فریاد را شنیده بود به کور ممد گفت:
سرژ: ممد من رفتم خود کشی کار نداری
کور ممد که از خودکشیهای نا فرجام سرژ خسته شده بود گفت:
کور ممد: برو انشااالله ایندفعه بمیری
و سرژ که از این حرف کور ممد خوشحال شده بود گفت:
سرژ: آی خودکشی صبر کن که اومدم..وبه سرعت به طرف سطح آبی که بالا آمده بود رفت :
سرژ: هیچکی جلوی من نگیره .وووووووو...شترق ...ودر آب ناپدیدی شد

در آن طرف سدریک داشت مخ یکی از دخی های اونجا رو میزد.
سدریک: خوب خانم حال شما خوبه
دختره: ماگا توگا (چلنگر کجای)
سدریک: ها... بله من خیلی خوشتیپم
دختره: فوگا توگا(آره جونه خودت)
سدریک: من تازه میخوام زن بگیرم نه اینکه قبلا زن نداشتم( البته آنیتا رو حساب نکنید)
دختره: فوشکا مونگا خوخو کاکا
آن طرف صدای کلفتی شنیده شد که میگفت
صدا: یا یا یا تا ما شا (آی نفس کش)
سدریک به طرف صدا برگشت و در حالتی اینجوری مردی را دیدی که ریشی بسیار بلندتر از ریش سرژ داشت .مرد به سرعت داشت به طرف سدریک میومد البته با چماقی بر دست
سدریک:سرژ بیا که رقیب پیدا کردی
سدریک: خوب خان شما شماره تماسی ندارید
دختر: تو شو کا خا نا
سدریک: :- o
در آن طرف مونتاگ و تیکا توانسته بودند جرج رو خفه کنند(البته الان در ای سی یو هست)
و بلید و جان راونکلاو توانسته بودند طنابی به پای ماروولو ببندن و اونو به اعماق دریا بفرستند,اما غافل از اینکه ماروولو دربین راه سنگ را از پایش بازکرده و در بالای آب شناور بود

-------------------------------------

به نظر شما سرژ و کفی و کفیه مردند؟منکه باور نمیکنم


ویرایش شده توسط اوتو بگمن در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۲۹ ۱۷:۵۲:۵۲

فعلا با این حال میکنیم...


شخصیت جدید


Re: آنسوی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۳:۵۰ پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۵
#21

بلرویچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۰ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
از گاراژ ابی تیزی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 264
آفلاین
گيلدي : خانوم ، جان گيلدي کانال سه رو بگير .

همسر گيلدي : بازم روت زياد شدا گيلدي . من مي خوام سريال " آفتابه ، عشق ، مرلين ، ساحره " رو نگاه کنم . زود برو تو اتاق درم ببند .

گيلدي : ولي آخه امشب توي برنامه آنسوي کوييديچ ، اردوي آمادگی تيمهاي جام جهاني رو که توي سواحل هاوايي برگزار شده نشون ميدن .

همسر گيلدي : ببينم گيلدي ، براي ديدن تيمها مي خواي برنامه رو نگاه کني يا براي ديدن بي ناموسي هاي سواحل هاوايي ؟! به من راشتشو بگو گيلدي .

گيلدي :

همسر گيلدي : تو زنم گرفتي آدم نشدي ؟! من ميرم خونه بابام . براي هميشه ميرم . دنبالمم بياي برنمي گردم .

همسر گيلدي بسرعت چمدونش رو برداشت و از خانه خارج شد . ( اقا گير ندين ديگه . چمدون آماده بود . کارگرداني ضعيفه ديگه )

گيلدي : اه اه اه ... چقدر بد شد ، اين زن پنجاه و ششميم بود که پريد . بايد به فکر يکي ديگه باشم .

گيلدي بر روي کاناپه مقابل تلویزیون نشت و شبکه سه رو گرفت .

آنـســوی کوییـدیـچ ( ها ... اینو این رنگی زدم ، چشم آرسنالی های بوقی در بیاد . اونلی بارسلونا )

این قسمت برنامه برخلاف قسمتهای قبل ، در ابتدا تیتراژ باشکوهی نداشت و مستقیما وارد استدیو شد .

- سلام بینندگان عزیز . امیدوارم حالتون خوب باشه . امروز قراره به صورت زنده به سواحل هاوایی ، محل برگذاری اردوی آماده سازی تیمهای حاظر در جام جهانی کوییدیچ بریم . با اینکه من اصلا دلم نمی خواد اونجور جاهای کاملا ارزشی برم ، ولی برای تهیه گزارش بهتر دیدم خودم وارد عمل بشم . پس با هم میریم به هاوایی .

صدای " پاقی " اومد و گذارشگر برنامه غیب شد . مطمئنن اون خودش رو در کمپ تمرینی کوییدیچ ظاهر کرده بود . بر روی صفحه تلویزیون نوشته شد :

سواحل هاوایی ( محل اردوی آماده سازی تیمهای حاضر در جام جهانی )

دوربین برروی اسنیچ زوم کرده بود . اسنیچ حرکتی نمیکرد و هیچ تکانی به خود نمی داد . به این حالت در هوا شناور بود . ناگهان کله مجری هم در کنار اسنیچ نمایان شد که به این حالت نیشش را تا بنا گوش باز کرده بود .

گزارشگر : بینندگان عزیز ، اینجا محل تمرین تیمهاست . اینم اسنیچ تمرینی جوینده هاست . حتما از خودتون می پرسین چرا کسی این اسنیچ رو نمی گیره . در جوابتون باید بگم ...

گزارشگر با دستش به سمت راست خود اشاره کرد . دوربین آرام آرام چرخید و ... و ... و

چشتون روز بد نبینه ، هر کس به کاری ارزشی مشغول بود و بشدت به کار خود هم عشق می ورزید . ( البته هر کاری بجز تمرین کوییدیچ ) .
ملتی ارزشی ، در حال انجام حرکات موزون بودند .
ملتی خیلی ارزشی ، در ابهای نیلگون بصورتی ارزشی شنا می کردند و تعدادی هم موج سواری می کردند .
ملت فوق ارزشی هم که دیگه نگو ...

در نزدیکی دوربین ، دومبول بروی ماسه ها دراز کشیده بود و آفتاب میگرفت . ( لازم به ذکر است انبوه ریش و پشم دامبل اجازه رسیدن نور به پوست بدنش را نمی داد ، ولی به هرحال داشت آفتاب میگرفت . ) . در سمتی دیگر بازیکنان دو تیم گریف یونایتد و گروه فمن جشنی کوچک به راه انداخته بودند . آوریل هم نوازنده انها بود و در پشت دستگاه دی جی داشت می ترکوند . هدویگ و آرتیکوس وسط داشتن هلیکوپتری میزدن ، ساحره های گروه فمن هم با دیدن این حرکات جوگیزر می شدند و جیغ می کشیدند .
دوربین چرخید و داخل آب رو نشان داد . بچه های اسلیترین یونایتد و بلغارستان درون آب شنا می کردند ، و البته مثل همیشه درگیری های کوچکی هم بین بازیکنان این تو تیم در حال انجام بود . مونتاگ و تیکا برروی جرج می پریدند و اون رو به زیر آب میبردند . جرج هر از گاهی با تقلایی که میکرد از زیر آب در می آمد و نفسی می گرفت ، کمکی می خواست و دوباره به زیر آب فرو میرفت . بلید و جان راونکلاو هم سعی داشتند سنگی بزرگ را به پای ماروولو ببندند و او رو به اعماق دریا بفرستند .

در این بین تمرین کوییدیچ تیم حذم تار کبود از همه جالب تر بود . سدریک دیگوری عینک آفتابی معروف خود رو به چشم زده بود و در حال چشم چرونی بود . نگاه او به تعدادی ساحره سیاه پوست بومی هاوایی بود که با وجود عینک آفتابی ، سدریک آنها را سایه ای تیره می دید ، ولی با این حال همچنان برای حفظ تلیپ با عینک آفتابی به آنها زل زده بود .
پشت سر سدریک ، سرژ تانکیان و کورممد تنها کسانی بودند که به تمرین ارزشی نمی پرداختند . سرژ چند وقتی بود بسیار افسرده شده بود و انگیزه اش را برای زنده ماندن از دست داده بود ، بارها دست به خودکشی زده بود ولی هر بار زنده می ماند ، اینبار نقشه جدیدی برای خودکشی کشیده بود . او یک تفنگ شاتگان ، کالیبر 1500 را به کورممد داده بود و به او می گفت سیب روی سرش را بزند . کورممد هم هربار سیب رو می زد و اشک سرژ رو در می آورد .

دوربین بروی چهره گزارشگر زوم کرد .

گزارشگر : خب این بخشی از تمرینات فشرده تیمهای کوییدیچ بود . واقعا من موندم این تیمها اینقدر تمرین میکنن خسته نمیشن . من می خوام یه مصاحبه با لرد بلرویچ رییس فدراسیون کوییدیچ انجام بدم ، تا بنده ایشون رو برای مصاحبه آماده کنم شما تصاویری از طبیعت زیبای هاوایی رو ببینین .

گزارشگر بسمت لرد بلرویچ رفت که در بین گروهی از جواد موادهای هاوایی ایستاده بود . لرد کلاه شاپو بر سر و لنگ در دست داشت ، ظاهرا بلرویچ می خواست به جوادهای هاوایی آهنگهای جواد یساری و عباس قادری رو یاد بده .

بلرویچ : باب .. شماها که اصلا جوادبازی بلد نیستین . اینجوری بگین " پارسال بهار دسته جمی رفته بودیم زیارت .

یکی از جوادهای هاوایی : نگومبا نگومبا ... گومبا گومبا آگومبا اینجا جواد گومبا مادرن تاکینگ گومبا .

دوربین چرخید و همانطور که گزارشگر گفته بود ، تصاویری از آسمان زیبای سواحل هاوایی را نشان داد . آسمان زیبایی بود . در دوردستها دو کفتر عاشق ، با نامهای کفی و کفیه دیده می شدند که عاشقانه در کنار هم ، در ارتفاع پایین ، برروی آبهای نیلگون سواحل هاوایی پرواز می کردند . ناگهان کوسه ای از آب بیرون پرید و هر دو عاشق را بلعید . تازه ... قبل از اینکه دوباره توی آب بره اینجوری به دوربین هم نگاه کرد .

بروی صفحه تلوزیون : این برنامه زنده ادامه دارد ....

همسر پنجاه و هفتم گیلدی ( در حین پخش برنامه با گیلدی ازدواج کرد ) : کوسه پر رو . اون دوتا کفتر عاشق رو خورد . تازه نیششم باز میکنه

گیلدی : اشکال نداره عزیزم . کفی و کفیه که به این راحتی ها نمی میرن . من قبلا این کفی و کفیه رو میشناختم . ناسلامتی قبلنا ققنوس بودن . فقط باید صبر کنیم تا کوسه ای که اونا رو خورد دستشوییش بگیره . البته من دقیقا اطلاع ندارم که خاکستر ققنوس داخل فضولات کوسه کارآییش رو داره یا نه ، ولی احتمالا داره

---------------------------------------------------

آقا اگه خواستین همین پخش مستقیم رو ادامه بدین . اگرم نخواستین ادامه ندین . اصلا به من چه .


دلبستگی من به پیکان جوانان گوجه ایم [size=large][color=000066]و[/color


Re: آنسوی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۰:۱۲ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۵
#20

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
تصوير چند عدد مبل خالي رو نشون ميده ، همچنين يك عدد پنجره كه پرده روي آن كشيده شده و ديوار...

ديوار:پنجره...:bigkiss:
پنجره: بعله...
ديوار:اون پرده رو بزن كنار ميخوام ببينمت
پنجره:نميزنم
ديوار: گفتم بزن كنار
پنجره:نميزنم
شترق ديورا با نيرويي جاديي خودش پرده رو ميزنه كنار و با پنجره اي بيريخت و زتش و با شيشه هاي شكسته و قاب قديمي و پير روبرو ميشه
ديوار:اييششش پشت پرده قشنگ تر بودي...
و دوباره پرده رو ميكشه

لرد بلرويچ نفس نفس زنان مياد و روي مبل وسطي ميشينه
لرد:سلام بينندگان عزيز بار ديگر با برنامه آنسوي كويديچ به خانه هاي شما آمديم

---در خانه يكي از بينندگان
شوهر:مگه خودت خواهر مادر نداري ميايي خونه مردم..اهاي خانوم چادرتو بكش رو پاهات اصلا برنامه نخواستيم و تلوزيون رو خاموش ميكنه
---تلوزيون

لرد:مهمان امروز ما اعضاي تيم «حذم تار كبود» هستند ، لطفا بفريماييد
اول ققي و كفيه در آغوش هم پرواز كنان وارد ميشند ، بعد سدريك ديگوري و بعد سرژ تانكيان و اوريل لاوين وارد ميشه هر كدام روي مبلي ميشينند
سدريك:اهاي كورممد بيا..همينجور مستقيم بيا ..مستقيم بيا..بيا اها
صداي شترقي مياد و مشخص ميشه كه كورممد پاش به چيزي گير كرده بود و زمين خورد
كفيه:من ميرم كمكش كنم
كفي:لازم نكرده تو بشين سر جات خودم ميرم.
پرواز كنان به كمك كورممد ميره كه البته در بين راه مقداري از پرهايش به دليل برخورد با نورافكن داغ ميسوزه ، كمي جلو تر تركش ميره تو كمرش و باز هم جلوتر از زير گيوتين رد ميشه و همين باعث ميشه نصف پرهاش بريده بشه ، جلو تر رعد برق ميزنه و ققي خشك ميشه و قصه ما به سر رسيد كفي به كورممد نرسيد
كفيه: من ميدونستم اينجوري ميشه ، انگار بهش الهام شده بود ميخواد اين بلاها سرش بياد...نديدين لحظه آخر چقدر نوراني و روحاني شده بود؟
جسد سوخته و خشك شده كفي رو ميارن روي صندلي كنار كفيه ميشنونن
صداي كورممد:هنوز كسي رو نفرستادين براي كمك به من؟من اينجا گير افتادم
سرژ:نگاش كن..پشت دوربين گير كرده ، فيلم بردار هم كه ندارين ، من برم كمكش
سرژ بلند ميشه و در راه پاش به سيم گير ميكنه و زمين ميخوره
سرژ:من عرضه راه رفتن هم ندارم
به اين فكر فرو ميره در اين جهان هيچ كار مفيدي نكرده و اصلا بهتره بره خودكشي كنه چون رعضه راه رفتن هم نداره ، مسيري كه رفت رو برگشت و به سدريك گفت: من برم خودكشي كنم ! با من كاري ندارين؟
سدريك:نه
سرژ خودشو از پنجره پرت ميكنه
سرژ:اههههههه هه ههه .... شپلخ
يك رعد برق هم ميزنه كه همه چيز تكميل بشه

كورممد:كمك من اينجا گير كردم
اوريل:نگران نباش من اومدم...
درين درين دينگ(صداي موبايل)
اوريل:بله
صدا از گوشي:اوريل بيا كنسرت داريم!!
اوريل :اوكي
شترق غيب ميشه
سدريك:كورممد تحمل كن..من اومدم ..الان نجاتت ميدم
سدريك كه هنوز اثر قرص ديشب روش مونده بود تصور كرد كورممد در حال غرق شدن در دريا هست...لباسش رو ميكنه و به طرف كورممد شيرجه ميزنه كه با مغز ميخوره به پايه دوربين و خونريزي مغزي ميكنه ، ميره تو كما

لرد كه از شگفتي بسيار فكش باز مونده بود ميره جلو دست كورمد رو ميگيره و مياد جلوي دوربين
لرد: بينندگان عزيز وقت برنامه ما تمام شد..تا برنامه بعد خدانگهدار

تيتراژ پايان صداي گريه كفيه بالاي بدن سوخته شده كفي هست


ویرایش شده توسط سرژ تانكيان در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۲۷ ۲۰:۲۱:۳۳


Re: آنسوی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۶:۵۰ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۵
#19

پروفسور بینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۱۸ سه شنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۱۳ جمعه ۱۰ تیر ۱۴۰۱
از تالار عمومی ریون کلاو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
استدیوی برنامه ی آنسوی کوئیدیچ / اتاق گریم
دوربین با سرعت غیر منتظره ای وارد اتاق گریم می شود

مسئول گریم : آقا جون لوازم گریم تموم شد .
ایدی مالفوی : هنوز که کامل نشده من قیافم ناجوره این طوری که نمیشه
سامانتا ولدمورت : این کلاه گیسه اصلا قشنگ نیست من یه دونه بلند ترش رو میخوام
دیانا مالفوی : من که هنوز پوستم تیرس این طوری میخوای بیام جلوی دوربین ؟
مورگانا : هوی ببینم چطوری میتونم خودمو لاغر تر نشون بدم این جوری که خیلی چاق نشون میدم !!
مسئول گریم : بابا الان دو ساعته دارم رو شماها کار میکنم تمام هنرم رو به کار بردم . این لوازمی که من الان استفاده کردم برا گریم صد نفر کافی بود مگه اینجا موسسه ی زیبائیه اینجا استدیوی برنامس
ایدی : من این حرفا حالیم نمیشه باید بیشتر به ما برسی نمیشه همینجوری زشت باشیم که آخه امروز با داورا ملاقات داریم
دیانا در حالی که خودشو در مقابل داوران تصور میکنه یک آه بلند میکشه
دیانا : یعنی میشه به ما امضا بدن ؟
سامانتا : من همین که بتونم از نزدیک ببینمشون برام کافیه
مورگانا : وای چه آرزوئی یعنی میشه

کارگردان برنامه بلافاصله وارد اتاق میشه

کارگردان : پس چی شد چیکار داری میکنی اگر میخواستی زامبی گریم کنی تموم شده بود
مسئول گریم : چیکار کنم به جان خودم زامبی درست کردن ساده تر از اینه که بخوام اینا خوشکل کنم !!
ایدی : خیلی ذلت بخواد مرتیکه ی زشته عوضی
مسئول گریم : حالا بیا درستش کن
کارگردان : من نمیدونم سریع باش الان برنامه شروع میشه
مسئل گریم : باشه حالا ببینم چیکار میتونم بکنم

استدیوی برنامه / دقایقی بعد

آرم آغازین که همون برخورد هدویگ با دوربینه پخش میشه
مجری : با سلام خوب میهمانان امروز برنامه ی ما اعضای تیم فمن هستند . البته دو تا مهمون ویژه هم داریم که به موقع معرفی میشن . بهتره اعضای تیم رو معرفی کنم . ایدی مالفوی کاپیتان-دیانا مالفوی-سامانتا ولدمورت-مورگانا
با معرفی هر نفر دوربین روی چهرش زوم میکنه که ابته کاش همون واید میگرفت !!
مجری : خوب از کاپیتانشون میخوام تیمشون رو بیشتر معرفی کنن
ایدی : خوب تیم ما خیلی خوبه مگه نمیبینی چقدر خوشکلیم این نشون دهنده ی اینه که ما قوی ترین تیم دنیا هستیم و همه رو میبریم
مجری : نه بابا
ایدی : آره دیگه ما یه تیم هستیم پر از خوشکل!!
مجری : مثل اینکه مهمانان ویژه ی برنامه ی ما رسیدن معرفی میکنم داوران مسابقات کوئیدیچ لرد بلرویچ و پروفسور بینز
داوران با ابهت خاصی وارد استدیو میشن و به محض ورود صدای جیغ اعضای تیم فمن بلند میشه و دیگه نمیتونن جلوی خودشونو بگیرن و سریع با قلمو کاغذ به سراغ داورا میرن
ایدی : تو رو خدا به من امضا بده لرد خواهش میکنم
مورگانا : یه امضا هم به من بده بینز لطفا
لرد و بینز با آرامش خاصی به اعضای تیم امضا میدن
کارگردان در حالی که در حال بالا اوردن است میگه
کات


ویرایش شده توسط پروفسور بینز در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۲۷ ۱۶:۵۳:۲۷

[b][color=0000FF]بينز نام


Re: آنسوی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۹:۵۷ سه شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۵
#18

Anie


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۱ سه شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۵۹ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۵
از لندن-کوچه برجهای فلکی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 19
آفلاین
خب آقای بلرویچ نوشته تون جای تشویق داره ولی فکر نکردید ممکنه با بد کسی طرف شده باشید؟ در ضمن غلطهای املاییتون هم اصلاح کنید.
==============
بعداز پخش این میان برنامه خنده دار که توسط بلرویچ طرح ریزی شده بود،با تشویق تماشاگران ،ساحره ای که سراسر صورتی پوشیده بود، پا به سالن گذاشت.
مجری،آیدی ،دیانا و سامانتا برای خوش امدگویی نیم خیز شدند و آنی با حرکت سر جواب انها را داد و کنار بقیه اعضای تیم نشست.
مجری پس از تعارفات معمول گفت:

-"خب گرچه لازم به اینکار نیست ولی لطفا خودتون رو معرفی کنید و پستتون در تیم رو توضیح بدین."

آنی با وقار خاصی شروع به صحبت کرد:

-"من مورگانا مرلین معروف به آنی هستم و در پست دروازه بان برای پیروزی تیمم تلاش میکنم."

مجری که بار دیگر سوالاتش را گم کرده بود شروع به پرسیدن سوالات بی مزه خود کرد:

-"خانم مرلین،چطور شما با این خانواده سطح بالا حاضر شدید در تیم فمن شرکت کنید؟"

آنی که این صحبت او را یک توهین تلقی کرده بود براشفت و گفت:

-"یعنی شما میگید تیم ما از سطح پایینی برخورداره؟من مطمئنم اگر مرلین هم زنده بودند همسرشان را به عضویت در این تیم تشویق میکردند."

صحبت او با تشویق تماشاچیان همراه شد.مجری گوئی چیزی به خاطر اورده باشد،با خوشحالی گفت:

-"بنظرم چون تماشاچیان خیلی مشتاق هستن از خودشون بخواییم سوال بپرسند."

سکوتی در سالن حکمفرما شد و فردی که با اشاره دست مجری انتخاب شده بود با تشویش و دلهره پرسید:

-"چیز...من؟من میخواستم بپرسم شما اینده مسابقه رو چطور میدونید؟"

آنی برخلاف سایر اعضای تیم بدون تعصب جواب داد:

-"گرچه تیم ما خیلی قدرتمنده ولی نباید تیم گریف یونایتد را دست کم گرفت.انها خیلی شجاع و با تجربه هستند و من امیدوارم بتوانیم در مقبلشان بایستیم."

با وجود اینکه پچ پچهایی در بین تماشاگران شروع شد اما لبخند رضاین بر لبهای بقیه اعضای گروه نشسته بود.آنی با اقتدار به حرفش افزود:

-"البته گروه فمن هیچ تیمی را دست کم نگرفته و با در نظر گرفتن این معیارها میگه:ما همیشه پیروزیم! "

فریاد شادی در تمام سالن پیچید .مجری سوال بعدی را پرسید:

-"شعار گروهتون چیه؟"

آنی نگاهی به آیدی انداخت و گفت:

-"البته این سوال باید از کاپیتان پرسیده میشد ولی من از طرف تیمم میگم:ما شعار نمیدیم.عمل میکنیم!"

پس از ساکت شدن طرفداران مجری پرسید:

-"خانم مرلین چرا شما با اینکه عضو گریفندور هستید ولی......"
آنی نگذاشت تا او حرفش را ادامه دهد و گفت:

-"من هیچ تعصبی ندارم و برای قدرت تیمی که به ان ایمان اوردم یعنی گروه فمن تمام سعیم را خواهم کرد."

و در میان تشویقهای مکرر طرفداران ناگهان آیدی ، دیانا،سامانتا و آنی از جا بلند شدند و آیدی برای توجیه حرکتشان گفت:

-"خب دوستان همون طور که در اول گفتم،اعضای تیم من خیلی مشغله دارند. در نتیجه بیشتر وقت بیکاریشون رو باید تمرین کنند.پس دیگه باید به تمرینمون برسیم.به امید پیروزی!"

تماشاگران یکپارچه فریاد کشیدند:

-"به امید پیروزی!"

و در میان هلهله انها هرچهار نفر ناپدید شدند و گلهای صورتی رنگ تمام فضا را پرکرد....
=================
خب دیگه تلویزیون رو خاموش کنید برنامه تموم شد!


تصویر کوچک شده[i][size=small][color


Re: آنسوی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۹:۰۹ سه شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۵
#17

بلرویچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۰ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
از گاراژ ابی تیزی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 264
آفلاین
به به به ... من واقعا لذت می برم این چنین ساحره های ورزش دوستی رو می بینم . به به به ...

فقط نمی دونم چرا شکلک پستهای ای ساحره های خوش قد و بالا رو هر چقدر می شمرم تموم نمیشه . دقیقا به تعداد تماشاچی های مسابقه فینال کوییدیچ ، بین دو تیم ایرلند و بلغارستان شما شکلک استفاده کردین .

البته با خشانتی که شما در بنامه آنسوی کوییدیچ از خود نشان دادید بنده جرات حرف زدن رو ندارم .

---------------------------------------------------------------

طبلها به صدا در آمدند و شیپورچی ها در شیپورهای خود نواختند . تمام ملت حاضر در استدیوی برنامه آنسوی کوییدیچ به درب ورودی زل زدند . هر پنج دوربین برنامه درب ورودی را نشانه گرفتند . گروهی از نوازندگان ، در حالی که آهنگهای خفنی را می نواختند وارد سالن شدند و بدنبال آنها نیز عده ای از کاراگاهان وزارت وارد استدیو شدند . کارگاهان با دقت اطراف را نگاه می کردند تا خطری در کمین نباشد . بعد از کارگاه ها تختی سلطنتی ، شناور در آسمان وارد استدیو شد . تخت نزدیکتر شد و چهار آفتابه سرخ رنگ در زیر تخت نمایان شد . در حقیقت آفتابه های سرخ رنگ بودند که تخت را حمل می کردند . بدون شک شخص مرلین کبیر آفتابه های سرخ رنگ را جادو کرده بود ( دلیل اینکه آفتابه ها قرمز بودند این است که : در روایتی آمده ، که مرلین کبیر لنگی بود و علاقه خاصی به تیم متلاشی شده پرسپولیس بوقی داشت . ) . بر روی تخت اتاقی کوچک از پرده های ابریشمی وجود داشت . نا گهان آفتابه ها ایستادند . یکی از پرده ها کنار رفت و ساحره ای زیبا درون اتاقک دیده شد .

ملت بیننده تا اینجا با چهره های متعجب ، نظاره گر این ورود باشکوه بودند . به این حالت :

ساحره زیبا ، وقار خاصی داشت ، در چشمانش نور عجیبی دیده میشد ، نوری که هر سیفیدی را مجذوب خود میکرد . او از اتاقک بیرون آمد و نگاهی تحقیر آمیز که نشان از غرور او می داد را نثار حاضرین کرد . ساحره بر روی تخت ایستاده بود و از خودش اشوه به اطراف طراوش میکرد . تعدادی از دست اندرکاران پشت صحنه برنامه همانجان جان به جان آفرین تسلیم کردند و عمرشونو دادن به شما . عده ای هم که از جنبه بالایی بر خوردار بودند ، توانستند مقاومت کنند و زنده بمانند . آن ساحره زیبا با وقار خاصی قدمی به جلو برداشت و بسمت پله های تخت شناور در آسمان رفت .

ولی آونجا که پله ای نبود . ظاهرا ساحره قصه ما جوگیرز شده بود .

پس ، بدینسان آن ساحره زیبا با مخ بر روی زمین فرود آمد . . راستشو بخواین ، یه جورایی دیگه از خودش اشوه طراوش نمی کرد .

خلاصه بعد از کلی دردسر ، مامورین اورژانس جاودوگری اومدن و بدن آش و لاش آنی مرلین رو به بیمارستان منطقل کردن .
تا این مرلین باشه دیگه به این آفتابه هاش اعتماد نکنه و دخترشو به این آفتابه های سرخی بوقی نده . باز اگه آفتابه هاش آبی بودن یه چیزی .

بعد از اتمام مراسم باشکوه ورود و مراسم باشکوهتر خروج آنی مرلین برنامه دوباره روند معمولی خود رو دنبال کرد .

مجری :

آیدی :

دیانا :

سامانتا :

جاسم و نورممد :

ببخشید اصلاح میکنم :
بعد از اتمام مراسم باشکوه ورود و مراسم باشکوهتر خروج آنی مرلین برنامه دوباره روند معمولی خود رو دنبال نکرد . بلکه کلا تعطیل شد .

------------------------------------------------------------------

امیدوارم آنی زودتر حالش خوب بشه و هم توی برنامه آنسوی کوییدیچ شرکت کنه و هم توی مسابقات کوییدیچ .


دلبستگی من به پیکان جوانان گوجه ایم [size=large][color=000066]و[/color


Re: آنسوی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱:۲۵ سه شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۵
#16

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 248
آفلاین
او همان طور كه در كنار ايدي و ديانا مي نشست تنها به ابراز علاقه هواداران دستش را به نشانه v بالا برد....نور هاي ابي و قرمز و سبز مدام بر روي سن زوم شده بودند و بازيكنان تيم فمن را نشان مي دادند .فضا از فرياد هواداران به لرزه در امده و از كنترل خارج شده بود! زيرا كه همه مي دانستند اين تيم فقط براي قهرماني به عرصه اين رقابت ها وارد شده است....!
دوربين دوباره بر روي سه بازيكن و مجري رفت.
مجري با يه لبخند وحشتناك رو به سه نفر:
-خب...خب...مي تونم همين جا اعلام كنم كه براي اولين باره كه جمعيت فوق العاده به اين زيادي رو اينجا مي بينم و اين ها همش به خاطر ستاره هاي مشهور امشب ماست...
و با ادا كردن اين جمله بار ه ديكر سالن از جا كنده شد...

فمن......فمن........فمن.......فمن...

بعد از عبور دقايقي جمعيت به اشاره دست ايدي خاموش شد .
مجري: دوستان عزيز !لطفا ارامشتون رو حفظ كنيد.تيم فمن متعلق به شماست و امشب اين تيم وقت ارزشمندش رو فقط به خاطر شما در اختيار ما قرار داده است....اونها بايد سخت تمرين كنند تا شما جام قهرماني رو با غرور بالاي سر ببريد. اجازه بديد مصاحبمون رو با خانم سامانتا ولدمورت كه هم اكنون به ما ملحق شدند ادامه بديم.مجري رو به سامانتا:
خب...خانم ولدمورت‍.اجازه بديد به عنوان اولين سوال ازتون بخوام كه براي ما توضيح بديد از كجا و به جه نحوي به دوستانتون و تيم فمن ملحق شديد‍‍‍‍‍‍‍...؟
سامانتا در حالي كه بسيار موقرانه لبخندي بر ايدي و ديانا زد جواب داد:
-خب راستش من و ايدي دوستان قديمي هستيم . ايدي هميشه واقعا به اين بازي ها علاقه داشت و من هميشه جسارتش رو در اين بازي تحسين مي كردم .ايدي زياد من رو تشويق مي كرد تا با هم اين بازي رو دنبال كنيم اما فرصتي دست نداد تا من سال قبل اون رو در مسابقات اورلند همراهي كنم . با اين كه ايدي اين مسابقات رو هم مثل سايرشون با قهرماني به خانه اومد اما امسال با توجه به شرايط مسابقات بين المللي از من درخواست كرد تا او و تيمش رو همراهي كنم كه البته بايد بكم اين براي من باعث افتخار وصف نشدنيه بسيار زياديه‍!

سكوت شكسته شد و سالن دوباره به رعشه در اومد....

فمن.................فمن......................فمن

مجري:
خانم ولدمورت اينده اين مسابقات رو براي ما بيش بيني كنيد‍؟
سامانتا جذابانه در حالي كه به طرفداراني كه بي صبرانه منتظر بودند تا مصاحبه زودتر تمام شود تا انها از بازيكنان محبوبشان امضا بكيرند لبخند مي زد :
-اوه فكر مي كنم سوال خنده داري مطرح كرديد به دليل اينكه من فكر مي كنم اكه از قبل اينده رو نمي دونستم بي شك به عرصه اين مسابفات وارد نمي شدم...من و ايدي و ديانا و أني كه لحظه ايي قبل به همراه من تماس كرفت و علت دير كردنشو ترافيك بسيار طولانيه ناشي از اومدن سيل عظيم طرفداران به سالن عنوان كرد كاملا مطمئن هستيم كه تيم فمن با اقتدار جام رو مي بره و قهرمانيش رو به طرفدارانش هديه مي كنه‍‍....شما غير از اين فكر مي كنيد؟
مجري مستصل مانده بود خودش را به سرعت جمع و جور كرد.دوباره اون لبخند وحشتناك تصنعي رو روي لبش نشاند.و مطمئن شى كه جوابي غير از موافقت جنازه او را هم به منزل نخواهد رساند جواب داد:
-البته منم دقيقا با نظر شما و بقيه موافقم‍!

فمن..................فمن.....................فمن : barare:

صداي سوت و كف طرفداران زماني به اوج خود رسيد كه مجري ورود خانم أني مرلين را اعلام كرد........!

اين داستان ادامه دارد...................!!!




از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.