هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۸:۲۱ شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۵
#57

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
_نه عزيز سخت در اشتباهي !
مايكي به عقب بازگشت ولي وقتي ملت قهرمان 6 نفره تيم گريف يونايتد(خودمونيم براي خودشون ملتين ها!!!) را ديد در جا خشك شد. پاهايش به لرزه افتاد. زبانش بند آمده بود و تنها به چوب دستي هايي خيره شده بود كه به سوي او اشاره رفته بودند !
_من تسليمم... .منو نزنيد!! نه من مي خوام زنده بمونم!! بهتون التماس مي كنم!
هدويگ سرحال از جا بلند شد. آن دو سياه به اين حالت شدند!
_مثله اينكه شماها هدويگو دست كم گرفتين!! آره؟
و چوب دستي اش را از روي زمين برداشت و به سوي اعضاي تيم رفت...اكنون تنها آن دو سياه به حالتي التماس گونه به آن جمعيت نگاه مي كردند.
_به نظرم تا حالا اين مايكي اسموت نشده نه ؟
هدويگ اين حرف را زد و با يك طلسم قرمز رنگ سر مايكي رو از ته تراشيد!
_خب حالا نوبت توئه بليز...من ماموريت دارم ادبت كنم وگرنه خودم اصلا دلم نمي خواست به اين راحتي ها بزارم بري !!
تيم ايستاده بودند و با صدايي بلند مي خنديدند. بليز و مايكي كه با حسرت دست به سر تاس شده اش مي كشيد مانند دو موش آبكشيده شده بودند به آن ها نگاه مي كردند!
_كاش اتحاد نرفته بودن!! حالا چي كار كنيم ؟
_همش تقصيره خودمه. ..اگه به خاطر جون اين جوجه نيومده بودم الان اينجا نبودم!
_با مني مايكي؟ خيلي روت زياد شده ها ؟ بايد خيلي هم خوش حال باشي كه افتخار دادم در اين نبرد با من همراه باشي!
_صد سال سيا نخواستم!! حالا ناظره دستور هم ميده!
_بله مي خوام دستور بدم!! شما اينجا چي كاره ايي ؟
_همه كاره!! صبر كن نشونت مي دم!
و سپس هر دو به جون هم افتادن...گريفي ها هم در خنده غرق شده بودند!
_بزن تو چشش !! فكشو بيار پايين! آفرين
و آن ها به اين سبك تشويق مي كردند!(يه نمونه گفتم كافيه ديگه بابا گير نده!!)
به جاي اينكه هر دو با هم براي فرار متحد شوند مانند سگ و گربه به جون هم افتاده بودند!
_____________________________________________

مايكي درست حرف بزن خانم اونز!! اوكي؟



فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۶:۱۰ شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۵
#56

مایکل آنجلو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۹ سه شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۴۸ یکشنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۶
از اینجا تا شیراز راه درازیست!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 154
آفلاین
بر و بچ ( بلرويچ) شرمنده نتونستم كشش بدم
ترجيح ميدم با همين چند خط كار طرفو بسازم
اونز سياها هيچ وقت تنها نمي مونن
=====================
اما هدويگ كاملا در اشتباه بود و همينطور به بليز نزديك و نزديكتر مي شد اما يهو سنگينيه سايه اي بس بزرگ را روي جسم نحيفش احساس كرد
دوباره به ياد ديمنتورها و بلرويچو مايكيو افتاد بدنش شروع به لرزيدن كرد
اما وقتي برگشت به جز يه لاكپشت كه داشت تمرين دوييدن ميكرد كسي رو نديد
خوشحال و خندون و چست وچابك برگشت تا به كار بليز رسيدگي كنه اما تا برگشت...
_ كبابيوس
ميكي: بليز جوووون جغد كباب شده همراه با سس خردل ميل داري(هنگام خواندن اين پست پاكت مخصوص را به همراه داشته باشيد)؟!!! مو ها ها ها
بليز: بوها ها ها
_ حالا فقط ما سه تا مونديم فنچول
=========================
ن.ا:اون لاكپشته براي رد گم كردن بود
منظور از ن.ا نكته انحرافي و از بيد بود بيده


ویرایش شده توسط مايكل آنجلو در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۳۰ ۱۶:۵۰:۴۱
ویرایش شده توسط مايكل آنجلو در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۳۰ ۱۶:۵۸:۳۹

تحقق بخشیدن به افسانه ی شخصی یگانه وظیفه ی آدمیان است.
[size=medium]همه چیز تنه


Re: فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۴:۳۷ شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۵
#55

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
بلیز که کلی حال کرده بود خودشو نجات داده یهو احساس کرد یه چیزی دستشو سوراخ کرد.
هدویگ از همون اسلحه ی همیشگی یعنی نوکش استفاده کرد و طی یه عمل انتحاری هم دست بلیز رو سوراخ کرد و هم چوب دستیشو پس گرفت!
بلیز ولو شد رو زمین و دستشو چسبید و گقت:
_آی دستم...ارباب...وای دستم...ارباب...
ارتش وزارت یه خورده که نزدیکتر اومد دراکو دامبل رو شناخت و جلو اومد.
دراکو:
_سلام.چیزی شده دامبل؟بلیز به من زنگ زد گفت گرفتنش.
دامبلدور:
_باب این معاون خائنت رفته سیاه شده.ما هم گرفته بودیمش تا بدیمش دست تو مجازاتش کنی.
دراکو نگاهی به اطراف انداخت و تا جمعیت سیاه رو دید گفت:
_مثل اینکه اوضاع خیطه.بهتره یه مذاکره بکنیم.وگرنه جنگ بدی در می گیره.اصلا حس جنگ ندارم آلبوس.
بعد دراکو رو به برو بچ اتحاد اسلی کرد و گفت:
_قضیه ی بلیز حل شد.برید به کارتون برسید.شما هم عشق دعوا داریدا...
ملت اسلی با گفتن "اه" از اونجا رفتن.
بعد دراکو رو به ملت سیاه کرد و گفت:
_بگید رئیستون بیاد تا مذاکره کنیم.
دقایقی بعد ولدی و دامبل و دراکو سه تایی دور هم داشتن مذاکره می کردن شدید!
پس از پایان صحبتهای ارزشیشون دراکو گفت:
_پس هر سه تاییمون آدمامونو ور می داریم میریم.قبول؟
ولدی:
_اوکی.فقط حال این بلیز رو بگیرید که واسه من زنگ می زنه به وزیر سفیدا!!!
دراکو یه نگاه چپ چپ به ولدی انداخت و ولدی اینجوری شد.
دراکو رفت پیش هدویگ و گفت:
_خوب.ما اینجا رو خالی می کنیم.تو هم حسابی حال این بلیز رو بگیر که هم به من خیانت کرده هم به ولدی.اوکی؟
هدویگ با سرش حرف دراکو رو تایید کرد و به سمت قفس بلیز رفت.
هدویگ:خوب بلیز...حالا من موندم و تو


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۳۰ ۱۵:۰۷:۱۷



Re: فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۳:۵۵ شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۵
#54

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
بلیز دوبار برگشته بود به همون قفس ارزشی و در اونجا زندانی شده بود . و ملت گریف و سفید و... هم دورش جمع شده بودند تا مبادا این زندانیه فوق امنیتی از قفس بگریزه
هدویگ : در حالی که بیستمین قفل رو بر روی در میزد گفت :
- هوووهاهاها بلیز ببینم این دفعه میخوای چطوری آدم بیاری .
سارا از اون پشت گفت :
- سوووهاهاها ببنم باز با جمع مخوف سفیدا کل میندازی یا نه ؟
بلیز : اوکی . سپس در یک حرکت انتحاری با خونسردی دستشو کرد توی جیبش و یه عدد موبایل که چه عرض کنم آجری که از بلرویچ دو در کرده بود رو دراورد .
هدویگ و سارا
هدویگ : نه الان زنگ میزنه به آدماش . نههههههه!
سارا : وای یادم رفت بگردمش . بدو قفلا رو باز کن .
اما قفلا که یکی دوتا نبودن .
هدویگ : ای بابا کلیدا قاطی شدن . بدو یه کاری بکن .
سارا : پرنده کله پوک
در اون میان بلیز شماره رو با خونسردی تمام گرفت . ملت ضایع سفید تنها با شگفتی داشتن به بلیز نگاه میکردند .
بلیز : سلام دراکو خوبی ؟
اونور خط :
دراکو : به به بلیز کجایی ؟
بلیز : باب کجایی تو معاونتو انداختن گوشه زندان
وزیر مردمی : چی معاون من .... الان وزارتو میارم اونجا ... آی نفس کش !
بلیز آروم موبایلشو قطع کرد . دوباره ملت سفید به جنب و جوش افتادن .
هدویگ : فقط ده تا قفل دیگه مونده
اما در کمال تعجب بلیز دوباره موبایلشو گرفت .
ملت سفید
بلیز : الو ؟ اتحاد اسلی . سلام لارا خودتی ؟ ببین چندتا از برو بچ اتحاد رو بفرست اینجا با مشکل روبه رو شدیم . آره آدرس رو بنویس .....
ملت گریف : مااااااااهااااااااااااا !
بلیز گوشیش رو دوباره قطع کرد . در همون لحظه بالاخره هدویگ موفق شد در قفس رو باز کنه . اما تا اومد جلو ، بلیز در یک حرکت انتحاری پرید پشت هدویگ و گردنشو گرفت و با اون یکی دستش چوبدستی هدویگ رو از توی جیبش دراورد .
بلیز: ملت . بی حرکت وگرنه این پرنده رو میکشم .
آلبوس خودشو نفس نفس زنان به جمعیت متشنج سفیدا رسوند.
آلبوس : بلیز تو رو خدا به این پرنده رحم کن اگر هری بفهمه هدویگو کشتی منو بیچاره میکنه .
هدویگ : کمک کمک نه من هنوز میخوام زندگی کنم . منو نکشید . تو رو خدا کسی حرکت نکنه . خواهش میکنم ......
بلیز و ملت سفید
در همون لحظه که ملت سفید تو کف بلیز بودن ناگهان از یه طرف بچه های اتحاد از طرفی دیگر وزارتی ها و از طرفی دیگر ارتش سیاهان و از طرف دیگر دیوانه سازها به سمتشان هجوم آوردند
ملت سیاه
.....




Re: فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۰:۳۳ شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۵
#53

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
بلیز!آدم میاری واسه من؟شیطونه میگه یه جنگ اینجا راه بندازم مثل جنگ دژ مرگ!
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------
بیچاره هدویگ جزغاله که فقط یه پر روی دمش سالم مونده بود داشت اون با اون پر ور می رفت که یهو سنگینی سایه ای رو روی سرش احساس کرد.
ولدی اومد بالاسرش و چوب دستیشو بلند کرد.بلیز پرید جلو گفت:
_ارباب!بذارید من بکشمش...این افتخار رو به من بدید!
ولدی بلیز رو کنار زد و گفت:
_کار خودمه...تو از پسش بر نمیای!!!
ولدی زیر لب گفت:
_آواداکداورا...
طلسم سبز رنگی به سمت هدویگ روانه شد.(آخه آدم عاقل!فکر کردی من سرژم که خودمو بکشم؟!)
اما یهو کفی از عالم غیب ظاهر شد و طلسم رو نوش جان کرد!(به این می گن به یه تیر دو نشان زدن!هم کفی با ما شد هم من نمردم!هوهاهاهاهاها!!!)
ولدی که عصبانی شده بود دوباره خواست طلسمی بفرسته ولی صدایی مانع این کار شد.
_تو این کار رو نمیکنی تام!!!
ولدی برگشت و پشت سرشو نگاه کرد.دامبلدور به همراه همه ملت قهرمان گریفی و محفل ققنوس و الف دال و آنیتا و اوتو و وایت تورنادو و آرتیکوس و ...(اگه بازم کسی رو سراغ دارید خبرم کنید تا ویرایشش کنم!!!) همه با هم پشت ولدی ایستاده بودن.چوب دستیهاشونو هم آماده کرده بودن تا بزنن سیاها رو پرپر کنن.
ولدی یه نگاه به مرگخواراش کرد و وقتی دید همه پشت پتی گرو که یه خورده خپلتره قایم شدن از این حمله پشیمون شد و بلند گفت:
_تا رسیدن نیروی کمکی عقب نشینی می کنیم.
و با صدای پاقی غیب شد و بالای همون تپه ای که ازش اومده بود ظاهر شد.مرگخوارا به ترتیت غیب می شدن ولی بلیز تا اومد غیب بشه با طلسمی که هدویگ به سمتش فرستاد نتونست آپارات کنه و همونجا خشک شد!
هدویگ به سمت بلیز رفت و گفت:
_بلیز!پرهام قشنگن؟دامبلدور الان اینا رو برام ردیف کرد!
یه جفت پر طلایی و براق دور بدن هدویگ رو پوشونده بودن!!!
آرتیکوس جلو اومد و گفت:
_تو حقته هدویگ.تنهایی از اینجا دفاع کردی.ببخشید که ما دیر رسیدیم.به خاطر شجاعتت لقب "جغد پر طلایی" به تو اعطا میشه!
هدویگ که خفن احساس غرور می کرد گفت:
_البته سارا و نیک هم کمکم کردن.از اونا هم باید تشکر کنیم.
یهو دامبلدور پرید وسط حرفش و گفت:
_قهرمان بازی بسه.باید آماده شیم که اونا برای نجات بلیز حتما به اینجا میان!!!پس همه بیاید پیش من تا وظیفتونو بهتون بگم!
...
--------------------------------------------------------------------------------------------------------
واسه من آدم میارین؟چه جلب!حالا جمع و جورش کنید!
حرفی بین خودمو بلرویچ:هی لرد!زیر آبی رفتم نه؟!من خائنم!هوهاهاهاهاها!!!


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۳۰ ۱۱:۲۳:۳۶



Re: فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۹:۳۶ شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۵
#52

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
ارباب لرد کبیر که داشت از تلویزیون فدراسیون کوییدیچ رو دونبال میکرد با دیدن این وضع قاطی کرد و تلویزیون رو از جا دراورد و محکم بر سر پیتر کوبوند که داشت اون دور و اطراف راه میرفت .
پیتر : به من چه ؟
ارباب لرد کبیر : برو بروبچ دژ و خانه ریدلا رو جمع کن یه سری به فدراسیون کوییدیچ بزنیم .

فدراسیون :
بلیز و بلرویچ و مایکل در قفسی زندانی شده بودند و اعضای ارزشی گریفندور ها نیز مثل آدم خوارها دورشون حلقه زده بودند .
هدویگ : هووووهاهاهاها ما خیلی خفنیم .
نیک : هیچ کس نمیتونه تو ارزشی نوشتن با ما کل بنداره
سارا : منم با هدویگ موافقم هممون خیلی مخوفیم .
ملت گریف
بلیز و بلرویچ و مایکل به اضافه دیوانه سازها در سلول
بلرویچ که سرش رو روی پای بلیز گذاشته بود گفت :
- فکر میکنی چقدر دیگه لرد بیاد .
بلیز که سرش روی پای مایکل بود گفت :
- نمیدونم مایکی ساعت چنده .
مایکی که سرش رو پای یکی از دیوانه سازهای مخوف بود گفت :
- فکر میکنم لرد تا به حال برنامه رو دیده. الاناست که بیاد
ملت مرگخوار
در همون لحظه ناگهان ابرهای سیاه جلوی خورشید رو گرفتند . سپس چند صاعقه بزرگ در هوا زده شد و باد و باران شدیدی شروع به وزیدن و باریدن کرد .
هدویگ : ای باب... حالا یه چیزی گفتیم ! باز این بلاها چیه که داره سرمون میاد .
ملت ضایع گریف مثل همیشه خواستند اقدام به پیچوندن کنند که تری گفت : بچه ها اون کیه بالای تپه ؟
ملت گریف با ترس و لرز به تپه های دور اطراف نگاه کردند و در کمال وحشت و شگفتی . سایه شخصی بلند قامت و مخوف رو که شنلش در هوا موج میخورد رو دیدند .
ملت گریف : یا مرلین !
هدویگ : باب قبول نیستش . اینا لرد رو هم آوردن .
بلرویچ و بلیز و مایکل و دیوانه سازها از توی قفس
بلیز از توی قفس :
- برنامه توی لرد تیوی پخش میشده دیگه باید فکر اینجاش رو هم میکردین
ملت گریف
سارا : اینا چرا هی دارن زیاد میشن ؟
رفته رفته عده زیادی از مرگخواران دژ در اطراف تپه در کنار لرد پدیدار میشدند . و به جمع لردشان میپیوستند .
اعضای اندک گریفندوری با دیدن این صحنه به جنب و جوش افتادن .
هدویگ در یک حرکت انتحاری خواست بال بال بزند و از اونجا دور شود که صاعقه ای بهش برخورد کرد و به صورت جزغاله بر روی زمین ولو شد .
بقیه اعضای گریف . آب دهنشونو قورت دادن .
نیک : ایول . من که روحم چیزیم نمیشه .
سارا و تری و هدویگ ( از نوع کباب بشدش )
ارباب لرد کبیر طلسمی رو به سمت قفس اسیران فرستاد و قفل آن با صدای شترقی باز شد و ملت غیور مرگخوار و دیوانه ساز به بیرون هجوم آوردند .
لرد با صدای مخوفی گفت :
- همتون میمیرید !
سپس چوبدستیش رو بالا گرفت و طلسمی را به هوا فرستاد . نور ماری که از درون دهن جمجمه بیرون زده بود مانند یک لامپ بزرگ همه جارو روشن کرد . آری علامت شوم بر فراز فدراسیون خودنمایی میکرد !
لرد : ملت اتحاد میخوام اینجا رو یک پاک سازی حسابی بکنیدا !
هیچ وقت ملت گریفندوری حمله جمع مرگخواران و دیوانه سازها رو به سمت آنها ندیدند چرا که . کیلومترها از آنجا دور شده بودند . غافل از اینکه بدانند چه سرنوشت شومی در انتظارشونه !!!




Re: فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۸:۳۴ شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۵
#51

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
بلرويچ هيچ وقت يه گريفي جا نمي زنه! فعلا كه خبري از مرگ خوارا نيست! مثله اينكه واقعا ترسيدن! اين مرگ خوارا هم فقط بلرويچ رو دارن ها!
_______________________________________________

فقط چند سانتي متر ديگه مونده بود كه ناگهان ماشين متوقف شد. توي مرام يه گريفي نيست كه كسي رو زير ماشين كنه. بلكه هدويگ از ماشين پياده شد و به طرف بليز اومد و گفت:
_پاشو يه دوئل مردونه بكنيم! چوب دستيتو بردار !
بليز كه از شادماني در پوست خود نمي گنجيد به سرعت از جا برخاست. در ابتدا به اين شكل بود.سپس به اين شكل شد و در آخر آماده نبرد به اين شكل!
هر دو رو به روي هم ايستاده بودند.يك ثانيه مونده بود.
_كروشيو!
و اين بليز بود كه از درد به خود مي پيچيد و پس از چند لحظه بيهوش شد. هدويگ بالاي سرش آمد و گفت:
_دلم نمي خواست اين جوري بشه! جوون بود هنوز آرزو داشت!
و از او دور شد. در ميدان نبرد هركس مشغول كاري به جز جنگ بود!هدويگ به محض رسيدن به ميدان بلرويچ كه عقب عقب مي آمد بروي او افتاد.
_من مامانمو مي خوام!
و سپس بروي زمين افتاد و از حال رفت! هدويگ يه نگاهي به اون انداخت و يه نگاهي هم به سارا كه چوب دستي اش را در كمرش پنهان مي كرد افكند.
_اي ول سارا... ..دمت گرم.....الان خودم قصد اين كارو داشتم!
_بچه پرووووو....يه لحظه بهش رو دادم ها ... .اومد پاچه گرفت!
در سوي ديگر مرگ خوارا همه روي هم با آرامش خوابيده بودند. گريفي ها هم همچنان سرحال و قبراق با هم بحث و گفت و گو مي كردند و آمادگي جنگيدن با تعدادي دوبرابر آنان رانيز داشتند. اما افسوس كه هيچ كس نبود و ميدان خالي شده بود. مرگ خوارا و دمنتورا به شدت ترسيده بودند. تعدادي كه فرار كرده بودند مطمئنا اكنون خبر پيروزي گريفي ها را داده بودند.
اما اينكه در آتي چي پيش خواهد آمد بايد ادامه داستان را بخوانيد!
حالا الان مي ريم سراغ بروبچس گريفي !
_خوشم اومد نيك! تا اومدي همشون در رفتن! ترسوها !
آرتي:
_آره بابا .. .از اول هم مشخص بود اين كاره نيستن!
سارا:
_ولي خوب لازم بود يه درسه ادبي بهشون بديم!
هدويگ:
_راستي سارا مگه تو الان نبايد كافه محفل باشي ؟
_نه بابا...اون 4 تا جا زدن منم اومدم اينجا! !! سر قرار نيومدن! بي خيال !
و به اين ترتيب جشني كوچك و باشكوه نه براي پيروزي بله براي اينكه خستگي شان از تن بيرون رود برگذار كردند و تا دم دم هاي صبح گفت و گو كردند.
________________________________________________

حالا بقيه كارو بريد تو كفش !!! هركاري كنيد بالاخره توسط ما خنثي مي شه خيالتون جمع! ! !



Re: فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲:۱۴ شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۵
#50

سجاد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۵۶ جمعه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۲۹ شنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۵
از اهواز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 22
آفلاین
در راستای قدم برداشتن به سوی صلح جهانی و حل مشکلات بین سفید و سیاه، آلبوس دامبلدور در یک حرکت بی نهایت ارزشی، دو روز پیش به لرد ولدمورت نامه ای نوشته که امروز در رسانه ها منتشر شد. متن این نامة 16 بخشی به شرح زیر است:

1- ای نوادة بر حق سالازار اسلیترین
چرا می جنگی، آیا نیکی و صلح را شیرین تر نمی یابی؟
2- آقای لرد ولدمورت کبیر
آیا نمی بینی که تو با این کارهایت هر روز خود را نزد مردم منفور تر می کنی؟
3- ای لرد کبیر
آیا متوجه نیستی که اینک که دنیا به سوی نیکی و سپیدی حرکت می کند، تو در مقابل این حرکت ایستاده ای؟
4- ای لرد
آیا تو نمی فهمی که هر کس مقابل حرکت دنیا بایستد از بین خواهد رفت؟
5- آقای ولدمورت
تو اینقدر کمبود عقلی داری که نمی فهمی اگر تلاش های تو در راه درست انجام می گرفت اکنون هیچ فقیری در دنیا وجود نداشت؟
6- جناب تام ریدل
آیا مشکل روانی تو در این حد است که متوجه نمی شوی اگر جنگی رخ ندهد هیچکس مثل این تری بدبخت جنگزده نخواهد شد؟
7- آقای ریدل
آیا تو این همه شوت هستی که متوجه نمی شوی نمی توان ارتشی را شکست داد که پشتوانة عظیم مردمی از آن حمایت می کند؟
8- تام
آیا تو اینقدر احمقی که نمی فهمی ملت غیور و میهن پرست و شهید پرور گریفندور در مقابل حملات دشمن مستکبر پایداری می ورزند؟
9-هی پسر
مگه تو این همه نفهم هستی که نمی دونی دیمنتور نمی تونه با روح بجنگه؟
10-هوووووو مرتیکه
تو این قدر حیوانی که به یه جغد بدبخت هم رحم نمی کنی؟
11- جناب آقای حیوان
تو که بره ای نمی دونی این بلرویچ عرضه نداره که بهش مأموریت می دی؟
12-هووووش میمون
تو اینقدر اورانگوتان هستی که با پیکان جوانان، تازه اون هم گوجه ای، نیروی کمکی می فرستی؟
13-تام بی شرف
تو اینقدر خری که چهار تا چول و چپل رو دور خود جمع کردی؟
14-کره بز
تو این قدر الاغی که متوجه نمی شی من بین این چول و چپل ها چند تا عامل نفوذی دارم.
15-تام ..........و .........
آخه مرتیکة فلان فلان شدة بی غیرت، اون سامانتا که حیثیت خونوادگی تو رو به باد داد. اگه مردی برو جلوی اون رو بگیر
16-تام ........و .......(فرق این یکی با قبلی اینه که این ناموسیه)
برو جوجه. آخه الاغ، بی شعور، نفهم، مرتیکة ......... و ..........، چرا بلرویچ رو می فرستی جلو؟ می ترسی؟ مردی خودت بیا. حسابت رو می رسم، حقت رو می ذارم کف دستت. یه بلایی سرت میارم که تیکه بزرگه ات گوشت بشه. سی و دو تیکه ات می کنم بین تیم های جام جهانی تقسیم می کنم. هر یارت رو هم بیست و سه تیکه می کنم و از هر کدوم یه تیکه می دم به بچه های تیم ایران تا جون بگیرن.

پی نوشت: از آقای لرد ولدمورت محترم، نوادة بر حق سالازار اسلیترین در خواست می کنم تا در صورت امکان پاسخ این نامه را برای ما ارسال نمایند.

این هم متن نامه بود. اینک بزرگترین علامت سؤال دربارة این نامه پاسخ دادن یا ندادن ولدمورت به این نامه است. این موضوع اکنون نقل محافل خبری، از جمله بی بی سی، سی ان ان، پی ام سی، تی 2 و رویترز گردیده است. ضمن اینکه لیلی اوانز، وزیر امور خارجة ولدمورت، اعلام کرده که این نامه حاوی نکات جدیدی نیست.
......................................................................................
این نامه به شخصیت ولدمورت نوشته شده، یه وقت سوء تفاهم نشه، به خود آقای لرد محترم و خانم سامانتا جسارت نشه، در ضمن آقای ناظر جون مادرت این رو پاک نکن، اگه ایرادی داره به خودم بگو یا همون قسمت رو سانسورش کن. اوه اوه، آقا بای بای، من در رفتم، لرد ولدمورت و وب مستر سایت و ناظر افتادن دنبالم، مامانی...........


ویرایش شده توسط تری بوت در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۳۰ ۲:۲۸:۴۶

هفت سطر عشق
1- دلبستگی من به زندگی از دلبستگی شما به جادوگران کمتره
[size=x-large][color=00CC00]2- آینده Ù


Re: فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۳:۴۰ جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
#49

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
عشق است کفی را که بی طرف رول زد!!!
_____________________________________________
آقا چشملتون روز بد نبینه.از در و دیوار گریفی می ریخت.بلرویچ و آنجلو که در رفته بودن.مونده بود بلیز و دیمنتوراش.
دیمنتورا هنوزم با پرای هدویگ در گیر بودن.هر از چند گاهی یه حالی به همدیگه می دادن و همدیگه رو با ماده ی سبزی مزین می کردن!
بلیز که دید اوضاع خرابه خواست بپیچونه که یهو یه چیزی رفت تو پاش.
هدویگ با نوک رفته بود تو پاش.
هدویگ اومد جلوی صورت بلیز و گفت:
_حالا منو قورباغه می کنید؟یه قورباغه ای نشونت بدم که از بقلش 60 تا کفی در بیاد !
بلیز که شدیدا ترسیده بود خفن! گفت:
_م..م..من ن..نبو ...نبودم که.بلرویچ بود!
اما هدویگ این حرفا حالیش نبود.به قول نیک هر که با گریف جماعت در افتاد ، روحش شاد !
آقا جونم واستون بگه که بلیز رو بستن و دیمنتوراشو هم برگردوندن آزکابانو کفی و کفیه با هم به خوبی و خوشی زندگی کردن...!!!
نه ، چیزه ، اشتباه شد.آخرش اینطوری نبود!آهان اینطوری بود:
هدویگ پرید پشت تراکتور بلیز و گفت:
_الان با همین از روت رد می شم و بعد از 30 روز دفن بودن تو زمین فسیلتو می فرستم برای اربابت.به قول ولدی قدیم باشد که رستگار شوی!!!
بلیز:
_بابا تو کوتاه بیا با هم راه میایم.
نیک که از این روی زیاد بلیز کف کرده بود گفت:
_آخه تو خجالت نمیکشی؟یه روز سیاه یه روز سفید فرداش دوباره سیاه.مرتیکه راه راه !
ولی نه.این بلیز کم نمی آورد.هی التماس می کرد هی میگفت:
_هدویگ وزیرت می کنم.میدم واست یه دست پر طلایی بدوزن.جون مادرت بی خیال شو.
اما هدویگ که بلیزو بیشتر از اینا می شناخت و گوشش بع این حرفا بدهکار نبود! گفت:
_نه داداش من.می تونی به اون رفیق جوات بی پشت موت بگی بیاد نجاتت بده.
بلیز بالاخره کم آورد و ساکت شد.
هدویگ تراکتور رو روشن کرد و به سمت بلیز به راه افتاد...
____________________________________________
ای سیاها.من هنوز اونقدر مرام دارم که داستان رو به نفع خودمون تموم نکنم.بلیز هنوزم زنده است.میتونید بیاید نجاتش بدید.اگه تونستید!!!




Re: فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۲:۵۲ جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
#48

نیک بی سرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۰ یکشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۷:۳۸ دوشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۴
از كوهستان اشباح
گروه:
کاربران عضو
پیام: 565
آفلاین
نه داداش. اينطوريام نيست. گريفيها تنها نيستن.
هنوز نيك بي كله رو نشناختي
----------------------------------------------------------
ناگهان نور سبز رنگ ديگري به هدويگ برخورد كرد و او را به شكل اولش برگرداند.
مرگخوارن :
بلرويچ :
بلرويچ برگشت و نيك را ديد كه بر فراز آسمان به پهناي صورتش ميخندد . نيك به سمت هدويگ رفت و به او كمك كرد تا از روي زمين بلند شود.بليز كه با ديدن نيك زبانش بند آمده بود از نگاه كردن به چشمان نيك طفره رفت. ( بليز جان چرا ميترسي؟ روح كه ترس نداره!)

مايكل با صداي خفه‌اي گفت: ر...رو...رو..رو...ح.....روح
و با سرعتي چنان باد پا به فرار گذاشت.بلرويچ از اينكه مايكي با ديدن نيك فرار كرد خشمگين شد. مثل اين

-اي بد بخت. روح ديدي فرار كردي! جواب لرد رو چي ميخاي بدي؟

- جاي تعجب داره كه چرا تو هنوز اينجايي و فرار نكردي؟

نيك اين را گفت و با دست به بلرويچ اشاره كرد.

- م...م...من؟ با مني؟ من تا آخرين قطره خونم ميجنگم. بلرويچ از اين گفته خود پشيمان شد. اين را ميشد از حالتش فهميد.
هدويگ به سمت بليز رفت و گفت:

- تو فكر كردي تيم گريف يونايتد فقط منو داره؟ چي فكر كردي؟؟ ها؟ تمام اين ماجرا يك نقشه بود. يه نگاهي به دور و اطرافتون بندازين.

بليز براي اولين بار در حضور نيك سرش را بالا گرفت و به اطرافش نگاه كرد.

حالت بليز :
تمامي اطراف مرگخواران پر بود از اعضا شجاع گريف.

بلرويچ با ناباوري به اطرافش نگاه كرد و با صداي لرزاني گفت:
- شما نامردين. از پشت خنجر زدين. چند نفري مياين؟ اگه مردين تك تك بياين. مايكي وايستا منم بيام.

و با سرعت مافوق صوت پا به فرار گزاشت.
-------------------------------------------------------
سعي كنين با گريفيها در نيفتين.
از قديم گفتن : هر كي با گريف در افتاد ، از صحنه روزگار محو شد.
اينو حداقل بليز ميدونه


[size=large][color=000066]من ديگه تو امضام هيچي نميزارم. هيچي هم نميگم.
به يه نوع ج�







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.