_ نه بلیز!... فیلم اصلی دست اربابه!...همونجایی که بهت گفتم!
مونتاگ جامی را که در دستش بود و پر از نوشیدنی* را پایین گذاشت و رو به زابینی ادامه داد:
_ آره... از قسمت آرشیو دزدیدمش و دادمش به ارباب... دست خودشونه... بعد با الکتو و پتی گرو و کوییریل... زدیم یه فیلم درست کردیم، توپ توپ!... آره... بعد...
بلیز سریعا انگشتش رو روی بینی اش گذاشت و گفت:
_ هیسسس... ممکنه یکی اینجا جاسوس باشه!
و نگاهش رو به ساحره ای که کلاه رداش رو روی صورتش انداخته بود و پشت میز کناری نشسته بود، دوخت و در حالی که صدایش را پایین می آورد ادامه داد:
_ این دختره، مشکوک می زنه!... صبر کن...
صندلی اش را عقب داد و با لبخندی بر لب، به طرف ساحره به راه افتاد. صندلی ای را از پشت میزی که ساحره پشت آن نشسته بود به عقب کشید و بر روی آن نشست و گفت:
_ اهم... عیبی نداره که اینجا نشستم؟!
ساحره در حالی که با جام خالی اش بازی می کرد، خیلی خون سرد و بی روح گفت:
_ اگه داشته باشه چی؟!
زابینی که سعی می کرد چهره ی ساحره را ببیند، خندید و گفت:
_ اوه!... چه قدر بد اخلاق!... من می خوام یه چیزی سفارش بدم، تو چی می خوری؟!
ساحره با همان صدای سردی که هیچ احساسی در آن نبود گفت:
_ هر چی خودت می خوری!
** ده دقیقه بعد**
زابینی حسابی لایعقل شده و داره با ساحره هر و کر می خنده!
_ خب... راستی، ارباب کجا هست؟!
زابینی دستان چاقش را روی صورت سرخش کشید و با خواب آلودگی خاصی گفت:
_ ارباب؟!... اون؟!... اون توی... خونه ی... ری...دل...هاست....
ساحره صورتش را به زابینی نزدیک کرد، طوری که هرم نفس های گرم زابینی به صورتش می خورد. نفس هایی بد بوکه آکنده از الکل بودند. و در حالی که صدایش را پایین آورده بود، گفت:
_ اون نوار رو کجا مخفی کرده؟!
زابینی جامش را که دوباره پر شده بود، لاجرعه سر کشید و در حالی که سعی می کرد لبخندی شیرین بزند، گفت:
_ نمی دونم... اما اونجوری که مونی قبل.... از اینکه... تو بیای...می گفت،....اون رو... توی کشوی... پاتختیش.... قایم کرده!... راستی...
و با حالتی خاص، سعی کرد تا گوشه ی ردای ساحره را پس بزند، اما او خود را عقب کشید و گفت:
_ من باید برم...
و از جایش بلند شد تا برود، اما زابینی سعی کرد تا مانع او شود و می گفت:
_ نرو... صب...کن... هی...
ساحره از دست او فرار کرد، زابینی خواست بلند شود تا مانع رفتن او شود، اما از شدت مستی، بر زمین افتاد.
*********
جلوی خانه ی ریدل ها:
ساحره ای، در حالی که کلاه ردایش را روی صورتش می انداخت مقابل خانه ی ریدل ها ایستاده بود. و قبل از اینکه معجون مرکب پیچیده ای را که او را تبدیل به لارا لسترنج می کرد را بخورد، زیر لب گفت:
_ بلاخره اون فیلم حقیقی رو بدست می یارم، ولدمورت!... باید به همه ثابت بشه که من آنیتا دامبلدورم . نه آنیتا ققی!!... موهاهاهاها!
و معجون را بدون وقفه سر کشید.
**********************************
* سانسور صدا و سیما!
پ. ن: خب! برای اینکه به حرف ولدی جونم گوش کنم که گفت، یکی به خودتون بزنید یکی به سیاهه(!) یا بر عکس، این پست رو در اینجا زدم. شماها هم به جای اینکه در تی وی یا هالی پست بزنید، اینجا پست بزنید که اینقدر مجبور نشم نقض بکنم!!
هدف رسیدن آنیتا به فیلمه!! مکان فیلم هم که معلومه!... جان من نباشه جان همین ولدمرتتون(!) ژانگولری و ارزشی نکنین کار رو!!
در ضمن، نرین فرتی آنیتا رو لو بدین!! بذارین بچه به فیلم که رسید، با ولدی در گیر بشه تا حقایق آشکار بشه!
این لینک رو هم بخونین:
http://www.jadoogaran.org/modules/new ... id=121516#forumpost121516راستی!! حالا من جدی زدم، حتما که نباید شما هم جدی بزنین که!!