هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۸:۲۸ چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۵

هپزيبا اسميتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۴۸ چهارشنبه ۱ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۵۱ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۸
از از جهندم سياه همسادتونم نمي شناسي؟؟؟؟؟؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 998
آفلاین
هپزيبا توي يكي از خيابون هاي شلوغ شهر كنار يه جوق آب پشت يه كامپيوتر نشسته بود و دعا مي كرد مي شد توي صورتش اضطرابي رو كه داشت خوند يه نفس عميق كشيد و يك دكمه رو فشار داد بعد چهر ش شاد شد و جيغ كوتاهي كشيد احساس كرد داره با يه پورتكي منتقل مي شه بعد چند لحظه خودش رو توي يه خوابگاه بزرگ ديد و رفت به سمت در هيچ چيز تغيير نكرده بود
پيتر:‌هپزيبا مگه من نمي گم فضا سازي كن
هپزيبا :‌خوب مگه اين چيه
پيتر:‌دره كجا بود ؟
هپزيبا آه كوتاهي مي كشه و دوباره شروع مي كنه به حركت كردن و زير لب مي گه :‌توي خونه آدم هم نقد مي كنه (لب جوق آب)
هپزيبا به راهش ادامه مي ده و مي ره سمت دري كه روبروش بود به جز دري كه به حمام باز مي شد و سالن غذا خوري اين تنها در آشنا بود . وارد اتاق ميشه و براي چند لحظه خشكش مي زنه بعد فرياد مي زنه :‌سلاااااااااااااااام من اومدم
يه دفعه هپزيبا بر يم خوره به يه دختر ي كه تا حالا نديده بودتش بعد هر دو با هم فرياد مي زنن و دخترك فرار مي كنه در حالي كه داد مي زده : كسي اينجا به غول بيابوني اعتقاد داره ؟
هپزيبا يه لحظه گيج مي شه كه شايد اشتباهي اومده ولي وقتي پيتر رو مي بينه خوشحال مي شه
پيتر مياد جلو در حالي كه سعي مي كنه عصبانيتش رو نشون نده فرياد مي زنه :‌مگه من نگفتم طولش ندين اين چرت و پرت ها چيه وسط تاپيك ؟
هپزيبا ابروهاش رو مي ده بالا وگردنش رو به راست متمايل مي كنه و مي گه :‌خرس كوچولوت چطوره ؟؟
حالت صورت پيتر عوض مي شه انگار ياد يه چيز خيلي شيرين افتاده باشه مي خنده و مي گه خوبه ديشب خيلي خوب خوابيد . راستي سلام


پنهان شده ام

پشت ابر چشمهايم...

باران در اتاق من است...

خالي هاي اتاقم را

از تصوير زنده ي نامش پر مي كن


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۱:۱۱ سه شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۸۵

هلگا هافلپافold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۳ یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۲
از كجا باشم خوبه؟!؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
اي يعني واقعا كه!شما يك مقدار به معني "آنتي ساحريال" توجه نكردين؟يعني ضد ساحره!من نوشته بودم "آنتي جادوگريال" نه آنتي ساحريال!الان اين پسرا ميريزن سرمون له و لوردمون ميكنن!البته بد هم نشد موضوع خشانت بار تر ميشه!

*********************************************
-برو بابا روح كجا بود منم!
نانسي و هلگا و همه دخترا برگشتن..بعد چند دقيقه فكر كردن ديدن همچين چيزي امكان پذير نيست در نتيجه دوباره روشون رو كردن به سمت پسرها و شمردن!
ده دقيقه بعد
هلگا در حالي كه اخماش توي هم رفته بود معلوم بود كه نميدونه بايد چيكار كنه: نه مثل اينكه جدي جدي يكيشون كمه...
اريكا:من در بررسي هاي خودم متوجه شدم كه مثل اينكه واقعا اون يه نفر هموني كه الان بسيار خشانت بار پشت سر ما ايستاده و قهقه هاي شيطاني ميزنه!
همه با هم برگشتن سمت سرژ و ملايمترين لبخند در توان خودشون رو زدن بعد يه نگاه به هم كردن و بعد يه نگاه به سرژ..سرژ هم يه نگاه به اون ده دوازده تا پسر روي صندلي بعد اونا يه نگاه كردن به دخترها بعد دوباره دخترها به هم نگاه كردن و بعدش به سرژ بعدش سرژ يه نگاه كرد به پسرهاي روي صندلي بعد پسرهاي روي صندلي كه حالا ديگه روي صندلي نبودن و روي پاي خودشون بودن يه نگاه كردن به دخترا بعد دخترا يه نگاه به هم كردن و ده برو كه رفتيم!

*******************************************
يه نمايشنامه بسيار بديهي بود ميخواستين نگين آنتي ساحريال حالا اگه فرار نكنيم حالش رو ميبريم!مفهوم بود؟..شاد و خرم باشين!


هاف[size=large][color=FF0066]ل[/co


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۱:۲۴ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۵



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۲ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۰۶ شنبه ۲ تیر ۱۳۸۶
از اونجا!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 46
آفلاین
هانا در حالی که کنار هلن ایستاده بود رو به دادلی میکنه و هلگا میکنه و میگه : این خواهرته چرا داری بهش فحش میدی بد بخت رو و به هلن نگاه می کنه هلن با صدای ارومی میگه : بخشید خوب !
نانسی که تازه وارد شده بود گفت : وااااااااااای اینا رو بین پسر اینجا چرا اینطوری شده
هلگا : گند هل... و ساکت میشه
نانسی با نیش خندی و صدای لرزون که کم کم داشت از خنده ترکیده میشد گفت : خ..خوب حالا چیکار کنیم ؟
هلگا میگه : من که دیگه چیزی توی صندوقم ندارم اما بزار بازم ببینم
هلن در حالی که لاش رو گاز میگرفت گفت : منم برم کتابا رو ببینم شاید کاریش بشه کرد
هانا و نانسی به همدیگه نگاه کردن و رفتن تا اب قند و ... بیارن
در همون موقع پیتر از خالت اغما در میاد و داد میزنه : کمک
و همه بیدار میشن هانا و نانسی هم به طرف پسرا میدون که یکهو ....
یکهو میبینن که سرژ و دادلی و بقیه غیر از پیتر دهناشون بازه و همه دارن به اون دوتا نگاه میکنن
نانسی و هانا یه نگاه به سر تا پاشون میندازن و میگن
چیزی شده ؟
پیتر به هانا نگاه میکنه و میگه : پ.پ.پشت سرت ا..ا..ارب.ب.ب.اربابه!
نانسی و هانا جیغ میزنن و بر میگردن ... که میبینن هیچکس نیست
نانسی میزنه زیر خنده و میگه : خرزو خان بود!
هانا چپ چپ به نانسی نگاه میکنه و میگه بدو بریم دست و پاشونو باز کنیم ببریمشون یه جای دیگه !
که یهی یکی محکم میزنه تو سر هانا ، هانا بر میگرده که ببینه کی بوده میبینه هیچ کس نیست که پیتر از اونور میگه : دیدی ارباب بود
یکهو نانسی خنده رو لباش خشک میشه و جیخ میزنه روح !





________________________________________________
میدونم یه ذره زیادی نوشتم اما خوب باید پیش میرفت داستان
خلاصه : اینکه توی خوابگاه روح پیدا شده

************************************************************
راستی ببخشیدا اما دادلی جان خلاصه ی مطلبت رو بنویس !

راستی پیتر سلام!


زندگي قصه ي مرد يخ فروشي ست كه از او پرسيدند فروختي؟؟ گفت نخريرند تمام شد!


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۳ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۵

دادلی دورسلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۳ جمعه ۵ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۱۷ شنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۵
از خانه شماره 4 پریویت درایو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 13
آفلاین
دادلی در حالی که هنوز رو سر ملت بسته شده به صندلی:
ای خائن های وطن فروش ، من ننه پتونیام رو میخوام
سرژ در حالی که موها و ریش پرفسوریش خیس شده از اشک های دادرز غر غر کنان میگه:
دهنتو ببند دیگه ، همین که نشستی رو سر ما بسه ، دیگه نمیخواد مارو خیسمون کنی.
دادلی: مــــــامـــان!!
و غش میکنه و با حالتی معصومانه مثل بچه ها رو سر تانکیان به خواب میره.
پسرا: این چرا همچین شد؟
دو ثانیه بعد چون کسی جواب نداد خودشون جواب خودشون رو دادن:
خب شد دیگه
چند دقیقه بعد
پیتر در خالی که چشماش گرد شده و داره از حدقه در میاد فریاد میزنه: ارباب!!!
و درست مثل دادرز بیهوش میره!

و به این ترتیب همه پسر ها به تریتپ( بجز سرژ) به حالت اغما در میان!

سرژ: بابا اینا دیگه کی ان؟
سرژ این رو میگه مثل بقیه پسر ها به حالت اغما در میاد.

چند ساعت بعد صدای رخ رخ و جیغ و جیغ کشی به گوش میرسه و احتمال میره که چند ساحره در حال عبور و مرورند.

در باز میشه و سه ساحره در آستانه در به چشم میخورند.
اریکا: هلن ! اینا چرا اینجوری شدن؟
هلن: نیی دونم!
هانا: چرا بسته قرص خالیه؟
هلن : نیی دونم
اریکا:خاک بر سرت! همه قرص هارو به خوردشون دادی؟
هلن : خب آره
هانا و اریکار : واقعا خاک بر سرت !!!


ویرایش شده توسط دادلی دورسلی در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۱۸ ۱۵:۵۷:۵۱


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۷:۴۱ دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۵

اریکا زادینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۷ دوشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۲ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۸
از يه جايي نزديك خدا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 570
آفلاین
- نه !!
همه پسرا و هلگا و هانا يه دفعه به سمت صاحب صدا يعني هلن برگشتن . اريكا كه تا اون موقع ساكت بود و سخت توي فكر بود ادامه داد :
هلگا ، هانا ميشه بيايين اينجا ؟
همه پسرها با تعجب به هم نگاه كردن كه يك دفعه پيتر با صدايي وحشت زده زمزمه كرد :
يا ريش مرلين ! اريكا بدجوري توي فكر بود . معلوم نيست چه خوابي برامون ديده . بدبخت شديم ......

============ده متر اون طرف تر ==========
نانسي در حاليكه نگاهش به هلگا و هانا بود آهسته گفت :
شما ها فكر نكردين كه اين پسرا با آرزويي كه مي كنن ممكنه ما رو به دردسر بندازن يا ازمون كار بكشن ؟
هلگا و هانا با تعجب به هم نگاه كردن .
اريكا : ما ، يعني من و هلن و نانسي يه تقشه ي ديگه داريم .
و بعد كله هاشونو كردن توي هم و شروع كردن به پچ پچ كردن ..
============ده دقيقه بعد =============
اريكا در حاليكه مشغول شونه كردن موهاي بلندش بود رو به هلگا كه اون طرف خوابگاه بود كرد و داد زد :
هلگا، همه چيز حاضره ؟
هلگا كه داشت كمربند شلوارش رو محكم مي كرد با نگاهي منتظر به هانا چشم دوخت . هانا هم بعد از بستن آخرين دكمه ي روپوشش شق و رق ايستاد و با اطمينان گفت : همه چيز مرتبه .
بعد همه ي دخترا به سمت پسرا راه افتادن و در يك حركت كاملا حساب شده ، سريع و غافلگيرانه ، هلگا تمام قرص هاي آنتي ساحريال رو به خورد پسرها داد .
هلن چوبدستي هاي پسرا رو توي كيفش گذاشت و پرسيد : چقدر طول مي كشه تا اثر كنه ؟
هلگا : نهايتا سه دقيقه .
و بعد همگي به سمت در خوابگاه راه افتادن .
سرژ در آخرين لحظه مظلومانه پرسيد : ميشه بگيد كجا مي ريد ؟
اريكا در حالي كه لبخندي موذيانه بر لب داشت دستش رو به نشونه ي خداحافظي تكون داد و گفت :
ميريم رستوران هافل و بعدش هم هواخوري . خوش بگذره رفقا ....
--------------------------------------------------------------------------
دخترا به پسرا قرص آنتي ساحريال دادن و حالا هم دارم مي رن رستوران و بعدش هم هواخوري . راستي اگه طولاني شد معذرت مي خوام . ديگه تكرار نمي شه .


The power behind you is much greater than the task ahead of yo

JUST JUST HUFFELPUFF !


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۸:۴۳ یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۵



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۲ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۰۶ شنبه ۲ تیر ۱۳۸۶
از اونجا!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 46
آفلاین
هانا در حالی که دلش برای پسرا می شوخت گفت : اره..اره فقط یکمی خشنه ها !!
هلگا با عصبانیت تقریبا زیادی عصبی گفت : هانا ؟ از تو بعید بود ای بابا و یکمی اروم میشه و میگه : حالا .....میتونیم .........یه... ارفاقی... بکنیم ...و ( در حالی که زیر چشمی به پسرا مینگرید ادامه داد ) و ... فقط ... دو سه نفررو ...شکنجه بدیم !!!
پسرا با هم سرتکون میدن اما بعد از چند دقیقه که متوجه موضوع میشن دوباره ازترس و اضطراب نمیدونن چیکارکنن !!!
هلگا یه ذره فکرمیکنه و میگه : نه ..نه ...نه
پسرا که دوبارهزندگی بهشون هدیه داده شده بود سرحال به هلگا نگاه کردن
هلگا : نه ... همشون بهتره
پسرا :
هلن یهو میپره بالا و میگه : اره اره
و دم گوش هلگا یه چیزی میگه : پچ پچ پچ پچ پچ پچ پچ....
هلگا نیشش باز میشه و میگه : اهم ... شما حق یه ارزو دارین ولی نه اینکه ازاد بشین یا ربطی به اون داشته باشه !!!!

_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_**_*__*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_**_*_*_
پسرا حق ارزو کردن دارن ولی نباید در مورد ازادی شون باشه !


زندگي قصه ي مرد يخ فروشي ست كه از او پرسيدند فروختي؟؟ گفت نخريرند تمام شد!


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۲:۵۱ یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۵
#99

هلگا هافلپافold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۳ یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۲
از كجا باشم خوبه؟!؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
هلگا از توي صندوق اون طرف اتاق در حالي كه داشت دنبال چوب كوييديچ باباش كه بهش ارث رسيده بود ميگشت گفت:
هلگا:نه بابا هانا اينا اينجوري اعتراف بكن نيستن يه دقيقه واستين..
بعد سرش رو از صندوق آورد بيرون و جورابي رو كه روي سرش بود برداشت و گفت:
آقا يادتونه يه قرصايي بود آنتي جادوگريال؟...
بروبچز:خب..
هلگا از صندوق با يه چوب كوييديچ اومد بيرون و گفت:
هلگا:خب به جمالتون من چند تا از اونا هنوز دارم مجبورشون ميكنيم بخورنش اگه نخوردن هم از اين چوبه ميشه استفاده مفيد كرد!
بروبچز:خب..
هلگا:خب كه خب!خب بعدش ميفتن به جون همديگه و ما هم قبلش ميريم يه ظرف گنده ذرت درست ميكنيم و بعدش هم ميشينيم روي مبل در كمال آرامش صحنه هاي جذاب كشت و كشتار نگاه ميكنيم!هان؟..
دخترا يه نگاهي به هم كردن و بعد پريدن بالا و پسرهاي بيچاره هم رنگشون شد مثل استالاگميتهاي سيبري!


هاف[size=large][color=FF0066]ل[/co


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۷:۰۰ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۵
#98

دادلی دورسلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۳ جمعه ۵ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۱۷ شنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۵
از خانه شماره 4 پریویت درایو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 13
آفلاین
سعی کردم شبیه به بقیه بنویسم.
اولین پستم به این شکل است.
اگه بده ببخشید.

دادلی که داشته میرفته رو تختش دراز بکشه صدای "اووم اووم بپـ پـ ا ... او اوووم" میشنوه و بر میگرده به سمت چپش نگاه میکنه.
دادلی با منظره ای رو به رو میشه که به عمرش ندیده :
" پنج تا پسر رو یک صندلی بسته شدن به هم!!"

دادلی: این الان یعنی چی!؟

دادلی احساس میکنه که یک موجود زنده ای داره پشتش نفس میکشه و از طرفی پسر ها هم هی اشاره به رو رو شون ( پشت سر دادلی ) میکنن.

دادلی بر میگرده که ببینه چی شده اینا اینطوری میکنن...

دنگ ... دیش:
یه پتیل میخوره تو سرش

چند دقیقه بعد!

دادلی احساس میکنه که در حاله ای از مه هست و همه جا رو مه آلود میبینه و در عین حال رو سر هفت- هشت هم نفر نشسته.

دادلی تازه میفهمه کجاس :
" بسته شده به همون صندلی و چون جا کم بوده دخترا نشوندنش رو سر و کله پسر های دیگه"


هانا آبوت: این خائن هم داشته کارای پشت پرده ای رو انجام میداده ... من این چیزها رو می فهمم!


اريكا: دقیقا !

هانا آبوت: زود باش اعتراف کن چه نقشی رو انجام دادی ! زود باش!

دادلی: بابا شما جادو گرا همتون دیوونه اید ولم کنید برم خونه خودمون ... من مامان پتونیام رو میخوام ... من بابا ورنونم رو میخوام

اريكا: فکر کنم خیلی محکم زدی پاک دیوونه شده! شاید هم قرص اکس خورده!


هانا آبوت: مهم نیست! به موقش اعتراف میکنه!


ویرایش شده توسط دادلی دورسلی در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۷ ۱۷:۰۴:۱۰
ویرایش شده توسط دادلی دورسلی در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۷ ۱۸:۲۴:۲۳


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۷:۳۶ پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۸۵
#97



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۲ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۰۶ شنبه ۲ تیر ۱۳۸۶
از اونجا!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 46
آفلاین
:اریکا...اریکا... دارن پشت سررت حرف میزنن !!
اریکا با سرعت به هلن نگاه میکنه و میگه : کیا ..... کیرو میگی هلن
هلن با دست به پیتر و ریموس اشاره میکنه و میگه :ا...او...اون دوتا
اریکا به طرف اونا راه می افته و در حالیکه داشت استیناش رو بالا میزد به هلن گفت : داشته باش
و روش رو میکنه به اون دوتا و راه می افته ...
در همون لحظه هانا و هلگا و نانسی میان و میزنن زیر خنده

: ها ها ها خوب سر کارش گذاشتیما
: ایول هلن خیلی خوب اومدی
--------------بشنویم از پیتر روریموس بیچاره ----------------------
اوی ..نزن ....نکن....چرا میزنی؟..خوب دلیلش رو بگو !!!

_ به من قرص میدین ..اونم چی اکس ؟ حالا دارم براتون بگیر ... اها ... اینم از این .... هی هلن ، هانا ، نانسی و هلگا بیاین کمک اینا رو ببندیم به این صندلیا ..ا....سرژ تو هم که داری میخندی اصلا همه پسرا رو بگیرین ببندید به این صندلیا
==بعداز10 دقیقه موفق شدن که همه پسرا رو بگیرن ==

-خوب حالا اینا رو بخورید تا بعدش بهتون بگم
************************************************
هلن با یه شوخی کوچولو باعث بدبختی اقایون میشه و الان اقایون دستو پا بسته دارن سعی میکنن اکس هایی کهاریکا مجبورشون کرده بخورن رو نخوذن ...
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
ببخشیدخیلی بد شد اخه فقط اومدم سر بزنم گفتم یه کاری هم اینجا کنم


ویرایش شده توسط هانا آبوت در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۴ ۱۷:۵۸:۵۴
ویرایش شده توسط هانا آبوت در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۴ ۱۸:۰۳:۱۳

زندگي قصه ي مرد يخ فروشي ست كه از او پرسيدند فروختي؟؟ گفت نخريرند تمام شد!


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۳:۱۴ یکشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
#96

اریکا زادینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۷ دوشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۲ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۸
از يه جايي نزديك خدا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 570
آفلاین
سالن عمومي هافلپاف واقعا ديدني بود . دخترها با سرعتي باور نكردني به دنبال پسرها مي دوئيدن وانعكاس صداي دخترها كه انواع و اقسام طلسم ها رو فرياد مي زدن در داخل سالن مي پيچيد .
================نيم ساعت بعد==============

همه پسرها با سر و كله ي زخمي و چشم هايي كه زير هر كدام از آنها بنفش پر رنگ شده روي هم وسط سالن ولو شده ن . تو همين موقع سرژ با زحمت فراوان تكاني به خودش داد و گفت :
چقدر اين دخترا نامردن . انگار دوپينگ كرده بودن كه انقدر زور داشتن .
بعد با عصبانيت اضافه كرد: ماها هم صاف واستاديم و ازشون كتك خورديم . ..
پيتر : خب ، يادت نره كه اون ها دخترن و ما حق نداريم دست روشون بلند كنيم .
ريموس : راستي چي شد ؟ تو كه فورا تغيير شكل دادي و فرار كردي . پس چطور گيرت انداختن ؟
پيتر در حالي كه سرش رو به نشانه تاسف تكون مي داد ( البته به سختي ) گفت : آره بابا تغيير شكل دادم اما تو آخرين لحظه اريكا منو ديد و طلسمم كرد .
فرانك : آره . اريكا خيلي با عرضه ست . مثل يه پسر مي مونه . من امشب فهميدم كه اون اصلا احساساتش به دخترا شباهت نداره .
تو همين موقع از بيرون سالن صداي مهيبي به گوش رسيد و متعاقب اون صداهاي داد و فريادي كه گويي ناشي از عصبانيت بود سالن عمومي رو تكون داد .

======================================
پسر ها هنوز متعجب هستن كه دخترها چطور از زير تاثير اكس بيرون اومدن و اين صداي مهيب هم اونها رو بيشتر متعجب مي كنه و در صدد بر ميان تا با وجود حال وخيمشون منبع صدا رو كشف كنن .

======================================
اگه خوب نبود بذارين به حساب اينكه فردا امتحان رياضي دارم .


The power behind you is much greater than the task ahead of yo

JUST JUST HUFFELPUFF !







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.