هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۳:۱۸ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۵

بلرویچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۰ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
از گاراژ ابی تیزی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 264
آفلاین
ها ... این کریچر هم که گیر داده به سوژش .
چشم کریچر جان ، یه فکری هم برای برکناری تانکس میکنیم .

----------------------------------------------------------------

ملت آداسی بالای سر نقشه ایستاده بودن و نافرم به نقشه نگاه میردن . البته به گوشه نقشه که تصویر پریزادی در حال شنا دیده میشد . پیتر پتی گرو به حدی نافرم نگاه میکرد که آب دهانش هرازگاهی شره میکرد و نقشه رو خیس میکرد .

ونوس : خب گوش کنین ببینین من چی میگم ، قبل از اینکه حملمون رو به کافه ای که ققی و بلرویچ توش هستن شروع کنیم ، باید تکلیف این تانکس رو روشن کنیم . آخه یک فرد ناشناس ( احتمالا کریچر ) هی زنگ میزنه میگه (( این چه وضعشه !!! مگه سوژه شما برکناری تانکس نبود ؟!! ))

در این بین تانکس هم برای حفظ سوژه یه لحظه میاد جلوی دوربین و به این حالت نیششو باز میکنه .

ونوس : خب تانکس ! تو برکناری . خوش اومدی ، دیگه برو بیرون .

تانکس : چه جلب !!! پس من میرم ، بای بای .

تانکس در حالی که همچنان نیشش باز بود از ساختمان آداس خارج شد .
( بفرما کریچر جان ، اینم بخاطر سوژه تو . دوباره بریم سر اصل مطلب )

ونوس بعد از رفتن تانکس نگاهی به نقشه خیس انداخت ، چشم غره ای به پیتر رفت و دستمالی از غیب ظاهر کرد و آب دهان پیتر و از روی نقشه پاک کرد .

ونوس : خب بچه ها ما باید با تاکتیکهای پیچیده وارد قهوه خونه بشیم . باید از ذهنتون هم توی این حمله استفاده کنین . ما وارد عملیات انتحاری پیچیده ای خواهیم شد . نانچیکو هاتون هم با خودتون بیارین ، شاید لازم شد . این عملیات به IQ بالایی احتیاج داره . از تاکتیکهای جنگی پیچیده ای استفاده می کنیم .

لیلی : خب حالا مگه چطوری حمله می کنیم که اینقدر پیچیدست ؟!!

ونوس : ها ... به نکته جالبی اشاره کردی . ما اول میریم دم در قهوه خونه ... بعد نفس عمیقی میکشیم ... و بعدشم در یک عملیات انتحاریک - آگومباییک میریزیم تو .

ملت آداسی : به به ... واقعا چقدر عملاتمون پیچیده بود .

ونوس برای عوض کردن موضوع گفت : راستی کریچر کجاست ؟!!! دلم براش تنگ شده

آقا همین که ونوس اسم کریچر رو بر زبون آورد ، سقف اتاق شکافت و جن حانگی ای با نام کریچر ، در سقوطی نا فرجام وسط اتاق پهن شد .
کریچر در حالی که چندین ستاره در بالای سرش تانگو می رقصیدن ، سرش رو بلند کرد و به زحمت گفت : ها !!! من همیشه می دونستم به فکر من هستین .


دلبستگی من به پیکان جوانان گوجه ایم [size=large][color=000066]و[/color


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۹:۰۳ شنبه ۶ خرداد ۱۳۸۵

پيتر پتي گرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۲۵ جمعه ۲ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۴۵ شنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۵
از بالاي ديوار آخري!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
ليلي و كريچر نگاهي رد و بدل كردند. بعد هر دو شروع كردن دويدن به طرف قرارگاه مرگ خوارا.
وسط دويدن!
ليلي: هي كريچ تو كجا ميايي؟
كريچر:قرارگاه كه به ساحره ها خبر بديم! (كريچر توي ذهنش: من چرا بايد به ساحره ها كمك كنم؟.. )
ليلي: ساحره ها كه اينجا نيستن جن خونگي!حالا هر چي!

بعد از دويدن- قرار گاه مرگ خوارا
ليلي: تو همينجا وايسا من چندنفرو صدا كنم بريم آداس...تكون نخور!
ليلي وارد مكان مخوف قرار گاه مرگ خوارا مي شه. در اطراف چيزي قابل ديدن نيست...تنها صداهاي فرياد! جيغ و گاهي افتادن اشيايي و خنده هايي به گوش مي رسه.
ليلي: پيتر!!
هنوز صداي ليلي قطع نشده بود كه پيتر در حالي كه موهاي ساحره ي معلوم الحالي رو توي دستاش گرفته بود ظاهر شد!
پيتر: بله ليلي جان
ليلي: بيا..
و در گوش پيتر چيزهايي ميگه!

چند دقيقه بعد جلوي قرارگاه!
كريچر نشسته بود و داشت با گچ روي زمين يك پرنده نقاشي مي كرد( احتمالا بايد ققنوس باشه!) و بعد با دستش مي زد روش!
كريچر: بد!! تو خيلي بدي!
در قرارگاه باز ميشه! نوري سبزرنگ از در بيرون ميزنه! دو نفر با شنل هاي سياه و عينك دودي(آشناست نه؟ ) بيرون ميان.
- بهتره زودتر راه بيفتيم!
و كريچر رو با نگاهي هاج و واج پشت سر مي زارن!
كريچر: پس من چي؟!
صدايي فرا زميني توي گوش كريچر مي پيچه كه تو كارهاي ديگه اي داري!

آداس!
مازمول و مادربزرگه و دانگ روي زمين نشسته بودن و داشتن به يه نقشه نگاه مي كردن.
مازا:ميگم مادربزرگ مطميني كه همينه!؟يعني اومدن بايد اينجا بريم؟
مادربزرگه: اين دفعه شونصدمه مي پرسي! آره ديگه!!
دانگ: مادربزرگ عصباني نشو براي قلبت خوب نيست...يعني من...نه منظورم اينه كه ..شما...

مادربزرگه از اتاق بيرون مياد!

آداس
سالن!
در باز مي شه و پيتر و ليلي وارد آداس ميشن!
مادر بزرگه: نوه هاي عزيزم! دلم براتون تنگ شده بود!
(به علت بيش از حد احساسي شدن....از بيان جزييات معذوريم!)

آداس
سالن
بعد از سلام كردن ها!

پيتر و ليلي و مادربزرگه روي زمين نشستن و دارن همون نقشه رو نگاه مي كنن!
ليلي: مادربزرگ خيالت راحت! همشون ميميرن!

كوچه اي نامعلوم!
زماني نامعلوم!

كريچر در حال دويدنه و يك عده ملت سفيد پوش!! دارن دنبالش مي دون! در همون حال صداهايي هم شنيده ميشه...
كريچر زير لب: باور كنين من بايد پيداش كنم...من بايد جورابمو بگيرم...
و همچنان به دويدن ادامه ميده!


[b][size=large][color=003300][font=Georgia]و ازش پرسيدم كه:خ


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۵:۰۸ شنبه ۶ خرداد ۱۳۸۵

بلرویچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۰ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
از گاراژ ابی تیزی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 264
آفلاین
ملت آداسی ! جان من ... اصلا قیافه من به طرفداران حقوق ساحره ها می خوره ( رجوع به آواتور ) . من خبر بدی براتون دارم .

--------------------------------------------------------

لیلی اوانز : حرف بزن ببینم ! چه اتفاقی افتاده ؟! چرا تو رو فرستادن دنبال من ؟!

لیلی اوانز با هر جمله اش یکی میزد تو سر کریچر . و کریچر هم با هر ضربه لیلی یک آخ جانانه میگفت . ( راستش خودمم دلیل اینکه لیلی کرچر رو میزد نمی دونم ، ولی از اونجایی که من الان یه حذبی کله خرابم ، مجبورم جو سازی کنم )

کریچر : راستش ... آخ ! من رفته بودم دنبال ققی ... آخ !! بعدش تو با اون پستت منو کشوندی اینجا ... آخ !! بابا جون یک دقیقه نزن تو سرم ... آخ !

لیلی : خب دیگه نمیزنم . بگو ببنم چی شده ؟! چرا بجای ققی اومدی دنبال من ؟!

کریچر : از من میپرسی چرا اومدم اینجا ؟! تو باید بگی چرا منو آوردی اینجا ؟!

لیلی : آهان ! راست میگی ... ببخشید . من تورو آوردم اینجا دلیلشم این بود که من می دونستم ققی توی دفترش نیست . آخه اون الان توی قهوه خونه سر کوچمون داره با فردی بسیار خفن و داغون قلیون میکشه . میگن اون یارو از میدون شوش ایران اومده !!! تازه اقدس خانوم ( اقدس اوانز - دختر عموی سارا اوانز ) میگه اون یاروهه تروریسته .

کریچر بدون توجه به خفن بودن یاروهه ، نیششو تا بنا گوش باز کرد و گفت : ایول ... پس با یه تیر دو نشون زدم . هم تو رو پیدا کردم و هم ققی رو . بهتره برم دنبال ققی . تو همون قهوه خونه سر کوچست دیگه ؟!

لیلی : آره اونجاست ، ولی بهتره خودتو بهش نشون ندی . چون خیلی مشکوک میزنه . یه کفتر خوشگل مامانی چرا باید با غریبه های خطرناک صحبت کنه !!!

و اینگونه شد که دو قهرمان قصه ما در افکار خود قوطه ور شدند . واقعا مشکوک بود . ققی با فردی غریبه صحبت می کرد ، اون هم در خلاف ترین کافه محله مرگخوارها .

لیلی : من میگم بهتره یواشکی بریم یه سرکی بکشیم .

کریچر : نه این کار خطرناکه . ما باید یواشکی بریم سرک بکشیم

لیلی اوانز چیزی نگفت و تنها کمی از موهای خودش رو کند و بعد همچون مادری عصبانی دست کریچر رو گرفت و از خانه خارج شد . در راه اونها از مقابل چند مغازه آبنبات فروشی رد شدند و کریچر هر بار می ایستاد ، پاهایش رو به زمین می کوبید و آبنبات می خواست . ولی لیل اوانز فرصت وقت تلف کردن رو نداشت . هنوز کیلومترها تا قهوه خونه سر کوچه راه باقی مونده بود . ( گیر ندیدن دیگه باب ... کوچشون یخورده درازه )
خلاصه بعد از کلی راه پیمایی اونها به قهوه خونه سر کوچه رسیدند . یک پیکان جوانان گوجه ای دم در قهوه خونه پارک شده بود . لیلی و کریچر به دور اطراف نگاهی کردند و گوش وایستادن . صدای خنده های شیطانی ققی شنیده میشد .

ققی : یوهاهاهاها ... چنان بلایی بر سرشون بیاریم که خیلی بلا بر سرشون آورده باشیم . یوهاهاهاها

بلرویچ ( همون یارو تروریست که از میدن شوش اومده ) : موهاهاهاها ... آره داش ققی . مطمئن باش با اتحاد حذب " آنتی ساحریال " تو و " ائتلاف مرد سالاران جوات " من ، تمام آداسی ها نابود میشن . موهاهاهاها . ( دیگه از اینهمه موهاهاهاها و یوهاهاها باید فهمیده باشین ققی و بلرویچ چقدر خفنن )

در بیرون قهوه خانه قهرمانان قصه ما به این حالت همدیگرو نگاه میکردند و تنها فکری که به ذهنشون میرسید ، با خبر کردن ونوس بود .

------------------------------------------------------

بزودی منتظر اتحاد آنتی ساحریال با مردسالاران جوات باشید . ما با شما خواهیم جنگید . یوهاهاهاها


دلبستگی من به پیکان جوانان گوجه ایم [size=large][color=000066]و[/color


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ جمعه ۵ خرداد ۱۳۸۵

املاین ونسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۱ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۱۲ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۷
از نامعلوم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 295
آفلاین
كريچر در همون حالي كه از پله ها داره ميره بالا پاش گير ميكنه به لبه لنگش ( كريچر داشت تغيير شمل مي داد و از حالت زاخي خارج ميشد ) و ميخوره زمين ..يه ليست از تاي لاي لنگش ميوفته بيرون و كريچر به اون خيره ميشه ..يادش ميوفته كه مازا يك ليست داده بود بهش و گفته بود بره بقيه رو پيدا كنه ..كريچر بلند ميشه و به ليست بلند بالايي كه مازا داده بود دستش نگاه ميكنه ، يكي يكي اسمها رو از مد نظر ميگذرونه و بعد از كمي تفكر ( البته اگر موجودي كريچ نام اين توانايي رو داشته باشه ) روي يكي از اسمها دقيق ميشه و اونو چند بار پيش خودش تكرار ميكنه چون كمي براش آشنا ميزنه ،‌ كريچ بعد از سوزوندن مقداري فسفر يادش مياد كه اين ساحره كي بوده و راهي جايي ميشه كه اونو زودتر پيدا كنه و از ليست سياهش حذف كنه ،‌ در آخرين لحظات قبل از رسيدن به دفتر ققي كريچر خودش رو غيب ميكنه و ميره به دنبال ساحره ها

قرارگاه مرگخواران
مكاني نامعلوم

كوچه اي تاريك ،‌فضايي سياه و در اين ميان موجودي كوچك ، درمانده و خاكستري رنگ ، كريچر با ترس و لرز به اطرافش نگاه ميكنه و دوباره به ليست هم نگاه ميكنه ، آيا يك جوراب از پاي مازمول ارزش اين رو داشت كه بره به قرارگاه مرگخوارها؟ زير سايه علامت شوم ؟ بالاخره كريچر بعد از كمي بررسي اوضاع به اين نتيجه ميرسه كه اينجا از قرارگاه محفل كه عمري رو اونجا در كنار دامبل و سيريش سپري كرده بهتره و در ضمن جوراب بهترين هديه براي اونه ، هديه آرماني او و اون به خاطرش حاضره هر كاري بكنه ، جلو ميره و زنگ در رو ميزنه ..كريچر گوش ميده ولي صدائي نمياد ، دوباره گوش ميده ولي بازم صدائي نمياد ،‌اين بار گوشش رو ميذاره روي زمين و سعي ميكنه از زير در چيزي بشنوه كه يك طلسم شوم از بالاي سرش پرواز ميكنه و باعث ميشه ديوار روبرو بريزه پايين ..كريچ همينجوري اونجا ميمونه و از جاش تكون نميخوره ،‌ بعد از سپري شدن مدتي در باز ميشه و پاهاي يك نفر جلوي چشم كريچ نمايان ميشه ، كريچر كه به همون حالت خشك شده بود دوباره از جاش تكون نمي خوره ولي در همون لحظه يك لگدي به كمرش وارد ميشه كه در اثر شتاب حاصله اونو از پله ها شوت ميكنه پايين

- : كريچر، تو اينجا چيكار ميكني؟‌جاسوسي؟ براي اون دامبل بوقي؟
- :نه ارباب ،‌ نه ..يعني من بايد شما رو ببرم مقر آداس
ساحره كه حالا معلوم شده همون ليلي هستش : آداس؟ چه خبر شده ؟ زودباش بگو
و به اين ترتيب جلو مياد و كريچر رو ميكشه و ميبره تو ..كريچر چاره اي جز اطاعت و ورود نداشت

__________________
هووومك من اين پستو قبل از ديدن نوشته بليز نوشته بودم كه بعد مجبور شدم يك تغييراتي در اولش بدم ، بليز جان شرمنده چون برداشت بنده از آخر پست كريچر اين بود كه كريچر ميره به دنبال بقيه ساحره ها و بازم به نظر من بهتره ماجراهاي حذب و كريچر به آداس كشيده نشه ،‌هدف برگردوندن ساحره هاست پس معذرت كه تو ادامه نوشتت يك چرخش 1000 درجه اي دادم


ویرایش شده توسط لیلی اونز در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۵ ۲۲:۲۰:۲۴

The Death Prophet is coming to U

Enemies of the heir beware


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۲۰:۴۴ جمعه ۵ خرداد ۱۳۸۵

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
کریچ به کاغذ یه نگاهی میندازه و دهنش از تعجب باز میشه .
کریچ : میخواین برم ققی رو بگیرم ؟
مازمول و ونوس
ونوس : الان تازه متوجه فواید ققی شدیم .
کریچ به صورت نمایشی روشو از مازمولو ونوس بر میگردونه و به دیوار خیره میشه .
مازمول و ونوس
کریچ : تا از دلم در نیارید که نیومدید منت کشیه من ، من جایی نمیرم !

یه ساعت بعد .

کریچ در حالی که بادمجون بزرگی پای چشمش سبز شده دمه در ورودیه حذب ظاهر میشه . سپس از روی زمین بلند میشه و به ساختمون با شکوه حذب که بالای سرش عکسهای چهار بنیان گذارش خودنمایی میکرد نگاهی میندازه .
کریچ : آووووو !
سپس سرشو مینداره پایین که بره تو .
کارگردان : هوووی . تو فکر نمیکنی با این قیافت بری تو یکم تابلویی !
کریچ به دور و اطرافش نگاه میکنه .
کریچ : عجب توهمی !
سپس دوباره سرشو مینداره پایین بره تو که میکروفونی از بالا محکم میخوره توی کلش .
کریچ
کارگردان از پشت صحنه داد میزنه :
- باید تغییر شکل بدی !
کریچ که متوجه شده بود گفت :
- آووووو
سپس کمی فکر میکنه و خودشو با صدای شترقی شبیه کرام میکنه .
ناگهان کارگردان در صحنه ظاهر میشه و اردنگی محکی به کریچ میزنه .
کریچ
کارگردان : اینجوری که تابلو تری !
کارگردان دوباره از صحنه خارج شد . کریچ دوباره از جاش بلند شد و خودشو اینبار شبیه کوییرل دراورد .
ملت
ناگهان برقا رفت و دوباره اومد . کریچ به طرز مشکوکی به شکل زاخی درومده بود . و در حالی که مواظب کارگردان بود که از ناکجا بر سر او نازل نشود با دو به سمت در ورودی حذب حرکت کرد .

سالن ورودی .

کریچ که به شکل زاخی درومده بود . وارد شد و به اطراف نگاهی انداخت .
سدریک اون دور و اطراف مشغول خاله بازی بود . در گوشه ای سرژ نشسته بود و داشت با عکس کریچ دارت بازی میکرد . کریچ اب دهنشو قورت داد و به سمت سرژ راه افتاد .
کریچ سعی کرد با لحن دوستانه ای با سرژ سلام ملک کند .
کریچ : سلام سرژی !
سرژ برگشت و نیم نگاهی به کرچ که به صورت زاخی درومده بود انداخت .
سرژ : هوووو مگه باهات شوخی دارم میگی سرژی بزنم ...
کریچ : ببین ققی کجاست ؟ کارش دارم .
سرژ : هوووم چه مشکوک .... برو همونجای همیشه .
کریچ : کجا ؟ ....
در همون لحظه سرژ یکی از دارتا رو به وسط فرق کریچر توی عکس زده بود .
سرژ : سووووهاهاها . کاشکی کریچ واقعی بود . هیچی دیگه برو اتاق ققی .
کریچ : میشه دقیقتر توضیح بدی ؟
سرژ یه تریپ خفن به کریچ نگاه کرد .
سرژ : زاخی معتاد شدی ؟ نمیدونم چرا یاد کریچ افتادم . برو اون پشت باید یه بازرسی بدنی بکنمت .
کریچ خواست بره اون پشت که کارگردان از پشت صحنه داد زد :
- کجا میری ؟ برگرد بگو راه رو میدونی از پله ها برو بالا !
کریچ : اووووو . نه تازه داره جالب میشه میخوام ببینم بعدش چی میشه .
قبل از اینکه سرژ معنی این جمله رو درک کنه و مشکوک شه ملت پشت صحنه ریختن و کریچر رو از سرژ دور کردن و به سمت راه پله ها هدایتش کردن .

-----
نکته راه پله ها به اتاق ققی میرسه .




Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۴:۲۲ جمعه ۵ خرداد ۱۳۸۵

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1223
آفلاین
یک ساعت بعد


یک پیشنهاد دیگه هم دارم
ونوس در حالی که روی یک مبل لم داده بود این رو گفت
مازمول که با حالتی عصبی در اتاق قدم میزد به سمت ونوس برگشت و گفت
دیگه چیه
ونوس: به کریچر بگیم سالازار رو هم بیاره اینجا
مازمول سرش رو گرفت و روی یک مبل ولو شد
ببین ونی از وقتی اومدی اینجا مدام داری این پیشنهادت رو به صورت های مختلف میدی
ونوس که انگار تو ذوقش خورده بود
-- خوب .... او ن خیلی میتونه مفید باشه از اونجایی که زورش زیاده میتونیم در باز کردن در قوطی ها ازش کمک بگیریم هر وقت هم بهش احتیاج نداشتیم میزاریمش تو یخچال
مازمول دستش رو تو هوا تکون داد و در حالی که زیر لب چیزهایی میگفت به سمت پنجره رفت
این جنه چرا نیومد داره دیر میشه هنوز خیلی ها هستند که باید بره دنبالشون , شما نمیدونید کجا رفت
انیتا که حالا خودمونی شده بود چادرش رو از سرش برداشته بود و بسته بود به کمرش جواب داد
- خیلی مردنیه شاید انداختمش بیرون مرده باشه
مازمول یک نگاه خطرناک به آنیتا میکنه و میگه
- اگر اون نباشه شما دو تا باید برین دنبال بقیه و بهتره اینو در نظر بگیرین که این( با دست به ونوس اشاره میکنه ) کاری کرده که فقط بیرون جنگل امکان غیب و ظاهر شدن برای ساحره ها وجود داره و تا اونجا رو باید پیاده برین
آنیتا که میبینه بهترین موقعیته تا همه چیز رو به نفع خودش تغییر بده میگه
- خوب میخواین با یک پست ققنوس رو بیارم اینجا؟ میتونه پرواز کنه و در حالی که به ونوس نگاه میکنه ادامه میده
زورشم از سالازار بیشتره
ونوس تا می یاد دهنش رو باز کنه در باز میشه و کریچر خودش رو میندازه تو
مازمول در حالی که دستش رو زده به کمرش میگه
تا الان کجا بودی نمیگی هنوز خیلی کار داریم
کریچر به حالت قهر میره رو مبل میشینه
هر چی منتظر شدم بیاین منت کشی نیومدین هواداشت تاریک می شد خودم برگشتم
الانم خیلی از دستتون ناراحتم تا از دلم در نیارین جایی نمیرم


کریچر با یک هورت بلند اخرین قطره ی نوشیدنی رو هم میخوره و از رو مبل بلند میشه و به انیتا اشاره میکنه دیگه بادش نزنه

ببین مازی
دوشیزه مازامولا
خوب حالاهر چی ببین مازمول این طوری نمیشه من سر پیدا کردن افراد مشکل دارم تو باید ادرسی چیزی از اونا به من بدی
مازمول یکم فکر میکنه و بعد از این که کمی دنبال چوبدستیش میگرده و اون رو تو دست کریچر پیدا میکنه با یک ورد یک لیست بلند بالا تهیه میکنه و به کریچر تحویل میده
-فکر نکنم دیگه مشکلی باشه برو سراغ نفر بعدی


ویرایش شده توسط کریچر در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۵ ۱۴:۵۸:۳۰

كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۳:۴۸ جمعه ۵ خرداد ۱۳۸۵

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
_ به به! چه قدر لذت بخش است، قربت در عین غربت! به به! چه توهمی!
مازا و مادربزرگه دست به کمر واستادن و دارن آنیتا رو که تو توهمه رو نگاه می کنن! دست کریچر هنوز در دستای آنیتاست. بعد از چند لحظه، مازا با حالت اینکه "اوی ما اینجا بوق نیستیم!"میگه:
_ اهم!... گفتم اهم!....با شمام ها!
آنیتا با همون حالت متوهم، به مازا نگاه میکنه و میگه:
_ جان دلم!... اوا؟!
و با شناختن مازا از عالم هپروت می یاد بیرون و سریعا یه نگاه به دور و ورش میکنه و میبینه که اونجا آداسه! اخم میکنه و میگه:
_ کودوم خنکی منو اینجا آورده؟!
مادربزرگه یک اشاره به بغل دست آنیتا میکنه و اونم با دیدن کریچر سریع دستشو میکشه بیرون و با انزجار(!) میگه:
_ ایش! بازم تو؟! آخه تو چرا هی باید توی کارای من دخالت کنی؟؟!
کریچر به حالت دی دو نقطه میشه! آنیتا دستشو میبره طرف لنگه کفشش تا یک عملیات آنتحاری_حذبی، روی کریچر انجام بده که یک صدا از توی جیب بلوزش میگه:
_ سدی سدی، آنی؟!...خششش....کششش.....سدی سدی ، آنی؟!
آنیتا لنگه کفش رو ول میکنه و بیسیمش رو در می یاره و میگه:
_ آنیتا به گوشم!
یهو صدای قاپیدن بیسیم می یاد و بعد صدای ققی که با خواشحالی میگه:
_ چی کار کردی؟!
می یاد. آنیتا یک چشم غره ی خفن از نوع وایت لیدی(!)، به کریچر می ندازه و میگه:
_ هیچی! می خواستم امشب مخ درک رو بزنم و اسموتش کنم که این کریچر (سانسور)(سانسور)(سانسور!)* اومد من رو برد آداس! الان هم توی آداسم!
صدای ققی به شدت عصبانی میشه:
_ این کریچر از بچگی کارای ما رو خراب میکرد! این کریچر همیشه.....کششش!
صدای سرژ می یاد:
_ بده من بیسیمو! ..خششش....آنیتا! این موقعیت خوبیه! آداس هم بعضی وقتا مفید واقع میشه! گرفتی منظورمو؟!
لبخندی موزیانه روی لبای آنیتا نقش می بنده و میگه:
_ ها! ای خوب بیده! بای!
هنوز صدای سدریک از اون طرف می یومد که میگفت:
_ بده گوشی رو به من! باهاش کار دارم! آه...لعنتی!
اما آنیتا بیسیمش رو خاموش میکنه و یک نگاه خبیثانه به اهالی آداس می ندازه و میگه:
_ بنده در خدمت آداسم!
مادربزرگه لبخند میزنه و میگه:
_ خب کریچر! نفر بعد!!
کریچر در حالی که بغضش گرفته میگه:
_ خب...خب ... لااقل یک قرار داد ببندید که بعدش بهم جوراب میدین!
مازامولا عصبانی میشه و داد میزنه:
_ قراردادم کجا بوده؟! یا میری یا....
اما آنیتا میپره وسط دعوا و میگه:
_ مازا جان چرا اینقدر خشانت؟! یه کم هم سیاست!
و رو میکنه به کریچر و میگه:
_ کریچر جان، بیا...بیا بریم بیرون من بهت یه چیز خوب بگم!
کریچر ذوق میزنه و چشمای گندش رو که از اشک برق میزد رو به حالت معصومانه ای پاک میکنه و همراه آنیتا میشه! آنیتا هم وقتی به در میرسه، اون رو باز میکنه و با یک تیپا کریچر رو می ندازه دور!
مازا و ماربزرگه کف رو میرن تو کارش و میگن:
_ به به! آداس به همچین عضو خشانت باری افتخار میکنه!!!
آنیتا هم ذوق میکنه و میگه:
قربان شما! من متعلق به همه ی شما هستم! بیاین جلو امضا بدم!!!
---------
کریچر خسته...کریچر مونده...کریچر فلک زده...کریچر گشنه و تشنه... کریچر در غم و غصه...کریچر اشک تو چشاشه...کریچر غم تو صداشه:
_ حالا دیگه کودوم (سانسور)* ی برم؟! آخه از کجا ساحره گیر بیارم؟!
*************
*by Dang 2006!
نکته: شرمنده اگه حول آنیتا چرخید! آخه زیاد تو جریان آداس و این ماجرا نیستم، گفتم الکی نشه!! با تشکر از آقای گیلیدی باناموسیان!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۲۱:۵۲ پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۸۵

گیلدروی لاکهارتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۵۸ چهارشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۴:۰۶ شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 594
آفلاین
کریچر که از به دست آوردن جوراب عزیزش دلسرد شده بود، با ناراحتی گوش هایش را پایین انداخت و از آداس خارج شد... بی هدف در جنگل قدم میزد. پس از ونی، به سراغ کدامین ساحره باید میرفت؟ نگاهی به بلاک افراد آنلاین انداخت... هیچ ساحره ای آن نبود. چه کار باید میکرد؟ مخ چه کسی را باید میزد؟ همه ی راه ها به بن بست رسیده بود...

اما دلبندم، هرگز چنین سطحی قضاوت نکن... کریچر آن قدر ها هم احمق نبود که داستان همینجا تمام شود! پس از اینکه از افراد آنلاین دلسرد شد، با هوش و ذکاوتی مثال زدنی، به یاد چت باکس افتاد... حتما در چت باکس ساحره ای پیدا میشد که آدرس و شماره بدهد.
بله... آنیتا دامبلدور از دور به او چشمک میزد و کاملا واضح بود که میخواهد شماره بدهد. اما شماره برای کریچر کافی نبود... به آدرس احتیاج داشت. پس با تف گوش هایش را مرتب کرد و جلو رفت...

دلبندم، این که کریچر موذی به آنیتا چی گفت که موفق شد در کمتر از چند ثانیه ازش آدرس بگیره، نه تنها بر من پوشیده است، بلکه خودشم یادش نمیاد. اما به هر حال، آدرس را گرفته بود و باید به سراغش میرفت... خونه ی دراکو!!! البته احتمالا...

***

یازده ساعت بعد... دم در خونه دراکو اینا...

دینگ دونگ... دونگ دینگ (صدای زنگ)

لوسیوس: " کیه؟!! "
کریچر: " تختخواب گرم کنیه..."
لوسیوس: " ما که تخت خواب گرم کن سفارش نداده بودیم... شما از کدوم سازمان تشریف آوردین؟"
کریچر: " از سازمان کرایه جن خونگی هرمیون و شرکا... اصلا تو چرا انقدر گیر میدی؟ خودت مگه نباید تو زندان باشی الان؟ زنگ بزنم به رولینگ بیاد در سایتو تخته کنه؟ "
لوسیوس: " خب باشه بابا... گیر نده... مثلا من نفهمیدم تو یواشکی میخوای بیای تو خونه، تو هم نفهمیدی من زندان نیستم... درو میزنم، بی سر و صدا بیا تو... "

و دلبندم، این گونه بود که کریچر ناقلا برای دزدیدن آنیتا وارد کاخ دراکو (که حکومت عدل گیلدوی (Gildavi) رو تبدیل به سلطنت قیصری و کسرایی کرده بود) شد. اما از کجا باید میدانست که در کاخ به این بزرگی، آنیتا رو از کجا باید پیدا کنه؟
کریچر: "سوال خوبیه !!! "
کارگردان: " آقا لطفا یه دقیقه از اون تابلوئه که روی دیوار رو به روییه فیلم برداری کنید..."
تا دوربین میره اون ور، یکی از عوامل پشت صحنه یه کاغذ میندازه جلوی پای کریچر...
کریچر: " یه نامه... چه قدر مشکوک... توش نوشته شده طبقه چهارم، اتاق هفتم از سمت چپ... یعنی این به چه درد من میخوره؟ یعنی... یعنی... لعنت بر جوراب بد بو... من از کجا باید بدونم این نامه هه چه معنایی داره... "
کارگردان دوباره به فیلم بردار اشاره میکنه که از در و دیوار فیلم برداری کنه و همون عامل پشت صحنه دوباره یه کاغذ میندازه جلوی پای کریچر...
کریچر: " یه نامه ی دیگه... نوشته «احمق جون، اون آدرسی که تو نامه ی قبلی بود، آدرس اتاق دراکوئه که آتینا هم همونجاس... » !

کریچر که دیگه این دفعه فهمیده بود باید چی کار کنه، راهشو به سمت اتاق دراکو در پیش میگیره... به طبقه چهارم که میرسه چوب دستی موذمالو که بلند کرده بود به صدا خفه کن مجهز میکنه (خودت اگه اصطلاح بهتری بلدی، به کار ببر! ) و میره پشت در اتاق دراکو گارد میگیره! با یه ورد ساده، یه عینک ترمال ویژن ظاهر میکنه و توی اتاقو باهاش نیگاه میکنه. پیکر دراکو در حال نیگاه کردن از پنجره به بیرون بود و آنیتا هم جهت آموزنده بودن داستان، در حال نماز خوندن بود. بی سر و صدا وارد اتاق میشه و با یه ورد ساده تر از ورد قبلی، دراکو رو بیهوش میکنه. یه نیگاه به آنیتا میندازه و مطمئن میشه که کاملا در بحر مکاشفات مستغرقه. از فرصت استفاده میکنه و دستشو تبدیل به پورت کی میکنه و صبر میکنه تا نماز آنیتا تموم شه!
کریچر: "قبول باشه، خواهر" و دستشو به سمت آنیتا دراز میکنه تا با هم دست آسلامی بدن... و سه ثانیه بعد قلابی نامرئی زیر کمرشونو میگیره و آنیتا و کریچر توی مقر فرماندهی آداس ظاهر میشن!


ویرایش شده توسط گیلدروی در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۵ ۱۶:۱۰:۲۹


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۶:۵۷ جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۵

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1223
آفلاین
بعد از پیام بازرگانی لرد ادامه ی برنامه


بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوم
( صدای کنده شدن در اتاق ونی)
ونوس: وای خدای من لو رفتیم
کریچر که اصلا تو باغ نیست: این صدای چی بود این آقاهه کیه؟
ونوس در حالی که سرش رو انداخته پایین : کریچر صدات رو ببر این بابامه
زئوس بزرگ: وای بر من , باز قصد فرار به کدامین سو را داری؟ آیا باید باز هم در اتاقت را زنجیر کنم؟ دخترک ناخلف
کریچر در حالی که ونوس سرش رو با دست پایین نگه داشته : این چرا این جوری حرف میزنه؟
ونوس: خداس دیگه میخواستی مثل توی جن خونگی صحبت کنه
کریچر: تو هم خدایی ولی خیلی دهاتی صحبت میکنی
زئوس با نیروی نامرئیش کریچر رو از زیر دست ونوس میکشه بیرون و می یاره سمت خودش
- ونوس تو میخواستی با یک جن بگریزی؟ دفعه ی قبل هم یک مار ( سالی) تورا اغفال کرده بودندی آخر چرا ناسلامتی تو الاهه هستی
ونوس می یاد حرف بزنه که کریچر میپره وسط حرفش
-- ونی نگفته بودی بابا به این باحالی داری , چه قدرتی هم داره , گفتی خدای همه ی خداهاس؟
زئوس یکمی حال میکنه و نرم میشه
زئوس: نگفتی برای چه میخواستی قصر ما را ترک کنی
کریچرباز قبل از ونوس صحبت میکنه : سرورم , پادشاه زمین و آسمان, صاحب تندر و ای پدر تمامی جاودانان برادرتان هادس بر علیه شما شوریده معبد ژوپیتر را آتش زده به سمت معبد اپولون میرود , گویی دیوانه شده است
زئوس چند لحظه به کریچر نگاه مکینه بعد به ونوس نگاه میکنه و میگه
-- این چه میگوید دخترم
ونوس که گیج شده: ها نمیدونم ..............
کریچر از پشت بهش اشاره میکنه که تابلو نکنه
ونوس: خوب راست میگه من الان باید برم به بقیه خبر بدم
زئوس که هنگ کرده: اول از همه پوسیدون را در جریان بگزار
کریچر معطل نمیکنه و دست ونوس رو میکشه تا با هم از اونجا برن

دو ساعت بعد پایگاه آداس

(در باز میشه و ونوس و کریچ می یان تو)

مازا در مدتی که کریچر رفته بود بقیه رو بیاره حسابی به آداس رسیده بود , این تفاوت با نگاه اول مشهود بود
کریچر: چرا همچین کردی قبلا که قشنگ تر بود
مازا بدون توجه به کریچر بدو به سمت ونوس میره و اون رو در آغوش میگیره
کریچر زیر لب: چه صحنه ی متاثر کننده ای
ونوس در حالی که اشکاش رو پاک میکنه : چی شده مازا چرا من رو خبر کردی اونم به وسیله ی این و با دست به کریچ اشاره میکنه که کنار پای مازا وایستاده بود و داشت لباسش رو میکشید
مازا: جریانش مفصله بزار همه که اومدن توضیح میدم ......... اِ ... کریچ چی کار میکنی لباسم رو ول کن
کریچر قیافه ای تو مایه های آواترش میگیره : حالا که آوردمش جورابی که قول دادی رو میدی؟
مازا در حالی که سعی میکنه لباسش رو از دست کریچر در یاره : گفتم وقتی همشون رو بیاری در ضمن الان که جوراب پیش من نیست باید همه بیان من نقشم رو براشون توضیح بدم بعد بریم پیش هری بعد اونجا جوراب رو از هری بگیریم و بدیم به تو
کریچر: اووووووووووووووووووو.................این که خیلی طول میکشه دختره ی بوقی تو گفتی خیلی زود جوراب رو بهت میدم و آزاد میشی تو خیلی.........................-----------------------
( صدای کریچر با طلسمی که مازا روی اون اجرا کرده بود قطع میشه تا احیانا حرفای بی ناموسی نزنه)
مازا: حالا هم اینجا واینستا برو دنبال بقیه هنوز خیلی ها موندن
*********************************************


ویرایش شده توسط کریچر در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۵ ۸:۵۶:۰۹

كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۶:۲۲ جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۵

تام ریدل پسر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۷ چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۸:۴۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۲
از نا کجا آباد
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 233
آفلاین
برای عوض شدن بحث!!
اینجور بحثا جاش تو نحوه برخورده...به رول ادامه بدید!!
------------------------------
لرد ولدمورت کبیر در حال رد شدن از محله ای بود که دید روی در یکی ازخونه ها نوشته:آداس...انجمن دفاح از ساحره ها

لرد پوزخندی زد و گفت:خدارو شکر که هیچوقت پای من به این مکانهای نحس باز نخواهد شد!!

یهو در باز میشه و کریچ پرت میشه تو خیابون!!
از پشت در هم یه صدا میاد:دیگه نبینم ظرفا نشسته بمونه..کریچر!!

لرد ولدمورت سری تکون میده..با انزجار به جن خانگی فرومایه نگاه میکنه:
اما جن با پرو رویی هر چه تمامتر به لرد نگاه میکنه!!:

لرد پاشو میذاره وسط بدن جن انگار که اصلا اونو ندیده و از روش رد میشه!!

در مجدد باز میشه و این دفعه ونوس میاد جلو
ونوس که لرد رو از پشت میدیده و نمیدونسته اون ولدمورته... با وقاهت هر چه تماتر میگه:این چه جور رد شدن از جلوی درب آداسه؟نمیدونی هر مردی متاهلی باید به صورت سینه خیز از اینجا رد بشه؟

لرد به آرامی بر میگرده و به ونوس نگاه میکنه
ونوس که جا خورده بود کمی عقب نشینی میکنه

لرد انگار که داره با یک چوب کبریت صحبت میکنه ،با لحن سردی مگیه:ونوس!.خودت میدونی که من متاهل نیستم!یعنی هنوز عقلم معیوب نشده که بشم!بهت قول میدم یکی از کارایی که به مرگخوارا اعلام کنم نابودی آداسه!من مرگخوار زن ذلیل هرگز دوست ندارم!!مرگخواری که از دست زنش نتونه بربیاد نمیتونه مقابل هیچ کاراگاهی پیروز بشه!!!

با گفتن این حرف ولدمورت ناپدید میشه و ونوس رو همراه با سئوالهای بی جوابی که براش پیش اومده تنها میذاره!


ویرایش شده توسط ارباب لرد ولدمورت کبیر در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۲۹ ۱۶:۲۵:۵۸

[b]دلبستگی من به ریون و اعضاش بیشتر از اون چیزی بود که فکر میکردم!!.....بچه های اسلایت







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.