هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۱:۱۹ دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۵

جاستین فنیچ فلچلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۲ جمعه ۲۵ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ شنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 30
آفلاین
ان چه صدایی بود که گوش بچه ها را پر کرده بود به نوعی چیزی نمی شنیدند. اما ایا واقعا شک اریکا به هلن درست بود یا نه؟
تا بچه ها به خودشان امده بودند دیدن هلن اونجا نیست. اریکا که از گوش درد رنج میبرد با عجله به بیرون میدوید سرش گیج میرفت
جلوی چشمانش سیاه بود......
تتتتتررررررررررققققققققق ..........
اریکا با صدای بلندی به زمین افتاد اما به هر صورت به خود امد وبه طرف هلن رفت
بالا خره هلن را پیدا کرد که داشت در گوشهای گریه میکرد
برای چه ؟
اریکا نمیدانست.
سریع به طرف هلن رفت ......
اما.....
***********************************************
چرا و یرای چه هلن گریه میکرد و اریکا هم فریاد زد نه؟
وچه چیزایی بین انها ردوبدل میشد در حالی که ارکا مطمئن شده بود که منشا صدا از هلن بود......


وصیتنامه ای مینویسم با این مضمون: جسمم را در چارچوب زمان دفن کنید. افکارم را در کتاب. بادبادک دلم را در اسمان به پرواز دراورید.تصویر کوچک شده


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ یکشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۵

اریکا زادینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۷ دوشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۲ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۸
از يه جايي نزديك خدا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 570
آفلاین
يه دفعه همه بچه ها ساكت شدن و با دقت گوش فرا دادن . صدا هر لحظه وحشتناك تر مي شد . تو همين موقع هانا با طمأنينه گفت :
به نظر مياد كه اين صدا منشأش هر چي باشه به خاطر وجود سوزانه . يعني منظورم اينه كه به سوزان ربطي داره .
همه ي نگاه ها به سمت سوزان برگشت . سوزان با دستپاچگي گفت :
ب... باور كنين من اصلا هيچي باخودم نياورده م و سر راهم هم هيچي نديدم .

اريكا كه بالاخره از شر لباسهاي سسي ش خلاص شده بود همونطور كه داشت دكمه هاي سر آستينش رو مي بست و به طرف جمع مي اومد در حاليكه قيافه ش متفكر نشون مي داد رو به هانا كرد وبا مهربوني گفت :
:no: اتفاقا هانا جان اين صدا ممكنه به سوزان ربطي داشته باشه . اما منشأ اون سوزان نيست .
بعد در حالي كه با سوء ظن به هلن نگاه مي كرد گفت : هلن راستشو بگو تو كجا بودي ؟ آخه چطوري ممكنه در عرض همين مدت كوتاه بري جزاير هاوايي و سوغات هم بخري و برگردي ؟
هلن همونطور كه لحظه به لحظه سرخ تر مي شد و رنگ عوض مي كرد جواب داد :
باور كن راست مي گم . من ... من ... من رفته بودم هاوايي و ...
اما اريكا نذاشت حرف هلن تموم بشه و با عصبانيت رو به بقيه كرد و با صداي بلندي گفت :
يعني شماها تا به حال متوجه نشدين كه منبع تمام اين سر و صداها همين چيزيه كه توي دست هلن هست ؟

همين كه اين كلمات از دهان اريكا خارج شد يه دفعه صدا مهيب تر و بلند تر شد . و ناگهان خوابگاه به لرزش در اومد و اون چيز از دست هلن افتاد و با صدايي عجيب و بسيار بلند و نوري كور كننده منفجر شد و متعاقب آن صدايي عجيب تر و اهريمني گوش بچه ها رو پر كرد . صدايي كه مو بر تن همه راست مي كرد ....

******************************************
اريكا مشكوكه كه هلن به هاوايي رفته باشه و دليلش هم تا حدودي قانع كننده س . اما اون چيز نوراني چي مي تونه باشه ؟ چه ربطي به سوزان داره و اون صداي اهريمني چيه ؟
خواهش مي كنم سعي نكنيد اون رو به شوخي بگيريد . بذاريد سوژه هاي جديد بوجود بياد .


The power behind you is much greater than the task ahead of yo

JUST JUST HUFFELPUFF !


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۱:۰۳ یکشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۵

سوزان بونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۵۱ چهارشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۴۴ چهارشنبه ۸ آذر ۱۳۹۶
از همون شهري كه پشت درياهاست فقط يك قايق بايد بسازين!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 115
آفلاین
همين طور كه همه نشسته بودن و هلن ماجراهاي سفرشو تعريف ميكرد يهو يه صدا همه رو از جا پروند.
هلگا كه درگير سوغاتي عجيب غريبش بود يهو از جاش پريد و گفت:اين ديگه چي بود. هلن جون از جزاير هاوايي سوغاتي گراوپي چيزي آوردي؟!
صدا نزديك ونزديكتر ميشد كم كم بچه ها احساس خطر كردن و هر كي سعي ميكرد خودشو يه جا قايم كنه اما در همينحين در باز شد: سلام دوستان من بازگشتم ...نه بازگديدم ....يعني...اومدم
سرژ كه از ترس زير ريشاش قايم شده بود با ترس ازمخفيگاهش اومد بيرون و با تعجب يه نگاهي به سوزان انداخت و به بقيه بچه ها اشاره كرد كه شهر در امن وامانه.
همه از پناهگاهاشون بيرون اومدن و زل زدن به سوزان.
سوزان كه حسابي هل شده بود نيششو تا بناگوش باز كرد و همين جوري همه رو يه نگاهي كرد و گفت:ا..چيزه .. سلام ديگه ...خوب منم ديگه
پيتر كه در حال كمك به سرژ بود تا گره يريششو باز كنه با بي اعتنايي گفت:چه عجب چي شده امروز همه از هاوايي برميگردن !؟
سوزان از اينكه بالاخره سكوت شكسته شده خيلي خوشحال شد و همين جوري كه الكي بالا و پايين ميپريد گفت:خب من؟نه بابا من هاوايي نبودم كه!
_پس اين صداي گرمپ گرمپ چي بود؟
سوزان تازه متوجه حضور هپزيبا شد گفت:اوا سلام !هپي جون دلم برات تنگ شده بود.....هان صداي گرمپ گرمپ چيه؟نه به جون تو من نبودم ببين راه ميرم تو بگو صدا مياد
(و شروع كرد به راه رفتن تو اتاق ) نه والا ديدي منم هنوز بدون صدا راه ميرم.فكركنم اين همسايه بغليا بودن دارن بيل ميزنن آخه دخترش تازگيا......
ولي با چشم غره ي سرژ حرفشو خورد:آخه ما همسايه بغلي داريم؟
دوباره اون صدا بلند شد همه با ترس به هم نگاه كردن سوزان از همه زودتر مثل هميشه رفت بالاي لوستر قايم شد.
صدا همين طور نزديك و نزديكتر ميشد..........
....................................................
خيلي لوس شد ولي خوب بايد يه جوري خودمو ميچپوندم تو داستان ديگه! حالا شما بگو اين صداچيه!اگه فهميدي به منم بگو!


آخرين برگ سفر نامه ي باران اين است -------كه زمين چركين است
((شفيعي كدكني))


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۹:۴۴ شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۵



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۲ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۰۶ شنبه ۲ تیر ۱۳۸۶
از اونجا!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 46
آفلاین
هانا در حالی که داشت دنبال هلن میکرد ازش جلو زد و بعد از چند دقیقه متوجه شد چیکار کرده برگشت و به هلن گفت :
ببین من سوغاتی می خوام چی چی اوردی ؟
هلن وایساد و دست کرد تو جیبش و یه چیز نورانی در اورد همه به اون نگاه کردن و دهنشون باز مونده بود
- اه...این چیه چشمم درد گرفت
- نه بابا خوشگله
- اره وای
- WOW MY GOD
- جوگیر شدی باز تو؟
همه تو حال خودشون بودن که ... اریکا از پشت اومد
هانا برگشت که ببینه صدای کیه که ...صورت اریکا رو که دید از ترس فریاد زد فریادی بلند تر از فریاد سرژ !!
در همون لحظه نانسی وارد میشه و میگه : اه بچه ها دیدین پرتغال برد ؟
هلن برگشت و گفت : اره اره ! دیدی ؟
نانسی: مـــــــــــــــــــــا چه توهمی اینو چه خوشگله واسه کیه ؟
هلن : مال...مال ..مال هلگا !
هلگا : وااااااااااااااای دستت درد نکنه مرسی ممنون واااااااااای
پیتر که از تعجب شاخ در اورده بود و دهنش باز بودگفت ف...فکر...نکنین ...من ....یادم رفته ها .... م...سرژ .... فرانک ...دادلی و بقیه بدویین بریم الان که جمعن بگیریمشون
سرژ در حالت کسل الودی ( ! ) گفت : ببینم پیتر تو خسته نشدی انقدر دنبال اینا کردی ؟ اه کار دیگه ای نداری ؟
پیتر در حالی که نیش تا بنا گوشش باز شد گفت : به ضایع شدن اعتقاد داری ؟
هانا به هلن گفت : خوب دیگه چی اوردی ؟
هلن : ها بشینین که بگم
هانا : داستاناشم تعریف میکنی ؟
هلن با مهربونی : اره عزیزم !!
هلگا : راستی این چیه ؟
هلن : می فهمی !
**************************************************
هلن برگشته و میخواد سوغاتی هارو تقسیم کنه
اون با خودش یه چیز خیلی خوشگل و نورانی اورده حالا می خوایم بدونیم اون چیه ؟ سوغاتیا چین ؟ و خاطرات هلن چی هستن !


زندگي قصه ي مرد يخ فروشي ست كه از او پرسيدند فروختي؟؟ گفت نخريرند تمام شد!


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۵ شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۵

هلن هافلپافold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۳ یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۰۳ پنجشنبه ۳ آبان ۱۳۸۶
از اون جا!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 174
آفلاین
...خلاصه اریکا رو روی تخت خوابوندن و با نگرانی بهش نگاه کردن...
همین که هپزیبا که چشاش اشک آلود بود دهنش رو باز کرد تا چیزی بگه صدای پایی از بیرون شنیده شد همه به در خیره شدن هانا پرسید:
_یعنی کی می تونه باشه؟؟؟
همه برای لحظه ای اریکا رو فراموش کردن(په نامردن اینا بــــــابا!)
ناگهان هلن با تیپ عجیبی سوت زنان وارد شد( ) و با خوشحالی جلو اومد که یه دفعه سرش رو بلند کرد و چشمش به بقیه افتادو سر جاش میخکوب شد!
_ام...س...سلام خوبین؟چه خبرا؟میگم من یه کاری دارم...ا...چیزه...جغدم گم شده من برم پیداش کنم...خب دیگه خدافظ!
هلن برگشت که بره که یه دفعه همه با هم گفتن:
_وایسا!
هلن برگشت و آب دهنش رو بسختی قورت داد!
هلگا:
_ببینم تو کجا بودی؟
_من؟ا...من یه سر رفته بودم جزایر هاوایی...جاتون خالی سوار نهنگ شدم بعد داشتیم می رفتیم یهو یه کوسه اومد ...
پیتر با عصبانیت گفت:
_ساکت یه لحظه!ببینم تو دقیقا کی رفتی؟
_من؟؟؟چیزه...صب کن یه نیگا به این نمایشنامه ها بندازم...آها...دقیقا از...
هپزیبا ادامه داد:
_دقیقا از وقتی این پسرا افتادن به جون ما.دقیقا از اول همه ی بدبختیا...دقیقا از وقتی که...هلن من تورو می کششششششم!
با این حرف هپزیبا همه به سمت هلن حمله کردن و هلن به اتاقش توی خوابگاه رفت و درو قفل کرد...
_درو وا کن...بهت میگم وا کن اینو...
_ببین من به عنوان خواهرت بهت توصیه می کنم قبل از این که درو بشکنیم بازش کنی!
بچه ها که در حال شکستن در بودن متوجه اریکا نشدن که از جاش بلند شد و شیشه ی سس قرمز رو تو جیبش گذاشت و یه کم از سسایی رو که به صورتش مالیده بود با دستمال پاک کرد!
===========
هلن که باعث شروع این بدبختیا بود و همه ی قرصا رو به پسرا خورونده بود درست بعد از شروع دعوا فرار کرده بود و حالا که برگشته همه به خونش تشنه شدن(به من چه خودتون منو از نمایشنامه هاتون حذف کردین! )
اریکا هم داشته با دوستاش شوخی می کرده و با سس قرمز خودشو خونی مالی کرده!
ببخشید زیاد شد!
راستی سوغاتی هاتون هم محفوظه!


[size=large][color=0033FF


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۳:۵۶ جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۸۵

اریکا زادینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۷ دوشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۲ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۸
از يه جايي نزديك خدا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 570
آفلاین
*********بيرون خوابگاه *********

هانا و اريكا و هلگا با عجله به سمت سالن عمومي هافلپاف دوئيدن كه يه دفعه هانا به سنگي اشاره كرد و گفت:
اين سنگه از كجا پيداش شد ؟ بچه ها بيايين پشتش قايم بشيم . سنگش خيلي بزرگه . بعدش مي تونيم سينه خيز از اين جا بريم بيرون تا كسي ما رو نبينه .

اون دو تا هم دقيقا همين كار رو كردن و خودشون رو تا نيم متري سنگ رسوندن . بعد از يكي دو دقيقه هم كشان كشان خودشون رو از سالن كشيدن بيرون . هانا رو به بقيه كرد و پرسيد :
خب ، حالا چكار كنيم ؟ هر لحظه ممكنه ما رو پيدا كنن ها !
اريكا : كاش مي تونستيم ببينيم اونا الان دارن چكار مي كنن.
تو همين موقع هلگا كه سخت توي فكر بود گفت :
بچه ها ، فعلا يه جايي قايم شين من دو دقيقه ي ديگه ميام .
و در مقابل چشمان حيرت زده ي اريكا و هانا به سمت در خروجي سالن دوئيد .
چند دقيقه بعد ....

در سالن باز شد و هلگا با دو تا چوب جارو، در حالي كه لبخندي پيروزمندانه رو لبهاش بود اومد تو .و در مقابل نگاه هاي متعجب هانا و اريكا با خوشحالي گفت :
حالا مي تونيم ببينيم اونا دارن چكار مي كنن .
و بعد هر سه به سمت در سالن هجوم بردن .
پنج دقيقه بعد اونها كاملا پنهاني در حاليكه اريكا پشت هانا روي چوب جارو نشسته بود از طريق پنجره ي برج هافلپاف داشتن بچه ها رو مي پائيدن و از پشت پنجره ميديدن كه سرژ داره با هپزيبا صحبت مي كنه .يه دفعه هانا تعادلش رو از دست داد و رو هوا چرخي زد و به سختي خودش رو كنترل كرد اما اريكا ...
هانا جيغ زد : اريكا ! اريكا افتاد پايين .
و بعد با هلگا سرعتي سرسام آور به سمت زمين حركت كرد ند...
اون دو تا اريكا رو بيهوش بر روي چمن پيدا كردن در حاليكه پاي راستش با زاويه اي غير عادي قرار گرفته بود و سرش هم پر از خون بود .
هفت هشت دقيقه بعد هانا و هلگا در حالي كه اريكا رو روي دست هاشون حمل مي كردن با عجله دوئيدن توي خوابگاه . پيتر و سرژ تا اونها رو ديدن پريدن طرفشون اما با ديدن اريكاي غرق در خون وحشت كردن . همه دور اونها جمع شده ن و دونفر از همه چهره شون نگران تره : اولي هپزيبا كه اريكا دوست صميمي شه و ديگري پيتر كه نگرانيش با دستپاچگي عجيبي توام بود ...

-------------------------------------------------------------------------
اريكا از روي چوب جارو پرت شد ه پايين و به شدن زخميه . نگراني هپزيبا كاملا موجهه چون اريكا دوست صميمي شه . اما پيتر چي ؟ آيا اريكا به زودي سلامتيش رو بدست مياره؟


The power behind you is much greater than the task ahead of yo

JUST JUST HUFFELPUFF !


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۸:۱۸ جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۸۵

هپزيبا اسميتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۴۸ چهارشنبه ۱ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۵۱ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۸
از از جهندم سياه همسادتونم نمي شناسي؟؟؟؟؟؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 998
آفلاین
هانا و اريكا به همراه هلگا پشت تخته سنگ پنهان مي شن (نكته : مگه خوابگاه تو كوهه كه تخته سنگ اونجاست ) سرژ و پيتر كه داشتن گردن همديگه رو مي شكوندن يه لحظه به خودشون ميان و احساسا مي كنن دو تا گوش گنده بالاي سرشون در اومده (عينهو تام و جري)اما محل نمي زارن و دوباره دعوا مي كن تا اينكه بعد چند لحظه دو تاشون مي فهمن چه اتفاقي افتاده و گول خوردن از هم جدا مي شن و اطراف رو نگاه مي كنن نانسي و سوزان به همراه هپزيبا كه روي صندلي ها بسته شده بودن و داشتن
از دعواي پسرا لذت مي بردن سعي مي كنن جلوي خندشون رو بگيرن و حالت صورتشون مسخره مي شه . سرژ كه داشت مثل هميشه با ريش هاش ور مي رفت زير تخت ها رو نگاه مي كنه تا شايد اثري از بچه ها پيدا كنه بعد انگار تازه متوجه يه چيزي شده باشه سرشو مياره بالا و به هپزيبا خيره مي شه (پيتر توي اين فاصله مي ره سراغ خرسش تا ازش بپرسه بچه ها كجان فرانك هم از خوابگاه مي ره بيرون دنبال دخترا)
سرژ كه انگار مامور ژاندارمريه از هپزيبا سوال مي پرسه : كجا رفتن
هپزيبا صورتش رو كج مي كنه و داد مي زنه : اون ريش هاتو ببر اون ور
نانسي روي صندلي قيافه حق به جانبي به خودش مي گيره ابروهاي كوتاهش رو بالا مي ده و مي گه : به سرژ توهين نكن ريشهاش به اين خوشكلي
هپزيبا جوش مياره : خجالت نمي كشي دو روز من نبودم كار دست خودت دادي ؟ بعد دستش رو مياره بالا و يكي مي زنه پس گردن سرژ
سوزان كه داشت از خنده منفجر مي شد مي گه : مگه دستات بسته نبود تو ؟
هپزيبا : مجبور بودم مي فهمي
سرژ يه خنده ي هشت در چهار تحويل هپزيبا مي ده و مي گه : بوگو بچه ها كجان ؟
هپزيبا به نانسي نگاه مي كنه و سوزان و يدونه خنده سه د رچهار تحويل سرژ مي ده : به شرطي كه اولا ما رو باز كني دوما كار هاي ما سه تا رو هم بندازي گردن اونها
پيترخودش رو مي اندازه وسط : قبوله
سوزان : خوب پشت اون سنگه كه نمي دونم اينجا چي كار مي كنه
پيتر محكم مي زنه پشت گردن سرژ : ديدي از دست رفتن اون پورتكي بود


(من واقعا متاسفم نمي دونم چرا اينجوري شد شايد به خاطر اينه كه هنوز كاملا وارد ماجرا نشدم )


ویرایش شده توسط ‌هپزيبا اسميت در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۲۶ ۸:۴۰:۲۶

پنهان شده ام

پشت ابر چشمهايم...

باران در اتاق من است...

خالي هاي اتاقم را

از تصوير زنده ي نامش پر مي كن


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۹:۱۲ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۲ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۰۶ شنبه ۲ تیر ۱۳۸۶
از اونجا!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 46
آفلاین
اریکا که با یه دستش اون چیز حیرت اور رو گرفته بود و صورتش رو کرده بود اونور گفت : اه ... پیتر چه جوراب خوش بویی ! اخه چند قرنه که این رو نشستی ها ؟
پیتر که داشت چپ چپبه بقیه ی دخترا که داشتن نخودی می خندیدن نگاه میکرد گفت : این که مال من نیست مال سرژ !!
سرژ از اونور داد زد : ا..ا..ا...مال خودته ..به من چه...اصلا مال ...مال ... فرانکه !
فرانک که خیلی پر رو بود بر گشت و به سرژ گفت : هوی داری زیادی پررو بازی در میاری و دعوا !
اهمه برگشتن به اریکا نگاه کردن که هنوز داشت غر میزد : اه پیتر اخه من به تو چی بگم مگه نگفتم این جورابات رو بنداز تو تشت من خودم می شورم ! البته نه خودم شاید مثلا هانا !
هانا در حالی که داشت جزوه های پیتر رو مرتب میکرد و توی اون ها غرق شده بود گفت : اوهوی به من چه اصلا هلگا..تو...تو باید بشوری !
هلگا که داشت کمد فرانک رو تمیز میکرد گفت : نچ ...تو چه پررویی بابا به من چه ! و افتاد رو هانا و حالا بزن کی نزن ( معمولا تو نمایشنامه های من هلگا روحیه ی خشنی داره ) هانا در حال فرار کردن یهو پاش گیرمیکنه به میز و میفته کنار اریکا ... تا اونو میبینه یاد اینکه چرا به این فلاکت افتاده می افته و شروع میکنه به زدن اریکا و هر سه تاشون می افتن به جون هم و همینطوری میرن طرف در و الفرار
اریکا : حال کردین نقشه رو ...نه میخوام بدونم حال کردین ؟
هانا : هلگا خیلی محکم زدیا قرارمون این نبود !
هلگا : خوب باید واقعی میشد دیگه !!
اریکا گفت خوب حالاکجا بریم ؟
هانا اونجا پشت اون تخته سنگه !
و سه تاشون رفتن اونجا
*******************************************************************
اریکا و هانا و هلگا فرار کردن و پیتر سرژ و فرانک هم دعوا دارن میکنن حالا چی کار کنن ؟
بقیه ی دخترا چی ؟


زندگي قصه ي مرد يخ فروشي ست كه از او پرسيدند فروختي؟؟ گفت نخريرند تمام شد!


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۷:۳۸ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵

اریکا زادینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۷ دوشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۲ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۸
از يه جايي نزديك خدا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 570
آفلاین
صداي همهمه اي از داخل خوابگاه هافلپاف به گوش مي رسيد كه با نزديك شدن هرچه بيشتر به خوابگاه سر و صدا شدت مي يافت . گهگاهي صداي چند درگيري لفظي شديد نيز شنيده مي شد و متعاقب آن گويي كسي به در و ديوار برخورد مي كرد .داخل خود خوابگاه منظره اش ديدني تر بود . صندلي هاي متعددي ديده مي شد كه بر روي هر يك از آنها يكي از دختران هافلي به صندلي بسته شده بودند و يكي از آنها كه همان هپزيباي نوظهور بود كه از همه آرامتر مي نمود.

سرژ تنها پسري بود كه كنار صندلي هانا و هلگا ايستاده بود
و چوبدستي هاي دخترها رو در دست داشت و بقيه پسرها هم داشتن به دنبال دو تا از دخترها يعني نانسي و اريكا كه انگار خيال تسليم شدن نداشتن مي دوئيدن . بعد از چند دقيقه كشمكش بالاخره پسرها تونستن نانسي رو بگيرن . اريكا كه همچنان داشت با مهارت تمام از بين پسرهاي عصباني و تختخواب ها جاخالي مي داد براي يك لحظه به عقب نگاهي انداخت تا موقعيت را بسنجد . غافل از اينكه پيتر با پوزخندي شيطاني در مقابلش ايستاده بود و همين باعث شد كه اريكا نتونه تعادل خودش رو حفظ كنه و ....
چند ثانيه بعد پيتر كشان كشان اريكا رو به سمت صندلي اي در كنار هلگا و هانا برد و به سرعت مشغول بستن دست هاي او شد .تو همين موقع هپزيبا كنجكاوانه پرسيد : حالا چرا اين سه نفر صندلي هاشون جداي از ما هست ؟ هان ؟‌
پيتر نيم نگاهي به سمت هپزيبا انداخت و گفت : براي اينكه تمام اين بلا ها و مسائلي كه پيش اومد زير سر اين سه نفره .
بعد صاف و شق و رق ايستاد . سرژ گفت :
خب ،‌حالا نوبت مي رسه به تنبيه هاتون . همونطور كه ديدين ما در حق شما نامردي نكرديم و كتكتون نزديم . اما حالا همه ي شماها بايد تمام وسايل ما رو به همراه تختخوابهامون مرتب كنيد و ....
پيتر : ...و هلگا و هانا و اريكا ! با توجه به اينكه سال تحصيلي داره نزديك مي شه وتمام اين شَرها زير سر شما سه نفر بوده ، بايد جزوه هاي سال قبل من و سرژ و فرانك رو هم مرتب كنيد و مطالبش رو دسته بندي كنيد .
پنج دقيقه بعد دخترا در حالي كه شديدا عصباني بودن به كارشون مشغول شدن كه يه دفعه صداي فرياد حيرت آميزي از جانب اريكا كه مشغول مرتب كردن وسايل پيتر بود به گوش رسيد . همه ي دخترا دور اريكا جمع شدن و با ديدن چيزي كه در دستان او بود چيزي نمونده بود كه از تعجب شاخ در بيارن ....
=================================
اريكا از داخل وسايل پيتر چيزي رو پيدا كرده كه باعث حيرت همه شده . حالا اون چيز چي مي تونه باشه ؟!


The power behind you is much greater than the task ahead of yo

JUST JUST HUFFELPUFF !


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۹:۴۱ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۲ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۰۶ شنبه ۲ تیر ۱۳۸۶
از اونجا!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 46
آفلاین
پیتر خرسش رو بغل میکنه و میگه : خوب حالا نوبت اینه که تلافیش رو سر دخترا در بیاریم !
هپزیبا که تازه رسیده بود گفت : ام...چیزه من که تازه اومدم
سرژ میگه : خوب تازه اومده باشی دختر که هستی نیستی؟
هپزیبا : اهم خوب باشه چیکار کنم !!!
پیتر و سرژ و بقیه پسرا که دوردخترا حلقه زده بودن کم کم داشتن می اومدن جلو و دخترا هی بیشتر می لرزیدن یهو هلگا گفت : وایسین .... برین کنار .... ( پسرا رفتن کنار ) بچه ها فراااااااااااااااااار
دخترا میدوئیدن و پسرا دنبالشون هلگا اولین نفر داشت حال میکرد و هی بر میگشت برا پسرا شکلک در می اورد که .... چشمتون روز بد نبینه وای وای وای وای وای .... هلگا که روش به پسرا بود شپلق خورده بود به دیوار !
هانا بالای سر هلگا : هلگا بدو پاشو پاشو پاشو !!
هلگا ( مثل ادمای پیری که دارن وصیت نامه شون رو میگن) میگه : ت..تو...ب...بر..برو ...من.... می..می...رم !
هانا : پاشو مسخره همه رفتن بدو !
هلگا در حالتی که داشت جون میداد ( ) گفت : اه ...برو اعصابم رو خورد کردی !
هانا پاشد که بره دید ای دل غافل (!) این پسرا بالا سرشون وایسادن و ....
هانا در حال التماس : پیتر من کاری نکردم من می خواستم شما ازاد شین من نمی خواست .... و میزنه زیر گریه اما کاریش نمیشد کرد و هلگا و هانا گیر پسرا افتاده بودن ! و پیتر و سرژ که بد جوری از هلگا کینه به دل داشتن به بقیه گفتن برن بقیه دخترا رو بگیرن و خودشون حساب هلگا و هانا رو میرسن !
***************************************************
هانا و هلگا گیر پسرا افتادن و پیتر و سرژ بالا سر اونا وایسادن و می خوان بلایی سرشون بیارن که جغدای اسمون به حالشون بگرین و بقیه دنبال دخترای دیگن !


سلام پیتر !


زندگي قصه ي مرد يخ فروشي ست كه از او پرسيدند فروختي؟؟ گفت نخريرند تمام شد!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.