هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: جمله های جذاب
پیام زده شده در: ۱۵:۲۸ یکشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۵
#80



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۷ سه شنبه ۲ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۲۵ دوشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۶
از کلبه ی ماروولو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 45
آفلاین
تو دختر بد جنسی هستی و لیاقت هری پاتر رو نداری مشنگ بر گرد پیشه بقیه ی مشنگ ها

صفحه 626 فصل 28

خوش به حالت اینقدر پول داری که اگه یه کیسه پر گالیون هم گم کنی متوجه نمیشی

رون صفحه 631 فصل 28


رون قبلاهم بهت گفتم اگه می خوای دماقت سالم و خوشگل بمونه تو کاره کسی دخالت نکن

فرد صفحه 656 فصل 29

خیلی شبیه برادره عزیزمون شدی رون اگه همینجوری پیش بری ارشد میشی

جرج صفحه ی 657 فصل 29

تو یکی از همون کسایی هستی که میتونی کاراگاه بشی کلت خوب کار میکنه گرنجر

مودی " صفحه ی 661 فصله 29

بیرون اومدن اسمه تو از جام اتفاقی نبود اگه کسی می خواد به تو حمله کنه این اخرین فرصتشه

سریوس فصله 29 صفحه ی 662

تو دیگه پسره من نیستی من دیگه پسری ندارم ببرینش بزارید اینقدر اونجا بمونه تا بپوسه

کراوچ 29 689


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۲۸ ۱۵:۳۱:۴۴

همیشه وقتی از فردی نتیجه میگیرید که او را به نتیجه ی اخرش یعنی مرگ برسانید
نیکولو ماکیاولی
تصویر کوچک شده


Re: جمله های جذاب
پیام زده شده در: ۱۳:۱۳ یکشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۵
#79

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
فصلهای انتخاب شده از کتاب ششم:
فصل 1 - 2 - 3 ---> پروفسور کوییرل ---> در پست شماره 1 فرستاده شد
فصل 4 - 5 - 6 ---> پروفسور کوییرل ---> در پست شماره 20 فرستاده شد
فصل 7 - 8 - 9 ---> چوچانگ ---> در پست شماره 16 و 18 فرستاده شد
فصل 10-11-12 ---> ماروولو گانت ---> در پست شماره 19 فرستاده شد
فصل 15 - 29 - 30 ---> فرانک لانگ باتم ---> در پست شماره 21 فرستاده شد
فصل 13 - 16 - 17 روبیوس هاگرید ---> در پست شماره 15 فرستاده شد
فصل 21 - 22 - 23 ---> چوچانگ در پست شماره 24 فرستاده شد
فصل 26 - 27 - 28 ---> آناکین مونتاگ در پست شماره 26 فرستاده شد
فصل 14 - 24 - 25 ---> چوچانگ در پست شماره 63 فرستاده شد
فصل 18 - 19 - 20 ---> پروفسور اسپراوت در پست شماره 34 فرستاده شد


فصلهای انتخاب شده از کتاب پنجم:
فصل 1 - 2 - 3 ---> الیور وود
فصل 4 - 5 - 6 ---> فرانک لانگ باتم
فصل 7 - 8 - 9 ---> بارتیموس
فصل 10- 11 - 12 ---> پروفسور اسپراوت در پست شماره 38 فرستاده شد
فصل 13- 14 - 15 ---> پروفسور اسپراوت در پست شماره 45 فرستاده شد
فصل 16 - 17 - 18 ---> پانسی پارکینسون در پست شماره 56 فرستاده شد
فصل 19 - 20 - 21 ---> مری تات در پست شماره 76 فرستاده شد
فصل 22- 23 - 24 ---> پروفسور اسپراوت
فصل 27 - 28 - 29 ---> ساحره کوچولو در پست شماره 54 فرستاده شد
فصل 25 - 26 - 30 ---> م.هری
فصل 31 - 32 - 33 ---> ساحره کوچولو در پست شماره 62 فرستاده شد
فصل 34 - 35 - 36 --> پانسی پارکینسون در پست شماره 66 فرستاده شد
فصل 37 ---> لونا لاو گود در پست شماره 61 فرستاده شد
فصل 38 ---> لونا لاو گود در پست شماره 64 فرستاده شد


فصلهای انتخاب شده از کتاب چهارم:
فصل 1 - 2 - 3 ---> آناکین مونتاگ در پست شماره 74 فرستاده شد
فصل 4 - 5 - 6 ---> پروفسور بینز در پست شماره 77 فرستاده شد
فصل 7 - 8 - 9 ---> م.دامبلدور
فصل 10- 11 - 12 ---> آنیتا دامبلدور
فصل 13- 14 - 15 ---> ساحره کوچولو
فصل 16 - 17 - 18 ---> آلدرد دامبلدور
فصل 19 - 20 - 21 ---> نیا گرنجر
فصل 22 - 23 - 24 ---> ارنی مک میلان
فصل 25 - 26 - 27 ---> لاوندر براون
فصل 28 - 29 - 30 ---> مورفین گانت
فصل 31 - 32 - 33 ---> آرتور ویزلی





Re: جمله های جذاب
پیام زده شده در: ۱۰:۵۵ یکشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۵
#78

آرتور ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۳ پنجشنبه ۵ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۲۳ جمعه ۲۹ بهمن ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 390
آفلاین
منم می تونم کمک کنم. اگه فصلی مونده بگین برم توی اون فصل بگردم.


عاقلان دانند...


Re: جمله های جذاب
پیام زده شده در: ۱:۵۲ یکشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۵
#77

پروفسور بینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۱۸ سه شنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۱۳ جمعه ۱۰ تیر ۱۴۰۱
از تالار عمومی ریون کلاو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
ها پروفسور کوییرل اینو از ما بپذیر
=====================================
کتاب چهارم فصل چهار
آقای ویزلی عاشق اسباب و اثاثیه ی مشنگها بود

پی نوشت : به جان خودم سه چهار بار این فصل رو خوندم جمله ی جذابی توش ندیدم

کتاب چهارم فصل پنج
آقای ویزلی : من نصف عمرمو صرف مبارزه با مشنگ آزاری کردم
خانم ویزلی ( در مورد فرد و جرج ) : نمیدونم آخرش چه بلائی سرشون میاد نه هدفی دارن نه هیچی تنها کاری که خوب بلدن اینه که دردسر درست کنن

پی نوشت : به جان خودم این فصل رو هم سه چهر بار خوندم جملاتی جذاب تر از اینا گیر نیاوردم

کتاب چهارم فصل شش
آقای ویزلی : غيب و ظاهر شدن با سمبل كاري جور در نمياد . خيلي از جادوگر هاي بزرگسال از خير اين كار م گذرن . جارو سواري رو ترجيح مي دن ، درسته كه سرعتش كمتره اما امنيتش بيشتره

آموس دیگوری : اگه يه گوني پر از گاليونم بهم مي دادن حاظر نبودم جام جهاني رو از دست بدم

پی نوشت : به جان خودم این فصل رو هم سه چهر بار خوندم ولی جملاتی جذاب تر از اینا گیر نیاوردم

با تشکر از پروفسور کوییرل


[b][color=0000FF]بينز نام


Re: جمله های جذاب
پیام زده شده در: ۱۲:۳۶ شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۵
#76

مری تاتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۳ یکشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۵۳ جمعه ۳۱ تیر ۱۳۹۰
از سوری، لیتل ونیگینگ،ویستریاواک،شماره 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 283
آفلاین
بفرمایید این جمله های فصل 19..............
(فصل بیست و بیست و یک رو هر کدوم توی یک پست براتون می فرستم، این ها همه مال 19 هستند)
==========================

رون که با قیافه ای غم زده سکه ی تقلبی اش را آزمایش می کرد گفت:
امکان نداره..آخه من هیچ سکه ی طلایی ندارم که با این یکی قاطی بشه.........
کتاب پنجم،فصل19، صفحه ی 137

وقتی پروفسور مک گونگال در هفته ی پیش از برگزاری مسابقات برای آن ها تکلیف شب تعیین نکرد هری متوجه شد که او تا چه حد به پیروزی تیمشان در برابر اسلایترین اهمیت می دهد.
کتاب پنجم،فصل 19، صفحه ی 138

هیچ کس باور نمی کرد که حرف او(پروفسور مک گونگال) را درست شنیده باشد تا این که در آخر، مستقیم به هری و رون نگاه کرد و با لحنی جدی گفت:
من به دیدن جام کوییدیچ در اتاق مطالعه م عادت کردم و هیچ دلم نمی خواد که اونو تقدیم پروفسور اسنیپ کنم. بنابراین از این وقت اضافی استفاده کنین و حسابی تمرین کنین.
کتاب پنجم،فصل 19، صفحه ی 138

هری خوش بینانه تیم گریفندور را خوش شانس می پنداشت. هرچه باشد آن ها هرگز به تیم مالفوی نباخته بودند.
کتاب پنجم،فصل 19، صفحه ی 138

تنها چیزی که واقعا مایه ی نگرانی هری می شد این بود که رون تا چه حد اجازه می دهد تیم اسلایترین با شگرد های خود، حتی پیش از برگزاری مسابقه، روحیه ی او را تضعیف کند.
کتاب پنجم،فصل 19، صفحه ی139

ماه اکتبر با بادهای زوزه کش و باران های سیل آسا گذشت و ماه نوامبر، به سردی آهن یخ زده از راه رسید با سرما ریزه های خشک صبحگاهی و بادهای یخب که پوست دست و صورت را می گزید.
کتاب پنجم،فصل 19، صفحه ی140

هری با شور و نشاط گفت:
تو (رون) به یک صبحانه ی درست و حسابی احتیاج داری. بیا بریم.
کتاب پنجم،فصل 19، صفحه ی140

وقتی به سرسرای بزرگ رسیدند دریاقتند که آن جا خیلی زود مملو از دانش آموزان شده، صدای گفت وگوها بلندتر و فضای سرسرا پرشور تر از معمول است.
کتاب پنجم،فصل 19، صفحه ی141

او (رون) با صدای گرفته و دورگه ای آهسته گفت:
من احتمالا روانی بودم که این کارو کردم، روانی.
کتاب پنجم،فصل 19، صفحه ی141

هری با لحنی محکم و جدی گفت:
به خودت مسلط باش. یادت رفته اون روز چه طوری با پات توپ رو از دروازه دور کردی؟ حتی فرد و جرج هم می گفتن که کار بی نظیری بود......
کتاب پنجم،فصل 19، صفحه ی141

هرمیون روی پنجه ی پا ایستاد و با محبت در گوش او (رون) گفت:
موفق باشی، رون.
سپس رو به هری کرد و به او نیز گفت:
تو هم موفق باشی، هری.
کتاب پنجم،فصل 19، صفحه ی143

وقتی به سمت در سرسرای بزرگ برمی گشتند رون اندکی به خود آمده بود. با قیافه ای گیج و سردرگم دستش را به صورتش کشید و به دستش نگاه کرد. گویی آنچه را اتفاق افتاده بود باور نمی کرد. چنان فکرش مشغول بود که توجهی به اطرافش نداشت.
کتاب پنجم،فصل 19، صفحه ی143

هری با کنجکاوی نگاهی به مدال تاج مانند آن ها (اسلایترین ها) کرد و این بار توانست حروف حک شده بر روی آن را بخواند:
اونی که سرور
و پادشاهمونه
ویزلیه
کتاب پنجم،فصل 19، صفحه ی144

هری حدس می زد که این معنای چندان خوشایندی نداشته باشد. با احساسی نا خوشایند به گونه ای شتاب زده رون را از سرسراس ورودی گذراند و از پله های سنگی پایین برد. هوای بیرون سرد و گزنده بود.
کتاب پنجم،فصل 19، صفحه ی143

آن ها صدای گام های صد ها نفر را می شنیدند که از ردیف شیب دار نیمکت ها در جایگاه تماشاچیان بالا می رفتند. عده ای آواز می خواندند اما هری نمی فهمید چه می گویند. کم کم داشت نگران و مضطرب می شد اما می دانست که دلشوره ی خودش در برابر رون هیچ است. او دستش را روی شکمش گذاشته بود و دوباره مستقیم به رو به رویش خیره نگاه می کرد. آرواره اش منقبض و چهره اش رنگ پریده بود...................
کتاب پنجم،فصل 19، صفحه ی145

اعضای تیم از جایشان بلند شدند، جارو ها را روی شانه هایشان گذاشتند و پشت سر هم از رختکن بیرون رفته، وارد فضای آفتابی و خیره کننده ی ورزشگاه شدند. جمعیت با هلهله و هیاهو به آن ها خوش آمد گفتند.
کتاب پنجم،فصل 19، صفحه ی145

............ و این جانسونه، جانسون سرخگون به دست، عجب بازیکنیه این دختر، سالهاست که دارم اینو می گم ولی حیف که اون با من یه لیوان آب کدوحلوایی هم نمی خوره............
پروفسور مک گونگال نعره زد.....
-جردن! کتاب پنجم،فصل 19، صفحه ی146

هری نتوانست خود داری کند.... جست و جوی گوی زرین را رها کرد و چرخی زد تا رون را تماشا کند، پیکره ی تنهایی در انتهای زمین ، که در برابر سه حلقه دروازه پرواز می کرد، در حالی که ورینگتون هیکل مند مثل برق و باد به سوی او می شتافت..........
کتاب پنجم،فصل 19، صفحه ی148

هری نفهمید چه وقت جرج را رها کرده است........ تنها چیزی که می دانست این بود که لحظه ای بعد هر دوی آن ها به سمت مالفوی هجوم بردند. هری این واقعیت را کاملا فراموش کرده بود که همه ی استاد ها آن ها را تماشا می کردند. تنها خواسته اش این بود که باعث شود مالفوی هر چه بیشتر درد بکشد. چون فرستی برای بیرون کشیدن چوبدستی اش نداشت فقط مشتی را که گوی زرین در آن بود عقب برد و با تمام زوری که داشت به شکم مالفوی ضربه زد............
کتاب پنجم،فصل 19، صفحه ی156

صدای جیغ دختر ها به گوش می رسید. مالفوی نعره می زد. جرج بد و بیراه می گفت. جمعیت در پیرامون آن ها فریاد می زد . اما هری به هیچ یک از این ها اهمیت نمی داد تا این که سرانجام یا نفر از فاصله ی نزدیک فریاد زد: ((ایمپدیمنتا!))
کتاب پنجم،فصل 19، صفحه ی156

پروفسور مک گونگال مشتش را چنان محکم روی میز کوبید که قوطی بیسکوییت لغزید و به زمین افتاد. در آن باز شد و سمندر های زنجبیلی کف دفترش پخش شد.........
کتاب پنجم،فصل 19، صفحه ی158


دلورس آمبریج در آستانه ی در ایستاده بود و شنل پشمی سبزی که به دور خود پیچیده بود باعث می شد بیشتر شبیه به یک وزغ عظیم الجثه شود. لبخند نفرت انگیز و شومش در نظر هری پیام آور مصیبتی قریب الوقوع بود.
کتاب پنجم،فصل 19، صفحه ی158

اگر از پره های بینی پروفسور مک گونگال(بر اثر خشم) جرقه بیرون می زد هری به هیچ وجه تعجب نمی کرد.
کتاب پنجم،فصل 19، صفحه ی158

پروفسور مک گونگال چشم هایش را باز کرد و کوشید خودش نیز در مقابل ، لبخند بزند و همین باعث شد قیافه اش شبیه به افراد مبتلا به کزاز بشود. او با همان قیافه گفت:
- ولی متاسفانه چون اونا (هری و جرج) توی گروه من هستند این فکر منه که اهمیت داره ، دلورس!
کتاب پنجم،فصل 19، صفحه ی159

هری جنبش دیوانه وار گوی زرین را در دستش حس کرد. او با صدایی که به گونه ای عجیب ضعیف به نظر می رسید گفت:
-ما رو محروم می کنین؟ تا دیگه نتونیم بازی کنیم؟
کتاب پنجم،فصل 19، صفحه ی160

اصلا به نظر نمی رسید که آن ها مسابقه را برده اند. هری به هر طف نگاه می کرد چشمش به چهره های غمگین و افسرده می افتاد . همه ی بازیکنان تیم به جز رون، جلوی آتش ولو شده بودند. بعد از پایان مسابقه هیچ کس رون را ندیده بود...................
کتاب پنجم،فصل 19، صفحه ی161


هرمیون با صدایی که اندکی لرزش داشت گفت:
-یه چیزی هست که حال هردوتو نو جا میاره.
هری با شک و تردید گفت:
-نه بابا!
هرمیون رویش را از پنجره ی ظلمانی که با ریزش دانه های برف خالخالی به نظر می رسید به سمت آن ها برگرداند و در حالی که لبخند دلنشینی بر لبش نشسته بود گفت:
آره بابا! هاگرید برگشته.
کتاب پنجم،فصل 19، صفحه ی164


می دونی اینا رو من چند وقت پیش نوشتم؟؟؟؟؟اما چون عتیقه شدن قیمتین عوضشون نمی کنم!!

-------------


Re: جمله های جذاب
پیام زده شده در: ۱۲:۵۰ جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۸۵
#75



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۷ سه شنبه ۲ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۲۵ دوشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۶
از کلبه ی ماروولو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 45
آفلاین
منم خوش حال میشم اگه مونده (فصلی ) کمکتون کنم


همیشه وقتی از فردی نتیجه میگیرید که او را به نتیجه ی اخرش یعنی مرگ برسانید
نیکولو ماکیاولی
تصویر کوچک شده


Re: جمله های جذاب
پیام زده شده در: ۱۱:۰۰ جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۸۵
#74

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
)

خیلی از پیروانم حاظرند دست راستشون رو از دست بدن ولی این نقش رو برام ایفا کنن (ولدمورت فصل 1 صفحهی 18)

بهت قول میدم تو هم مثل برتا جورکینز این افتخوار رو داشته باشی که به ددم بخوری (ولدمورت فصل 1 صفحهی 18)

آخه جادوگر های که از نظر همه مردن حواسشون رو جمع میکننکه توی کافه های کنار جادهبا ساحره های وزارت خونهرو به رو

نشن (ولدمورت فصل 1 صفحهی 19)

استفاده نکردن از اطلاعاتی که من از حافظش بیرون کشیدم توهین به حافظش بود (ولدمورت فصل 1 صفحهی 19)

به لرد ولدمورت دروغ نگو چون اون میفهمه همیه میفهمه (ولدورت فصل 1 صفحهی22)

من مرد نیستم مشکنگ من مافوق مافوق یک مردم (ولدورت فصل 1 صفحهی22)

___________________________________________

فصل 2

والا من هرچی توی این فصل گشتم چیزی پیدا نکردم

به قول گلیدی گشتم نبود نگرد نیست

___________________________________________

فصل 3

همون زن خپله که چند تا بچهی قد و نیم قد مو قرمز داشت؟ (عمو ورون صفحهی41)

خودتون که میدونید اگه از بی خبر باشه ممکنه فکر کنه برام مشکلی پیش اومده (هری صفحهی43)

در آن لحظه هیچ چیز نمیتونست او را نارحت کند حتی ولدمورت

_________________________________________
پروفسور شرمنده من الان 2 روزه دارم میگردم ولی غیر از اینا چیزی نتونستم پید



Re: جمله های جذاب
پیام زده شده در: ۱۰:۰۸ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵
#73

لاوندر براون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ جمعه ۲۵ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ جمعه ۲۰ دی ۱۳۸۷
از هاگوارتز طبقه هفتم اتاق ضروريات
گروه:
کاربران عضو
پیام: 65
آفلاین
اگر میشه به من یه فصلی بدین من خوشحال میشم


همیشه در سکوت


Re: جمله های جذاب
پیام زده شده در: ۱:۳۵ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵
#72

شاهزاده خالص


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۵۲ سه شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۵۷:۵۶ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 460
آفلاین
اگه فصلی مونده بهم بگین. خوشحال می شم آن جامش بدم.


تصویر کوچک شده


Re: جمله های جذاب
پیام زده شده در: ۱۸:۰۴ چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۵
#71

دین توماس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۶ شنبه ۲۴ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۱۳ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۳
گروه:
کاربران عضو
پیام: 22
آفلاین
اگه فصلی مونده بگین تا منم بفرستم








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.