هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۰:۳۳ چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۸۵

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
شيوع آنفلانزاي كفتري
آلبوس دامبلدور:تيغ موكت بري شخصي داشته باشيد


با توجه به شواهد موجود ديروز عصر عده كثيري از جادوگران و يك ساحره به بيماري آنفولانزاي كفتري دچار شدند ، رئيس بيمارستان سنت مانگو اعلام كرد«تنها راه مبارزه با اين بيماري بازگشت حاجي است» او به سوالات خبرنگاران پاسخ نداد كه چرا؟
متخصص بيماري هاي مسري چگونگي شيوع اين بيماري را اينطور بيان كرد« اول ققنوس به دليل نزديك شدن به يخچال بدون كلاه پشمي مبتلا شد و چند ساعت بعد سرژيا آنفولانزاي مرغي گرفت ، يك روز بعد حدود سي چهل مرد مبتلا شدند و بعد كفيه!!» دكتر دامبلدور كه خود يكي از كساني هست كه مبتلا شده است در بستر بيماري گفت«راه هاي سرايت اين بيماري دقيقا مثل بيماري ايدز هست ، پس توصيه ميكنم وسايل شخصي مثل مسواك و تيغ موكت بري همراه خود داشته باشيد ، معتادان از يكسرنگ استفاده نكنند» آلبوس دامبلدور در جواب سوال يكي از خبرنگاران كه پرسيده بود« مطمئنين راه سرايت ديگري را جا نزاشته ايد؟» گفت« مزاحم نشيد !فقط كار مهم»



Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۳:۲۷ چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۸۵

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
روی خط تماس ها...پرسش و پاسخ با بنیان گذاران
دوستان بعد از شنیدن صدای بوق پیغام خود را بگذارید...جواب آن را می توانید در هفته نامه پیام آزادی روز های سشنبه و چهارشنبه دریافت کنید...

مهتاب شیطون:آیا این رواست که مدیران کاخ های بزرگ و سلطنتی سر بر بالین بگذارند و ما شب ها در کارتن بخوابیم...کی امنیت مارو تامین می کنه؟!!

جواب:خود بنیان گذاران هم کارتن خواب هستند شما در تماس بعدی می توانید ادرس کارتن خود را بدهید تا ما شخصا برای حمایت و تامین امنیت شما اقدام کنیم...

ایوانا اسمیت:من شکایت دارم آقا چرا به دامبلدور قبل از پست زدن گفتید که پست بزنی قبولت نمی کنیم...

جواب:خوب ایشون به جبهه مخالف ما یعنی مدیران پیوستن و ما برای اینکه مثل پاتر ضایع نشه گفتیم پست نزنه....

گل دختر:آقایون من نمی دونم چرا گالری خرابه شنیدم ولدمورت شماتیک جدیدی بهم زده میخواستم ببینم چه شکلی شده...

جواب:اولا که مشکل شما شخصیت می تونید بلیط بفرستید به مدیران در ضمن زیاد تلاش نکنید از قبلش ضایع تر شده

کوییرل:پایان نوشتن بی ناموسی نویسی سران حذب چه زمانی است...

جواب:اگه دارین انتقاد پستش کنین به ما کد پستی 35647694 بنویسین سلام حذبیا من کتک می خوام در اسرع وقت جوابی خواهیم داد

کتی بل:شما وقتی به بیرون از خانه می روید با توجه به شخصیت مهم شما حتی مهم تر از وب مستران به جز تیر و تفنگ و بیل و کلنگ چه چیزی حمل می کنید...

جواب:بوق بلند

مادام ماکسیم:به خانوم ایوانا اسمت بگین دهنشون رو ببندن...من بخوام به ایشون فحش بدم می تونم با پیام شخصی بفرستم...

جواب:نه مشکل شما شخصیت می تونید بلیط به مدیران بفرستید...

آلبوس دامبلدور:پسری هستم 17 ساله و عاشق 6 هزار دختر هستم...مرا راهنمایی کنید...

جواب:شما می توانید از بهشت زهرا به سمت میدان تجریش دو مارتن بین این 6 هزار ساحر برگذار کنید و برنده را به عنوان معشوقه خود انتخاب کنید...

تانکس:من اول می شم

جواب:دو مارتن است و هزار اتفاق یه توپ گردم این وسط...شما از کجا می دونید اول می شین...

بلاتریکس لسترنج:لطفا بیوگرافی آقای کریچر رو بنویسین....

جواب:ما تخصصی در این مورد نداریم برای اطلاعات بیشتر در این زمینه می توانید با پیام برقی یا برق الله خودمان ارتباط بر قرار کنید...در هر صورت من بیوگرافی خود را می دهم...ققی هستم و پس فردا وارد دوهزارو دویست نودو سومین سالگرد ازدواج خود با سرژیا...ببخشید با کفیه می شوم...

مادام رزمرتا:آیا از احوالات زاخی خبر دارید؟!!

جواب:زاخی به شهر آمستردام رفته است و میدانید انجا هم چه شهریست...شغلش را خودتان حدس بزنید...

کریچر:جنی هستم با 35 سانتی متر قد و سنی زیاد...شنیده ام شما در حذبتان به تازگی جنی خوش رو و زیبا آورده اید با نام هوکی...تقاضا دارم مسئولین حذب به عنوان بزرگتر ما دو جوان عاشق را بهم برساند...

جواب:دهنت رو ببند...وصلت خرید فروش و بده بستون با هر مدیری از سوی حذبی ها برای اعضای حذب ممنوع شده است...

دابی:جنی هستم حقوق بگیر و مایه دار و قد بلند و شنیده ام به تازگی جنی خوش رو و زیبا به حذب آورده اید تقاضا دارم مسئولین حذب به عنوان یک بزرگتر ما دو تا را بهم برساند...

جواب:مبارک است!!

کریچر:جنی هستم 35 ساله عاشق جنی بودم...به او نرسیدم...الان می خواهم خودکشی کنم چه کنم...

جواب:هرچه زود تر این کار را بکن و همه را از شر خودت خلاص کن...

ویلیام ادوارد:من مدیر نت هستم و دارم دو هفته دیگه برای خرید برج ایفل به فرانسه سفر می کنم یه ساحری خوب 15 ساله از پاریس برای هفته دیگه برای من پیام بذارد...آدرس هم بذارد...

.............................................................................
این صفحه به علت بی ناموسی بودن توسط مدیران توقیف و آلبوس دامبلدور به تمام پیام دهنده های این تاپیک اخطار داد
و فیفا با پرس و جو از علت این همه اخطار یک جا خواستار توضیحات شد
آلبوس دامبلدور نیز در جواب گفت می خواستم با داور هلند پرتغال کل بندازم...


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸ سه شنبه ۶ تیر ۱۳۸۵

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۵ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۱
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 253
آفلاین
روزنامه‌ي پيام آزادي، وابسته به حذب، ضميمه‌ي امروز پيام امروز منتشر شد:


شرح السفريزاسيون


با سلام و عرض خسته نباشيد خدمت تمامي هم‌ميهنان گرامي، بخش جديد روزنامه‌ي پيام آزاداي را به شما معرفي مي‌كنم...! اين بخش كه "شرح‌السفريزاسيون" نام دارد، شما را با شرح حال سفر اشخاص مختلف آشنا مي‌كند...اين شرح سفرها، معمولا مربوط به سفرهاي عجيب است...با ما باشيد...:

"داشتم مي‌رفتم تا نامه‌اي به وب‌مسترا بفرستم و از اونا بخوام با استفاده از قدرت‌ها و امكاناتي كه دارن، خونه‌ي من رو كه اراذل هاگزميد ريخته بودن و خرابش كرده بودن، بازسازي كنن...!خونه ي من تو هاگزميده...درست وسط هاگزميد...
رفتم و رفتم و رفتم...راه خيلي طولاني بود و مدت‌ها طول كشيد تا به اونجا برسم...
پاييز شد...زمستون شد...بهار شد....و من همين طوري به راهم ادامه دادم...به اطرافم توجه نداشتم..اون قدر رفتم تا بالاخره حس كردم كه به كاخ سلطنتي نزديك شده‌ام...! همه‌جا عكساي مختلفي از وب‌مسترا و مديرا و عله و دوستان بود و همه جا پر بود از ماموراي سلطنتي...هيشكي جرئت نداشت پشت سر مديري يا وب‌مستري يا عله بد بگه...خلاصه كه اون‌قدر رفتم تا بالاخره به اتاقك كوچيكي كه روش نوشته بود "ارتباط با مديران و وب‌مستران و عله" رسيدم...
در رو باز كردم و وارد شدم...! از پنجره‌ش خوب مي‌تونستم كاخ سلطنتي رو اون دوردورا ببينم...يه جغد سياه و بزرگ كه مخصوص ارتباط بود، برداشتم، يه نامه نوشتم و بستم پاش...جغد خيلي مشكوك مي‌زد..!از اول تا آخر بهم زل زد و همينجوري نيگام كرد...
نامه رو بستم پاش و از پنجره انداختم بيرون...! بدبخت جغده پنچر بود و حواسم نبود...جغد بدبخت سياه پنچر، سقوط كرد و شترق...! افتاد پايين و مغزش پخش شد...!
همين عمليات رو روي يه جغد ديگه تكرار كردم، و اطمينان حاصل كردم كه اون پنچر نباشه، انداختمش بيرون، و نيگاش كردم...! داشت دور مي شد كه يه جغد ديگه از اون ور اومد طرف....از طرف كاخه...رسيد و نامه‌ش رو گرفتم و خوندم...دو كلمه بود..!"رسيدگي ميشه...!"
گفتم عجب سيستم باحالي...!چه تند كار كردن...!نامه م نرسيده جوابم رو دادن...!لابد خونه م درست شد...برگردم...!
از اتاقه كه اومدم بيرون، يه وانت ديدم كه پشتش شيش تا از ماموراي گارد سلطنتي نشسته بودند و يه چوب‌دستي هم دست هر كدوم بود....!
كف كردم...! با خوشحالي نيگاشون كردم و گفتم لابد دارن مي‌رن خونه‌ي من رو درست كنن...!مي خواستم بگم آهاي...!صبر كنين منم باهاتون بيام...! ولي قبل از اينكه چيزي بگم، يهو وانته ايستاد و مامورا پريدن بيرون...جلوي يه استاديوم بزرگ كه پر بود از ملت مختلف ايستادن...از اون‌ور، يه ليموزين اومد...!يه ليموزين خوشگل...! شيشه هاش دودي بودن و توش ديده نمي شد، ولي شرط مي بندم يكي از وب‌مسترا توش بود...! ليموزينه ايستاد، يه گله آدم سياه پوش ريختن بيرون...!!!
ماموراي گارد سلطنتي كه قبلا جلوي استاديوم مستقر شده بودن، فرياد زدن:"خصوصياستيوس...!!!"
يهو كل ملت از توي استاديوم پرتاب شدن بيرون و هر كدوم رو قسمتي از اين كره‌ي بزرگ خاكي، روي زمين ولو شدن...!بعضي مردن، بعضي خنديدن و بعضي ديوونه شدن...!
چه جالب بودا....!!! منم داشتم نيگا مي كردم...! اون سياهپوشا ريختن تو استاديوم و در رو بستن و رفتن سراغ كارشون...!
عجب...!جالب بود...ليموزينه و وانته برگشتن و دوباره همه چي عادي شد...!انگار نه انگار كه اتفاقي افتاده باشه، ملت داشتن به كارشون ادامه مي‌دادن...!منم قصد بازگشت كردم...!
برگشتم و برگشتم و برگشتم...تابستون شد...پاييز شد...زمستون نشده بهار شد...يه فصلم مونده بود تا برسم هاگزميد...! دوماه گرفتم خوابيدم و خبري از شهر نگرفتم، بعدش راه برگشت رو در پيش گرفتم...
بعد از يه فصل، كه ميشه گفت تابستون و دو سوم بود، رسيدم به يه شهر عجيب غريب...!خونه‌هاش آشنا، مردمش ناآشنا...! اون شهر رو هم پشت سر گذاشتم...!با توجه به ساعت فصل‌شمار، بايد تا حالا به هاگزميد رسيده بودم، از يه بابايي پرسيدم هاگزميد كجاس...؟!
گفت گذشتي برادر...!اون شهر قبليه بود...!
دوباره رفتم همون جايي كه مردمش ناآشنا و خونه‌هاش آشنا...! رسيدم و به قلبش كه رسيدم، يهو خونه‌ي خودمونو ديدم...! به به...خونه هه كه همون طور كه قبلا گفته بودم، توسط اراذل هاگزميد خراب شده بود، حالا خراب تر هم شده بود...! گفتم اشكالي نداره...تا دو روز ديگه حتما مامورا ميان درستش مي‌كنن...
رفتم يه گشتي اون اطراف بزنم و با مردم ناآشنا آشنا شم...
ديدم كه اين ملت ناآشنا اصلا به كارشون مشغول نيستن...!همه ايستاده بودن بيرون مغازه ها و اداره ها و داشتن راجع به چيزايي كه اصلا مهم نبودن توي جايي كه "فقط بايد پيام‌هاي مهم رو گفت" صحبت مي‌كردن...!تازه داشتم كلي شكلك جديد در‌مي‌آوردن ...خوشم نيومد اصلا...از شهري كه قبلا عاشقش بودم ديگه چيز جالبي نمونده بود...!
خيلي بد شده بود...مي دونين، اون ملت ناآشنا، هي مي‌كوبيدن تو سر هم، ولي براي كس ديگه‌اي مهم نبود...هي هم‌ديگه رو مسخره مي‌كردن، ولي براي كسي مهم نبود...هي هم‌ديگه رو مي‌كشتن، باز براي كسي مهم نبود...!
خسته شدم از اون‌جا...همين‌طوري كه مي‌گذشتم، شنيدم كه يكي كه من نمي‌شناختمش به اون يكي كه من مي‌شناختمش گفت:"اينجا خيلي شهر خويه...!"
ولي اوني كه من مي‌شناختمش در جواب اوني كه من نمي‌شناختمش، گفت"اينجا ديگه شهر خوبي نيست...!"
خلاصه كه وقتي دوباره برگشتم خونمون، ديدم كه هنوز هم كه هنوزه، درست نشده...!رفتم توش، خودم رو روي يه صندلي ولو كردم و گفتم:
"ايشالا درست ميشه...ايشالا.........!"


شرح‌السفر از طرف:يك آشنا...‌"


تصویر کوچک شده


Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۲۳:۵۳ سه شنبه ۶ تیر ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
برای حمایت از پیام آزادی و برای اینکه هوکی جون جیگرتو!!! این پست رو می زنم!

------------------------------------------------------------------

اختلاف شدید میان مدیران!

طی گزارش هایی که از طریق خبرنگار مخصوص ما از خوابگاه مدیران تهیه شده خبر دار شدیم که اختلاف شدیدی میان مدیران در کرفته است.
بنا به شواهد موجود این درگیری بر سر هدویگ ، جغد هری پاتر ، بوده است!
مدرک اصلی این درگیری جمله زیره که ولدی به هدویگ گفته و بر حسب اتفاق خبرنگار ما شنیده:
نقل قول:
اگه جغد هری نبودی ، جغد خودم می کردمت!

در راستای این خبر گزارشی از آقای پاتر و لرد ولدمورت و هدویگ تهیه کرده ایم که در زیر آن را می خوانید:

--------صحبت با هری پاتر-----------

گزارشگر:سلام آقای پاتر.خوبید؟
هری:نه...اصلا!
گزارشگر:چیزی شده؟
هری:فقط یه درگیری مختصر بین من و ولدمورت بود که حل شد.
گزارشگر:ممنون!

----------صحبت با ولدمورت---------

گزارشگر:سلام آقای اسمشو نبر.خوبید؟
ولدی:اسمشو ببر!
گزارشگر:جانم؟
ولدی:منظورم اینه که راحت باش.بگو ولدمورت!
گزارشگر:بله چشم.حالتون خوبه آقای ول...ول...ولدمورت؟!
ولدی:ممنون.خوبم.
گزارشگر:به ما خبر رسیده که شما درگیری مختصری با هری پاتر داشتید.می شه یه خورده توضیح بدید؟
ولدی:آقا به خدا ما بی تقصیریم!من به هری می گم جغدتو به من بفروش می گه نه!بهش گفتم هدویگو 1000 گالیون ازش می خرم.قبول نکرد!آقا شما بودی چی کار می کردی؟
گزارشگر:خوب حق دارید!درست می فرمایید.ممنون از اینکه وقتتونو در اختیار ما قرار دادید.
ولدی:خواهش می کنم.مرلین نگهدارتون!!!

-----------صحبت با هدویگ-----------

گزارشگر:سلام جغدی!
هدویگ:من الان خیلی مهمم!به من نگو جغدی مرتیکه بوقی!
گزارشگر:بله چشم!خوبید آقای هدویگ؟
هدویگ:ممنون.
گزارشگر:از وضعیتتون بگید!
هدویگ:اهم اهم.بنده الان آماده ام و کاملا رو فرمم و از اینکه این جام جهانی گلی نزدم واقعا شرمنده ام!انشاءالله تو جام جهانی 2010 جبران می کنم!
گزارشگر:جانم؟!
هدویگ:ها...چیزه...ببخشید!یه لحظه هواسم پرت شد.الان هری و ولدی برای تصاحب من در حال مذاکره ان.ببین الان من خیلی مهمم نه؟!
گزارشگر:بله!خیلی!
هدویگ:
گزارشگر:ممنون از این که وقتتونو در اختیار ما قرار دادید.خداحافظ.
هدویگ:بای!




Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۲۳:۲۶ سه شنبه ۶ تیر ۱۳۸۵

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
پيام آزادي، وابسته به حذب، ضميمه‌ي امروز پيام امروز منتشر شد:

اندر احوالات پيام آزادي


پس از تصميماتي كه بنيانگذاران حذب ليبرات دموكرات جادوگرياليستي، در ستاد مركزي اين حذب اصلاح طلب گرفتند، بر آن شدند تا در روزهاي شنبه و يكشنبه، ضميمه‌اي به روزنامه‌ي پيام امروز بيافزايند و زين پس اين ضميمه را در اين دو روز از هفت روز هفته دريافت خواهيد نمود.

هم اكنون كه در پشت صفحه‌ي كليد جلوس نموده و اين سخنان گهر بار را نقل مي نمايم، بهتر است بدانيد كه اين اتفاقات در شرف تضييع بوده‌اند، چرا كه حذب آزادي طلب ما، همچنان زير فشار آستاكباري كه دنيا را گرفته(دقّت كنيد، دنيا را، نه سايت را) قرار داشته است. يكي از بنيانگذاران آن مدت ها در غيبت بوده است، كه البته، يكي از اعضاي كافي (با كفايت) سايت جاي او را اخذ نموده است. در چند روز اخير نيز يكي ديگر از همين عزيزان، قصد وداع سايت را گرفته است. ديگري نيز در شرف استعفا بوده كه البته به لطف خدا در صدد انصراف بر آمد.
اكنون، مراد از اين سخنان اين است، كه حذب همچنان باقي‌ست. آري، حذب ايستاده است، و با اقتدار سعي در اصلاح سايت دارد. از برنامه‌هاي اين كانون ساعي مي‌توان به فعال كردن ايفاي نقش در سايت، و يا تلويزيون و روزنامه‌ي جادوگري اشاره كه با برنامه‌هاي متنوع خود، و اخبار، قصد پيشرفت و اصلاح را دارد.

آن چه ملاحظه نموديد، تبليغي براي حذب نبود، بلکه آغاز كاري بود كه در پيش است. آري، سايت رو به سقوط نهاده است، يا ايها الانسان، اگاه باشيد كه گر زودتر نجنبيم، و ايفاي نقش را اصلاح نكنيم، سايت جادوگران به عنوان يك سطل نمايشنامه‌هاي ارزشي به جاي خواهد ماند! هنوز هم دير نشده است، دوستان، اگاه باشيد كه هر يك از ما ها كه بتواند پيشرفت نمايد، اين سايت را نيز پيشرفت خواهد داد. آري، روزگار غريبي‌ست، ولي بايد سوخت و ساخت.

هر آن چه گفتم، قرار بر آن نبود آيه‌ي ياس جلوه دهد. آري، در ابتدا قرار بر اين بود تا مطلبي را به تقليد از كرگدن‌نامه‌ي روزنامه‌ي شرق بنويسم، كه مشاهده نمودم جرئت ندارم از جناب ميرفتاح(نويسنده آن ستون) تقليد كنم، و توان (كار انجام شده تقسيم بر زمان) اين كار را نيز ندارم. لذا بر آن شديم افقتتاحيه‌اي بر فعاليت حذب ليبرات دموكرات جادوگرياليستي را آماده‌ي عرضه نماييم. ليكن، گر زين پست حاصل نيامد سودي بر شما، محزون نباشيد دوستان، همانا راه زياد است و فرصت اندك.

از شما طلب بخشش دارم تا مرا ببخشيد، همانا وقت پر ارزشتان را به بطلان گذراناندم، و شما را براي مدتي بيهوده بر پشت رايانه‌تان بر حالت جلوس نگه داشتم، و همچنين بايد از شما تشكر به عمل آورم، چرا كه به سخنان پوچ من گوش فرا داديد. آغاز كار حذب را نظاره نمائيم...


به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۲۳:۱۵ پنجشنبه ۱ تیر ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
حملات گسترده اسمشو نبر

طبق اطلاعاتی که بدست اومده اسمشو نبر حملات گسترده ای را به جامعه جادوگری کرده است.از جمله این حملات می توان به بدنام کردن یگانه خفنز جامعه سفید ، سارا اوانز ، و شایعه کردن آنفولازای جغدی داشتن هدویگ اشاره کرد.ما مصاحبه های جداگانه ای با این دو قدرت بزرگ جامعه سفید ترتیب دادیم که متن آنها را در زیر می خوانیم.

مصاحبه با سارا اوانز:
گ : سلام خانوم اوانز.از پیام امروز مزاحمتون می شم.
سارا:سلام.ببخشید این مصاحبه کی پخش می شه؟
گ : پخش نمی شه!چاپ می شه!توی پیام امروز.
سارا:چه خوب.معروف می شم؟
گ : شما معروف هستید!
سارا:ها راست می گی!یادم نبود خفنزم!
گ : خانوم اوانز این حملات اسمشو نبر رو چگونه ارزیابی می کنید؟
سارا:باب این ولدی از بچگی با من لج بود.هی رو من آوادا می زد ولی من نمی مردم!از همون موقع عقده ای شد حالا هم اومده شایعه کرده من جراحی پلاستیک کردم!آخه یکی نیست بگه من با این خفنیت نیازی به جراحی پلاستیک ندارم!بشکن بزنم می شم یه جوون گل و رعنا!
گ :
سارا:تا لهت نکردم راهتو بکش برو!
گ : ممنون از این که وقتتونو در اختیار ما گذاشتید!فرااااااااار!

مصاحبه با هدویگ:
گ : سلام آقای/خانوم هدویگ!
هدویگ:آقای هدویگ درسته!
گ : خوب پس سلام آقای هدویگ.از پیام امروز مزاحمتون می شم.
هدویگ:خوبه.امرتون؟
گ : آقای هدویگ این حملات اخیر اسمشو نبر رو چگونه ارزیابی می کنید؟
هدویگ:فقط همینو می گم که بره بمیره!با این شایعه ها نمی تونه کاری از پیش ببره!من از همینجا اعلام می کنم که این صحبتها راجع به آنفولانزای من همه شایعه ان و من هیچگونه بیماری ندارم و در صحت کامل به سر می برم!
گ : حرف دیگه ای ندارید؟
هدویگ:چرا.به اون ولدی بوقی بگید که مگر اینکه نبینمش!همچین با نوک می رم تو شیکمش که بپکه از درد.فقط مراقب خودت باش ولدی!
گ : خیلی ممنون از این که وقتتونو در اختیار ما گداشتید!خداحاقظ!
هدویگ:بای:




Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۲۱:۳۹ پنجشنبه ۱ تیر ۱۳۸۵

نویل لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۷ جمعه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ جمعه ۱۴ مهر ۱۳۸۵
از خرزو خان اباد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 51
آفلاین
به اين خبر كه همين الان بدستمون رسيد توجه كنيد:
اوهووووم ببخشين
طبق گزارش رسيده از ريتا اسكيتر(آرتور ويزلي) پ مك گوناگول در حال ترك كردن ها گوارتز است و اين مشكل بزر گي براي جامعه جادوگري است زيرا ولدي جون ببخشين اسمشو نبر به هاگوارتز رفته تا آنجا را تحت تسلط خود گيرد ...
مهمترين مسئله اي كه در پيش است علت ترك پ مك گوناگول از هاگوارتز ميباشد عده اي بر اين باورند كه اسمشو نبر وي را تحت طلسم فرمان خود كرده است اما اسكيتر معتقد است كه پ مك گوناگول از انجا كه دامبلي جون ببخشين پ دامبلدور به قتل رسيد پ مك گوناگول انجا را ترك كرده است وي افزود كه پ مك گوناگول عاشق پ دامبلدور بوده است...............
اگر شما علتي براي ترك پ مك گوناگول به مختان رسيد اطلاع دهيد تا در روزنامه به چاپ برسد


اين هري پاتر واقعا" چ�


Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۷:۰۸ پنجشنبه ۱ تیر ۱۳۸۵

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
تصویر کوچک شده شیوع آنفلانزای جغدی توسط هدویگ

با توجه به خبری که چند روز پیش بدستما رسید با خبر شدیم که جغد پسر برگزیده مدت مدیدیست که دچار بیماری آنفلانزای جغدی شده است.
به گفته هدویگ این پرنده محبوب نزد جادوگران سفید،وی این بیماری را از پرنده آلبوس دامبلدور رهبر سفیدان گرفته و خود هنوز در عجب است که چرا آنفلانزای جغدی...
با توجه به اخبار رسیده هدویگ در حال حاضر در سنت مانگو تحت درمان است اما بر اساس شایعاتی که به احتمال زیاد حقیقت محض است این پرنده به مدت نامعلومی در قرنطینه به سر برده و اجازه ملاقت با هیچ پرنده و چرنده و خزنده ای را ندارد.
بر طبق آخرین خبر رسیده در حال حاضر جادوگران سفید بر این باورند که تمام پرندگان ممکن است این بیماری را گرفته و در بین جادوگران نیز منتشر کنند.
یکی از شفادهندگان گزارش داده که حال هدویگ همچنان غیر طبیعیست زیرا او هنوز در کف این بیماری دست و پا میزند.البته این کف ممکنه از کفی که ققنوس به پا کرده نیز باشد.





چادوگران امنیت ندارند ==> به ماگل ها بپیوندید
پیام زده شده در: ۱۱:۴۰ سه شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۵

آرتور ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۳ پنجشنبه ۵ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۲۳ جمعه ۲۹ بهمن ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 390
آفلاین
خبرفوری
نقل قول:

لرد ولد مورت اعلام کرده است که:
" امروز صبح توسط عوامل نفوذی به هاگوارتز پ.مکگونگال ( جانشین پ.دامبلدور ) را توسط ایمپرویوس تحت نظر گرفته اند.

مقامات آگاه اعلام کرده اند که پ.مکگونگال در حال حاضر رفتاری عجیب دارد و در حال جمع کردن وسایلش هست.

لرد ولدمورت گفته است که وقتی پ.مکگونگال هاگوارتز را ترک کرد به هاگواتز می رود و آنجا را تحت اختیار می گیرد.


در صورتی که خبری از این فاجه دارید ارسال کنید.


عاقلان دانند...


Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۷:۴۹ سه شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۵

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
...::* تیکا تغییر هویت داد*::..
به گزارش خبرگزاری پیام امروز، تیکا، فرزند رودولف و لارا، به خاطر متنفر بودن از پدر خویش که دائم او را با کمربند سیاه و کبود میکند، تغییر هویت داد. این خبر رو یکی از کارکنان ثبت احوال جادوگران، به ما اطلاع داد. خانم آنیتا مالفوی که تقاضا داشتند نامشان فاش نشود(!) گفتند:
" بله... اون روز سرمون خلوت بود، بعد یکی در حالی که گریه میکرد وارد شد و یکراست اومد طرف من. ایشون شناسنامشون رودادن به من و در حالی که گریه می کردند، گفتند:
_ اوهو...اوهو... خانم تو رو خدا فامیلم رو تغییر بدید!
من هم که خیلی ناراحت شده بودم، گفتم:
_ آخه برای چی پسر خوب؟!...هین؟!
اون همونجور داشت مثل شیلنگ آبی که باز گذاشته باشن(!) گریه میکرد و گفت:
_ اوهو...فـیـــــــــــــن!....اوهو... آخه بابام خیلی من رو میزنه! مامانم هم به جای اینکه ازم طرفداری کنه، به بابام میگه افرین! ...میگه دختر باید ادب داشته باشه...آخه این چه مادریه که هنوز نمیدونه من پسرم؟! ...اوهو... من حس بدی دارم!...می خوام فامیلم رو عوض کنم!
من هم که دلرحم!... دیدم این سیاهای چیز(!) دارن این بچه رو تلف می کنند، برای همین پرسیدم:
_ آخی..گریه نکن...بیا این دستمال رو بگیر و بگو می خوای فامیلت رو به چی تغییر بدی؟!
پسره، یک جیغ از خوشحالی کشید و گفت:
_ آخ جون!... فامیلم؟!...بذارینش...بذارینش....هوم...ام....هدی!...یعنی بشم: تیکا هدی!
من با نگرانی بهش نگاهی کردم و گفتم:
_ چی؟...تیکا هدی؟!...خیلی ضایعه! باب هدی پرندست! نکن این کار رو با خودت!
تیکا ناراحت شد و گفت:
_ راست میگی؟؟...خب باشه... بذارینش...اهان! بذارینش چانگ! یعنی بشم تیکا چانگ!
من یه نگاه یه وری بهش کردم و گفتم:
_ خب ای کیو!...تو کجای چشمات چینی ژاپنیه؟!...یه چی میگیا!
تیکا که داشت اشکش در می یومد، ایندفعه گفت:
_ خب...خب... بذارین اوانز!...یعنی بشم تیکا اوانز! اگه مردم فکر کنند من بچه ی خفنز هستم، بهتره تا اینکه بفهمن بچه ی رودولفم!...
دیگه دیدم بد میشه بهش نه بگم! بنابراین شناسنامش رو عوض کردم و اون شد، تیکا اوانز!"
خبرها حاکی از آن هستند که تیکا اوانز، به شدت ذوق کرده و الان خبر ندارد که ولدمورت یعنی اربابش چه نقشه ای برایش کشیده است! باشد تا رستگار شود!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.