مرلین اینبار با صدایی گوش خراشتر فریاد زد:
_باید جارو رو سمـــــــــــــــــــــت......
بعد یه ذره با خودش فکر میکنه و میگه:
_خب آره باید سمت راست بزارن دیگه!
بعد دوباره داد می زنه:
_حالا همه با هم بگید....بالــــــــــــــــــــا......هر کی نتونست..........
دوباره یه ذره دیگه فکر میکنه و صداشو میاره پایین و میگه:
_درکش می کنم...چون معمولا باید دفعه اولتون باشه!
لحظه ایی بعد همه با هرجوری بود و بکش بکشی بود جارو رو توی دستشون گرفتن.....البته بماند که یه عده ایی هم این وسط گفتن می خواییم کفشامونو تمیز کنیم و بعد دولا شدن و جارو ها تو دستشون بود!
_________________________________________
مرلین از شما می خواد تا چوب جاروتون رو دستتون بگیرین . شما باید چیکار کنین ؟ به حرفش گوش نمی دیم....چون ما باید درک کنیم که مرلین در شرف مردنه و خب هر چی میگه و هر چی از مغزش دستور می گیره ریشه مبنایی و واضحی ندارد و تنها رشته کلامی ست که معنی لغات خویش را در اواسط راه مغز تا زبان از دست می دهد. پس بنابراین گوش کردن به حرف های این چنین آدمی جز گمراهی چیزی در پی نخواهد داشت.
هنگام سوار شدن بر روی چوب جارو و آغاز پرواز ، چه نکاتی رو باید رعایت کنین ؟1-تمرکز حواس
2-کنترل جارو ( کمربند های خود را ببندید! شوخی!)
3-آرامش و عدم ترس
4-تقویت احساس
5-نگاه نکردن به سایر دانش آموزان( شاید باعث عدم اعتماد به نفس بشه!)
6-عجله نداشتن
7-صبور بودن ( اگر برای نخستین بار موفق نشدیم باید خون سردی خود را حفظ کنیم!
8- نگاه نکردن به چهره پروفسور مرلین ( چون باعث تضعیف روحیه میشه! تجربه کردم!)
9-مثبت اندیشی و اینکه خواستن توانستن است!
10-جلوگیری از حس انتقام در همان لحظات اول ( بعدا هر کار خواستین بکنید!)
11-و در آخر رعایت کردن اصول اولیه برای پروازی بهتر!
احساس خودتون رو در هنگام ارتفاع گرفتن از زمین و پرواز شرح بدین ؟احساس سرافرازی و غرور به من دست می دهد. اینکه آزاد هستم و می توانم مانند پرندگان پرواز کنم. لبخند می زنم و چشمانم را می بندم. دیدن همه چیز از آن بالا لذت دارد. ( تو دلم قیلی ویلی می ره!) جاروی سبک بالی که بروی آن نشسته ام به من امکان هرگونه تمرکز را می دهد! حالا دیگر ارتفاع من بسیار زیاد شده است. همه چیز بسیار کوچک است ولی اکنون می توانم چیزی های زیادی را ببینم که احساس شعف و شادمانی مرا دو چندان میکند!
نمایشنامه ای از لحظه در دست گرفتن چوب جارو تا لحظه فرود اومدن روی زمین بنویسین.چوب جاروی دست نخورده خویش را لمس می کنم. احساس می کنم چیزی به من داده اند که بسیار باز ارزش و خارق العاده است. ( دلتو خوش نکن...پسش می گیرن!)
پاهای خود را بر زمین می زنم و از سنگفرش محکم زیر پایم اوج می گیرم. ( بابا قدرت!) احساس می کنم حالا من یک پرنده هستم! ( پرنده ایی جلوی چشم یک شکارچی که با یک خطا با تیر می زنتت!) حالا به هر کجا که می خواهم می توانم پرواز کنم!( صدای مرلین تو گوشمه که میگه فقط توی همین محوطه بازی نه بیش تر نه کم تر!) آسمان آبی را می توانم به خوبی نظاره کنم!( اگه تقلبی نباشه!)باز هم بالا و بالاتر.( سوت مرلین و فریادی که میگه آقا کجا؟ پیاده شو با هم بریم!)
قلعه هاگوارتز از دور به خوبی نمایان است.( چه جلب!) جغد هایی که از پنجره های بزرگ آن اوج میگرند و دور می شوند به سختی قابل مشاهده اند.( خب بابا فهمیدیم اون جا هم جغد داره...حالا هی کلاس می یاد!) هوای خوش بهاری را با تمام وجود به درون ریه های خود هل می دهم. (هوا می پره تو گلوم!) چشمانم را باز میکنم( مگه بسته بود؟؟!) و به اطراف خویش می نگرم!( با نگاه کردن به جنگل ممنوعه فکری شیطانی در ذهنم شکل می گیرد!)
همه چیز زیباست.( چه توهمی!) دوستانم نیز گرداگرد من لذت را با همان طور که من احساس می کنم با تمام وجود درک می کنند! ( بابا درک!) به پایین پای خویش نگاهی می فکنم.( ای ول عجب ارتفاعی!) اکنون من بروی جاروی پرنده ایی سوارم که با آن می توانم به هر ناکجایی بروم و در میان ابر ها سیر کنم!( با آن می توانم بازرس عالی رتبه هاگوارتز را تا دم مرگ ببرمو برگردونم!) اما حالا دیگر زمان پایین رفتن است. چون مرلین برای چندمین بار است که در سوت خود می دمد!( دوباره...دوباره...یه بار فایده نداره!)