بازی تیم های ریونکلاو و گریفیندور------------------- در تالار خصوصی ریونکلاو ------------------
تمام اعضای ریونکلاو به جایگاه تماشاچیان رفته بودند و تالار خصوصی از همیشه خالی تر بود ... آفتاب صبحگاهی روی فرشینه ی روی دیوار افتاده بود و فضا را دلپذیر تر می کرد تنها اعضای ریون که هنوز از تالار خارج نشده بودند اعضای تیم کوئیدیچ بودند ... آنیتا در حالی که با عجله سعی داشت تیم را آماده کند گفت : خب همه هستین؟! صبر کنین حاضر غایب کنم ... پنه لوپه کلیر واتر؟
- حاضر
- دویل مدوز؟
- حاضر
- الکسا بردلی؟
- حاضر
- لونا لاوگود؟
- ...
- لونا لاوگود؟
- ...
- لونـــــــــــــــا کجایی؟!
باز هم جوابی نیامد ...
الکسا درحالی که سعی میکرد خودش را به کوچه ی علی چپ(!) بزند، گفت:
_ فکر کنم هنوز خواب باشه!
آنیتا که احساس بدبختی مفرط می کرد، آهی کشید و گفت:
_ شما همین جا منتظر بمونین برم بیدارش کنم ...
------------------ در خوابگاه دختران ------------------
آنیتا با پایش لونا را تکان می داد(!) و با خشم می گفت:
_ لونا پاشو بچه ... امروز مسابقه داریم ... پاشو!!.... د پاشو د!
و چند تا مشت حواله ی لونا کرد!
لونا از خواب پرید و گفت :
_ چی؟ ... کو؟....کی؟ ... کجا؟... با کی؟...
آنیتا مشتش را عقب برد و به حالت تهدید به او گفت:
_ با گریفندور!... حالا بلند میشی؟!!
لونا به حساب خودش لبخند زیبایی تحویل داد، غافل از اینکه هنوز اثر غذای دیشب، روی دندان هایش باقی مانده بود(!) و گفت:
_ باشه... باشه... حالا چرا خودتو اینقدر عصبانی می کنی؟! ... الان آماده می شم شما برین منم میام ...
آنیتا نفسش را با قدرت به بیرون راند و گفت:
_ فقط زودبــــــــــــــاش!!!
***
آنیتا با سرعت از خوابگاه خارج شد، لباسهای اعضای تیم را به آنها داد و بعد از ادامه ی حضور و غیاب، به سمت ورزشگاه روانه شدند...
هوا آفتابی و خنک بود و شرایط برای یک بازی کوئیدیچ عالی و پرهیجان مناسب بود. اعضای تیم ریونکلاو وارد رختکن شدند و آنیتا بلافاصله شروع به صحبت کرد :
_ بچه ها یادتون باشه هر وقت خواستین حمله کنین باید از سمت راست حمله کنید، چون اندرومیدا مسئول اون قسمته و کارش ضعیفه ... الکسا حواست باشه اول هدف گیری کن بعد به توپ ضربه بزن ... یونا تو هم حواست باشه، ضربه های کوییرل خیلی قویین ... چو تو باید تمام حواست دنبال پیدا کردن اسنیچ باشه به بقیه کاری نداشته باش، مخصوصا اگه هری رو دیدی! در ضمن مواظب ضربه های استرجس هم باش خیلی قوین ... بچه ها یادتون نره، این تیم ما هست که همیشه برنده است! درسته؟!
همه ی بچه ها که هنگام سخنرانی آنیتا خوابشون برده بود بیدار شدند و با هم گفتند : درستــــــــــــــــــه!!!
در همین لحظه لونا لاوگود در حالی که نفس نفس می زد با موهایی ژولیده و آشفته وارد رختکن شد و سریعا گفت:
_ ببخشید دیر شد سر راه یهویی یادم افتاد لباسمو عوض نکردم دوباره نصف راهو برگشتم و بعد وقتی دوباره می خواستم بیام نصف راهو اومده بودم که یادم افتاد جارومو نیووردم دوباره مجبور شدم برگردم ...
آنیتا در حالی که از دست کارهای لونا به مرز جنون رسیده بود، صورت خودش را چنگول کشید(!) و بعد از کمی تفکر متوجه شد که توانسته یک نفر را برای مخ زنی پیدا کند و دوباره جرف زدن را از سر گرفت:
_ لونا حواست باشه تو باید جسیکا رو زیر نظر بگیری اون بهترین بازیکن گریفندوره یه لحظه راحتش نذار تو باید ...
لونا که گوشش به این حرف ها بدهکار نبود شروع کرد به امتحان کردن چوب بازیش! آن را در هوا تکان می داد و به بلاجر خیالی ضربه می زد ...
آنیتا چشمانش را ریز کرد و رو به لونا گفت:
_ لونـــــــــــآ حواست با منه؟!
لونا با بی توجهی جواب داد :
_ آره آره ... می گفتی ... بقیشو بگو!... ماجرا تازه داشت جالب میشد!
آنیتا محکم به پیشانی اش میزند و میگوید:
_ لونا!!... تو حواست کجاست؟!
لونا بی توجه به آنیتا، سریعا گردنبند گوش ماهیش را از جیبش در آورد و در حالی که چیزی زیر لب زمزمه میکرد، آنرا به گردنش انداخت!
صدای گزارشگر مسابقه به کمک لونا شتافت و او را از دست چوبدستی آنیتا که معلوم نبود می خواست با آن چه وردی را بخواند، خلاص کرد:
_ حالا بازیکنا باید وارد زمین بشن!!
آنیتا با عجله بچه ها را به صف کرد و خودش جلوی صف ایستاد و بعد از چند لحظه به حرکت افتادند. بازیکنان تیم های ریونکلاو و گریفندور با لباس های آبی و قرمز وارد زمین شدند و هر کدام به جایگاه خود پرواز کردند استرجس با چهره ای بر افروخته مقابل آنیتا قرار گرفت و گفت :
_ آنیتا تو واقعا فکر کردی می تونی با این تیمت ما رو ببری؟؟!
و لبخند مرموزی زد! آنیتا خود را به بی خیالی زد و رویش را به طرفی دیگر گرداند با این کار حرص استرجس را بیشتر در آورد! با اخطار سرژ آنیتا و استرجس به هم دست دادند و استرجس با تمام نیرویی که در بدن داشت دست آنیتا را فشرد ... آنیتا نیز ابروهایش را بالا داد و با چشمانی خمار از خشم، دست او را با قدرت فشرد! چشمان استرجس از درد، گرد شد و تلاش کرد تا دستش را پس بکشد! آنیتا نیز با پوزخندی بر لب، دستش را ول کرد و به طرف جایگاه خود حرکت کرد. تماشاچیان آبی پوش استرجس را هو می کردند!
بلاخره سوت آغاز بازی زده شد و سرژ توپ را به بالا پرتاب کرد. کوافل به دست قرمز پوشان گریفندور افتاد که یکراست به سمت دروازه ی آبی پوش ها در حرکت بودند ...
گزارشگر با شور و هیجانی خاص مشغول گزارش دادن بود:
_ بله این هم بازی همیشه پر طرف دار آبی و قرمز که هیچ بازی ای از این پر هیجان تر نیست ... حالا توپ دست آلیشیا اسپینته که یکراست داره به سمت یونا حرکت می کنه ...
کوییرل در حالی که در کنار آلیشیا حرکت می کرد داد زد : آلیشیا پاس بده تکروی نکن!!
آلیشیا لبخندی زد و گفت: من می خوام گل بزنم!
کوییرل فریاد زد: بچه شدی؟! بهت می گم پاس بده!
آلیشیا با خودخواهی تمام گفت: نـــــــــــــــــــه!
کوییرل هم شکلکی در آورد( اختراع کرد!) و گفت:
_ باشه خودت خواستی ... بازی که تموم شد بلاکت می کنم تا بفهمی نباید تو روی یه مدیر واستی ...
آلیشیا زبان درازی کرد و گفت : هر کاری دوست داری بکن!
و در حالی که هنوز کوافل را در دست داشت به دروازه نزدیک و نزدیک تر شد ...
گزارشگر : بله حالا این اسپینته که داره به طرف دروازه می ره تک به تک با یونا ... و ... واااااااای بردلی با تمام قدرت به بلاجر ضربه می زنه ... بلاجر یه راست داره به سمت لاوگود می ره این یه درگیریه داخلیه ... وااااای حالا لاوگود با قدرتی باور نکردنی بلاجر رو به سمت اسپینت می فرسته و ... بلاجر و اسپینت دارن به سرعت موشک شهاب 3 (!) به طرف اسپینت و دروازه میرن!
بلاجر به سر آلیشیا برخورد کرد و او را دچار سرگیجه کرد کوافل از دستش رها شد و به طرف یونا حرکت کرد ... یونا برای خودنمایی برگردانی در هوا زد و کوافل را به سمت آنیتا فرستاد ... استرجس که دیگر از شدت عصبانیت چیزی نمی فهمید به سمت لونا حرکت کرد و با چماقش به جای اینکه به بلاجر ضربه بزند، به سر لونا زد!
لونا از شدت درد لحظه ای چیزی نفهمید و بعد فهمید و به طرف استرجس حمله ور شد و با چماق ضربه ای محکم به شکم استرجس وارد کرد ...
سرژ با دیدن این حرکات عیر اخلاقی در انبوه ریش خود به دنبال سوت می گشت(!) و در این حین استرجس و لونا با چماق هایشان با هم شمشیر(!) بازی می کردند ... سرژ هنوز هم به دنبال سوت می گشت ... و ناگهان در میان خرمن مشکی ریشش چشمش به چیزی زرد رنگ افتاد! بله، او بلاخره توانسته بود سوت را پیدا کند! اگر دارون می بود، حتما به او افتخار می کرد!! ... آن را به سختی از موهایش جدا کرد و در آن دمید ...
_ ســــــــــــــــــــــــــــوت! ... آه... مو رفت تو دهنم!... خطا به نفع هر دو تیم ...
لونا و استرجس به ناچار از دعوا دست کشیدند ...
آنیتا با عصبانیت به سمت لونا شیرجه رفت: لونا هیچ معلومه داری چه غلطی می کنی؟!
لونا مجله ی پدرش را که از زیر ردایش بیرن آمده بود دوباره جاسازی کرد(!) و با ناراحتی گفت :
_ باب اون اول شروع کرد!
آنیتا دیگر نتوانست از شکلک استفاده نکند و این گونه شد :
گزارشگر : حالا نوبت تیم ریونکلاو هستش که پنالتی رو بزنه و این دویله که کوافل رو در دست گرفته ...
دویل در چشمان تدی اسنیپ زل زده بود، انگار می خواست او را درسته قورت دهد ...!
صدای سوت سرژ به سختی به گوش رسید و دویل باقدرت تمام، توپ را به سمت دروازه ی تدی پرتاب کرد. تدی با حرکتی آهسته به طرف آن حرکت کرد ولی مسلما به آن نرسید و کوافل از درون حلقه ی سمت راست گذشت!
صدای آواز آبی پوشان تماشاگر که ورزشگاه را پر کرده بود مانع رسیدن صدای گزارشگر که نتیجه ی بازی را 10 - 0 اعلام می کرد می شد :دم دروازه ی گریف می دهند بارتی پلو ... گریفیندور تیمتو وردار و برو!!
حالا نوبت گریفی ها بود که پنالتی را بزنند ... جسیکا پشت توپ قرار گرفته بود ... با صدای سوت بلند و واضح سرژ کوافل را به طرف دروازه پرتاب کرد و کوافل به راحتی در دستان یونا قرار گرفت!
صدای تماشاگران گریفندوری بلند شد : اووووووووووووووووه ه ه ه !
یونا کوافل را به آنیتا پاس داد و او به طرف دروازه ی حریف با سرعت هر چه تمام تر پیش رفت ...
همه ی نفس ها در سینه حبس شده بود اما نه به خاطر حمله ی آنیتا بلکه به دلیل صحنه ی وحشتناک و عجیبی که کمی جلوتر در حال رخ دادن بود ... الکسا و آندرومیدا بلاجر را به طرف هم پرتاب می کردند ... و هر لحظه شتاب بلاجر بیشتر می شد ... این حرکت بی شباهت به دوئل نبود ... تمام بازیکنان دو تیم از حرکت ایستاده بودند و این صحنه را تماشا می کردند ... همه به جز چو! ... او هنوز هم به دنبال اسنیچ می گشت ...بالاخره اسنیچ را در میان پارچه ی دستار کوییرل یافت!... آرام آرام به طرف کوییرل حرکت کرد طوری که توجه رون ویزلی را جلب نکند ... به کوییرل نزدیک و نزدیک تر شد و دستش را میان پارچه های دستار کوییرل برد ... و بعد سطح سرد اسنیچ را لمس کرد ... اما هنوز هیچ کس متوجه نشده بود ... بنابراین اسنیچ به دست به طرف سرژ به حرکت در آمد ... سرژی که فراموش کرده بود داور است و با هیجان به تشویق الکسا می پرداخت و روی جارویش بالا و پایین می پرید و ریشش در هوا پیچ و تاب می خورد! چو دستش را دراز کرد و اسنیچ را در برابر دیدگان سرژ گرفت .چشمان سرژ چپ شد و بعد تازه فهمید چه رخ داده!
دوباره به جست و جوی سوت خود گشت و بعد از نیم ساعت آن را یافت و در آن دمید ... بازی به نفع ریونکلاو به پایان رسید ... همه در شوک بودند اما تنها چو بود که خوشحالی می کرد چون بقیه هنوز از ماجرا سر در نیاورده بودند ... و بعد از یک ربع که چو داشت بازیکنان را روشن میکرد، بقیه نیز به چو پیوسته و شادی کردند! و البته متعاقبا مسائل بیناموسی هم پیش آمد و سرژ نیز با آنها شریک شد!!
* دو ساعت بعد *
تازه دوهزاری بازیکنان گریفیندوری افتاده و بلا استثنا مانند ابر بهار شروع به گریه و زاری میکنند.
به مدت یک هفته قرمز پوشان گریفیندور سیاه پوش شدند . سیاهی به رنگ پر کلاغ!