هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۵:۲۲ چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۸۵

اندرومیداold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۶ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۱ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۹
از معلوم نیست!دوره گردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 660
آفلاین
گریفندور و راونکلاو

زمان : قبل از مسابقه

هوا بس ناجوانمردانه گرم بود و کم تر کسی در بیرون از تالار ها و ساختمان بزرگ هاگوارتز به چشم می خورد حتی آب دریاچه هم چنگی به دل نمی زدو کسی را به سوی خودش فرا نمی خواند.بیرون از قلعه هیچ خبری از خنده ها ، بازی ها و بحث های دانش اموزان نبود همه به تالار ها و ساختمان سنگی و بزرگ را به فضای باز و نور درخشان خورشید که مستقیم به چمن ها می تابید ترجیح داده بودند.حتی بید کتک زن هم بی دلیل ناآرام بود.شاید تنها صدایی که سکوت بیرون را می شکست صدای گاه و بی گاه خوردن ضربه های شلاقی بید بود.
اما داخل قلعه و در نزدیکی در ورودی صدای داد و فریاد گوش همه را کر کرده بود.
" آخه کدوم جادوگر عاقلی با این وضع می ره بیرون؟نمی بینی چه قدر هوا گرمه؟"
"می دونم!..می دونم!..اما فردا توی همین هوا باید با راونکلاو مسابقه بدیم خانوم!..یالا راه بیفت این قدر هم شکایت نکن!"
استرجس کاپیتان تیم گریفندور با قدم گذاشتن به روی اولین پله و کشیده شدن جارویش روی سنگ های آن سکوت را در هم شکست.بعد از چند لحظه چند نفر دیگر نیز با رداهای قرمز لخ لخ کنان به دنبالش راه افتادند.

زمان : چند دقیقه قبل از شروع مسابقه

هوا به طرز عجیبی تغییر کرده بود.نسیم خنکی که می وزید باعث شده بود تا همه برای دیدن مسابقه به محوطه بیایند.در رختکن تیم گریفندور همه به حرف های تکراری و خسته کننده ی استرجس گوش می دادند.
"خب..خیلی خوبه که هوا خوب شده!عالیه!..من از همتون می خوام که این بازی رو ببرید این حق ماست...."
در سمت دیگر در رختکن راونکلاو نیز آنیتا دست کمی از استرجس نداشت.

زمان : شروع مسابقه

کاپیتان های هر دو تیم به سمت یکدیگر رفته و دست دادند.سوت و شروع بازی.
***
سرخگون توسط داور پرتاب شده بود و بازی به سرعت هر چه تمام پیش می رفت.توپ در دستان پنه لوپه جای گرفته و او به سرعت پیش می رفت.انیتا و دویل جلوتر از او به سمت دروازه در پرواز بودند.بلاجری با شتاب به سمت پنه لوپه رفت و او که هیچ حواسش به اطرافش نبود و فقط توپ در دست به جلو پرواز می کرد ، متوجه بلاجر خشمگین مدافع گریفندور نشد و با اثابت آن توپ از دستش خارج گشت.جسی به سرعت توپ را در اخیتار گرفت و مسیر حرکت را به سمت دروازه ی راونکلاو ،جایی که یونا بود عوض کرد.صدای هیجان زده ی گزارشگر گوش همه را کر کرده بود.
-جسی...آلیشا..دوباره جسی...حالا کوییرل هم به اونا می پیونده ... پسر!عجب پاس کاری ای!.. توپ دست الیشا ست.. یه بلاجر مستقیم داره به سمتش می ره.. استرجس دفع می کنه...کوییرل...الیشا..جسی.. دوباره بلاجر...بازم دفع می شه ... این دفعه انیتا داره خودش می ره سراغ اون ها..بین جسی و انیتا درگیریه ... پاس می ده به کوییرل .... یونا گیج شده.. کوییرل می خواد شوت کنه...نه پاس داد به الیشا! ... گل!.. برای گریف!..10 صفر به نفع گریفندور!...
بازی پر تحرکی بود.در صورت زدن گلی توسط یکی از تیم ها به سرعت جبران می شد.
-حالا دویل داره از پاس عالی دروازه بان ، یونا ، به نحو احسنت استفاده می کنه .... از لابلای بازیکنان گریف به سرعت می گذره ... بلاجر استرجس هم فایده ای نداره .. جاخالی عالی!...واقعا کار سختی گذشتن از دو بلاجر!.. و البته هماهنگی فوق العاده ی مدافعین گریف!..پاس می ده به آنیتا ... پنه لوپه و شوت می کنه....گل!...چه گل ساده ای رو نگرفت تدی!...در جهت مخالف پرواز کرد!...نتیجه مساوی 10-10!!
بعد از حدود 15 دقیقه امتیاز تیم ها به 80-80 رسید.هوا کم کم تغییر می کرد.دیگر خبری از نسیم نبود. بازی هیجان انگیز اما در عین حال خسته کننده بود.هیچ اتفاق خاصی غیر از گل زدن و جبران کردن های متوالی. همه در حال باد زدن خود بودند.هوا گرم و گرم تر می شد.خورشید وسط اسمان بود.
_الیشا داره به سمت دروازه می ره....کوییرل جلوتره..پاس می ده...سوت؟..این صدای سوت داور بود؟...
بازی متوقف شده بود.همه چشم به داور دوخته بودند.رون خوابیده روی زمین افتاده بود و می خندید.چو هنوز در بالا به جستجو می پرداخت.گوی زرین در دستان رون و چشمان چو هنوز او را ندیده بود همان طور که بقیه ندیده بودند.


" در جهان چیزی به نام آغاز و پایان وجود ندارد. زندگی امروز خود را به گونه ای بگذرانید که گویی همه چیز در همین یک روز است ... "


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ سه شنبه ۶ تیر ۱۳۸۵

الکسا بردلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۳ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۹
از اينجا... شايدم اونجا... شايدم هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 362
آفلاین
***ريونكلاو و گريفندور***




يک ربع مانده به شروع بازي در رختکن کوئيديچ تيم ريونکلاو:

يونا روي نيمکت نشسته و داره پي اس پي (Play Station Portal) بازي مي کنه و در قسمت هاي هيجاني با مغز ميره تو ديوار و بازم مثل چي( واقعا چي؟!) بهش چسبيده و بازي ميکنه!
آنيتا داره براي بار هزار و هشتصدم مشخصات بازيکنان خودي و بازيکنان حريف و شکل دقيق سرخگون و دروازه رو براي دويل بيان مي کنه و دويل با خنگيت سرشو تکون ميده. و هر چي رو که آنيتا ميگه رو بلند بلند و به صورت قاطي پاتي تکرار ميکنه تا آنيتا موهاش همنگ دندوناش بشه!
لونا يه گوشه نشسته و داره خر مي زنه، گاه گاهم يه نيم نگاه به جاروش مي اندازه که ببينه کسي روش خط ننداخته باشه و باز با عينک ميره تو کتاب!
پني داره به در و ديوار نگاه مي کنه و عين خل و چلا با خودش حرف مي زنه! يه کم بعد معلوم ميشه که يه هندزفري گوششه و داره با مادام رزمرتا، لام لام ميکنه و اصلا معلوم نيست از اينقدر حرف زدن، ميخوان به کجا برسن!
اوتو داره کفشاشو واکس مي زنه و هرازگاهي يه نگاه چپ چپ به چو چانگ مي اندازه(چون مي خواست جستجوگر باشه) که داره موهاي وز وزيشو سشوار مي کشه و صاف مي کنه که از عله دلبري کنه و به هواي خاله بازي، دوباره بياردش تو رول!
جان عکس سرافينا رو گرفته دستشو همين جور که داره بهش نگاه مي کنه با چشماي خيس رختکنو ترک مي کنه!(و صد البته با سخنان دوستانه(!) ي آنيتا به رختکن برمي گرده) و فلور داره با چکشش حرکات رزمي انجام ميده و خودش رو براي ضد حال زدن، آماده مي کنه. يه کم اونورترشم الکساست که کلي خرمهره و طلسم و ازين جور چيزا به خودش آويزون کرده و داره زير لب يه دعايي مي خونه يه آتيش روشن کرده و عين اين پيرزن فال گيرا داره تيم گريفو نفرين مي کنه.
دراک هم اومده دم در رختکن و ظاهرا يه کاري با آنيتا داره که...
بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووق!


هنگام شروع بازي: زمين کوئيديچ

استرجس و آنيتا مي خوان با هم دست بدن که يهو دراک غيرتي ميشه و به نمايندگي از آنيتا با استرجس دست ميده! و يکي هم ميزنه تو گوش استرجس که دومرتبه هوس همچين کارايي نکنه! مادام هوچ مي خواد سوت بزنه و مي بينه بلد نيست در نتيجه با هيجان خاصي مي گه:
"خَرَه! بيا!"(مثه شبهاي برره!) و اسنيچ و بلاجر و سرخگون رو رها مي کنه. بازيکنا همه مي رن رو هوا (منفجر نمي شنا! يعني پرواز مي کنن) چو خيلي آرزو مندانه به اعضاي تيم گريف نگاه مي کنه و آه مي کشه. يونا و تدي همين طوري به هم ديگه فحش مي دن و حرکات زننده اي انجام مي دن. کوئيرل با حالت ((ريز مي بينمت)) به آنيتا نگاه مي کنه و آنيتا با حالت ((نمي بينمت)) به اون نگاه نمي کنه و فلور چکششو تکون مي ده و برادر حميد دستاشو! هر دو براي روحيه دادن بچه ها اين کارو مي کنن. اما با اندکي تفاوت. استرجس و الکسا دارن براي هم ديگه چماغ تکون ميدن و لونا هنوزم داره خر مي زنه و اندروميدا داره تو نعلبکي چايي مي خوره و هر از چند گاهي به توماس که تماشاچيه، نگاه ميکنه و روحيه ميگيره!
مسابقه کلا جوّ دوستانه اي داره. ملت در اين زمان اصلا مسابقه يادشون رفته بود در نتيجه کوافل و بلاجر و اسنيچ رفتن يه گوشه بخوابن! اما يه دفعه همه چي يادشون مياد و مسابقه به صورتي ارزشي شروع ميشه!
توپ دست کوئيرله و اونو به آليشيا پاس ميده. لونا يه بازدارنده به سمتش مي فرسته و توپ از دستش ميافته و پني اونو مي گيره. پني به دويل پاس مي ده و دويل هم به جسيکا پاتر!
آنيتا: دويل! گفتم اون حريفه! حريـــــــــــــــف!
دويل:هيچ فرقي نمي کنه! فقط بايد پاستوريزه باشه!
جسيکا به آليشيا پاس ميده و يهو کوئيرل مي گه:"بچه ها! بچه ها به منم پاس بدين!"
جسيکا:"عمراً! "
کوئيرل:"علـــــــــــــــــــــــــــه! ....اينا به من پاس نميدن!! "
عله يهو فوران ميکنه و در حالي که روي منوي مديريت دست ميکشه، داد ميزنه:" کسي کوئير منو اذيت کرده؟!"
ملت:"نـــــــــــــــــــــــه، کسي جرئت نداره!!!!!"
عله زبون درازي ميکنه و ميگه:
_ ميدونم چي ميکشين از دستش! ... چند وقته لوس شده!... يادم باشه تو خونه باهاش يه صحبتي داشته باشم، عزيزم؟!
و کوئيريل ذوق مرگ ميشه!
دوباره بازي روند عادي رو به خودش مي گيره. جسيکا به سمت دروازه مي ره و توپ رو با قدرت به سمت دروازه پرت مي کنه اما يونا با کمال خونسردي يه هفت تير در مياره و به حالت لوکي لوک نشونه ميره و " پق!" شليک ميکنه و در نتيجه توپ سوراخ مي شه و همون جا مي خوره زمين! بعد يونا يه فوت هم ميکنه توي هفت تيرش و ملت تو کف مي مونن!
يهو کفي به حالت پيام بازورگاني(!) مياد وسط زمين و مي گه:"چيه کسي شماره خواست؟!"
و کفيه جارو به پر به حالت "عجب شير زنيه!"مياد ميگه:" چيه ورپريده باز چشم منو دور ديدي؟!"
و هر دوشون از زمين دور ميشن، يعني به بيرون پرتاب ميشن!
توپ ترميم ميشه و مياد دست آنيتا. آندروميدا محکم بلاجر رو به طرف آنيتا شوت مي کنه اما آنيتا جاخالي ميده و از اون ور با چو برخورد مي کنه و تعادلشو از دست ميده و توپ از دستش ميافته. و توپ مييفته تو دست کوئيرل. کوئيرل انگار که اسنيچو گرفته با خوشحالي توپو بالا مي گيره و داد ميزنه:
_ بچه هااااااااا! توپو نگاه کنين! بلاخره توپو گرفتم!"...هــــــــري! امشب بيشتر بهت غذا ميدم!"
آما توپ ازون ور از دستش ميافته و پني مي گيرتش و به سرعت به سمت دروازه مي ره و قبل از اينکه دروازه بان بتونه کاري بکنه توپو وارد دروازه مي کنه:
گـــــــــــــــــــــــــــل!! صداي فرياد ريوني ها ورزشگاه رو مي لرزونه. بچه ها يه لحظه مثه تيم ملي جوگير مي شن و مي پرن رو سر و کله ي پني و آليشا ازين فرصت طلايي استفاده مي کنه و يه گل هم براي تيم گريفيندور ثبت ميشه!
صداي گزارشگر ميره هوا:
_:گـــــــــــــــــــــــــل!گــــــــــــــــــــــــــــل! به نفع تيم گريفيندور!!!!!!! حالا نتيجه 10_10 مساويه...

رگ غيرت چو يهو ميزنه بالا و داد ميزنه:
_ حالا که تو گريفي راهم نميدين، منم اسنيچ رو ميگريم!...
بعد رو ميکنه به سمت عله و داد ميزنه:
_ نشون به اون نشوني که يه موقع خاله باز بودي، اگه مي خواي به اين يکي چيزي نگم، زود اسنيچ رو رد کن بياد...
عله يه صحنه مثل دامبل بندري ميزنه، ميبينه ملت جو گير شدن، دوباره ميزنه! بعد ميبينه چو داره ميره به سمت اون! ديگه ميبينه الان اوضاع خطري ميشه، يه بشکن ميزنه، اسنيچ مي ياد جلو چشم چو! رون ميبيندش، شيرجه تواستخر...يعني همون شيرجه ميزنه تا اسنيچ رو بگيره، اما چو به سرعت اسنيچ رو قاپ ميزنه و رون ميفته بغل چو!
فرياد ريوني ها به عرش ميرسه و و داور پايان بازي رو اعلام ميکنه!
و اين بازي ضايع و ارزشي، در همين لحظه تموم ميشه تا ملت تو کفش بمونن، خفن!


ویرایش شده توسط الکسا بردلی در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۶ ۲۱:۳۲:۵۸

[b][siz


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۲۳ سه شنبه ۶ تیر ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
من بازیکن ذخیره ام و به جای رون ویزلی بازی می کنم.
مسابقه کوییدیچ بین دو تیم گریفیندور و ریونکلا

=======================================

صبح روز مسابقه بود.همه توی تالار نشسته بودن و به نوبه خود داشتن به مسابقه فکر می کردن.استرجس داشت تاکتیکهای امروزو روی ماکت جادویی که از زمین ساخته بود پیاده می کرد.جسی و اندرو گوشه ای نشسته بودن و داشتن شطرنج جادویی بازی می کردن.تدی داشت تکلیف معجون سازیشو به کمک هرمیون می نوشت.آلیشیا و کوییرل هم هنوز توی خوابگاه خودشون بودن و به سالن عمومی نیومده بودن.
رون پیش استرجس نشسته بود و داشت با اون بحث می کرد.
رون:ببین استر.من نمی تونم بیام.حالم بده.
استرجس:بی خود.بهت گفتم تو بازی می کنی.یعنی بازی می کنی!
رون:ولی با وجود من امروز بازی رو می بازیم.من حالم خرابه.
استرجس:همین که گفتم.دیگه نمی خوام هیچی بشنوم.

--------------ساعتی بعد ، سرسرای بزرگ-------------

همه بچه ها نشسته بودن و داشتن صبحونه می خوردن.جسیکا با دهن پر شروع به حرف زدن کرد:
_بچه ها امروز بازی سختی در پیش داریم.نه؟
کوییرل وسط حرفش پرید و گفت:
_با دهن پر حرف نزن جسیکا!
جسی به خوردنش ادامه داد.اندرو رو به رون کرد و گفت:
_هی رون!تو چت شده هی می گی نمیام نمیام؟
رون:خصوصیه!
استرجس دست از خوردن کشید و رو به رون کرد و گفت:
_اوهو!خصوصی!رون تو امروز بازی می کنی و گوی زرینو هم می گیری.مفهومه؟
رون:بله کاپیتان!

------------مدتی بعد ، داخل رختکن---------------

همه لباساشونو عوض کرده بودن و آماده ورود به زمین بودن.استرجس گوشه ای ایستاده بود و داشت دستکشاشو محکم می کرد.بعد از اتمام کارش بچه ها رو صدا کرد:
_بچه ها یه لحظه بیاید اینجا یه صحبتی باهاتون دارم.
همه دست از کاراشون کشیدن و به سمت استرجس حرکت کردن.وقتی همه دور استرجس جمع شدن اون شروع به حرف زدن کرد:
_می دونم که تا حالا هزار بار اینو بهتون گفتم.ولی بازم می گم.تیم ریونکلا تیم قوی ایه و باید مواظب باشید.بازی با این تیمو ساده نگیرید.باشه؟
همه با هم:بله کاپیتان.
استرجس دستاشو به هم زد و وقتی از سفت بودن دستکشاش مطمئن شد رو به بقیه کرد و گفت:
_دیگه وقتشه.بریم تو زمین.
همه به دنبال کاپیتانشون راه افتادن و از در رختکن خارج شدن.

-------------دقایقی بعد ، داخل زمین--------------

بازیکنای هر دو تیم سوار جاروهاشون شده بودن و برای بازی آماده بودن.کاپیتانای هر دو تیم کنار داور که سرژ تانکیان از هافلپاف بود ایستاده بودن و منتظر سوت شروع مسابقه بودن.استرجس و آنیتا با هم دست دادن.استرجس دست آنیتا رو محکم فشرد.صورت آنیتا از درد قرمز شد.
کارگردان:کات!خز شده!دوباره می گیریم!
استرجس و آنیتا با هم دست دادن.استرجس دست آنیتا رو پیچوند و هفت هشت تا با چماغ کوبوند تو سرش و شصت پاشو کرد تو چشش و موهای آنیتا رو کشید و بعد از اینکه دو سه بار هم گوشاشو پیچوند بالاخره ولش کرد!!!جالب اینه که سرژ هیچکدوم از این صحنه ها رو ندید!
تماشاگرای دو طرف هم آماده جو سازی بودن.به طوری که با دیدن این حرکت استرجس پرچمای دو تیمو کنار گذاشتن و پرچمهایی رو که از قبل برای مواقع ضروری همراه خودشون آورده بودن ، در آوردن و شروع به جو سازی علیه همدیگه کردن!جسیکا رو به تماشاگرای تیم ریونکلا کرد و نوشته های تعدادی از پرچمها رو بلند بلند خوند.
_"توی جنگل گرازه...گریف به ما می بازه!"..."گریف عرضه نداره...الان وقت فراره!"
جسیکا با خوندن این شعارا کمی عصبی شد و با جدیت به سمت داور نگاه کرد.
داور توپها رو رها کرد و با دمیدن در سوتش بازی رو شروع کرد.همه سر جاهاشون قرار گرفتن.سرخگون دست ریونی ها افتاد.آنیتا به سرعت به سمت دروازه گریف اومد.ولی کلیر واتر و دویل عقب مونده بودن.آلیشیا به سمت آنیتا رفت و از فرصت استفاده کرد و توپ رو از دستش قاپید.آلیشیا به سمت دروازه ریونکلا به راه افتاد.ولی قبل از هیچگونه حرکتی با شنیدن صدای سوت داور از حرکت ایستاد.همه به سمت سرژ برگشتن تا علت این توقف ناگهانی بازی رو جویا بشن.
سرژ به سمت رون ویزلی می رفت که روی زمین افتاده بود و شکمش رو گرفته بود.
استرجس با دیدن این وضعیت سریعا به سمت رون رفت تا وضعیتشو بررسی کنه.از جاروش پیاده شد و کنار رون روی زمین نشست.
استرجس:رون چیزیت که نشد؟
رون:من که گفتم نباید بازی کنم!دلم درد می کنه.
استرجس:چرا؟یهو چی شد؟
رون:من تازه آپاندیسمو عمل کردم!واسه همونه!
استرجس:تعویضت می کنم.
استرجس این رو گفت و به سمت جایگاه تماشاچیا حرکت کرد.هدویگ رو میون جمعیت پیدا کرد و با اشاره ای بهش فهموند که باید به جای رون بیاد تو زمین.
بعد از دقایقی توقف ، بازی از سر گرفته شد.همه سر جاهاشون قرار گرفتن.سرژ توپ رو به گریفیها داد و شاهد بازی شد.گریفی ها حمله رو شروع کردن.کوییرل و آلیشیا در دو طرف جسی آماده بودن تا پاسشو بگیرن و پیش برن.ولی جسی پاس نمی داد.
آنیتا راه جسی رو سد کرد.جسی وانمود کرد که می خواد به کوییرل پاس بده.آنیتا به سمت کوییرل به راه افتاد و جسی هم با زیرکی ، از طرف دیگه ، آنیتا رو پشت سر گذاشت.بازدارنده ای که لونا فرستاده بود به سمتش اومد.ولی به راحتی جا خالی داد.الکسا بازدارنده دیگه ای فرستاد.ولی جسیکا بازم جا خالی داد.حالا با یونا تک به تک شده بود.شوت کرد و توپ به زیبایی داخل حلقه سمت چپ رفت.
_گل...گل...گل برای گریف.
این صدای لی جردن بود که با هیجان بازی رو گزارش می کرد.
بالاتر از همه بازیکنا ، چو و هدویگ به دنبال گوی زرین بودن.چو با سرعت به اینور و اونور می رفت شاید اثری از گوی زرین پیدا کنه.ولی هدویگ روی هوا ایستاده بود و زیاد خودش رو برای پیدا کردن گوی زرین خسته نمی کرد.هدویگ به آنیتا خیره شده بود که داشت به طرف دروازه گریف حمله می کرد.ناگهان چیزی طلایی از جلوی مسیر نگاهش رد شد!هدویگ مسیر حرکت اون شیء رو دنبال کرد و گوی زرینو دید که با سرعت به سمت حلقه های تیمشون پرواز می کرد.
هدویگ به جهت مخالف گوی زرین حرکت کرد و چو با دیدن حرکت ناگهانی هدویگ به دنبالش به راه افتاد.هدویگ سرعتشو کم کرد تا چو از اون جلو بزنه.بعد با زیرکی مسیریشو به سمت گوی زرین تغییر داد و به سمت اون حرکت کرد.
چو که غافلگیر شده بود مسیرشو عوض کرد و دوباره به دنبال هدویگ به راه افتاد.ولی فاصله زیاد بود.هدویگ فاصله زیادی با گوی زرین نداشت.بالشو برای گرفتن گوی دراز کرد ولی نمی تونست اونو بگیره!گوی میون بالهاش نمی موند و در می رفت!به ناچار نوکشو به سمت گوی زرین گرفت و کمی به جاروش سرعت داد.به سختی گوی زرینو میون نوکش جا داد.به سمت داور برگشت تا گوی زرینو بهش نشون بده.سرژ نگاهی به هدویگ انداخت و با دیدن گوی زرین در سوتش دمید.
همه بچه های گریف به سمت هدویگ حرکت کردن و اولین موفقیتش توی تیمو بهش تبریک گفتن.
هدویگ:من یه قهرمانم!
ملت:بوووووووووووووووووووووووووووووووق!




Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۵:۴۵ سه شنبه ۶ تیر ۱۳۸۵

پنه لوپه کلیرواتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۹ شنبه ۳۰ آبان ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۲:۱۰ دوشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۹
از پشت دریاها!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 239
آفلاین
بازی بین دو تیم ریونکلاو و گریفیندور
-------
صبح زیبا و دل انگیزی بود. اعضای تیم کوییدیچ ریونکلاو با اینکه خمیازه می کشیدند، با صفی منظم و در حالی که در چهره هایشان هیچ نشانی از نگرانی نبود، وارد زمین شدند.

- میدونید که چیکار باید بکنید؟!همونطور که دیروز تمرین کردیم!اینقدر خمیازه نکشید!الکسا!اون لبخند ملیح رو هم از صورتت بردار!شکل احمقا شدی!
آنیتا با خشم این کلمات را زیر لب زمزمه میکرد و دندانهایش را روی هم فشار میداد.
تیم گریفیندور هنوز وارد زمین نشده بود.
-نکنه یادشون رفته که امروز بازی داریم!
-فکر نمیکنم!هرکی هم فراموش کنه کوییرل حواسش جمعه!
-چو!پنی!میشه لطفا پچ پچ نکنید؟
چو و پنی با شنیدن این حرف آنیتا، سرخ شدند و سرشان را پایین انداختند.
بعد از چند دقیقه، بلاخره بازیکنان گریفیندور وارد زمین مسابقه شدند.
استرجس درحالیکه نفس نفس میزد، بابت تاخیر تیم گریفیندور، عذرخواهی کرد.
مادام هوچ، خیلی صریح گفت:
-کاپیتانهای دوتیم باهم دست بدن!.... خوبه.... و حالا....3...2...1!
صدای سوت شروع مسابقه به گوش رسید. کوافل در دست تیم گریفیندور بود.جسیکا سرخگون را به آلیشیا پاس داد.دویل روی جارویش خم شده بود وبا آخرین سرعت ممکن به طرف آلیشیا پیش میرفت، که بازدارنده ای از سوی اندرومیدا او را منحرف کرد...آلیشیا توپ را به کوییرل پاس داد،و او آن را داخل دروازه فرستاد. غریو شادی از جایگاه تماشاچیان قرمز پوش بلند شد، زیرا یونا نتوانسته بود هیچ عکس العملی نشان دهد.
آنیتا سریعا به سمت یونا شیرجه رفت و در حالی که انگشت سبابه اش را به سمت او نشانه رفته بود، با تحکم گفت:
- حواست کجاست یونا؟... فقط کافیه تاکتیکهایی رو که در تمرینات کار کرده بودیم رو عملی کنه، اوکی؟!
یونا سری تکان داد و بعد دستهایش را به هم زد و سریعا گفت:
_ باشه...باشه... گرفتم!
پس از آن، یونا سریعا کوافل را به سمت دویل انداخت، اما او نتوانست آنرا بگیرد و کوافل به تیم گریفیندور رسید.
سرخگون همچنان در میان بازیکنان گریفیندور میچرخید؛ حتی ضربه های پرقدرت الکسا و لونا به لاجر، نمی توانستند مانع بازی بی عیب و نقص گریفیندور بشوند.
نیم ساعت از بازی گذشته بود و نتیجه، 40 – 0 به نفع گریفیندور بود.
کار تدی، دروازه بان گریفیندور، خیلی راحت بود و او به جای مراقبت از دروازه، ورزشگاه را برای یافتن اسنیچ از نظر می گذراند.
اینبار کوافل در دستان پنی بود، او با سرعت به سمت دروازه ی گریفیندور به پیش می رفت، که ناگهان اندرومیدا و استرجس، با ضربه ای دو تایی، بلاجر را به سمت او پرتاب کردند. بلاجر با قدرت بسیار به پنی خورد و او را از ناحیه ی شانه مصدوم کرد. مادام هوچ سوت را به صدا در آورد و بازی برای مداوای پنی، برای لحظاتی متوقف شد. در این لحظه، آنیتا با سرعت به سمت بازیکنانش رفت و در حالی که از خشم سرخ شده بود، گفت:
- چرا اینقدر شل بازی میکنید؟چهار تا گل خوردیم! میفهمید یعنی چی؟ چرا امروز اینجوری بازی میکنید؟!
لونا، بطری آبی را به سمت آنیتا پرت کرد و با تاسف گفت:
- معذرت می خوایم...ما همه ی سعیمونو میکنیم!... قول میدیم!
همه ی بازیکنان، حرف لونا را تایید کردند و با هم گفتند:
_ آره! ما هنوز خیلی وقت داریم!... نگران نباش...
آنیتا لبخند تلخی زد و در حالی که با ناامیدی سر جارویش را برای رفتن به مرکز زمین، کج میکرد و گفت:
_ خیلی خب!پس سفارشات منو تو ذهنتون تکرار کنید!مثل دیروز خوب و عالی باشید!ادامه میدیم! البته ایندفعه با قدرت!
با بهبود یافتن شانه ی پنی، بازی دوباره آغاز شد. اما بازی به کندی پیش می رفت...
کم کم به ظهر نزدیک میشدند و هوا رو به گرمی میرفت.ریونکلاو سرانجام موفق شده بود که یک گل بزند.هر دو تیم خسته شده بودند و به نظر میرسید که دیگر به بازی فکر نمیکنند.حتی تماشاچیان نیز کمتر از خود شور و شوق نشان میدادند و عده ای از آنان هم برای صرف نهار، راهی تالار عمومی هاگوارتز شده بودند.
چو و رون با ناامیدی گوی زرین را جستجو می کردند، اما انگار جستجو بی فایده بود. زمان باز هم گذشت و گریفیندور موفق شد گل دیگری به ثمر رساند. همه ی اعضای تیم ریونکلاو خسته و ناراحت بودند، که ناگهان چو انعکاس نور را از سطح براق اسنیچ، در پشت سر رون، تشخصی داد.
بر سرعتش افزود و به سوی او رفت، سعی میکرد حتالامکان سریع عمل کند؛ اما رون چرخی زد و گوی زرین ناپدید شد...
امید از دل بازیکنان ریونکلاو رخت یسته بود، آنها بازی را باخته بودند...
اما لحظاتی بعد، چو بااضطراب به طرف دروازه ی گریفیندور شتافت. تدی با دیدن او به رون که کمی آن طرفتر دنبال اسنیچ میگشت، اشاره کرد و او را متوجه اسنیچ ساخت. رون با دیدن چو، به سرعت به سمت او شیرجه رفت، تا اسنیچ را بدست آورد اما دیگر دیر شده بود...
بلاخره سوت پایان بازی به صدا در آمد و ریونکلاو توانست از سد تیم قدرتمند گریفیندور بگذرد.
فریاد شادی آبی پوشان ونکلاو، در ورزشگاه طنین می انداخت. چو در میان بازیکنان ریونکلاو گم شده بود و از شدت خوشحالی، اشک میریخت.



Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۱:۱۱ سه شنبه ۶ تیر ۱۳۸۵

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
بازی بین دو تیم ریونکلاو و گریفیندور!
--------------------
شب قبل از مسابقه، در تالار خصوصی ریونکلاو:
_ شما رو به جون چوبای جادوتون... شما رو ریشای سیفید مفید بابام.... اوهو... شما رو به زلفای سدی... اوهــــــو... اصلا شما رو به پرای ققنوس، به حرفام گوش بدید!... اوهــــو...!
این صدای آنیتا بود که این جملات را با حالت استیصال بیان می کرد. اما گوش اعضای تیم ریونکلاو بدهکار نبود و هر کدام به کار خود مشغول بودند! الکسا، فلور، یونا و چو، از بی اف کشی هایشان تعریف میکردند، دویل و لونا از منگول بازی هاشان و اوتو و جان راجع به جی اف کشی هایشان! هیچ کس به فکر مسابقه ی فردا نبود و در این میان، تنها آنیتا بود که حرص و جوش می خورد!
***
روز مسابقه، داخل رختکن تیم ریونکلاو:
_ ای مرلیـــــــــن!... شما رو به همون چیزایی که دیشب گفتم، به حرفام گوش کنید!... اوهــــــو!... شما رو به مرلین، فقط گوش کنید من نقاط ضعف و قدرت گریفیندور رو بگم!... اوهو...هـــی خانم کجا کجا؟!
باز هم ضجه های آنیتا بی فایده بود! همه لباسهایشان را پوشیده بودند و بدون توجه به حرفهای آنیتا، کاپیتان صوری(!) تیم ریونکلاو، با هم صحبت میکردند! هیچ کدام از آنها تا به حال کوییدیچ بازی نکرده بودند یا فقط بازیها را دیده بودند و در ضمن، در تمرینات هم شرکت نکرده بودند!
الکسا با اشاره ی آنیتا ایستاد و در حالی که می خندید، گفت:
_ هه هه هه!... دارم میرم چوبم رو پیدا کنم دیگه!
ابروهای آنیتا هشتی شد و با لحنی فلاکت بار گفت:
_ 5 دقیقه به شروع بازی مونده و تو هنوز نمیدونی چوبت کجایه؟!
الکسا به لبخندی قناعت کرد و از رختکن خارج شد! آنیتا دستانش را در هوا تکان داد و سعی کرد خودش را آرام کند. سپس رو به دویل کرد و گفت:
_ دویل، تو مهاجمی، خب؟! مهاجم کوافل رو میگیره و میره به طرف حلقه ها و گل میزنه، اوکی؟!
دویل انگشت سبابه اش را روی لبانش میگذارد و به حالت خنگولی(!) به انیتا می نگرد و پس از مدت مدیدی، با خوشحالی میگوید:
_ اهان!... گرفتم!... من بعد از اینکه اسنیچ رو گرفتم، میرم سراغ کوافل و با چماق الکسا، میزنم بهش تا بره تو حلقه! درسته؟!
در همان لحظه الکسا با ناراحتی وارد شد و گفت:
_ آقا نمی خوام!... چماقم نیست!... من چماقم رو می خوام!
آنیتا هم که احساس بیچارگی و بدبختی می کرد، نگاهی به دویل انداخت و با چشم غره ای، او را وادار کرد تا چوب الکسا را به او پس دهد. آوردن دویل به تیم، کسی که هیچ چیزی از کوییدیچ نمی دانست، اشتباه بزرگ زندگی آنیتا بود! اشتباه بزرگ، ورژن 2007!
***
در زمین کوییدیچ:
دو تیم، رو در روی همدیگر صف آرایی کرده بودند و با ایما و اشاره، برای یکدیگر خط و نشان می کشیدند!
بازیکنان ریونکلاو، به حالت لنگ و لوکی و شفت و شلی، با رداهایی آبی که پارچه ای سیاه به مناسبت هجران سدریک بر روی آنها بود؛ در مقابل بازیکنان قوی و با نشاط و قرمز پوش گریفیندور، بسیار ضعیف می نمودند.
سرژ، داور مسابقه، به کاپیتانها اشاره کرد تا با هم دست بدهند. هنگامی که آنیتا می خواست با استرجس دست بدهد، از شدت استرس پایش به ردای امپی جیگر(!) گیر کرد و نقش بر زمین شد!( نکته ردا شناسی: واقعا امپی جیگر اونجا چیکار میکرده؟!) بعد از بلند شدن، احساس میکرد سرش درد میکند. حس بدی داشت. به سمت استرجس رفت و هنگام دست دادن، با لبخندی بر لب، گفت:
_ امیدوارم بازی... قوقولی قــــــوقــــــــو!!... مــــــــــــــــععع!...
آنیتا که چشمانش از شدت تعجب گرد شده بود، با دستش محکم بر روی دهانش زد و سریعا به اطراف نگاه کرد! سکوت، تنها صدایی بود که در ورزشگاه طنین می انداخت. همه با چهره هایی در هم و متعجب به آنیتا می نگریستند! او نیز که اوضاع را وفق مرادش نمی دید، در حالی که یابو آب می داد به سمت جارویش حرکت کرد و روی آن نشست و بلند گفت:
_ سرژی جون! اون سوت رو بزن که... بــــــــــــع.... بــــــــــــــع... قد قد قــــــــداااااا !
دوباره همه به او خیره شدند! گویا آنیتا ضربه ی مغزی شده بود! اشک در چشمان او حلقه زده بود، دلش می خواست زمین دهان باز کند و او را ببلعد. احساس خجالت، سرخوردگی و ترس از باخت، همه و همه در او جمع شده بود!
سرژ، مجبور بود تفکر کند، بنابراین روی زمین نشست، انگشتان سبابه اش را بر روی شقیقه اش گذاشت و شروع به تفکر کرد! ناگهان آنتنی از بالای سرش خارج شد و شروع به دریافت فایل کرد! و چند لحظه بعد، بلند شد و با خشانت(!)، سوتش را در دستانش گرفت و با فریادی بلندتر از فریاد خودش و در حالی که رکورد خود را می شکست، گفت:
_ به نام ققی، نصف روحم، و به نام حذب بازی آغاز می شود!! ...به به! چه جمله ی باحالی!
ســـــــــــــــــوت!
و با پرتاب شدن توپ توسط سرژ، بازی آغاز شد. توپ در دستان جسیکا بود و به راحتی بلاجرهای کم قدرت الکسا و لونا را، که در حال در گیری لفظی به خاطر پست بیناموسی برادر حمید بودند، دفع می کرد، هنگامی که به دروازه ی ریون رسید، کوافل را به کوییریل پاس داد. کوییریل به سرعت دستارش را به حالت لنگ یزدی در آورد و آنرا محکم به کوافل زد و باعث شد کوافل به راحتی در حلقه ی سمت راست ریونکلاو جا بگیرد. البته یونا در آن موقع مشغول جواب دادن به آفهایش بود! تماشاچیان ورزشگاه یکصدا فریاد سر می دادند:
_ گریف چی کارش میکنه؟!.... سوراخ سوراخش میکنه!
لازم به ذکر است که هیچ فرد آبی پوش در ورزشگاه نبود تا ریونکلاو را تشویق کند!
آنیتا به سرعت خود را به یونا رساند و فریاد زد:
_ آخه تو داشتی اونجا چه... بغ بغ بغـــــــــــو!... ببخشید! چه غلطی می... مــــــــــــــــــــا!
یونا نگاهی مادرانه به آنیتا انداخت و در حالی که سرش را تکان می داد، گفت:
_ آخی... آخی... طفلی بچه! عیبی نداره، بزرگ بشی یادت میره...آخ!
بله! آنیتا به عنوان یک کاپیتان دلسوز و مهربان، دستش را عقب برده بود و با قدرت به پس سر یونا زده بود تا دوباره همچین... نکند!
صدای ادی، گزارشگر ورزشگاه، طنین انداز شد:
_ بله! و بلاخره یونا توپ رو به طرف پنی می ندازه... پنی با قدرت اون رو میگیره و به زیبایی از بلاجر اندرومیدا جاخالی میده.... اوه نه! الهی این استرجس بره زیر تریلی 18 چرخ!... بلاجرش درست خورد فرق سر پنی!... اون آلیشا که معلوم نیست کی با اون قیافه ی ضایعش توی تیم راهش داده، توپ پنی خوشگله ی من رو که الهی برادر قربون اون آواترش بره که من هر وقت میبینمش، یاد سدریک می یفتم رو قاپ زد!... آلیشا دره مره دره مره دره مره... اوه! موخوره به بلوجر لونا!... مو چرا ایجور حرف مزنم؟! همش تقصیر ای آنیتا ی ققنوس صفته!... حالا توپ دسته دویله... اویم دره مره...حالا معلوم نیست دره چه موکنه اون وسطا... هــــــا... لابد اسنیچه دیده!...خب یکی نیست به ای بگه آ به توچه!... مث ای که آنیت دره روشنش موکنه!...از طرف مویم بکن!
*شپلس!
_ آه... چرا پس گردنت اینقدر صدا .... قو قــــو لــــــــــی قـــــــــو قـــــــــــو!...
دویل با ناراحتی به آنیتا نگاهی انداخت و در حالی که بغض کرده بود، گفت:
_ اوهو... اصلا من دیگه بازی نمیکنم!.. بچه خروس! .. اوهــــــــــــو!
و با ناراحتی به سمت زمین رفت! آنیتا هاج و واج مانده بود و به رفتن دویل نگاه میکرد. دویلی که تا چند لحظه پیش کوافل به دست پیش می رفت، اسنیچ را دید و متوقف شد تا آن را بگیرد، کوافل را رها کرد و پس گردنی خورد و از زمین خارج شد! چشمش از این تیم آب نمی خورد و تنها امیدش به چو بود. پس نگاهی به چو انداخت و با دیدن او، فریاد سر داد:
_ آهــــــــــای... چوی ورپریده... بــــــــغ بـــــــــغو!!... برو دنبال اسنیچت... مـــــــــــععع!!!
گزارشگر دوباره گزارش دادن این بازی ارزشی را آغاز میکند:
_ بله... خوشبختانه لهجه من هم برگشت! یادم باشه بزنم تو گوش ابن آنیت!... خب... مثل اینکه ابهت عله که نظاره گر بازی کوییریل جونشه، چو رو گرفته و پایین صندلیش نشسته! مثل اینکه داره سیخش میزنه ببینه کی فوران میکنه!... اون طرف رو نگاه کنید!... آلیشا گل میزنه!... واقعا چه میکنه این دختر!... یادم باشه یه.... راه بندازم!...بله! دوستان اشاره میکنند که دویل قهر کرده و از زمین خارج شده... از اون طرف لونا و الکسا هنوز هم دارن دعوا می کنند و حالا کار به گیس و گیس کشیدی رسیده!... پنی داره با برادر که از قزوین خودش رو به بازی رسونده، می ترکونه!... یونا هم که فعلا دلش یه جایی گیر کرده و حواسش به بازی نیست... و این بازیکنان گریفی هستند که دارند همین جوری دور هم باشیم هی گل می زنند!... استرجس و جسیکا هم از ارزشی بودن بازی استفاده میکنند و شروع به خاله بازی میکنند که البته توماس جانسون و اندرومیدا هم به اونا اضافه میشن! آقا صبر کنید منم بیام!...آآ... رون هم به صورتی کاملا ارزشی و خز، اسنیچ رو گرفت!... خیله خب...پس منم برم به خاله بازیم برسم!... بای جیگرا!
و ادی با شتاب 25464 متر بر ثانیه، راهی انجمن خاله بازان جوان میشود تا از قافله عقب نماند!
*دو ساعت بعد....
ورزشگاه خالی شده است، اسکوربرد هنوز هم اعداد 390 – 0 را نشان میدهد که نشان دهنده ی پیروزی با اقتدار گریفیندور است. چو به دلیل اینکه زیادی به پاچه ی شلوار عله سیخوک زده بود، به عنوان بهترین پاچه خوار معرفی شده و با دسترسی های تازه اش مشغول حال کردن است. دویل هنوز قهر است و از مرلینگاه بیرون نیامده! پنی به خانه ی بخت رفته، الکسا و لونا دست از دعوا برداشته اند و با پارتنر های جدیدشان راهی بیجامه پارتی شده اند. یونا هم در صدد رفع گیری دلش برآمده! بازیکنان گریفیندور هم که به تالارشان برگشته بودند و در حال گرفتن جشنی بودند که دل چو را آب می انداخت...
در این وسط، تنها آنیتا بود که با حالتی فلاکت بار، در حالی که موهایش را کنده و لباسش را جر داده بود، داشت سرودی این چنین را زمزمه میکرد:
_ بدبخت آنیتا... قد قد!... کاش کاپیتان نشده بودم.... بع بع!... آنیتا طفلک... قار قار...آنیتا مفلوک... بغ بغ!...

تیتر روزنامه های فردا:
* آنیتا دامبلدور- مالفوی، به تیمارستان جادویی تاگوارتز منتقل شد!*

پایان!

*نتیجه اخلاقی: هیچوقت کاپیتان تیمی به ارزشیت تیم ریون نشید!!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۸:۴۵ سه شنبه ۶ تیر ۱۳۸۵

تدی اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۳ شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۲۹ پنجشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۴
از یه جای خوب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 67
آفلاین
تدی ناراحت و عصبی به دسته ی جارویش دست کشید سعی کرد استرس رو از خودش دور کنه صدای استرجس او را از جا پراند : سریعتر بچه ها مسابقه داره شروع میشه.
همه به طرف زمین به راه افتادند دو تیم مقابل هم ایستادند آنیتا برای دست دادن جلو اومد یکدفعه استرجس برگشت و گفت: تدی چرا دستکشات دستت نیست؟
تدی با تعجب به دستاش نگاه کرد گفت:من که دستکشام دستمه. چی می گی استر؟
استرجس گفت: وقتی من می گم دستکشات دستت نیست یعنی نیست. دیگه هم با من جروبحث نکن.حالا هم مثل بچه ی آدم برو دستکشاتو بیار.
داور که داشت با دامبلدور صحبت می کرد گفت: خوب سوار جاروهاتون بشید .... خوبه ...وسوت آغاز مسابقه رو زد در همین لحظه تدی نفس نفس زنان از راه رسید و به طرف حلقه ها رفت.
دو ساعت از زمان بازی گذشته بود. نتیجه ی بازی هفتاد به هفتاد مساوی بود.
رون: اسی اسنیچ نیست. من چیکار کنم؟
استر:خوب بگرد پیداش می کنی.اصلا نیست که نیست. برو پیداش کن.
100 سال بعد
رون که حالا شفاف و سرد شده بود رو به استر کرد :پدر جان نمی خوای یه چیزی به داور بگی ؟
_چی؟ نمی شنوم . بلند تر بگو.
رون فریاد کشید: بابا اسنیچ نیست. برو به داور بگو.
نه ...اولا مردم میگن ما کم اوردیم بعدشم داور سه چهار سال پیش رفته قبرستون.
- دیگه مردمی وجود نداره فقط تو و یکی از ذخیره های ریونکلاو زنده این .
اوتو عصا زنان جلو اومد و گفت: مادر جون آنیتا میشه من بیام تو زمین ؟
_نه هنوز زوده.در ضمن مادرجون خودتی.من هنوز چهارده سالمه.
یه پسر با موهای طلایی دوان دوان به اونا نزدیک شد و گفت:گوش کنین من نواده ی دراکو مالفوی هستم ایشون امروز مرد توی وصیت نامه اش نوشته که یه دزد مشنگ رو که گوی زرین رو می دزدیده دیده ولی چون حال نمیکرده به شما نگفته حالا بیاین پایین بازی مساوی تموم شده.
وقتی این خبر به اونا رسید استرجس از شدت خوشحالی سکته کرده و فوت نمود.
ضمن عرض تسلیت مراسمی برای یادبود این عزیز سفرکرده در برج گریفیندور برگزار می گردد. از نیاوردن هرگونه هدیه جدا خودداری فرمایید.


فردا خواهد آمد خواهید دید هر کس آنچه نیست که می بینید
و اما پشت دریا ها یقین شهری ست رویایی

[img]http://www.jadoogaran.org/modules/xcgal/watermark.php?[/img]


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۲۴ دوشنبه ۵ تیر ۱۳۸۵

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
مسابقه کوییدیچ بین گریفیندور و راونکلاوتصویر کوچک شده

نسم گرم تابستانی با کمترین سرعت ممکنه در اطراف زمین کوییدیچ در حال نواختن بود.آسمان آبی با وجود لکه های کوچک ابر بر روی زمین سرسبز کوییدیچ سایه انداخته بود.
چند دقیقه ای به شروع بازی مانده بود.تمامی بازیکنان در جایگاه خود در زمین قرار گرفته بودند و خود را برای اولین بازی در این دوره آماده میکردند.رون ویزلی بازیکن جستجو گر گریفیندور با اینکه هنوز گوی زرین رها نشده بود اما چنان به اطراف نگاه میکرد انگار انتظار داشت آن را ببیند.جسیکا پاتر بسیار مضطرب بنظر می رسید.هر از گاهی به ساعت ماگلیش نگاهی می انداخت تا مطمئن بشه که داور برای شروع بازی اشتباه نکرده.
داور این بازی هرپوی کثیف از اسلایترین انتخاب شده بود.او لباسی سرتاسر سبز به تن داشت و در حال صحبت با آنیتا دامبلدور کاپیتان تیم راونکلاو بود.
با اینکه هنوز دو سه دقیقه تا آغاز بازی زمان باقی مانده بود اما تمامی تماچیان از همان بدو ورود به زمین کوییدیچ، در حال تشویق بازیکنان بودند.

داور در سوت خود دمید و بازیکنان هر دو تیم همراه با توپهای بازی به سمت آسمان پرواز کردند.
کوییرل: اء من چرا عقب عقب میرم باز منو طلسم کردن کــــــمــــــکــــ.....
چوچانگ: تویی که هنوز سر و ته جارو نمیتونی تشخیص بدی رو کی آورده تو تیم؟
استرجس کاپیتان تیم گریفیندور به دو تا از بازیکنان تیم اشاره میکنه تا به کمک کوییرل برن و اونو سوار جاروش کنن در این موقع اولین گل بازی به ثمر میرسه.
راونکلاو ده گریفیندور صفر
استرجس:چی میگه؟پس دروازه بان...تدی؟
تدی:رفتم به کوییرل کمک کنم دیگه دروازه رو یادم رفت حالا وقت بسیاره... آخ ...
لونا لاو گود:اوا شرمنده این تشتکهای نوشابه که دور گردنمه حواسمو پرت کرد ندیدم توپ مدافع رو به چی میزنم

بع بو بع بو بع بو.....
صدای آمبولانس هوایی از غیب بگوش رسید و چند ثانیه بعد بالای سر بیمار قرار گرفت.
ســـــــــــــوت
هرپوی:پنج دقیقه وقت تلف شده
آنیتا:مگه فوتباله؟
هرپوی:هوووم؟ وقتی مسابقات کوییدیچ رو با جام جهانی با هم برگزار میکنن همین میشه دیگه.

بعد از چند دقیقه تاخیر بازی دوباره آغاز میشه.بازیکنان مدافع راونکالاو با تمام قدرت مانع نزدیک شدن بازیکنان مهاجم تیم حریف می شدند.
الکسا بردلی:بیاین جلو
آلیشیا:بابا اینا نمیزارن ما نزدیکشون بشیم
دویل و پنه لوپه با یه پاسکاری عالی از سد مدافعان گریفیندور میگزرند اما چند متر جلو تر کوییرل رو میبینن که با سرعت به سمتشون حرکت میکنه.
آنیتا:چو؟الان نوبت توئه
چو چشمش رو از اطراف زمین که بدنبال گوی زرین بود بر میداره و درست مقابل کوییرل ظاهر میشه
چو:
کوییرل:سلام
چو متوجه تکون کوچکی در دستار کوییرل میشه و دستش رو به سمت اون میبره
کوییرل: چیکار میخوای بکنی؟
چوچانگ: گرفتمش

راونکلاو صدو هفتاد گریفیندور صفر
تماشاچیان:هــــــــــــــورا تصویر کوچک شده





Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۰:۰۹ دوشنبه ۵ تیر ۱۳۸۵



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۰ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۵۷ پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 433
آفلاین
بازی بین دوتیم ریونکلاو و گریفندور
ساعت 7:30 قبل از شروع مسابقه :
- خيلي خب بچه ها همون طور كه مي دونين امروز با گريفندور مسابقه داريم ...
مكث آنيتا باعث شد تا صداي ورود تماشاچيان به زمين كوييديچ شنيده شود .
- گريفندور تيم خيلي ... دويل! داري چه كار مي كني ؟
دويل که چهرش اصلا سرخ نشده بود، گفت: آنيتا من بايد برم ...
و به سرعت به طرف دستشويي مي ره .
آنيتا كه يكم عصبي شده به صحبتاش ادامه ميد ه :
- يونا تو سعي كن حواست به هر سه تا حلقه باشه ... ( رو به دستشويي ) دويل تو مهاجمي پس كاري به حلقه ها نداشته باش ...الكسا و لونا شما هم سعي كنين بلاجر ها رو به سمت بازيكنان حریف بفرستين نه بازيكنان خودمون... ( رو به دستشويي ) دويل تو بايد كوافل رو بگيري اصلا طرف بلاجر ها نرو . بلاجر بده ، اَخه!... چو تو سعي كن هر چه زود تر اسنيچ رو بگيري چون با اين وضع موجود ( ويه نگاه به در دستشويي مي ندازه ) صلاح در اينه كه بازي زود تر تموم بشه ... من و پني و ... دويل هم سعيمونو مي كنيم تا هر چه بيشتر گل بزنيم ... ( رو به دستشويي ) دويل تمومش كن بايد وارد زمين بشيم !
صداي كشيده شدن سيفون به گوش مي رسه و دويل در دستشويي رو باز مي كنه يه هاله نور دور سرش رو فرا گرفته همه تو كفِش موندن ولي بعد متوجه ميشن كه لامپ دستشويي پشت سرشه!
آنيتا به خودش مياد و با شادابی خاصی مي گه:
- وقت رفتنه ... ما حتما مي بريم !

بازيكنان دو تيم همراه با صداي تشويق و هلهله ي تماشاچيان وارد زمين مي شن . سرژ داور مسابقست و از دو كاپيتان مي خواد كه با هم دست بدن استرجس و آنيتا با انزجار به هم نزديك مي شن ... در چشمان هر دو، نفرت موج میزنه. بازيكنان هر دو تيم نفس هاشون رو در سينه حبس مي كنن و در اين فكرن كه " چه خواهد شد ! " استرجس و آنيتا تنها به اندازه ي يه استغفر ا... با هم فاصله دارن روبه روي هم توقف مي كنن ...
استرجس با خوشحالي و به دور از نگاه جسیکا به آنیتا میگه :
_ سلام آنيتا ... روز خوبي براي مسابقست نه ؟
آنيتا لبخند زنان و به دور از چشمان دراکو جواب میده :
_ آره ... اونو ولش خودت چطوري ؟
و با هم دست مي دن ... ملت تو كف اين صحنه موندن كه سرژ ميگه :
- با صداي سوت من همگي از زمين بلند ميشين ...
ســـــــــــــــــــــــــــــــوت!
همه خیلی سریع از زمين بلند ميشن ... چو و رون به سرعت به دو جهت مخالف مي رن و با چشماني باز به دنبال اسنيچ مي گردن و هرازچند گاهي يه نگاه به هم مي ندازن تا مطمئن بشن رقيبشون به جايي نرسيده ... سرژ كوافل رو پرتاب مي كنه و پني با یک شیرجه ی استادانه كوافل رو مي گيره و به سمت حلقه گريفندور ميره تدي اسنيپ كاملا هوشياره و مواطب هر سه حلقه هست ... پني با ضربه اي كه اندروميدا به بلاجر مي زنه از مسير منحرف ميشه و به سرعت كوافل رو به آنيتا پاس ميده ... آنيتا به سمت حلقه ی سمت چپ مي ره ولي اين بار استرجس كه هيچ نشاني از خوشحالي اوليه در چهرش نیست بلاجر رو به سمت آنيتا مي فرسته آنيتا كوافل رو به جايي كه دويل بايد باشه پرتاب مي كنه ولي كسي اونجا نيست و كوافل در دستان كوييرل ميفته !
آنيتا با عصبانيت فرياد مي زنه : پس اين دويل کودوم .... ایه؟!
كوييرل اول حرف آنیتا رو سانسورمیکنه و بعد به سرعت تغيير مسير مي ده و به سمت حلقه ي ريونكلاو مي ره ... يونا كمي نگرانه ولي سعی میکنه هر سه حلقه رو پوشش بده ... الكسا ضربه ي محكمي به بلاجر مي زنه و اونو به طرف كوييرل مي فرسته. اما بلاجر با فاصله ي زيادي از كنار كوييرل مي گذره. كوييرل همچنان به سمت حلقه ها مي رفت که الكسا اين بار مصمم تر از قبل ضربه ي محكمي به بلاجر مي زنه و كوييرل رو از مسير منحرف مي كنه. كوييرل كوافل رو به جسيكا كه در سمت چپش قرار داره پاس مي ده ولي قبل از اينكه كوافل به جسيكا برسه دويل به سرعت كوافل رو مي گيره و مايه ي تعجب همگان مي شه... آنيتا كه هنوز باورش نمي شد اين همون دويل باشه با تعجب فریاد زد : تا حالا كجا بودي ؟؟؟
دويل مچش رو بالا مياره و پارچه ي سبزي كه دور مچش بسته شده رو به آنيتا نشون مي ده و با خوشحالي ميگه :
_ اينو يادم رفته بود! رفتم از رختكن آوردم ( يهو جو مي گيردش و دو دستش رو بالا مياره) ما برنده مي شيم آنيتا !!!
ناگهان تعادلش رو از دست مي ده و كوافل رو رها مي كنه ... آليشا که پایینتر از دویل بود، به راحتی کوافل رو میگیره و به سرعت به كوييرل پاس مي ده ... كوييرل هم به جسيكا كه حالا نزديك حلقه ي سمت راسته پاس مي ده و اون هم به راحتي توپ رو وارد حلقه مي كنه !!!
صداي هلهله ي تماشاچيان بلند ميشه. لونا كه خيلي از دست دويل عصبانيه بلاجر رو با سرعت به طرف اون مي فرسته ولي دويل همون لحظه به طرف آنيتا مي ره كه داره بهش فحش مي ده و بلاجر مستقيم به طرف پني مي ره و به شدت به اون بر خورد مي كنه و اونو از جاروش پرت مي كنه!
پنی به زمين نزديك و نزديك تر مي شد و همه ي نگاهها متوجه اون شد ... همه با هم نفس هاشون رو تو سينه حبس كردن كه ناگهان يكي از وسط جمعيت فرياد زد :
- اونجا رو نگاه كنين !!! سوپر ممد داره مياد !!!!
همه سر ها به سمت آسمان چرخيد ... سوپر ممد يكي از اعضاي قديمي ريونكلاو بود ... مردي لاغر در حد تيم ملي ! با لباسي آبي بر تن و شنل قرمزي كه پشت سرش در هوا موج مي زد و روي سينه اش حرف بزرگ " اس " خود نمايي مي كرد ... به سرعت به سمت پني كه تنها يك متر با زمين فاصله داشت رفت و او را در هوا قاپيد ... صداي شادي تماشاچيان بلند شد و پس از اون صداي فرياد رون که اعلام میکرد :
- گرفتمش !!! من اسنيچ رو گرفتم !!!
سكوت آزار دهنده اي ورزشگاه رو در بر گرفت ... رون اسنيچ به دست دور زمين مي چرخيد و همه فقط به اون نگاه مي كردن ... پس از گذشت يك ساعت هنوز سكوت بر جو آنجا حاكم بود و رون با خستگي تمام براي سرژ توضيح مي داد:
_ ببین سرژ! اين اسنيچه و من گرفتمش... تو باید ما رو برنده اعلام کنی!!.. افتاد الان؟!
بالاخره سرژ اولين كسي بود كه تونست اين واقعيت رو هضم ! کنه و رو به جمعيت بگه :
- بازي تمومه ! گريفندور 160 ... ريونكلاو 0
سكوت شكسته شد و صداي شادي گريفندوري ها زمين را به لرزه در آورد ... ريونكلاوي ها هنوز باورشان نمي شد ... چه شكست مفتضحانه اي ! سوپر ممد كه تازه فهميده بود قضيه چيه يه كارت به پني مي ده و یواشکی در گوشش ميگه:
_ اين شماره منه هر وقت خواستي با من تماس بگير!
و مشتش رو به طرف آسمون مي گيره و به سرعت از اونجا دور ميشه ... انقدر دور ميشه كه ديگه ديده نميشه ... و بعد یهو مثل یه فشفشه منفجر میشه!



Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۴:۳۸ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۸۵

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین
ریونکلاو * گریفندور

" شب قبل از بازی"

*شترق!

در حالی که خوابگاه دختران ریون در تاریکی فرو رفته، شبح موجودی با گوشها و بینی دراز پدیدار میشه
- آنیتا...آنیتا پاشو!
-کریچر تویی؟!
-بیا اینو بخور برای مسابقه فردا خوبه!
-من .. چی...
بوق بوق بوق بوق بوق! (صدای قطع شدن گیرنده ی نویسنده!!)

در رختکن

بازیکنان ریون اصلی و ذخیره در یک صف طویل واستادن و هر ده دقیقه یه بار یکی میپره بیرون و آفتابه ای رو میده به نفر بعد و خودش میره آخر صف! کریچر هم دم در مرلین گاه واستاده و به هرکی که وارد میشه خوش آمد میگه!
آنیتا در حالی که به کریچر نگاه میکنه خاطره شب قبلشو به یاد میاره...خاطره ای که موجودی با اسم کریچر و صدایی نا آشنا معجونی بهش داده بود که اون نخورده بود...

در زمین
-اوهوم اوهوم! بلاخره بازیکنان ریون وارد زمین میشن! بوووووووووووق!
ملت تماشاچی با شنیدن صدای بوق همگی از خواب میپرن و همگی به رهبری گیج ممد اسم هافلپافو داد میزنن(!)

آنیتا که بعد از سه بار به مرلین گاه رفتن هنوز هم داشت پیچ و تاب میخورد میگه:
-ببینم این گیج ممد مگه ریونی نبود!؟
دویل سریع حاضر جوابی میکنه و میگه:
_آره! مگه نمیبینی داره اسم ریونو داد میزنه؟
_

آنیتا در حالی که فکر میکنه چه تیم بوقی جمع کرده سوار جاروش میشه! در اولین لحظه ای که سرخگون پرتاب میشه ریون یه گل از دویل میخوره!
آنیتا با بالاترین درجه بوقیت روی صورتش یکی میزنه تو گوش دویل!
دویل:
آنیتا:

بلافاصله یک عدد بلاجر میخوره به کله آنیتا..دور و بر آنیتا پر شده از ریونیهایی که به حالت نگاش میکنن!
در عرض چند دقیقه آنیتا مجبور میشه علاوه بر جسیکا و آلیشیا و کوییرل، با پنی و دویل هم مقابله کنه!

آلیشیا سرخگونو میندازه به جسی و جسی هم به کوییرل، که در وسط راه پنی میگیردش و میندازه به کوییرل..کوییرل دستارشو باز میکنه و سرخگون در پس کله اش غیب میشه!

بعد از اینکه آنیتا با بدبختی و فلک زدگی زمینو چند بار به دنبال سرخگون دور میزنه، کوییرل دلش میسوزه و سرخگون رو در دست آنیتا ظاهر میکنه. آنیتا ذوق میکنه و رو جاروش پشتک وارو میزنه، و همین باعث میشه یه بلاجر از طرف اندرومدا و یکی از طرف الکسا بخورن به صورت، نه یعنی جاروش! و جاروی آنیتا دو تیکه میشه!
آنیتا:
در حالی که آنیتا و جاروش دارن سقوط میکنن، بقیه مهاجمای ریون و همینطور مهاجمان گریف به نوبت گل میزنن..و به علتی نامعلوم، یونا هم این شکلی نگاشون میکنه و هر 5 بار هم توپ گل میشه!

آنیتا بعد از سقوط، با فلاکت و بدبختی خودش رو به داور می رسونه و با گیجیت تقاضای وقت استراحت میده و به محض پایین اومدن ریونیها، رو زمین پخش میشه. ملت ریونی بدون ذره ای ترحم از بالا نگاش میکنن...چرا که آنیتا فقط به شکل سوسکی له شده دیده میشه!

آنیتا جاروشو عوض میکنه و جن خونگیی که به طرزی مبهم برای آنیتا آشناست معجونی مشکوک بهش میده...

از این به بعد، آنیتا هم به جمع بقیه مهاجمای حاضر در زمین میپیونده و همگی به دروازه ریون یورش میبرن! تدی هم روی جاروش خوابیده! و مدافعا هم دارن با پرتاب بلاجرا به هم، همدیگه رو نفله میکنن! لونا و استرجس هردو سقوط میکنن!
الکسا و اندرو
گزارشگر با هیجان میگه:
- بنظر میرسه هردو تیم توافق کردن که گریف برنده بشه! اوه خدای من این چی بود کنار من!؟

در یک لحظه رون و چو به طرف برق طلایی کنار گزارشگر حمله میبرن. یدفعه چو لحظاتی رو بهمراه اعضای ریونکلاو در تالار به یاد میاره...

اسنیچ درست جلوی چو هست و رون و چو هردو دستشونو دراز کردن...چیزی نمونده چو اسنیچو بگیره که فکری به ذهن رون میرسه:
رون: اگه بگیریش گریف میبازه! تو که دلبسته گریف بودی!
حس عذاب وجدان چورو میگیره و یه لحظه وایمیسته تا فکر کنه، ولی صدای طرفداران گریف اوج میگیره...



Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۸۵

لونا لاوگودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۷ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۶:۲۵ پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۷
از اون ورا چه خبر؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 339
آفلاین
بازی تیم های ریونکلاو و گریفیندور

------------------- در تالار خصوصی ریونکلاو ------------------

تمام اعضای ریونکلاو به جایگاه تماشاچیان رفته بودند و تالار خصوصی از همیشه خالی تر بود ... آفتاب صبحگاهی روی فرشینه ی روی دیوار افتاده بود و فضا را دلپذیر تر می کرد تنها اعضای ریون که هنوز از تالار خارج نشده بودند اعضای تیم کوئیدیچ بودند ... آنیتا در حالی که با عجله سعی داشت تیم را آماده کند گفت : خب همه هستین؟! صبر کنین حاضر غایب کنم ... پنه لوپه کلیر واتر؟
- حاضر
- دویل مدوز؟
- حاضر
- الکسا بردلی؟
- حاضر
- لونا لاوگود؟
- ...
- لونا لاوگود؟
- ...
- لونـــــــــــــــا کجایی؟!

باز هم جوابی نیامد ...

الکسا درحالی که سعی میکرد خودش را به کوچه ی علی چپ(!) بزند، گفت:
_ فکر کنم هنوز خواب باشه!
آنیتا که احساس بدبختی مفرط می کرد، آهی کشید و گفت:
_ شما همین جا منتظر بمونین برم بیدارش کنم ...

------------------ در خوابگاه دختران ------------------

آنیتا با پایش لونا را تکان می داد(!) و با خشم می گفت:
_ لونا پاشو بچه ... امروز مسابقه داریم ... پاشو!!.... د پاشو د!
و چند تا مشت حواله ی لونا کرد!
لونا از خواب پرید و گفت :
_ چی؟ ... کو؟....کی؟ ... کجا؟... با کی؟...
آنیتا مشتش را عقب برد و به حالت تهدید به او گفت:
_ با گریفندور!... حالا بلند میشی؟!!
لونا به حساب خودش لبخند زیبایی تحویل داد، غافل از اینکه هنوز اثر غذای دیشب، روی دندان هایش باقی مانده بود(!) و گفت:
_ باشه... باشه... حالا چرا خودتو اینقدر عصبانی می کنی؟! ... الان آماده می شم شما برین منم میام ...
آنیتا نفسش را با قدرت به بیرون راند و گفت:
_ فقط زودبــــــــــــــاش!!!

***

آنیتا با سرعت از خوابگاه خارج شد، لباسهای اعضای تیم را به آنها داد و بعد از ادامه ی حضور و غیاب، به سمت ورزشگاه روانه شدند...
هوا آفتابی و خنک بود و شرایط برای یک بازی کوئیدیچ عالی و پرهیجان مناسب بود. اعضای تیم ریونکلاو وارد رختکن شدند و آنیتا بلافاصله شروع به صحبت کرد :
_ بچه ها یادتون باشه هر وقت خواستین حمله کنین باید از سمت راست حمله کنید، چون اندرومیدا مسئول اون قسمته و کارش ضعیفه ... الکسا حواست باشه اول هدف گیری کن بعد به توپ ضربه بزن ... یونا تو هم حواست باشه، ضربه های کوییرل خیلی قویین ... چو تو باید تمام حواست دنبال پیدا کردن اسنیچ باشه به بقیه کاری نداشته باش، مخصوصا اگه هری رو دیدی! در ضمن مواظب ضربه های استرجس هم باش خیلی قوین ... بچه ها یادتون نره، این تیم ما هست که همیشه برنده است! درسته؟!
همه ی بچه ها که هنگام سخنرانی آنیتا خوابشون برده بود بیدار شدند و با هم گفتند : درستــــــــــــــــــه!!!
در همین لحظه لونا لاوگود در حالی که نفس نفس می زد با موهایی ژولیده و آشفته وارد رختکن شد و سریعا گفت:
_ ببخشید دیر شد سر راه یهویی یادم افتاد لباسمو عوض نکردم دوباره نصف راهو برگشتم و بعد وقتی دوباره می خواستم بیام نصف راهو اومده بودم که یادم افتاد جارومو نیووردم دوباره مجبور شدم برگردم ...
آنیتا در حالی که از دست کارهای لونا به مرز جنون رسیده بود، صورت خودش را چنگول کشید(!) و بعد از کمی تفکر متوجه شد که توانسته یک نفر را برای مخ زنی پیدا کند و دوباره جرف زدن را از سر گرفت:
_ لونا حواست باشه تو باید جسیکا رو زیر نظر بگیری اون بهترین بازیکن گریفندوره یه لحظه راحتش نذار تو باید ...
لونا که گوشش به این حرف ها بدهکار نبود شروع کرد به امتحان کردن چوب بازیش! آن را در هوا تکان می داد و به بلاجر خیالی ضربه می زد ...
آنیتا چشمانش را ریز کرد و رو به لونا گفت:
_ لونـــــــــــآ حواست با منه؟!
لونا با بی توجهی جواب داد :
_ آره آره ... می گفتی ... بقیشو بگو!... ماجرا تازه داشت جالب میشد!
آنیتا محکم به پیشانی اش میزند و میگوید:
_ لونا!!... تو حواست کجاست؟!
لونا بی توجه به آنیتا، سریعا گردنبند گوش ماهیش را از جیبش در آورد و در حالی که چیزی زیر لب زمزمه میکرد، آنرا به گردنش انداخت!
صدای گزارشگر مسابقه به کمک لونا شتافت و او را از دست چوبدستی آنیتا که معلوم نبود می خواست با آن چه وردی را بخواند، خلاص کرد:
_ حالا بازیکنا باید وارد زمین بشن!!
آنیتا با عجله بچه ها را به صف کرد و خودش جلوی صف ایستاد و بعد از چند لحظه به حرکت افتادند. بازیکنان تیم های ریونکلاو و گریفندور با لباس های آبی و قرمز وارد زمین شدند و هر کدام به جایگاه خود پرواز کردند استرجس با چهره ای بر افروخته مقابل آنیتا قرار گرفت و گفت :
_ آنیتا تو واقعا فکر کردی می تونی با این تیمت ما رو ببری؟؟!
و لبخند مرموزی زد! آنیتا خود را به بی خیالی زد و رویش را به طرفی دیگر گرداند با این کار حرص استرجس را بیشتر در آورد! با اخطار سرژ آنیتا و استرجس به هم دست دادند و استرجس با تمام نیرویی که در بدن داشت دست آنیتا را فشرد ... آنیتا نیز ابروهایش را بالا داد و با چشمانی خمار از خشم، دست او را با قدرت فشرد! چشمان استرجس از درد، گرد شد و تلاش کرد تا دستش را پس بکشد! آنیتا نیز با پوزخندی بر لب، دستش را ول کرد و به طرف جایگاه خود حرکت کرد. تماشاچیان آبی پوش استرجس را هو می کردند!
بلاخره سوت آغاز بازی زده شد و سرژ توپ را به بالا پرتاب کرد. کوافل به دست قرمز پوشان گریفندور افتاد که یکراست به سمت دروازه ی آبی پوش ها در حرکت بودند ...
گزارشگر با شور و هیجانی خاص مشغول گزارش دادن بود:
_ بله این هم بازی همیشه پر طرف دار آبی و قرمز که هیچ بازی ای از این پر هیجان تر نیست ... حالا توپ دست آلیشیا اسپینته که یکراست داره به سمت یونا حرکت می کنه ...
کوییرل در حالی که در کنار آلیشیا حرکت می کرد داد زد : آلیشیا پاس بده تکروی نکن!!
آلیشیا لبخندی زد و گفت: من می خوام گل بزنم!
کوییرل فریاد زد: بچه شدی؟! بهت می گم پاس بده!
آلیشیا با خودخواهی تمام گفت: نـــــــــــــــــــه!
کوییرل هم شکلکی در آورد( اختراع کرد!) و گفت:
_ باشه خودت خواستی ... بازی که تموم شد بلاکت می کنم تا بفهمی نباید تو روی یه مدیر واستی ...
آلیشیا زبان درازی کرد و گفت : هر کاری دوست داری بکن!
و در حالی که هنوز کوافل را در دست داشت به دروازه نزدیک و نزدیک تر شد ...
گزارشگر : بله حالا این اسپینته که داره به طرف دروازه می ره تک به تک با یونا ... و ... واااااااای بردلی با تمام قدرت به بلاجر ضربه می زنه ... بلاجر یه راست داره به سمت لاوگود می ره این یه درگیریه داخلیه ... وااااای حالا لاوگود با قدرتی باور نکردنی بلاجر رو به سمت اسپینت می فرسته و ... بلاجر و اسپینت دارن به سرعت موشک شهاب 3 (!) به طرف اسپینت و دروازه میرن!
بلاجر به سر آلیشیا برخورد کرد و او را دچار سرگیجه کرد کوافل از دستش رها شد و به طرف یونا حرکت کرد ... یونا برای خودنمایی برگردانی در هوا زد و کوافل را به سمت آنیتا فرستاد ... استرجس که دیگر از شدت عصبانیت چیزی نمی فهمید به سمت لونا حرکت کرد و با چماقش به جای اینکه به بلاجر ضربه بزند، به سر لونا زد!
لونا از شدت درد لحظه ای چیزی نفهمید و بعد فهمید و به طرف استرجس حمله ور شد و با چماق ضربه ای محکم به شکم استرجس وارد کرد ...
سرژ با دیدن این حرکات عیر اخلاقی در انبوه ریش خود به دنبال سوت می گشت(!) و در این حین استرجس و لونا با چماق هایشان با هم شمشیر(!) بازی می کردند ... سرژ هنوز هم به دنبال سوت می گشت ... و ناگهان در میان خرمن مشکی ریشش چشمش به چیزی زرد رنگ افتاد! بله، او بلاخره توانسته بود سوت را پیدا کند! اگر دارون می بود، حتما به او افتخار می کرد!! ... آن را به سختی از موهایش جدا کرد و در آن دمید ...
_ ســــــــــــــــــــــــــــوت! ... آه... مو رفت تو دهنم!... خطا به نفع هر دو تیم ...
لونا و استرجس به ناچار از دعوا دست کشیدند ...
آنیتا با عصبانیت به سمت لونا شیرجه رفت: لونا هیچ معلومه داری چه غلطی می کنی؟!
لونا مجله ی پدرش را که از زیر ردایش بیرن آمده بود دوباره جاسازی کرد(!) و با ناراحتی گفت :
_ باب اون اول شروع کرد!
آنیتا دیگر نتوانست از شکلک استفاده نکند و این گونه شد :
گزارشگر : حالا نوبت تیم ریونکلاو هستش که پنالتی رو بزنه و این دویله که کوافل رو در دست گرفته ...
دویل در چشمان تدی اسنیپ زل زده بود، انگار می خواست او را درسته قورت دهد ...!
صدای سوت سرژ به سختی به گوش رسید و دویل باقدرت تمام، توپ را به سمت دروازه ی تدی پرتاب کرد. تدی با حرکتی آهسته به طرف آن حرکت کرد ولی مسلما به آن نرسید و کوافل از درون حلقه ی سمت راست گذشت!
صدای آواز آبی پوشان تماشاگر که ورزشگاه را پر کرده بود مانع رسیدن صدای گزارشگر که نتیجه ی بازی را 10 - 0 اعلام می کرد می شد :دم دروازه ی گریف می دهند بارتی پلو ... گریفیندور تیمتو وردار و برو!!
حالا نوبت گریفی ها بود که پنالتی را بزنند ... جسیکا پشت توپ قرار گرفته بود ... با صدای سوت بلند و واضح سرژ کوافل را به طرف دروازه پرتاب کرد و کوافل به راحتی در دستان یونا قرار گرفت!
صدای تماشاگران گریفندوری بلند شد : اووووووووووووووووه ه ه ه !
یونا کوافل را به آنیتا پاس داد و او به طرف دروازه ی حریف با سرعت هر چه تمام تر پیش رفت ...
همه ی نفس ها در سینه حبس شده بود اما نه به خاطر حمله ی آنیتا بلکه به دلیل صحنه ی وحشتناک و عجیبی که کمی جلوتر در حال رخ دادن بود ... الکسا و آندرومیدا بلاجر را به طرف هم پرتاب می کردند ... و هر لحظه شتاب بلاجر بیشتر می شد ... این حرکت بی شباهت به دوئل نبود ... تمام بازیکنان دو تیم از حرکت ایستاده بودند و این صحنه را تماشا می کردند ... همه به جز چو! ... او هنوز هم به دنبال اسنیچ می گشت ...بالاخره اسنیچ را در میان پارچه ی دستار کوییرل یافت!... آرام آرام به طرف کوییرل حرکت کرد طوری که توجه رون ویزلی را جلب نکند ... به کوییرل نزدیک و نزدیک تر شد و دستش را میان پارچه های دستار کوییرل برد ... و بعد سطح سرد اسنیچ را لمس کرد ... اما هنوز هیچ کس متوجه نشده بود ... بنابراین اسنیچ به دست به طرف سرژ به حرکت در آمد ... سرژی که فراموش کرده بود داور است و با هیجان به تشویق الکسا می پرداخت و روی جارویش بالا و پایین می پرید و ریشش در هوا پیچ و تاب می خورد! چو دستش را دراز کرد و اسنیچ را در برابر دیدگان سرژ گرفت .چشمان سرژ چپ شد و بعد تازه فهمید چه رخ داده!
دوباره به جست و جوی سوت خود گشت و بعد از نیم ساعت آن را یافت و در آن دمید ... بازی به نفع ریونکلاو به پایان رسید ... همه در شوک بودند اما تنها چو بود که خوشحالی می کرد چون بقیه هنوز از ماجرا سر در نیاورده بودند ... و بعد از یک ربع که چو داشت بازیکنان را روشن میکرد، بقیه نیز به چو پیوسته و شادی کردند! و البته متعاقبا مسائل بیناموسی هم پیش آمد و سرژ نیز با آنها شریک شد!!
* دو ساعت بعد *
تازه دوهزاری بازیکنان گریفیندوری افتاده و بلا استثنا مانند ابر بهار شروع به گریه و زاری میکنند.
به مدت یک هفته قرمز پوشان گریفیندور سیاه پوش شدند . سیاهی به رنگ پر کلاغ!


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۴ ۱۴:۲۱:۴۹








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.