تا اینکه اون آدمه هست بلیطا رو جمع می کنه دکمه هرو زد و دیگه نچرخید....سرژ که حسابی کیفور شده بود تا دید صدای اون آقاهه داره میاد خودشو قایم کرد!
-بپرید پایین .....نفرات بعدی.
سرژ اومد یواش رد شه بره که یه دفعه یه دستی پشت سرش احساس کرد!
-هی ...شما ...فکر کنم حداقل سواد خوندن داشته باشی...اینجا نوشته بچه های زیر 5 سال!
سرژ آب دهنشو غورت داد و در یه لحظه داد زد: اونجا رو!
وقتی طرف برگشت دیگر سرژ آنجا نبود.
در اون طرف بلیز و دراکو و ریگولوس و رودلف و مارکوس و لارا (کسی رو جا ننداختم) داشتن پیاده و دست از پا دراز بر می گشتن دوباره طرف شهربازی! (عجب رویی دارنا) چرا که لرد به اونها گفته بود تا وقتی که سر هری پاتر و اون آلبوس رو برام نیارید سرتون می کنم!
بلیز با لبخند شیطانی رو کرد به دارکو:
-هی دراکو...حداقل یه گاری هم رد نمی شه بگه سلام وزیر حالت چطوره ..برسونیمت!
دراکو که با این حرف صورتش سرخ شده بود اومد فکه بلیز رو بیاره پایین که هر دو با صدای فریاد هایی به سمت پشت سرشان بر گشتند ...
-من خودم کشتمش..ماله منه....!
-نه مشت من کارشو تموم کرد ....رد کن بیاد!!
-بیشینید بینیم ...اوه این دو تا رو ...من اول دیدمش!!!
ریگولوس و مارکوس و رودلف داشتن سر یه موتور که صاحبش رو با آواکدورا به حضرت دوست پیوند داده بودن موهای همو می کشیدن و انواع و اقسام طلسم های نابخشودنی رو روی هم پیاده می کردن که به یک باره موتور با طلسمی که بش خورد آتش گرفت و داغ سوارشدن رو بر هر سه تای اونا گذاشت!
وقتی که دوباره همگی پا در جاده مسیر شهربازی گذاشتند داشتن سر این بحث می کردن که چطور وارد شهربازی بشن که مایک و بیل و مامورای شهربازی اونا رو نشناسن ولی خب به هیچ نتیجه ایی نرسیدن! سکوتی مطلق همه رو در برگرفته بود که به یک باره دراکو فریاد زد: فهمیدم!
-ما هرکدوم به یه جونور نما تبدیل می شیم ..این طوری هم شناخته نمی شیم ...هم ماموریتمون رو انجام می دیم وحساب هری پاتر رو می رسیم!!!
خنده ایی شیطانی بر روی صورت های تک تک آنها نشان می داد که با این فکر دراکو به شدت موافقند!!!
این داستان ادامه دارد...................!!
_________________________________________________
با تشکر:
سامانتا ولدمورت...............................!!!!