هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۲ جمعه ۹ تیر ۱۳۸۵
#27

ایوان چمبرزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۳۰ پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۴۸
آخرین ورود:
۹:۴۲ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 72
آفلاین
گودزيلا...گودزيلا
هوكي با افه بسيار زياد مدريت ميدوئه جلو:چي شده؟
ريوني اول برميگرده مك بومو نشون ميده كه استخوان يكي از ريوني ها را دهن كشيده و گوشتشو قورت داده و بعد هم غش ميكنه
هوكي:
مك بون:شالله اين البوس موافقت بكنه من برم ريون چه قدر خوشمزن
هوكي:
مك بون:تو هم خوشمزه بهنظر مياي
هوكي:
مك بون:بيا جلو ببينم كوچولو
هوكي: باب ناسلامتي تو ناظري يه كم مراعات بكن زدي اين ريوني بدبختو خوردي
ريوني كه غش كرده بود به هوش مياد ميگه:بابا يه ادم مرده اين قدر راحت دارين در موردش حرف ميزنينا
در همين موقع ماموران وزارت ميرزن تو كه در صدرش ارتيكوس دامبلدور و توماس جانسون به همراه وزيره محترمه
بلمد گويه جادويي:به هوكي اخطار ميشود دستها را روي سر گذاشته و بدون هيچ مقاومتي به سوي ماشينهاي پليس بيايد
هوكي با ترس و لرز جلو ميره و ميگه:بابا ناظر خودتون خوردش به من چه
توماس:شما مگه مدير اينجا نيستين پس مسئولش شمايين
هوكي:بابا اون زمان كه ميگفتم مديرم هيچ كس توجه نميكرد نه اقا من ميدر اينجا نيستم
توماس:اما يان تاپيكو كه شما زدين پس در قبالش مسئولين
هوكي:مكبونم ناظر اينمجاست پس در غبال اينجا مسئوله
توماس:اين حيوونكي ازارش به يه مورچه هم نيمرسه
تازه معلومه شما از اين بيچاره سو استفاده كردين كار ازش كشيدين غذا هم بهش ندادين كه اين طوري گرسنه شده
هوكي:
توماس:
مك بون از اون پشت ميگه:توماس اين جنه خوشمزه است
توماس:تا حالا امتحان نكردم
هوكي:
اين داستان ادامه دارد......................


[img]http://


Re: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۱:۲۹ جمعه ۹ تیر ۱۳۸۵
#26

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
با تشكر از مك بون و فلور و لوكاس به خاطر فعال كردن اين تاپيك
---------------------------
هوكي خسته، هوكي تنها، به سيل ريوني هاي حمله ور كه جاري شده، خيره شده. يكي از اونا پيش دستي مي كنه و زود تر از بقيه: پاق، دام، دوم، پوم، پام پوم پيش
همه دستاشونو ميارن جلو، بعضيا كف و بعضيا پشت دستاشونو نشون ميدن. ريوني كتك‌زن: چرا تطاول مي كنين؟ كارتون بكنين ديگه، بزنين.
يكي از ملت ريوني: خودت گفتي پام پوم پيش
ريوني كتك‌زن: بابا ايكيلو اون صداي كتك زدن من بود.
همان يكي از ملت ريوني: اهان. بر و بچ بزنين ديگه
-: صبر كنيد.
صداي رساي(!) هوكي به گوش ميرسه: شما اجازه نداريد منو بزنين، من رئيس اين شهربازيم، اصلا بايد برين از اين جا بيرون.
-: چي ميگه؟ برو بابا! كي گفته تو رئيس اينجايي؟
هوكي: والا پشمي(مراد همون پشمالو هستش) سه تا پست قبل گفته. خودشم من اين تاپيك رو زدم.
-: خب دليل نميشه كه، زدي كه زدي...
هوكي:ا؟ باشه نشونتون ميدم، به ناظر اينجا ميگم تاپيك رو قفل كنه اون وقت جايي پيدا نمي كنين پست بزنين!!
لوكاس همين طوري حيرت زده داره نيگا ميكنه.
ريوني اوّلم به رويوني دوّم: راس ميگه ها، مي گم ولش كنيم...
ريوني دوم به ريوني چهارم: راس ميگه ها، منم ميگم ولش كنيم...
ريوني چهارم: بابا من نبودم كه بايد به ريوني سوم ميگفتي
ريوني دوّم: نه، ريوني سوم و هشتم رفته‌ن سوار يگانه دستگاه اين شهربازي بشن.
ريوني چهارم: اهان... و رو به ريوني پنجم: راس ميگه ها، منم ميگم ولش كنيم...
.
.
ريوني آخر منهاي يكم به ريوني آخرم: راس ميگه ها، منم ميگم ولش كنيم...
ريوني آخرم به ريوني اولم: راس ميگه ها، منم ميگم ولش كنيم...


««در آنسوي شهربازي»»

مك بون داره چرخ و فلك رو كه دو تا سرنشين داره مي چرخونه.
ريوني سوم: مي گم اين هوكي فكرش خوب كار ميكنه ها
ريوني هشتم: چطور مگه؟
ريوني سوّم: بين از چه جونوري داره استفاده مي كنه، اون همه هم لازم نيست پو- مـــااا، اين چرا اين جوري مي كنـ.
ريوني هشتم: آآآ
-: قرچ خرچ خورچ... عجب خوشمزه بودنا، يعني منم يه زماني ريون بودم اين طوري خوشمزه بودم؟
..........................................


به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۴ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۸۵
#25

لوك


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۳۰ پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۴۸
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۵
از يه جاي خوش آب و هوا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 24
آفلاین
در شهر بازي دوباره با قيژ قيژ بلندي باز ميشه و يه مرد چهار شونه و قد بلند و هيكلي كه قدش بخ دو متر ميرسه وارد ميشه.
لوك:سلام ببخشيد اينجا شهربازيه؟
هوكي:بله قربان فقط هنوز دستگاهاش راه نيافتاده ميتونيد پشت سره اينا وايستيد سوار مك بون پشمالو اولين جانور چرخ و فلكي بشيد.
لوك:چقدر بايد پول بديم؟
هوكي:چون افتتاحيه شهربازيه اصلا لازم نيست پول زيادي بديد فقط 7686 گاليون
لوك:ولي من فقط دو گاليون دارم اونم ماامنم داده گفته برو بستني بخر.
هوكي:خب تو پولتو بده به من و مك بون پشمالو ما برات ميكاريم فردا بيا يه درخت پول دراومده(روباه مكار گربه نره در پينوكيو)
لوك:مرسي تو چقدر خوبي هوكي جون بيا اينم دو گاليون.
مك بون در اون طرفه شهربازي مشغول سوار كردن بچه هاس.
لوك:بيا اينم دو گاليون.

فردا صبح

لوك:سلام هوكي چه خبر درخت پولم در اومد؟
هوكي:كدوم درخت پول؟
لوكي:من ديروز بهت سكه دادم قرار شد برام درخت پول دربياري.
هوكي:نه همچين خبرايي نبود.
لوك:تو يه شيادي دزد قاتل حسابتو ميرسم
هوكي:برس ببينم چجوري ميرسي.
لوك:

نيم ساعت بعد

لوك در يه طرفه شهربازي وايستاده و هوكي رو از پا به يه چوب آويزون كرده و يه دونه از اينا هم دستشه
بالاي چوب يه تابلو گنده زده شده.

زورآزمايي با چوب بيسبال تنها دو گاليون

لوك:بدوييد كي ميخواد نفر اول باشه.
بچه هاي ريونكلا دوباره از دره شهربازي ميريزن تو و ميان به سمت هوكي...



Re: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۵:۰۹ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۸۵
#24

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
هوکی اندر احوال ذکر شده داره با خودش مثلا فکر می کنه!
هوکی: ارباب پشمالو من فهمید بلدی ارباب برو ببینم چند مرد حلاجی!

و پشمالو با سر و صدای زیاد در شهر بازی رو باز می کنه و ناگهان ملت ریونکلایی که معلومه اردو دوست می باشند و همیشه در حال اردو و تفریح هستن و با شعار معروف آپنیتا دوستی ها نباید خراب بشه حمله می کنن تو!

هوکی:

ادی و آنیتا که سر دسته می باشن و مثلا سرگروه هستن در جلوی صف البته اگه بشه گفت صف ایستادن و می گن

خب ما دیشب باغ وحش بودیم امروز شهر بازی فردا کلبه ی کنار جنگل پس فردا....

هوکی: ارباب اینارو از کجا اوردی؟ ارباب اینا عجب عتیقه ارباب اینا چه حال دارن!

پشمالو با خوشحالی از اینکه تونسته خودی نشون بده حال کرده و آوریل و ققنوس رو دوشش گذاشته و داره براشون در نقش چرخ و فلک می چرخه!

و بقیه بچه های ریون با گریه و زاری دارن جیغ جیغ و گریه می کنن

هوکی: واقعا اینا هیچی


ویرایش شده توسط فلور دلاكور در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۸ ۵:۱۹:۱۶

دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۲۲:۵۲ چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۸۵
#23

مك بون پشمالو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۳۰ پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۴۸
آخرین ورود:
۱۳:۱۳ سه شنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۸
از پيش چو !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 198
آفلاین
و اما بشنويد از شهربازي !

شهربازي مثل تمام روزاي سال خالي خالي بود ... مهم نبود چه فصلي از ساله ... حتي تابستون هم كه تموم پارك ها و شهر بازي ها پر از آدم بود شهر بازي ويزاردلند خالي خالي بود !
هوكي درون دفتر مديريت پارك نشسته بود و زير لب شعر مي خوند :
ژوكر غريبه است .... پوكر هم تنهاست !
ژوكر : پوكر مياي با هم ازدواج كنيم !
پوكر : چرا كه نه ... چه شوهري بهتر از تو !!!

قيييييژژژژ ...
صداي باز شدن در آهني پارك هوكي رو از اين تفكرات مايوسانه بيرون مياره !





- ببخشيد دفتر مديريت پارك كجاست ؟!
مامور بليط فروشي :
:-SS


- هووومك، يعني اينقدر من ترسناكم !
دوربين وارد دفتر مديريت پارك ميشه ... هوكي پشت به دوربين نشسته و اصلا متوجه اون نيست ... چند لحظه بعد ! ( براي بار هزارم :‌بيرون هالي ويزارد از دوربين استفاده نكنين ! ) !
چند لحظه بعد ...
هوكي هم به سرنوشت مامور بليط فروشي دچار ميشه !

چيليك !! ( صداي ريختن آب روي صورت كسي كه بيهوش شده ! ) !
هوكي ... نترس منم دوست قديميت !
هوكي : رون، چرا اين شكلي شدي‌ ؟!
( مطمئنم اينجا براتون اين سوال پيش اومد كه هوكي چجوري فهميد مك بون پشمالو همون رون ويزليه .... هوووم خودمم جوابي ندارم براش بذارين رو حساب هوش بالاي جن هاي خونگي !! ) !
رون : قصه اش مفصله !
هوكي : مهم نيست ... به هر حال خوشحالم اومدي منو ببيني !
رون : زرشك ... كي خواست ترو ببينه !!... دنبال كار مي گردم ! ... از وقتي شخصيت مو عوض كردم با اين قيافه ي خوشگل هيچ جا بهم كار نميدن !
هوكي : جييگر ولي من به تو كار مي دم !
رون : نميدي!
هوكي : من هوكيم .. نميد يكي ديگه اس !
رون : خب بهتره از اين به بعد ديالوگامو به اسم مك بون پشمالو بنويسم !
هوكي : خب چي كار بلدي بكني !
مك بون پشمالو : خيلي كارا ....





------------
ادامه دارد ...
مي تونين تو شهر بازي از من به عنوان چرخ و فلك استفاده كنين !


ویرایش شده توسط مك بون پشمالو در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۷ ۲۲:۵۵:۰۹
ویرایش شده توسط مك بون پشمالو در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۷ ۲۲:۵۷:۴۱


تصویر کوچک شده

رون ويزلي !
___________________


Re: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۲۳:۲۸ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۵
#22

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
صدايي از همان نزديكي ها: كات
دراكو: اه! بازم چرا؟ اه... هر كاري مي كنيم مي گه كات
صدا: خب عزيز دلم، رولينگ اومده گفته اون چهار نفر، پتيگرو و لوپين و پاتر و پديا، با بلك خودشون رو به صورت آنيماگوس ثبت نشده در آوردن. اگه شما هم بكنين هم جلبه(بر وزن جذبه) اون از بين ميره، هم يه كار معمول ميشه ديگه...
دراكو: مرسي، لطف داري...
صدا: خب. از اول شروع مي كنيم، از چن ثانيه قبلش برين...
3، 2، 1 شروع مي كنيم...
دراكو: بچه ها من ديگه باهاتون نميام. من وزير مردميم، خودشم تو تاپيك وزارت مثه اين كه قرار شده به همراه ارتش وزارت با سفيدا باشم...مخصوصا كه لرد عوض شده. حالا خودتون هر كاري دلتون مي خواد بكنين ديگه...
و راهش رو مي گيره و در راستاي مخالف ميره...
همه به هم ديگه نگاه مي كنن. كسي حرفي نمي زنه، ژهمه حيرت زده‌ن... تا اين كه صداي ترمز وحشتناكي به گوش مي رسه...
يه موتور گازي به طرز جذّابي جلوشون مي پيچه و دو نفر از پشتش مي پرن پايين. هر دو يه كلاه كاسكت دارن و كاپشن چرم سياه پوشيده‌ن... :ايست، پليس اتوبان
-: كات
بليز: اهههه... اببا تو هم گير دادايا، يه بار رون تو پستش گفت تو هم هي داري تكرار مي كني. ول كن ديگه مسخره شد...
صدا: خب چيكار كنم غير طبيعي عمل مي كنين عزيزان دلم. حالا اين دو نفر با كاپشن و كلاه كاسكت اومده‌ن مي گن پليسيم، حالا همينشون مونده تفنگ بكشن... بابا سايت هري پاتريه بايد شما جادوگر باشين، حالا بايد ردا بپوشين، خودشم با جارو بياين، خودشم بگين مامورين وزارت... من خسته شدم از بس اشكالاتون رو گفتم يه خورده خودتون بگيرين ديگه. اه...
دو نفر: پس ما بريم اون جوري باييم ديگه...
-: شروع مي كنيم... 3، 2، 1...
ملت تروريست ايستاده‌ن و دارن به هم نگاه مي كنن. جاده تو سكوت كامل فرو رفته. خورشيد به نقطه اوج خودش رسيده و جوانان فصه ما دارن عرق مي ريزن. خيابون صحراييه و تك و توك مي شه چن تا كاكتوس ديد...
بليز: بسه ديگه اين قدر فضاسازي نكنين، رول پليينگه ها...
بيـــب، بوق... توده‌ي جوان سياه مي پرن كنار جاده، و يه شورلت طويل زرشگي با سرعت رد مي شه. توش =يه كابوي نشسته و كلاه كابويي داره... عجيبه نه؟
از اون ور دو تا جارو در افق رويت مي شن. با سرعت دارن جلو ميان و در نهايت با همون سرعت در عرض يه ثانيه جلوي اين چن نفر مي چرخن و ترمز مي گيرن...: ايست. شما دستگيريد، ماموران وزارت اتوبان،ا... نه همون مامورين وزارت دارن حرف مي زنن، مي تي كومان، احترام بگذاريم...
اين چن نفر تعظيم مي كنن...
-: خب حالا سوار پين ببريمتون، چون سايت هري پاتريه نمي تونيم از دستبند استفاده كنيم...
و تروريست هاي مخوف پشت چوب هاي جارو مي شينن و در افق هاي دوردست و كرانه‌هاي بيكران آسمان رهسپار مي شن...

امّا بشنويد از شهر بازي..............................................
-------------------
بابا موضوع رو اين قده منحرف و تكراري نكنيد، الان حالا كيي مياد باز اين مرگخوارا رو برميگردونه به شهربازي... موضوع رو عوض كنين، خودشم به اسم تاپيك توجه كنين لطفا!!


به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۸ جمعه ۵ خرداد ۱۳۸۵
#21

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 248
آفلاین
تا اینکه اون آدمه هست بلیطا رو جمع می کنه دکمه هرو زد و دیگه نچرخید....سرژ که حسابی کیفور شده بود تا دید صدای اون آقاهه داره میاد خودشو قایم کرد!
-بپرید پایین .....نفرات بعدی.
سرژ اومد یواش رد شه بره که یه دفعه یه دستی پشت سرش احساس کرد!
-هی ...شما ...فکر کنم حداقل سواد خوندن داشته باشی...اینجا نوشته بچه های زیر 5 سال!
سرژ آب دهنشو غورت داد و در یه لحظه داد زد: اونجا رو!
وقتی طرف برگشت دیگر سرژ آنجا نبود.
در اون طرف بلیز و دراکو و ریگولوس و رودلف و مارکوس و لارا (کسی رو جا ننداختم) داشتن پیاده و دست از پا دراز بر می گشتن دوباره طرف شهربازی! (عجب رویی دارنا) چرا که لرد به اونها گفته بود تا وقتی که سر هری پاتر و اون آلبوس رو برام نیارید سرتون می کنم!
بلیز با لبخند شیطانی رو کرد به دارکو:
-هی دراکو...حداقل یه گاری هم رد نمی شه بگه سلام وزیر حالت چطوره ..برسونیمت!
دراکو که با این حرف صورتش سرخ شده بود اومد فکه بلیز رو بیاره پایین که هر دو با صدای فریاد هایی به سمت پشت سرشان بر گشتند ...
-من خودم کشتمش..ماله منه....!
-نه مشت من کارشو تموم کرد ....رد کن بیاد!!
-بیشینید بینیم ...اوه این دو تا رو ...من اول دیدمش!!!
ریگولوس و مارکوس و رودلف داشتن سر یه موتور که صاحبش رو با آواکدورا به حضرت دوست پیوند داده بودن موهای همو می کشیدن و انواع و اقسام طلسم های نابخشودنی رو روی هم پیاده می کردن که به یک باره موتور با طلسمی که بش خورد آتش گرفت و داغ سوارشدن رو بر هر سه تای اونا گذاشت!
وقتی که دوباره همگی پا در جاده مسیر شهربازی گذاشتند داشتن سر این بحث می کردن که چطور وارد شهربازی بشن که مایک و بیل و مامورای شهربازی اونا رو نشناسن ولی خب به هیچ نتیجه ایی نرسیدن! سکوتی مطلق همه رو در برگرفته بود که به یک باره دراکو فریاد زد: فهمیدم!
-ما هرکدوم به یه جونور نما تبدیل می شیم ..این طوری هم شناخته نمی شیم ...هم ماموریتمون رو انجام می دیم وحساب هری پاتر رو می رسیم!!!
خنده ایی شیطانی بر روی صورت های تک تک آنها نشان می داد که با این فکر دراکو به شدت موافقند!!!


این داستان ادامه دارد...................!!

_________________________________________________

با تشکر:

سامانتا ولدمورت...............................!!!!


از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۲۳:۳۹ پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۸۵
#20

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
خب... عاديه كه هر تاپيكي بعد يه مدت از موضوع منحرف مي شه و موضوع اون قدر كــش پيدا مي كنه كه آدم خسته مي شه... من تلاش در تعويض موضوع مي نمايم. ببخشيد البته، مي دونم پستم فوق العاده وحشتناكه:
--------------------------
بيل و مايك همينجوري مي نيشن و همديگه رو تماشا مي كنن. يهو بيل كي زنه به سرش و شروع ميكنه به داد زدن كه: كمك... زود باشين... در رفتن
مايك: بيل زده به سرت؟
بيل: كي؟
مايك: چي كي؟
بيل: مي گم منظورت از اين كه بيل زده به سرت كيه؟ كسي منو با بيل نزده
مايك: ا؟ خوبه.
بيل:راستي، تو چقدر شبيه ويليام ادواردي؟ نكنه خودشي؟
مايك: آره ديگه... مگه نمي بيني، حروف مايك لوري رو از هم جدا كني بذاري كنار هم مي شن ويليام ادوارد
بيل: ا... آره. راس مي گي
مايك: حالا چه ربطي به پاتروپديا داشت؟

صداي آژير قرمز و بعدش بمبارون
مايك و بيل مي دون زير تخت زندون، ولي يه تيكه بزرگ سقف مي افته روي تخت و...
*
مجرمين در حال فرارن. سوار پيكان شدن و دارن با سرعت فيبر نوري حركت مي كنن. يه افسره مي پره جلو: آقا پيكان از رده خارج شده. مگه نمي دونين آلودگي ايجاد مي كنه؟
بليز رو به بقيه: راست ميگه... مخصوصا حالا كه چرخه‌ي سوخت هسته‌اي كامل شده
افسر:آره
صداي ريگولوس شنيده ميشه: اون چيه داره مياد؟ ا... خمپاره‌س
*
و حالا بشنويد از شهربازي. در شهربازي مذكوره، سرژ توي چرخ و فلك جلوس نموده بود و چرخ و فلك داشت مي چرخيد... مي چرخيد و مي چرخيد

اهههه... كات بابا كات

-------------------------
خب... ببخشيد، خيلي چرت بود، من موضوع جديد ندادم تقريبا، فقط عوضش كردم


به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
#19

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
بیل: راه بیفتید حالا...
مایک هم از کنار می پره تو قضیه و از پشت اونا رو داره...
مایک: ببینید چی میگم..اگه فکر فرار به سرتون بزنه با جان خودتون بازی کردید...
بلیز: مثلا می خوای چیکار کنی..؟؟
مایک با خشم نعره زد:
ساکت...50 امتیاز از اسلیترین برای مسخره کردن من...
بلیز:
دراکو: ناراحت نباش بلیز..هی لوری چی میگی برای خودت...ترم هاگوارتز تموم شد...
مایک پیروزمندانه گفت:
خب عزیزم...من برای ترم بعد رو گفتم..ترم بعد که فکر کنم تو آزکابان تشریف داشته باشید جای شن سبز، تو تبلوی امتیازات اسلیترین، خاک اره می ریزن که نشانه امتیازات منفیه...
بیل: هیس...کل کل نکنید...همه حرکت کنند...
مایک:
بیل: چیه چرا اینجوری نیگا می کنی...
مایک: مگه ما نیرو داریم که اینا رو ببریم....
بیل: :-?
دراکو فریاد زد:
بروپچز نیرو ندارن...بریزید بزنیدشون....
تق..توق..ترق..آی..اوف...آی ننه..نزن...نامرد...آدمکش..روانی..آخ..اوی..

چند دقیقه بعد...
مایک و بیل با دست و پای شکسته توی زندان افتادن و بروبچز خلاف هم در رو روشون قفل کردن و زدن به چاک....
مایک: هی بیل؟
بیل: آخ..بنال..!!
مایک: چی کار کنیم؟
بیل: کپه مرگمونو بذاریم...


این داستان ادامه دارد...................
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
در پایان چه خواهد شد؟
آیا بیل و مایک از زندان خارج می شند؟ آیا به دنبال مجرمین می رند؟
و یا نه...مجرمین فرار می کنند؟
در دست شماست....
با یک نمایشنامه......


[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im


Re: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۱۷:۴۵ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۸۵
#18

لی جردن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۱ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
از اون طرف شب!!!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 501
آفلاین
( به ياد روزهايي كه با آلبوس خاله بازي مي كرديم ...... به يادگار رولي نوشتم ز دلتنگي !! ) !


-----------------------------
كات ... كات ... آقا ميگم كات !
اين چه وضعشه هر جا با كمبود سوژه مواجهه مي شيد سرژو مي كنيد تو داستان !
برادرا ... خواهرا از اول مي گيريم ......
جاسم نور ... " آمادس "
نور ممد صدا .. حركت ‍!

بيل ويزلي از گوشه ي صحنه وارد مي شه !
" دوستان عزيز دراكو مالفوي .. مارولو گانت .. بليز زابيني .. رودولف و ماركوس فلينت آماده شيد ميخام ببرمتون آزكابان ! " ..
لارا : پس من چي ؟
بيل : خانم لسترنج به علت كمبود ساحره در ارتش هميشه قهرمان وزارتخونه شما تا اطلاع ثانوي همينجا مي موني ! !

@@@@@@@
پيام بازرگاني ...
صداي يه آقاهه : نظر شما راجع به ارتش هميشه قهرمان وزارتخونه چيه ؟!
نفر اول ( به نظر گريفيندوري مياد ) : يه ارتش قهرمان تو دنيا هست اونم ارتش وايت تورنادوه (‌ به دليل كمبود جا از ذكر نام كامل اين ارتش معذوريم ! )
نفر دوم : خيلي خوبه .. تازه سيزده درصد هم سود علي الحساب داره !
نفر سوم : هووووووووووووم !
پايان پيام بازرگاني ....
@@@@@@@

" زرشك ... "
بيل : كي بود ... هر كي بود خودش با زبون خوش بگه ... وگرنه !
ماروولو : من بودم عزيز .. هيشكي از جاش تكون نخوره ... مامور مخصوص وزير بزرگ در مقابل شماست ..... من رئيس زندان آزكابانم .. من آتشفشانم .. مي غرم ... مي خروشم .... شما رو نجات ميدم !
بيل : نه جيييگر شما هيچ كاري نمي توني كني .... در ضمن آمريكا هم هيچ غلطي نمي تونه كنه !!

" به موجب اين حكم تمام سرشاخه ها، زير شاخه ها،شاخه هاي فرعي، گلد كوئست، گلد ماين و غيره ي زندان آزكابان به ارتش قهرمان وزارتخونه واگذار مي گردد ... امضا :وزير ! "

بووهااااااااااااااا .....


راه بيفتين ....


يكي از راه هاي پيشرفت در رول پلينگ ( ايفاي نقش ) :

ابتدا به لين







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.