هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: میخانه دیگ سوراخ!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ جمعه ۷ مهر ۱۳۸۵

لوسیوس مالفوی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۲ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۵۴ دوشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۱
از قصر خانواده مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 807
آفلاین
همه:

ققنوس: وزارت در دادگاه برای شما وکیل میگره البته اگه خودتون پول وکیل نداشتید!

همه: باز خوبه این وزیر به فکر مضتضعفان است!

در همین حال صدای به گوش میرسید! منم لوسیوس مالفوی من زدم ولی فرقی نمیکنه من زنده باشم یا مرده مهم این هست که اینا انگیزه قتل منو رو داشتن..

لوسیوس رداش رو میزنه بالا و یک جلیقسه زد گلوله رو نشون میده که کمی ازش دود بلند شده بود...

ققنوس : خوب ماجرا داره جالب میشه هدویگ بپر چند تا نوشیدنی بیار ! ققنوس کمی متوجه شبهاهت های بین خودش و هدویگ شده بود ... از همه مهم تر اینکه هر دو یک جور چوب دستی دست میگرفتن یا بهتره بگم با نوک میگرفتن (البته ققنوس استاد تغییر شکل بود ) در همین هین مرلین توسط گار د هوای وزارت بازداشت شده بود و به عنوان متهم در حال فرار پیش کاراگاه ققنوس آورده شد !

مرلین: ببین پسرم من عمره خودم رو کردم برام مهم نیست که میخوای با من چیکار کنی ولی اینو بدون که خیلی زرد و بی ریخت هستی

همه از جمله ققنوس:

لوسیوس: به دل نگیر ققنوس این پیر شده یه کمی فکر کرده با نمک شده یه چیزی میگه بسپارش به من .

ققنوس : هوم من وقت ندارم بده بیاد یه آب جوی چینی بخوریم چیگرمون حال بیاد ...تگری باشه !


جادوگران


Re: ميخانه ديگ سوراخ
پیام زده شده در: ۲:۵۷ جمعه ۷ مهر ۱۳۸۵

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۱:۲۹ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
همه (اعم از بچه ها، کورن، مرلین، هدویگ و سیاهی لشکر) چوبدستی را بیرون کشیدند و : آواداکداورا!
هزاران نور سبزرنگ از چوبدستی ها بیرون جهید و یک راست به سینه لوسیوس برخورد نمود.
بی حرکت و مثل یک تکه سنگ بر زمین افتاد و خشک شد.

کورن : نچ نچ نچ نچ... چه کاری کردیم!!
هدویگ: حالا من یه چیزی گفتم شما چرا گوش کردین؟
بچه ها: ما عمو حمیدمونو میخوایم
مرلین: آخیش... بالاخره راحت شد!! الان چند تا نمایشنامس این بیچاره رو هی کتک میزنیم... این قدرت مرلینیست که ناجی همه کتک خوران نمایشنامه هاست!!!
(نگران نباشید. فرض کنید اینها همه خواب و رویا بوده و لوسیوس نمرده)
کورن که احساس عذاب وجدانش با احساس پوچی و بی سوژگی قاطی شده بود گفت: حالا چه کنیم؟ ریش مرلین که فوت شد. لوسیوس که مرد.. بی ناموسی هم که دیگه خز شده.... یکی یه ایده بده؟؟
مرلین دو سیلی آرام به صورت خودش زد و سپس پلک هایش را باز و بسته کرد. ریشهایش بازگشته بود. سپس گفت:
- یک حسی به من میگوید ما در حال حاضر تحت محاصره نیروهای ارزشی آفتابه ای هستیم... در این مورد من هیچ کمکی نمیتونم بکنم!! بای بای
و با یک صدای پوپ! غیب شد.
هدویگ: منظورش چی بود؟

هوشت هوشت هوشت هوشت هوشت ....
ماموران وزارتخانه بی دعوت به درون ریختند..

ققنوس در لباس کارآگاهی: همه شما به جرم قتل بازداشتید.. آیا حرفی برای گفتن دارید؟؟

یک صدایی آمد که گفت:...


امضا چی باشه خوبه؟!


Re: ميخانه ديگ سوراخ
پیام زده شده در: ۲۳:۲۲ پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۸۵

كورن اسميت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۷ شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۶ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷
از کوچه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 352
آفلاین
کورن لوسیوس رو بیرون میکشه
لوسیوس:*#$^&^*))*^%&$^@#$
هدویگ: بی ناموسی از این بدتر! یه چیزی هم طلب کاره
هدویگ چوبدستی شو به طرف لوسیوس میگره....شترق.... لوسیوس از شدت ضربه دوباره به زیر خاک میره
هدویگ:درش بیار پسر
کورن دوباره لوسیوسو که حالا کاملا شده بود از زیر خاک بیرون میکشه
لوسیوس دوباره شروع میکنه به فحش دادن
هدویگ دوباره همون طلسمو روش اجرا میکنه
هدویگ: درش بیار پسر
کورن دوباره لوسیوسو در میاره
و این اتفاق یه بار دیگه تکرار میشه
هدویگ: درش بیار پسر
کورن شاکی میشه و یه آجر سمت هدویگ پرت میکنه که از برکت پلک مرلین به هدویگ برخورد نمیکنه
کورن: مگه من بیکارم که برای تو اینو از خاک بکشم بیرون
هدویگ که هنوز غیرتش نخوابیده بود یه طلسم برای کورن میفرسته که از برکت اون یکی پلک برلین به کورن هم آسیبی نمیرسه
مرلین: تمومش کنید اگه این دفعه طرف هم چیزی بفرستید من دیگه پلکی برای فدا کردن ندارما
بچه ها: عمو مرلین پلکت چی شده .
مرلین: چیزی نیست عزیزانم دوباره ترمیم میشه
در همین بین لوسیوس از موقعیت استفاده میکنه و در میره.
هدویگ: بگیریدش فرار کرد
ملت داخل کافه میافتن دنبال لوسیوس
بچه ها : نه عمو مرلین نرو
مرلین: بچه ولم کن ردام پاره میشه
همین که کافه خالی میشه لوسیوس یواشکی از پنجره میاد تو
لوسیوس: افیش گمم کردن
در همین لحظه چهره آشنای مرلین که رداش تیکه پاره شده بود درون کافه نمایان میشه
مرلین:
ناگهان دوباره در باز میشه و همه ملت دوباره میریزن داخل
لوسویس کاملا محاصره میشه:
هدویگ:بکشیدش
ادامه دارد...


ویرایش شده توسط كورن اسميت در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۶ ۲۳:۲۵:۲۸


Re: ميخانه ديگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۹:۲۰ پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
مرلین بچه ها رو یه جا جمع کرد و به مهد کودک غنچه های ویزاردیشن زنگ زد ... مهد کودک هم یه مینی بوس فرستاد تا بچه ها رو ببره ... مرلین بعد از راهی کردن بچه ها ، داخل میخانه اومد و به جایی رفت که صدای لوسیوس از زیرش میومد .

چوب دستیشو کشید و با تکون دادنش یه گلدن بیل ظاهر کرد ! ... بیل رو به دست کورن داد و گفت :
- فرزندم بیا با این بیل زمین را بکن ... شاید عشق دخترک را فراموش کنی !
کورن هم مشغول کندن زمین شد .

ناگهان در میخانه باز شد و جغدی سفید سراسیمه وارد میخانه شد .
جغد : شنیدم اینجا مسئله ناموسی پیش اومده ... آآآآآآی نفس کش !
هدویگ نوکشو میون پراش کرد و چوب دستی کوچیکشو که حدودا یک چهارم یه چوب دستی عادی بود ، از اون لا کشید بیرون و اونو با نوکش به سمت کله لونا که لای پنجره بود گرفت و گفت :
- ریپارو .
تکه های لونا از میون آوار میخانه جمع شدن و لونا دوباره صحیح و سالم جلوی بقیه واستاده بود !
لونا :
هدویگ :
لونا :
هدویگ : برو خونه تا خودم بیام ... سریع
لونا سرشو پایین انداخت از در میخانه خارج شد .
هدویگ رو به کورن کرد و گفت :
- سریع اون بی ناموس رو از زیر خاک بکش بیرون ببینم چطور جرات کرده به ناموس من چشمک بزنه ! ... به ناموسش چشمک می زنم !(کپی رایت بای گیلدی !)
صداهای نامفهوم لوسیوس از زیر خاک شنیده می شد ...




Re: ميخانه ديگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۸:۱۰ پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۸۵

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
مرلین : ایول خیلی خفنی درست مثل جوونیای خودم !
کورن : بابا تو دیگه کی هستی !
مرلین : حتما سفارشتو به ارباب ولدی میکنم تو حیفی !
لوسیوس : آره من خودم میدونستم خیلی خفنم .... من کشنده ترین طلسم ها رو دارم !

در همون لحظه لوسیوس دچار پدیده جو زدگی شده و چوبدستیشو دوباره بیرون کشیده و بعد از انجام چند حرکت ریولوری چوبدستیشو به سمت مرلین و کورن نشونه گرفته !
مرلین و کورن
لوسیوس : مطمئن باشید از انتخاب خود پشیمون نمیشید ، منفجریوس !
انفجاری هسته ای در میخانه رخ میده به طوری که اوار بر روی سر ملت حاضر فرود اومده و و همچنین در و دیوار خراب شده و همه جا پوشیده از گرد و غبار میشه !
در اون میان مرلین در بالای لوستر آویزون شده بود و با صورتی سیاه شده و حیران مشغول تاب خوردن بود !
لوسیوس : دیدی چقدر خفنم !
کورن آوار رو از روی خودش زد کنار و اومد بیرون و اولین چیزی که دید صورت مرلین بود :
کورن : هرهرهر کرکرکر مرلین جون ریشات کجاست ؟ مثل اینکه موج انفجار خیلی قوی بوده !
مرلین دست میزنه به صورتش اما اثری از اون ریش های انبوه خود نمیبینه که روزگاری همه او رو با این نشان میشناختند .
مرلین : نهههههههههههه !
لوسیوس : من خیلی خفنم !
کورن : عمه کتی !
بلافاصله مرلین بدون اخطار قبلی یه پلک میزنه به طوری که باد پلک مرلین به لوسیوس برخورد کرده و لوسیوس با سر به درون زمین فرو میره ! بلافاصله مرلین در یک حرکت انتحاری دوباره کنترل اعمال خود را بدست میگیره و روحیه معنویه خودشو کسب میکنه به همین دلیل به شدت از کار انجام داده اش وحشت زده میشه .
مرلین : اوه خدای من چی کار کردم من !
بلافاصله مرلین در جهت یافتن لوسیوس میپره تو خاک و شروع میکنه به کندن تا اینکه به یه عدد پای سیفید میفید میرسه که از زمین زده بود بیرون . مرلین با خوشحالی پا رو میکشه تا لوسیوس رو نجات بده اما جاش یه بچه سیفید میفید میکشه بیرون !
پسره
مرلین : تو از کجا پیدات شد ؟

چند لحظه بعد

- مرلین تو قهرمانی !
- تو ما رو نجات دادی !
مرلین نتوانسته بود لوسیوس رو پیدا کنه اما جاش کلکسیونی از بچه های سیفید میفید پیدا کرده بود که حال دور و ور وی جمع شده بودند و مشغول تشکر از ایشون میبودند .
مرلین : بچه ها اولیاتون کجا هستن ؟ اصلا به عمو مرلین بگین ببینم ؛ شما زیر زمین چی کار میکردید ؟
یکی از بچه ها : حمید مارو اونجا مخفی کرده بود !
اون یکی : روزی یکیمونو ور میداشت میبرد !
یکی دیگه : اون مارو دزدیده بود !
همه با هم : عمو مرلین به ما کمک کن !
مرلین : هووووم مسئله داره جنایی میشه !
لوسیوس از زیر زمین :
- کسی نمیخواد بیاد منو پیدا کنه ؟


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۶ ۱۸:۱۶:۵۰



Re: ميخانه ديگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۷:۳۳ پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۸۵

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۱:۲۹ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
کورن که دست و دلش لرزیده بود و محو تماشای آن 18 ساله شده بود گفت: تو کی بیدی؟
دخترک لبخندی زد و گفت: منم لونا لاوگود!
ملت:
لونا:
(هیچ راهی وجود داره از این بی ناموسی خلاص شد؟ )
کورن کمی در قیافه آن دختر دقیق شد و سپس گفت: نه تو لونا نیستی! تو یه عضو تازه واردی بیا بریم کافه سه دسته جارو
شتلق!
یک تو گوشی دیگر نثار جان کورن نمود.
لوسیوس که در اوج مستی فرورفته بود از این حرکت ناگهانی دچار حالت عصبانیت شد و چون او یک مرگخوار بود بدون شک و تردید چوبدستی را بیرون کشید و هر چه سر راهش بود جادو نمود.

دنگ دیش بومممم!!!

پس از لحظاتی گرد و خاک فرو نشست.
کورن: اوا خاک به سرم کشتن!! کشتن!! بچه مردمو کشتن!!!!
کله دختر لای پنجره گیر کرده بود و دستش زیر در، بقیه تکه های بدنش نیز در سطح کافه متلاشی شده بود.
مرلین گفت: عجب وردی! عجب حرکتی!! بابا ایول


امضا چی باشه خوبه؟!


Re: ميخانه ديگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۶:۱۱ پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۸۵

كورن اسميت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۷ شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۶ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷
از کوچه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 352
آفلاین
لوسیوس:
لوسیوس به طرف دختر میره ولی با یک پس گردنی متوقف میشه
مرلین: بزغاله مگه خودت ناموس نداری....
دختر: اشکال نداره آقا من میبخشمش
مرلین تازه نگاهش به صورت دختر میفته
دختر:
مرلین به سمت دختر میره.ولی این بار دختر یکی میخوابونه تو گوش مرلین
دختر: آخه پیرمرد مردنی تو و چه به این کارا
مرلین: ببین دخترم قصد من فقط هدایت تو بود و بس
دختر هر دو رو کنار میزنه و میره داخل میخونه و در حالی که صندلی خاک خورده رو تمیز میکرد لبخندی رو به لوسیوس میزنه
لوسیوس:
مرلین:
دختر:
مرلین:
دختر:
لوسیوس به سمت میز میره و بر روی صندلی خاک خورده ی دیگری مینشیند
مرلین: دخترم میشه بگی برای چی اومدی اینجا؟
دختر: بزودی دلیلش مشخص میشه
دختر رو به لوسیوس میکنه : من واقعا عاشقتم لوسیوس
لوسیوس و مرلین:
در همین موقع کورن اسمیت وارد میشه
کورن: هوووم داشتم از اینجا رد میشدم دیدم یه صداهایی میاد....واه واه چه بی ناموسی
دختر تا چشمش به کورن افتاد لوسیوس رو ول میکنه و میره طرف کورن
کورن:
مرلین: دخترم از این کارا دست بردار
کورن عقب عقب میره و میخوره به دیوار
دختر: چته بابا منم....
ادامه دارد....



Re: ميخانه ديگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۵:۱۱ پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۸۵

لوسیوس مالفوی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۲ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۵۴ دوشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۱
از قصر خانواده مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 807
آفلاین
لوسیوس بعد از مدتها حالا که خیلی داغون شده بود و دیگه هیچی برای از دست دادن نداشت دلش داد به دریا و رفت توی میخانه !

دید هیچ کسی به جزء پیر مردی که 100% مرلین بود فقط توی میخانه است میدونست مرلین هم وقتی دلش گرفته میاد اینجا خیلی از موقعی که مرلین و مالفوی با هم توانستن میخانه رو سوراخ کنند میگذشت...!

لوسیوس خودش رو روی نزدیک ترین صندلی انداخت و چند بطری خاک خورده روی میز مقابل رو برداشت و تکون میداد همش خالی بود..

یه بطری که سرش چوب پنبه بزرگی بود و روی زمین بود رو برداشت ودید که مقداری نوشیدنی توی اون است... سره بطری رو باز کرد و سرکشید ... مقداری از مایع درون بطری از گوشه لب لوسیوس بر روی لباس های قیمتی و خاک خورده اش میچکید ... و دیگر نشانی از اون اشرافیت قدیم رو نداشت...!

مرلین که تازه متوجه حضور مالفوی شده بود گفت:
فرزندم در میخانه بستن... یادم رفت ...هیچی ولش کن اینجا چه میکنی مگه نمیبینی اینجا تعطیل است :proctor: !

لوسیوس من یک پدر هستم!

لوسیوس بلند شد و کمی در میخانه قدم زد و به بطری های شکتسه روی زمین پاه میزد با دستش محتویات روی میز ها رو روی زمین ریخت و گفت من یک پدر هستم !

مرلین:

آه بذار مست بشم که فقط درمان من مستی است برای فراموش کردنش باید مست مست بشم .... این رو گفت و دوباره یه بطری آب جوی چینی برداشت و تا آخر سر کشید اوووف توپ توپ شدم !

مرلین که خیلی عصبانی شده بود که مالفوی همه آب جو ها رو خورده به لوسیوس حمله کرد و گفت: آب جوی منو میخوری

مالفوی سریع از در فرار کرد اما چشمش بر جمال 18 ساله دختری همچون ماه تبان و همچون خورشید درخشنده افتاد که شرق تا غرب لنگه او آفریده نشده بود...
لوسیوس یک دل داشت صد دل باخت


جادوگران


Re: 㭎Ǥ堏퐠ӦчΧ tabindex=
پیام زده شده در: ۲۳:۳۳ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۸۵

آلیشا اسپینت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۴ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱:۳۳ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 186
آفلاین
لوسیوس:بله!این که میبینین (در حالیکه مستقیم به دوربین نگاه میکرد)کار شرکت فاضلاب لندنه!
ناگهان فضای اطراف لوسیوس محو میشه و لحظه ای بعد لوسیوس در میان تعداد زیادی لوله قرار میگیره و در حالیکه سعی داره حرکات دستش را با سخنانش تنظیم کنه میگه:
"آیا از نبود یک فاضلاب در خانه یا محل کار خود رنج میبرید؟پس با ما تماس بگیرید...
سپس صفحه ی سیاهی ظاهر میشه و کلمات یکی بعد از دیگری بر روی آن نقش میبندد.
"شرکت فاضلاب لندن شما را به دیدن ادامه ی برنامه دعوت مینماید."
بار دیگرفضای گرد و خاک گرفته ی میخانه ظاهر میشه که در سکوت سنگینی فرو رفته بود.بالاخره مرلین که به تلاش بیهوده اش برای بیرون آوردن پایش ادامه میداد گفت:خب اینجا که خیلی سوت و کوره...
هنوز جمله اش به پایان نرسیده بود که همه ی حاضران در اثر شنیدن صدایی بلند تکان خوردند.تل زیادی از دیگ ها به زمین ریخته و صدای مهیبی را ایجاد کرده بود.سرانجام از میان گرد و خاک هیکل دختری نمایان شد که بدون توجه به خرابکاری های اخیر خودش را بر روی نزدیکترین صندلی انداخت گویی که آمدن به میخانه از عادت های هرروزش بود.دخترک بدون اینکه حتی به خودش زحمت حرف زدن بدهد با یک بشگن مرلین را متوجه خود نمود و سپس با چشم و ابرو به لیوان نوشیدنی و بعد به پیخوان اشاره کرد.مرلین با سردرگمی به دخترک خیره شده بود.بعد از مدتی انگار که تازه متوجه منظور دخترک شده باشد با صدایی خشن گفت:میدونی من کیم؟من مرلینم!
دخترک با خونسردی پاسخ داد:خب مرلین...بدو پسر که خیلی گرمه...ببینم!چقدر تو شبیه مرلین خدا بیامرزی!پیرمرد خرفتی بود...اینقدر ریشش بلند شده بود که به پاش گیر میکرد و با کله میخورد زمین!فکر کنم آخرم ضربه مغزی شد و مرد.مردک بیچاره!(بعد با لحنی دلسوزانه در حالیکه به ریش های مرلین اشاره میکرد گفت:)خیلی دست و پا گیرن نه؟بزار الان درستش میکنم.
و قیچی ای را از جیبش در آورد و قبل از اینکه مرلین بتواند عکس العملی نشان دهد ریش هایی را که هزاران سال طول کشیده بود که به آن اندازه برسد را با یک حرکت قیچی برید!مرلین از شدت خشم قرمز شده بود و به خود میلرزید.لوسیوس که اوضاع را وخیم دید قبل از اینکه جنجالی به پا شود لیوانی نوشیدنی را بر روی میز مقابل دخترک گذاشت.دخترک نوشیدنی را یک نفس سرکشید و در حالیکه دست های نوچش را با بقایای ریش مرلین که طولش به زحمت به نیم متر میرسید پاک میکرد گفت:چرا نشستین؟باید اینجا رو راه بندازیم.زود باشین که وقت نداریم...
بعد به فلور که با حیرت به وقایای اخیر نگاه میکرد اشاره کرد و گفت:هی دختر!قربون دستت...بیا این پشت ما رو بمال که بدجوری گرفته!
همون لحظه چشم دخترک به هدویگ افتاد.زیر لب زمزمه کرد:اه این پسره یا خودش همه جا هست یا جغدش!
حالا دیگر تنها مرلین نبود که از خشم به خود میلرزید.مدت زیادی از ورود آلیشیا نگذشته بود که نگاههایی بین حاضران رد و بدل شد که حاکی از این بود که چگونه این موجود مزاحم را که حالا پاهایش را بر روی میز دراز کرده بود و لبخند خبیثانه اش با برق شیطنت بار چشمانش هماهنگی داشت را بیرون کنند...


اون کسی باش که هستی یا اون کسی که هستی باش


ميخانه ديگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۳:۱۵ سه شنبه ۶ تیر ۱۳۸۵

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۱:۲۹ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
نوك ورپريده هدويگ تا آخر در ميز پيشخوان فرورفته بود و بيرون آوردنش كار حضرت فيل مي نمود.
مرلين با هر دو دست پاهاي هدويگ را گرفت و با آخرين توانش كشيد. از مرلين هدويگ را كشيدن و از نوك از ميز درنيامدن!
فلور با بدخلقي گفت: آخه يا ريش مرلين اين چه طرزشه! ناسلامتي شما جادوگري!
با شنيدن حرف فلور مرلين از جا دررفت و به عقب پرتاب شد و همانطور كه ميخواست خودش را نگاه دارد متوجه شد پايش در لوله فاضلابي كه در لحظه پاكسازي از قلم افتاده بود گير كرد.
فرياد مرلين به هوا رفت: آي!! كمك!! يكي بياد پاي منو از اينجا در بياره!!
فلور دلاكور به خنده افتاد و به دنبال وي لوسيوس و بقيه تماشاچيان (اعم از عنكبوت ها و خرهاي مرده) ميخانه را از خنده پر كردند.
يك طرف مرلين سعي داشت پايش را از داخل لوله فاضلاب بيرون آورد و در سمتي ديگر هدويگ جدالي با ميز داشت.
ديگران نيز به جاي كمك دست به تشويق و شرطبندي گرفتند و مسابقه اي برگزار نمودند كه طبق آن هر كه زودتر از شرايط مذكور خلاصي مي يافت به نوشيدني كره اي دعوت ميشد.
لوسيوس كه طرفدار مرلين بود راهنمايي ميكرد: پاتو به چپ بپيچون.. حالا به راست.. نه! ميگم به راست!! حالا سعي كن درش بياري... اي بابا!
فلور دلاكور هم سعي ميكرد روشهاي نوين درآمدن از گرفتاري را به هدويگ آموزش دهد: ببين عزيزم. شما بايد اين پاتو بذاري بالاي سرت و اون پاتو بچسبوني به ميز.. حالا نوكتو در بيار... اوا عزيزم اخه تو كه بلد نيستي چرا خودتو گير ميندازي؟
ناگهان مرلين دست از تلاش برداشت و گفت: يكي نيست بگه اين لوله فاضلابو كي اينجا ساخته؟...
لوسيوس كه نيشش را باز كرده بود اينچنين داد پاسخ: شركت محترم فاضلاب استان لندن لطف كرده اينو اينجا درآورده! بابا من هفت كتاب پشت سر هم گفتم اين آرتور ويزلي رو نبايد بذارن به مقام برسه! نصف فاضلاب دياگون از ديروز تا حالا زده بالا.. احتمالا امروز هم مال اينجا...
مرلين:


امضا چی باشه خوبه؟!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.