هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۵

ایدی مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۱ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶
از قصر باشکوه مالفوی...!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 166
آفلاین
با سلام خدمت پرفسور گللللللللم!
خانواده خوبن؟داداش دراک خوبه؟ببخشید محض تنوع و رعایت اداب دیدار با اشنایان این سوالا رو پرسیدم!
و اما تکالیف:
1- نمایشنامه ای از اجرا، فکر کردن یا هر چیز دیگری که مربوط به یکی از این دو طلسم، یا هر دو میشود را بنویسید. 8 امتیاز!
راستش گفتید روح خونخوار یاد دامبلدور مرحوم افتادم! قبل از جواب دادن به سوالتون:استاد اون طلسمی رو هم که دامبلدور مرحوم روی هری اجرا کرد تا تخس بازی در نیاره و بذاره دراک بکشدش همون طلسم"زئاریس ادیس"بود؟
خب و اما جواب سوال:
خب یه روز وقتی من کوچولو بودم و نمی فهمیدم طلسم چیه یادمه مامان نارسیسا و بابا لوسیوس سر شیر خشک دعواشون شد.اخه مامان یه نوعی از شیر خشک رو میداد که خیلی نایاب بود و بابا اون روز اون مارک رو پیدا نکرده بود و من هم گرسنه مونده بودم!خلاصه یه دفعه دعوا بالا گرفت و مامان نارسیسا با چوبدستی به حالت ملایمی محکم زد تو سر بابا و گفت:"زئاریس ادیس"اولش فکر کردم مامان با زبان بچه ها اشنا شده که چنین چیزی رو میگه.ذوق کردم و شروع به حرفای مخصوص بچه ها رو زدن کردم ولی بعد پشیمون شدم و زدم زیر گریه!اخه بابا سنگ شده بود. اون موقع نفهمیدم چی شد و باز هم نفهمیدم چی شد که دوباره بابا سنگی تبدیل به باب لوسیوس شد ولی الان بعد از گذر 16 سال بالاخره شما کمکم کردید بفهمم چی شد!

2- معرفی یه طلسم، که باید مثل من، همه چیزش رو بگید!
اصلا نمیدونم چرا وقتی شما میگی طلسم یاد طلسمای دراک می افتم؟اون هم از نوع طلسمهای خبیثانه اش!
یه روز که من و دراک و دیانا کوچیک بودیم(فکر کنم دفترچه خاطراتم رو باز کردم دارم براتون جواب میدم! )سدریک که اون زمان بچه ی کوچک بی مزه و لوسی بود ،با مامان و باباش اومد خونه ما.ما سه نفر هم که از اول این بچه رو اذیت میکردیم،شروع کردیم به ادای اون رو در اوردن!طفلک زد زیر گریه!دراک هم چوبدستیشو برداشت و برای اینکه اون اروم کنه ,دور سر سدریک چرخوند.سدریک که ندید بدید بود،هی خواست چوبدستی رو از دست دراک در بیاره که...انچه که نباید میشد شد! البته شانس اوردیم که دراک اون موقع مثل بچه ها حرف میزد و اواداکدورا رو گفت:اوانا کنورا!که یه دفعه سدی کاملا ساکت شد.هرچی باهاش حرف زدیم هیچی جواب نداد.بعد فهمیدیم حیوونکی تا 10 روز نمیتونه حرف بزنه و رو زبونش یه تاول دراومده این هوا!طرز اجراش رو هم که گفتم:دور سر فرد چوبدستی رو میچرخونیم و در حالیکه چوبدستی رو تکون میدیم ورد رو تلفظ میکنیم.اخر عاقبت اشتباه کردن در تلفظش هم همون چیزیه که با اجرای طلسم اوادا کدورا سر فرد میاد!
(البته انیتا جون این یکی رو زیاد امتحان نکن! چون خود دراک هم خیلی کم ازش استفاده کرده و جز یه بار دیگه در برابر گویل دیگه استفاده اش نکرده و تا حدودی غیر مجازه!)
1
- مقاله ای در مورد مورگانا: که نباید الکی بنویسید! و اگه کسی این رو جواب بده، هر چند کوتاه، نمره ی کامل رو میگیره( اگه درست باشه!)
خب من راستش دو تا مورگانا می شناسم.نمیدونم اینا رو میگید یا نه؟!یکی مورگانا جادوگر زن بسیار قدرتمند،مغرور و بی رحمی که حاکم یکی از جزایر جادویی بود و عکسش رو روی جلد شکلاتهای قورباغه ای می زنند .در ضمن توی شوالیه ها هم بود که رقیب اصلی مرلین بود و می خواست خوبیها رو از بین ببره.(خیلی شخصیت فوق العاده ای داشت.مثل مامان نارسیسا و خاله بلاتریکس!)
یکی دیگه هم مورگانا مرلین توی سایته که خیلی گله!فارق التحصیل مدیریت بازرگانیه و خیلی دختر خوبیه...(گرچه گریفیه!)
حالا اگه مورگانای سومی هم هست دیگه من خبر ندارم!

2- مقاله ای در مورد تاریخچه ی طلسم دومی که بهتون درس دادم، حداقل 10 خط!
این طلسم رو خودتون نساخته بودید احیانا؟!(پاچه خوار! )
خوب این طلسم از نظر من باید خودش هم طلسم سیاهی باشد چون برای سنگ کردن بکار میرود و مطمئنا برای از بین بردن روح خونخوار ایجاد نشده بود، چون فقط چند ثانیه میتواند او را متوقف کند.پس این طلسم توسط کسی ساخته نشده جز مورگانا!چون مورگانا در آن زمان میخواست تمام جادوگران سفید را سنگ کند،تصمیم گرفت وردی بسازد تا اینکار را برایش انجام دهد.ورد ساخته شده توسط مورگانا زیاریس مورگاناس نام داشت.
بعدها شخصی بنام زاخاریس ادیسون(توماس ادیون رو میشناسید؟این زاخاریسشون بود! )سعی کرد این ورد را اصلاح کند.چون ورد قبلی منجر به مرگ فرد سنگ شده و بهم ریختن اوضاع میشد و در نتیجه از طرف وزارت ارشاد جادوگری ممنوع شد.در نتیجه پس از تلاشهای فراوان و با کمک الکتریسیته ای که توماسشون(! )کشف کرد توانست ورد امروزی را بوجود اورد که در واقع مانند الکتریسیته با ولتاژ پایین موجب شک میشود و بدلیل نیروی جادویی باقی مانده از مورگانا سنگ شدن را هم بدنبال دارد.در واقع نوع تنظیم شده و ارامتر ورد زیاریس مورگاناس است.و زاخاریس این ورد را با نام خانوادگیش در هم امیخت و شد:زائاریس ادیس!


با احترام
A.M


"صبحدم مرغ چمن با گل نو خاسته گفت...ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت"


[b][color=006600]"گل بخندید که از ر


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۶:۰۱ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۵

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۰۶ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
1- نمایشنامه ای از اجرا، فکر کردن یا هر چیز دیگری که مربوط به یکی از این دو طلسم، یا هر دو میشود را بنویسید. 8 امتیاز!
دیر وقت بود . من بعد از گوش کردن نتایج بازی های کوییدیچ از رادیو به سمت تخت خوابم حرکت کردم. از خستگی توان راه رفتن نداشتم. به زور خودم رو روی تختم پرت کردم و خوابیدم . مدتی بعد دیدم سر و صدا های عجیب غریبی می آد. یک دفعه اتاقم با نور نفره ای رنگی روشن شد. نور شبیه به یک اشعه بود من از کنار نوری که داشت به سمت من میومد جاخالی دادم. یک دفعه ذهنم به طور غیر مستقیم جلسه ی سوم درس ورد های جادویی رو به یا اورد . پروفسور دامبلدور می گفت که یه طلسمی هست که این جانور رو به سنگ تبدیل می کنه . عالی شد !!!! اما ... اون طلسم چی بود؟؟ هرچی فکر کردم چیزی به یادم نیومد. تا اینکه یه نور دیگه به سمت من اومد. این بار نتونستم جاخالی بدم و مستقیم به سمت من برخورد کرد. چشمام رو به سختی باز کردم و صدای خودم رو شنیدم : فرد !!! تو خجالت نمی کشی منو با نور چراغ قوه بیدار می کنی؟!!!!
اون شب چون توی خوابم چون اون طلسمی رو که شخصی رو به سنگ تبدیل می کرد یادم نیومده بود تصمیم گرفتم درس های پروفسور دامبلدور رو بخونم . حداقل تو خواب نمیمیرم!!!
2- معرفی یه طلسم، که باید مثل من، همه چیزش رو بگید!
نام : خشکیوس
طرز کار : جانداران مختلف را به مدت 10 دقیقه خشک می کند .
خصوصیات : این ورد رنگ خاصی ندارد و نامرئی است و خود را با دمای ممحیطی که در ان جا اجرا می شود تطبیق می دهد. و هیچ ضد طلسمی ندارد.
تاریخچه : لئوناردو رونالدو نوجوان دورگه ی اسپانیایی و پرتغالی هنگامی که در 12 سالگی از دست برادر کوچک تر خود به عذاب دچار شده بود و می خواست به مدت چند دقیقه او را ساکت کند بعد از یک سال تلاش موفق به ساختن این ورد شد که به مدت 10 تا 15 دقیقه جاندار مورد نظر شما را خشک می کند و او در حالتی ثابت قرار می دهد.
مقاله: یکی از دو مقاله ی زیر رو بنویسید:
1- مقاله ای در مورد مورگانا: که نباید الکی بنویسید! و اگه کسی این رو جواب بده، هر چند کوتاه، نمره ی کامل رو میگیره( اگه درست باشه!)
2- مقاله ای در مورد تاریخچه ی طلسم دومی که بهتون درس دادم، حداقل 10 خط!@
زئاریس ادیس طلسمی است که توسط جادوگری در سیبری که بر علیه جادوگر سیاه سیبری به کار برده می شد اختراع و ثبت شد. سازنده ی این طلسم که بئاتریس ادیسون نام داشت همیشه در تلاش بود تا جادوگر سیاه سیبری را به نام کارلوس پودولسکا شکست دهد . او در 39 سالگی موفق به کشف این طلسم شد . این طلسم یکی ازمعدود طلسم های سیاهی است که به طور تصادفی اختراع شده بود. بئاتریس ادیسون پرورش دهنده ی طوطی بود و میخواست اسم خود را به طوطی ها یاد بدهد او بعد از ماه ها موفق شد به طوطی ها یاد بدهد که او را با نام زئاریس ادیس صدا کنند. یک روز از روز های خیلی سرد او با چوبدستی اش داشت طوطی ها را برای گفتن زئاریس ادیس همراهی می کرد که خود بعد از تکرار این حرف متوجه نوری زرد رنگ شد که از چوبدستی او در آمده و به طرف چشم یکی از طوطی های وی میرود . او بعد از یک لحظه متوجه شد طوطی او تبدیل به سنگ شده است. بعد از این واقعه ذهن او با سرعت سرسام آوری کار می کرد. او فهمید می تواند از این ورد برای سنگ کردن لوکاس پودولسکا استفاده کند. بنابراین این فرضیه را با مقامات سیبری در میان گذاشت و مقامات بعد از ثبت این ورد و دادن نشان مرلین درجه یک تصمیم گرفتند این ورد را اجرا کنند. بئاتریس خود داوطلب انجام این کار شد . اوبعد سنگ کردن این جادوگر و کشتن وی با تشویق همگانی واجه شد . چند سال بعد روح خونخواری در سیبری پیدا شد و مقامات از بئاتریس خواستند به وسیله ی این ورد به جنگ با روح خونخوار برود . او این طلسم را بر روی روح اجرا کرد اما ... اما او هیچ وقت فکر نمی کرد این طلسم روح خونخوار را به مدت 9 ثانیه تبدیل به سنگ می کند. به همین دلیل ساحره ی کاشف و بخت برگشته بعد از اجرای این ورد به مدت 10 ثانیه صبر کرد اما در 1 ثانیه ی اخر او به دست روح خونخوار به قتل رسید.


دلم تنگ شده برات
چون نیستی اینجا برام
من فرشته ی قصه گو تو بودی تو شبام

تصویر کوچک شده


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۲:۲۳ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۵

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۹ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۰۱ جمعه ۱۷ شهریور ۱۳۸۵
از اون بالا دختر میایَ !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 106
آفلاین
1- نمایشنامه ای از اجرا، فکر کردن یا هر چیز دیگری که مربوط به یکی از این دو طلسم، یا هر دو میشود را بنویسید. 8 امتیاز !

مارگارت ، در تخت خود در کاخ سلطنتی یا به قول خانواده ی خود ، خانه ی اجدادی خودش دراز کشیده بود . فکرش مشغول بود . نمی توانست راحت بخوابد ، مدام صداهایی در ذهنش میپیچید و فکر می کرد کسی او را صدا می زند.
مدت ها بود که به این وضعیت عادت کرده بود ولی در ابتدا ، بسیار برایش وحشتناک بود که مدام از صدایی حرف بزند که هیچ کدام از اعضای خانواده اش آن را نمی شنیدند ! خانواده با او طوری رفتار می کردند که انگار او دچار ناراحتی روح و روان شده بود . حتی آزار دهنده تر از آن ، دوستانش هم با او چنین رفتاری داشتند . دوستان که نه ، تنها دوستش ، سوزان .
یک شب ، کاملا حس می کرد که صدایی که می شنود حقیقی است و عجیب تر این که فکر می کرد صدا کاملا از جایی نزدیک به گوش می رسد . ترسیده بود . خودش را زیر پتو مخفی کرد و سعی کرد به صدا فکر نکند . ولی نمیشد .
کمی سرش را از زیر پتو بیرون آورد و در کمد اتاقش خیر شد . چرا در کمد باز شده بود ؟ او اطمینان داشت که در کمد را قفل کرده است . کم کم به انجام دادن کارهایش شک می کرد ، چون هر دری را که می بست ، بعد از مدتی خود به خود باز می شد .
چشمانش را بست ولی صدای حرکت چیزی ، ترس را در وجودش بیشتر کرد و خواب را از چشمانش دور . چه چیز این وقت شب در اتاقش تکان خورده بود ؟ بلند شد و روی تخت نشست و به همه ی گوشه های اتاقش نگاه کرد . می خواست خودش را آرام کند که چیزی برای ترس وجود ندارد ولی با دیدن پنجره ی باز ، از این فکر منصرف شد . به قدری ترسیده بود که نمی توانست حتی پنجره را ببند .
پس پتو رفت ولی افکار آزار دهنده در مورد اون شخص ، راحتش نمی گذاشت . فکر کرد شاید بهتر باشد که به سراغ پدر و مادرش برود و به آن ها بگوید . به سمت در اتاق دوید ولی با چیزی عجیب روبرو شد . در اتاق قفل شده بود .
امکان نداشت ! او در اتاقش زندانی شده بود و تا صبح کسی به سراغش نمی آمد . ولی او نمی توانست تا صبح صبر کند . با شیرجه ای به سمت تختش پرید . با چشمانی گشاد شده از ترس ، به پنجره می نگریست . ترس تمام وجودش را در بر گرفته بود .
مدتی گذشت و هیچ صدایی نیامد . کم کم چشمان مارگارت گرم شد و بدنش در تخت خوابش فرو رفت . ولی صدای برخورد شئ به زمین ، او را از جا پراند .
به سمت پنجره نگاه کرد . شخصی شنل پوش ، به سمت او می آمد . زبانش از ترس بند آمده بود و نمی توانست صدایی از گلویش خارج کند .
سعی کرد فریاد بزند و کمک بخواهد ولی آن شخص به قدری نزدیک بود که جراتش را نداشت .... نه ! او حالا دیگر صدایش را هم نداشت . حس کرد که لال شده و نمی تواند حرفی بزند .
آن شخص ، دستش را بالا آورد و صدایی از گلویش خارج شد . صدایی که کاملا برای مارگارت مشخص نبود که چه گفته است . به کف دست شخص نگاه می کرد . جایی که از آن نوری نقره ای رنگ خارج می شد . حس می کرد که ضعیف و ضعیف تر می شود . مدتی به این نحو گذشت تا یک دفعه آن طلسم یا هر چه که بود ، قطع شد . حالا اصلا حسی در بدنش نمانده بود . به پشت روی تختش افتاد و باآخرین توانش چشمانش را باز نگه داشت و دید که آن شخص از پنجره به بیرون رفت .
فردا صبح ، مادرش با اتاق در بسته ی او مواجه شد . وقتی در را شکستند ، پیکر بی حان او را در حالی که دست راستش را روی قلبش گذاشته بود و مشت کرده بود پیدا کردند .
از همان شب ، پدر مارگارت هم صدای وحشتناکی در گوشش می شنید . شبیه صدایی که مارگارت شنیده بود ....


2- معرفی یه طلسم، که باید مثل من، همه چیزش رو بگید!

طلسم جریوس مکزیمم ! این طلسم ، توسط یک فرد سیاه سفید نما ، که شایعه شده بود مدتی ولدمورت بوده ، اختراع شده و اجرای آن به این نحو می باشد .
ابتدا فرد مورد نظر را انتخاب کرده . چوب دستی خود را به سمت آن قسمت از بدنش که می خواهیم این طلسم روی آن عمل کند ، میگیریم و با صدای عادی ، نه کلفت و نه صدای نازک ، ورد « جریوس مکزیمم » را اجرا می کنیم و در حین اجرا چوب دستی خود را به شکل یک « S » حرکت می دهیم . دلیل این حرکت ، این است که مخترع این طلسم می خواست همیشه و در حین اجرای آن به فکر مخترع آن باشیم که اسمش با « S » شروع می شود . ! سرژ تانکیان !
ما هم برای این جادوگر بزرگ و موفق ، آرزوی موفقیت بیشتر و همچنین شادکامی و طلسم های متنوع تر می کنیم !



مقاله : مقاله ای در مورد تاریخچه ی طلسم دومی که بهتون درس دادم، حداقل 10 خط!

بسم مرلین !
طلسم "زئاریس ادیس" در بین سال های 1780 تا 1800 اختراع شد . در آن زمان حمله به جادوگران ، از همه ی زمان ها بیشتر شده بود . مردم از شنیدن صداهای وحشتناکی می گفتند که راه معالجه ای نداشت . چند روز بعد ، هر کس آن صدا را شنیده بود ، در رختخواب خود مرده بود . گویی چیزی قوای آن را بیرون کشیده بود .
در انی هنگام ، جادوگری به نام " الویس پاردوس " به کمک مردم آمد و طلسمی را اختراع کرد تا به مبارزه با فردی بپردازد که به گفته ی مردم ، عامل آن جنابات وحشتناک بود . او سال ها در خانه ی خود مشغول کار بود و مردم شهر از او انتظار کاری نداشتند و تازه برای اون غدا و هر چه لازم داشت نیز می اوردند . بعد از گذشت نه ماه به این شکل الویس ، طلسم را به مردم عرضه داشت که متعقد بود باید در برابر آن شخص از آن استفاده شود . ولی مشکل این جا بود که اینطلسم بسیار سخت اجرا می شد . ناچار ، کلاسی گذاشتند و هر دو شب یک بار ، مردم در کافه ی اصلی شهر جمع می شدند و به تمرین این طلسم می پرداختند . در آن هنگام ، حمله ها بسیار کاهش یافته بود و بسیار شایعاتی بر سر زبان ها افتاده بود که هر کس چیزی در مورد دفع آن شخص شنل پوش به وسیله ی آن طلسم می گفت .
روز ها گذشت و شهر بدون حمله آن شخص ، روزگار آرامی داشت .
چیزی که مردم را ناراحت می کرد ، بی بند و باری الویس بود . مدتی گذشت و کسی از او خبر نداشت . یکی از همسایه ها اعلام کرده بود که از خانه ی او بوی بدی به مشام می رسد . مردم شهر در خانه را شکستند و دو جسد بیجان و بدون لباس الویس و یک فرد مونث را پیدا کردند . گویی تمام قوای آن ها از بدنشان بیرون کشیده شده بود .



Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۸:۴۱ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۵

هپزيبا اسميتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۴۸ چهارشنبه ۱ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۵۱ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۸
از از جهندم سياه همسادتونم نمي شناسي؟؟؟؟؟؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 998
آفلاین
طلسم هاي جادويي

شب بود و ستاره توي آسمون من بودم و رختخوابي توي خوابگاهمون
توي تاريكي سعي مي كردم صداي خروپف ارني رو از گوشم بيرون كنم تا خوابم ببره كه با صدايي مواجه شدم از تختم بيرون اومدم و از خوابگاه بيرون رفتم و طبق عادت هميشگي چوبدستيم رو از روي عسلي برداشتم وقتي از در خوابگاه بيرون اومدم به يه صحنه وحشتناك روبه رو شدم اولش احساس كردم با يه ديمنتر طرفم اما اين سرما ي محيط متفاوت بود جسم بي جاني آروم به طرف من ميومد نفسم بند اومده بود همونطور كه به اون رداپوش بلند كه چند سانتي از سطح زمين فاصله داشت و به طرف من ميومد خيره شده بود چوبدستيم رو توي دستم محكم گرفتم نمي تونستم وجودش رو درك كنم دائما در حال تغيير بود رنگ خاصي نداشت و گاهي مي شد اون طرف بدنش رو ديد . آستين رداش بالااومد چوبدستيش رو ديدم اما نتونستم درك كنم با چي گرفتتش . فرياد بلندي گشيد و اين ورد رو به زبون آورد : ا دای نیسز با ديدن نوري كه از چوبدستيش بيرون اومد پا به فرار گذاشتم اما يه دفعه درد شديدي تمام وجودم رو در بر گرفت پاهام داشتن از كار مي افتادن نيروم داشت تقليق مي رفت ديگه حتي نمي تونستم نفس بكشم فقط توي آخرين لحظه درست موقعي كه روي زانو هام افتاده بودم ياد جلسه ي درس طلسم ها افتادم و وردي كه چاره ي كارم بود بايد تمام توانم رو به كار مي كرفتم با تمام وجودم چوب دستي رو طرف صورتس گرفتم نمي تونستم چشماش رو ببينم براي همين اول با چوبدستي بادي نثارش كردم كلاهش عقب رفت از ديدن چهرش وهشت كرده بودم اما وقت ترسيدن نبود با تمام قدرت توي ذهنم ورد رو مرور كردم و روي زمين افتادم دردم آروم شده بود ولي ناي حركت كردن نداشتم مي دونستم وقت زيادي ندارم با اين حال بلند شدم و به طرف روح سنگ شده حركت كردم بايد اون رو به جايي دور از اينجا منتق مي كردم دو ثانيه بعد من روح رو انتقال دادم خونه آنيتا اينا .

معرفی یه طلسم، که باید مثل من، همه چیزش رو بگید!
هووومك طلسم اكسپكتو پاترونيوم
اين طلسم كه بعد از پيدا شدن ديمنتر ها به وجود آمده توسط يكي از جادوگران دوره پنجم ميلادي اختراع شده در آن دوره هنوز ديمنتر ها به استخدام وزارت خانه و آزكابان در نيامده بودند و مدام به مردم جادوگر حمله مي كردند گفته شده جادوگري به هنگاه حمله يك ديمنتر به ياد خاطره اي تلخ از گذشته افتاده و براي فراموشي از خاطره سعي كرده در همان لحظه او را از خود دور كند و با گفتن اكسپكتو پاترونيوم كه تجسم كردن معني دارد موفق شده ديمنتر را از خود دور كند . البته در آن زمان نام دقيق طلسم ياد شده توسط جادوگر چه بوده اطلاعاتي در دست نيست اما امروزه به صورت كامل اكسپكتو پاترونيوم در آمده . جادوگر مخترع اين ورد مي گويد : من فقط مي خواستم اون خاطره از من دور شه و هيچ كاري به ديمنتر نداشتم من توي ذهنم روزهاي شاد زندگيم رو آوردم كه غم ها ازم دور شن بعد فرياد زدم اكسپكتو پاتروم (من به زبان يوناني باستان مسلطم و گاهي ازش استفاده مي كنم ) من براي خودم چندين بار اين جمله رو تكرار كردم ولي آخرين بار متوجه شدم چوبدستي ام حركتي كرد (توي دستم ثابت مونده بود ) و يه نور نقره اي ازش منتشر شد بعد اون ديمنتر رفت و دوباره گرما همه جا رو فرا گرفت .

روح خونخوار جادوگري سياه بوده كه در زمان تولدش توسط روميان باستان با آب مقدس شتشو داده شده گفته مي شود در هنگام غسل وي چشم چپش بسته مانده و آب مقدس به آن نرسيده است اين امر از چشم همه پنهان مانده و چشم چپ وي چيزي شده مثل پاشنه آشيل كه آسيب پذير ترين جاي بدن اوست درواقع تنها جاي آسيب پذير روح خوانخوار چشم چپ اوست . بعد از به قدرت رسيدن روح خوانخوار او با طلسم خود همه را جادو مي كرد جادوگران بزرگ توانستند با جادوكرن ديگران توسط خودشان ضد طلسم را پيدا كنند و ضد طلسمي هم كه براي طلسمش اختراع شده بود به هيچ وجه روي روح خونخوار اثري نداشت تا اينكه يكي از شستشو دهندگان روح خونخوار بعد از ديدن جنايت هاي وي اعلام كرد كه چشم چپ وي كاملا غسل داده نشده است و اين مي توان كمكي براي نابودي اش باشد . تا كنون چندين نفر توانسته اند با طلسم كردن چشم چپ روح از محلكه فرار كنند و البته به دليل اينكه اين روح چند ثانيه به حالت سنگ باقي مي ماند در دست نيست اما مي تواند نشا ن دهنده ي قدرت بالاي او باشد .


پنهان شده ام

پشت ابر چشمهايم...

باران در اتاق من است...

خالي هاي اتاقم را

از تصوير زنده ي نامش پر مي كن


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۷:۵۴ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۵

ورونیکا ادونکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۸ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۲۲ دوشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 404
آفلاین
سوال اول:
راهرویی باریک و سنگی که در اعماق تاریکی ها نهفته شده بود، وجودم را به احاطه ی خود در آورده بود. جسمم آزاد بود ولی روحم ممکن بود هر لحظه از کالبد بیرون بیاید و به موجودی شیطانی بپیوند. من باید جلوی این کار را می گرفتم.
تاریکی بر فضای سنگینی که در آن قرار داشتم، حکمرانی می کرد؛ حتی تصور یک روزنه ای کوچک نیز، غیر قابل تصور بود. تا نیم قدمی خودم را هم نمی توانستم ببینم، فقط صدای قدم هایی وهم انگیز را می شنیدم که از پشت سرم نشئت می گرفت. به نظر می رسید آن موجود روی قلب من پا می گذارد؛ چون فشار زیادی را روی خودم احساس می کردم.
نمی توانستم فرار کنم. پشت سرم فردی خطرناک در حال دنبال کردن من بود و جلو رویم جز تاریکی چیز دیگری دیده نمی شد.
صدای قدم ها هر لحظه بیش تر از قبل می شد؛ به همین خاطر مجبور شدم که به جای راه رفتن و قدم برداشتن بر سطح آن جا با آخرین سرعت فرار کنم. تا آخرین توان شروع به دویدن کردم؛ با این حال هنوز صدای قدم ها در پشت من شنیده می شد. سعی کردم به آن صدا بی توجه باشم و به راه خود ادامه دهم. به سختی نفس نفس می زدم، با این حال همان طور می دویدم. در همان لحظه ناگهان به شدت با مانعی برخورد کردم. دست لرزانم را بالا آوردم و سطح آن جا را لمس کردم. به محض این که دستم با آن تماس پیدا کرد، بر خود لرزیدم.
ماده ای لیز و لزج سطح آن را فرا گرفته بود، اما در آن لحظه فکر کردن به آن می توانست به قیمت گزافی تمام شود. پهلویم را به طرف دیوار کردم و سعی کردم تا آن را کنار ببرم، اما آن مانع هنوز سر جایش بود. قبول این واقعیت که من گیر افتاده ام، برایم بسیار دشوار بود.
مضطربانه به عقب برگشتم. سرم را پایین انداختم و چشمانم را بستم. صداها نزدیک تر از قبل شده بودند... دیگر فاصله ی چندانی با من نداشتند... می توانستم وجودش را احساس کنم، وجود سیاهش را که بر ذهن نیمه تاریک من اثر می گذاشت... دیگر همه چیز به پایان رسید... او روبروی من ایستاده بود.
اول هیچ اتفاقی نیفتاد. چشمانم را به حالت نیمه باز در آوردم و به آن چیزی که روبروی من قرار گرفته بود، خیره شدم... دیگر همه جا سیاه رنگ نبود... فردی روبروی من ایستاده بود که شنلی تیره ای بر دوش او دیده می شد. کلاه بزرگ و سیاه رنگش بر روی سرش خودنمایی می کرد، اما وجود این کلاه باعث شده بود تا چهره اش مشخص نشود. هیکلی تنومند داشت و به نظر می رسید سرش به طرف پایین متمایل است.
دیگر محیط تاریک نبود؛ بلکه هاله ای از رنگ سبز غیر طبیعی دور او مشاهده می شد که باعث شده بود تا حدودی از تاریکی آن جا کاسته شود.
سعی کردم بر خود مسلط باشم. چوبدستی ام را بیرون کشیدم. ترسم را از وجودم بیرون ریختم و با شجاعت رو به آن فرد که مردم او را «روح خونخوار» می نامیدند، گفتم: از من چی می خوای؟
خنده ای وحشیانه سر داد و دست استخوانی اش را بلند کرد و رو به من گرفت. همان دستش که چوبدستی ای در میان آن به چشم نمی خورد، به طرف قلب من نشانه رفته بود. دستش را صاف گرفت. می توانستم کف دست سیاهش را ببینم. در همان لحظه با صدای بلندی که در فضای خفقان آور آن جا طنین انداخت، فریاد کشید: ادای نیسز...!
این حرکت او چنان سریع بود که من حتی فرصت نکردم، کوچک ترین کلمه ای به زبان بیاورم. تا بتوانم به وسیله ی چوبدستی ای که در اختیار داشتم، طلسمی به سوی او بفرستم.
آن چه را که می دیدم باور نمی کردم. ناگهان نوری که به استوانه ای نقره ای رنگ به شعاع تقریباً دو سانتی متر شباهت داشت، از میان دستان او به طرف قلب هجوم آورد. دستانم به طرز غیر قابل تصوری شروع به لرزیدن کردند. چوبدستی از میان انگشتانم به بالا پرتاب شد و صدای آن در نزدیکی گوش من فرو نشست. احساس می کردم دیگر هیچ انرژی ای ندارم. زندگی ام رو به اتمام بود. من دیگر هیچ شانسی نداشتم؛ حتی چوبدستی من – تنها امیدم – نیز به روی زمین افتاده بود. در همین افکار ناامیدانه بودم که ناگهان نور نقره ای به قرمز تغییر رنگ داد. بیش تر احساس زجر کردم. واقعاً... نمی توانستم... تحمل کنم!
با بدنی نیمه جان روی دیوار افتادم. با دست روی آن تکیه کردم، اما چون سطح دیوار لیز بود، دستم به پایین سر خورد. ناگهان احساس کردم دستم روی چیزی همچون چوب قرار گرفت... بله... چوبدستی ام...
رگه ای از امید در دل من جاری شد. با این که دیگر رمقی در خود نمی یافتم، چوبدستی را میان انگشتانم گرفتم و رو به روح خونخوار که صدای خنده اش در گوش من منعکس می شد، گرفتم. حالا او سرش را بالا گرفته بود. به راحتی چشم چپش دیده می شد. هر طوری که بود دستم را بالا آوردم و در راستای چشم چپ آن موجود قرار دادم. چشمانم را بستم و در دل فریاد زدم: زئاریس ادیس...!
رگه ای از نور بنفش از نوک چوبدستی من خارج شد و به او برخورد کرد. ناگهان او دیگرهیچ حرکتی نکرد و به سنگی بی مصرف تبدیل شد.
نفسی از روی آسودگی کشیدم، اما می دانستم که تنها 9 ثانیه بیش تر وقت ندارم... دیگر هاله ای از نور دور او دیده نمی شد؛ حتی ورد لوموس هم کار نمی کرد. من در تاریکی گیر افتاده بودم. اما در این میان نوری شدید بر فضای آن جا تابیده شد. نور چشمانم را آزار می داد. با دستانم جلوی آن ها را گرفتم و نا خودآگاه شروع به دویدن کردم. هر لحظه از آن جا دور تر می شدم. در راهی می دویدم که نمی دانستم به کجا ختم می شود. وقت زیادی هم برای این کار نداشتم... 5 ثانیه... 4 ثانیه... من باید در این مدت از آن راهرو خارج می شدم... 2 ثانیه... راهی را به وضوح جلوی چشمانم می دیدم که به بیرون راه داشت. 1 ثانیه... خود را به آن جا پرت کردم... دیگر تاریکی، ترس و توهم معنایی نداشت.
از آن جایی که تا چند لحظه پیش حضور داشتم، خارج شدم. از شر آن صداهایی که در گوشم می پیچید، رهایی یافته بودم. و حالا تنها نور آفتاب به صورت من تابیده می شد، صدایی دلنشین شنیده و نسیم ملایمی هم وزیده می شد.
سرم را پایین انداختم و با دیدن چوبدستی ای که به طرز معجزه آسایی دوباره به دستش آورده بودم، خیره شدم. با دیدن آن لبخند پیروزی بر لبانم نقش بست!
------------------------------------------
من با بازیکنان تیم آلمان نسبت دارم، حالا اگه خواستین به رونی می گم. (ایش. خوشم نمیاد ازش)

سوال دوم:
خب از اون جایی که من طلسم زیاد اختراع می کنم، یکی از خودم می گم: طلسم «ولئین زارونتین»... همان طور که از اسم مسخره اش پیداست، طلسمی است بس عجیب... برای اجرای این طلسم باید چوبدستی رو در دست راست بین دو انگشت سبابه و وسطی قرار داد و به آرامی آن را فشرد. سپس باید دست چپ بالا گرفته شه و طوری روبروی فرد مقابل قرار بگیره که انگار می خوایم اون رو انرژی درمانی کنیم، بهش انرژی بدیم یا ازش بگیریم. بعد باید نگاهمان رو چشم های حریف متمرکز شه. بعد از آن باید با تمام وجود فریاد زده شه: ولئین زارونتین... در این صورت نوری تو مایه های قهوه ای بیرون میاد و مستقیم به چشم های فرد مقابل برخورد می کنه. در اثر این برخورد فرد مقابل برای هر زمانی که ما تعیین کنیم، بینایی اش رو از دست می ده. حالا این که چطور زمان نابینایی فرد رو تعیین کنیم... وقتی نور به چشمان او برخورد کرد، باید چوبدستی رو به صورت سوزن وار به طرف فرد مقابل نشانه گرفته شه و زیر لب مدت زمان گفته شه. مثلاً یک ساعت... یک ماه... تا این که من برم... برای همیشه!

مقاله (2):
این طلسم توسط یکی از کسانی که مرلین او را می شناخت اختراع شد. او که از غیب شدن ناگهانی مرلین و انتقال انرژی اون به روح خونخوار خبر داشت تصمیم گرفت کاری کند تا روح خونخوار را شکست بده. اما از اون جایی که روح خونخوار بسیار قوی است تونست تا حدودی موفق شه. اون سعی کرد که در هشتمین حس یعنی انتقال انرژی قوی شه... خب حالا می ریم سر تاریخچه... این موضوع زمانی شکل واقعی رو به خودش می گیره که همون فرد با روح خونخوار روبرو می شه. در این صورت قبل از این که روح خونوار با دستانش آن فرد رو جادو کنه، با کمک دستانش مقداری از انرژی روح خونخوار رو به خودش منتقل می کنه و از این طریق قوی تر از گذشته می شه. بعد از آن مقداری از قدرت روح خونخوار کاسته شد و از این راه طلسمی به نام زئاریس ادیس اختراع شد. از آن زمان به بعد هر وقت هر کسی با روح خونخوار مواجه می شه می تونه از این طلسم استفاده کنه! ..............( اطلاعات دیگری در دسترس نمی باشد!... البته اگه بشه اسم این ها رو اطلاعات گذاشت!)


اگر یک فرد انسان، واحد یک بود ، آیا یاز یک با یک برابر بود؟!
[b][s


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۳۲ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۵

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
جلسه سوم!
_ خب ... سلام سلام!... امروز خیلی وقتمون ناجور پره و نمیتونم چیزی بگم! فقط اینکه خیلی مقالتون رو بد جواب داده بودید!... فقط از ارنی و سامانتا خیلی راضی هستم!...
ملت دارن گوش میدن و آنیتا تند و تند حرف میزنه:
_ بعد از اینکه مرلین برای مدتی غیب شد و هنوز هم معلوم نیست چرا غیب بوده، کسی به نام " روح خونخوار" قدرت رو در دستانش گرفت!... ارنی، من شاید چند هفته ی دیگه داستانش رو توی مهمانخانه ی چراغ جادو بگم! پس فعلا سوال نکن!... خب... من حالا می خوام طلسمی سیاه رو بهتون یاد بدم که خب شماها مسلما نمی تونید اجراش کنید! چون فقط خود روح خونخوار تونسته اون رو اجرا کنه! اسمش هست" ا دای نیسز" . اجرای این طلسم به تمرکز خیلی بالا، و قدرت زیاد جادویی نیاز داره و با دست انجام میشه. وقتی جلوی حریف ایستادیم، باید دستمون رو صاف کنیم، طوری که کف دستمون رو بروی حریف باشه. بعد ورد رو با صدای بلند و وهنمناکی به زبون می یاریم. اخگری نقره ای رنگ و کلفت، به شعاع دو سانتی متر از دست ما خارج میشه، به قلب حریف بر خورد میکنه، و با گرفتن انرژی حریف، به رنگ قرمز در می یاد. این جادو، تمام انرژی فرد رو میگیره و اون با زجر کشیدن می میره!... تنها کاری که می تونید در مقابله با این جادو بکنید، اینه که از طلسم "زئاریس ادیس" استفاده کنید. یعنی چوب دستیتون رو با اقتدار در راستای چشم چپ روح خونخوار بگیرید، و طلسم رو در دلتون بگید... اونوقت نوری بنفش رنگ از چوبدستیتون بیرون می یاد و روح خونخوار به سنگ تبدیل میشه. توجه داشته باشید که این طلسم، همه چیز رو سنگ میکنه، و تنها طلسمی هست که روح خونخوار رو هم سنگ میکنه... البته، همه بعد از 2 ساعت از این حالت در می یان، اما روح خواخوار به علت داشتن نیروی جادویی فوق العاده، تنها به مدت 5 تا 9 ثانیه به این حالت در می یاد!...سوالی هست؟!
فلور دستشو برده بالا و با اجازه ی آنیتا شروع به صحبت میکنه:
_ یعنی پروفسور، ما میتونیم این طلسمی رو که ستگ میکنه رو روی هر آدمی اجرا کنیم؟!
آنیتا لبخندی موزیانه زد و گفت:
_ هر ادمی!... بله هدویگ؟!
هدویگ بالش رو انداخت پایین و گفت:
_ حالا پروفسور، چرا اینا رو به ما گفتید؟!
آنیتا در حالی که روی تخته تکالیف رو می نوشت، گفت:
_ به خاطر اینکه اگه یه وقتف توی خواب، با شبح سفیدی مواجه شدید که دائم شما رو صدا می زد، بتونید از خودتون دفاع کنید!... خیله خب... اینم تکالیف! فقط بهتون بگم که کمیت مهم نیست، کیفت مهمه! پس در نوشتن تکالیفتون دقت کنید!!
همه به تابلو خیره شدن:
1- نمایشنامه ای از اجرا، فکر کردن یا هر چیز دیگری که مربوط به یکی از این دو طلسم، یا هر دو میشود را بنویسید. 8 امتیاز!
2- معرفی یه طلسم، که باید مثل من، همه چیزش رو بگید!
مقاله: یکی از دو مقاله ی زیر رو بنویسید:
1- مقاله ای در مورد مورگانا: که نباید الکی بنویسید! و اگه کسی این رو جواب بده، هر چند کوتاه، نمره ی کامل رو میگیره( اگه درست باشه!)
2- مقاله ای در مورد تاریخچه ی طلسم دومی که بهتون درس دادم، حداقل 10 خط!
خوش باشید!!

نمره ها جلسه دوم:

دارن الیور فلامل:
1- 0 امتیاز!! باید اجرای طلسم توسط خودتو می گفتی، بچه جان!
2- خوب بود! 2!
3- آفرین، خوب بود! عواقبش چی؟! 6!
4- فقط قسمت اول رو درست گفته بودی. 5!
سارا اوانز:
1- زیاد باحالیسم نبود! 3!
2- خوب بود! 2!
3- هومکیوس! 8!
4- هوم؟!... ناقص؟!... 8!

چارلی ویزلی:
1- خیلی بامزه بود! 5!
2- نحوه ی اجراش رو غلط گفته بودی! 1 امتیاز!
3- هوووم!... 6!
4- ناقص! 8 امتیاز!

هوکی!
منم حوصله ندارم بهت نمره بدم!!
3- برای این طلسم، 5 امتیاز میگیری!
4- ؟!؟!!.... 6 امتیاز!
خیلی بد جواب داده بودی، هوکی! ازت انتظار نداشتم!!

ارنی مک میلان:
2- 2 امتیاز!
3- آفرین! 8 امتیاز!
4- آفرین ارنی!! عالی بود! عالی!! 15 تمام!... واقعا به داشتن همچین دانش آموز فعال و دنبال مطالبی، افتخار میکنم! ایول!!

هدویگ:
1- ای بد جنس! 5!
2- همین؟! 2!
3- بذار به مرلین بگم... 7!
4- هدویگ؟!... 9 امتیاز!

فلور دلاکور:
1- ای فلور چیز!... 4!
2- هوم؟! 2!
3- خب چرا توضیح نمیدی راجع به طلسم؟! رنگ؟! عواقب بد؟!... 6!
4- خب... طنز بود، اما خب... 12!

ایدی مالفوی:
1- سلام خواهر شوور گلم! خیلی ناقلایی!! 5!
2- خوب! 2!
3- اوا دراکوی من طلسم هم اختراع میکنه؟1 الهی!... برم رو سدی امتحان کنم!! 7!
4- هوم؟!... 5 امتیاز!!

بلاتریکس لسترنج:
1- آفرین!! 5!
2- آفرین! 2!
3- باز هم آفرین! 8!
4- هوم؟!...هوم!... 12!

ورونیکا ادونکور:
با بازیکن تیم انگلیس نسبتی نداری؟! اگه داری، از طرف من به رونی بگو خیلی خشنه!
1- محشر بود دختر(؟!) عالی و به جا! 5 امتیاز!
2- خب! 2!
3- نه ممنون! همین که گفتی کافیه!... 7 امتیاز!
4- متاسفانه 5 امتیاز!

سامانتا ولدمورت:
1- اوا؟!... آبی بود شیری رنگ؟!... 4 امتیاز!
2- دو امتیاز!
3- آفرین! 8 امتیاز!
4- خوب بود! تو داستان دوم رو نوشته بودی!... هوم... قسمت سومت زیاد کامل نبود. پس 13 امتیاز!

الیجاه دریک:
1- خوب بود؟! ... بود! 4!
2- مسلما 2 امتیاز!
3- آفرین! 8!
4- این چی بود اونوقت؟!... اون لینک هم خراب بود! در ضمن، شما باید بنویسید این چزا رو! ولی به خاطر تلاشت، 4 امتیاز میدم!

آوریل:
1- الهی!... 5 امتیاز!
2- هوم! 2!
3- چه قده بامزه! خوب بود! 8!
4- همین که اینقدر رو هم دونستی و اشاره ی کاملی به داستانش داشتی، 4 امتیاز میگیری!.. البته فکر کنم مرلین رو با اندی عوضی گرفتی! اینا رو برای اون گفتی! ای شیطون!
در کل:
اسلیترین: 98
گریفیندور: 77
هافلپاف: 44
راونکلاو: 39( شاگرد زرنگای مدرسه؟!)


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۰:۴۷ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۵

آوریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
از کارتن!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 789
آفلاین
یه نمایشنامه بنویسید که در اون چگونگی اجرای یکی از این دو تا ورد رو که گفتم رو شرح میدید. چه جدی چه طنز

***خونه آنیتا و درک***
آنیتا : میدونستی خیلی بوقی؟ تو همیشه کارت رو به من ترجیح میدی!
درک : بحث ترجیح دادن نیس! من توی اون وزارت کار دارم، ناسلامتی وزیرما!
آنیتا : آره، من که میدونم با منشیت قرار داری!
درک دیگه از کوره در میره : اصلا داشته باشم، تو رو سَنَنه؟
آنیتا ماهیتابه ای رو به سمت درک پرت میکنه و به دنبالش هرچی دم دستش میاد با سرعت فوق العاده ای به سمت درک میفرسته ولی دراکو عین مامور اسمیت (ماتریکس) جاخالی میده.
در آخر آنیتا چوبش رو میکشه و اونو محکم تو دستش نگه میداره و مستقیم بین چشمای درک نگه میداره و با اقتدار میگه : نومجیکیوس!
و بعدش اونو مجبور میکنه که تمام خونه رو تمیز کنه، و بعدش ظرفهای شام و ناهار و صبحانه باقی مونده از هفته پیش خونه خودشو و مامانش اینا رو بشوره! و در آخر برای اینکه همه دور هم باشیم یه طلسمی تو مایه های Undo اجرا میکنه تا دراکو همه این کارا رو از اول انجام بده!


شرح چگونگی اجرای "ماکانئون" که 2 امتیاز داره! به خاطر ادی

با توجه به اینکه چوب رو باید به حالت تهدید بگیریم، یعنی چوب رو باید با زاویه 35 درجه نسبت به افق به سمت فرد مقابل بگیریم، و چون نیاز به تهدیده یعنی باید به اندازه کافی از دست یارو عصبانی باشیم! بعد چوب رو در راستای قایم چند بار بالا پایین میبریم تا کاملا حالت تهدید گونه ایفا بشه! بعدش میگیم ماکانئون! حالا میبینیم که فرد مقابل داره رو دنده پنج کار میکنه!

توضیح یک طلسم که باید مثل من توضیح بدید و عواقب درست انجام ندادنش رو هم بگید! میتونید به تاپیک ساخت طلسمات برید و کمک بگیرید! که 8 امتیاز داره

طلسمی هست به نام «کاوبیاتو» که ازش برای دوشیدن شیر گاو استفاده میشه! یعنی برای استفاده از این طلسم باید در فاصله حداقل 5 متری یه گاو شیرده وایستیم و چوب رو به طور مستقیم و در امتداد دست به سمت گاو مورد نظر گرفته و چوب رو با حرکتی افقی در سراسر بدن گاو به حرکت در بیاریم و بگیم کاوبیاتو! نور ابی رنگی با دمای 15 درجه از چوب خارح میشه. در این صورت شیر گاو دوشیده میشه.
در صورتی که به جای کاوبیاتو، بگیم «گاوبیاتو» متاسفانه طلسمی ایجاد میشه که باعث میشه گاو مورد نظر به سمت شما بیاد و بیفته روی شما که احتمالا باعث مرگتون میشه! بهتره در مورد تلفظ این طلسم دقت کافی رو داشته باشین.!


مرلین دقیقا که بود؟! معروفترین داستان درباره ی او و خلاصه ای از آن داستان. و اینکه آیا او زنده است؟!

ببخشید پروفسور، مرلین جد من بوده، پدر من بوده، مادر من بوده، شوهر من بوده، چی چیه من بوده که من باید همچین اطلاعاتی ازش داشته باشم؟ من فقط میدونم که جادوگری در دربار شاه آرتور بود. همین و بس! همینم با پرسش و جستجو از دوستان بدست اوردم، گیر ندین


[size=small]جادوگران برای همÙ


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۱۴ جمعه ۱۶ تیر ۱۳۸۵

الیجاه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ جمعه ۱۱ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۲ سه شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۷
از هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 50
آفلاین
ج1. برای اجرای ورد نو مجیکیوس تصمیم گرفتم که از یکی از جنهای اشپز خانه ی مدرسه استفاده کنم بنابر این برای انجام این کار قبل از نهار به اشپز خانه رفتم در انجا جنهای بسیاری وجود داشت که با سرعت فوق العاده ای کار ها را انجام می دادند وغیب وظاهر می شدند سر انجام با تلاش زیاد موفق شدم که یکی از جن ها را راضی کنم که این ورد رو روش انجام بدم البته به شرطی که در این 1_2ساعت کار هاشو انجام بدم واگر بلایی سرش می اومد مجبور می شدم که تا اخر عمرم کار هاشو در اشپز خانه انجام بدم بنابر این با دقت چوب دستیمو در راستای چشمانش گرفتم وبعد در حالی که تمرکز کرده بودم با اقتدار ورد رو در دلم گفتم سپس نوری به رنگ ابی روشن از چوب دستیم بیرون اومد وبه هدف خورد در این ساعاتی که در اشپز خانه کارهاشو انجام می دادم از نزدیک شاهد اوضاع و احوال جنه بودم که کاملا سرعتشو از دست داده بود وقادر به غیب وظاهر شدن نبود وتقریبا بعد از 1_2ساعت به حالت اولیه اش برگشت .

ج2. خوب از رفتار مرلین مشخصه که برای انام این ورد باید خیلی سریع وغافل گیرانه چب دستیمونو به طرف هدف خود بگیریم وبعد این ورد را با صدایی بلند ورسا وبا عصبانیت بگوییم .

ج3.
ورد "بلايندسكتيسون": اين ورد،متعلق به خيلي وقت پيشه، كه تو سال 1867، توسط يكي از مقامات وزارت سحر و جادو، اختراع شد...اين ورد، موجب كوري موقت شخص ميشه...در واقع، وقتي ورد به طرف برخورد كنه، اون به مدت حداقل 15 دقيقه، تا حداكثر نيم ساعت، توانايي ديدن هيچ چي رو نخواهد داشت...در سالهاي 1900 تا 1908، چون اين ورد موجب مرگ اتفاقي چندين نفر به دليل برخورد با اشياي تيز و سقوط از ارتفاع به خاطر نديدن و ديوانه شدن و افسرده شدن چند نفر شده بود، توسط وزارتخانه ممنوع شده بود، و مجازاتش حبس 5 ساله تو آزكابان بود...ولي بعد كه به اين ورد براي مقابله با دشمنان، نياز اساسي شد، باز هم آزاد شد... طرز انجامش، اينه كه چوب دستي رو روي سرمون يه دور كوچك، به صورت دوراني ولي آرام، تكان دهيم، بعد با صداي بلند ورد را فرياد بزنيم...لازم به ذكره كه ورد بايد به صورت "بلااايند سكتيسـون" تلفظ بشه...




مقاله : شخصیت وی جنبه آموزگاری دارد. لازم به توضیح است که مرلین هم از افسانه های قدیمی است که در انگلستان و فرانسه رواج داشته است. مرلین در جایی پیامبر است و در جایی جادوگر که به طور مشخص تعریف نشده است.
ویک داستانم در مقا له های سایت دربارش خوندم که ادرس لینک شو می نویسم:
http://www.jadoogaran.org/modules/xfs ... article.php?articleid=534


ویرایش شده توسط الیجاه دریک در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۱۶ ۲۳:۱۶:۵۰

مبارزه هر قدر صعب
صعود را ادامه بده
شاید
قله تنهادر یک قدمی تو باشد.
(دیانا وست لیک)


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸ جمعه ۱۶ تیر ۱۳۸۵

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 248
آفلاین
1-یه نمایشنامه بنویسید که در اون چگونگی اجرای یکی از این دو تا ورد رو که گفتم رو شرح میدید. چه جدی چه طنز


هدویگ به سختی چوب جارو در دستش گرفت . جغدای دیگه اصلا نمی دونن چوب جادو چیه ولی این یکی یه نیمچه ذکاوتش بالاست!
وقتی با سختی چوب رو تو دستش نگه داشت حالا یه مشکل دیگه داشت....نمی تونست چوب دستی رو بچرخونه و تمرکز کنه. زمان به سرعت می گذشت و کم کم به اون لحظه می رسید که پروفسور آنیتا لیست رو باز کرد تا از بچه ها یکی یکی بپرسه آخه می دونید امروز یه قرار مهم داشت و باید زود تر می رفت.
هدویگ چشم غره ایی به آنی مونی که مدام در حال در آوردن اداش بود کرد . اما من با خودم گفتم یه کم نمک ریختن که عیب نداره . بنابراین به آنی مونی یه اشاره کردم و یه نقشه ریختیم.
وقتی پروفسور دامبلدور اسم من رو صدا زد آرام بلند شدم تا یکی از دو ورد رو اجرا کنم. لحظه ایی بعد گفتم که آنی مونی داوطلب شده تا من طلسمم رو روی اون انجام بدم و در همین حال چشمکی هم بهش زدم.
پروفسور دامبلدور موافقت کرد و آنی مونی از جاش بلند شد. من ابتدا یه سرفه کردم و کمی تمرکز گرفتم ، می خواستم حسابی حس تصور بعد از اجرای طلسم رو بگیرم ، نفسم رو در سینه حبس کردم ، چوب دستی رو مستقیم به سمت آنی گرفتم و بعد فریاد زدم :
_ماکانئون
اخگری از چوب دستی من به رنگ آبی لاجوردی روان شد ، سرماشو به شدت حس کردم و در همین لحظه آنی مونی جا خالی داد و ورد درست خورد به هدویگ.
لحظه ایی بعد پروفسور دامبلدور که به قضیه پی برده بود . من و آنی مونی رو اخراج کرد و برامون بازداشت صادر کرد. اما تمام اینا ارزش 5 دقیقه ریسه رفتن از خنده به هلیکوپتری رقصیدن هدویگ رو سر کلاس داشت. حتی پروفسور آنیتا هم نمی تونست کاری براش بکنه و اون رو به حالت اول برگردونه!!!
هدویگ قسم خورد کلاس بعد انتقام سختی بگیره!


2-شرح چگونگی اجرای "ماکانئون" که 2 امتیاز داره! به خاطر ادی



در مورد شرح و چگونگی اجرای ماکانئون که خود مرلین در کتاب هاش پس از کشف این طلسم آورد آورده شده که شما ابتدا چوب دستی رو در دست گرفته و چند بار قبل از اجرا تمرکز بگیرید. اگر شما دارای چهره قرمز ، عصبی و خشمگین باشید این ورد سریع تر اجرا می شه. سپس چوب دستی رو بلند کرده و مستقیم به سمت کسی که می خواید طلسم رو روش اجرا کنید بگیرید . آنگاه به صورت زیک زاکی چوب رو در هوا تکون داده و در حرکت آخر بلند طلسم رو فریاد بزنید و به سمت اون نفر بگیرید. اگر شما به چشم های فرد مقابل هم به سرعت نگاه کنید این طلسم مدت زیاد تری برجا خواهد ماند.



3-توضیح یک طلسم که باید مثل من توضیح بدید و عواقب درست انجام ندادنش رو هم بگید! میتونید به تاپیک ساخت طلسمات برید و کمک بگیرید! که 8 امتیاز داره


تلفظ : اتریکو پاتروکا

لاتین : :
etrico patroca
مخترع:این ورد در سال 1936 توسط الکساندرو مانچینی ساخته شد.
کاربرد:این ورد در میان جادوگران سرخپوست آمریکای شمالی به ماوریت آتش شهرت دارد! با کشف این ورد در سال 1941 جامعه خون آشامان به اکثریت رسید و سراسر شمال به دست آنان افتاد اما در سال 1946 که در پی آن خون آشامان برای همیشه از جامعه انسانی طرد شدند وزارت سحر و جادو استفاده از آن را برای همیشه منع کرد!این ورد هنوز در قبیله های کوچک جادوگران مایا مورد استفاده قرار می گیرد!

کاربرد:هنگامی که این ورد ادا می شود رنگ آن زرشکی می باشد و در اصابت به شخص بدن وی شعله ور گشته و مانند گدازه های آتش فشان بر افروخته می گردد.سپس فرد تبدیل به خاکستر شده بار دیگر از آن مانند ققنوس به صورت یک خون آشام متولد می گردد.

این ورد در برخورد با مشنگ ها به صورت مستقیم و در برخورد با جادوگران به صورت غیرمستقیم تاثیر می گذارد.

دستور العمل کاربرد:ابتدا چوب دستی را مستقیم جلوی صورت خود گرفته چشم ها را به نوک آن خیره می کنیم و ذهن را خالی می کنیم سپس فرد مورد نظر را در قالب یک خون آشام تصور کرده چوب دستی را به سمت بین دو ابروی فرد نشانه می رویم !چنانچه در این میان ذهن شما پرت شود خودتان تبدیل به خون آشام خواهید.
شد...

الکساندرو مانچینی در سال 1978 در پی کهولت سن و عدم خالی کردن ذهن در حال انجام این طلسم به یک خون آشام مبدل و توسط وزارت سحر و جادو برای همیشه به آزکابان فرستاده شد!


مرلین دقیقا که بود؟! معروفترین داستان درباره ی او و خلاصه ای از آن داستان. و اینکه آیا او زنده است؟!
مرلین فرزند یک تازه بیوه روستایی بود که توسط شیطان دزدیده شد . او مرلین را به قصر خویش برد و تا زمانی که او بزرگ شد به وی جادوگری به ویژه جادوی سیاه را آموزش داد. زیرا می خواست مرلین را به بزرگترین جادوگر شیطانی تبدیل کند و از او برای مقاصد شوم خود استفاده نماید. اما مرلین جوان روزی به اهداف او پی برد و برای همیشه شیطان را ترک کرد.

داستان های زیادی از مرلین در بین مردم رواج دارد اما یکی از مشهورترین داستان های مرلین به آن زمانی بر می گردد که آرتورشاه روزی هوس کرد سرزمین خود را ترک کند تا به دنبال اکسیر زندگی رود . او از مرلین خواست تا یک نفر را به جای او بر تخت سلطنت نشاند تا زمانی که بازمی گردد و ملکه جوان او را نفریبد.
مرلین بسیار آشفته می دانست که پیدا کردن چنین آدمی سخت مشکل است بنابراین با حالتی گرفته به سمت دریاچه رفت. او در آنجا توانست با ملکه دریاچه آشنا شود و او این طور به مرلین کمک کرد که او را در قایقی نهاد و به او گفت : اولین شخصی را که دیدی او را به عنوان جانشین همراه خود ببر.
مرلین همچنان در طول رودخانه پیش می رفت تا اینکه پس از چند روز در گوشه ایی از ساحل کناره گرفت . او اولین کسی را که دید یک پسر کوچک بود . مرلین خوشحال شد و از آن پسر نشانی پدرش را پرسید. مرلین پدر آن پسر را قانع کرد و او را همراه خود به نزد آرتور شاه برد و به او گفت که این جانشین تو است. آرتور شاه با اعتماد کامل به انتخاب مرلین راهی سوار شد . اما هنگامی که بازگشت دید که چگونه آن مرد ملکه او را فریب داده است . پس تنها مرلین را مقصر دانست و دستور داد تا ملکه را بسوزانند. اگرچه ملکه فرار کرد اما مرلین آشفته تر از هر زمانی به نزد ملکه دریاچه باز گشت و از او توضیح خواست. مرلین گفت : تو به من گفتی اولین نفر . و من این مرد را پیدا کردم و همراه خود آوردم پس چرا این گونه شد. ملکه به او گفت : تو اشتباه کردی ! منظور من آن پسر بود. مرلین هیچ گاه فراموش نکن که نیمی از تو یک ماگل است و تو به واسطه آن نیمه اشتباه کردی!!!


بعد ها جنگ های زیادی بین مرلین و شیطان که هنوز در صدد فریب مرلین بود در گرفت تا اینکه روزی او مرلین اگرچه به جادوگری بسیار وابسته بود برای نجات مردم ماگل آن را کنار گذاشت و از همه خواست که از او و جادوگریش رو برگردانند. مرلین حتی با این کار معشوقه خود را از دست داد اما کنار نکشید ...مردم پس از چند سال برای همیشه شیطان را کنار گذاشتند و او برای همیشه به فراموشی سپرده شد. از آن پس مرلین نیز ناپدید شد و همگان داستان های زیادی در رابطه با مرگ او ساختند ... اما این طور که گفته شده او چند سال پیش با چهره یک دوره گرد قصه گو دیده شده که داستان های قهرمانیش را برای مردم تعریف می کرد و از این طریق امورات خود را می گذراند!


از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۸:۱۵ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۵

ورونیکا ادونکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۸ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۲۲ دوشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 404
آفلاین
سوال اول:

جنگل در سکوت وهم انگیزی فرو رفته بود. سکوتی سنگین که قلب ها را مطیع خود می کرد. درختان که به نظر می رسید، نگاه می کنند، سخن می گویند و حرکت می کنند، با فاصله ای نه چندان کم قد برافراشته بودند. درختانی که یکی شان بلند بود و دیگری به زحمت به قد من می رسید. آسمان لاجوردی هر لحظه تیره تر می شد. شب در حال فرا رسیدن بود و در عین حال با خود وحشت بیش تری را به ارمغان می آورد.
نمی دانستم چرا آن جا هستم. آیا سرنوشت من را به این مکان رعب آور کشانده بود؟... در غیر این صورت چرا به یاد نمی آورم چه وقت و چگونه به چنین جنگلی کشانده شده ام. سوالاتی نافرجام در ذهن من یکی پس از دیگری شکل می گرفتند. سوالاتی که یافتن پاسخ آن ها از پس من برنمی آمد. شاید هم سرنوشت این طور رقم خورده بود، که من در آن لحظه جوابشان را ندانم.
قلبم وحشیانه به سینه کوبیده می شد، تا جایی که خودم نیز صدای آن را می شنیدم. در دستانم لرزش خفیفی را احساس می کردم. رنگ صورتم به سفیدی گراییده بود؛ اما با همه ی این ها نمی ترسیدم. می دانستم که اتفاقی ناگوار در حال وقوع است. اتفاقی که من موظف به مقابله کردن با آن هستم؛ من بی علت آن جا حضور نداشتم!
مانند سیخ ایستاده بودم. واقعاً میخکوب شده بودم، اما در آن لحظه دلیلش را نمی دانستم... ای کاش این طور نبود... سرانجام بعداز گذشت چندین دقیقه ای که برای من به مدت چند ساعت گذشت، بدنم را تکان دادم و حرکت کردم. به مکانی که از آن جا به هیچ عنوان خبر نداشتم. پایم را روی جسمی گذاشتم. در همان لحظه صدایی همچون صدای یک فریاد کوچک درست از نزدیکی من به گوش رسید. به آرامی سرم را خم کردم و زیر پایم را نگاه کردم. اما این احمقانه ترین کاری بود که می توانستم بکنم. صدای فریاد چگونه می تواند از زیر پای من به گوش برسد؟
وجود موجودی علاوه بر خودم را در پشت سرم احساس کردم. بدون هیچ سر و صدایی برگشتم و با دیدن فردی که پشتش به من بود، سرش را پایین انداخته بود و در حال کلنجار رفتن با چیزی بود، خیره شدم. می توانستم صدای خشنش را بشنوم، که می گفت: می کشمش... می کشمش... اونی که به دنبال من اومده رو می کشم... اون نمی تونه این رو از من بگیره... نمی تونه...
نفسم بند آمد. ریسک بزرگی کردم و به جای این که خود را از دید او پنهان کنم، چوبدستی ام را بالا گرفتم. دنبال وردی مناسب بودم تا بتوانم قدرت جادویی او را از بین ببرم... در ذهنم به خود می گفتم: کتاب وردهای جادویی، صفحه ی 315... آه نه این نیست... اصلاً تو کتاب وردهای جادویی همچنین طلسمی نبود. باید پیداش کنم... در چه وضعیتی هم یادم رفته ...
در همان لحظه به طور ناگهانی کلمات در ذهن من شکل گرفتند: نومجیکوس وردی عجیب به رنگ آبی است که با رعایت اصول انجام می شود. این طلسم با تمرکز بسیار شکل می گیرد. برای اجرای آن باید چوبدستی را مقابل چشم حریف گرفته و ورد در ذهن گفته شود. بدون لرزش باید این کار انجام شود. در صورت رعایت نکردن این موارد باید منتظر عواقب بدی همچون پاک شدن حافظه ی همان فرد بود. نتیجه ی این طلسم از بین بردن قدرت جادویی طرف مقابل برای مدتی معین است.
با خوشحالی چند قدمی به جلو برداشتم. به آن فرد خیلی نزدیک شده بودم. بیش از اندازه... نا خودآگاه زیر لب گفتم: متشکرم... متشکرم!
بعد از این حرفم آن فرد برگشت. با چهره ای بهت زده به من خیره شد. من از این فرصت کوتاه نهایت استفاده را بردم. چوبدستی را میان چشمانش گرفتم. سعی کردم تمرکز کنم، سپس در ذهن گفتم: نومجیکوس!
بعد از ادای این ورد ناگهان نوری آبی رنگ و سرد از نوک چوبدستی بیرون آمد و به آن فرد برخورد کرد، سپس او فریادی از روی خشم کشید. چوبدستی اش را رو به من نشانه گرفت و نعره کشید: آواداکداورا...!
اما هیچ اتفاقی نیفتاد. من هنوز زنده بودم. تا لحظه ای نفس زنان به من خیره شد. سعی کرد به من حمله ور شد اما من زودتر از او به نقطه ای دیگر رفتم. چشمم به جسمی قرمز رنگ که احتمالاً از دست همان فرد به زمین افتاده بود، خورد.
دیگر اراده ام دست خودم نبود. به اختیار خود حرکت نمی کردم؛ به همین خاطر روی آن جسم که یک مدال قرمز رنگ زیبا بود، شیرجه رفتم. انگشتم با آن تماس پیدا کرد. ناگهان جنگل دور چشمانم چرخید... انگار داشتم با سرعت نور حرکت می کردم... انگار روی هوا بودم... نــــــه!
لحظه ی قبل در اعماق جنگلی موحش و لحظه ای بعد در جایی گرم در خانه ای کوچک... آن موقع فهمیدم که چگونه و چرا به آن جنگل راه پیدا کردم... سرم را خم کردم و به مدالی قرمز رنگ که روی آن علامتی اسرار آمیز حک شده بود، خیره شدم! بله... آن پاسخ سوالات به ظاهر نافرجامم بود!

سوال دوم:

من فکر می کنم که انجام این طلسم محدودیت خاصی ندارد. فقط کافی است آدم عصبانی باشه و جوبدستی رو به طرف آن فرد نشانه بگیرد. سپس فریاد بزند: ماکانئون... که این صورت فرد مقابل تا مدتی چرت و پرت می گه و کارای بی معنی انجام می ده.

سوال سوم:

خب من باید به یه چیزی اعتراف کنم: من یه طلسمی جالب ساختم درست مثل شاهزاده دو رگه (البته نه تا حد اون چون اون خیلی بی رحم بود)... فیلیماسوس... خب این طلسم به رنگ زرد است اما نه رنگ زرد معمولی بلکه بسیار خاص و باورنکردنی. برای اجرای این طلسم باید ذهن رو به روی هر فکر دیگری بست. چوبدستی را یک بار به صورت دایره وار توی هوا چرخاند. سپس باید این ورد با تحکم زیر لب زمزمه شه. نتیجه ی این طلسم هم این است که فرد مقابل تا مدت 3 ساعت سرش دایره وار حرکت می کند؛ به عبارتی سر فرد در هر شرایط و هر جایی 360 درجه می چرخد و سرانجام سرش گیج می ره و نقش بر زمین می شه. (اگه دوست داشته باشین می تونم روی شما امتحان کنم!)

سوال چهارم:

در مورد مرلین باید بگم که برخلاف عقیده ی خیلی ها او از چوبدستی استفاده نمی کرد؛ بلکه از قدرت دستان و انگشتانش استفاده می کرد. مثلاً با دستانش می توانست شمع را روشن و خاموش کند. نگذارد یک فرد صحبت کند و خیلی های دیگر... او جادوگری بسیار ارزشمند و ستودنی بود که یکی از اعضای بزرگ دیوان عالی جادوگری به شمار می آمد. (گاهی اوقات هم چهره اش روی کارت های جادوگری خودنمایی می کنه... چطور ندیدین؟!) سن او تا حدودی بسیار زیاد بود. در طول عمر گرانبهایش نیز بسیاری از جادوگران سیاه را از بین برد. از جمله مپ... اما با گذشت زمان طرز جادو کردن تغییر کرد. در واقع بعد از مرگ او چوبدستی اختراع شد و جادوگران به جای این که از قدرت جادویی خود بهره ببرند به واسطه ی یک چوبدستی جادو انجام می دهند... مرلین با این که مرده اما یادش همیشه در اذهان باقی خواهد ماند!


اگر یک فرد انسان، واحد یک بود ، آیا یاز یک با یک برابر بود؟!
[b][s







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.