هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مدیریت جلسات حضوری سایت (غیر رسمی)
پیام زده شده در: ۱۶:۵۱ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
#35

آوریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
از کارتن!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 789
آفلاین
با دریافت اجازه نامه ای از سوی کریچر عزیز، گزارش میتینگ 25 تیر رو مینویسم :

افرادی که در میتینگ حضور داشتند :

خودم، کریچ، ولدی، بلرویچ، ققی(سینا)، سدریک(سهیل)، برادر حمید، تانکس (پگاه)، دامبی(میلاد)، شخصی به اسم پیام که معرف حضور همه ساحره هاست و دو دخترخاله اش و 4 همراه پگاه و پدر مادر خودم که اصلا از صحنه میتینگ به دور بودند!

برنامه ریزی برای میتینگ و نحوه اومدن من به میتینگ و انیکه چقد بدبختی کشیدم بماند، بریم سراغ روز یکشنبه، ساعت 4:15 بعد از ظهر :

من که مهمونی بودم، زنگ زدم ببینم پیام رفته یا نه و بعد از یک تماس 30 ثانیه ای فهمیدم اون تازه داره راه میفته، پس به مامانم گفتم ارومتر حاضر شه که من زود نرسم!

***ساعت 4:40***
من در حال حرص خوردن بودم چون مامانم آرومی که من گفتم رو خیلی آروم گرفته بود و هنوز حاضر نشده بود

***ساعت 5، خیابون ولیعصر***
ترافیک در حد بنز، منم هرچی میگردم ورودی اصلی پارک ملت رو پیدا نمیکنم، پس دوباره زنگ به پیام، و میفهمم اونم وسط ترافیکه و ما هم ورودی اصلی رو رد کردیم و باید .....

***ساعت 5:20، جلوی در پارک***
من و مامانم وایستاده بودیم و منتظر بودیم بابامم بیاد، تا اینا منو تا پیش بچه ها همراهی کنن و خودشون برن پی زندگی، من یه کله کشیدم تو پارک و به محض دیدن فردی بلند قد که داشت با موبایلش حرف میزد تشخیص دادم این کریچره و سریع از راه دور معرفی کردمش به مامانم. بعد از چند دقیقه میلاد با عینکی خفن هم از سمت مخالف کریچر، ااونم موبایل به دست ظاهر شد. و مهمتر از همه اینکه هیچ کدوم منو ندیدن.

بعد از چند دقیقه، پیام به همراه دو دخترخاله اش مشاهده شد و من سریع اونو برای کتابها و سی دی بازخواست نمودم! اون بنده خدا هم سریع همه رو داد و میلاد هم به جمع ما جلوی در پارک پیوست و با دستش نقطه ای کور رو نشون داد، گفت بچه ها اونجان. و اندکی بعد پدر من نیز آمد و ما نیز به اون سمت رفتیم!

***اون سمت***
بنده به اون سمت رفتم و دیدم تعداد زیادی پسر بعلاوه یک دختر (!) کنار جوق ابی همچو آدمای خسته و مونده و داغون و این سیستما نشستن. و من به محض دیدن این جماعت همه رو شناختم، خیلی حال داد! و نکته جالبتر اینکه همه هم منو شناختن

من : سلام سلام سلام....همینجوری یه دور زدم دوباره سلام سلام سلام! تا بالاخره به 10-11 نفری سلام نمودم!
و بعدش پیشنهاد دادم که همینجوری میخواین اینجا بشینین؟ خب پاشین راه بریم دیگه!
مدتی راه رفتیم و پدر و مادر بنده با کمی فاصله واسه خودشون راه میومدن تا منو زیر نظر داشته باشن! البته این زیر نظر داشتن برمیگشت به میتینگ قبلی که من اومده بودم که حالا بیخیال!!
رفتیم و رفتیم و رفتیم و البته هر دو ثانیه پسرا به جلسه تشکیل میدادن و وایمیستادن و هی حرف میزدن و ما هم کمی جلوتر صبر میکردیم تا اینا برسن!
اول در مکانهایی که کمی تاریک بود راه رفتیم و دیدیم که خیلی خطرناکه و به سمت خورشید دویدیم و از پله های شونصدتایی بالا رفتیم و من و دو دخترخاله روی نیمکتی نشستیم تا بقیه نیز برسند. در همین زمان پدرم به سوی من آمد و گفت که هروقت خواستیم بریم خونه بهت زنگ میزنیم، بیا جلو در! و من هم اوکی ای روانه ساختم و از آن زمان به بعد از زیر نظر بودن توسط دوربین و این سیستما راحت شدم!
از همراهان پگاه پسربچه ای بود کوچک که من نمیدونم چرا به سینا میگفت میلاد، و سینا نیز هی بهش میگفت به من فحش نده! و وقتی سینا قاتی کرده بود بهش پیشنهاد دادم بچه رو بفرسته پیش برادر حمید!

سرانجام در جایی جمع شدیم و پرسیدیم که الان کجا بریم؟ و من گفتم هرکی پیشنهاد داده بیایم پارک ملت، خودش بگه کجا بریم! ولی هرچی گشتیم دنبال اینکه کی گفت بریم پارک ملت، به نتیجه نرسیدیم!

آخرش میلاد گفت بریم توت فرنگی! همه هم چون جای دیگه ای به ذهنمون نمیرسید قبول کردیم!

***جلوی در توت فرنگی***
بحث هنوز در مورد میتینگ و مکان میتینگ و مدیریت میتینگ بود و ناگهان نمیدونم چی شد که همه منو به مدیریت میتینگ متهم نمودند و من هم در دفاع از خودم گفتم مدیریت با من نبود، من که اصلا تهران نیستم، مدیریت با پیام بود! و پیام هم گفت اگه مدیریت با من بود، پس تو چرا میل زدی به همه، و من باز گفتم برای اینکه وقتی من میزنم تاثیر بیشتری داره، به خصوص در جادوگرا
ولی باز میلاد گیر داد که من مدیر میتینگ بودم و اصلا مدیر خوبی نبودم و من هم کمی از خشانتم رو نشون دادم و اونو تهدید به پشت دست کرده و به سمتش دویدم که بچه از ترس رفت پشت فکر کنم سهیل قایم شد!

***داخل توت فرنگی***
من و حمید و سهیل و سینا به همراه دو دخترخاله و پگاه پشت میز هشت نفره ای (7 نفر بودیم!) نشستیم و پیام در حرکتی انتحاری میز دیگری به این میز چسباند و همه پشت این دو میز جا شدیم و سفارشات مورد نظر که شامل بستنی میوه ای بود رو دادیم، البته در این بین ولدی و کریچ فکر میکنم سفارش سیب زمینی دادند!
سهیل و حمید به گوش دادن آهنگ مشغول شدند و من یادم اومد که باید پول کتابا رو با پیام حساب کنم، پس مقدار لازمه پول رو بهش دادم و در لحظه ای که پیام مشغول شمردن پولها بود، توجه ملت به طرز عجیبی به پیام جمع شده بود و هرکسی در تلاش بود کاری کند که پیام بستنی وی را حساب نماید!
بستنی را آورند و بستنی بود بس بوقی، توت فرنگی آن که مزه بوق میداد، بقیه اش هم آب شده بود و بلر اعلام کرد که تنها قسمت وانیلی آن مسموم نیست، ولی همه بچه ها بدون توجه بهاین حرف بلر، تمام بستنی را به جز توت فرنگیش خوردند!
در همین حین من و سهیل و حمید به گوش دادن آهنگهای زد بازی ام پی تری پلیر پگاه مشغول شدیم (درواقع دو نفری، یکی تو صف منتظر میموند!) و من وقتی دیدم آهنگهایش درحال بیناموسی شدن است بیخیال گوش دادن شدم و دیگه گوش ندادم! و با لبخند شیطانی حمیدو سهیل فهمیدم خیلی به موقع این حرکت رو انجام دادم

***بعد از توت فرنگی، کنار دریاچه***
ولدی و کریچ طبق معمول دنبال جایی برای نشستن گشتند و روی نیمکتی نشستند و بقیه مثل بوق همون بغل وایستاده بودند و داشتند از طبیعت و هوا و اینا لذت میبردند که ناگهان توجه سهیل به من جلب شد : آوریل چرا غریبی میکنی؟
و من کف نمودم و خود را دیدم که بین تعداد هفت هشت نفری پسر ایستاده ام و آنان سعی دارند کاری بکنند که من غریبی نکنم! در حالیکه خبر نداشتند من اصلا غریبی نمیکنم! خلاصه مجبور شدم کمی صحبت نمایم و با بچه های دیگه زدیم در سر و کله همدیگه و بحثی فیزیکی بین من و سینا صورت گرفت که البته من نخوردم، و فقط زدم، درواقع محکم زدم تو کمر سینا که دادش در اومد!
یهو پگاه بدون هیچ دلیلی درحالی که کنار من وایستاده بود، آب معدنی را که در دست داشت روی پیام خالی کرد! و من هنوز هم نمیدونم چرا، فقط سریع در رفتم چون به دلایل امنیتی اصلا علاقه نداشتم خیس شم!
خوشبختانه آب بازی همینجا تموم شد و پیام دست پگاه را مقداری پیچوند و پگاه نیز دست پیامو گاز گرفت و من برای لحظه ای شک کردم که اینجا کجاس؟ باغ وحش؟!
دست پگاه از شدت پیچش کلی درد گرفت و البته از دست پیام هم خون اومد! کمی بعد باز به دنبال مساله ای که من نفهمیدم، میلاد کفشهای پگاه رو برداشت و بهش نداد! و پگاه شروع به جیغ زدن کرد، جالب اینکه تمامی این اتفاقات در حضور مامان پگاه انجام شد و من نمیدونم چه جوری این بچه ها انقد جرات دارن!

***راس ساعت 7***
موبایل پیام زنگ خورد و البته مامان من بود که زنگ زده بود و طی صحبتی به من گفته شد که به جلوی در بروم و من نیز گفتم چشم! پس با صدای بلند اعلام کردم بچه ها من دارم میرم! و هیچ عکس العمل مثبتی مشاهده نشد، بار دیگر اعلام نمودم و سهیل و پیام و سینا قضیه رو گرفتند و سهیل نیز گفت بچه ها بریم آوریل رو بدرقه کنیم! و باز ملت مثل بوق به روی خودشون نیاوردن!
و من در همونجا باز خشانت زدم و به جلوی نیمکت رفته و خطاب به کریچر، بلر، ولدی، حمید گفتم که هووووووی ملت، من دارم میرم، میخواین بیاین باهام تا دم پارک بیاین! و البته همه بلند شدن به جز ولدی که در موبایلش غرق شده بود! من نیز نمیدونم چرا!!

میلاد و پگاه با ما نیومدند زیرا باید منتظر عسل میشدند و البته عسل جلوی در پارک منتظر آنها بود و من نفهمیدم چرا اونا با ما نیومدند!

در راه برگشت بر عکس راه ِ رفت، که همش با پیام و دخترخاله هایش صحبت نموده بودم، با سهیل و حمید صحبت نمودم و کلی بهم خوش گذشت و خوش گذشت و واقعا خیلی خوش گذشت! پیام نیز به جمع ما اضافه شد و باز خوش گذشت و همینجوری داشت خوش میگذشت تا به نزدیکیهای در رسیدیم و من مادر و پدر را از راه دور تشخیص دادم و آنها نیز مطمئنا با دوربین منو از راه دور دیدند!

پس با بچه ها خداحافظی نمودم و تعدادی شکلک نظیر لاو بوس بغل بای نیز با دست انجام دادم که خودم کلی حال نمودم، وای به حال بقیه !! و سپس نزد پدر مادر رفته و با همه از راه دور بای بای نمودم و همه نیز جواب دادند!

این بود پایان میتینگ!

نکات :

1- مدیر بعدی سایت برادر حمیده! از اول تا آخر پیش این وبمسترا بود!

2- قد کریچر خیلی بلنده، انقدر که وقتی جلوی من وایستاد من احساس کوتاهی بهم دست داد

3- من خودم برای 30 نفر اینویتیشن فرستادم و به صورت نکته عرض کردم که تا میتونین دختر بیارین! ولی متاسفانه از دخترانی که خودم اینوایت کرده بودم فقط پگاه اومد، بقیه را در فرصتی مناسب خواهم کشت!

4- در طول میتینگ خیلی اتفاقات افتاد که من علت هیچ کدوم رو نفهمیدم!

5- پگاه استعداد عجیبی دارد در زمینه عکس گرفتن از راه دور، و نشان دادن آن به فردی تا وی بگوید کدوم یکی از این سه تا دخترا خوشگلترن

6- من نفهمیدم کی بلرویچ به جمع ما اضافه شد! یعنی اصلا یادم نمیاد!

7- پای من به طرز مشکوکی له شد!

8- یه میتینگ رفتم، شونصد شایعه برایم ساخته شد!

9- ولدی از اول تا آخر با من چهار بار حرف زد! بار اول سلام، بار دوم بحثی در مورد گیتار که مربوط به صحبتی بود که از قبل داشتیم، بار سوم باز هم بحثی در مورد گیتار و هورکراکس و باز هم بحثی که از قبل داشتیم! بار آخر خداحافظ!

10- خیلی خوب شد که کسی نفهمید من از پیام دی وی دی گرفتم (تابلو آخه چرا خودت میگی)، وگرنه تا سه ساعت همه یا میخواستن اونو از من بگیرن، یا هی میپرسیدن دی وی دی چیه!

11- سهیل و حمید خیلی تند راه میرن! موقع برگشتن من خیلی سعی کردم که ازشون عقب نمونم ولی بازم موفق نشدم!

12- مهمترین نکته این میتینگ این بود که مدیر نداشت! لطفا دوباره به من گیر ندین!

13- کریچر به من تیکه آوریل و برادران دالتون (کارتن لوک خوش شانس) انداخت و خواستم بهش بگم بوش وگ (اون سگه) ولی روم نشد!

14- مواظب دندونهای پگاه باشید! خیلی تیزن!

****بعد از میتینگ****

من سریع از مامانم نظرشو در مورد بچه ها پرسیدم و مامانم گفت خیلی بچه های خوبی بودند! و من کلی ذوق زده شدم! گفتم یعنی من میتونم بازم بیام میتینگ؟ و مامانم موافقت کرد! و من ذوق مرگ شدم، و در آخر نیز پرسیدم که کدوم یکی از بچه ها بهتر و خوبتر و مثبتتر و اینا بود؟ که گفت اونی که قدش خیلییییییی بلند بود و عینک داشت و از همه زودتر به من معرفیش کردی! و من فهمیدم که منظورم کریچر جیگره! و این کلی جالب بود!
و البته من همینجا از شدت خوشحالی به پیام اس ام اس زدم تا به همه بچه ها بگه من بازم میتینگ بیام و من میدونم که اونا هم خیلی خوشحال شدن، بله خودتونو به اون راه نزنین، خوشحال شدین! و دیگه همین دیگه ....
به من خوش گذشت، امیدوارم به شما هم خوش گذشته باشه!


[size=small]جادوگران برای همÙ


Re: مدیریت جلسات حضوری سایت (غیر رسمی)
پیام زده شده در: ۱۲:۵۱ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۵
#34

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1223
آفلاین
دوستان نظر به این که جلسات غیر رسمی از روند عادی و طبیعی خودش خارج شده و هر هفته شاهد این میتینگا هستیم در همین راستا از این به بعد هیچ میتینگی بدون تائید مدیران سایت رسمی و مورد تائید نیست و اگر مشاهده بشه برای افراد سایت میلی برای میتینگ خصوصی بدون موافقت مدیران زده شده با اون برخورد میکنیم


كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر


مدیریت جلسات حضوری سایت (غیر رسمی)
پیام زده شده در: ۱۱:۱۴ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۵
#33

آنتونین دالاهوفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۶ شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۸۵
از هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 106
آفلاین
گزارش میتینگ جمعه، 16 تیر


ساعت یک ربع به یازده، جلوی بوف پاسداران بودم، بوف بسته بود، جلوی رستوران چو ولگردی ایستاده بودم، دقایقی بعد، هاگرید کوچولو به طور مشکوکی از ماشینی پرید پایین.
کمی با هاگرید جون حرف زدیم، سپس توماس جون هم به طور خفنز مشکوکی از ماشینی دیگر شیرجه رفت کف خیابون و با یه مشت کاغذ تاریخچه سایت اومد پیش ما.
دقایقی مثل بچه های کوچه بازاری، بل خیابون نشسته بودیم که این بار هم استرجس پادمور( پامادور) بدتر از کف، پر زد پیش ما.
ما 4 نفر بسی گفتیم و خندیدیم...
یهو یه کهنسال پیر پاتال رد می شد، به ما گیر داد گفت:
شما مال این محل اید.....
توماس: نه...
استر: نه...
هاگرید کوچولو: نه..همینجوری منتظریم....
من جادویی: چیه..آقا حرفیه..آی نفس کش...توماس ولم کن..ولم کن بذار حالشو بگیرم....
دقایقی بعد دور و بر ساعت 12 درب بوف باز شد....
عین آدم های گشنه مشنه، پریدیم تو...
رفتیم سر یک میز نشستیم....
کارگر رستوران که ماگل تشریف داشتن گیر داد آخرشم کارشو کرد و از ما عکس خفنز، با عکس هایی از مشنگستان ....
نشسته بودیم...
یهو داش حمید قزوینی با سدی جون، اومدن...یه سر اون طرف تر هم کریچ اومد....
بعد شاهد ورود یک روح بودیم...بینز کبیر به پرواز در آمد و پیش من آمدم...بعد از او سرپاتریک هم اومدم این ور من نشست.....( حال می کنید..اینا بادیگاردای من بودن....عشق به خدای نته دیگه...)
شاهزاده نیمه خالص هم اومد این طرف من... ققنوس هم پر زد روبه روی من....( کفتره دیگه...)
وای چه خفنز...
دم درب ایستاده بودم...

دامبل و وزیر با یک خانم..... ( اسم نمیبرم...)( همون هلنا..)
دقایقی بعد، سالازر کبیر با رفیق فابریکش، با یکی که همش دست منو می شکوند( چون اذیتم کرد اسمشو نمی گم..همش ترق می داد دستامو... آخ مامان... )
واووووووووووووو
مری...
مریدانوس....
سعید بلر...اومدم یه سر منو ناز کرد...( مرجع تقلیدشم دیگه..) سپس جای کفتر جلوی من نشست....
هدویگ؛ اینم پر زد تو رستوران، همه جا رو ریخت به هم....
چند تا عکس انداخته شد....
ناهار می کوفتیدیم که باباخونده اعظم( سیریوس گادفادر) با خانمی مشکوک....
اومدن....
کریچ: من باید برم....
هیچی نشده با این حرفش کلی را با خودش برد....
یه سر رفتیم پارک نیاوران...
یه چندتایی عکس انداختیم...دامبل یه کم به متن تاریخچه گیر داد....
سپس با وزیر برگشتم....
پول تاکسی های منو هم وزیر داد....به جاش من یه بستی مشنگی مهمونش کردم....



Re: مدیریت جلسات حضوری سایت (غیر رسمی)
پیام زده شده در: ۹:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۵
#32

توماس جانسونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۲ سه شنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۲۱ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۵
از قصر كرنوال
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 332
آفلاین
چه حالی میده مدیر میتینگ خودش بعد از یه هفته بیاد گزارش بنویسه ولی از اونجا که همتون ارزشیه ارزشی اومدین گزارش دادین منم تیکه تیکه یه چیزایی رو میگم.

اما قبلش به سرژ:باب تو چقدر خشانتی این که تو میای یه نفر دیگه به من گفت منم دچار فکرای هیسترایی شدم گفتم تو میای!!

دزیره:برو باب دلت خوشه ها...ما اونجا انقدر کارای مهم از جمله بحث سر مدیریت من( ) یا بحث درباره نکات راز داوینچی و...اینا داشتیم که اصلا وقت نداشتیم دربارت فکر بکنیم ...ولی راستشو بگم من خودم به استر و فرانک گفتم که :دزیره جی اف ناپلئون بوده...آیا؟

به سیریش:من خوب شناختم...شما هم منو خوب شناختی...نشون به اون نشونی که :زنده باد گل گلی...در این لحظه نیش نیش:

راستی بروبچ این جمعه میریم کدوم بوف؟
دلم برای میتینگ تنگ شده هر روز بهم فکرای هیسترایی دست میده!


کاهنان مصری سه هزار سال قبل از میلاد این کتیبه قدرت و قهرمانی را پیدا کردند و برای آن محافظانی گذاشتند.تا 3 سال پیش کسی آخرین محافظ ر�


Re: مدیریت جلسات حضوری سایت (غیر رسمی)
پیام زده شده در: ۵:۰۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۵
#31

دزيره


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ پنجشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۲۲ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از ماه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 201
آفلاین
سلام...
ملت شما همه میدونین که من فالگیرم؟
همه میدونین که من نیمه الفم؟
بعد اینکه همه میدونید که من یه کلاغ خبرچین ویژه خودم دارم؟

پس دیگه نشینین پشت سرم تو میتینگ حرف نزنین..
آهای!!! نمیخواد انکار کنی..کلاغم راست گوست..

هر کی سوآلی یا مشکلی داره به خودم پی ام بده تا من روشنش کنم...آیدیمم که تو پروفالم هست..

دیگه نشنوم خاله زنک بازیتون اود کرده ها!!
انقد هم پا نشید نرین بوف..
ترکوندینش دیگه...
ایـــــش!!!



Re: مدیریت جلسات حضوری سایت (غیر رسمی)
پیام زده شده در: ۲۱:۲۶ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۵
#30

سر سیریوس بلـک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۲ جمعه ۶ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۳۷ یکشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۰
از Graveyard
گروه:
کاربران عضو
پیام: 582
آفلاین
و خداوند ارزش را آفريد تا حامي ارزشي ها باشد!!!



اينجانب كه اصلا قصد حضور نداشتم {چون فرداش يعني ديروز امتحان داشتم}به اصرار مرگخواري مهربان حضور مشكوكي در جلسه داشتم

در همون بدو امر ماري سبز رنگ در حال صحبت با يك وسيله ي ماگلي بود ولي حواسش بود و سلامي كرديم و همي وارد شديم به مكاني ارزشمند كه كفتري پرواز كنان ويامد ولي رفت

همين كه داخل شديم جني ديدم نشسته بر صدر كه ادعاي وب مستري ميكرد در حالي كه همگان چون پروانه به دورش ميچرخيدند و سوال ميكردند كه اين خوب است يا نه
آن خوب است يا نه

بعد از وارد شدن و سلام و اينها و اينكه ملت جادوگر با ورود من ذوق زده گشته با ماري سبز چند باري روبوسي كرده و نشستيم و روبوسي كرديم و ...

همين ديگه حس بقيه اش نيست بريد حال كنيد




و و كساني كه مرا نشتاختند بدانند كه من شناختني نيستم وگرنه مرا ميشناختند از جمله جغدي كه عسكش در همه جا بود ولي من خودش رو نديدم
البته فكر ميكنم كه با آستاكبار رابطه دارد كه همش مياييم رستوراناش و فرمهاي نظرسنجيهاش رو ارزشي وار ميپريم




باشد كه رستگار شويد

سيريوس كبير


ما به آن سید و این میر اردادت داریم
ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم

[url=http://us.battle.net/wow/en/character/burning-legion/


Re: مدیریت جلسات حضوری سایت (غیر رسمی)
پیام زده شده در: ۲۰:۴۳ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۵
#29

نیک بی سرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۰ یکشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۷:۳۸ دوشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۴
از كوهستان اشباح
گروه:
کاربران عضو
پیام: 565
آفلاین
منم با سرژ موافقم.
آقا چرا شايعه ميسازين؟ چرا بيخودي حرف در ميارين؟
ديشب يكي به من ميگفت كه بچه‌هاي گريف ميگفتن كه من و سرژ قراره با هم بريم ميتينگ.
آخه مگه ..... دارين شايعه ميسازين؟
من كه هنوز سرژ رو نديدم!!!! اونوقت چطور با اون برم ميتينگ؟
حداقل يك كمي رعايت كنين.
يك روز نيست كه از من نپرسن چرا نرفتم ميتينگ.


[size=large][color=000066]من ديگه تو امضام هيچي نميزارم. هيچي هم نميگم.
به يه نوع ج�


Re: مدیریت جلسات حضوری سایت (غیر رسمی)
پیام زده شده در: ۱۴:۳۷ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۵
#28

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
من واقعا براي كسي كه به چند نفر گفته من ميام ميتينگ متاسفم نميدونم واقعا چرا اين كارو كرده ، روزي نيست كه كسي نياد بگه «چرا نيومدي ميتينگ؟» من كي و كجا گفتم ميام ميتينگ؟

البته از چند نفر شنيدم توماس جانسون اين دروغو به چند نفر گفته ، ميشه توضيح بدي چرا همچين كاري كردي؟

من خيلي افتخار بدم جشن تولد سايت اونم دو سال ديگه بيام ميتينگ نه اين ميتينگ هاي ارزشي يه روز در ميون


ویرایش شده توسط سرژ تانكيان در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۱۸ ۱۵:۰۸:۲۹


Re: مدیریت جلسات حضوری سایت (غیر رسمی)
پیام زده شده در: ۱۲:۱۵ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۵
#27

املاین ونسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۱ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۱۲ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۷
از نامعلوم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 295
آفلاین
در راستاي اهداف پست زدن و بالا بردن تعداد پست و از اين جور حرفها اين گزارش ميتينگ كه براي خواننده محترم چيزي جز طي كردن اوغات فراغت دلپذير تابستان ( كه اينجانب تا كنون ازش خيري نديدم ) را فراهم نمي آورد زده مي شود تا در كنار اين جنبه مهم و حياتي كمي هم به امر شفاف سازي بپردازد !

در اين زمان كه من دارم مينويسم تا كنون چهار فروند گزارش ميتينگ نوشته شده كه در كمال تعجب و تحير و تفاخر من در هر كدوم با يك نام ذكر شدم و از اونجا كه علاف كردن و سركار گذاشتن اين جوانان غيور كاري بس ارزشي است معرفي مجددي از خود انجام مي دهم تا كسي گمراه نشده و نشود !

گزارش سر پاتريك :

افراد ناشناس : من
نكته اخلاقي : حس همذات پنداري و تفاهم بي حدو اندازه بين من و سر پاتريك چرا كه منم نفهميدم سر پاتريك كيست و چيست ؟ آيا خوردني است يا پوشيدني است ؟ ( اميدوارم به سر پاتريك عزيز برنخوره ، اين پست هدفي جز ارزشي بودن ندارد). اصولا من كساني را كه قبلا نديدم نميشناسم و در روز جمعه هم فقط فهميدم اين جغدي كه اين همه عكسش رو به در و ديوار زدن كيه و همينطور مدير ميتينگ كه جاي به اين خوبي ميتينگ رو برگزار كرده كيه

گزارش فرانك :

مرگخوار مهربون : من
نكته اخلاقي : من همين ديروز فهميدم كه فرانك به هگر كوچولو تغيير شناسه داده و اين ميزان up to date بودن من رو ثابت ميكنه كه در اينجا خودم كمال تشكر رو از خودم ميكنم . در ضمن هگر جان در مهربون بودن من يك ذره شك داشته باش وگرنه عمرت بر فنا است ! بازم جا داره از هگر تشكر كنم كه جاي به اين سر راستي ميتينگ رو برگزار كرده بود ، ايول بابا دمت گرم ، دمت گرم

گزارش موجودي هدويگ نام :

ليلي اوانز : من
نكته اخلاقي : با ذكر جزئيات كامل از خصوصيات اخلاقي بنده .. مشكوك ، خفن ، خشانت ، ضد جادوگر و چند تا چيز تو همين مايه ها و در ضمن هدويگ نوك طلا خصوصياتي كه من راجع به خودت گفتم رو هم مينوشتي تا مساوات برقرار بشه
نكته اخلاقي 2 : هدويگ براي دريافت اطلاعات كامل در مورد اون فرد مشكوك و ناشناس كه با من اومده بود يا من با اون اومده بودم ميتوني به تاپيك جلسه هاي حضوري سايت مراجعه كني و پست كريچ رو كه گزارش نمايشگاه كتابه بخوني !!!

گزارش مريدانوس خودم :

مامانم : من
نكته اخلاقي : ماييم و دختر يكي يك دونه مون و خودمون


گزارش خودم :

من : من
نكته اخلاقي : يعني انقدر بيكاري كه همه اين چرت و پرت ها رو خوندي ؟؟ ايول پس ايكاش بيشتر مينوشتم كه به ياد آرتيكوس عزيز بيشتر از اينها رستگار ميشدي !!

در پايان از عسل تشكر ميشه كه با يك تلفن خشانت بار و تهديد از پشت خط من رو به ميتينگ دعوت كرد!!
همينطور از پيام كه تمام تلاش خودش رو كرد تا اون ني رو تو كيف من فرو كنه و در آخرين لحظات دستگير شد !
و از همه دوستان هنرمندي كه با نقاشي هاشون برروي بروشورهاي مزين به نام جادوگران ما را رستگار كردند و هنر بي پايان خود را به نمايش گذاشتند.
همچنين از كريچ كه در صدر مجلس در سمت وب مستر اعظم مردم رو ارشاد مي كرد
يكبار ديگه هم از فرانك ..نه هگريد كه جاي به اين خوبي ميتينگ رو گذاشت


The Death Prophet is coming to U

Enemies of the heir beware


Re: مدیریت جلسات حضوری سایت (غیر رسمی)
پیام زده شده در: ۱:۳۵ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۵
#26

مریدانوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۲ سه شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
از قعر فراموشی دوستان قدیمی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 190
آفلاین
_ آره مامان خيالت راحت ، بچه ها گفتن 10 ، 20 تا دختر مياد حداقل !
و من با اعتماد به نفس كامل مادر و دوستش را وارد بوف پاسداران مي كنم ؛
_ تو اينجا دختر مي بيني ؟!
_ آره مامان نمي بيني ؟! اينا همه دخترن ! و به جمعيت پسري كه جلويم نشسته اند اشاره مي كنم !
_ ؟!
در همين لحظه از پشت جمعيتي كه در گوشه ديوار مستقر شده بودند خدا هلنا را فرستاد و من خدا را شكر كردم و مادر و دوستش را ترك گفتم و با هلنا در همان گوشه مستقر شديم !
ميتينگ كاملا جو صميمي دارد و بر و بچه ها با تمام سعي و تلاش بي وقفه در حال چسباندن ميز ها به هم هستند و صندلي بازي مي كنند ! احساس غربت شديدي مرا در بر مي گيرد ! ملت در حال بازي كردن با MP3 Player نامعلوم الحالي هستند ، بچه هاي آن طرف با شادماني روي بروشور هاي حاصل دسترنج مديران ميتينگ نقاشي هايي بس استادانه مي كشند و ميز ما ، نقش ميز هيئت داوران را دارد .
هلنا : اين ها رو مي زنيم سر در جادوگران ! همه شو !
او جو را بسي صميمانه ميابد و من همچنان بوقانه ! به نگاه هاي متعجب خود ادامه مي دهم !
فرانك در تمام مدت مشغول پخش كردن نوشابه ، يخ ، نوشابه ، آب و از همين مايه هاست " در اينجا مايه با مايع يه جواريي ايهام تناسب داره ! " ، هلنا براي رفع سر رفتگي حوصله اش در يكي از همين حمل و نقل هاي نوشابه اي توسط فرانك ، وي را مورد سرزنش و غر! قرار مي دهد و اظهار مي كند كه هوا بسي گرم است و يخ كو !
ملت كه هم اكنون علافند ، مشغول غلط گيري از بروشور مي شوند و ما تصميم مي گيريم هر كس غلط بيشتري پيدا كرد جايزه ببرد و ملت مي گويند اينجا مگر علاف است كسي !؟
من با خودم : :no: !
هلنا : اينم بايد اسكن كنيد بذارين سر در جادوگران ها ، گفته باشم !
در همين لحظه هدويگ منوي بوف را به سمت هلنا مي گيرد ، در اين لحظه برق خوشحالي در چشمانش مي درخشيد چرا كه با خود مي انديشيد " خدايا من معروف شدم ، عكسم روي منوي بوفه " ! و ما به منويي كه منقوش به نقش هايي اضافي مشتمل بر عينك و ريش هدويگ بود شديم و هلنا مانند كودكي دلبند خودكاري طلب كرد و شروع به منقوش كردن چيزهاي بيشتري روي منو مي نويسد و ما با همكاري هم چيزي بس خفن كه ققي و هدي به صورت كمپكت است را ايجاد مي كنيم !


_ پول غذا بديد !
ما پول هايمان را در مي آوريم و توماس و استرجس هر چه بود جمع مي كنند و مي روند ، ما با خوشحالي خيال مي كنيم كه آن ها را گول زده ايم ولي در آخر به 200 تنها تموني كه روي ميز مانده خيره مي شويم !
با آوردن غذا تعدادي برگه نظر سنجي بين همه پخش مي شود و همه به شيريني روي برگه ها خم و مشغول پر كردن آن شدند !
و پيام خودكار مشكي اينجانب را كه وسيله تفريحي من بود ، مي گيرد و به صورت اينجا خودكار هست ، كي مي خواد به همه تعارف مي زند ! هلنا نگاهي به نظر سنجي ها مي كند ؛
_ اينا رو بزنيم سر در جادوگران !
_ دوست گرامي ، سر در جادوگران تركيد ، بيخيال شو !
_ راستي يه فال حافظ هست ، " كه به صورت مشكوكي از جهت دامبل به او رسيد " اونم بايد بزنيم ، پس فكره جاي بيشتري باش !


_ بچه ها چقدر جاي دوست عزيزمون خاليه ! واقعا سعادتي رو از دست داديم كه نتونستيم كاپيتان تيم ملي حركات موزون و شوتبال و سبدبال ! رو ببينيم !
ملت دور و بر : هي !


مادرم خيلي جالب با دايي گرامي ! وارد مي شوند و مادرم كتاب قطوري را نشان ما مي دهد و ابراز مي كند كه فردا امتحان دارد !


ملت جمع مي كنند كه بروند در همين حال من با حسي پليدانه به سمت مديران ميتينگ مي روم و دربازه اين كه ميتينگ خصوصي گريف و در مورد حل مشكلات تالار بوده ، سوالاتي چند مي پرسم !
توماس : مشكل گريف يه رمز گشايي ساده است !
من :‌خوبي ؟! من مي گم مشكلاي تالار كه اين همه به ما مي گي ما به فكر گريف نيستي و خودت نشستي پيدا كردي كوش ؟! چرا حرفي نزديم راجع بهشون ؟!
توماس : منم مي گم ديگه يه رمز گشايي ساده !
گويا فشار كار او را سخت در هم كوبيده ! آن ها رهسپار پارك مي شوند و من رهسپار خانواده اي كه در گوشه اي ديگر به انتظار نشسته اند مي شوم و مادر سوال مي كند كه آيا ما راجع به پيشرفت تالار حرف زديم يا نه !

در آخر از تمام جمعيت دختري كه لطف كردن و نيومدن و منو جلوي مادر سرافراز كردن تشكر مي كنم و جاي بچه هاي گريفيمون واقعا خالي بود ( رومسا ، جسي ، لوييس و ... خيليا ! ) !
و در آخر هم براي مديراي ميتينگ و ملت گريفي كه بعد از پيچوندن من تو پارك واسه خودشون برنامه هايي واسه گريف ريختن ، برنامه هايي در پيشه !

مريدانوس








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.