هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۵

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
در راه
دیوانه ساز ، گیلدی و سوسک و هدی رو به سمت سه تا سلول انفرادی میبره تا بهشون میرسه ( ایول فضا سازی )
دیوانه ساز : خوب دیگه برید تو !
سوسک : ببخشید یه مشکلی هست . ما پاهامون زنجیره چطوری بریم توی سه تا انفردای ؟
دیوانه سازه نگاهی کرد و متوجه شد سپس کلید رو دراورد تا زنجیرا رو باز کنه و خواست خم بشه که چشمش به گیلدی افتاد .
گیلدی
بلافاصله دیوانه سازه صاف شد .
سوسک و هدی با نا امیدی نگاهی به هم کردند .
سوسک : خوب خم شو این زنجیرامونو باز کن دیگه ما که تموم روز رو وقت نداریم !
هدی : ترس نداره که !
دیوانه سازه : نه اینجوری نمیشه یکی چوبدستی بده از دور باز کنم . هوی سیاه یه چوبدستی !
سوسک : به شخصیت من توهین نکن من آقای سوسکم
دیوانه ساز : باشه لطفا چوبدستی تو بده !
سوسک : سوسکا چوبدستی ندارن ، دیوانه سازه ارزشی !
دیوانه سازه که عرق کرده بود برگشت رو به هدویگ
دیوانه سازه : تو چوبدستیتو بده
هدی : پرنده ها هم چوبدستی ندارن ولی مثل اینکه گیلدی یه چیزایی داره
دیوانه سازه بدون اینکه به گیلدی نگاه کنه گفت :
- اقای گیلدروی چوبدستیتونو بدین ؟
گیلدی : زندانیا چوبدستی ندارن آیکیو . متاسفانه باید خم شی چاره ای نیست !
هر سه نفر

چند لحظه بعد
مکان : دفتر رئیس

رئیس دیوانه سازا به حالت عادی درومده بود هر چند که هنور داشت نفس نفس میزد . چند نفر دیگه دورش جمع شده بودند سعی در آروم کردنش داشتند . ناگهان در باز شد و دیوانه ساز به همراه گیلدی و سوسک و هدی وارد شد . ناگهان رئیس دیوانه سازا با دیدن گیلدی جیغ بلندی کشید و پرید تو بغل یکی دیگه .
رئیسه : این یارو رو از جلو چشمم دور کنید
دیوانه سازه : قربان یه مشکلی هست . اینا به پاشون زنجیر وصله ما نمیتونیم بندازیمشون توی انفرادی
رئیسه : خوب زنجیرشونو باز کنین
دیوانه سازه نگاهی به گیلدی انداخت که موذیانه داشت اونجاشو نگاه میکرد .
دیوانه سازه آب دهنشو قورت داد و گفت :
- قربان کسی جرات نداره خم بشه
رئیسه


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۲ ۱۹:۳۹:۵۵



Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۳:۴۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۵

سوسک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۲ پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۰ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۱
از چاه فاضلاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 93
آفلاین
- نه! سوسك! كمك! سوراخش تنگه... چرا داره منو مي كشه... مثل جاروبرقي مي مونه... يك بار رفتم تو سوراخ جاروبرقي ديگه تا يك هفته نتونستم در بيام! كمك... تو رو خدا!

گيلدوري در حال فرو رفتن در سوراخ دهن ديوانه سازه ! هيچ كس جرئت نداره به گيلدوري نزديك بشه... كله ي گيلدوري به طور كامل داخل بدن ديوانه ساز شده و صداش ديگه به گوش نمي رسه:
- ائه ئو تته پته... هرت... آخيش! راحت شدم!
گيلدوري تلپي از جاي ديگه مي افته پايين!
- ايول گيلدوري! خوشم اومد!
- البته تاريك بود! بو هم مي داد! ولي موفق شدم به هر حال!
رئيس ديوانه سازها كه از درد داره ناله مي كنه با كله پخش زمين ميشه!

يكي از ديوونه سازها (كه گويا پسر رئيس ديوانه ساز ها بوده) مياد با عجله پاهاي گيلدوري، سوسك و هدويگ رو به هم زنجير مي كنه و اونها رو مي بره كه سه نفري بندازه انفرادي!


پس از هجده سال حبس به سبب ارتکاب جرائم جنسی، به میان شما بازگشته‌ام...


Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۰:۳۳ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۵
#99

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
ببخشید یه چهار پنج ساعت گذشته ولی سوسک نیومد پستشو ادامه بده من ادامه دادم .

---------------------------

راننده : د... چرا این ماشین راه نمیره ، راه برو دیگه .
یکی از دیوانه سازا میره پایین تا ببینه چه خبره و دقایقی دیگر همراه با گیلدی که سر و صورتش سیاه شده میاد بالا .
ملت
در اون لحظه گیلدی خودشو از دست دیوانه ساز میکشه بیرون .
دیوانه ساز : قربان ایشون توی سوراخ اگزوز ماشین بود برای همین ماشین حرکت نمیکرد !!!
گیلدی : خوب چی کار کنم خیلی وسوسه انگیز بود . ماشینتون مورد داره به من چه !
دیوانه سازها یه تریپ به هم نگاه کردند در همون لحظه سوسک گفت :
- سلام گیلدی !!
گیلدی : سلام سوسکی ، بیا یه تنفس مصنوعی ... !!
گیلدی و سوسک:bigkiss:
دیوانه ساز : آقا خودتو کنترل کن این حرکات چیه ؟ شما همتون با هم همدستین همتون رو میبرم آزکابان !!
گیلدی : بخاطر یه سوراخ اگزوز ؟
دیوانه ساز : حرف نباشه
چدن لحظه بعد
یکی از دیوانه ساز ها روی صندلی مدیریت نشسته بود و داشت سیگار برگ میکشید . ناگهان در باز شد و ترکیبی از عجیب ترین موجودات وارد شدند .
یک دیوانه ساز ، پشت سرش گیلدی ، پشت سر گیلدی سوسک و پشت سر سوسک هدویگ و پشت سر آنها یه دیوانه ساز دیگه !
یکی از دیوانه سازها یک برگه رو به رئیس دیوانه سازا داد و از اتاق بیرون رفت . دیوانه ساز نگاهی به برگه انداخت و آن را بلند بلند خوند :
- سوسک ، جرم اعمال بیناموسی و فکرهای بی ناموسی و اقدام به تنفس مصنوعی در ملا عام
- هدویگ ، دستیار مجرم
- گیلدی ، رفتن به سوراخ اگزوز ماشین به دلایل .....

گیلدی : آقا من اعتراض دارم تا به حال از این لیموزینا ندیده بودم اولین بارم بود
سوسک : منم فقط میخواستم اون خانوم با شخصیت رو ارشاد کنم .
هدویگ : منم فقط با سوسک بودم !
دیوانه سازه فریاد زد :
- یا همتون ساکت شین یا یک بوس آبدار نثارتون میکنم !
گیلدی : ها ؟ کسی از تنفس مصنوعی صحبت کرد ؟
دیوانه سازه در یک حرکت فوق العاده مخوف به گیلدی نگاه کرد و ماسکش رو کشید و دهان بزرگش نمایان شد .
دیوانه ساز : الان یه بوسه نثارت میکنم !
و دهنشو باز کرد . ناگهان حفره بزرگی در جلوی دیوانه ساز پدید اومد که به سمت او میامد .
گیلدی : آخ جووون سوراخ !
سوسک : برو گیلدی ... برو هواتو دارم ! من از پشت پشتیبانی میدم !
گیلدی و هدویگ و سوسک
رئیس دیوانه ساز




Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۳:۱۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۵
#98

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
====صبح روز زیبا!تو خیابون!====

هدیوگ و سوسک تو خیابون راه می رفتن.راه رفتنشون هم اصلا موردی نداشت!
با فاصله 30 سانتیمتر از همدیگه ، بدون هیچ تماسی!
همینطور که راه می رفتن صحبت هم می کردن!صحبتهاشون هم موردی نداشت!
درباره مسائل روز ، بدون هیچ بحث سیاسی ای!
هدویگ و سوسک گرم صحبت بودن.سوسک هر از گاهی به اطراف نگاهی می انداخت.توی یکی از این نگاها چشمش به یه ساحره مورد دار افتاد!
ساحره که جلوتر اومد سوسک گفت:
_خواهر عصری یه سر به منکرات جادو بزنید!گویا ارشاد نیاز دارید!
خواهر:برو گمشو!بیشعور...

بییییییبوووووووو...بیییییییییییبووووووووووو...بییییییییبووووووووووووووو(صدای پلیسای آزکابان!)

چند تا دیوانه ساز از در و دیوار پیداشون می شه و جلوی سوسک و هدویگ می ایستن.
دیوانه ساز اولی:شما دستگیرید!
هدویگ و سوسک:به چه دلیل؟!
دیوانه ساز دومی:به دلیل بی ناموسی در ملا عام!حکم بازداشت داریم.با امضای شخص پرفسور کوییرل!
هدویگ و سوسک خواستن از یه طرف فرار کنن ولی وقتی برگشتن یه دیوانه ساز دیگه رو پشتشون دیدن.
دیوانه ساز سوم:Put Your Hands In The Air! دستا بالا!(تیریپ بلک کتز!)
هدویگ جوگیزر می شه و شروع می کنه به خوندن:
_Every Thing Could Happen In Los-Angeles
دیوانه ساز به سمت هدویگ اومد تا یه بوسه نثارش کنه بلکه خفه شه!هدویگ که از ادراک بالایی برخورداره سریعا دست از خوندن برداشت و در حالی که سوسکو بغل کرده بود منتظر سرنوشت شد!!

====دقایقی بعد ، داخل لیموزین آزکابان====

هدویگ و سوسک در صندلی عقبی بین دو تا دیوانه ساز نشسته بودن و یکی از دیوانه سازها هم جلو رانندگی می کرد.
هدویگ به اطراف نگاهی نداخت.
_اااااااااااااااااه...هی سوسک...نگاه کن این ماشینه چقدر خفنه!
سوسک:هووووم...آره خداییش!اینو نگاه کن.
سوسک به سمت جعبه مواد قضایی که روی دیواره ماشین بود اشاره می کنه!
هدویگ به سمت اون پرواز می کنه تا چیزی برداره.ولی ناگهان به شیشه جلوی ماشین می چسبه!
دیوانه ساز سوم:نبینم هوس این کارا به سرت بزنه!
هدویگ و سوسک:




Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۵
#97

راهب چاقold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۲ جمعه ۱۹ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۷
از پشت میز کامپیوتر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 94
آفلاین
ناگهان تمام گازهاي بي ناموسي ساطع شده و آمبريج كه به شدت تحت تاثير قرار گرفته مياد جلو مي گه:
- آفرين ، داريد بي ناموسي رو از اينجا خارج مي كنين؟ (مترجم:)
-اوفول نومول كوشول
رئيس ديوانه سازها كه در عجبه كه چرا نفهميده اين اتفاق داره ميفته مي گه:
-ممول (مترجم:)
-مي فرمايند ممنون خانم آمبريج
آمبريج يكي از لبخندهاي وزغ مانندش رو مي زنه و چيزي نمي گه(چه عجيب!) گيلدي كه هنوز متوجه نشده چه خبره متوجه مي شه كه بي ناموسي داره تموم مي شه... خودش هم ديگه بي ناموس نيست بنابراين مي گه:كافيه- بسه-نه!!! ولي ديگر خيلي دير شده بود، ديگه گيلدي ناموس داشت،يا بهتر بگم:همه ناموس داشتند! گيلدي كه هنوز مات و مبهوت مونده بود گفت: حالا من چيجوري دوباره بي ناموس بشم؟ از اون بد تر،ديگه همه ناموس دارن...من چيجوري بي ناموسي رو ترويج بدم؟ بعد تصميم گرفت :از نو شروع مي كنم اصلا مهم نيست! مگه بي ناموس كردن چي كار داره!!!
- موهول كوتول سوسول وو وول!
(مترجم:)
- گيلدي را به داخل سلول بيفكنيد!
ديوانه سازها به طرف گيلدي رفتند و گيلدي اين خاطرات را به ياد مي آورد: او ايستاده بود و داشت مي گفت: افراد به صف،پمپ ها آماده،گازها رو ساطع كنيد! آمبريج با لبخند مليحي خاطراتش را قطع كرد و گفت: ماشين چمن زني رو بياريد! سپس به گيلدي دستور داد تا خم شود، او با آراش تمام ايستاد و به گيلدي گفت:ببينيد آقاي لاكهارت! يا سوسك رو مي خوريد يا موهاتون رو با اين ماشين مي زنيم تا اگر هم بي ناموسي كردين، به خاطر قيافه تون هيچ فرقي با باناموسي تون نكنه!
گيلدي بيچاره نگاهي به سوسك انداخت و گفت: نه داداش ما با معرفتيم...مو ها رو بزن!
ولي آمبريج دلش نمي خواست اين كار را بكند(عشقي پنهان! اولين شب با ناموسي!) بنابراين گفت: ببينيد آقاي لاكهارت چطوره يه معامله اي بكنيم؟ شما از من خواستگاري بكنين من هم شما رو و اون دوست سوسكتون رو آزاد مي كنم!


فقط عشق به ارباب وجود دارد وکسانی که از ورزیدن آن عاجزندتصویر کوچک شده


Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۲:۰۹ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۵
#96

شاهزاده خالص


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۵۲ سه شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۵۷:۵۶ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 460
آفلاین
گیلدی: چیه؟ می خواین چی کارکنین؟
رئیس دیوانه سازها: ایبو ویبو؟ (اینو میبینی؟)
گیلدی: آره
رئیس دیوانه سازها: فیکو چیبو؟ (فکر می کنی چیه؟)
گیلدی: خب معلومه سوسکه دیگه
رئیس دیوانه سازها: ویو زیکیو فیبو؟ میزو فیبی. (این از کجا فهمید؟ من به زور تشخیص می دم)
گیلدی: خب که چی؟ می خواین منم مثل اون کنین؟ اگه جرأت دارین بکنین!
رئیس دیوانه سازها: نیوو. ویبوخو (نه. باید بخوریش)
گیلدی: چرا من باید این کاررو بکنم؟
رئیس دیوانه سازها: چویی گومو (چون من می گم)
گیلدی: خب میگی که می گی. به من چه؟
رئیس دیوانه سازها: هیوموکومو (آدمت می کنم.)
گیلدی: چی؟؟؟ افراد به صف! پمپ ها آماده! گازها رو ساطع کنین!
رئیس دیوانه سازها: نیوو! نیوو! خواپیو (نه! نه! خواهش میکنم)
********************************************************
خارج از رول: شرمنده از این که کوتاه شد. الآن ساعت دو و ربعه و من حسابی خوابم می آد ایشالّا اگه تونستم فردا خودم بقیش رو می نویسم. اگرهم نتونستم شما بنویسین، من میام بقیه ی متن شما رو می نویسم.


تصویر کوچک شده


Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۲:۵۱ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۵
#95

سوسک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۲ پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۰ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۱
از چاه فاضلاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 93
آفلاین
ماجراي جديد: شكنجه
--- مواد لازم براي شرح ماجرا ---
آزكابان ........ يك عدد (در نقش قابلمه يا همون محل انجام كار!)
ديوانه ساز ........ پونصد/ششصد پيمانه (در نقش كفگير يا همون مامور شكنجه!)
آمبريج ........ يك قاشق غذاخوري (در نقش رئيس زندان)
زنداني ........ يك گله!
چاقو، تبر، شلاق، شمشير، پنجه بكس، چوب جادو، دسته بيل، ته بيل، سر بيل، بيل كامل، اره برقي، اره غير برقي، ماشين چمن زني، چكش، پتك و وسايل مختلف شكنجه به مقدار كافي!

--- شروع ماجرا ---
آمبريج: بي ناموسي مي كنين آره! تا حالا به جز هفت هشت بار سابقه نداشته! بي ناموسي اون هم در آزكابان و در حيطه ي كاري من!؟ غير ممكنه! همه تون رو مي كشم!
رئيس ديوونه سازها: خانوم به جون خودت كه مي خوام سر به تنت نباشه تقصير ما نبود! اين گيدوري اخفال مون كرد!
- گيلدوري اخفال تون كرد!؟ آره! حالا بهتون نشون ميدم!
- خانوم! خانوم يك فرصت ديگه به ما بدين تا ما اين ها رو آدم كنيم!
- بعيد مي دونم بتونين ! اين هايي كه من مي بينم...
- خانوم ما مي تونيم! قول ميديم!
- بسيار خب! بهتون اجازه ميدم! اما فقط يك هفته وقت دارين! عجله كنين!

--- جلسه ي ارشادي ديوونه ساز ها ---
رئيس ديوونه ساز ها براي ديوونه سازها: هخل خوخول گوگول مگول! (اين يعني خاك بر سر بي غيرت تون!)
يكي ديوونه ساز: شوشول موشول خودول دودول! (مرگ بر اسرئيل!)
و حالا ديوانه ساز ها همه ما هم: شوشول موشول خودول دودول! (مرگ بر اسرائيل!) شوشول موشول خودول دودول! (مرگ بر اسرائيل!)
- دامبول! (خوبه!) بومبول دومبول قومبول! (بايد بريم و اون بي ناموس ها رو شكنجه كنيم!) خوخول موخول كوخول پوخول! (آماده اين؟)
- حكول! (بعله!)
- شوخول كوچول! (چهار دست و پاتون نعله!)

--- آموزش شكنجه ---
رئيس ديوونه سازها: بچه ها الان مي خوام بهتون آموزش شكنجه بدم! كسي كه براي اين جلسه انتخاب كرديم سوسكه كه از بيرون آزكابان اين فعاليت بي ناموسي رو مديريت مي كرد!
سوسك به يك درخت وسط آزكابان بسته شده!
ديوانه ساز بزرگ تبر رو بر مي داره و شروع مي كنه به قطع درخت!
- نه! عوضي! بي شرف! از اون طرف قطع كن! از اين طرف من پخش ميشم روي زمين! مگه تو خودت خواهر مادر...
شپلخ!
ديوانه ساز ها ميان سوسك رو كه شبيه كاغذ ديواري شده از زير درخت مي كشن بيرون! ديوانه ساز بزرگ سوسك رو ميذاره رو روي ديوار نگه ميداره و چند تا از ديوانه سازها با پتك شروع مي كنن به كوبوندن سوسك به ديوار! بعد از چسبدن كامل سوسك به تيفال يكي از ديوانه سازها با پنجه بكس شروع مي كنه به مشت كوبوندن به سوسك!
بعد از هفت هشت مشت سوسك رو با كاردك از ديوار مي كنن و به عنوان آبكش يك سطل آب داغ ميريزن روي كله اش!
رئيس ديوانه سازها: ما در اين شكنجه هم له كرديم! هم كوبونديم! هم سوراخ سوراخ كرديم! هم سوزونديم! حالا مي تونيم سوسك بدبخت سوراخ سوراخ رو بندازيم جلوي گيلدوري تا آخرين و بدترين شكنجه رو روش انجام بده!

---
پي نوشت. اگر دوست دارين ادامه بدين.


پس از هجده سال حبس به سبب ارتکاب جرائم جنسی، به میان شما بازگشته‌ام...


Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۱:۰۲ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۵
#94

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
و همه دیوانه سازا که تحت تاثیر گازهای بیناموسی قرار گرفته بودن و دیگه نمیتونستن غلبه کنن شیرجه میزنن روی دیوانه ساز شماره 467326 که بیهوش شده بود.

اما با شنیدن صدایی دست از این کارشون کشیدن!

_هی کوچولو ها بیاید منو بوس کنید!جیگرتونو!

دیوانه سازها با دیدن هدویگ دست از سر کچل(!) دیوانه ساز شماره 477326 بر میدارن و به سمت هدویگ هجوم می برن!

سرژ که با استشمام گاز بی ناموسی کاملا سرحال شده با حالتی خفن می گه:

*ماااااا...هدویگ تو چرا قهوه ای شدی؟اینجا چی کار می کنی؟

_سلام سرژ....اومدم کمک تو!سوسک یه خورده گریمم کرده!از پیش اون میام!

دیوانه ساز اولی هدویگ رو می گیره و سعی می کنه بوسه ای نثارش کنه!

#اوووووو کوووووووووووووو اهههههههههههههه یااااااااااااااااا!

*این چی گفت هدویگ؟

_گفت اه اه چقدر بد مزه ای!من غلط می کنم تو رو بوس کنم!

*ژوهاهاهاها!دمت گرم!

_هی سرژ پشت سر من بیا که گیلدی با آغوش باز منتظرته!

*بزار ریشامو جمع کنم الان میام!

سرژ دستشو به اول ریشش می گیره و ریششو مثل کشیدن یه طناب می کشه و دور گردشن می پیچه!سپس با حنجره طلایی خودش فریادی فرا بلند می کشه و می گه:

*آااااااااای نفس کش....برو کنار من اومدم!

و در حالی که داره ریششو با حالت تهدید آمیز تو هوا می چرخونه به سمت ارتش دیوانه سازا می ره و همرو با یه ریشیو چاگی(!!!) نقش زمین می کنه!

هدویگ هم بین دیوانه سازا پرواز می کنه و منتظره یکیشون هوس بوس بوس بکنه!

سرژ و هدویگ همینطور راهشونو به سمت در خروجی باز می کنن.

به محض خروج از ساختمان گیلدی سرژ رو غافلگیر می کنه و بر خلاف میل خودش و سرژ تنفس مصنوعی جانانه ای بهش می ده!

سرژ که دوباره شارژ شده هدویگ رو یه فوت می کنه و هدویگ دوباره سفید می شه و مواد روی بدنش به صورت دیوانه ساز پشت سرش می پاشه!

@اووووو کووووووووو یوووووووووووووووو جاااااااااا!

*هدویگ این چی گفت؟

_گفت مرتیکه &^%^& اینا چین پاشیدی رو من؟شیطونه می گه بیام بوست کنم!

سرژ عصبانی می شه و یه سوپر ریشیو چاگی(!) نثار دیوانه ساز می کنه و با خنده شیطانی مخصوصش به دنبال گیلدی و هدویگ به سمت حذب می ره!

*ژوهاهاهاها...ققی از دیدنم خوشحال می شه!




Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۳:۲۹ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۵
#93

گیلدروی لاکهارتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۵۸ چهارشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۴:۰۶ شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 594
آفلاین
در حالی که دیوانه سازا بالای سر طرف چرت و پرت میگفتن و سعی میکردن بر افکار پلیدشون غلبه کنن، صداهای مشکوکی از بیرون بلند میشه...

صدا ها: نه اس اس... نه پس پس... سریال دکتر ارنست... دو تا پست بیناموسی بفرست... آسلام چو بیرون رود، گیلدی برآید... تا خون در رگ ماست، بیناموسی سوژه ی ماست... آهای آهای دیوانه ساز، از خودت گاز باناموسی خارج نساز...

صدای گیلدی: دوستان من، دوستان من، دوستان من، امروز روز ماست. امروز روز ادای دین است. امروز ما به دیوانه سازها ثابت مکنیم که در کردن گازهای باناموسی فایده ندارد...

صدای ملت: تیر و تفنگ و تیشه... دیوانه ساز باناموس نمیشه... بیناموسی برنده میشه... شعار از این ارزشی تر نمیشه...

صدای گیلدی: نام شما در تاریخ ثبت خواهد شد. از شما تا ابد با عنوان پاسداران بیناموسی یاد خواهد شد... نارنجک های گاز بیناموسی رو به خودتون ببندید...

صدای ملت: ای گیلدی آزاده... بسته ایم و هستیم آماده... آماده ی آماده...

صدای گیلدی: ای آزادگان حمله کنید به آزکابان... حمله کنید...

ملت در حالی که به خودشون نارنجک گاز بیناموسی بستن به سمت آزکابان روانه میشن و خودشونو میکوبن به در و دیوار! چند فقره قالیچه ی پرنده حاوی کپسول های گاز بیناموسی هم از پنجره های آزکابان میرن تو...

بووووووووووووووووووووووووووومم! کل جزیره میلرزه و گازهای بیناموسی توی آزکابان پخش میشه...

دیوانه ساز ارزشی شماره 2342: احساس میکنم زندگی بهم لبخند میزنه...
دیوانه ساز ارزشی شماره 7878: منم دیگه نمیتونم بر احساسات بیناموسیم غلبه کنم! احساس میکنم متعلق به «چوندوم پخدم مونث لختم» هستم!

و همه دیوانه سازا که تحت تاثیر گازهای بیناموسی قرار گرفته بودن و دیگه نمیتونستن غلبه کنن شیرجه میزنن روی دیوانه ساز شماره 467326 که بیهوش شده بود.



Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۱:۲۵ چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۸۵
#92

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
ققي كليد رو از جيب رداي ديوانه ساز بيرون مياره و در باز ميكنن و ميخوان وارد بشن كه پاي سدريك به رداي ديوانه ساز گير ميكنه و ديوانه ساز لخت ميشه ، البته بيهوشه

سرژ:من ميدونستم شما نجاتم ميديد

ديوانه سازي كه بيهوش بود براي چند لحظه بهوش مياد و فقط دست ميكنه تو دهن خودش و زنگ خطر رو ميزنه تا بقيه ديوانه ساز ها بيان و دوباره از هوش ميره

سرژ:ققي بيا كمكن كن پاشم...من حالم خوب نيست
ققي:پاشو بينم خودتو لوس نكن
سرژ:
سدريك:چقدر هوا سرد شده
ققي:من احساس خوبي ندارم

پنجاه تا ديوانه ساز به طرف سلول سرژ در حركتند كه متوجه جسد بي جامه ديوانه سازي كه روي زمين بيهوش هست ميشند

ديوانه ساز ها:چوندوم پخدم مونث لختم


ویرایش شده توسط سرژ تانكيان در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۱۷ ۱۱:۲۸:۵۶







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.