هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۹:۱۸ یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۵

سامانتا پلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۷ سه شنبه ۳ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۵۹ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
از توی رویاهام
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
یه شبح جلوشون بود...
بله درسته...یه چیز سفید...مثل دیوانه سازی که رداش رو توی وایتکس شسته باشه!(یه کم منحرف شدیم!)و با ردای پاره پوره و دستای بالا برده به بقیه نگاه می کرد(البته چشمی دیده نمیشد این یه حدسه)و صداهای عجیبی درمی اورد!
همه بدون ذره ای ترس با وارفتگی به پشت سر این به اصطلاح شبح نگاه می کردن یعنی ملافه ها و تشک های به هم ریخته،چمدونای ولو شده،کتابای پخش و پلا...و خلاصه مکانی که قبلا اسمش خوابگاه بود نگاه می کردن!
در همون لحظه ملافه ی سفید کنار رفت و دختری ناآشنا و غریب در حالی که با انرژی(بیش از حد با انرژی!)بالا پایین می پرید و مثل بچه ها می خندید از زیرش بیرون اومد...
_واااااااای...سلام...ام...شما بچه های تالار هافلپافین؟ترسوندمتون؟ببخشید!من همیشه دوست دارم همه رو غافلگیر کنم...میگم حالا چرا این ریختی شدین مگه جن دیدین ؟خب حق دارین آخه...
_میشه ســــــــــــــــــاکت شی؟
این صدای آناکین بود که عصبانی به نظر می رسید!با این حرف دختر بغض کرد!
هلگا که دختر مهربونه ی گروه بود نگاه سرزنش باری به آناکین کرد و پرسید:
_حالا اسمت چیه عزیزم؟
_من...من...سامانتا...سامانتا استنلی!
_خب خوش اومدی!
اریکا با لحنی که سعی می کرد مهربون باشه گفت:
_خب...خب سامانتا میشه بگی چرا اینجا اینجوری شده؟
...و به پشت سر سامانتا اشاره کرد.
_ام...اوم...چیزه من داشتم یه ملافه پیدا می کردم که به فکرم رسید با چاقو پاره پارش کنم تا جالب تر بشه...
...و به چاقوی جیبی هانا اشاره کرد که کنار پاش بود و با دیدن قیافه ی بچه ها زیر لب گفت:
_معذرت می خوام...همه بهم میگن من زیادی هیجان دارم و یه کمم پرروام منو می بخشید؟
بعد از سکوتی طولانی هانا با لکنت گفت:
_بهتره...بهتره بریم و به کلاسامون برسیم داره دیر میشه...
و سامانتا رو با بغضی در گلو تنها گذاشتن!
========================
سلام این اولین نمایشنامه ی منه امیدوارم قابل تحمل باشه


سلام اولین نمایشنامه ی شما از بیستمین نمایشنامه ی خیلی های دیگه بهتر بود برای شروع واقعا عالی بود ممنون که روش وقت گذاشتی خوشحال میشم باز هم تو هافل پست بزنی
و البته توی جاهای دیگه ی سایت


ویرایش شده توسط آناکین استبنز در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۶ ۰:۲۰:۲۹


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۹:۴۵ یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۵

اریکا زادینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۷ دوشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۲ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۸
از يه جايي نزديك خدا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 570
آفلاین
يه دفعه در باز شد و يه نفر اومد تو . با ورود اون يه نفر انگار يه عالمه خاك به درون تالار ريخت . اون يه نفر فرياد زد :
مگه چند مرتبه بهتون نگفته بودم كه اين گلدون ها رو نذارين پشت در ؟
اريكا با خوشحالي داد زد : اوه هپزيبا تويي ، اگه بدوني چقدر دلم براي غر زدن هات تنگ شده بود .
بعد هم به طرف او دويد و هپزيباي غرق در خاك را محكم در آغوش گرفت . بعد در حالي كه دستش دور گردن او بود به سمت هانا آمد و دست او را هم گرفت و به سمت خوابگاه راه افتادند . در همان حال اريكا سرش را به سمت دنيس برگرداند و گفت :
فراموشش كن رفيق ، يادت باشه كه اين موضوع از طرف من هيچ جايي درز پيدا نمي كنه .


*******صبح روز بعد . خوابگاه مختلط هافلپاف******
همه ي بچه ها سخت در خواب بودند و صداي خروپفشان در فضاي خوابگاه طنين انداز مي شد . ناگهان يه صداي خيلي بلند به گوش رسيد . طوري كه همه از خواب پريدند . تو همين موقع ادوارد در حاليكه يه دست و يه پاش از تخت آويزون بود داد زد :
بابا يه نفر كوك اين ساعت رو خاموش كنه . مثل زنگ ناقوس مي مونه . نيك ، پاشو ببينم ...
نيك با صدايي خواب آلود و در عين حال عصباني گفت : به من چه ؟ آناكين پاشو ، تو ناظري نه من .
اما به جاي آناكين، زاخي كه هنوز چشماش بسته بود به سختي از تخت پايين آمد و به سمت ساعت رفت . اما تا نگاهش به عقربه ها افتاد يه دفعه دادش بلند شد :
‌بچه ها بدوئين كه كلاسهامون داره ديره ميشه . ساعته عقب مونده .
همه مثل فنر از جا پريدن و تند و تند شروع كردن به حاضر شدن و جمع كردن وسايلشون . توي اون وضعيت ورونيكا با درماندگي مي گفت كه يك و نيم اينچ از مقاله ي گياه شناسي ش مونده . اريكا همونطور كه داشت دكمه هاي روپوشش رو مي بست گفت :
بده بابا ، من برات تمومش مي كنم .
زاخي در حاليكه داشت كيفش رو زير و رو ميكرد ، ملتمسانه گفت : تو روخدا يه نفر به من يه قلم پر بده ، قلمم گم شده .
ارني يه قلم به سمتش پرتاب كرد و گفت : به تو هم مي گن ناظر ؟

*چند ساعت بعد . بعد از اتمام ناهار . تالار عمومي هافلپاف*

همه ي بچه ها خسته و كوفته هر كدام گوشه اي از تالار روي مبلها ولو شده بودند . تو همين موقع هلگا بلند شد و در حاليكه كيفش رو روي زمين مي كشيد به سمت خوابگاه رفت . اما تا در خوابگاه رو باز كرد جيغ بنفشي كشيد و همونجا روي زمين نشست . همه به سمت هلگا هجوم بردن تا ببينن كه چي شده . اما با ديدن وضعيت خوابگاه اونها هم مثل شيشه مرباي شكسته كنار هلگا روي زمين ولو شدند .
******************************************
مي دونم كه طولاني شد . ولي خب ، بايد پيش مي رفت ديگه ...


The power behind you is much greater than the task ahead of yo

JUST JUST HUFFELPUFF !


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱:۰۵ یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۵



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۲ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۰۶ شنبه ۲ تیر ۱۳۸۶
از اونجا!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 46
آفلاین
دنیس کلید رو میزنه
همه نفسهاشون رو حبس میکنن و منتظرن ببینن چه اتفاقی می افته !
- ا... برقا رفته ؟
- اه ... چقدر مسخره !
بله نه تنها هیچ اتفاقی نافتاد بلکه برقا هم رفته بود همه منتظر یه شمع بودن که در همون لحظه اریکا داد زد ... ا.... شمع شمع
همه برگشتن و به نوری نگاه کردن که داشت به طرفشون می اومد
اریکا از اون پشت داد زد :
هی بچه ها هانا بالاخره اومد اومد
همه با اه ناله ورودش رو تبریک گفتن و دنیس با حالت کسل الودی گفت: چقدر عالی
همه داشتن به این فکر می کردن که چرا انقدر بد شانسن که بین اینهمه ادم که رفتن هانا برگشته چرا یکی دیگه نه مثلا هلن !
در همین موقغ صدای افتادن چیزی از پشت در اومد
همه منتظر یه ادم دیگه بودن ولی کسی وارد نشد
اریکا اروم گفت : نکنه جن باشه
دنیس با حالت مرموز و ارومی گفت : شاید!
تیبریوس داد زد : نه نه امکان نداره !
هانا در حالی که بغضش رو میخورد گفت : چرا امکان نداره ؟
و در همون لحظه در با سرعت باز شد وهمه با هم جیغ زدن و به طرف در برگشتن ...
***********************************************
سلام ببخشید من هیچی از موضوع نمایشنامه های قبلی نفهمیدم برای همین یه موضوع دیگه راه انداختم اگه ناظرا خواستن پاکش کنن !
خلاصه : با ورود هانا صدای شکستن چیزی از پست در میاد و همه به این فکر میکنن جن هست یا نه ؟
(( سلام اریکا ))


زندگي قصه ي مرد يخ فروشي ست كه از او پرسيدند فروختي؟؟ گفت نخريرند تمام شد!


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۱:۱۸ شنبه ۷ مرداد ۱۳۸۵

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
اريكا به دنيس كه عرق كرده بود نگاهي انداخت و گفت:بزار خودش بگه.
دنيس كه انگار حكم اعدامش رو صادر كرده بودند هول گفت:ب..ببين دو..دورنت اگر..اگرتو با.
نفس عميقي كشيد و گفت :نمي تونم بگم.
اريكا ناراحت گفت:ببين تو يك چيزيت هست كه بين ما رو خراب كردي. ببخشيد كه گفتم اما تو همه رو به جوش آوردي.من بايد بدونم چرا.
دنيس گفت:همش بخاطر دورنت بود.
دورنت كه حالا حسابي داغ كرده بود منتظر بود تا يكي روشنش كنه.
اريكا عصباني گفت:يعني چي؟ حالت خوبه؟؟
دنيس مضطرب گفت :درباره گذشتهي بدمون صحبت نمي كنم.چون..ولش كن.
اريكا:ببين خيلي بدم براي من تموم نمي شه.براي همين مي خوام به دورنت بگم.
دنيس عصباني تر گفت:من چي؟؟؟فكر نمي كردم اينقدر سنگ دل باشي.
تيبريوس كه تا اونموقع ساكت بود گفت:يكي من و دورنتو روشن كنه.بابا دنيس بزن كليدو.

&&&&&&&&&&&&&&&&&&
بچه ها براي زدن كليد اين دستو اوندست مي كنن.
يكي روشن كنه.
من از عاقبتش مي ترسم.پس شما ادامه بديد.


قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۶:۵۳ سه شنبه ۳ مرداد ۱۳۸۵

لی لی اوانزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۸ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۰۰ شنبه ۷ مرداد ۱۳۸۵
از نزدیک وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 66
آفلاین
ولی شخصی از پشت پرده خوابگاه پسران خارج شد او کسی نبود جز !
دورنت : میگم خوبه همیشه سر و کلت پیدا میشه ها تیبریوس !
بله او کسی نبود جز تیبریوس مک لاگن ؟!
دنیس : باز تو اومدی فضولی کنی ؟
اریکا : بابا اون که پسره خوبیه کارش رو هم خوب بلده .
دنیس: البته کارش رو خوب بلده البته در فضولی !
تیبریوس : دنیس نمیخوای که اون روی من بیاد بالا .
دنیس : مثلا اگر اون روت بیاد بالا چی میشه ؟
تیبریوس : با هم که قاطی میشه خوب شکلاتی میشه لپ لپ ! ( ببخشید آناکین بهم پول داد تبلیغ کنم دیگه تکرار نمیشه )
اریکا : خوب بابا
تیبریوس : میخوام بدونم چی شد که تو از دنیس ناراحتی ؟
اریکا : خوب اون داشت میونه ما رو با دورنت خراب میکرد .
تیبریوس : چرا ؟
------------------------------------------------------------------------
شما بگید چرا ؟

عذر میخوام از اریکا حواسم نبود توی رول دختری و واقعا برات متاسفم اریکا تو این همه خودت رو کشتی با یه دختر دوست شی منو باش که فکر کردم پسره !


دلبستگی من به


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۶ دوشنبه ۲ مرداد ۱۳۸۵

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
دنيس: خب حالا كه اون دختره ي ساده رفت من باتو كار داشتم.
تيبريوس به او نگاه كرد و قبل از اينكه مشت دنيس به او بخورد در رفت.
دنيس لحظه اي در اونجا ايستاد با خود فكر كرد كه چرا در اون لحظه حساب اريكا رو نرسيده بود؟
بايد درس درست و حسابي به او مي داد قبل از اينكه دوباره با دورنت صميمي شه. جلوي دورنت هم بد جور دعوا شده بود. شايد بايد مي رفت پيش دادلي و كمك...اما اون احتياجي به اون نداشت .
پوزخندي زد.او با يه دختر طرف بود و براي اون هيچ كاري نداشت.
به سمت خوابگاه مختلط رفت.نمي دانست بايد چيكار كنه اما با تمام سرعت به اون سمت مي رفت. نبايد ميزاشت دورنت با اون دوست شه.آخه اون..اون...اگه...
به در خوابگاه رسيد. در رو باز كرد و داخل شد. خوابگاه خلوت بود . يعني كسي جز دورنت و اريكا اونجا نبودند.
دورنت دست به سينه ايستاده بود و چهرش اصلا راضي نبود. اونها متوجه ورود دنيس شدند. دنيس آرام ايستاد و منتظر شد تا يكي از اونها صحبت كنه...

******************
بر خلاف سوال اريكا:
1 - به نظر شما اريكا قبلا با دنيس چه كار كرده بود كه دنيس نمي خواست او با دورنت دوست شه ؟
يا شايد هم
1 - دنيس قبلا با اريكا چه كار كرده بود كه اريكا انقدر عصباني بود ؟


قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۵:۳۲ دوشنبه ۲ مرداد ۱۳۸۵

اریکا زادینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۷ دوشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۲ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۸
از يه جايي نزديك خدا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 570
آفلاین
دنيس دستش رو داخل رداش برد و چوبدستيش رو به سرعت بيرون كشيد و به سمت تيبريوس نشانه رفت . به دنبال اين كار او صداي فرياد چند نفر به گوش رسيد و نورهايي در اطراف جرقه زد . بعد از چند ثانيه دنيس متوجه اريكا شد كه درحاليكه چوبدستيش در دستش بود بين او و تيبريوس ايستاده بود .
اريكا نوك چوبدستيش رو متوجه دنيس كرد و به آرامي چند قدم به سمت او برداشت و با عصبانيت زمزمه كرد :
به ديگران چي كار داري ؟ مگه تو با من مشكل نداري، پس چرا عصبانيتت رو سر كس ديگه اي خالي مي كني ؟ همون يك باري كه از روي سادگي در مقابل دخالتت كوتاه اومدم كافي بود . ديگه حق نداري توي كارهاي من دخالت كني .مطمئن باش از اين به بعد در مقابل كارهات ساكت نمي مونم
در همين حين به سمت تيبريوس رفت و به او كمك كرد تا از روي زمين بلند شود و بعد هم به سمت دورنت كه با تعجب به او مي نگريست رفت و دست او را محكم در دست گرفت و او را به سمت خوابگاه راهنمايي كرد .
درست در آخرين لحظه برگشت و رو به دنيس با صداي بلند گفت : منتظر عواقب كاري كه كردي باش .
بعد هم در پيچ راهرو ناپديد شدند .
بعد از چند ثانيه تيبريوس در حالي كه خاك لباسش را مي تكاند رو به دنيس كرد و گفت :
بهت گفته بودم كه با اريكا درگير نشو .اون بر خلاف دختراي ديگه در مقابل كارهاي تو ساكت نمي شينه . فراموش كه نكردي ، اون يه كاراته بازه كه مي تونه توي چند ثانيه حسابت رو برسه.
بعد هم به سمت خوابگاه به راه افتاد .

*******************************************
1 - به نظر شما دنيس قبلا با اريكا چه كار كرده بود كه اريكا انقدر عصباني بود ؟
2 - ببينم از كي تا حالا من پسر شده م و خودم نمي دونستم ؟


ویرایش شده توسط اريكا در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۲ ۱۵:۳۴:۵۶

The power behind you is much greater than the task ahead of yo

JUST JUST HUFFELPUFF !


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۰ دوشنبه ۲ مرداد ۱۳۸۵

لی لی اوانزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۸ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۰۰ شنبه ۷ مرداد ۱۳۸۵
از نزدیک وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 66
آفلاین
اما خب میتونم پسرها رو خوب تشخیص بدم چون خودم پسرم .
دورنت : اریکا چیز مهمی میخواست بگی ولی انگار حرفه تو خیلی مهم تره که با اون اینطوری رفتار کردی .
دنیس : آره راستش اریکا اصلا پسره خوبی نیست .
دورنت : چرا ؟
دنیس : راستش هدفه من اینه که ...
- : هدف تو اینه که میونه اون دو تا رو بهم بزنی .
دنیس : تو از کجا پیدات شد مک لاگن ؟
تیبریوس : از همون جایی که تو پیدا شدی .
دورنت : حرفت رو بزن دنیس .
تیبریوس : حرفه اون اینه که میونه شما رو بهم بزنه و اریکا رو توی نظر تو بد کنه اون فقط یه خرابکاره .
دنیس : دستش رو در رداش برد و ......
-----------------------------------------------------------------------
به نظر شما دنیس چیکار میخواد بکنه ؟

پست های کوتاه بزنید !


دلبستگی من به


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۵ یکشنبه ۱ مرداد ۱۳۸۵

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
اريكا با هراس به دنيس نگاه كرد. او پسر خوبي نبود و كم تر تو خوابگاه ديده مي شد. آرام آرام جلو آمد وگفت:سلام. اريكا از اينجا برو.من كار مهمي با دورنت دارم.
اريكا: نه..تو برو . دورنت نمي خواد با تو صحبت كنه.
دنيس لبخند شيطاني زد و گفت : خوشحال نمي شي اگه جلو روت بگم.
اريكا با شك به او نگاه كرد : ازت متنفرم.
دنيس لبخندي زد و گفت: هري..(كسره)
اريكا باسرعت از اونجا دور شد .فكرشو هم نمي كرد كه دنيس در اون لحظه سر برسد.
دورنت كه تا اون موقع ساكت بود با شك به دنيس نگاه كرد:چي مي خواي.
دنيس:هيچي فقط بايد بگم كه تو يك چيزايي رو درباره اريكا نمي دوني.من شايد فقط شبيه يك پيك باشم اما خب....

*******************
دنيس چي مي خواست بگه؟؟؟
اريكا چطور دختري بود؟؟؟؟


ویرایش شده توسط دنیس در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱ ۲۰:۲۲:۱۳

قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۷:۰۷ جمعه ۳۰ تیر ۱۳۸۵

ورونیکا ادونکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۸ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۲۲ دوشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 404
آفلاین
تیبریوس در گوش اریکا چیزی را زمزمه کرد. سپس سرش را عقب آورد و لبخندی گشاد تحویل اریکا داد.
اریکا در حالی که با ناباوری به تیبریوس نگاه می کرد، بریده بریده گفت: به نظرت... می تونه این جوری نظرش عوض شه؟
تیبریوس سرش را به علامت مثبت تکان داد و با شیطنت چشمکی به اریکا زد و در حالی که او را به طرف جلو هول می داد، گفت: اگه مطمئن نیستی، برو امتحانش کن.
اریکا بدون معطلی از کنار تیبریوس گذشت و به طرف تالار عمومی به راه افتاد. شعفی درونی را احساس می کرد که او را به فراسوی آسمان ها می سپرد. احساسی خوشایند وجودش را فراگرفته بود؛ چون فکر می کرد با گفتن این حرف تمام اتفاقات پیش آمده، به راحتی به پایان می رسد. این جمله را هم همیشه به یاد داشت: کلام تو عصای معجزه گر توست.
در همین افکار از پله های پیچ در پیچ پایین آمد و به سرسرا راه پیدا کرد. سیلی عظیم از دانش آموزان گروه های مختلف را مشاهده کرد که با یکدیگر صحبت می کردند. اریکا به طرف میز هافلپاف قدم برداشت. از کنار هم گروهایش عبور کرد و به دورنت رسید.
در همان لحظه تمام سرها به طرف او چرخانده شد. اریکا در حالی که سرش را پایین انداخته بود و سعی داشت که از نگاه های دیگران بگریزد، به دورنت گفت: باید یه چیزی بهت بگم... با من بیا.
دورنت با ترشرویی به اریکا نگاه کرد، اما بعد از دیدن صداقتی که در چشمان او موج می زد، چهره اش را عادی کرد و به آرامی از جایش برخاست.
اریکا و دورنت از سالن بیرون رفتند و به گوشه ای از راهروی خلوت رسیدند. دورنت منتظر صحبت اریکا شد و امیدوار بود که حداقل حرفش بتواند او را قانع کند.
اریکا با دستپاچگی گفت: خب... چیزی که می خوام بهت بگم اینه که... بذار از یه جای دیگه شروع کنم...
چند لحظه ای سکوت کرد. نفس عمیقی کشید و ادامه داد: ببین من می خواستم بهت بگم که...
در همان لحظه صدایی که اریکا را فرا می خواند، حرف او را نیمه تمام باقی گذاشت. او با عصبانیت رویش را به طرف کسی که در حال نزدیک شدن به او بود، برگرداند، اما بعد از شناختن آن فرد عصبانیتش به یک نگرانی عمیق مبدل شد..!
-------------------------------------------
تیبریوس؛ هر کس می دونه چه جوری باید پست بزنه..!

دوستان سعی کنید کوتاه بنویسید مثلا این پست بالا حد نهایت بلندی پست شما باشه
با تشکر ناظر حرف گوش کن انجمن


ویرایش شده توسط آناکین استبنز در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۲ ۱۴:۰۹:۴۱
ویرایش شده توسط آناکین استبنز در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۲ ۱۴:۰۹:۵۳

اگر یک فرد انسان، واحد یک بود ، آیا یاز یک با یک برابر بود؟!
[b][s







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.