هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ?ǝ堏憡 ʇ ?ǭ 㑐!
پیام زده شده در: ۱۰:۵۹ پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۵
#65

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ دوشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۰۷ شنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۷
از تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 165
آفلاین
و هرمیون هم سعی میکنه فرار کنه ولی ستون سقوت می کنه
و...
نیم ساعت بعد : وقتی زاخاریاس به هوش می آد می بینه که :

مرلین و کورن دو تایی ریختن سر هرمیون
و میگه که : آدم تنها گیر آوردین؟ و مرلین و کورن به او حمله ور می شوند و زاخاریاس تا می خواد که چوبد ستی اش را در آورد می بینه که نست و :

زاخاریاس : وای مامان جان هرمیون کمک!!!!!!!!!!!!!!!!!
و کورن طلسمی به سویش میفرستد
زاخاریاس:
هرمیون الان می آم ولی مرلین جلوی او سبز می شود
ملت:
هرمیون زیر لب می گوید :آخه تو از کدوم جهنم درهای اومدی
هرمیون :آکسیو وند
و چوب دستی زاخاریاس از زیر آوار بیرون می آید و در این هنگام زاخاریاس جست می زند و در هوا چوب دستی را می قاپد و او و هرمیون شروع می کنند به نازل کردن طلسم بر سر مرلین و کورن و....




ادامه دارد....


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۲۰ ۱۱:۰۰:۵۹

[i]


Re: ?ǝ堏憡 ʇ ?ǭ 㑐!
پیام زده شده در: ۸:۳۰ پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۵
#64

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ دوشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۰۷ شنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۷
از تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 165
آفلاین
و در همین هنگام زا خا ریاس هم به هرمیون ملحق شد و ملت و هرمیون و زاخاریاس جلو رفتند وبه مرلین و کورن تعظیم کردند
و مبارزه شروع شد مرلین به سوی زاخاریاس حرکت کرد ولی:
زاخاریاس فریاد زد: ریداکتر
ولی مرلین طلسم را دفع کرد
و گفت: سکتوم سمرا
ولی زاخاریاس جا خالی داد و طلس با ستونی برخورد کرد و...
زاخاریاس:

در همین هنگام هرمیو با کورن مبارزه می کرد :
هرمیون :استیو پفای
و طلسمش با کورن بر خورد کرد بومممممممممممم و زا خاریاس در هالی که می دوید به پشت سرش اشاره می کرد که ستون داشت روی سرشان می ریخت!!!!!!





ادامه دارد........


[i]


Re: ?ǝ堏憡 ʇ ?ǭ 㑐!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۰ چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۵
#63

هرمیون گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۶ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۳۶ دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۶
از هرجا که حال کنیم. که فعلا هیچ جا حال نمیکنیم.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 219
آفلاین
ورن در حالی که داتش لبخند می زد و کیف میکرد گفت: کی بود این حرفو زد؟ بیاد جلو تا حالش رو بگیرم.
اما همین که چشمش به هرمیون افتاد نظرش عوض شد و اینطوری شد:
هرمیون: من بودم. چطور مگه؟
کورن: من تنها نیستم ها مرلین هم با منه.
مرلین در حالی که یواش یواش داشت جیم می شد گفت: نه دااش. پابیه منو وسط نکش. من به موهام احتیاج دارم. مامانم گفته سالم بیا خونه.
کورن: ترسیدی؟ از یه بچه ترسیدی؟
مرلین: از اون نه از ملت پشت سرش ترسیدم.
کورن که تازه حواسش جمع شده بود نگاهی به پشت سر هرمیون انداخت که ملت اینطروی پشت سرش صف بسته بودن: ...
کورن:
هرمیون:
مرلین: آقا تنها گیر آورین؟ منم هستم بچرخ تا بچرخیم.
------------------------
ملت ادامه بدین.


ما بدون امضا هم معتبریم


Re: کافه دوئل تا پای مرگ!
پیام زده شده در: ۲۱:۵۰ چهارشنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۵
#62

كورن اسميت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۷ شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۶ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷
از کوچه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 352
آفلاین
کورن اسمیت میپره وسط ...
ملت:
کورن: حریف میخوام...کی حاضره با من دوئل کنه؟
مرلین که به طرز عجیبی به عرصه دوئل برگشته بود میپره وسط
کورن:
کورن غش میکنه و میوفته تو بغل فلور
ملت:
کورن تازه میفهمه چه اتفاقی افتاده و میپره بالا
کورن:
فلور:
مرلین: جوون بکش کنار تا بلایی سرت نیومده
کورن: عمرا
مرلین: خیلی خوب خودت خواستی
هر دو نفر به هم تعظیم میکنند.
و...
@!#$#،%^&##$@!&&*)%^&
ملت:
کورن در حالی که نصف شده بود و داشت دنبال انگشت کوچیکه پاش میگشت به مرلین که پلکاش خشک شده بود نگاهی انداخت:
مرلین سعی کرد پلک بزند ولی موفق نشد
مرلین:
مرلین چوبدستیشو به طرف پلکاش گرفت و ناگهان....بوممم....صورت مرلین منفجر شد( تصویری: )
ملت:
اسمیت که حالا تونسته بود علاوه بر انگشت کوچیکه پاشت گوشاش هم پیدا و وصل کنه با خوندن یک ورد لفظی بدنشو به حالت اول برگردوند
مرلین:
کورن: تو دیگه پلکی نداری که بتونی از خودت دفاع کنی
مرلین انگار تمام زندگیشو ازش گرفته بودند .
کورن:استوپیفای
مرلین روی زمین پهن شد
ملت:
ولی ناگهان چهره ملت تغییر کرد:
کورن نگاهی به مرلین روی زمین انداخت و پوزخندی زد ولی سنگینی یک سایه را پشت سرش احساس کرد
مرلین دیگری که پلک هایش هم سالم بود پشت سر او بود
مرلین:
کورن:
مرلین: من که بهت گفتم با من در نیوفت
مرلین هر دو پلک را به شدت بالا برد ( خشاب عوض کرد )
هر دو پلک با سرعت نور پایین آمدند
بومممممممممممممممممممممممممممممممممممم.............
مرلین نگاهی به دور و برش انداخت ، ملت همه بیهوش شده بودند ولی کورن هنوز سر پا بود
کورن:
مرلین: حتما بازم گرد و غبار رفته زیر پلکم....
کورن: هووووم میخوای صلح کنیم
مرلین: هوووم منم موافقم پلکام دیگه مثل قدیم قوی نیستند
کورن و مرلین همیدیگه رو بغل میکنن
ملت که تازه به هوش اومده بودن:
یه نفر از اون پشت فریاد زد : یا با هم مبارزه کنید یا با من
کورن: یا با من
جمعیت کنار رفت و ......
ادامه دهید....


ویرایش شده توسط كورن اسميت در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۱۲ ۲۱:۵۴:۰۳


Re: کافه دوئل تا پای مرگ!
پیام زده شده در: ۸:۴۳ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۵
#61

توبیاس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۰ یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۵
از پیش پدرخوانده
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 294
آفلاین
صدای جیغ و ویغ جادوگران که بیشترشون در خدمت لرد سیاه هستند می آد دالاهوف بد از بیست سال دوباره پا به عرصه ی میادین می گذاره ولی بلا به دور این دفعه با صندلی چرخ دار می آد
اما هنوز به میدون نرفته صدای تیز آواداکداوارا و سپس نور برق رنگی رو می بی نه که موی دماغشو می سوزونه و با اختلاف 00000000/1 میلیمتر از دماغش رد می شه...
توبیاس اسنیپ رو می بی نه که در آستانه ی در ایستاده و به دماغ سوختش می خنده
اسنیپ: هه هه هه هه هه، شکنجه :p
دالاهوف : خوبه پس اومدی
اسنیپ: آره اومد جونی ! راستی یادم اومد بهت بگم .... قبرتو آماده کردی یا بدم نجار آماده کنه؟
دالاهوف:ساکت شو پیرمرد خرفت من قبرمو آماده نکردم ولی بجاش تخم مرغ آوردم رو سر روغن چکونت بپزم!!!
ملت در حالی که هووووو میکشیدند خواستار جنگ بودند نه متلک گویی اسنیپ ناگهان با وردی که خودش تازه اختراع کرده هجوم آورد و گفت: سا-وا- لین (به منظور از حدقه در اومده) برق کمرنگ نارنجی از چوبش خارج شد و در حالی که به سوی چشم دالاهوف می رفت به چشم چپیش برخورد و از حدقه چشم چپ دالاهوف در اومد(وووووووووووویییییییییی)
بعد با گفتن استوپیفای به دست هاش برخورد و به طرز فجیغعی هر دو دستش کنده شدن (عق)
بعد اسنیپ تمرکز کرد و با سرعت گفت استافونیا و سپس صدای فجیع شکستن اومد انگشت های پا و لگن! دالاهوف در حال شکستن بودن (آخه دست هاش کنده شده بود) سپس با گفتن ورد آواداکداوارا یک لکه *** را از روی دنیا پاک کرد!!!!!

پایان


فقط فروم وجود دارد و کسانی که از زدنش عاجزند

[b]فقط اسل


Re: ?ǝ堏憡 ʇ ?ǭ 㑐!
پیام زده شده در: ۱۵:۴۷ سه شنبه ۳ مرداد ۱۳۸۵
#60

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
لارا جيغ هاي ي بنفش و مايل به آبي مي كشيد فلور قهقه مي زد و در حالي كه خون از دهانش مي چكيد لار را زنده زنده مي خورد تا ديگر چيزي از آن بيچاره بر روي زمين باقي نماند جز مقداري خون
ملت :
مرلين هم در حالي كه يه ريش مصنوعي براي خودش درست كرده بود زد بيرون . حالا فلور خوني راكه روي زمين ريخته بود با ولع و با حركاتي انتحاري ( به قول دالاهوف) ليس مي زد
ملت :
چه مسخره ... اينم شد دوئل آخه!
قصه ي ما به سر رسيد كلاغه به خونش نرسيد ...


ملت:
الآن يه دوئل ديگه شروع مي شه!

رابستن به سوي كافه مي رفت كه به فلور برخورد كه سر و صورتش خوني مالي بود با وردي اونو از خودش دور كرد و وارد كافه شد
در ميان حضار زمزمه اي شنيده شد
رابستن:
كي جيگر دوئل با منو داره؟
فردي از ميان جمعيت بلند شد وگفت :
من!


ادامه دارد


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۳ ۱۵:۵۶:۳۷



کافه دوئل تا پای مرگ
پیام زده شده در: ۱۲:۱۶ سه شنبه ۳ مرداد ۱۳۸۵
#59

آنتونین دالاهوفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۶ شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۸۵
از هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 106
آفلاین
در یک حرکت انتحاری، دالاهوف چوبدستی را چرخاند، افسونی دور بدنش پیچید و وی را با سرعت خفنزی به دور خود چرخاند و بعد از چند ثانیه نگه داشت.
حال دیگر دالاهوف عریان نبود....
دالاهوف: مردشی حالا بیا جلو آفتابه باز...
مرلین پوزخندی زد و گفت:
نه خوشم اومد خوب بلدی دوئل کنی...
دالاهوف به سرعت چشم گیری یه افسونی فرستاد، تمام ریش های متری مرلین آتیش گرفت، خاکسترش ریخت کف کافه، یه سگ ولگرد گشنه ای اومد لیسش زد....
مرلین نگاه خشم گینی به دالاهوف کرد...
دالاهوف: ایول، حالا جوون تر به نظر می رسی مرلین...
مرلین با عصبانیت به سمت توالت عمومی کافه رفت، چند ثانیه بعد با یک آفتابه بزرگ فلزی سنگین، با خشم به سمت دالاهوف اومد....
پشت سرش هم حاج کالین با یه کاسه توالت اومده بود....
دالاهوف:
مرلین:
ملت:
دالاهوف نگاهی به لارا خشمگین کرد و گفت:
لارا، اصلا منو سننه، من که با مرلین رفیقم....خودت مبارزه کن...
و فلنگ و بست از کافه زد بیرون....
مرلین: خوش اومدی...
اون ور زمین که فلور تازه به هوش اومده بود، دید که دالاهوف رفته، لارا را تنها دید، فرصت رو غنیمت شمرد..
فلور: حالا ما رو میزنی...
و مثل هاپویی وحشی به سمت لارا هجوم آورد....
او در حال تکه تکه کردن بدن لارا بود....
مرلین ابرویی بالا انداخت و گفت:
ای فلور، چرا اینشکلی می کنی، غذا می خوای گشنته، بگو یه چیزبرگر برات بگیرم....هان؟ می خوای؟
فلور در حالی که لارای شیون کشان را زنده زنده داشت می خورد و لذت می برد گفت:
نه...نه...مگه..مگه اومدیم میتینگ....فقط گوشت آدم....به به...

لارا، حالا دو تا دستش تو دهن فلور بود...



ادامه دارد.



كافه دوئل
پیام زده شده در: ۲:۴۵ سه شنبه ۳ مرداد ۱۳۸۵
#58

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۱:۲۹ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
ناگهان از جايي بيرون از سالن صدايي به گوش مي رسد: استوپيفاي!!!
برق سبزرنگ مرگ از فلور دور شده و تغيير مسير ميدهد و پس از برخورد با لوستر عظيم بالاي سرشان متوقف مي شود.
(البته لوستر سرجايش ماند!)
همه به سمت در بر ميگردند تا ببينند اين كيست كه وارد اين بازي پيچيده شده است؟؟
چشم خيره همگان به ريشهاي انبوهي افتاد كه از سوراخ كليد به درون هل داده مي شدند و پس از آن پيرمردي كه با زحمت به داخل پريد!
- اهو اهو!!! (سرفه)... اي بابا اين گيلدي چطوري اين همه سال از تو اين سوراخا رفت و آمد ميكرد؟‌ خيلي خيلي تنگه!!
دالاهوف كه همچنان وحشي و بدعنق به نظر مي رسيد رو برگرداند و فرياد زد: ها مرلين؟؟ پيرمرد برو به فكر يه گور تو قبرستون باش! اينجا چيكار ميكني؟
مرلين لباسش را تكاند و به سمت دالاهوف روانه شد.
سپس گفت: براي شروع. اين پلك رو داشته باش!
و با چشم چپش پلكي زد. همزمان بلاتريكس از زمين كنده شد و پس از برخورد با سقف از يقه به لوستر آويزان شد.
دالاهوف فرياد زد: بگير كه اومد! آواداكداورا آواداكداورا آواداكداورا آواداكداورا آواداكداورا آواداكداورا!!!!
مرلين همزمان تكرار ميكرد: پلك پلك پلك پلك
پس از اينكه دالاهوف حسابي از نفس افتاد مرلين گفت:
سپس با يك اسلوموشن پلك راستش را باز و بسته كرد.

بومب!!!
(فكر نكنيد چيزي منفجر شد! نه نگران نباشيد لوستر هم هنوز سر جايش خواهد ماند! ناسلامتي اين لوستر دست ساز زمان گودريكون شاه بوده )
تمام لباس و رداهايي كه بدن دالاهوف را پوشانده بود خاكستر شد و فروريخت...
بقيه اش را خودتان مي دانيد
مطمئنا اگر شما هم جاي دالاهوف بوديد به جاي فرستادن ورد به سمت مرلين فكري براي لختي خود ميكرديد


امضا چی باشه خوبه؟!


Re: ?ǝ堏憡 ʇ ?ǭ 㑐!
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸ دوشنبه ۲ مرداد ۱۳۸۵
#57

الیجاه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ جمعه ۱۱ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۲ سه شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۷
از هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 50
آفلاین
حالا دیگر همه ی ملت از شور وهیجان باز مانده بودند وبهت زده نظاره گر جسد خونین دزیره بودند.
غرور و پیروزی در چهره ی دالاهوف موج می زد اما چندی نمی گذرد که این پیروزی و غرور از چهره ی وی محو می شود .
ملت چهرهی اکنده از خشم فلور را پشت سر دالا هوف می بینند در حالی که چوبدستیشو به طرف دالاهوف نشانه گرفته است و داوطلبانه خواستار دوئل وانتقام گیری می باشد .
لارا که در این بین متوجه فلور شده بود در یک حرکت انتحاری به طرف دالاهوف می پره و او را رور زمین می خوا بونه و او را از خطر حتمی نجات می ده .
ملت دوباره به شور و هیجان امده بودند و خون گلاسه وبستنی خونی واز این جور چیزا می خوردند .
دالا هوف خیلی سریع لارا را کنار میزنه تا این بار به مبارزه با فلور بره.
دالاهوف : دختر جان خجالت بکش برو با یکی هم قد خودت بجنگ .
فلور از خشم چشم هایش بر افروخته شده بود و اندک توجهی به حرف های دالاهوف نداشت و بی صبرانه منتظر حمله بود . حمله اول را فلور انجام میده و متاسفانه طلسمش از کنار دالاهوف رد میشه و به یکی از چراغ های انتهای سالن می خوره .
دالاهوف : اواکاداوراااااااااااا
با این طلسم همه ی ملت به این شکل در می ایند و برای یک لحظه همه نفس هایشان در سینه حبس می شه اما به خیر گذشت فلور جاخالی داده بود .
این بار هر دو وردی را زیر لب زمزمه کردن ودر کمال حیرت هر دو مبارز یکدیگر را خلعه سلاح کردند حالا مجبور بودند به روش ماگلی مبارزه کنند چند دقیقهای هر دو مشغول زد ئخورد بودند که ناگهان از میان جمعیت صدایی به گوش رسید "بگیرش که اومد " واین صدای کسی نبود جز لارا که چوب دستیه دالاهف را پیدا کرده بود .
دالاهوف با یک حرکت دستشو بالای سرش می بره و چوبدستیشو در هوا به دست می گیره و سپس چوبدستیشو به طرف فلور می گیره و فریاد می زنه اواکاداورااااا.......ادامه دارد
------------------------------------------------
ببخشید اگر خوب ننوشتم


مبارزه هر قدر صعب
صعود را ادامه بده
شاید
قله تنهادر یک قدمی تو باشد.
(دیانا وست لیک)


کافه دوئل تا پای مرگ
پیام زده شده در: ۱۲:۰۰ شنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۵
#56

آنتونین دالاهوفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۶ شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۸۵
از هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 106
آفلاین
و او کسی نبود جز... آنتونیون دالاهوف، بزرگترین قاتل تمام دوران ها...
وی با پلتویی سیاه و کلاهی سیاه تر، از میان چارچوب درب کافه جلو و جلوتر میامد.
حضار کافه از روی صندلی هایشان بلند شده بودند و با وحشت عقب عقب می رفتند تا به دیوار بخورند و دیگه متاسفانه کنترل خویشتن را از دست می دادند و همونجا سیل فوران می کرد...
فلور در حالیکه روی سن ایستاده بود در یک حرکت انتحاری جیغی کوتاه کشید و چون ماست، رو زمین ولو گشت، اما در جلوی او دزیره، گوی قدرت را گویا در خودش یافته بود...
( اما سخت در اشتباه بود.... )
دالاهوف کم کم با قدم های پر صدا و رعب انگیزش به سن نزدیک تر می شد....
بلاخره به سن و میدان اصلی مبارزه رسید، داخل شد و به دزیره نگاه تمسخر آمیزی کرد...
دزیره:
دالاهوف:
فلور در حالیکه تلو تلو می خورد و از پشت از صحنه خارج می شد گفت:
لارا، خیلی...خیلی نازنی( نامرد) هتی، میری قاتل میاری....
و همون پشت مشت، تو یه جای تاریک، افتاد....
دالاهوف با چشمان قرمزش رو به لارا از حال رفته می کنه و می پرسه:
لارا، این رو میگی که شکستت داده...خاک بر سرت....آبرو بردی که....دختره ضعیف...
دالاهوف با نگاه مشکوک رو به دزیره می کنه و میگه:
آماده ای دراز گوش؟؟
دزیره بدون گفتن چیزی یک اخگر مرگبار درت می کنه و به سمت دالاهوف می فرسته.....
اما او جاخالی میده... و اخگر به دویار پشت سر دالاهوف اصابت می کنه...
دالاهوف:
در همین موقع همه جا پر میشه از انفجار خاک و غبار....
صدای خنده های دالاهوف در فضا حاکم پیچیده بود....
دزیره نمی توانست هیچی ببیند، در کافه دائما صدای سرفه به گوش می رسید....
ناگهان دالاهوف که پشت دزیره ظاهر شده بود، گردن او رو میگیره.....
یکی از میان تماشاگرا میگه:
هوی، حساب نیست...گردن گیری ممنوعه....تازه وقتی طرف جنس مخالف باشه..دیگه ممنوع تره...
دالاهوف با اون یکی دستش چوبدستی اش رو می چرخونه و میگیره طرف اون یارو....
جسد خونی اون یارو اون طرف کافه افتاده بود....
دالاهوف حالا با دو دست گردن دزیره رو میگیره و محکم سرش رو عقب میاره و فورا میزنه کف زمین...
خون از وسط کله دزیره فواره می کنه و می پاشه رو ملت و لباس دالاهوف...
دالاهوف:
ملت:
فلور:

ادامه دارد....








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.