مسابقه بین هافلپاف وگریفندوربیرون از قلعه هوا کمی سرد بود اما باز قابل تحمل بود و هر از گاهی بادی سرد سوسو میکرد و وقتی از کنار درختان میگذشت انگار که آنها لرزشی بر خود میدادند. اما بادهم تنها نبود بلکه همراه خود قطرات باران را بر روی زمین می انداخت ...
تصویر چرخید...
ویژژژژژژ...دوربین بار سرعت زوم میکنه توی زمین کوئیدیچ چون صدای داد و فریاد میومد...
-بزنید...تا جونش دربیاد...
-بوق...بوقی ...ما رو دید میزدی....شترق
- ولم کنید...نامردا...
!!!!!
و بعد صدای تقریبا کلفتی شنیده شد انگار که کسی گازش گرفته بود
- آییییی ...مامان...ولم ..کن...دختره بد ترکیب...آخ..اوخ
از عقب یکی از اونا موی دختر رو میکشه و اونو میندازه زمین,تا میخوان بیفتن به جونش صدای دیگری بیرون از زمین میاد و باعث میشه که هر چهار نفر خشکشون بزنه ...
_ اوهی...شیپوری ها(برای اینکه چشه همه بوقی ها دربیاد اینو میگم) چیکار میکنید...
تصویر قطع شد.
*بیق!...پیام بازرگانی....پیام بازرگانی...
*شرکت لاهاف دوزی مشهدی ممد شما را به دیدن ادامه فیلم دعوت میکند.*
یکی بدو بدو داشت وارده زمین میشد و در حال دویدن داد و هوار راه انداخته بود.
_ آی کیسه کش ...خرماکش...آهای آبکش...برید کنار...بوقی ها...
کم کم صورت آن شخص پدیدار شد.او خود اوتو بگمن بود که داشت داد و فریاد میکرد...
-اوه اوه... بچه ها بدوئید که پدرمونو درمیاره ...طرف خیلی قاطی هست...!
و هر چهار نفر پا به فرار گذاشتن ودر تاریکی ناپدید شدند.
_ هووووووووم...هاااااااای....صبر کنید تا بهتون نشون بدم
بلندشو خانم...تو الان بیرون چیکار میکنی!!!
- ها من...نیدونم...
- یعنی چی بلند شو ببینم...صورتتو ببینم...
دختر بلند شد و در نور ماه بر روی صورتش نشست و آن را روشن کرد!
- تو؟
- تو؟
- اوتو اینجا چیکار میکنی؟!
- هپزیبا اینجا چیکار میکنی؟!
- من دنبال کوئیرل و چند تای دیگه اومده بودم یعنی تعقیبشون میکردم بفهمم این موقع شب چیکار میخوان بکنند و بفهمم برای فردا چه نقشه ای دارن، که فهمیدن و گرفتنم
.
- تو الان اینجا چیکار میکنی؟!!!
- ها...منم حال خوابیدن نداشتم به همین خاطر شنلمو ورداشتم و دزدکی زدم بیرون، گفتم بیام یه نگاه به زمین بندازم ببینم در چه حالی هست که سرو صدا شنیدم و ...
*از طرف وزارت سحر و جادو سانسور شد!*
*
روز مسابقه*
دیگه همه جا پرشده بود و جای سوزن انداختن هم نبود. صدای داد و فریاد دانش آموزان بسیار بلند بود و هر کدوم منتظر ورود تیم محبوب خودشون بودند سرژ که بازیکن چند سال پیش هافلپاف بود آمده بود تا به هم گروهایش روحیه بده اما به غیر از صندلی خودش پنج تا صندلی دیگه رو اشغال کرده بود و داشت ریشش رو روی این صندلی های پهن میکرد...
*
در رختکن هافلپاف*
همه داشتند به صحبتهای هپزیباگوش میداند و او داشت تاتیکهایی که قرار بود در زمین اجرا کنند رو مرور میکرد...
- خوب همه فهمیدند.
همه با هم گفتند:
_ نخیر!!!!!!!
-هپزیبا : ها ...
*به دلیل خشانت بسیار بالا و +18 (!) سانسور شد!*
بازیکنان وارد زمین میشند و با در همان لحظه صدای کر کننده تماشاچی ها بلند شد... گزارشگر مسابقه هم داشت به زور جایی برای خود درست میکرد که از طرف یکی اساتید که پشتش نشسته یه پس گردنی خورد...
داور میره و هر دو کاپیتان رو فرا میخوانه و میگه باهم دست بدن.
کاپیتانها باهم دست میدن اما نمیدادن بهتر بود چون داشتن با هم مسابقه زور آزمایی میدادند " کی زورش بیشتره، خب معلومه من!"
گزارشگر شروع به گزارش دادن کرد تا حقوقی رو که میگیره حلال(حرومش بشه) کنه!:
_ خب داور سوت میزنه از همین الان مسابقه شروع میشه...توپ الان دسته...دست کیه...ببینم توپ کجاست...همه دارن دنبال توپ میگردند...
داور که از این حرکت، بد جور ناراحت شده بود فریاد زد:
- کی توپ رو بلند کرده ؟!.....زود برش گردونه که من آمپر خشانتم داره میزنه بالا! ژوهاهاها!
*به دلیل قطع بازی شما چند مورد پیام ببینید...
بیق... بوق!
کارخانه ریش سازی سرژتانکیان با داشتن دستگاهای تمام دستی و داشتن علامت استاندارد سازی از شرکت ...... (سانسور چکشی!
)!
" نزد ما بیایید تا از همه لحاظ ...... ( سانسور چکشی
!!) باشید!
بیق!
گزارشگر دوباره شروع به گزارش دادن میکنه تا ملت خوابشون نگیره!:
_ بله توپ پیدا شد حالا از کجا نمیدونم
...خب توپ دسته کوئیرله میرجلو...نه راه بستست...دور میزنه...پاس میده به جسیکا اون جلو میره...چه میکنه این بازیکن!!!...
صدای جیغ و فریاد تماشاچی ها در ورزشگاه طنین اندازه شد و امتیازی مفتی نصیب گریفی ها میشه ...حالا بازی توسط تيبريوس شروع میشه.. میده به ورونیکا اون جلو میبره از یه بلاجر به سختی میگذره و پاس میده به زاخاریاس و اونم سریع به هپزیبا وای عجب شوتی...توپ رو در همان بدو گرفتن شوت میزنه، دروازه تدی باز میشه و گل میشه ...عجب شوتی ..منو یادت بازیکن چند دهه گذشته یعنی ننه سکینه میندازه واقعا مثله اون بازی میکنه آینده درخشانی هم داره این دختر...!
حالا بازی داره توسط گریفی ها شروع میشه....در اون طرف اوتو معلوم نیست زمین رو دور میزنه یا داره زمین رو متر میکنه ...
توپ دسته آلیشایه میده به کوئیرل ..اوه اوه ..عجب تصادفی...آقا یکی بره مامور بیاره کوروکیشو بکشه ...زود یکی بره...بلاجری که آناکین فرستاد به شدت به صورت کوئیرل برخورد کرد.خون سرازیر شده و مثله آبشار در حال ریختن هست...
در آن طرف آناکین دستشو به علامت کشتن نشون کوئیرل میده !!
*پزشکان به مداوای کوئیرل میرن و عملیات خودشونو که به 2 ساعت طول کشید انجام میدن*
پزشک در حالی که از اتاق عمل بیرون میاد میگه:
-عمل موفقیت آمیزی بود...تونستیم از مرگ نجاتش بدیم.... یعنی خون دماغش بند اومد!
در اون طرف استر واندرومیدا داشتن با هم کباب کباب بازی میکردند انگار خسته شده بودند.در آن طرف جسی داشت خودشو تیکه پاره میکرد که چرا استر داره با یکی دیگه میچرخه...
*نیم ساعت بعد*
ترتر...اهین...اهین...بردید کنار...هوی برو کنار دیگه میخوام بازی رو ببینم
کرام بود که به زور داشت راهی بین تماشاچی ها باز میکرد تا بتونه باز هپزیبا روببینه(ها چه خبره به ما هم بگین)
گزارشگر هنوز از چینگ زدن خسته نشده:
_ حالا نتیجه 80 به 90 به نفع گریف هست!!
در آن ناگهان اوتو به یه شیرجه ای زیبا میکنه و به سرعت حرکت میکنه احتمالاً اسنیچو دیده به همین خاطر سرعتشو کم میکنه و یواش یواش به طرف یکی از جایگاهای تماشاچی ها میره و بعد به سرعت اوج میگیره و به طرف آسمان میره اما رون ویزلی اصلا تو باب نیست چون داره با یه شاپرک باز میکنه ...ولی با فریاد کوئیرل به خودش میاد و به سرعت از وسط زمین میگذره همین کافیه که یه بلاجر بهش برخورد کنه ...
بله یه بلاجر به دستش میخوره اما باز به حرکتش ادامه میده باز یه بلاجر به پاش برخورد میکنه و اونو از جاروش میزنه زمین( حاجی سیدتو کشتن
) ...بله... جوینده تیم گریف به زمین برخورد میکنه و از مسابقه خارج میشه حالا باید مهاجمان تیم گریفندور امتیازه خودشونو خیلی زیاد کنن اما با دیدن اوتو همه شون پشیمون میشند !
اوتو دستشو بلند کرده بود و داشت با اسنیچ برمیگشت و اعضای تیم هافل دیگه سر از پا نمیشناختن؛ آنها برنده شده بودند.
ویژژژ...داستان ما به سر رسید اما هدویگ به خونه بر نگشت...!!!