بلیز به صورت خیلی خوفی جلو هدی اژدر ایستاده . همه کلاس در سکوت محض فرو رفته و همه چشم به این دوئل دوخته اند آیا بلیز میتواند بر هدی پیروز شود ؟ یا هدی و ققی برادرن ؟
بینز آروم به وسط سکو میاد و در حالی که دستاشو گرفته بالا روبه دو جنگو میکنه و میگه :
- تعظیم کنید .
دو قهرمان سر های خودشونو کمی تا قسمتی به نشانه تعظیم خم میکنند اما چون که میدونند برادر حمید اون نزدیکی ها داره دوئل رو به صورت زنده تماشا میکنه سعی بر این دارند که زیاد جلب توجه نکنند و به همین دلیل هم بود که خیلی سریع صاف ایستادند .
بینز : دوئل از همین الان شروع میشه .
بلافاصله طرفین دوئل گاردهای مخصوص خودشونو گرفتند . هدی یکی از پاهاشو آورد بالا و جمع کرد و از اون ور دستاشو از هم باز کرد و همونطور ثابت ایستاد . بلافاصله همه نفس ها رو در سینه حبس کردند . از اون طرف بلیز هم یه پاشو آورد انداخت دور گردنش دستاشم به هم گره زد و او نیز به همین حالت ثابت ماند .
در همون لحظه رد و برفقی در پهنه آسمان زده شد و باران بر سر و روی آنها شروع به باریدن کرد
بلیز در حالی که وجود قطرات باران را بر صورتش احساس میکرد گفت :
- به این میگن پنجه گربه !
هدی : به اینم میگن نوک هدی !
بینز : هووووووی آقا یعنی چی من این همه جون نکندم که شما بیاین با هم مبارزه مشنگی کنید بدئید با سبک جادوگری باید بجنگید . مثلا ریش آلبوس یا بووووق گیلدی و این چیزا ......
هدی و بلیز : آووووووووو
بلافاصله هدی از توی پراش یک عدد چوبدستی رو دراورد و در حالی که همه بار دیگر به هوش این پرنده پی برده بودند با بالش چوبدستیشو نگه داشت . بلیز هم از اون ور چوبدستیشو دراورد .
هدی : حالا نگاه کن ! ریز ریزت میکنم !
هدی اینو گفت و چوبدستیشو به سمت بلیز پرتاب کرد . بلیز که از این حرکت غافل گیر شده بود بلافاصله سرشو دزدی و در نتیجه چوبدستی به راه خودش ادامه داد تا سرانجام در چشم کورممد فرو رفت .
اما حملات همچنان ادامه داشت . بلیز در حالی که سرشو بالا میاورد متوجه شد که هدی داره با تمام سرعت میاد تو شیکمش . بلیز هم که هول کرده بود همه ورد ها رو از یاد بردش به همین دلیل به یاد جوونیاش چوبدستی رو مثل چوب بیسبال گرفت و زمانی که هدی بهش نزدیک شد ضربه مهلکی رو به نوک هدی وارد کرد .
هدی در حالی که نوکش کج و کوله شده بود از یه ور به دیوار برخورد کرد و سپس روی زمین ولو شد . از اون ور چوبدستی بلیز هم از وسط به دو تیکه تقسیم شد .
یه لحظه جمعیت ساکت شدند و در همون حال صدای قطرات باران به وضوح شنیده میشد سپس صدای فریادی همه رو به خودشون اورد .
- بلیز اینو بگیر !
ناگهان صحنه آهسته شد . سر بلیز به صورت آهسته برگشت و دراکو رو دید که از بین جمعیت برای او چوبدستی ای رو پرتاب کرده . چوبدستی همانطور که آروم میچرخید به سمت بلیز در حرکت بود . بلیز نیز دستشو آروم بالا گرفت . چوبدستی همچنان در هوا میچرخید و دستهای آزمند بلیز نیز در پناه چتر فردی مجهول در انتظارش بود . سرانجام چوبدستی به دست بلیز رسید بلیز سعی کرد چوبدستی رو در یک مرحله جمع کند اما این کار به مراحل سوم چهارم و سپس ضربات پنالتی کشید و در آخر هم تلاش بلیز بی نتیجه موند و چوبدستی با صدای تلق تلقی بر روی زمین خورد !
بلیز که احساس میکرد ضایع شده در یک حرکت به سمت چوبدستی شیرجه رفت و اونو برداشت البته بماند که اون وسط دریاچه گلی هم تشکیل و نامگذاری شده بود !
از اون طرف یکی از تماشاگر نماها نیز مداد ( نوک ) تراشی رو به دست هدویگ داده بود و او نیز در حال تیز کردن نوکش بود .
چند لحظه به همین منوار سپری شد و هیچ اتفاقی نیفتاد تا اینکه :
هدی : تو بووووقی بیش نیستی !
بلیز : حالا معلوم میشه کی بووووقه !
هدی : ریز میبینمت !
بلیز : قارچ
هدی : باکتری
بلیز : ویروس !
هدی : گراوپی !
بلیز : چه ربطی داشت ؟
هر دو
ناگهان فضای اطراف روبه سیاهی رفت . گویی از این دو جنگجو نیرویی ارزشی ترشح میشد که ناشی از قدرت بیکرانشان بود .
هدی نعره دیگری رو زد و مثل فشنگ به سمت شیکم بلیز پرید اما بلیز اینبار کاملا آماده بود . او در یک حرکت سریع چوبدستیشو بالا گرفت و تکان مختصری داد و سپس فریاد زد :
- دیواریوس ظاهریوس !
درست در بین هدی و بلیز دیواری از جنس مجهول تشکیل شد . بلافاصله هدی پاشو گذاشت روی ترمز اما متاسفانه سرعت غیر مجاز رو رعایت نکرده بود و به همین دلیل با سر رفت توی دیوار و از اون ور دیوار نوکش زد بیرون ! ( سازمان بووق بوووق نیروی انتظامی )
هدی : آیییی بوووووقی نوک من اینجا گیر کرده !
هدی کمی تلاش کرد که نوک رو از توی دیوار در بیاره هر چند که خودش در این تصور بود که داره دیوار رو از توی نوکش در میاره اما در هر حال فرقی نمیکرد چون که هیچ کدوم از این حالات اتفاق نیفتاد !
بلیز در حالی که چوبدستیشو تکون میداد گفت :
- اکسیو چکش !
ناگهان این شکلک
ظاهر شد !
بلیز : هووووووم من گفتم چکش !
:چکش : نه ما دو تا سر همیم !
بلیز : اوووووووف پس اکسیو آچار فرانسه !
ناگهان آچاری روی هوا ظاهر شد و بلیز آن را رو هوا قاپید و مشغول باز کردن چکشه از آدمکه شد .
آدمکه : هوووووو مگه خودت ناموس نداری ؟
بلیز : نه !
و آدمک رو میندازه دور و چکش رو جاش بر میداره
آدمکه : نههههههههههههههههههههههه !
و میره قاطیه باقالی ها .
بلیز در حالی که چکششو اروم میزنه به دستش و لبخندی ملیح و مخوف بر لب داره به هدی نزدیک میشه که همچنان نوکش به صورت بی ناموسی از دیوار زده بیرون و منظره عجیبی رو پدید آورده !
حال بلیز دقیقا بالای نوک هدی ایستاده بود و داشت به او لبخند میزد . او آروم چکش رو بالا آورد و ضربات ملایمی رو بر نوک هدی وارد کرد به طوری که نوک هدی به حالت خمید درومد .
بلیز
ملت
در همون لحظه صدای فلور از بین جمعیت شنیده شد :
- هوووووووووی با چکش من چی کار داری ؟
بلیز : آووووووو صااابش اومد !
و چکش رو میندازه بین جمعیت که از قضا بین جمعیت همان محل استقرار کورممد بودش و به همین دلیل بار دیگر کورممد از صحنه داستان خارج میشه .
بلیز : آکسیو جارو ، ترجیحا اذرخش !
جارویی بر دست بلیز ظاهر میشه . بلیز در حالی که داره سوت میزنه و صداهای ناهنجاری رو ایجاد میکنه قدم زنان به پشت دیوار میره که از قضا پشت هدویگ هم در اونجا قرار داره !
هدی طبق رسم دیرینه رندگان سعی میکنه از آخرین حربه خودش استفاده کنه که شامل محتوایی هست که بی شباهت به قرمه سبزی نیست
اما بلیز با یک حرکت از تیرس هدی دور میشه !
هدی نا امید از اینکه آخرین نقششم عملی نشده به این
حالت در میاد .
بلیز هم جارو رو بالا میاره و ........
( پایان این داستان ارزشی - شیوه نوشتن : طنز فلسفی )