هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۷:۵۲ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 248
آفلاین
ادامه ی پست دیانا مالفوی:
====================

همه برگشتند تا علت سوت زدن داور را ببینند.......
مری که توپ به دست به سوی دروازه پیش می رفت ناگهان ایستاد و چرخید تا ببیند چه اتفاقی افتاده است......
کورممد به دنبال داور در حرکت بود و داور فرار می کرد! داور شروع کرد پشت سر هم سوت زدن و در آخر ، زمانی که دید هیچ راهی ندارد با طلسم ایمپدیمنتا او را از ادامه ی حرکت باز داشت....

داور فریاد زد: چی کار می کنی؟

کور ممد می خواست جواب بدهد..اما طلسم باعث این کار می شد.....

داور که به شدت عصبانی بود و متوجه نشده بود گفت: چرا حرف نمی زنی؟

سرژ تانکیان به آرامی به کنار داور رفت و در گوش او چیزی گفت. داور گفت: اوه بله ببخشید...و طلسم را باطل کرد.....سپس گفت: خوب حالا حرف بزن.....

کورممد به آرامی گفت: فکر کردم....فکر کردم....بند ساعت شما اسنیچه! آخه طلاییه دیگه!

داور که ظاهرا هم تعجب کرده بود و هم خنده اش گرفته بود گفت: خیلی خوب از این به بعد بیشتر دقت کن.....بازی رو ادامه می دیم.....خانم مری تات چون توپ دست شما بود، خودتون بازی رو شروع می کنید.

و در سوت خودش دمید....
مری با پاس دادن توپ به خانم رایس بازی را شروع کرد. خانم رایس توپ را دیانا پاس داد و دیانا به سرعت حرکت خود را به سوی دروازه ی حذم آغاز کرد.....سامانتا بلاجری را که ققنوس به سمت دیانا فرستاده بود با چماقش منحرف کرد و به سمت سرژ که با سرعت جلو می رفت تا توپی را که در همان لحظه دیانا به مری پاس داده بود بگیرد ، فرستاد...مری اجازه ی این کار را نداد و با سرعت توپ را در هوا قاپید و و سرعت خود را افزایش داد. خانم رایس در میان مری و دیانا بود مری توپ را به او پاس داد....خانم رایس به تنهاییی جلو میرفت او در مقابل بلاجری که بار دیگر توسط ققنوس فرستاده شده بود جا خالی داد و در هوا چرخی زد و در حالیکه روی جارو خوابیده بود و پشتش به زمین بود ، توپ را به عقب رو به دیانا پاس داد .دیانا به سرعت توپ را گرفت و از همان جا آن را راهی دروازه ی سمت راست حذم کرد....سدریک دیگوری که جلوی دیانا بود با یک شیرجه به سمت توپ رفت.....نفس ها در سینه حبس شده بود....
گزارشگر: بله....فکر کنم این یکی هم گل باشه...چشم بسته هم می شه گفت..اما نه....
سدریک دیگوری موفق شده بود با مشت توپ را از دروازه دور کند اما....
-اوه خدای من..اون توپ گل نشد..اما توپ کجاست؟
مری توپ را در آغوش گرفت بود ، او به سمت بالا پرواز کرد و دوباره آن را از بالای سر سدریک وارد دروازه کرد....
-اون خدای من.....مری تات توپی رو که سدریک با مشت دور کرد گرفت و وارد دروازه کرد....خیلی عالیه...نتیجه 20-40 به نفع فمن...

صدای اعتراض تماشاچیان حذم بلند شد: 20-30 نه 20-40

-نخیر...نخیر.....من عذر می خوام...دفعه ی قبل که همین خانم مری تات گل زده بود یادم رفت اعلام کنم....چون حواس همه رفت به سوت داور.....بالاخره هر انسانی جایزالخطاست!

سامانتا خندید و در گوش مری گفت: مری این بهتره یا اون یکی؟

مری گفت: آخه...بیچاره اون یکی...الهی بمیرم....کسی نمی دونه اون چرا مرد؟

-خب من چه میدونم؟احتمالا از شدت هیجان مرگ مغزی شده!راستی این یکی بهتر نیست؟

-خوب می تونم بگم این یکی خوب از پس تماشاچی ها بر میاد...نمیاد بگه بیاین سر جای من بشینین!

و نخودی خندید!
سامانتا هم خندید و با شنیدن صدای سوت داور که نشانه ی آغاز بازی برای چندمین بار بود به سر جای خود باز گشت تا بازی را دنبال کند....


ویرایش شده توسط سامانتا ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۰ ۱۹:۴۸:۲۵

از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۶:۱۱ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵

دیانا مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۵ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۰۹ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۴
از خونمون( قصر مالفوی ها)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 196
آفلاین
سرژ همچنان پيش ميرفت و سرعتش باور نکردني بود !
مثله اينکه مورگانا اين بار نميخواست کار رو دقيقه نود تموم کنه و از دروازه دور شد و داشت باسرعت به طرف سرژ ميرفت !
سامانتا که پشت سر سرژ و رو به روي مورگانا بود با ايما و اشاره به مورگانا فهموند که تو نبايد از دروازه بيرون بياي و اين وظيفه ي ماست که جلوي سرژ رو بگيريم ولي مورگانا به اره خودش ادامه داد و همچنان جلو ميرفت !
اگه حرکت سرژ و مورگانا همين طور ادامه پيدا ميکرد تا چند ثانيه ديگه اونها با هم برخورد ميکردند .
سرژ سرعتشو کم کرد ولي مورگانا با همون سرعت داشت جلو ميرفت ! فقط چند قدم بين سرژ و مورگانا فاصله بود ، سامانتا که ازهمه به مورگانا نزديک تر بود چشماشو بست تا شاهد برخورد اون دوتا نباشه .
سرژ درحالي که کوافل رو زير بغلش گذاشته بود ارتفاعشو کم کرد و از زير پاهاي مورگانا با سرعت رد شد ، برگشت تا قيافه ي مايوس مورگانا از اينکه نتونسته بود جلوي اونو بگيره رو ببينه ولي يهو سر جاش ميخکوب شد و به اين شکل دراومد
مورگانا کوافل رو بالا برد و تو هوا چرخوند تا سرژ قشنگ اونو ببينه !
سرژ نگاهي به دستش انداخت که به شکل تقريبا دايره اي به کمرش وصل شد بود ولي اون دايره اي که دست سرژ درست کرده بود خالي بود
سرژ :
مورگانا :
گزارشگر : من فکر ميکنم دليل اينکه گزارشگر قبلي تو يکي از بازي هاي تيم فمن فوت شده رو فهميدم ! تيم فمن واقعا هيجاني عمل ميکنند من يکي که اصلا انتظار نداشتم دروازه بان فمن بتونه کوافل رو بگيره ولي همون طور که ديديد با يک حرکت زيبا همه رو مخصوصا مهاجم تيم حذم رو غافلگير کرد البته حرکت سرژ هم عالي بود .
مورگانا توپ رو براي مري فرستاد و اينبار يک حمله ي ديگه از طرف تيم فمن صورت گرفت .
حالا تقريبا يک و نيم ساعت از شروع بازي گذشته بود نتيجه 20-20 مساوي بود . اين نتيجه نميتونست براي دو تيم زياد اميدوار کننده باشه .
مينکي که چوب ضربه زنشو آماده کرده بود تا بلوجري رو که داشت به طرفش مي اومد رو به طرف بازيکنان تيم حريف بفرسته ، سرشو بالا برد و نگاهي به آيدي انداخت و با اشاره گفت : پس اين اسنيچ کو ؟!
آيدي هم با اشاره جوابشو داد :
از اول بازي تا به حال جستجوگران دو تيم از جاشون تکون نخورده بودند ، نه آيدي و نه کورممد !
البته کورممد که کور بود که دليل قانع کننده اي براي تکون نخوردنش بود ولي آيدي چرا ؟!
کوافل در دستان خانم رايس و دياناجلوتر از خانم رايس و مري جلوتر از همه ايستاده بود .
خانم رايس کوافل رو به ديانا پاس داد و ديانا هم بدون اينکه از جاش تکون بخوره اونو به مري سپرد و مري هم بدون معطلي کوافل رو وارد حلقه ي سمت راست تيم حذم تار کبود کرد !
تيم فمن به راحتي تونست براي بار سوم کوافل رو وارد دروازه تيم حريف بکنه و نتيجه رو به نفع خودش برگردونه .
گزارشگر : من مامانمو ميخوام اينا خيلي هيجاني کار ميکنن ! قلبم داره وايميسه !
بعد به حالت عادي دراومد و ادامه داد: ببخشید ! ولي واقعا هيجاني عمل ميکنند ديديد چه راحت و البته با هماهنگي به گل رسيدند ! ؟ واقعا قابل تحسينه
بازي داشت روال عادي خودش رو طي ميکرد که يهو صداي سوت داور همه رو سرجاهاشون ثابت نگه داشت ....


ویرایش شده توسط دیانا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۰ ۱۶:۲۵:۴۳
ویرایش شده توسط دیانا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۰ ۲۱:۲۸:۳۸

تصویر کوچک شده
مهاجم یک تیم همیشه پیروز فمن


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۳:۳۸ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵

Anie


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۱ سه شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۵۹ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۵
از لندن-کوچه برجهای فلکی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 19
آفلاین
کوافل با سرعت بسمت مورگانا میرفت.گوئی صورت او را نشانه رفته بود و می خواست مورگانا را هم درون گل کند.در یک لحظه که همه چیز قطعی بنظر میرسید و گل حتمی بود،مورگانا به یک چشم بر هم زدن دستش را بلند وضربه محکمی نثار توپ کرد.کوافل بطرف بالا شوت شد و میان ابرها قرار گرفت.
در یک لحظه فریادهای پیاپی که نشانه شادی بود،سالن را فرا گرفت و ...
اعضای تیم فمن ،گزارشگر و حتی مجری هم خیره به تماشاچیها شدند. سه چهارم سالن پوشیده از رنگ صورتی بود.فمنیها پلکهایشان را می مالیدند تا شاید از خواب بیدار شوند.اما خواب نبود.بله...
سه چهارم ورزشگاه را فمنیها پر کرده بودند و هورا کشان پرچم تیم فمن را در هوا تکان می دادند.مری جلوی دیانا ایستاد و آرام گفت:

-"ببینم اینا از کجا...؟یعنی اینا ...همون حذمیایی هستن که..."

قبل از اینکه دیانا خبر از بی اطلاعی خود بدهد،آیدی به سمت آنها آمد و با همان لبخند موذیانه همیشگی گفت:

-"اوه یادم رفت این رو توی هواخوری بهتون بگم!"

مورگانا که به آنها پیوسته بود قیافه دلخوری گرفت و گفت:

-"آیدی راستش رو بگو...همیشه یه کلکی تو کارته!نمیخواستی بگی که غافلگیرمون کنی؟"

آیدی طوری که گوئی می خواست حرف او را اصلاح کند جواب داد:

-"اونها رو غافلگیر کنم..."

و با دست به تیم حذم تار کبود اشاره کرد که همانطور خیره به تماشاچیها مانده بودند و ماتشان برده بود.یاس و ناامیدی بر قیافه هایشان نشسته بود و حتی جرئت آه کشیدن هم نداشتند.
آیدی در حالیکه دور میشد گفت:

-"حالا موقع حمله است!پیش به سوی پیروزی!"

دختران فمن دستهای مشت کرده شان را بالا گرفتند و یکصدا گفتند:

-"پیش بسوی پیروزی!"

و دوباره گوئی اتفاقی نیفتاده باشد،سر پستهایشان قرار گرفتند و با سوت داور،کوافل به دست جلو افتادند.تنها تفاوتشان با قبل اثار شادی و غرور بود که در چهره هایشان موج میزد.
بر عکس در میان حذم تار کبودیها غوغایی به پا بود.همه دلخور از اینکه تماشاگران فمن لباس طرفداران خودشان را پوشیده بودند ، غرولند میکردند.
ققنوس و برادر حمید سعی داشتند جلوی دیانا و مری را بگیرند ولی آنها با پاس کاری از این سدهای گوشتی به راحتی رد شدند.برادر حمید که گیج شده بود با لهجه خاصی داد زد:

-"هوی خواهرا...فکر نکنید نمیتونستیم ازتون بگیریم!ما رعایت شئونات آسلامی رو کردیم!"

و ققنوس هم که بال بال میزد ،غر غر کنان گفت:

-"برادر میذاشتی با نوکم حقشونو کف دستشون میذاشتم!"

برادر حمید یواشکی طوری که صدایش به کس دیگری نرسد،جواب داد:

-"کودکم!دیگه غلو نکن!ما که نتونستیم بگیریم وگرنه از هر حربه ای استفاده میکردم!"

خانم رایس که از کنار آنها عبور میکرد،با لبخندی استهزا آمیز گفت:

-"برادران،به گرد پای ما هم نمیرسید!"

برادر حمید درحالیکه دست ققنوس را چسبیده بود ،داد زد:

-"ققی ولم کن ببینم این چی میگه؟"

ققنوس دستش را رها کرد و با بی اعتنایی گفت:

-"خب برو ..برو دیگه...یه جهان نمیتونه حریف خانم رایس بشه اونوقت تو..."

برادر حمید که خون خونش را میخورد جواب داد:

-"حرف شیاشی موقوف!"

در همین اثنا،صدای گزارشگر بلند شد و فریاد کشان(مثل گزارشگر متوفی! )اعلام کرد:

-"به قول ماگلها چه میکنه این دیانا!عجب چرخشی!و عجب شوتی که با این ضربه رنگ سدریک میپره و جا خالی میده و گگگگگلل!0-10 به نفع تیم فمن!"

برادر حمید و ققنوس همچنان در حال دعوا بودند و صدایشان اوج گرفته بود که یکدفعه کسی از بین تماشاچی ها طلسمی پرتاب کرد که از کنار ان دو رد شد و تماشاگر با حالت تحقیر آمیزی داد زد :

-"خجالت بکشید!جای دعوا مواظب دروازه باشید...ماگلهای بی خاصیت!"

برادر حمید دوباره شروع به جوش زدن کرد که کم کم به غل غل تبدیل شد!و از روی جارو به زمین پرتاب شد.
گزارشگر در حالیکه سعی می کرد جلوی خنده اش را بگیرد ادامه داد:

-"بله...متاسفانه بخاطر توهین یکی از تماشاچیها برادر حمید راهی سنت مانگو شد!
ولی توپ همچنان در کشمکش بین مدافعان تیم فمن و سرژ تانکیانه.اما این سرژ برای خودش اعجوبه ایه!رقبا رو درو میکنه و جلو میره.اوه...بلوجر سامانتا درست از بغل گوش سرژ رد شد ولی کاری از پیش نبرد!چه خبر کرده این سرژ...از گوشش داره خون میچکه ولی اون اصلا اهمیتی نمیده.اون کیه اونجا داره میاد جلو؟...."

------------------
به امید پیروزی تیم فمن

مورگانا


ویرایش شده توسط مورگانا در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۰ ۱۴:۵۸:۰۰
ویرایش شده توسط مورگانا در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۰ ۱۹:۱۳:۲۷

تصویر کوچک شده[i][size=small][color


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۰:۳۹ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵

دیانا مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۵ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۰۹ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۴
از خونمون( قصر مالفوی ها)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 196
آفلاین
گزارشگر: با سلام خدمت تمامی حضار محترم . با گزارش بازی دو تیم قدرتمند فمن و حذم تارکبود درخدمت شما هستیم .
همون طور که میدونید هر کدوم از این دو تیم برنده مسابقه باشه یه پای فیناله !
حتی اگه کسی به قیافه گزارشگر توجه نکرده بود از لحن و طرز صحبت اون متوجه میشد که یه گزارشگر جدیده !
بازی فعلا آرام طی میشد و حمله ای از طرف دو تیم فعلا صورت نگرفته بود .
گزارشگر ادامه داد : بله ... من مایک جیسون هستم . گزارشگر جدید مسابقات . چون گزارشگر قبلی دار فانی رو وداع گفتن من این پست رو ادامه میدم .
دیانا که کوافل در دستانش بود با شیطنت در گوش مری گفت : هه ... مثله اینکه قبلیه مرده !!!
و منتظر جواب مری نشد و به حرکتش ادامه داد .
دیانا حمله ی خوبی رو شروع کرده بود و با کمک دیگر مهاجمین فمن این حمله داشت به ثمر میرسید که یهو ...
گزاشگر : اوه ... مثله اینکه دیانا مالفوی مثله بازی های قبل میخواد مارو غافلگیر بکنه ! این چه کاریه اون داره میکنه ؟
دیانا وسط زمین و آسمون در حالی که چند قدمی دروازه حذم قرار داشت کوافل رو ول کرد و با تعجب به دور و برش گاه میکرد !
آیدی که بالاتر از اون ها قرار داشت سر دیانا داد زد : این چه کاری بود کردی ؟! اخه اون کوافل صد در صد گل بود
دیانا ارتفاعشو بیشتر کرد و به آیدی نزدیک شد و گفت : آیدی من فکر میکنم اصلا حالم خوب نیست !
آیدی : بله ... معلومه اگه حالت خوب بود که اون طوری نمیکردی .
دیانا با بی حوصلگی جواب داد : دارم جدی باهات حرف میزنم ... ببین من چشام سیاهی میره البته شاید صورتی میره
ایدی با عصبانیت : معلومه چقدر جدی حرف میزنی ؟ چشمام صورتی میره یعنی چی ؟
دیانا که میدونست آیدی حرفشو باور نمیکنه و الان هم داره بازی رو از دست میده گفت : هیچی ... ولش کن شوخی کردم و از آیدی دور شد و به بازیش ادامه داد .
آیدی :
گزارشگر با لحنی متعجب گفت : من ... من !! هیچی فکر کنم کوررنگی گرفتم
بازی همچنان ادامه داشت و با اینکه دقایق زیادی از بازی گذشته بود هنوز گلی از طرف هیچ کدوم از دو تیم به ثمر نرسیده بود .
گزارشگر که میخواست ثابت کنه مثله مرحوم گزارشگر قبلی نیست گفت: من فکر میکنم دلیل اینکه هنو گلی به ثمر نرسیده قدرت زیاد و برابر دو تیم باشه ! با توجه به اینکه این بازی نیمه نهایی ایه ولی برای دو تیم حکم فینال رو داره !
حمله از طرف تیم حذم صورت گرفته بود .
مهاجمان تیم حذم با همکاری هم توانسته بودند 90% راه را برای رسیدن به گل طی کنند و الان فقط یک شوت عالی میتوانست که تلاش آنان را به نتیجه برساند .
اعضای فمن منتظر هنرنمایی مورگانا بودند که همیشه دروازه را در اوج ناامیدی همه نجات میداد .
آوریل با تمام قدرت کوافل را به سمت دروازه ی فمن فرستاد . کوافل با سرعت به طرف دروازه فمن میرفت و لبخندی حاکی از رضایت بر لبان آوریل نقش بست و این در حالی بود که تمام ورزشگاه مملو از طرفداران تیم حذم تار کبود بود و جو ورزشگاه کاملا به نفع آنها .
دانه های عرق پیشانی مورگانا را پوشانده بود . حس اضطراب از اینکه توپ در دستانش قرار نگیرد تمام وجودش را فرا گرفته بود ! نگاهی به تماشاگر ها انداخت لکه ی صورتی دوباره خودنمایی کرد ولی این بار برای مورگانا !
این اتفاق برای یک لحظه به مورگانا قوت قلب داد .
کوافل با سرعت بیشتری به سمت دروازه میرفت ولی مورگانا همچنان ثابت ایستاده بود و با خود گفت : حتی اگه اون لکه ی صورتی تخیل بوده باید به خاطر همین تخیل هم که شده باید توپ رو بگیرم ... باید !
مورگانا به طرف کوافل رفت و دستانش را به طرف کوافل کشید و چشمانش را بست .....


تصویر کوچک شده
مهاجم یک تیم همیشه پیروز فمن


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۵:۵۵ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۵

مری تاتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۳ یکشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۵۳ جمعه ۳۱ تیر ۱۳۹۰
از سوری، لیتل ونیگینگ،ویستریاواک،شماره 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 283
آفلاین
ادامه ی پست آیدی مالفوی:

=========================
طرفداران حذم با شور و نشاط تیم خود را تشویق می کردند و با دست هفت ساحره ی بهت زده را نشان می دادند و می خندیدند. آنها بسیار خوشحال بودند ، شاید علت آن همینی بود که مری می گفت....اما..............

آیدی گفت: هوم! به نظرتون چرا طرفدار های ما نیومدن!

سامانتا گفت: معلوم نیست ، اما همچین موضوع مهمی هم نیست ، ما روحیه مون رو نمی بازیم، اونا توی مسابقه ی قبل ثابت کردن که عاشق تیم فمن هستند. همین برای ما کافیه.
مری گفت: ما که روحیه مون رو نمی بازیم......بهتره برای بهترنمایش دادنش گردباد بیایم......
دیانا گفت:گردباد؟! نه به چه مناسبت؟
مری گفت:به مناسبت روحیه! فقط به خورده آروم ترش کنین.....از زمین هم فاصله بگیرین که چمن ها کنده نشن.....
سامانتا گفت: موافقم....همه حاضرن....
مری گفت: نه وایسین ...همون جمله ی همیشگی...
آیدی گفت: آره همون.....

تماشاچیان حذم تار کبود متحیر مانده بودند.......همه ی نگاه ها به هفت یار فمنی بود....

سامانتا گفت: آیدی برو......

آیدی در 001/0 ثانیه از زمین بلند شد......و شروع کرد به چرخیدن و بالا رفتن.....پشت سر او در سمت چپ دیانا شروع به چرخیدن کردو در سمت راستش مورگانا.............سامانتا و مری با هم از زمین بلند شد.......سرعت چرخش آنها در هوا هر لحظه بیشتر و بیشتر می شد و در آخر مینکی بلند شد و زیر پای اوهم خانم رایس.......
فاصله ی آنها از زمین زیاد و زیاد تر می شد...... سرعتشان را بیشتر و بیشتر می کردند و هرچه سرعت بالا می رفت نورضعیف صورتی رنگ که هاله ی چرخش آنها بود پررنگ تر و واضح تر می شد.......باد در گوش همه پیچیده بود....اما ناگهان به جای صدای باد صدای آوازی به گوش رسید....صدایی دلنشین.......صدایی که هرلحظه بلند تر می شد وطنین آن از طرف گردباد صورتی رنگ به تمام ورزشگاه هجوم می آورد.....نور پررنگ تر .....طنین آواز بلند تر و سرعت بیشتر می شد.......گردباد شروع به حرکت کرد.......و با نور صورتی رنگ بر روی زمین شروع به نوشتن کرد...با نوشته شدن هر حرف آواز آن نیز از سوی هفت یار به گوش می رسید.و در آخر این نوشته بود که بر روی زمین دیده می شد: "فمن"
همین که صدای بلند فمن تمام شد ناگهان از بالای گردباد جرقه ای بلند شد و در آسمان نوشت: "به امید پیروزی"
و ناگهان همه چیز پایان یافت و وقتی سرها از طرف آسمان به زمین پایین آمد ، این هفت دختر صورتی پوش بودند که به همه تعظیم می کردند................
دهان همه باز مانده بود...تمامی این چیزها در یک لحظه اتفاق افتاده بود و همه در بهت بودند...ناگهان همه شروع به دست زدن کردند.....حتی تماشاچیان حذم هم با شور و شوق دست می زدند.....
سامانتا گفت: مری جان...فکر کنم پیشنهاد خوبی بود!
مری گفت: وای..باورم نمی شد این قدر خوب اجرا کنیم.....اما هیچ جونی دیگه نداریم ...من...من....
چشمهای مری سیاهی می رفت.....دیانا او را گرفت تا نیفتد و آیدی گفت: مری؟ تو که انقدر ضعیف نبودی؟وایسا.....
آیدی آبی از غیب ظاهر کرد: اینو بخور دختر.....تو باید دووم بیاری....
مری گفت: معلومه که دووم میارم.....برای آبم ممنون....
و لیوان را به سوی آیدی گرفت.
آیدی گفت: خواهش می کنم...خوب دخترای فمنی...همه حاضرن؟
و به راه افتاد.....


مری لبش را می گزید و معلوم نبود این کار او نشانه ی فکر کردن است یا عصبانیت ، نمی دانست چیزی را که او دیده بود بقیه نیز دیده بودند یا نه....لکه ی صورتی رنگی که ناگهان در میان تماشاچیان ناپدید شد...چه می توانست باشد؟ شاید این فقط به نظرش آمده بود........

دیانا گفت: چی شده مری؟ چرا یه هو همچین شدی....

تا مری دهانش را باز کرد که چیزی بگوید آیدی اجازه ی این کار را به او نداد و گفت: به احتمال زیاد از اینکه تماشاچی ها نیومدن نگرانی هان؟ مهم نیست ، ما می بریم.

-نه من....

-دیگه چیه؟ نگران نباش....بچه ها راه بیفتین.... "به امید پیروزی"


بقیه ی اعضا همگی بعد از او فریاد زدند: "به امید پیروزی" و هفت ساحره با شکوه هرچه تمام تر به سوی کناره ی زمین به راه افتادند......


سامانتا که با مشاهده ی تشویق تماشاچیان متعجب شده بود گفت:اینا رو ...بابا ایول به خودمون........

مری گفت:هه ! ایول به خودمون؟! او لالا! ، تریپ مشنگی اومدی!

-نیست تو نیومدی!

-خوب دیدم تو اومدی منم اومدم!!

-حالا برو ، من نمیام!!!!!
همین که مری دهنش را باز کرد تا جواب سامانتا را بدهد:

- ای بابا...ول کنین شماهام دیگه!
دیانا با اخم رو به مری و سامانتا کرد و این جمله ی آخر را گفت.
-.......شما دو تا هیچ وقت ول نمی کنین؟!

مری گفت: بابا خواستیم روحیه بگیریم.

دیانا گفت: روحیه داریم.

مری گفت: آره می بینم . چرا اینقدر دستپاچه ای؟برای بازی؟

-نه.

-پس چی؟

دیانا در فکر بود. اما چهره اش نشان می داد که مشغولی فکر او به خاطر بازی نیست...چیز دیگری او را در فکر فرو برده بود که به احتمال زیاد خواهرش از آن اطلاع نداشت ، یا اطلاع داشت ولی به اندازه ی دیانا برایش مهم نبود....اما مری با خود اندیشید که امکان چنین چیزی وجود ندارد....روحیه ی آیدی و دیانا بسیار شبیه به هم بود و امکان نداشت چیزی که آنقدر فکر دیانا را به خود مشغول کرده بود ، آیدی را به فکر فرو نبرد..اما..نکند دیانا همان چیزی را فهمیده باشد که خودش هم به آن پی برده بود؟

مری خم شد و به صورت دیانا نگاه کرد و گفت: چی ش....


اما آیدی که تا آن لحظه صحبت های آنها را نشنیده بود حرف مری را قطع کرد و با صدایی رسا و جدی گفت: بچه ها رسیدیم.

با این حرف فرصت دیگری دست نیافت تا از علت نگرانی دیانا مطلع شود ..با خود می اندیشید شاید در میان مسابقه...


هفت ساحره پشت سر هم به صف کنار زمین در سمت راست داور ایستادند.......چند لحظه بعد از آنها تیم حذم تار کبود نیز به کناره ی زمین رسید و با اشاره ی داور دو کاپیتان با هم دست دادند و برای اولین بار در این بازی صدای گزارشگر به گوش رسید.....

===================
به امید پیروزی فمن....
مری


ویرایش شده توسط مری تات در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۹ ۱۶:۰۱:۲۹
ویرایش شده توسط مری تات در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۹ ۲۰:۰۰:۳۷
ویرایش شده توسط مری تات در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۹ ۲۰:۰۶:۴۵

می دونی اینا رو من چند وقت پیش نوشتم؟؟؟؟؟اما چون عتیقه شدن قیمتین عوضشون نمی کنم!!

-------------


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۲:۲۲ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۵

ایدی مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۱ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶
از قصر باشکوه مالفوی...!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 166
آفلاین
این اولین پست تیم فمن در مسابقه فمن-حذم تار کبود است.
-------------------------------------------

-"نه...نه...ما نباید ببازیم!وای این غوله کیه اینجا؟وای...مامان کجایی که بچه ات رو خوردن...چیه؟"

دیانا،محکم آیدی را که مشغول هذیان گفتن بود ،تکان داد تا از خواب بیدار شود.آیدی چنان از جا پرید که اگر پایه تخت را نگرفته بود،با صورت روی زمین ولو شده بود.همانطور که نفس نفس میزد ،فریاد کشید:

-"چی شد؟باختیم؟این عنکبوته کجا رفت؟من الان توی معده شم؟"

لبخندی روی چهره دیانا نشست و آرام آرام گفت:

-" کاپیتان تیم رو ببین!باب مسابقه هنوز شروع نشده که ببازیم!یعنی انقدر تیم حذم تار کبود ترسناکه که کابوس می دیدی؟خجالت بکش دختر!تو باید به ما روحیه..."

آیدی نگذاشت تا او صحبتش را ادامه دهد.از تختخواب پایین پرید و با گیجی دور اتاق چرخید .در همین حین هم زمزمه وار چیزهایی می گفت:

-"خدای من!دیر شد...ما می بازیم!"

تا جلوی آینه که رسید،ایستاد و به تصویرش خیره شد.آن غرور همیشگی رنگ باخته و ترس و اضطراب جایش را پر کرده بود.موهایش ژولیده و بهم گره خورده و چهره اش را بیشتر وحشت زده نشان میداد.لحظه ای بعد،دستی به موهایش برد و آنها را مرتب کرد.ابروهایش را بالا داد و دوباره قیافه هر روزش را گرفت.این تغییر حالت حتی دیانا را که خواهرش بود ،متعجب کرد.
آیدی با لحنی که از آن خونسردی می بارید ،با آرامش گفت:

-"اوه...دیانا چرا معطلی؟می خوای دیر به ورزشگاه برسیم؟!باید بریم سالن و بقیه رو هم پیدا کنیم."

دیانا همانطور که نگاهش را از او بر نمیداشت،خیره خیره شروع به آماده شدن کرد.

<<<<<<<<<<در سالن>>>>>>>>>

اعضای تیم فمن در کنار هم روی یک نیمکت نشسته و مشغول صبحانه خوردن بودند.همه به آیدی که از بقیه خونسردتر به نظر می رسید،نگاه می انداختند و با دیدن آرامش او،خیالشان راحت می شد.حتی در مسابقات قبلی هم اینهمه راحتی در چهره آنها موج نمی زد.
صدای پچ پچ از نیمکتهای دیگر بلند بود و همه با حالتی تمسخر آمیز آنها را ورانداز می کردند.گوئی آنها را تا بحال ندیده بودند.
سامانتا که شدت نگاهها روی خود را نمی توانست تحمل کند،به آیدی سقلمه ای زد ودر گوشش گفت:

-"هی ببینم...اینا چرا اینطوری نگاه میکنند؟"

آیدی آب کدو حلوایی را تا آخر سر کشید و با خنده ای شوخ طبعانه جواب داد:

-"تا حالا خوشگل ندیدن!"

مری هم که از طرز نگاه آنها عصبی شده بود ،آیدی را سرزنش کرد:

-"شوخی نکن!تو حتما میدونی دلیلش چیه."

آیدی از بین آنها بلند شد و گوئی صدای او را نشنیده است،طبق معمول هر مسابقه گفت:

-"بچه ها آماده تمرین هستید؟"

بچه ها که هنوز جواب سوالشان را نگرفته بودند ،ناچارا موافقت کردند.
اما آیدی صدایش را صاف کرد و با خنده گفت:

-"ولی من امروز حوصله تمرین ندارم.بهتره بریم هواخوری!"

این جملات را طوری ادا کرد که همه بشنوند.اطرافیان که بیشتر از طرفداران حذم تار کبود بودند،دوباره شروع به پچ پچ کردند و از گفته او تعجب زده شدند.
یکی از بین جمع فریاد زد:

-"مثل اینکه خبر نداری چی شده؟"

-"نکنه می ترسین تمرین کنین پاتون پیچ بخوره و دوباره بشه مثل مسابقه قبلی؟"

و همه زدند زیر خنده.مری که خون خونش را می خورد داد زد:

-"خدا کنه مثل مسابقه قبل بشه تا ببریم و به همه ثابت کنیم ما کی هستیم!"

آیدی او را که عصبانی به نظر می رسید،کنار کشید و گفت:

-"نذار به هدفشون برسن...اونا میخوان ما روحیه مون رو ببازیم."

و ساحره ها با فخر خاصی سالن را ترک کردند.

<<<<<<<<<در رختکن>>>>>>>>>

معلوم نشد که ساحره های فمن در چند ساعتی که به مسابقه مانده بود،کجا رفتند اما آماده تر از قبل وارد رختکن شدند.
مینکی نقشه زمین را که روی میز قرار داشت،پس زد و با بی میلی گفت:

-"کاپیتان لطفا شروع نکن!این همه توضیح دادی بس نیست؟"

آیدی که گوئی با این سخن راضی شده بود،خندید و گفت:

-"فکر کنم هواخوری رو خوب از بر شدین!ای وای...نباید می گفتم .توی هواخوری که دستورات مسابقه رو نمیدن و تمرین نمی کنن."

مری که جنب و جوش همیشگی در ظاهرش کاملا پیدا بود،گفت:

-"خوشم اومد...خوب دست به سرشون کردی!طفلیا فکر کردن تمرین نمی کنیم کلی ذوق زده شدن!"

و همه زدند زیر خنده.

طولی نکشید که هر هفت ساحره ،آماده شدند و در حالیکه علامت تیم فمن روی رداهایشان می درخشید،دست در دست هم گذاشتند.طلسم بار دیگر شعار «به امید پیروزی» را در اتاق رنگ داد و بچه ها مطمئن از همه چیز به سوی زمین گام برداشتند.مستحکم تر از همیشه....
در باز شد.تیم فمن سریعتر از حذم تار کبود وارد زمین شدند و این ورود پیشاپیش ، باعث دلهره بچه ها شد.آیدی دستی به پشت تک تک ساحره ها زد و گرچه اضطراب قلبش را احاطه کرده بود،به بقیه قوت قلب داد و جلوتر از بقیه سوار بر جارو به طرف وسط زمین پرواز کرد.
زمین کوئیدیچ سراسر شعار و همهمه بود.طرفداران حذم تار کبود با تمام قوا و بطور هماهنگ پرچم تیمشان را تکان می دادند و با صداهای کلفت و ناموزون سرود می خواندند اما........
تا چشم می چرخید ورزشگاه را حامیان حذم تار کبود پر کرده بود و حتی لکه ای صورتی رنگ که نشانه طرفدار تیم فمن باشد دیده نمیشد.سالن خالی از فمنیها بود....
مری با دودلی پرسید:
-"پس دلیل خنده ها و نگاههای تمسخر آمیز حذم تار کبودیا این بود؟"


----------------------
به امید پیروزی تیم فمن
با احترام
A.M


ویرایش شده توسط ایدی مالفوی در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۹ ۱۲:۲۶:۰۹
ویرایش شده توسط ایدی مالفوی در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۹ ۱۲:۳۵:۵۶

"صبحدم مرغ چمن با گل نو خاسته گفت...ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت"


[b][color=006600]"گل بخندید که از ر


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۴:۲۹ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۵

بلرویچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۰ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
از گاراژ ابی تیزی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 264
آفلاین
مرحله نیم نهایی جام جهانی کوییدیچ


تصویر کوچک شده










































- حذم تار کبود & گروه فمن ----- 8 ، 9 ، 10 مرداد


- پاور آداس & آجاس ----- 11 ، 12 ، 13 مرداد


دلبستگی من به پیکان جوانان گوجه ایم [size=large][color=000066]و[/color


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۴:۲۸ دوشنبه ۲ مرداد ۱۳۸۵

پروفسور بینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۱۸ سه شنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۱۳ جمعه ۱۰ تیر ۱۴۰۱
از تالار عمومی ریون کلاو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
خوب مرحله ی دوم مسابقات به پایان رسید نتایج به زودی اعلام میشود و همچنین زمان مسابقات نیمه نهایی هم اعلام خواهد شد


[b][color=0000FF]بينز نام


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۳:۳۲ یکشنبه ۱ مرداد ۱۳۸۵

سالازار اسلیترینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۶ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۵۴ چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۷
از تالار اسرار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 272
آفلاین
ششمین و آخرین نمایشنامه تیم پاور آداس
بازی هنوز ادامه داره!
آخراموویچ بند کفشش رو محکم میکنه, شلوارشو بالا میکشه و دوباره سوار آذرخشش میشه,
دراکو برای شروع مججد بازی به وسط زمین میره!
با سوت زبل ویچ ZEBEL WICH !! داور جدید؛ بازی دوباره شروع میشه
تیم ترنسیلوانیا حمله خودشو شروع میکنه تمام بازیکناش سرحال سرحال آماده بودن تا ادامه بازی رو به نفع خودشون تموم بکنن!
پاس های قشنگی بین چو چانگ و نمیدونم چی چی پشمک رد و بدل میشه
دامبل سعی میکردطوری جلوی حلقه ها پرواز کنه که بتونه هر سه حلقه رو پوشش بده چو نزدیک شد و قشنگ ترین ضربه ای که میتونست رو با دم جاروش زد!
آلبوس با یه حرک بسیار قشنگ و آکروباتیک ورود کوافل رو به حلقه وسط با زیبایی تمام تماشا کرد!!!!
Goal !!
چو از خوشحال به سمت کریچر رفت و در راه چهار بار دور درجا زد تا خودشو بنداز تو بقل کریچر!
چو = کریچر=1 : آه کرچیر ما برنده شدم !
کریچ الدوله : خواهرم من کریچ الدوله هستم کریچر اون یکیه!! -
=-=-=-=
بازی دوباره شروع شد! کوافل دست وزیر بود وزیر با یه حرکت مردمی کوافل رو تقدیم به یکی از خواهرای ارزشی تماشاگر میکنه ملت : ویزیر ویزیر ویزیر!
بازی با توپ جدیدی که نوه کریوی میندازه تو استادیو ادامه پیدا میکنه ! ملفوی یه پاس میندازه برای آخراموویچ, آخراموویچ با یه حرکت تنبل وار کریچ و دوله رو میپیچونه و توپ رو میندازه برای سالی!! . . . .

سالی در حالی که دار ه خمیازه میکشه با پشت دست مارشو ناز میکنه! مار که از بزرگی توپ فکش درد گرفته با سرع به سمت دروازه ترنسیلوانیا حمله میکنه!
کریچر دستشو رو به حالت خاصی نشون میده و داد میزنه کریچر : حمله ترنسیلوانیایی(1)!
نا گهان همه بازی کنان به سمت سالی حمله میکنند! سالی با آرامش یه آینه از جیبش در میاره و موهاشو کمی مرتب میکنه! بعد با نک انگشت ضربه ای به . . . (سانسور ) مارش میزنه!
-=-=-=-=-=-=-
در همان موقع بی بی سی : هم اکنون متوجه شدیم فردی به نام سالازار اسلیترین یکی از قوانین اصلی دانشمند بزرگ انیشتین را نقض کرد . وی در یک اقدام انتهاری با ماری پرنده بدون تبدیل شدن به انرژی دو برابر سرعت نور در خلاء حرکت کرد!
-=-=-=-=-=-=--
ســــــــــــــــــــــــــــوت! گزارشگر : گل به نفع ترنسیلوانیا! بله سالازار با دور زدن کره زمین در دو سوت به خودشون گل زد! -=-=- اسنیچ کمی آنطرفتر در جال پرواز بود بر خلاف همیشه جستوجوگری به دنبالش نیامده بود بوووووووم (صدای برخورد ماهی تابه با اسنیچ)
-=-=-
یکم اونور تر از کمی آنطرفتر :
ونوس : هی بهت میگم از این ژانگولر بازی ها در نیار! سالازار : مگه قول ندادی دیگه ماهی تابه پرت نکنی؟ ونوس : ماهی تابه هم کمته ! اصلا تو رو باید به زور ببرن سربازی تا آدم شی!!!!!!
=-=-=-
بازی دوباره به جریان افتاده با این تفاوت که کریچر و کریچ الدوله دارن میترکونن و همه رو دور میزنن! صدای انفجا تا اون طرف بلغارستان هم رفته! کرچیر کوافل به دست در حالی که لبخند پلیدی بر گوشه لبش جا خوش کرده جلوی دروازهی پاور آداس میرسه!
ملت :
دامبلدور صورتش کمی گل انداخته بود و جفت دستانش را پشت کمرش قلاب کرده بود! گویی بخواهد چیزی را پنهان کند!
سالی : دامیل باز تو یه جا گل دیدی رفتی چیدیش! دامبل : آآآآآآآآآآآآآآآآی
سالی : مگه نگفتم هرکی به گل دست بزنه مار سالی نیشش میزنه ؟ هان هان هان! یکی بیاد قلبهای بالا سر اینو بترکون!
( ونوس در جا با سوزن ظاهر شد! البته اولین سوزن برای سالازار مورد استفاده قرار گرفت )
-=-=-=
در گوشه زمین آخراموییچ که یاس فلسفی گرفته داره با مشاور پزشکی ورزشگاه صحبت میکنه
آخ : من چیکار کنم از دست اینا! اون یکی 6 هزار سال و خورده ای سن داره! این یکی دختر ژئوسه! اون یکی ریشش از جاروی رفته گر محل ما بیشتر ! اون وزیر جواد هم که هی عینک دودی عوض میکنه! اون دوتام که باه تو کل کل مد بیل و کلنگن!
آقای روانپزشک : یه نسخه مینیویسم برات جانم! روزی چهار بار از بالا و پایین استعمال میکنی! یه بار معمولی یه بار هم بالانس میزنی استعمال میکنی! آره جانم در عرض دو سوت . . . . .
ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوت! همه ورزشگاه در سکوت سنگینی فرو رفته! تماشاگران هر دو تیم نگران و امیدوار چهار یا شایدم پنج چشمی مسابقه رو تماشا میکنن! کوافل همچنان بین بازی کنهای دوتیم رد و بدل میشه!
-=-=-=-=-
ناگهان صدای فریادی از دوردست ها یعنی نزدیکیهای جنگل ممنوع به گوش میرسه . . . .

ونوس : گرفتمش گرفتمش! بالاخره موفق شدم!!!!!

داور نفس عمیقی میکشه که سوت پایان بازی رو بزنه . . .

ونوس : اون اژدهاهه که میگفتم رنگش قرمز جیگری بود بالاخر گرفتمش بیهوشش کردم گذاشتمش پشت استادیوم بعد از بازی ببریمش

قیافه داور و ملت و خواننده :

سالازار : آفرین میدونستم موفق میشی

قیافه ملت و خواننده و بیننده :

داور که هنوز نفس خودش رو نگه داشته بود بنفش میشه!
=-=-=-=-=-=-=
دوباره همه جا رو سکوت گرفته بود
:صدای استارت تراختور:
جاسم : آآآآآآآآآآآی نورممد هوووووووووی اون مته بادی رو وردار بیار اینجا الم کن میخوام به ترنسیلوانیا اسنیک اتک بزنم! (قابل درک برای افراد کی جنرالز زیاد بازی کردن ) داور : ســـــــــــــــــــــوت! ورورد تراختور به زمین ممنو. . . . جاسم با تراختور داور رو زیر میگیره و جمله داور ناتموم میمونه! ناگهان صدایی بلند که از آسمان هفتم می آمد توجه همه را جلب خود کرد:
صدا محکم و رسمی گفت : بدین وسیله انحلال این بازی را به علت عدم وجود داور عادل و استفاده دو تیم از بند (پ)2 قانون بی قانونی از طرف شورای وبمستران و ازما بهتران اعلام مینمایم باشد که در پناه ریش مرلین سردتان نشود! -=-=-=-=-=-=-=--=
صحنه پایانی : دو تیم در حال خروج از ورزش گاه هستند دامبل پاورچی پاورچین به شاخ گل پونه ای که نزدیک سوراخ رختکن سالی روییده نزدیک می شود . . . صدای پرندگان در هوا . . . ققی و هدویگ بال در بال هم پرواز میکنند! همه جا امن و امانست! خواننده گان خسته و عصبی به نویسنه فحش میدهند. . . پایان
پی نوشت : قصه ما به سر رسید مار من به شیلنگش نرسید!



ویرایش شده توسط سالازار *The Sith Lord* در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱ ۲۳:۴۱:۰۰
ویرایش شده توسط سالازار *The Sith Lord* در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱ ۲۳:۴۶:۵۰
ویرایش شده توسط سالازار *The Sith Lord* در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۲ ۰:۰۳:۵۵

نمایشنا


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۷:۵۶ یکشنبه ۱ مرداد ۱۳۸۵

مك بون پشمالو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۳۰ پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۴۸
آخرین ورود:
۱۳:۱۳ سه شنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۸
از پيش چو !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 198
آفلاین
نمايشنامه ششم و پاياني تيم تريسيلوانيا !



همه به سمت جايگاه تماشاگرا بر مي گردن !
ولي مامورا خيلي جدي دارن به كارشون ادامه ميدن !!!!

نصف استاديوم در حال سوختنه ... جنازه هاي سوخته ي مردم در حال خاكستر شدنه ،اما وسط جمعيت، داخل جايگاه ويژه يكي به اين حالت -- > نشسته و داره ساندويچ نون پنير ميخوره !
دراكو درد ضربه ي كريچر به سرشو فراموش مي كنه و ميدوه به سمت جايگاه ويژه !
استاديوم فرو ميريزه ولي دراكو و آنيتا به شكل معجزه آسايي زنده مي مونن !!!
دراكو و آنيتا :
بوووووق ... بوووووووق...بوق ! ( صداي آژير آتش نشاني ) !




چند ساعت بعد از بازي ...
بلر و بينز و هدويگ بغل جنازه هاي سوخته نشستن و دارن فكر مي كنن !
هدويگ : حالا چي ميشه ؟!
بينز : هيچي .. احتمالا مي ريم سري بي با سي امتياز منفي !
بلر : ابله ما داوريم !! .. هدويگ جان كم كمش شش ماه زندان !
هدويگ : من ميرم خودمو معرفي كنم ! ...
( چند لحظه بعد هدويگ ميره تو تاپيك كميته ي داوران و اعتراف مي كنه ولي ناظر محترم اون فروم مياد پستشو بعلت اينكه يك نفر نبايد دو تا پست پشت سر هم بزنه پاك مي كنه !! هدويگ : باب كل اين تاپيك اعتراف هاي منه !! .. رئيس كميته داوران : ) !


كمي اونطرفتر از بلر و بينز و هدويگ بروبچ تيم تريسيلوانيا خوابيدن رو به آسمون و دارن فكر مي كنن !
مري : چو حالا چي ميشه ؟
چو :اِ مگه تو خواب نبودي مري !
مري : نه عزيزم يه مقدار از نظر روحي آشفته شده بودم داشتم خودمو به شرايط آرماني مي رسوندم !
كريچ : بايد منتظر راي كميته ي مبارزه با مفاسد ورزشي بمونيم، من مطمئنم راي به نفع ماست ! .. چيه چرا اينجوري نيگا مي كنين .. جواب مري رو دادم ديگه !
مك بون : داره بو مياد باز .. فكر كنم بوي تبا
مكيه : سوختم ... آيييييييي .. پشمام سوخت !!!





ساعت ها بعد ....

اهمممم اهممممم ..
** حكم سازمان مبارزه با مفاسد ورزشي ..! **
بدينوسيله به استحضار ملت گرانقدر كوئيديچ دوست مي رسانيم نظر به تبليغ يك فقره فيلم سينمايي روي مچ بند يكي از اعضاي تيم تريسيلوانيا اين ديدار جذاب با نتيجه ي 150 به 0 به نفع تيم پاورآداس به پايان مي رسد !!


چند لحظه بعد رئيس سازمان مبارزه با مفاسد ورزشي با دست اونوری که در تیررس دید اعضای تریسیلوانیا، مردم، جامعه و هيچكس نیست به جاسم اشاره میکنه كه ماموریت با موفقیت انجام شد !!




پايان ...



تصویر کوچک شده

رون ويزلي !
___________________







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.