هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۱:۵۲ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۵

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
تصویر کوچک شده


















پست اول تیم پاورداس
شب قبل از مسابقه:
---------------

_ بابا! به خدا من دوستتون دارم! باور کنید! اما اون رو هم دوست دارم!
_ تو غلط کردی! تو باید با دختر عموت ازدواج کنی!
_ نه بابا!... آخ!... نه!... غلط کردم!
_ باید از ارث محرومت کنم!... بیگیر!... بهروز تو دیگه جز خانواده ی شوکت نیستی!

بیق!
آنیتا تلوزیون رو خاموش میکنه و رو به دامبل که مثل چی به تلوزیون خیره شده بود میکنه و میگه:
_ بابایی!... این چه فیلمهای خشن چیه که نگاه میکنین!... برای سن شما خوب نیست! شما باید تام و جری نگاه کنین!
اما دامبل گوشش بدهکار نبود و همچنان محو تلوزیون بود.
آنیتا روبروی دامبل زانو زد و با مهربونی گفت:
_ بابایی؟.. چی شده؟... اوا؟.. چرا بد بد نگاه میکنین؟!
دامبل با دیدن آنیتا، به یاد آورد که یه دختر داره! و این یعنی اینکه...!
و با نگاهی خشانت بار، آنیتا رو که دست از سر دامبل برداشته بود و رفته بود که بخوابه رو بدرقه کرد! تصمیم داشت توی زمین کوییدیچ این کار رو بکنه!

---------------
روز مسابقه، در رختکن تیم پاورداس:

آنیتا داره ریشهای دامبل رو شونه میکنه! ونوس داره انواع زینجر، خینجر و سینجرهای آداسی رو امتحان میکنه! چون اطمینان داشت که برای بازی با این تیم جوات، حتما لازمشون داره! دراکو داشت به تیپش می رسید و زلفاش رو کج و راست میکرد! سالی هم داشت خودش رو واکس میزد!
مدافعین هم نقش بوق رو ایفا میکردند!
خلاصه این کارا تموم میشن و همه آماده ی رفتن به زمین میشن.
دامبل که همیشه از دست سالی ناراضی بود، چون مار بود و نمی تونست کوافل رو توی دستاش بگیره، با بد خلقی گفت:
_ اه!... سالی چه قدر بدرنگی!... آدم یاد قورمه سبزی می یفته!
سالی یهو سرشو از توی جیب دراکو( واقعا اونجا چی کار میکرده؟!) در می یاره و با ناراحتی میگه:
_ اوهه!... ونی؟!... این پیرمرده به من میگه قورمه سبزی!... اوهو!
ونوس زینجرش رو یه دور انگشتش میپیچون و میگه:
_ ونی عمه ته! هنوز که طعم سرمای یخچال یادت نرفته، نه؟!...
بعد وقتی میبینه سالی از ترس، سرش رو فرو میبیره ته جیب دراکو و اونجا رو به بندری خونه تبدیل میکنه، رو میکنه به دامبل و میگه:
_ بعدشم!... سالی اصلا هم قورمه سبزی نیست!... خیلی هم خوشرنگه! مثل اون طوطی که تبلیغ برنج تبرک میکنه هست! البته در رنگ سبزش! مگه نه سالی؟!
سالی سرش رو از توی جیب درک در می یاره و داد میزنه:
_ نمیدونم!... حمیــــــــــــــــــــد؟!
یهو حمید از توی پناهگاهش داد میزنه:
_ طرف قزوینی اصله!... خیلی هم سیفید میفیده!
سالی سری تکون میده و میگه:
_ باریکلا آقا حمید!
بعد ونوس می یاد سالی رو بر می داره و می ذاره رو شونه ی خودش نازش میکنه! سالی هم با سپاسگذاری، شروع میکنه به فیش فیش کردن!
بعد جو گیزر میشه، می یاد لیس بزنه دست ونوس رو که اشتباها نیشش میزنه!
ونوس فریاد میزنه که:
_ آی... مار بدجنس!... ای نامرد!... تو خیلی بدی!... از اون روزی که گذاشته بودمت توی یخچال...

اما صدای گزارشگر اونا رو ساکت میکنه!

_ حالا بازیکنا باید وارد زمین بشن... .
دراکو در حالی که سعی میکرد آرامش خودش رو حفظ کنه، میگه:
_ خیله خب... این هم یه بازی سادست! ما این بازی رو هم مثل بازی های قبلی می بریم!... خیله خب، من اول از همه میرم داخل زمین، بعد شماها هم...
اما هنوز حرفش تموم نشده بود که دامبل بندری زنان، و به دنبال اون بچه ی دامبل بندری زنان وارد زمین شدند!
سالی و ونوس هم در حالی که به هم چپ چپ نگاه میکردند، خارج شدند!


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۴ ۱۵:۲۴:۳۹
ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۴ ۱۵:۲۷:۲۱
ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۴ ۱۵:۳۱:۵۵

منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۰:۴۷ چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۸۵

پروفسور بینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۱۸ سه شنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۱۳ جمعه ۱۰ تیر ۱۴۰۱
از تالار عمومی ریون کلاو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
بازی بین دو تیم فمن و حذم تار کبود پایان یافت

نتیجه ی بازی پس از بررسی کامل اعلام میگردد

بازی بین دو تیم آجاس و پاورداس آغاز گردید و به مدت سه روز ادامه دارد


ویرایش شده توسط پروفسور بینز در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۱ ۰:۵۰:۱۸

[b][color=0000FF]بينز نام


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۰:۰۸ چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۸۵

آوریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
از کارتن!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 789
آفلاین
استادیوم شنفز کلاه 2 - زمین بازی - ساعت 10 صبح به وقت تهران - پخش زنده شبکه jtv

گزارشگر: و توی گل!! خانم رایس هر چی تریک هست رو می کونه و تا اینجا همه ی گل های فمن رو گل کرده!! نتیجه ی بازی 700 به 100 هسته و جست و جو کونها هنوز اسنیچ رو دستشون نگرفتن!
در همین حین برادر حمید که دیگه خسته شده بود و زاخی با تهدید اسلحه ی یکی از نگهبان ها تونسته بود فرار کنه دنبال کسی بود که موقعیت عنایت نمودن رو داشته باشه! بالاخره بعد از ده دقیقه انتظار یکی از پسر بچه ها رو که در ابتدای بازی چشمش رو گرفته بود تنها و دور از دیدرس دیگران توی یک باغچه گیر میاره. از طرفی دیگه کور ممد که صدای بال زدن یک زنبور گاوی رو با صدای اسنیچ اشتباه گرفته بود با سرعت دنبال زنبور گاوی کرده بود و زنبور گاوی هم به طرف همون باغچه می رفت. پسر بچه روی زمین نشسته بود و داشت با کرم خاکی ها بازی می کرد که سایه ی برادر حمید رو روی سرش احساس کرد و شروع کرد به جیغ زدن!
کور ممد صدای جیغ رو شنید و فکر کرد مریم حیدر زاده ست ، پس شاکی شد و به سمت صدای جیغ رفت تا عشقش رو از خطر نجات بده ! برادر حمید بچه ی بدبخت رو از کمر گرفته بود و داشت فرار می کرد که کور ممد دستش رو دراز کرد تا عشقش رو از چنگال برادر حمید نجات بده.
ضاارت!!
دست کور ممد در نقطه ای نورانی از پسر بچه فرو میره و راه تنفس پسر بچه رو میبنده!!! پسر بچه در دم جان به جان آفرین تسلیم میکنه! برادر حمید با دیدن این صحنه خشم تمام وجودش رو به آتیش میکشه و سوار جاروش میشه و با نوک جاروش به سمت نقطه ی نورانی کور ممد حمله می کنه و همه جا پر از نور میشه !!!
در تمام این مدت تلویزیون صحنه ی بقل کردن نسرین و نرگس رو نشون میداد !!
داور که متوجه شده بود بازی رو متوقف کرده بود و به سمت صحنه ی جنایت رفته بود.
داور: هر دوتون! به علت قتل بازداشتید!
برادر حمید سریع از جیبش کارت بسیج فعالش رو در میاره و جلوی داور میگیره
برادر حمید: سوء تفاهم نشده؟
داور کمی مکث میکنه و با لبخند میگه: چرا چرا... فکر کنم دفاع از خود بوده! بــــــــــله! این پسره سوء سابقه داشته! آقا شرمنده! شما فقط لطف کنید برای اینکه بازی از دستم در نره بفرمایید بیرون من خودم ردیفش میکنم!
برادر حمید در حالی که دستش توی یک جایی از کور ممد گیر کرده بود ، کور ممد رو کشون کشون با خودش به بیرون برد.

استادیوم شنفز کلاه 2 - زمین بازی - ساعت 10:30 صبح به وقت تهران - پخش زنده شبکه jtv

گزارشگر: عجب صحنه ای بود ! به نظر من نرگس باید بابای بهروز رو آگاه بکونه و جای اون سوسول رو بهش لو بده تا بهروز ، این بی ناموس! باباش در بیاد! خب بازی در حالی که تیم حذم فقط سه بازیکون داره ادامه پیدا می کونه!
سدی که دیگه از گل خوردن خسته شده بود شلوارش رو می کشه پایین و در عرض پنج دقیقه اسم تمام بچه ها با رنگی قهوه ای پوشانده میشه!
داور به سمت سدی میره و کارت قرمز رو جلوش میگیره.
داور: به علت نقض حقوق چمن!
سدی که کفش بریده بود: ماااااااااااا...حقوق چمن کدوم صیغه ایه!!
داور: مقداری از محتوای مخرج شما تعداد دو دستگاه چمن رو آلوده به مقدار سه عدد باکتری کرده . طبق قوانین کوکا ( فدراسیون کوییدیچ) شما باید از زمین بازی اخراج بشید!
سدی: مرتیکه ی بوقی اینجوری که میبازیم!
داور : شما خیالت راحت ، هر طور شده شما برنده میشین!
سدی : بی خاصیت! نبریم زنت خیلی خوشحال میشه! حواست باشه! ...و از زمین بیرون میره
داور دستور ادامه ی بازی رو میده ، بازی تا این لحظه 1600 به هیچ به نفع تیم فمن پی گیری میشه. ادی و ققی تنها بازیکن های باقی مونده از تیم حذم هستند.
ادی با سرعت به سمت داور میره و میزنه تو گوش داور!
داور که کپ کرده بود میگه: مااااااااااا! ..این چه حرکتی بود!!؟
ادی میگه: زود باش!..منم اخراج کن! من دیگه طاقت ندارم ببینم تو چه نقشه ای داری!! می خوام زودتر تموم بشه! حوصلم سر رفت دیگه!
داور دستش رو تو جیبش میکنه و یک کارت زرد در میاره:
_به خاطر حسن نیت و صداقت در مجازاتتون تخفیف قائل شدم ! برید حال کنید!
ادی شاکی میشه و با لگد میزنه بین پاهای داور و میگه:
_بی شعور! میگم اخراجم کن! من قاطیما!!!!
داور که روی زمین افتاده بود و از درد به خودش میپیچید با زحمت گفت:
_ بیا جلو!..من دیگه دارم تموم میکنم!! ..آهههههههههههه!...بیا این اسنیچ رو بگیر!
و اسنیچ رو گذاشت تو دستای ادی. ادی با خوشحالی اسنیچ رو گرفت بالا و فریاد زد:
_ما بردیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم!!!

گزارشگر: داور آخرین نفس هاش رو کشید و مرد.یادش رو گرامی می کونیم! بله ، مردم عزیز امشب برای زنده کردن یاد و خاطره ی این بزرگوار به جای فیلم سینمایی که براد پیت و آنجلینا جولی درش حضور کرده بودند ، داور و خواننده ی مشهور آوریل رو خواهیم دید!

پایان


ویرایش شده توسط آوریل در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۱ ۰:۵۷:۱۹

[size=small]جادوگران برای همÙ


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۰:۰۶ چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۸۵

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
گزارشگر : خب داور سوت میکونه و بازی رو ادامه میده ، راستی در آمار اومده که تیم حذم کمترین تعداد خطای پاس رو داشته! هوووم...با پنج پاس...نه صفره!! با صفر پاس داده شده!! چه خوره هایی هسته این بازیکونای تیم حذم!!! .
گزارشگر ادامه میده : یه فرصت برای تیم فمن! و تووووووووووووووووووووووووووی دروازه!! یک شوت گوی(قوی ) از مهاجم تیم فمن خانم رایس!! که اسمش شبیه اون دوست دختر جورج بوش فاسده ! به ثمر میرسه! ... 100 به هیچ به نفع جورج بوش! نه ببخشید تیم فمن!
آوریل که از حرکت فداکارانه ی سرژ! حسابی جو گیر شده بود کوافل رو ور میداره و با سرعت به سمت دروازه تیم فمن میره! با یک حرکت چرخشی مهاجم گلزن تیم فمن رو جا میزاره و بدون معطلی از بلاجری که به سمتش می اومد جا خالی میده، از همون جا با قدرت شوت کرد و ..
گزارشگر: تووووووووووووووووووووووییووو...اه اه این میکرفون خیلی تلخه! ... توی دروازه! چه گلی زد ای..(صدا ضعیف میشه)_ ایوووول!! لباسشو درآورد!! وااااااااااای عجب توهمی!! _ .. بگیر اونور بی ناموس!! بگیر اونور بچه پای تلویزیونه!!! .... ملت فهیم از اینکه تصاویر کمی اختلال داره عذر خواهی می کونیم و تصاویر همینجوری به دست ما میرسه! ...(صداش ضعیف میشه) _ لباسشو پوشید؟_ خب بله 100 به 100 مساوی میشن! ...و آوریل....کارت گرمز!!(قرمز!!) .. داور به علتی نامعلوم که ما هم مثل شما نمی دونیم آوریل رو اخراج کرد و خب حرف ، حرف داوره و ما کسی نیستیم که به داور اعتراض کنیم.
آوریل در حالی که دست داور رو گرفته اونو به گوشه ای میکشونه و میگه:
_بوقی اول به من تجاوز می کنی ، حالا اخراجم میکنی ! زندگیت رو به آتیش میکشم!!
داور: اگه می خواین لو نریم ، من باید طبیعی جلوه کنم! شما قانوناً باید اخراج می شدید! من قول میدم در پایان بازی شما برنده ی بازی خواهید بود! بفرمایید بیرون!
آوریل : بوقی ، بوقی!..وای به حالت!..تف تو ....بوق بوق !! (و از زمین بیرون میره در بین راه پیرهنش رو باز در میاره و برای اعتراض شلوارش رو هم در میاره و به طرف تماشاگرا پرت میکنه و به رختکن میره! که البته در تمام این لحظات تلویزیون صحنه ای از گریه کردن نسرین توی سریال نرگس رو نشون میده و زیر تصویر اسم آوریل رو حک میکنه!!!)
گزارشگر: بله آوریل از اخراجش خیلی ناراحت شده و گریه می کونه! خب داور ادامه بازی رو اعلام می کونه و توپ دست فمنی هاست.....
با اخراج دو تا از بازیکن های تیم حذم ، حالا بازی کاملاً در دست تیم فمنه و هر چند دقیقه موفق به گلزنی میشن....


ویرایش شده توسط ققنوس در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۱ ۰:۳۱:۱۸

[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۰:۰۲ چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۸۵

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
استادیوم شنفز کلاه 2 - زمین بازی - ساعت 9 صبح به وقت تهران - پخش زنده شبکه jtv

داور با کیسه ی یخش که تغریباً دیگه آب شده بود کوافل رو در دست داشت و بازیکنان دو تیم توی هوا منتظر شروع بازی بودند ، به جز آیدی مالفوی که به علت بیماری HIV غلیظ تا بعد از بازی تو کما خواهد بود!

گزارشگر: سلام می کونم تو همتون! اینجا خیلی هواش عشقیه آدم خوشش میاد! عجب اوستادیومی !! من علامه راور نژاد هسته ، دیشب گزارشگر خونه ی ما خسته شد گفت من بیام گزارش کونم براتون!
خب داور یه تخم ترول....بله بچه های پشت اشاره می کونن اسمش کونافله! کونا..کوافل! بله کوافله! دستش گرفته و حالا هواش میکونه!! بازی شروع شد!
سرژ در گوشه ی زمین داره زیر بغلش رو بو میکنه. کمی بعد خانم رایس از کنار سرژ میگذره.
سرژ : ببخشید خانم!!..
خانم رایس بر میگرده و میگه: با منی؟...من؟
و با تعجب به طرف سرژ میره.
سرژ: خانم خیلی ببخشید! زیر بغل من بو میده؟
خانم رایس که تو کف بود گفت: آقا خجالت بکش!
و در حالی که داشت دور میشد زیر لب گفت: بچه پایین! بی شخصیت!
سرژ شاکی میشه و بدون معطلی با سر میره تو سینه ی خانم رایس! ، در حالی که هنوز وسط سینه ی خانم رایسه بلند میگه:
_نژاد پرست! بی هویت! مگه بچه پایین چشه! تروریست باباته! کسی که حقوق بشر رو رعایت نمی کنه شما بچه بالا ها هستید! .... هستیییییییید!..ای بابا! تروریست! کلم رو ول کن! آی کمک ! ..
کله ی سرژ که بین سینه های خانم رایس گیر کرده بود هیچ جوره در نمیومد ، داور بازی رو موقف می کنه و به طرف سرژ و خانم رایس میره.
سرژ: بیا! اینم یه سلاح نا متعارف برای کشتار جمعیه!! تروریستا! کلم رو ول کنید! این وسط بو حموم میده! من از حموم بدم میاد!! ولم کنید!!!
خانم رایس بخاطر خفن بودن حادثه هنوز تو شوک بود و فقط از درد جیغ می کشید!
داور : آقای تانکیان این حرکت خیلی زننده بود! شما اخراجید! بیرون!!
سرژ : ای حامی امریکای خونخوار! شما با حمایتتون از جنایات بزرگی مثل این یا مثل جنایت قانا ! باعث ترویج حرکات ضد حقوق بشر میشید! مرگ بر اسرائیل!!
گزارشگر بازی که تحت تاثیر حرف های ضد تروریستیه سرژ قرار گرفته بود گفت:
_ این سرژ از بچه های پاک انصار حذب ال... ست! یاشاسیم سرژ ! به حق از توهین به دین و مذهب آسلام حمایت کرد! از پسر بچه های حیفی که تو دود بمب های اتم اسرائیل سوختند! حمایت کرد! داور با این کارش خشم یاران برادر حمید و من رو که از خدمتگزاران دین آسلام هستیم رو بر انگیخت! حتماً داور از بچه های خونخوار بالاست! مرگ بر بالا شهر! مرگ بر بالا شهر!
استادیوم : Down With bala shahr!!! (برای گرامی داشت دو زبانه شدن سایت!)
سرژ در حالی که سرش تو سینه های خانم رایس بود به بیرون زمین رفت در حالی که کل استادیوم تشویقش می کردند!



Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۳:۵۹ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵

آوریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
از کارتن!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 789
آفلاین
استادیوم شنفز کلاه 2 - راهروی ورود به زمین - ساعت 7 صبح به وقت تهران - پخش زنده شبکه jtv

دو تیم از رختکن بیرون میان و آماده ی ورود به زمین میشن. مسئول برگزاری مراسم شروع بازی که یه ارزشی خاله باز میزد و خیلی شبیه زاخی بود به جمع بازیکنا نزدیک میشه و میگه:
_خب جیگرای خودم! ..آآآآآآ...یس! کاپیتان تیم شیطونه فمن بیاد پیش من اینجا !
آیدی مالفوی با ناز و عشوه به سمت زاخی میره .
آیدی مالفوی: سلـــــــــــــــام!! خوبی شیطون؟
زاخی : هوق!! آیدی مالفوی تویی؟!! پسرا برا تو غش میکنن؟ هووووق!...خب کاپیتان تیم حذم کیه؟ بیاد اینجا!
بچه های تیم حذم که بعد از استعفای سدی از کاپیتانی یادشون رفته بود کاپیتان جدید رو تعیین کنن به هم دیگه نگاه می کنن. بعد از پنج دقیقه همگی با هم میرن جایی که زاخی گفته بود و نیششون رو باز میکنن.
زاخی با تعجب: خوشگلا گفتم کاپیتان!
کور ممد: اینجا کاپیتون نداره ، مسئول مونوم!(تیریپ فیلم دوئل)
ققی محکم میزنه پس کله کور ممد و میگه: همگی کاپیتان تیمیم. مشکلیه دادش؟!!
زاخی: اوا نه !! .. چرا..خب نه!..نمیدونم! خب شما به صورت افقی بقل هم صف بکشید ..شما فمنی ها هم به صورت عمودی پشت سر هم... هووم..آره ..درست شد. خب بچه ها بیاین دنبال من!
برادر حمید : اهم اهم! .. ببخشید قبل از رفتن! ... از این بچه ها که با بازیکنا میان تو زمین نمیدین بهمون؟ من براش بستنی خریده بودم!!
همه: :شاکی:
زاخی : چرا اتفاقاً بهتون بچه هم میدیم...بیاین بریم جلوی در اونجا میدیم بهتون!
همه میرن به سمت در ورودی. دوازده تا بچه ی تپل ،هفت تا پسر و شیش تا دختر جلوی در بودن.
زاخی : خب قراره که به بازیکنای زن پسر بدیم به بازیکنای مرد دختر ، برای ترویج فرهنگ ازدواج در سن جوانی!! خب پسرا برید پیش خانوما! ...
برادر حمید: نننننننننه!! .. اهم اهم!..یعنی خب از نظر آسلام...هووم..اه لعنت به این آسلام ..هر جا آدم بهش احتیاج داره به هیچ دردی نمی خوره!! خب آها..این دخترا به سن تکلیف رسیدن؟
زاخی: آره چطور؟
برادر حمید نیشش باز میشه: ای لعنت بر شما! این دختران نامحرم هستند! وای بر شما!! من هرگز تن به چنین گناهی نمیدم که دست دختر نامحرم رو بگیرم!! اونم برای ترویج فرهنگ مقدس ازدواج!! هرگز !!
سرژ که جوگیر شده بود: تکبیــــــــــــــــــــــــــر!!!
همه : خفه!!

زاخی: خب میگین چیکار کنیم؟
برادر حمید : تو خودت با من بیا!!!!
زاخی:نــــــــــــــــــــــــــــــــه!!!
برادر حمید: بستنیش اسپیراله ، چوبش گرده راحته!!
زاخی: مااااااااااااااااااااااا!
استادیوم شنفز کلاه 2 - زمین بازی - ساعت 8 صبح به وقت تهران - پخش زنده شبکه jtv

دو تیم وارد زمین میشن و برادر حمید و زاخی هم پشت سرشون در حال خوردن بستنی هستند (امیدواریم که در حال خوردن بستنی باشند!!*)
داور بازی که یک کیسه یخ رو با طناب بین پاهاش بسته بود با دیدن بچه های حذم اخم کرد و طناب رو سفت کرد.
داور : خب کاپیتان های دو تیم بیان و دست بدن!
آیدی مالفوی به سمت داور میره ، بچه های تیم حذم هم که عین خیالشون نبود همگی به سمت داور میرن.
داور که تو کف مونده بود دستی به سرش میکشه و میگه:
_ عذر می خوام!... کاپیتان لطفاً!..
کور ممد میگه: اینجا کاپیتون نداره ، مسئول مونوم!
اینبار خود داور میزنه پس کله ی کور ممد و میگه:
این مسخره بازیا چیه!..اون از ماجرای تو رختکن اینم از این!
آیدی مالفوی که مشکوک شده بود میگه:
_ماجرا!.تو رختکن!..
دوار که گرخیده بود با تته پته میگه: چیزی نبود، موقع اعلام شروع بازی بچه ها کمک کردن کیسه یخ رو بستم!
آیدی مالفوی:
سدی که هنوز جو کاپیتانی داشت گفت: حالا بسه! دست بدین بریم بازیمونو بکنیم!
آیدی مالفوی با لبخند جلو اومد تا با سدی دست بده، ولی همین که انگشتش دست سدی رو لمس کرد کور ممد با عصاش محکم زد رو دست آیدی مالفوی.
کور ممد: نه تا وقتی مو مسئولولم اینجا کایپتون نداره! مو باید اول دست بدوم!
همه با هم میزنن پس کله ی کور ممد . سرژ که حوصله نداشت میگه:
_اینجوری نمیشه ، ما همه باید همزمان با شما دست بدیم ، شما دو تا دست دارید..خب؟
آیدی مالفوی: خب؟
سرژ: خب دو نفر میتونن با شما دست بدن ، میمونه چهار نفر دیگه. شما موقع ای که کسی رو می بینید به غیر از دست دادن دیگه چیکار میکنید؟
آیدی مالفوی:هوووم..خب دست میدم ، گونش رو می بوسم ، اگه خیلی صمیمی باشیم لبهاش رو......نــــــــــــــــــه!..عمراً ! بی تربیت ها!
سرژ که نیشش باز بود: خب خانم چاره ای نیست! یا قبول کنید یا ترک زمین کنید، مراسم بازی باید مو به مو انجام بشه! هر کس خللی در این مراسم وارد کنه ملزم به ترک زمین و قبول شکسته! ماده ی چهار بند پ قوانین کوییدیچ! : نیشخند!:....پس سدی و ادی دست میدن ، ققی و آوریل گونه هاتون رو می بوسن ، هووم برادر حمید که همه ی اعضای بدنش اونور مشغوله ولش! تازه بخوایم هم حاضر نمیشه با زن نامحرم دست بده! پس می مونه لبهاتون که خب من می مونم دیگه! خب...شروع کنید!!
آیدی مالفوی قبل از اینکه بتونه حرف بزنه دماغ سرژ رفت توی چشمش و ....


ویرایش شده توسط آوریل در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۱ ۰:۵۲:۳۷

[size=small]جادوگران برای همÙ


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
پست دوم تیم حذم

استادیوم شفنز کلاه 2 - رختکن تیم حذم - ساعت 6 صبح به وقت تهران - پخش زنده شبکه Jtv

داور روی زمین دراز کشیده و یه کیسه یخ گذاشته بین پاهاش و از درد فریاد میزنه!
سدی با یه بیل بالای سر داور وایساده.
سدی رو به بچه ها: بوقیا! این داور بازی بود! بدبخت شدیم! حذفیم!
آوریل: داوره که داوره! بی پرستیژ ! عمله! داشت منو آزار و اذیت می کرد!
سدی : چرا خالی میبندی ! خودمون دیدیم بدبخت فقط در رو باز کرد بعد یه جارو رفت تو شلوارش!!
آوریل شاکی میشه و میگه: چی میگه؟!! شما چیو دیدین؟ مگه شما بیرون نبودید؟!!
همه : سوت
سدی: نه!!... ما فقط می خواستیم مراقبت باشیم! تو تنها دختر تیمی و این خیلی استراتژیکه! وقتی ما نیستیم باید هوای تو رو یه جوری داشته باشیم! ما غیرت داریم! یاشاسیم غیرت!
همه : یاشاسیم!
آوریل: بوقیا! همتون از دم ...!!
ادی : بسه آقا! یه فکری بکنید با این داوره چیکار کنیم!! این مارو حذف میکنه ها! .. بیاین همینجا بدیم حمید غیبش کنه!
حمید: مااااااااااا!... بوقی مگه من ...ام!...به نظر من باید از خداوند تبارک و تعالی بخوایم فرج آقا امام رو هر چه سریع تر قرار بدن و بعد از ایشون خواستار شفاعت کنیم برای آخرتمون! یک حدیث هست که می فرماید...
ققی: خفه!!!!! باید یه جوری نمک گیرش کنیم! .. نمیدونم چطوری ! ولی باید یه جوری ازش یه آتو بگیریم که نتونه ما رو حذف کنه!
آوریل که هنوز تو جو بود که بعد از سالها یکی به خیال خودش خواسته بهش سوء قصد کنه میگه:
_من این حرفا حالیم نیست! این بوقی باید سنگسار بشه! فساد! هرز!
چشمای سرژ برق میزنه و میگه: آها!!..همینه! این بوقی در کمال بی شرمی می خواست در نبود ما به بازیکن مشهور ، زیبا و جوان ما تجاوز کنه! ما ازش فیلم داریم....چی میگه!! اهم اهم!
آوریل : من دیگه لباسامو عوض نمی کنم!! نامردا!!!
سدی: ایول! خودشه.
و رو میکنه به داور و با بیل محکم میزنه تو صورت داور.
_ هوی ! اگه کانون خانوادت رو دوست داری ما باید ببریم! وگرنه زنت امشب به جای براد پیت و آنجلینا جولی تو و آوریل رو تو فیلم سینمایی امشب میبینه!
همه : موهاهاا!!
داور: من چیکاره بیدم مااااااااااااااااااااااااا!!


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۳:۵۵ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
پست اول تيم حذم


استادیوم شفنز کلاه 2 - رختکن تیم حذم - ساعت 3 صبح به وقت تهران - پخش زنده شبکه ی Jtv

سدی در حالی که روی میز رفته و داره برای بچه ها سخنرانی میکنه مشغول درآوردن شلوارشه .
سدی : پس دیگه تکرار نمی کنم ، جون مادراتون تو دستای منه! اگه دوسشون دارید باید قبل از اینکه بازی تموم بشه ما ببریم!!
همه : مااااااااااااااااا!!.
سدی شلوارش رو در میاره و ملت میرن تو کف شرت سدی!. روی شرت سدی اسم تمام بچه های تیم با عکسشون چاپ شده .
سدی : آها یادم رفت. اینم یه هدیه از طرف من به شماست! اگه گل زدم می خوام به احترام شما شلوارم رو در بیارم ، اول خواستم اسم داداشمو روش بنویسم دیدم داداش ندارم ...این شد که اسم همتون رو نوشتم ! البته این یه جنبه ی دیگه هم داره! هر کی گند بزنه روی اسمش خرابکاری میکنم !! .. خب برید لباسا رو بکنید !
همه دستاشون میره روی کمربند شلوار و شروع می کنن به کندن لباساشون. آوریل هم مثل بقیه توی رختکن خصوصیش شلوارش رو در میاره. همه گرمکن هاشون رو در میارن و سریع میرن توی اتاق مربی و تلویزیون رو روشن میکنن. آ
ادامه ی صحنه از دوربین شماره ی دو که روی سقف نصب شده بود و توی اتاقک رختکن آوریل رو هم به خوبی پشتیبانی می کنه....
همه تو کف هستن و دارن آوریل رو دید می زنن که در رختکن باز میشه و داور که برای اعلام شروع بازی اومده بود وارد رختکن میشه. وقتی میبینه رختکن خالیه برای پیدا کردن بچه ها شروع میکنه به گشتن توی رختکن. زیر میز ،توی کمد لباسا ،دستشویی ها ... و اتاقک های رختکن .. یکی یکی شروع میکنه به باز کردن در اتاقک ها. با لگد یکی یکی درها رو باز میکنه و یاد دوران مدرسه براش زنده میشه. آخرین در رو با لگد باز میکنه و ....
بچه های تو رختکن که این صحنه رو از تلویزیون میدیدن سریع به رختکن میرن تا از تنها ناموس تیمشون دفاع کنن!
آوریل با دسته ی جاروش پشت سر هم محکم میکوبه وسط پاهای داور بدبخت و جیغ میکشه! در همین لحظه بچه ها در رختکن رو میشکنن و میریزن سر داور .


ویرایش شده توسط سرژ تانكيان در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۱ ۰:۰۹:۳۳
ویرایش شده توسط سرژ تانكيان در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۱ ۰:۱۰:۵۷


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵

ایدی مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۱ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶
از قصر باشکوه مالفوی...!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 166
آفلاین
این آخرین پست تیم فمن در مسابقه فمن –حذم تار کبود است
------------------------------------------

آیدی چیزی به داور گفت که رنگ چهره او تغییر کرد.با حالت عصبی سرش را به علامت نفی تکان داد.بازی خود به خود متوقف شده بود و همه بازیکنان به پایین،جایی که داور و آیدی ایستاده بودند، خیره شدند.ایدی مصمم،اصرار می کرد اما داور اخمهایش را در هم کشیده و از او می خواست به بازی برگردد.
بعد از چند لحظه ،داور با همان چهره عبوس به سمت همکارانش پرواز کرد.
بچه های فمن دور آیدی حلقه زدند .مری با حالت مشکوکی پرسید:

-"چی شده؟چه اتفاقی افتاد که انقدر خوشحالی؟"

آیدی خونسردانه لبخند زد و گفت:

-"هر روز که به این راحتی نمی بریم!"

همه سر تکان دادند و چیزی از حرف او سر در نیاوردند.
صدای ملایم و در عین حال خشن داور از پشت میکروفون بلند شد:

-"اهم...اهم...متاسفانه هنگام آزاد شدن توپها بر اثر یک سهل انگاری...اسنیچ درون کیف محتوی توپها زندانی باقی مانده و بطور کامل آزاد نشده بود و در نتیجه وارد زمین نشد.باید بگم که..."

صدای فریادهای اعتراض امیز و سرزنش وار تماشاگران از هر سو بلند شد.
داور گوئی از اعتراف به این حرف، حکم مرگ خود را صادر کرده باشد،آب دهانش را قورت داد و در ادامه گفت:

-"باید بگم که...هشیاری کاپیتان تیم فمن باعث شد که مدیریت پی به این موضوع ببره ..."

بچه های فمن که تازه فهمیده بودند اوضاع از چه قرار است،نگاه تفاخر امیزی به آیدی انداختند.سامانتا پرسید:

-"حالا چی میشه؟نکنه باید دوباره بازی کنیم؟"

آیدی لبخند موذیانه ای زد و گفت:

-"حالا که کتاب قوانین رو نخوندی گوش کن چی میشه.اینطوری بیشتر مزه میده!"

داور ،نوشیدنی کره ای مجری را که روی میز قرار داشت،تا آخر سر کشید و صدایش را صاف کرد و مردد گفت:

-"خب...طبق کتاب قوانین ، تیمی که اول به این موضوع پی ببره برنده است و...داور به خاطر کاری که کرده باید شخصا از تیم بازنده ...معذرت بخواد."

تماشاچیها فریاد می کشیدند.فمنیها غرق در خوشحالی بودند و اندک حذم تار کبودی که مانده بود،بنا کردند به داد زدن:

-"این چه وضعشه؟"

-"مسئول اینکار کیه؟"

-"کی این بی دقتی رو کرده؟"

داور ابرویش را بالا برد و با همان لحن جدی و خشک جواب داد:

-"خود من!بهر حال معذرت میخوام!"

تماشاگران با شنیدن این حرف،آرام شدند و گرچه توقع نداشتند داور باسابقه کوئیدیچ چنین کاری انجام بدهد،فقط آرام آرام سالن را ترک کردند.
آیدی به عنوان سمبل،به اتاق داوران رفت و اسنیچ به دست،وارد ورزشگاه شد.
فمنیها که ذوق زده شده بودند،فریادهای «زنده باد تیم فمن»،«فمن همیشه پیروز»و...را سر دادند و ورزشگاه را با گلهای ریز و خوشبویی،سراسر صورتی رنگ کردند.

<<<<<<<<در رختکن>>>>>>

مری که جنب و جوش میکرد و موهای ژولیده شده اش را سعی داشت مرتب کند،پرسید:

-"آیدی بنظرت چرا جستجوگر تیم حریف نتونست این رو بفهمه؟"

همه نگاهی متعجبانه به او انداختند.آیدی ، کوله ی ورزشش را روی شانه انداخت و با لبخندی موذیانه جواب داد:

-"بچه جان!اون که ساعت داور رو با اسنیچ اشتباه میگرفت،میخواستی بفهمه اصلا چنین چیزی توی زمین وجود خارجی نداره؟"

مری سر تکان داد و گفت:

-"خب من میدونستم...میخواستم بدونم تو هم فهمیدی که کورممد بیچاره از چه مشکلی رنج میبرد؟راستی وای!میدونید چی یادمون رفت؟"
همه سر تکان دادند و گفتند:

-"نور دستی!"

لبخند روی چهره بچه ها با نور صورتی رنگی که نوشت:

-"فمن همیشه پیروز"
رختکن را آذین داد......

--------------------
به امید پیروزی تیم فمن
با احترام
A.M


"صبحدم مرغ چمن با گل نو خاسته گفت...ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت"


[b][color=006600]"گل بخندید که از ر


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۰:۵۹ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵

Anie


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۱ سه شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۵۹ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۵
از لندن-کوچه برجهای فلکی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 19
آفلاین
گزارشگر دوباره شروع کرد:

-"حالا توپ تو دستای سرژه...اره دوباه داره جلو میره،همه رو پشت سر گذاشته،با مورگانا تک به تک میشه..."

مورگانا سر بالا اورد و در حالی که عرق پیشنایش را پاک میکرد،منتظر رسیدن کوافل شد.کوافل با ضربه سرژچرخ خورد و جلو آمد.مینکی سعی داشت آن را دور کند اما خیلی دیر شده بود.
خورشید ماه آگوست(مرداد)به وسط آسمان رسیده و گرمای طاقت فرسا با ابتکار مدیریت جام کوئیدیچ که درجه حرارت را در تابلو نشان داده و گزارشگر هم آن را با صدای بلند تکرار می کرد،لحظه به لحظه تحمل را بیشتر از بین می برد.مورگانا دوباره دست برد تا عرق صورتش را برچیند که...
گزارشگر که کم کم صدایش به صدای مجری مرحوم شبیه تر میشد،جیغ کشید:

-"خدای من!مورگانا شانس اورد که سریع دستش رو جلو برد وگرنه...!کوافل انگار صورت او رو نشونه گرفته بود،مستقیم خورد به دستش که رو صورتشه.باید ببینیم چیزیش شده یا نه!"

همه اعضای تیم فمن با سرعت جلو آمدند و مورگانا را دوره کردند.مورگانا همانطور که می گفت چیزی نشده ،آرام آرام دست از صورتش برداشت.آیدی فریاد زد:

-"چیزی نشده؟دختر،صورت و دستت خونیه!"

مورگانا به کف دستش نگاه کرد.چشمانش گرد شد و ناله کنان گفت:

-"وای!این خون از کجا میاد؟آخ آخ..."

سامانتا دستمالش را بیرون اورد و روی بینی مورگانا را پوشاند و لبخند زنان گفت:

-"نچ نچ نچ!انقدر بچه غرق هیجانه که نمیدونه چی شده!فکر کنم استخون دماغت له شده!"

صدای هق هق مورگانا بلند شد.ایدی در حالیکه به سامانتا اخم کرده بود،گفت:

-"باب مورگانا جون...سامی شوخی کرد!چیزی نشده.فقط ضربه دیده."

-"یعنی مثل اولشه؟"

مری با خنده جواب داد:

-"حالا مگه اولش خیلی بی نقص بود؟"

دیانا به او سقلمه زد اما یکدفعه همگی زدند زیر خنده.
مسابقه دوباره به جریان افتاد.دیانا قبل از اینکه اوج بگیرد،کنار آیدی ایستاد و آرام گفت:

-"یه کاری بکن...تحمل همه بریده!این یکی هم اگه گل نشد نشونه مقاومت زیادمونه.گرما همه رو به ستوه اورده.نگاه کن!نصف تماشاگرای حذم رفته ان و فمنیها هم خیلی تعصب به خرج دادن که هنوز موندن."

آیدی کج کج نگاه کرد و گوئی در عالم خیال است،گفت:

-"نمیدونم.مثل اینکه اسنیچ دود شده.ولی سعیم رو میکنم."

سپس جارویش را به سمت جلو راند.
گزارشگر ،نوشیدنی کره ای را سر کشید و شروع به صحبت کرد:

-"بله دوستان...بچه ها با این گرما همچنان داغ بازی میکنن.اعضای فمن دست به ضد حمله زدن...خانم رایس کوافل رو بغل گرفته و داره جلو میره.برادر حمید بلوجر رو میخواد بزنه که...چوب رو فقط توی هوا تکون میده و نمیتونه روی بلوجر اثر بذاره.خانم رایس همچنان جلوداره.سرژ سعی میکنه با تنه زدن توپ رو بگیره اما نمیشه.خانم رایس مصممه...با سدریک تک به تک شده."

سدریک که سرخ شده ،دستها را باز کرده و در جای ثابتی روبروی دروازه وسط ایستاده بود.خانم رایس با دستان عرق کرده ،توپ را شوت کرد ولی کوافل درست میان دستهای سدریک جای گرفت.
سدریک پیروزمندانه توپ را دربغل گرفته بود و به طرفداران حذم تار کبود علامتvرا نشان می داد.
خانم رایس مشت روی دست دیگرش کوبید و غرولند کنان عقب نشینی کرد.
در همین لحظه آیدی داد زد:

-"یافتم!"

و به طرف داور فرود امد.همه به او خیره شدند.....

--------
به امید پیروزی تیم فمن



ویرایش شده توسط مورگانا در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۰ ۲۱:۱۱:۱۶
ویرایش شده توسط مورگانا در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۰ ۲۱:۱۵:۵۷

تصویر کوچک شده[i][size=small][color







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.