هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲:۱۰ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۵

پروفسور بینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۱۸ سه شنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۱۳ جمعه ۱۰ تیر ۱۴۰۱
از تالار عمومی ریون کلاو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
خوب دومین بازی نیمه نهایی هم تموم شد به زودی نتیجه بازی اعلام میشود در ضمن زمان برگزاری مسابقه ی فینال هم به زودی مشخص میگردد


[b][color=0000FF]بينز نام


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱:۵۶ دوشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۵

سالازار اسلیترینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۶ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۵۴ چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۷
از تالار اسرار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 272
آفلاین
پست پایانی تیم کوییدیچ پاور داس

-=-=-=-=--=-=-=-=-=-=-=--
زمان : چندین سال پیش
مکان : سایت ارزشی پرشین ویزاردز

----
- اواداکداوراااااااا
- آوادا شیلد ماکسیمم!
- اینور بیو لس
- انتالا بیترا
- لی کانوم این فی موره
- کله ایوس پاچه ایوس
- خورشت قرمه سبزیوس
( توجه قسمتی که در بالا خوندین حقیقی میباشد و اول آشنایی من و مرلین است در واقعیت )
سالازار: مرلین بسه دیگه من گشنه ام شد !
مرلین : راه نداره = جیگریوس
سالازار : قلوه ایوس = مرلین بیخیال شو الان این اندی پاتر سر میرسه ها!!
مرلین : آفتابه ایوسسسسسسسسسسسس . . . .
-=-=-=-=-=-=-=-=-=--

سالازار سراسیمه از خواب میپره! چه رویای عجیبی ! با نگاهی گذرا به ساعت متوجه میشه که زمان مسابقه فرا رسیده از آخرین باری که با دوست قدیمی اش مرلین دوئل کرده بود سالها میگذشت و امروز پس از مدت ها انتظار دو باره با او رو در رو میشد ! زحمت زیادی کشیده بود به هر کاری دست زده بود تا امروز در مقابل رقیب و استاد دیرینه خودش بایستد , همیشه آرزوی چنین لحظه ای را داشت و اکنون! آن لحظه فرار رسیده بود . . .
از رخت خواب بیرون جست لگدی به سوراخ بقل تخت زد و مارش را که هزار سالی از عمرش گذشته بود بیدار کرد (معلوم نیست چرا ماره نمرده !؟ ) به سمت دستشویی رفت , اینبار با لبخند . . . در گذشته هر بار که بدانجا مینگریست دیدگانش از فرط دلتنگی برای مرلین اشک آلود میشد و لی اینبار شوقی در عمق تیر نگاهش پنهان بود , چشمانش برق خاصی داشت برقی جنون وار . . . .
آفتابه سبز رنگش را به کناری نهاد , بعد از کمی نگاه کردن در آینه از دستشویی بیرون آمد , شنل سبز رنگش را بر دوشش انداخت و راهی زمین مسابقه شد
-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-==-=-
استادیوم :

همه تماشاگران منتظر شروع بازی بودند ! ملفوی کاپیتان تیم پاور داس نشان این تیم را با آفتابه مرلین تعوض میکرد, پس از دست دادن ؛ بازی با دستور داور مسابقات آغاز شد .
با آغاز بازی گویی کسی مشتی نشان سالازار کرده باشد ؛ مارش را با سرعت به جلو راند , با اراده ای قوی و استوار برای گرفتن کوافل . . .

-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
سالازار : پش بدین توپم رو پس بدین !
حاجی دارک لرد : اگه میتونی بیا بگیرش !
سالازار : اذیتم نکنید توپم رو پس بدین
حاجی در حالی که توپ رو از بالای سر سالازار برای آبرفورث میفرستاد : اگه میتونی بیا بگیرش
ابرفورث با لبخنده کجی که بر لبانش نقش بسته بود با طعنه نگاهی به سالازار اندخت
آبرفورث : تو که حتی نمیتونی توپ خوتو پس بگیری؟! میخوای بری کوییدیچ بازی کنی؟ نه تو نمیتونی . . .
-==-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
نه نمیتونی! تو نمیتونی تو نمیتونی ! نمیتونی نمیتونی نمیتونی نمیتونی نمی تونی !
-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
در گوشه زمین دامبلدور بالای سر سالازار ایستاده بود و فریاد میزد : سالازار . . . .
سالازار نگاهی گیج به اطراف انداخت , گویی از آنچه در دور و برش میگذشت بی خبر بود !
- من کجام ؟
- توی زمین کوییدیچ یادت رفته ؟
- کوییدیچ ؟ توپ من کجاست ؟
- توپ تو نیست که برای جام جهانیه!
- جام ؟ دستکشهام کو ؟ الان ونی میاد یه عالمه ظرف مونده!!
صدای از انطرف ورزشگاه : ونی عمه اته
سالازار به خود آمد!
- هان ؟ اهم! مسابقه چی شد ؟ مرلین کو ؟
-=-=-=-=-=-=-=-==-=-=-=
گزارشگر : گل برای آجاس ! چه هماهنگی بالایی داره این تیم! در لحظه آخر هر حمله همیشه ضد حملاتش تاثیر میذاره! چه میکنه این آجاس!
-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
سالازار بلند میشه و سرش رو به علامت خب بودن تکون میده! اعضای تیم که بعد از سقوط او از مارش برایش نگران نبودند اکنون برای تیم خود احساس نگرانی میکردند! و به سر پستشون در زمین برگشتند! سالازار مارش را نوزش کرد , مار به آرامی بلند شد , سالازار را بر پشتش سوار کرد و به پرواز در آمد !
جمعیت که متوجه پرواز سالازار شدند سر وصدای زیادی بپا کردند! سالازار برای جمعیت دستی تکان دارد و به هم تیمی ها یش پیوست . . .
---
تیم اجاس بسیار قدرتمند تر از همیشه ظاهر شده بود , بازی نیمه نهایی بود و انها برای برد آمده بودند! با سرپرستی مرلین به خوبی بازی را اداره کرده بودن و چندین گل نیز از پاور داس جلو تر بودند! سالازار ر مقابل این تیم خود را تنها میدید . . . اعضای تیمش هرکدام به تنهایی ستاره بودند اما . . . اما هیچ کدام حاضر به همکاری تیمی نبودند و این نقطه ضعفشان بود! مرلین به خوبی از این موضوع استفاده کرده بود و با هماهنگی کامل بازی میکرد
غافل از اینکه تیم پاور آداس در یک چیز هماهنگ بود! در ناهماهنگی! شیوه ای دشوار اما موثر , این موضوع همیشه حریفان را اغفال کرده بود و اینبار نیز ارزش امتحان کردن را داشت . . .
با حرکت اشتباه آرشام سالازار کوافل را به دست آورد , اما به سمت در وازه آجاس نرفت ! راهش را کج کرد و مستقیم به سمت دروازه خودی حرکت کرد و توپ را به آلبوس پاس داد! ( آلبوس :
) آلبوس که تا به حال در چنین موقعیت قرار نگرفته بود گیج و ویج تنها کاری که به ذهنش میرسید رو انجام داد و به سوی در وازه آجاز حرکت کرد! آلبوس دود کنان به دروازه آجاس نزدیک و نزدیک تر میشد ! ملت تماشاگر با دیدن دودی که از ریش وی برمیخواست شروع به تشویق کردند : دوم بول چی چی دوم . . . بول . . . چی چی
آلبوس تقریبا به وسط زمین رسیده بود که یکی از مدافعین آجاس بلاجری را روانه شکم آلبوس کرد . . . دامبلدور با تگاهی گذرا به اطراف توانست دراکو را که فاصله کمی با او داشت پیدا کند و کوافل را با تمام قدرت پاس داد . . . دراکو که از دیدن کواف که به سمتش می آمد ذوق مرگ شده بود چشمانش رابست و دستانش برای گرفتن کوافل باز نمود . اما هر چه منتظر شد چیزی نرسید! چشمانش را باز کرد . . . آنیتا در حال که کوافل را از جلوی دستان بازشده دراکو قاپیده بود فریاد میزد : خانوم ها مقدم ترن!!! آنیتا نزدیک در وازه شده بود و خود را آماده شوت زدن میکرد! در آن گوشه زمین ! ونوس سالازار گیر آورده بود و سیل مشت و لگد را نثارش میکرد + فحش و فضیحت و تهمت و انواع دق و دلی و غیره به مقدار لازم!!!! مار سالازار در حال گرفتن ای اس ال از لوله پلی کاییی بود که به آبخوری بازیکنان منتهی میشد , از قضا چون لوله سبز بود مار سالازار احساس تفاهم بیشتری باهاش میکرد! جاسم و نور ممد در گوشه زمین نشسته بودند و منچ با مانع بازی میکردند و انیتا همچنان در حال شوت زدن بود!!
-=-=-
کات آقا جان
پروفسور بینز : یعنی چه که ؟ مگه شوت زدن اینهمه طول داره ؟ درست پست بزن مرتیکه !
سالازار : بابا یه تریپ فوتبالیستا اومدم دیگه مگه چیه ؟ تازه میخواستم شوتشو تو قسمت بعد بزنه !!
پروفسور بینز : بی خود اصلا چه معنی داره خواهر به تنهایی یک شوت بزنه ؟ این غیر آسلامیه ! هر دو خواهر اجازه دارند یک شوت بزنند !!
ونوس : به نام عنجمن دفاع ِ ساحره ها (عدس) ایست! یعنی چی هر دو تا ساحره یه شوت؟
سالازار : بذار روشنت کنم ونی جا . . .
ونوس : ونی عمه اته!
سالازار : وا لوس! یعنی اینکه هر ساحره نصف یه جادوگره !
ونوس : بی خود !!! اصلا کی گفته بینز و بلرویچ داروی کنن ؟ من خودم داوری میکنم!!!
طی یک حرکت انتهاری ونوس سوت رو از بلرویچ قاپ میزنه و . . .
-=-=-=-=-=-
سِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِـــــــــــــــــــــــــــــــوت!
آنیتا شوتشو با ته جاروش سوت میکنه و گل!!!!
آرشام : جکی جون گفتی دوسیب دیگه ؟
جکی : نه بابا خوب نیست من آب طالبی دوست دارم!!
مرلین در حالی که ریش هاشو تو آفتابه فرو میکرد و روی پیشانی اش میگذاشت گفت!
مرلین : پاشین بابا وقت این حرفا نیست! این آنیتاهه هست همون ضعیفه هه گل زد!
ملت احساس هویج بودن بهشون دست داد
مرلین : الان که وقت شکار حرگوش نیست!
بازی به کندی دنبال میشه مرلین و آرشام بازی جالبی از خودشون نشون میدن و در یک حرکت استشهاد طلبانه در هوا جارو هاشون رو با هم طاق میزنن! ( جاروی آرشام پیکان هفت دنده است ) ! توپ در بین مرلین و آرشام گم میشه! ( صدای داور : مرلین مگه مدافع نبود ؟ ) ( صدای کمک داور : نه بابا مهاجم بود ) ( صدای بچه ای دو ساله از بین تماشاگر ها : بابایی مل لین مده جستوتودر نبوت ؟ ) . . .
آجاسی ها به جلوی در وازه میرستد! آرشام پشت مویی به دامبل نوشن میده , دامبل لرز میگیرتش! ( م من ا اگه تو توپ دو دوباره ن نگیرمــــــــــش می می می میرم! )از آنجایی که جمله دامبل کاملا خز و جواد بوده آرشام کنترلشو از دست میده و شروع میکنه ادای مایکل جکسون رو در آوردن! و بعد از یک چرخش و انجام حرکتی بی ناموسی توپ رو شوت میکنه طرف دروازه پاورد اس . . .
ونوس هنوز مشغول کتک زدن سالازاره ! در هنگام دویست و بیست وسومین چکی که ونوس میخواست به سالازار بزنه ! سالازار سرشو میدزده و ونوس جسم گردی رو توی دستش احساس میکنه!!!!
ســــــــــــــــــــــــــــــــــــوت !!!
ونوس به عنوان داور ! پاور داس با گرفتن گوی زرین توسط جستجوگر تیمشا با امتیاز صد و هفتاد به صدو . . .
صدای فریاد خوشحالی آجاسی ها به گوش میرسه! اعداد روی تابلوی اعلانات تغییر میکنه .. . .
تیم آداس با امتیاز صدو هفتاد به صد و هشتاد از آجاس شکست میخ . . . ونوس با دیدن تابلوی اعلانات غش میکنه , سالازار فرصت رو غنیمت میشمره و از نیافتادن ونوس به زمین جلو گیری میکنه!!!!
آرشام و مرلین پیراهنشونو با یکدیر عوض میکنن و جکی از خوشحالی بازی منچ جاسم و نور ممد رو بهم میزنه! سالازار به همراه ونوس ( بیهوش ) از زمین خارج میشه ! تصویر شوت میشه تو سیاهی
-=-=-=--
سالازار سراسیمه از خواب بلند میشه ! نگاهش به ساعت نشون میده که هنوز تا صبح خیلی وقت داره چشمانش را روی هم میگذاره تا ادامه خوابش رو از دست نده!


ویرایش شده توسط پروفسور بینز در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۲۷ ۱۴:۵۱:۲۲

نمایشنا


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۰:۵۴ دوشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۵

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۱:۲۹ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
نمایشنامه شماره 5 تیم آجاس (آخرین نمایشنامه)


با شنیدن صدای سوت چهارده بازیکن در زمین پخش و پلا شدند.
مرلین و دامبلدور، دو رفیق قدیمی که تازه پس از سالها یکدیگر را یافته بودند دست در دست هم دادند به مهر و به سمت دروازه آداس راهی شدند.
مرلین با خنده: ایول آلی جون.. بعد از این همه سال ریشت خوب سفید شده هااا
دامبلدور که از گفته مرلین عشق کرده بود جواب داد: تو هم خوب جوون موندیها بلا! راستشو بگو کلک... چه معجونی میخوری اینقده جوون موندی؟
مرلین شترق زد پشت کمر دامبلدور: زن نگرفتم! جوون موندم!.. بینم اون دختره که الان آرشام و ایگور دارن مخشو میزنن دختر تو نیس؟
دامبلدور گفت: آره دخترمه تازه پیداش کردم... گفتی چی؟ مخ زنی؟ دختر من؟ چییییی داداااااش؟؟
دامبلدور آستینش را بالا زد و به سمت آرشام و ایگور به راه افتاد.
مرلین برای یکی از بازیکنان مجازی اش سوت زد و گفت: هووی ممدو! بیا گل رو خالی کردیم!!
ممدو کوافلی را که گوشه ای از زمین تنها و بی کس افتاده بود برداشت و یک راست به سمت دروازه خالی تیم پاورداس راهی شد.
گزارشگر: گوووووووووولللللل!!!! گل اول برای آجاس!!!!
با به ثمر رسیدن اولین گل گوشه ای از ورزشگاه که پر از جواتان و جوات صفتان بود به شوق آمد:

هله یالا یالا یالا... ای وای ای وای.. سانسوراسیون...
اما دامبلدور کلا از بازی را فراموش کرده بود و فقط به غیرتش چسبیده بود. مشت گرانبارش را بالا برد و آماده شد که بر سر و صورت ایگور فرود آورد.
ایگور جیغ کشید: نههه!! من نمیخوام بمیرم!!! تازه میخوایم ببریم!!
و به این ترتیب جاخالی استراتژیکی داد و مشت دامبلدور بر صورت آرایش شده آنیتا دامبلدور (که مخش تا حدودی زده شده بود) فرود آمد.
ایگور داد زد: من دیگه نمیخوام خودکشی کنم!!! ما باید ببریم!!! ژوهاهاهاها
آرشام مات و مبهوت ایگور را دید که دسته جارویش را تازاند و تازاند و تازاند و گل دوم را وارد دروازه پاورداس کرد.
سوت و هورای تماشاچیان آجاسی فلک را گردون و گردون را فلک میکرد.
- یالا یالا ما گل میخوایم یالا! ما منتظر سومی هستیم.. هیچ جا نمیریم پیش آبجی هستیم
تا وقتی که مداوا روی آنیتا دامبلدور انجام شود به علت اینکه پدر پیرش بالای سرش از او مراقبت میکرد آجاسی ها به کمک آهوی تیزپروازشان یعنی ایگور پنج گل دیگر وارد دروازه پاورداس کردند.
.....
اما طرفداران آجاس دلشان خوش نشود! بعد از خوب شدن آنیتا بار دیگر بازی حال عادی خود را بازیافت و همگی خوش و خرم به بازی ادامه دادند.
----
مرلین دیگر دست از نقشه های پر از زیرکی و هوش و ذکاوتش برداشته بود و یک کله به دنبال اسنیچ می گشت. (این اولین بار بود که یک جوات به فکر وظیفه خودش بود!) دیگر بازیکنان آجاس مشغول مخ زدن تماشاچیان بودند برای اجرای یک کنسرت زنده رقص!
ناگهان موبایل مرلین زنگ زد.
- اههمم!!!!
آن طرف خط: ای بابا ما هر دفه زنگ میزنیم تو توالتی!! این بار فرق داره جونم!! مژدگونی بده! آفتابه جدیدی که ساختی ترکونده!! صد میلیون گالیون همین الان واریز کردن حساب کارخونه....
مرلین فرصت نداد حرف آن کسی که آن ور خط بود تمام شود. موبایل و اسنیچ و دسته جارو و ریش و پشت و مو روغن مو و پیکان گوجه ای و تسبیحو آفتابه را ول کرد و مثل تیر به سمت خروجی شتافت! درحالیکه فریاد میزد:
- اول شدم اول شدم!! خوابم تعبیر شد.. یوهوهوهوهاهاها
------
بازی 600 بر 600 مساوی بود و در این میان ونوس جستجوگر تنها کسی بود که می توانست بازی را پایان برد.
همگی ما دعا میکنیم که یک روز این اسنیچ پیدا شود و این بازی به اتمام رسد.


ویرایش شده توسط مرلین کبیر در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۶ ۰:۵۷:۴۷

امضا چی باشه خوبه؟!


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۰:۵۲ دوشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۵

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۱:۲۹ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
نمایشنامه شماره 4 تیم آجاس

ساعت 9 و 1 دقیقه و 15 ثانیه، وسط زمین بازی ورزشگاه 2 میلیون نفری
======================
بازیکنان دو تیم حی و حاضر، سالم و سرحال در دو صف هفت نفره ایستاده بودند. در یک سمت خوشگلان و خوشتیپان پاورداس و در سمت دیگر بازیکنان شفت و چل و یه وری جوات ویزاردز ایستاده بودند.
نسیم ملایم صبحگاهی پشت موهای آجاسی ها را به پرواز در می آورد و با ریش های رقاص مرلین در می آویزاند.
درست هنگامی که مرلین و آرشام با هم کلنجار می رفتند که پشت و مو و ریشهای خود را که به هم گره خورده بود باز کنند پرچم این تیم در تابلوی ورزشگاه نمایان شد. آفتابه طلایی و درخشان آن که به نقطه هایی به رنگ سبز و قهوه ای تزئین شده بود هر تماشاگری را یاد بدهکاری هایش می انداخت!!
پس از اینکه مرلین آرشام را از خود وا کرد چوبدستی را بیرون آورد و به سمت آسمان گرفت. زنجیرهایی در آسمان ظاهر شد که جمله زیر را تشکیل میداد:
به امید روزی که هر جادوگر یک جوانان و یک آفتابه مرلین داشته باشد!
اما نگاه تماشاگران به شلوارهای خانواده خیسی بود که روی زنجیرها انداخته شده بود.
مرلین با دیدن این صحنه برگشت و به ادوارد نگاه کرد.
ادوارد: اررر... یادم رفت شلوارایی که شسته بودم از رو بند رخت جمع کنم
خوشبختانه پرچم و نمایش تیم پاورداس این خرابکاری مرلین را ماستمالی کرد.
اول از همه ریشی بلند آسمان را پوشاند و برای یک لحظه فضای ورزشگاه تاریک شد! (_بماند که در این تاریکی چه مقدار اعمال بی ناموسی..._) و پس از آن یک اسنیچ طلایی درخشان در وسط این ریش ها نمایان شد. جالبتر از آن اسنیچ مار سبزرنگ با خالهای صورتی رنگ قلبی شکلی بود که از وسطش درمی آمدو به دور خود می چرخید و فس فس میکرد.
ایگور زیرلبی به ادوارد گفت: ایول ایول.. خودکشی با مار هم فکر بدی نیستا
اما انگار ادوارد در این دنیا نبود.. صورتش قرمز شده بود و دهانش را چفت بسته بود. مرلین که خیلی باهوش و با کمالات بود و صد البته تجربه فراوانی نیز داشت ( ) بلافاصله مرلینگاهی تجویز کرد و به ادوارد اجازه داد همانجا کارش را بسازد.
این نیز بگذشت!
بلرویچ که از گردن به پایین را یک دست اتو کشیده بود و از گردن به بالا را ژل مال کرده بود با سوت نارنجی اش در بین بازیکنان دو تیم قرار گرفت.
توپهای پروازکنان را آزاد کرد و سوت را در دهان گذاشت.
یکی از بازیکنان مجازی که از قضا سوروس اسنیپ نام داشت با دیدن کوافل در دستان بلرویچ گفت: آآآخ جون غذا!! چقدر مثل استیک خونه خالمیناس!!!
و قبل از اینکه بلرویچ فرصت کند در سوت بدمد پریده بود و توپ را با شکم یکی کرده بود!
بلرویچ که حدس میزد در ابتدای بازی یک خرابکاری از آجاس ببیند بلافاصله توپ زاپاس را از جیب کوچک پشتش درآورد و به هوا انداخت و در سوت دمید.
بالاخره بعد از چهار نمایشنامه و هر بدبختی که بود بازی شروع شد!


امضا چی باشه خوبه؟!


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۰:۴۴ دوشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۵

ادوارد جکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۹ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۰۴ سه شنبه ۶ شهریور ۱۳۸۶
از وسط سبيلاي هوريس كنار نيكي پلنگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 356
آفلاین
نمایشنامه شماره 3 تیم آجاس

راهروی پر پیچ و خم را گرفته و به سالن صبحانه خوری رفتند.
..... به دلیل تکراری بودن صبحانه خوردن اینجا را بدون خیال شوید!....
پس از خوردن صبحانه چرب و نرم و چرم به سرعت خود را به رختکن رساندند.
مرلین که حال و حوصله توضیح نقشه بازی را نداشت گفت: بیاید برای تقویت روحیه خودمون و تضعیف روحیه حریف همگی با هم بخونیم: لب کارون....
قبل از گفتن این کلمه ایگور، آرشام و ادوارد شروع به رقص بندری کردند. حالا نرقص کی برقص!
ناگهان یک روح از میان دیفال وارد شد.
ادوارد جیغ کشید: روووووووووح!!!!!!
و پس از خیس شدن شلوارش جا به جا غش کرد.
بغل دستش جیغ خوشحالی ایگور درآمد: آخ جااان!! بالاخره یه مرده یافتم!! شما بلدی چطور میشه خودکشی کرد؟
آرشام:اون دنیا پیکان جوانان گیر میاد؟....آبجی چی؟...یه دونه برا من بیگیر.اومدم حساب میکنم.
مرلین فریاد زد: همگی خفه!
و با آرامش اضافه کرد: لطفا... سلام بر شما ای جناب بینز, ای عزیز!ای هلو,ای باقلوا, امیدوارم که خداوند روحتان را شاد کند .یعنی خودتان را شاد کند.
بینز که در بدو ورود از دیدن صحنه رقص حسابی خشن و اخمو شده بود با دیدن مرلین گفت: آخه از شما انتظار نداشتم!! بازیکنای دیگتون کجان؟؟؟
مرلین که گویا داشت متوجه چیز غریبی می شد به دور و اطرافش نظر افکند.. آرشام و ایگور همچنان در حال رقص بودند و ادوارد بیهوش افتاده بود.
- 1... 2... 3... 4.. ما فقط چار نفریم؟؟؟؟
آرشام با شنیدن اعداد نوع رقص را تغییر داد و به ورزش باستانی روی اورد.در حالیکه میچرخید شماره ها را نیز بیان میکرد.
آرشام:یکی و دوتا.دوتا و سه تا.بزن زنگ رو بینز.
بینز به مرز عصبانیت رسید: آخه شماها کی آدم میشید!! حالا سه تا بازیکن از کجا میارید؟
ایگور:از سر بوم آق شجا
بینز:
ادوارد به هوش آمد و با ذهن فعالش گفت: خب معلومه! بازیکن مجازی میذاریم تو زمین .شاید مرلین بتونه جاسم و کور ممد رو از کارخانه به اینجا بیاره!
و بار دیگر با دیدن بینز به حالت کمای قبلی فرو رفت.
مرلین:هااااااا....راست میگه.باید گراوپ و نورممد رو هم بیارم.این دو تا ممد از شما بهتر بازی میکنند.
بینز داد زد: هر کاری میخواید بکنید بکنید! فقط زودتر! الان بازی شروع میشه... یادتون هم نره که قلت عملایی غابل بخشش نیصط!
و بیرون رفت..
به محض اینکه دور شد هر چهار نفر زدند زیر خنده...
مرلین گفت: بچه ها گناه داره. خوبیت نداره اینقدر این روح بیچاره رو اذیت کنیم.. بهتره قبل از اینکه دیر بشه حرکت کنیم بریم تو زمین... فکر آبجی خوشگلایی باشید که این ور اون ور ورزشگاه انتظارتونو میکشن .
ایگور:آره....آبجی بیشتر ,صحنه آهسته ی بیشتر
با گفتن این جمله چهار بازیکن سریعا لباسهای ورزشی خود را پوشیدند و دسته جاروی خود را برداشتند و به سمت زمین شتافتند.


ویرایش شده توسط ادوارد جک در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۶ ۰:۴۸:۱۷

روح جنمار قديم ميكند:

[url=http://ww


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۰:۳۵ دوشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۵

ادوارد جکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۹ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۰۴ سه شنبه ۶ شهریور ۱۳۸۶
از وسط سبيلاي هوريس كنار نيكي پلنگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 356
آفلاین
نمایشنامه شماره 2 تیم آجاس

صبح شد و آفتاب برآمد.
درخشان تر از همیشه بر هر که دلش میخواست می تابید.
مدتی بود که این تیم بیکار و معطل شده بود. دیگر تمرینات برگزار نمیشد. دل به کار نمی دادند. دنیس و مارکوس رفته بودند به گشت و گزار تا بلکه دو آبجی پیدا کنند و باجناق شوند. دیگر اثری از آنها دیده نمی شد. از طرفی مرلین هم بیخیال آنها شده بود و به کار کارخانه آفتابه سازی اش مشغول بود. ایگور افسردگی شدید گرفته و مدام دنبال راه های خود کشی می گشت. از حق نگذریم راه های دیجیتالی و مبتکرانه ای را اختراع کرده بود! از جمله:
کوباندن خود به سپر آلبالویی پیکانش... حلق آویز شدن توسط یک طناب بنفش که به آینه بغل ماشینش وصل میشد... دویدن به دنبال ماشینش تا جایی که نفسش تمام شود... فروکردن انگشتش در محل بوق زدن ماشینش که برق 220 ولت عبور می داد... نگاه داشتن دستشویی اش تا سرحد مرگ... و راه های دیگری که به دلیل بی ناموسی بودن نمیتوانیم ذکر کنیم.
و ادوارد هم از بخت بد روزی 30 بار باید با وعده گاه مرلین* ملاقات می کرد. تنها فردی که در این تیم مشتاق بود و میخواست که آجاس قهرمان شود کسی نبود جز آرشام.
همه در فکر بودند. یک دفعه ایگور فریاد زد:فهمیدم!
آرشام:چیو؟که چجوری ببریم؟
ایگور:نه بابا!فهمیدم چجوری خودکشی کنم! یکی از آفتابه های کارخونه مرلینو استفاده...
ناگهان صحبتش را قطع کرد. زیرا به طور غیرمنتظره ای مرلین وارد شد.
- ایگور تو هیچ وقت آدم نمیشی! شما چرا اینجا نشستین؟ بردارین این خرت و پرتا رو از رو زمین!!
و با لگد محکمی کارتون لوازم آرایش سبیل و پشت مو را از وسط بار کامیون کنار زد.
- بجنبید! وقت زیادی نداریم...
مرلین، ایگور، ادوارد و آرشام بدون معطلی از در خارج و به سمت ورزشگاه روانه شدند.
ادوارد شلوار پرچینش را چند دور گره زد و گفت: صب کنین من برم دستشویی!!
و از آنها دور شد تا خود را به یک درخت خشکیده برساند.
آرشام آوازه خوان زنجیر طلایش را دور انگشت میچرخاند و می گفت:
سپیده دم اومد و وقت رفتن اسنیچ نداریم ما برای بردن.هرچه که بوده تو زمین تموم شد.اینجا برام نیست دیگه جای موندن.
مرلین که آفتابه اش را از خود دور نمی کرد همزمان (در حین راه رفتن) بند کفشش را محکم می کرد.
ایگور مدام خود را روی زمین می غلتاند و پیش می آمد و امیدوار بود که تا رسیدن به ورزشگاه تمام کند.
پس از طی مسیری بس طولانی و پر از خار و خاشاک (که البته حالا به اندازه یک باران یک ساله توسط ادوارد آبیاری شده بود!!!) بالاخره چشمشان به جمال ورزشگاه عظیم دو میلیون نفری روشن شد.
مرلین گفت: اهه! اینه ورزشگاهی که برا نیمه نهایی تدارک دیدن؟ بابا ایوولا! زده رو دست کارخونه من!
ایگور که از غلتیدن حسابی چشمانش چپ شده بود و از لباسهایش چیزی جز یک پوسته نازک نمانده بود گفت:
- ما باید توی کدوم یکی از این دو تا بازی کنیم؟
با هر بدبختی و پس از ساعت ها فک زدن و نظر دادن درباره ورزشگاه به داخل رفتند.
ابتدای مسیر ورودی بسیار تاریک می نمود. اما پس از چندی پیاده روی به راهروی روشنی رسیدند. این راهرو یا بهتر بگوییم اتاق کار یک میز طلایی داشت که پشت آن کسی نبود جز بلرویچ مورانه!
مرلین با دیدن روی گل بلرویچ و درحالیکه از ذوق مرگ شدن تاب نیاورده بود با همان آفتابه درون دستش او را در آغوش کشید.
- ماچ ماچ ماچ... بابا تو کجایی پسر؟؟ ماچ ماچ ماااااچچچچ.... دربه در دنبالتیم! چند روز خاک پاتیم! بیا این دو میلیونو داشته باش تا بعد
مرلین چشمکی به چهار هم تیمی اش زد و مسیری را که به سمت صبحانه خوری میرفت ادامه دادند.
بلرویچ همچنان مات و مبهوت و خیس رفتن آنها را تماشا می کرد.
================
*وعده گاه مرلین: دستشویی


روح جنمار قديم ميكند:

[url=http://ww


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۰:۲۰ دوشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۵

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۱:۲۹ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
نمایشنامه شماره 1 تیم آجاس
زمان: ساعت 3 نیمه شب
مکان: جلوی درب گاراج جوات ویزاردز
----------------------------------
ایگور کارکاروف با لباسی قهوه ای و چشمانی پف آلود درحالیکه به شدت در چرت بود پشت فرمان ماشینش لم داده بود.
گفتم ماشین؟ منظور من همان ماشینیست که چهار چرخ دارد هر کدام به رنگهای: سبز یشمی - سبز گوجه سبزی - سبز لجنی و سبز چشم خرمگسی... اما پیکان چه رنگی؟ گوجه فرنگی! تنها مشکلات شرعی این ماشین چند عکس بی ناموسی شامل یک دست چشم و ابروست که به دلیل ابروهای پیوندی مدل قدیمی ,وجودشان بر تنه ماشین بلامانع بود!
گاه گاهی چشمانش را می گشود و اطرافش را می نگریست. سپس قبل از اینکه به یاد بیاورد کجاست و اصلا برای چه کاری آنجاست به خواب می رفت!
------
زمان: همان!
مکان: داخل گاراج
-----------------------------
ادوارد جک گوشهایش را با یک دستمال گردن رنگوارنگ که رویش عکسهای بی ناموسی به چشم میخورد به هم بسته بود تا دیگر اعضای حساس اطرافیانش مورد تهاجم ضربات گوشکوب مانند گوش او قرار نگیرد. او خواب بود. بین ریش های مرلین و پشت موهای آرشام برای خود جایی گرم و نرم درست کرده بود و نهایت لذت را از این الیاف گرانبها می برد. اما آیا او تا ابد می توانست از این زیبایی ها لذت برد؟ خیر! وقتی که بحث فشار، آن هم از جانب پایین پیش می آید دیگر خواب لذت بخش معنا ندارد!
پس تکانی به خود داده و جای گرم و نرمش را بدرود گفت و از پشت بار تریلی هجده چرخ قراضه زنگ زده بیرون پرید و به سمت خروجی حرکت کرد.

درحالیکه با دستان ریزش به صورتی محکم, شلوار هزارچینش را گرفته بود تا مبادا مکان تمیز و مرتب (تمیز و مرتب در بین جواتان همان بهمریخته و کثیف در بین آدمهاست!!!) با عمل او تمیزتر نشود لگدی به در زد.
- یکی این درو وا کنه!!!
یادش نبود که کلید را هم باید برمیداشت! پس این همه راهی که از تریلی تا در طی کرده بود بار دیگر بازگشت. لازم به ذکر است که این گاراژ تنها یک کلید دارد!
پس از جست و جوی فراوان و نیافتن کلید نگاهی به اطراف انداخت:
- حالا چیکار کنم؟... هااا پنجره!!
با قدرت تمام خود را به پنجره رساند و لایش را باز کرد و بیرون پرید.
در کمال تعجب چشمش به پیکان گوجه ای اسپرتی افتاد که با چراغ و موتور روشن جلوی درب پارک شده بود. سلانه سلانه و با نهایت فشار خود را به پیکان رساند.
- ا تویی ایگور؟
چرت ایگور پاره شد و خواب آلود به ادوارد نگاه کرد.
- ا! من هنوز نمردم؟
ادوارد با تعجب گفت: ولمون کن تو رو خدا! ساعت سه و نیم نصف شبه! حال خودکشی داریا؟
ایگور کمی فکر کرد و سپس گفت: راستش من فکر میکنم ما بازی فردا رو میبازیم! اومدم با پیکان خوشگلم یه جا بریم توی دره ای پرتگاهی چیزی بمیریم.
ادوارد: خب چی شد که نرفتین؟
ایگور: هر چی گشتم نیافتم- هوووو تو این وقت شب اینجا چه میکنی؟؟؟مگه خودت ناموس نداری؟
ادوارد گفت: من اومده بودم... اومده بودم چیکار؟ اومده بودم... ها!!! من دستشویی دارم!! وای وای وای الان میریزه!! ریخت ریخت!!! بیگی منه!!!!

و اینچنین شد که ایگور به دلیل داشتن افکار جواتی, از خودکشی منصرف شد و ادوارد را به نزدیک ترین مرلینگاه محل رساند . پس از خلاصی دنده، ادوارد که هر لحظه صفای روحش بیشتر از گذشته میشد ,دهان را به اندازه ی ورودی غار علی بابا و چهل دزد بغداد گشود و آهنگ جواتی را از ته دل سر داد :fan: .ایگور هم به کار همیشگی خود یعنی رقصیدن پرداخت.صدای ادوارد در مرلین گاه می پیچید و عشق را در نهاد ذرات مرلین گاه زنده میکرد.
و اینگونه بود که در ناامیدی شب آخر با رقص و شادی سپری شد.و دو جوات گذشته و آینده را برای لحظاتی کوتاه از یاد بردند.

مکان گاراژ
زمان:ساعت 4 صبح
--------------------
مرلین در خواب میدید که جمع کثیری از مردم داشتند او را تشویق می کردند و مدام نام او را صدا می زدند. با ترس و لرز و ناز مثل دختر چهارده ساله!!! از سکویی فرضی بالا رفت. به محض اینکه در پشت تریبون قرار گرفت مردم آفتابه به دست برایش سوت زدند و هورا کشیدند. صدایی در آنجا پیچید:
این شما و این همه سازنده بهترین و مقاومترین آفتابه جهان!
مرلین!!
مرلین که تازه متوجه شده بود چه اتفاقی افتاده شروع کرد به توضیح دادن درباره این اختراعش و نحوه استفاده از آفتابه مذکور در حالات مختلف ....
این آفتابه دارای سیستومه خوش بو کننده ی هوا و مرلین گاه نما(یه چیزی تو مایه های قطب نما) میباشد.عایق بندی شده با ریش درجه ی 1 بز آنگولایی.در هنگام خرید به پرچسب ضمانتی که رو دستشه توجه فرمایید.
روش استفاده از این آفتابه بسیار آسان تر از مدل های قبلیست تنها کافیست که.... ا.. .ا.. .بابا بلرویچ جون بذار این تیکه آخرم بنویسم! ... سانسورس... خیلی خوب! روش استفاده از این آفتابه پیشرفته در جایی دیگر توسط خود مرلین کاملا و مرحله به مرحله توضیح داده خواهد شد.


امضا چی باشه خوبه؟!


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۵:۳۷ یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۵

ونوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۹
از کاخ المپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 385
آفلاین
تصویر کوچک شده


** پست چهارم تیم پاورداس! **

دامبل هنوز در حال دود کردن است!

آنیتا اولین کسیه که متوجه میشه! و برقی به سمت مری لین پرواز میکنه!

مری لین : منو نزن گیلاسم!

آنیتا : گیلاس چیه! من فقط آفتابه تو می خوام!

و قبل از این که مری لین بفهمه از کجا خورده آنیتا آفتابه شو که به دم جاروش وصل کرده بر می داره و با سرعت به سمت دامبل پرواز می کنه و کل آب داخلشو رو سر دامبل خالی می کنه!

مری لین :

***

کمی اون ور تر !

ونوس رو دم جاروش لم داده و بی توجه به اتفاقات مسابقه داره ناخون هاشو لاک صورتی ونوسی می زنه!

سالازار : از خدا بودنت سوءاستفاده می کنی ؟ حالتو می گیرم!

و بدون سر و صدا به طرف بالای سر ونوس پرواز می کنه و آروم با چوب دستیش به ابر بالای سرش ضربه ای می زنه!

ابره می ره رو دور رگبار و لاک یک دست ناخون ونوس رو خش خشی می کنه!

سالازار :

ونوس : شوخی شوخی با لاک منم شوخی ؟

سالی با بی خیالی به یه سمت دیگه پرواز می کنه تا اس ام اسی که بهش رسیده رو باز کنه!

سالی : یا للعجب ؟ قلب پرنده ؟ واسه منه؟

یکی از مدافعین آجاس از فرصت استفاده می کنه و یکی از بازدارنده ها رو به طرف ونوس پرت می کنه!

ونوس که حرصش گرفته به زور باتوم نورممدو از دستش در میاره و باز دارنده رو با تمام قدرت به سمت سالازار پرت می کنه!

چند متر پایین تر از سالازار

مری لین : آخ جون داره بارون میاد ! می تونم آفتابه مو دوباره پر کنم!

بازدارنده محکم به پشت سالی برخورد می کنه!

دنگ!

سالی : وای نه موبایلم!

مری لین : مثل این که یه چیزی افتاد تو آفتابه م!




جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۰:۰۸ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۵

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
تصویر کوچک شده





















**پست سوم تیم پاورداس **

اوضاع داخلی تیم پاورداس وخیم است!
دامبلدور درون دروازه ایستاده و به جریان بازی نگاه میکنه...هوا کاملا صافه اما بالای سر سالازار ابری میباره!!
دامبلدور چشماش رو میماله تا شاید بازی رو بتونه درست ببینه اما هنوز اون ابر بالای سر سالازار حرکت میکنه...


دامبلدور: چشمام دیگه نمیبینن....بالاخره پیر شدم!!!!!!


**در جایگاه گزارشگر**

"...حالا آخراموویچ، مهاجم تیم، سرخگون رو در دست داره و به سمت دروازه میره...اولی رو دریبل میکنه...دومی...سومی....حالا تک به تک با دروازه بان....گــــــــــل برای تیم پاورداس....ده به صفر به نفع تیم پاورداس....چه میکنه این بازیکن برزیلی تیم!!....تماشاگرای تیم پاورداس رو ببینین که پشت دروازه ی تیمشون خوشحالی میکنن...فکر میکنم توسط لیدرشون(لودرشون!!) هماهنگ شدن چونکه همگی آرم تیم پاورآداس رو بالا میبرن و یک صدا تیمو تشویق میکنن!"


صدای گزارشگر بازی به گوش دامبلدور میرسه و سرشو برمیگردونه و تماشاگرای تیمشو میبینه که همگی آرم تیم رو بالا بردن...

دامبلدور: اون ریش منه!!!!

و به ریش مار درون آرم نگاه میکنه و به رویا میره...(به آرم اول پست مراجعه کنید!...ریش سیفید مار!!)

وقتی که در دوماهگی ریش درآورد!! و بعد از آن هر سال در مسابقات زیباترین و بلندترین ریش شرکت کرد!...اما همیشه به خاطر حضور سرژ تانکیان از گرفتن این جایزه بازماند!!!

ناگهان از بین تماشاگران یک هولوگانیسم تکه ای از پرچم آتش زده تیم آجاس رو به صورت انتحاری به سمت دامبلدور پرتاب میکنه و تکه پرچم به لای ریش های دامبلدور میره و گیر میکنه!!

دامبلدور: بوی سوختنی میاد!


گزارشگر: "حالا مهاجمین تیم آجاس به سمت دروازه تیم پاورداس پرواز میکنند...با یک پاسکاری هماهنگ و زیبا با دروازه بان تیم سه به یک میشن!....اوه اونجا رو نگاه کنید!!....از دامبلدور داره دود بلند میشه!!!"


یکی از مهاجمین تیم آجاس: دود از کنده بلند میشه که میگن اینه؟!

دامبلدور در حالی که نمیدونه ریشش در حال آتش گرفتنه مثل شیر درون دروازه ایستاده!!

دامبلدور: بیاین جلو تا نشونتون بدم!!


تماشاگران تیم آجاس از فرصت استفاده میکنند و شعار میدهند!

تماشاگران آجاس: الو الو صد و بیست و پنج....دامبل آتیش گرفته!....الو الو صد و بیست و پنج....دامبل آتیش گرفته!!



Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۶:۱۲ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۵

ونوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۹
از کاخ المپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 385
آفلاین
تصویر کوچک شده

پست دوم تیم پاورداس

-----

دراکو دوان دوان خودشو به ونوس می رسونه : ونوس شنیدی چی گفتم ؟ امتیاز های ما و آجاس نسبتا نزدیکن ... باید فوری گوی زرینو بگیری!

ونوس با اخم های در هم به دراکو نگاه می کنه اما تنها چیزی که گرفتنش تو فکرشه حال سالیه!

دراکو با سرعت مافوق جت دوباره شروع به دویدن می کنه تا قبل از رسیدن آنیتا به زمین بازی براش آرزوی موفقیت کنه که ...

شترق!

همراه با بندری کنار رفتن شیئی یک طرف صورت دراکو قرمز میشه!

چند دقیقه بعد!

دراکو تازه کشف می کنه که دامبل محکم زده تو گوشش و یقه شو می چسبه!

دامبل : به من چه! می خواستم بزنم تو گوش آنیتا تو بد موقع مزاحم شدی!

آنیتا : هی من می گم شبا فیلم خشن ترسناک نبین برات بده ! تو هی گوش نکن ! تو هی گوش نکن! تو هی گوش نکن!

دامبل و دراکو با عصبانیت به هم نگاه می کنند و روشون رو بر می گردونند!

تمامی اعضای تیم در حالی که اعصابشون خط خطیه وارد زمین می شند و رو در روی تیم حریف قرار می گیرند!

جاسم آه کشان به کنار زمین میره و یه روزنامه پهن می کنه روش می شینه!

رنگ قرمز صورت درک کم کم داره بنفش خوشرنگ میشه!

بلر : کاپیتان ها با هم دست بدند!

دراکو : ببخشید با کدوم دستش ؟ اونی که جارو توشه یا اونی که دسته ی آفتابه رو گرفته؟

اعضای تیم :

طرفدار های تیم آجاس با حالت نیمه عصبانی از جاشون نیم خیز می شند!

مری لین ( غلط املایی نگیرید مدلشه! ) :

دراکو از ترس فوری لوله ی آفتابه ی مری لینو می گیره و با عجله تکونش می ده!

جمعیت دوباره می شینند!

طرفدار های آداس و اعضای تیم :

با سوت بلر بازیکنان سوار جاروهایشان شده و پرواز می کنند!

هیچ کس متوجه نشد ونوس قبل از سوار شدن به ابری سیاه در آسمان و سپس به بالای سر سالازار اشاره کرد!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.